تراوشات
416 subscribers
650 photos
17 videos
13 files
502 links
Download Telegram
واتساپ رو پاک کردم!
همت کنید و این روزها روزنوشت بنویسید.
من هنوز فرصت نکردم ولی چند روزه دارم توی ذهنم باهاشون کلنجار می‌رم.
خدای شن‌های طبس هنوز هم خداست.
‏این روزها دارم به این فکر می‌کنم که ادبیات هیچ زوری ندارد.
تجاوز و کشتار سازمان‌یافته پیش چشم جهان و جهان ساکت و ادبیات در بهترین حالات در آینده، مویه کند.
تازه اگر قربانی بتواند تبدیل به راوی شود وگرنه طرف قصاب طوری روایت می‌کند که کسی در محق بودن او تردید نکند.
تراوشات
‏این روزها دارم به این فکر می‌کنم که ادبیات هیچ زوری ندارد. تجاوز و کشتار سازمان‌یافته پیش چشم جهان و جهان ساکت و ادبیات در بهترین حالات در آینده، مویه کند. تازه اگر قربانی بتواند تبدیل به راوی شود وگرنه طرف قصاب طوری روایت می‌کند که کسی در محق بودن او تردید…
منظورم از زور این نبود که الان مانع جنگ شود، بلکه منظورم این بود که سال‌ها ادبیات از جنگ و پیامدهای آن نوشته و زورگو را تقبیح کرده ولی شاهدیم که دنیا با وجود این میراث، دست از تجربه دوباره برنمی‌دارد و اصلا توجهی به این پیشینه نمی‌کند در صورتی که توقع می‌رود ادبیات طی سال‌ها اثر خودش را گذاشته باشد، ولی ظاهرا موفق نبوده!
زندگی چیز بدی است، فردا هم بدتر می‌شود، راهی هم بر ای فرار از آن نیست. تازه هنوز اتفاق‌های بد نیفتاده. زندگی آن‌چنان تیره و تار خواهد شد که وقتی بعدها به آن فکر کنی می‌بینی چه روزهای خوشی داشته‌ای.

این تکه‌ای از یک کتاب است که یادم نمی‌آید چه کتابی! ولی روزی که می‌نوشتمش با این منطق یادداشتش کردم که بگویم قدر امروز را بدانیم که فردا معلوم نیست چگونه می‌شود. خیلی زود به کارم آمد.
شما به میهن ما آمده‌اید!

روزی از روزهای محرم ۱۳۳۰ قمری [حدود زمستان ۱۲۹۰ شمسی] در باغ مجتهد [در تفلیس] نشسته بودم و نقاشی می‌کردم. یک پسر ده دوازده ساله لاتی آمد نگاه کرد و پرسید: تو ایرانی هستی؟
گفتم: آری.
گفت: شما چرا سربازهای ما را کشتید؟
گفتم: اگر دزدی به خانه شما بیاید و بخواهد شما را بکشد و هست و نیست‌تان را ببرد، چه کار می‌کنی؟
گفت: دفاع می‌کنم، داد می‌کشم.
گفتم: لشکریان شما هم حال همان دزد را دارند. ما به کشور شما نیامده‌ایم، شما به میهن ما آمده‌اید!

پ.ن: از خاطرات رسام ارژنگی نقاشی ایرانی.
کاش مراقب این همدلی باشیم.
کاش همدلی ملی را به اسم جریان‌های سیاسی فاکتور نکنیم.
کاش این روزها را یادمون نره!
تراوشات
آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت. تمام. 😔
این پیام را سه روز بعد از ترور سیدحسن نصرالله نوشتم.
همه‌چیز از آن روز شروع شد...
‏دو گروه واقعا ترحم برانگیز و ناچیزند:
یک عده که از حمله اسرائیل خوشحال بودن
و
یک عده که از همدل شدن مردم ناراحت!
پادشاهی کو روا دارد ستم بر زیردست
دوستدارش روز سختی دشمن زورآورست
با رعیت صلح کن، وز جنگ خصم ایمن نشین
زان‌که شاهنشاه عادل را رعیت لشکرست

ـ سعدی.
اینکه سرودهای متنوع میهنی را در این مدت به هر دلیلی درست و حسابی پخش نکردید (شاید هم من خوب گوش نکردم) و (با صدای بچه‌طاهری مستفیض‌مون کردید) و حالا دو روزه قفلی زدید روی نوحه جدید محمود کریمی حس خوبی نمی‌ده، باز هرطور صلاحه!
‏خودمون باید بر شرایط مسلط بشیم و اوضاع رو کنترل کنیم.
تا زنده‌ایم برای زندگی باید جنگید و این جنگ از هر جنگی سخت‌تره.
‏داشتم یک روایت تاریخی می‌خواندم. درباره شخصی که به وطن‌پرستی در تاریخ شهره است چیزی گفت که هنوز مبهوتم.
بعد با خودم گفتم تاریخ همین‌قدر غیرقابل اعتماد است و احتمال دارد صد سال بعد درباره ما هم چیزهایی بگویند که صدق و کذب آن اثبات شدنی نیست.
تراوشات
‏داشتم یک روایت تاریخی می‌خواندم. درباره شخصی که به وطن‌پرستی در تاریخ شهره است چیزی گفت که هنوز مبهوتم. بعد با خودم گفتم تاریخ همین‌قدر غیرقابل اعتماد است و احتمال دارد صد سال بعد درباره ما هم چیزهایی بگویند که صدق و کذب آن اثبات شدنی نیست.
دوستان محترم و بزرگوار پیام می‌دهند که چرا اسم کتاب یا فرد مورد نظر را نمی‌بری؟

واقعیتش قصدم این نیست کتاب معرفی کنم یا درباره یک فرد حرف بزنم، بلکه می‌خواهم درباره یک موضوعی حرف بزنم که ارجاعش به یک متن است و ناگزیرم اشاره‌ای کنم. با اسم بردن از کتاب یا شخصیت ماجرا، ممکن است اصل حرفی که در نظر دارم دیده نشه!

وگرنه گفتن اسم کتاب که چیزی نیست و بنده نوکر شما هم هستم :)

باز هرچی شما بگید...
تراوشات
‏داشتم یک روایت تاریخی می‌خواندم. درباره شخصی که به وطن‌پرستی در تاریخ شهره است چیزی گفت که هنوز مبهوتم. بعد با خودم گفتم تاریخ همین‌قدر غیرقابل اعتماد است و احتمال دارد صد سال بعد درباره ما هم چیزهایی بگویند که صدق و کذب آن اثبات شدنی نیست.
این روایت را در خاطرات رسام ارژنگی به کوشش مهدی نورمحمدی درباره مرحوم ملک‌الشعرا بهار خواندم که در ماجرای قرارداد ۱۹۱۹ (مشهور به قرارداد وثوق‌الدوله) بهار پول گرفته بوده تا در حمایت از این قرارداد به ظاهر ننگین مطلب بنویسه!
خوشا به پیرغلامان که مو سفید شدند
در آسیاب حسینیه با حسین حسین
گفتم ای مَسند جَم، جامِ جهان‌بینت کو
گفت افسوس که آن دولتِ بیدار بخفت.

ــ حافظ.
😔
پیکر یک زن که در بمباران مشترک انگلستان و آمریکا در جنگ دوم جهانی در شهر درسدن زغال شد.

بهانه حمله این بود که این شهر، کارخانجات پشتیبانی نظامی آلمان را در خود جا داده پس هدف حمله مشروع نظامی است.
یک قرن کشتار و خون‌ریزی در کارنامه جنایتکاران کراواتی به چشم می‌خوره!

پ.ن: عکس را با احتیاط باز کنید!