تراوشات
415 subscribers
651 photos
17 videos
13 files
505 links
Download Telegram
Forwarded from تراوشات
استانداردهایی که ثابت نیست!

این تصویر «ساعت نهم» نام دارد. اثر مائوریتزیو کاتلان. ماجرا چیه؟
ساعت نهم ـ Nona Ora ـ مجسمه­‌ای از پاپ ژان پل دوم است که در اثر برخورد یک شهاب سنگ سرنگون شده است. «ساعت نهم» به ساعت نهمِ تاریکیِ سایه انداخته بر تمامی زمین هنگامی که مسیح با صدای بلند فریاد برآورد: «خدایا! خدایا! چرا مرا واگذاشتی؟» اشاره دارد.
از این اثر خوانش­‌های بسیاری در راستای به زیرکشیدن نهادهای قدرت از جمله رسوایی­‌های اخلاقی کلیسا شده است.

اما چرا این‌ها را نوشتم؟
دیروز توی یک کتابفروشی بودم که کتابی توجهم را جلب کرد.
عنوان کتاب بود: «نبرد فرهنگی و هنر معاصر» که انتشارات «علمی و فرهنگی» منتشر کرده بود. جلد کتاب تصویر «ساعت نهم» بود و همین مایه تعجبم شد. با دیدن این تصویر روی جلد کتابی که در سال 1401 منتشر شده یاد کتابی از نشر «بان» افتادم، «زیبایی‌شناسی و غیاب اضطرار» که در سال 1401 منتشر شده ولی ولی نویسنده در دیباچه در همان خط اول درباره انتخاب تصویر این مجسمه حرف می‌زند و به ارتباطش با موضوعی که برای کتابش انتخاب کرده اشاره می‌کند، اما مترجم در پانوشت نوشته: «نویسنده درباره تصویر روی جلد نسخه انگلیسی کتاب حرف می‌زند. تکثیر آن تصویر در نسخه فارسی به دلایلی میسر نشد.»

برایم سوال شد چرا و به چه «دلایلی» تکثیر جلد اصلی یک کتاب در نسخه فارسی برای مترجم و ناشر «میسر» نشده، ولی کتاب دیگری با همان طرح جلد امکان انتشار پیدا کرده است؟
اگر مجوز انتشار طرح جلد استانداردهایی دارد چرا همگانی نیست؟
و
آیا سلیقه شخصی ممیزها بیشتر از استانداردها دخیل‌ است؟

+ در توییتر عکس جلد کتاب‌ها را هم گذاشته‌ام.
🤔1
🕵🏻📚
در ضمیمه «تپش»، ویژه‌نامه نوروزی حوادث روزنامه جام‌جم درباره چهار رمان معمایی ایرانی و خارجی نوشتم:

https://jamejamdaily.ir/?nid=6728&pid=16&type=3
1👍1
خواندن سربلندمان می‌کند

دارم به شرمندگی برآمده از دست‌های خالی فکر می‌کنم. به حال آن مرد و زنی که با عیدی ناچیزی که به حسابش آمده هم باید حواسش به خرج‌ها باشد، هم عیدی بدهد، هم لباس تازه بخرد و هم کلی کاری که معلوم نیست موفق شود. وضعیت طوری است که آدم یاد این مَثَل می‌افتد که: «کی بخوره، کی نگاه کنه». به مرد و زنی فکر می‌کنم که برای خرید شکلات و شیرینی عیدانه در بازار میوه و تره‌بار سعی می‌کند چیزی خریده باشد که در واقع نخریده است. با این وضعیت که مردم دستشان به دهانشان هم نمی‌رسد حرف زدن از کتاب‌ها لوس و بی‌مزه است. اصلا مگر دیگر حال و خوصله‌ای می‌ماند برای کتاب خواندن. پولش به کنار.

ولی یادمان باشد خواندن می‌تواند دست ما را بگید و بلندمان کند. اگر بلد نیستیم مجیز بگوییم، اگر بلد نیستیم تا کمر دولا شویم، اگر نمی‌توانیم ساکت باشیم و برای همین یک لقمه نان هم به سختی افتاده‌ایم، خواندن چاره خوبی است برای اینکه سرمان را بالا بگیریم. برای اینکه کتاب‌ها یادمان می‌اندازند که «ز کجا آمده‌ایم و آمدنمان بهر چه بوده»... پس به هر سختی و جان‌کندنی هم که شده بخوانیم. دل و دماغ خواندن را در خودمان ایجاد کنیم. برای اینکه در خواب کارمان را نسازند با خواندن خودمان را بیدار نگه داریم. انگار این که دستمان خالی شده بهانه خوبی است برای اینکه جان و مغز و درونمان را هم خالی کنند. پس تا روشنایی بخوانید.

امیدوارم سال 03 بهتر از سال 02 باشد. امیدوارم سال جدید برای همه‌مان سالی پر از برکت و شادکامی باشه. امیدوارم حال دل همه خوب‌تر باشد.
👍32
نوروز بر همگی مبارک.
🌱
8👍3
👍73
رزمنده هم انسان است!

دارم خاطرات یک رزمنده سال‌های جنگ تحمیلی را می‌خوانم. خاطراتی که با وجود بدسلیقگی در آماده‌سازی (اعم از نوشتار، ویرایش، صفحه‌بندی و...) برایم جذاب است. آن هم به خاطر شخصیت راوی کتاب است. شخصیتی کاملا صادق. صداقتش به قدری است که تمام شرارت‌هایش را بازگو کرده که گاهی از خودم سوال می‌کنم چه ضرورتی داشت این خاطره را بازگو کند؟

یک‌جایی از خاطراتش از ترس و وحشتی که در خط عملیات بر او مستولی شده حرف می‌زند. (قبل‌تر هم چند مرتبه به ترس‌هایش اشاره کرده بود ولی این‌بار خیلی پررنگ از آن حرف زده است.)

با خودم گفتم اگر عین همین خاطرات وارد داستان و رمان جنگ شود عده‌ای احتمالا پیدا شوند که فریاد «وا اسلاماه...» سر دهند که ببینید عده‌ای در صدد تخریب چهره نورانی جنگ‌اند. در صورتی که رزمنده هم انسان است. او هم می‌تواند بترسد، پشیمان شود، جا بزند و این منافاتی با جان بر کف بودن و ایثار و فداکاری در سال‌های دفاع ندارد. اتفاقا راوی این کتاب انسان بزرگی است که تا لحظه‌ای که توان دارد در دفاع حضور دارد ولی این دلیل نمی‌شود که نترسد و به قول همین رزمنده‌ها «کُپ نکند»!

به طور کلی خاطرات این رزمنده برایم جالب بود. مثلا اولین جایی که از سیگار کشیدن خود پرده برمی‌دارد، نویسنده در پانوشت توضیح داده که سیگار مضر است و برای سلامتی خوب نیست و... . یکی نیست به نویسنده محترم بگوید مرد حسابی، تدارکات لشکر به رزمنده جیره سیگار می‌داده و تو کاسه داغ‌تر از آش شدی و پیام تربیتی در پانوشت آورده‌ای؟!
😁31
لامصب طوری اسم کتاب رو روی جلد نوشته، که اگر نمی‌نوشت بهتر بود. قرار است اسم کتاب خوانده شود. اگر قرار بود خوانده نشود، خب برای چه نوشته‌اید؟ والا گرافیک این ادا و اصول‌ها نیست.

بعضی ناشران هنوز در کتاب‌سازی در ماقبل نشر به سر می‌برند، ادعایشان هم گوش فلک را کر کرده است.
امسال که 21 روز از ابتدای آن گذشته، کتاب‌های خاطرات و تاریخ شفاهی سهم بیشتری از خوانده‌هایم داشته‌اند.
شما به کدام دسته بیشتر علاقه دارید؟
Anonymous Poll
46%
داستان و رمان
22%
خاطرات و تاریخ شفاهی
24%
جستار و روایت
7%
سایر...
پوچی!

قبل از نوروز، در زمستان، برای یک کتابی مراسم رونمایی برگزار شد. عکس‌های مراسم را دیدم. جمعیت بسیار زیادی شرکت کرده بودند. با خودم گفتم چه خوب است که برای یک اثر ادبی این جمعیت شرکت کرده‌اند و در دل بابت اینکه هنوز ادبیات بین مردم از سکه نیفتاده است، خوشحال شدم.

تا امروز [21 فروردین 03]... در یک کتابفروشی بودم که همان کتاب را دیدم. کتابی که آن همه جمعیت در مراسم رونمایی‌اش شرکت کرده بودند را برداشتم تا تورقی کنم. از قضا هم ابتدا شمارگان 700 نسخه‌ای و اینکه چاپ اول کتاب است به چشمم خورد و کتاب را نخوانده سر جایش برگرداندم.

تصور می‌کردم آن جمعیت هم خودشان دست به جیب شده و یک نسخه از کتاب خریداری کرده‌اند و هم اینکه اگر هرکدام در رسانه‌های شخصی‌شان درباره آن چیزی بنویسند، کتاب باید بیشتر از این‌ها فروخته باشد، نه اینکه بعد از قریب به 50 روز هنوز چاپ اولش تمام نشده باشد.

پ.ن: ممکن است آن جمعیت برای دیدار با نویسنده محبوبشان آمده باشند و خیلی خرید کتاب برایشان اولویت نداشته باشد. که این فرض محتمل است، هرچند نمی‌شود باور کرد نویسنده‌ای را دوست داشته باشیم و به وقت خرید اثرش آن هم نهایتا سالی یک مرتبه دست به جیب نشویم!

پی‌نوشت بدبینانه: این که آن جمعیت گزینه کم‌خرجِ عکس گرفتن با موبایل و انتشار در فضای مجازی را انتخاب کرده‌اند و کاری به خرید کتاب نویسنده ظاهرا محبوب‌شان ندارند.

بعدالتحریر: این جادوی رسانه و فضای مجازی است. تماشای عکس‌هایی که در آن‌ها سالن پر است و در راهروها افراد ایستاده‌اند ولی در واقع پوچ است. کسی که از پشت عکس‌ها و محتوای رسانه‌ای خبر نداشته باشد، می‌تواند مرعوب شود و...
👍2
دستی به ویترین بکش!

«در روزگاری که یک فنجان قهوه خوردن هم در شبکه‌های اجتماعی به نمایش در می‌آید (دقت کن درباره «خوردن» قهوه حرف می‌زنم نه «کیفیت» قهوه‌ای که خورده شده)، طبیعی است که همه انتظار داشته باشند تو اگر چیزی می‌نویسی یا می‌خوانی را از همین مسیر به دیگران نشان دهی.»

این جملات را دوستی خطاب به من گفت. می‌گفت: «دیگران از کجا بفهمند تو در فلان موضوع مطالعات عمیقی داشتی یا در حیطه نوشتن فلان چیز را می‌نویسی یا نوشته‌ای یا در دست نوشتن داری. تو باید خودت درباره‌شان حرف بزنی تا دیگران پی به چیزهایی ببرند.»

مخاطب این حرف‌ها یکی مثل من بود. فرد ظاهرا درونگرایی که اگر چیزی می‌نویسد هم با عذاب وجدان است که مبادا فضل‌فروشی یا اضافه‌گویی باشد.

ولی جانِ کلامش درست بود. در این روزگار اگر خودت را در ویترین قرار ندهی و از آن «درست» استفاده نکنی باید یک گوشه بایستی، چون خودت را درست عرضه نکرده‌ای. دیگران فرصت ندارند دست به کشف و شناسایی بزنند برای همین منتظرند خودت چیزی بگویی تا آن‌ها یک قدم جلو بیایند. مثل این است که نویسنده‌ای، کتابی بنویسد و در خانه بنشیند. تا وقتی او سراغ ناشران نرود، ناشر از کجا پی ببرد که آن نویسنده چیزی نوشته که ممکن است به دردش بخورد و بخواهد منتشر کند.

پس دستی به ویترین‌ات بکش!
👍6
Forwarded from یکی یا بیشتر
«زلزله ده ریشتری» اثری است که در آن ایران پس از فروپاشی و تجزیه را نویسنده بازسازی کرده و تصویری از حمله اتمی اسرائیل به تهران را به خواننده نشان داده است.

نیما اکبرخانی در این کتاب سراغ ژانر «تاریخ جایگزین» رفته و نشان می‌دهد اگر به تهران و ایران حمله اتمی صورت بگیرد چه اتفاقی می‌افتد.

#رمان #ایرانی

https://youtu.be/ZLIU0YdB3Rc?si=E9EKMMMKqyQNTLXG
👍4
📝پراکنده، مخدوش و خسته‌کننده

🖌#حسام_آبنوس درباره کتاب «دختری ایرانی روی مرز» نوشت:

🔹«دختری ایرانی روی مرز» عنوان وسوسه‌کننده‌ای ندارد که به تنهایی بتواند قلاب بیندازد و مخاطب را به دام بیندازد تا اینکه بفهمید قرار است خاطرات دختر یک آیت‌الله را مرور کنید.

🔹«دختری ایرانی روی مرز» فاقد نظم و انجسام روایی است. از این رو خوانندگان کم‌حوصله به سختی با کتاب ارتباط برقرار می‌کنند. در واقع شمسی عصار به جای روال خطی بازگو کردن خاطرات، از رویدادها و مناسک کمک گرفته تا خاطراتش را بازیابی کند و به همین خاطر پراکندگی و بی‌نظمی در روایت می‌تواند خواننده را آزار دهد.

🔺متن کامل این نوشتار را در سایت مجله الکترونیک واو بخوانید.
2
مجله الکترونیک واو
📝پراکنده، مخدوش و خسته‌کننده 🖌#حسام_آبنوس درباره کتاب «دختری ایرانی روی مرز» نوشت: 🔹«دختری ایرانی روی مرز» عنوان وسوسه‌کننده‌ای ندارد که به تنهایی بتواند قلاب بیندازد و مخاطب را به دام بیندازد تا اینکه بفهمید قرار است خاطرات دختر یک آیت‌الله را مرور کنید.…
مدت زیادی است با خاطرات آدم‌های مختلف دم‌خور شدم. یک‌جورهایی انگار با خواندن خاطره خودم را در زندگی آن‌ها پیدا می‌کنم. انگار خاطرات آدم‌ها یادم می‌اندازد که زندگی برای همه در ادوار تاریخ همین شکلی بوده و فقط جنس دردسر و سختی و رنج‌شان فرق داشته وگرنه انسان مخلوق رنج است.
یک‌جورهایی برایم تبدیل به نوعی تراپی شده است.

درباره این کتاب یک ویدئو هم منتشر کردم:

https://youtu.be/o7qKGyQXrVg?si=jaao-vS5iaNj8N_4
👍2
آدم‌های زیادی در دنیا هستند که تحویلت می‌گیرند ولی اگر نتوانند از تو سواری بگیرند دیگر سلام هم نمی‌کنند و به چشم‌شان نمی‌آیی...
👍9👏6
هورا کشیدن برای دشمن، از دیروز تا امروز

در خاطرات خانم ایران ترابی در کتاب «خاطرات ایران» می‌خواندم که در ماه‌های اول جنگ (مهر و آبان) در سال پنجاه و نُه، وقتی برای خدمات درمانی و امداد به مجروحان به شهر سوسنگرد اعزام شده بوده، از محلی‌ها می‌شنود برخی از محلی‌ها در مقابل پای سربازان متجاوز عراقی گاو و گوسفند قربانی کرده بودند.

این خاطرات من را به امروز کشاند. به امروز که عده‌ای با دشمنان این سرزمین (مانند رژیم صهیونیستی) هم‌نوا و هم‌دل‌اند و وقتی به حرف‌هایشان گوش می‌دهی بهانه‌ای مثل ظلم و تبعیض ج.ا را مطرح می‌کنند که با وجود وارد بودن این نکات ولی بهانه خوبی برای ایستادن در آن سمت نیست. گروهی هم با عباراتی مانند «جنگ شناختی» و... می‌خواهند از تاثیر رسانه و... حرف بزنند و رنگ دیگری به قصه این گروه بدهند و بگویند اگر درست عمل شده بود، هیچ‌کس با دشمن هم‌صدا نمی‌شد.

ولی باید گفت سال پنجاه و نه که هنوز دو سال از پیروزی انقلاب نگذشته بود و دشمن رو در رو وارد خانه و زندگی مردم می‌شد، خبری از تبعیض و ظلم ج.ا نبوده یا هنوز آشکار نشده بود، که برخی از بومیان مناطق جنگ‌زده به پیشواز دشمن بعثی رفته بودند (و حتی برخی که کیلومترها با مرز فاصله داشتند هم از حملات دشمن خوشحال بودند) پس این که امروز عده‌ای برای دشمن هورا می‌کشند به نظرم ربطی به امروز و دیروز و ظلم و تبعیض و... ندارد.

آن‌ها هم که می‌خواهند ماجرا را پیچیده کنند هم به نظرم باید کمی تامل کنند که آیا رژیم بعث در مرزهای ایران هم همان جنگ شناختی که امروز دم از آن می‌زنند را پیاده کرده بود (منکر تبلیغات عراق و برانگیختن حس نژادی برخی اعراب منطقه نیستم ولی تبلیغات رادیوهای عربی را نباید با این ترکیب پیچیده یکی دانست).

هرچه هست دشمنی کردن و با دشمن نرد عشق باختن، قصه امروز و دیروز نیست. دشمن حتی دشمنی‌اش را فریاد بزند هم عده‌ای آن را از خیرخواهی و صداقتش می‌بینند و برایش دلیل و توجیه ردیف می‌کنند. من هم مثل خیلی‌ها از وضعیت اقتصادی و معیشتی ناراحتم و سخت در فشار، ولی ایستادن سمت دشمن را به هیچ‌وجه نمی‌توانم در ک کنم!
👏82
دوستی امروز به من سر زد. وقتی می‌رفت بابت اینکه به من سر زده بود از او تشکر کردم و بابت اینکه از نظر ذهنی خرجی حدود هفتصد هزار تومان برایم تراشید به روانش درود فرستادم. 😁

پ.ن: با پیشنهاد یک کتاب و یک فیلم مواجهم کرد که همان فیلم هم اقتباسی از یک رمان بود که مجموع قیمت جفتشان همین حدود و کمی بیشتر می‌شود.

توضیح واضحات: نوشتم «خرج ذهنی» چون وضعیت طوری شده که برای تهیه یک کتاب باید حسابی «دو دو تا چهار تا» کرد.
😁6
چندوقتی است، ریزریز خاطرات شیخ حسین انصاریان را می‌خوانم. چیزی که به چشمم آمده این است که وقتی درباره آدم‌ها حرف می‌زند، اهل گریه بر اباعبدالله الحسین بودن فرد برایش معیار مهمی است و اگر خصوصیت یا خاطره‌ای از کسی تعریف می‌کند، به این که اهل گریه و شرکت در مجالس سیدالشهدا است هم تاکید ویژه‌ای می‌کند. در کل قصه‌های جالبی از افراد تعریف می‌کند که برای اهلش می‌تواند جذاب و شیرین باشد.

علاوه بر این، نکته دیگری که به چشمم می‌خورد تعدد جلسات خانگی در سال‌های دهه چهل خورشیدی است، جلساتی که امروز جایشان خالی است. جلساتی که چندسالی است با تبلیغ در رسانه می‌خواهند دوباره احیا کنند، ولی روح آن جلسات با جلساتی که با تبلیغ و دادار دودور برپا می‌شود، زمین تا آسمان فرق دارد.
9
هیچ انسانی نمی‌تواند بزرگ باشد، مگر آنکه بداند چگونه مرگ را خوار بشمارد.

ــ محمدعلی اسلامی نُدوشن.
11👍2
به مقصد نگاه کنیم

مقصد که داشته باشیم هیچ‌ جاذبه‌ای در مسیر ما را متوقف نمی‌کند. برای نوشتن یا خواندن هم همین است. اگر مقصد نباشد هر مسیر فرعی و کوره‌راهی ما را به خودش می‌خواند و از رفتن می‌مانیم. بارها گفته‌ام که از مسیر باید لذت برد ولی اگر حواسمان به مقصد باشد آن‌قدر غرق در لذت بردن از مسیر و جاذبه‌های آن می‌شویم که فراموش می‌کنیم قرار بود به جایی برسیم. حتی فراموش می‌کنیم برای چه حرکت کرده‌ایم.

مدتی است روی یکی دو موضوع متمرکز شده‌ام. اما در مسیر چند مرتبه پیش آمد که چیزی چشمم را گرفت و حواسم را پرت کرد. وقتی به خودم آمدم دیدم ای دل غافل، تو برای کار دیگری در این مسیر بودی و حالا اسیر جاذبه‌ای شدی که باید خیلی زود از کنارش می‌گذشتی و رد می‌شدی. پس باید پیوسته به خودمان یادآوری کنیم برای چه در این مسیر آمده‌ایم و قرار است به کجا برسیم. اگر اینطور نباشد هیچ‌وقت به مقصدی که برای خودمان ترسیم کرده‌ایم نمی‌رسیم.

برای رسیدن هم باید برنامه داشت، نگوییم حالا می‌رسیم بالاخره. باید خیلی زود تکلیف کار را روشن کرد. این زود ممکن است شش ماه یا یکسال یا بیشتر باشد ولی طوری نشود که هیچ‌وقت نرسیم و بگوییم مهم این است که در مسیر قرار دارم. انرژی کارها تا بالاست باید به یک نتیجه رسید وگرنه به مرور انرژی و انگیزه‌اش ته می‌کشد و ما می‌مانیم و یک مسیر طولانی که دیگر انگیزه‌ای برای اتمامش نداریم.

اگر می‌خواهیم بنویسیم باید برایش برنامه‌ریزی کنیم. اگر می‌خواهیم بخوانیم هم باید هدفی از خواندن داشته باشیم. هدف داشتن در خواندن، لذت بردن از خواندن را نفی نمی‌کند. پس تکلیفمان را روشن کنیم. زده‌ایم به دل جاده و اجازه می‌دهیم جاده ما را با خودش هرجا خواست ببرد یا می‌خواهیم خودمان بر جاده مسلط باشیم و چشممان به مقصد باشد؟
5👍2
بعد از 12سال، چند روزی می‌شود دوباره این رمان را شروع کرده‌ام. خیلی دلم می‌خواست ببینم در گذر این زمان نگاهم چگونه شده... لذتی که دارم از نثر کتاب و ماجراهای آن می‌برم خیلی بیش از گذشته است. این کتاب در کنار رمان «پل معلق» محمدرضا بایرامی از بهترین آثار اوست. (در یوتیوب درباره پل معلق قبلا حرف زده بودم).

پ.ن: این رمان در زمان انتشار در سال 89 به دلیل نام و برخی ارجاعات داخلش (به دلیل همزمانی با اتفاقات سال 88) مدتی با حواشی و توقیف روبه‌رو شد. این رمان در بستر رویدادهای مرتبط با فرقه دموکرات آذربایجان اتفاق می‌افتد و شخصیت‌هایش به نوعی از آن تاثیر می‌گیرند.