از قول مولوی در دفتر اول مثنوی معنوی آمده:
چون خدا خواهد کهمان یاری کند
میل ما را جانب زاری کند
ای خُنُک چشمی که آن گریانِ اوست
وی همایون دل که آن بریان اوست
آخِرِ هر گریه آخِر خندهایست
مردِ آخربین مبارک بندهایست
هرکجا آب ِ روان، سبزه بود
هرکجا اشکی روان، رحمت شود
باش چون دولاب نالان، چشم تر
تا ز صحنِ جانت بر رویَد خُضَر
اشک خواهی، رحم کن بر اشکبار
رحم خواهی، بر ضعیفان رحم آر
.
چون خدا خواهد کهمان یاری کند
میل ما را جانب زاری کند
ای خُنُک چشمی که آن گریانِ اوست
وی همایون دل که آن بریان اوست
آخِرِ هر گریه آخِر خندهایست
مردِ آخربین مبارک بندهایست
هرکجا آب ِ روان، سبزه بود
هرکجا اشکی روان، رحمت شود
باش چون دولاب نالان، چشم تر
تا ز صحنِ جانت بر رویَد خُضَر
اشک خواهی، رحم کن بر اشکبار
رحم خواهی، بر ضعیفان رحم آر
.
تراوشات
بیگمان شگفتزده خواهید شد اگر بدانید در دوران خلفای سهگانه نخست هیچ فرمانروا یا کارگزاری نخواهید یافت که از هاشمیان باشد.
باید گفت بودند کسانِ دیگری که از بیعت با یزید سر باز زدند؛ نخست همه هاشمیان، اینان از حسین - درود خدا بر او - پیروی داشتند و بیعت با یزید را نمیپذیرفتند. عبدالله زبیر نیز در رهایی از بیعت با یزید به مکه گریخت و عبدالله عمر در خانه خویش نهان شد. و عبدالرحمن ابوبکر پیش از این آشکار گفته بود:
«میخواهید کار را هراکلیوسی نمایید؛ تا چون هراکلیوسی بمیرد، هراکلیوسی جای او بگیرد؟»
حسین علی - م.موید.
«میخواهید کار را هراکلیوسی نمایید؛ تا چون هراکلیوسی بمیرد، هراکلیوسی جای او بگیرد؟»
حسین علی - م.موید.
حافظ میگوید:
ترسم این قوم که بر دُرد کِشان میخندند
در سرِ کارِ خرابات کنند ایمان را
پ.ن: ما از هیچی ایمن نیستیم، پناه بر خدا از لحظاتی که مست غرور هستیم و فکر میکنیم مرگ برای همسایه است و پای ما نمیلغزد.
[دُردکش: بادهخور]
[خرابات: میخانه.]
.
ترسم این قوم که بر دُرد کِشان میخندند
در سرِ کارِ خرابات کنند ایمان را
پ.ن: ما از هیچی ایمن نیستیم، پناه بر خدا از لحظاتی که مست غرور هستیم و فکر میکنیم مرگ برای همسایه است و پای ما نمیلغزد.
[دُردکش: بادهخور]
[خرابات: میخانه.]
.
📝من و فردوسی و جای خالی کتاب دوم!
▪️چند روز پیش که رفته بودم خدمت مادرم، سری به کتابخانهای که آنجا دارم و اغلب کتابهایش هم برای من است زدم، کتابهای خاطرهانگیزی دیدم و دیدم پشت هرکدامشان یک قصه است. یکی از کتابهایی که به طور اتفاقی دیدم و اصلا انتظار نداشتم آنجا ببینم، یک زندگینامه از فردوسی بود که خیلی برایم جالب بود، چون نه اسمش یادم بود و نه میدانستم وجود دارد. کتابی که دو سال پیش در «قفسه کتاب جامجم» دربارهاش نوشته بودم. اگر دوست داشتید آن متن را در ادامه آوردهام که میتوانید بخوانید:
🔹كلاس سوم دبستان بودم، كتابی كه زندگینامه حكیم ابوالقاسم فردوسی در آن نوشته شده بود را در كلاس توزیع كردند تا بخوانیم و برای هفته بعد خلاصهای انشاگونه از آن بنویسیم. این اولین مواجههام از طریق یك متن با خالق شاهنامه بود.
🔹زندگینامهای كه صفحات پایانی آن بعد از گذشت بیش از بیستوپنج سال هنوز هم برایم زنده است. بخشی كه روایت مرگ فردوسی را بازگو میكند و صحنه تشییع پیكر بیجان سراینده شاهنامه را برای خواننده بیان میكرد. صحنهای كه در آن نشان میدهد پیكر فردوسی از یك سوی باغ بیرون میرود و كاروان سیم و زر سلطان غزنوی كه به جایگاه شاهنامه پی برده از در دیگر باغ داخل میشود.
🔹هفته بعد به هر ضرب و زوری بود از یك كتاب شاید حدودا ۷۰-۶۰ صفحهای، خلاصهای در حد یكدهم نوشتم تا در كلاس بخوانم. نمیدانم همكلاسیها چطور از خلاصهنویسی من باخبر شده بودند (بعید نیست خودم قبل از كلاس برایشان انشایم را پرزنت كرده باشم) كه در كلاس وقتی خانم یونسی (معلم كلاس سوم دبستان استقلال) خبر داد كه چون درس عقب است این زنگ انشا نداریم بچهها با خواهش از او خواستند اجازه دهد آبنوس انشایش را بخواند. اینگونه شد كه دقایقی مانده به زنگ، من پای تخته ایستادم و خلاصهام از كتاب را در پیشگاه معلم و همكلاسیهایم خواندم و پس از اتمام آن با تشویق معلم و همشاگردیها روبهرو شدم.
🔹این خاطره شیرین از مواجهه من و فردوسی كه با نمره بیستی در دفترم ثبت شد هیچگاه از ذهنم پاك نشد، ولی زنجیر ارتباط من با فردوسی هم در حد همان یك حلقه ماند و دیگر بر حلقههای آن اضافه نشد. نه مدرسه و نه معلم كلاس سوم كه همواره به نیكی از او یاد میكنم و حتی نه خانواده، هیچكدام زمینه عمیق شدن پیوند من را با فردوسی و اثر مهم و بزرگش فراهم نكردند. سطح شناخت من از فردوسی محدود به همان كتابی كه نمیدانم نامش چه بود ماند و افزون بر آن اطلاعاتی كه در كتب درسی ارائه میشد دایره شناخت من از فردوسی بود. اینكه رستم و سهراب چه شدند، زال كه بود یا ماجرای هفتخوان (آن هم نه همه هفتخوان بلكه یكی دو خوان) از چه قرار بود، تمام شناخت من از بزرگترین اثر اسطورهای و حماسی زبان مادریام بود.
🔹اینكه چه كسانی مقصر بودند و من را تشویق نكردند (با وجود علاقهای كه وجود داشت و انشای مذكور شاهدی بر این مدعاست، چرا كه دیگر همكلاسیها یا كلا كتاب را نخوانده بودند یا اگر خوانده بودند، چیزی ننوشته بودند)، ولی هرچه بود تا سالها من و جناب فردوسی كاری به كار هم نداشتیم و امروز با خودم میگویم اگر یك نفر كتاب دوم را به دستم داده بود، چه میشد؟
🔺پ.ن: اسم کتاب «نابغه طوس» بود که خسرو معتضد آن را نوشته بود.
قفسه کتاب جامجم
.
▪️چند روز پیش که رفته بودم خدمت مادرم، سری به کتابخانهای که آنجا دارم و اغلب کتابهایش هم برای من است زدم، کتابهای خاطرهانگیزی دیدم و دیدم پشت هرکدامشان یک قصه است. یکی از کتابهایی که به طور اتفاقی دیدم و اصلا انتظار نداشتم آنجا ببینم، یک زندگینامه از فردوسی بود که خیلی برایم جالب بود، چون نه اسمش یادم بود و نه میدانستم وجود دارد. کتابی که دو سال پیش در «قفسه کتاب جامجم» دربارهاش نوشته بودم. اگر دوست داشتید آن متن را در ادامه آوردهام که میتوانید بخوانید:
🔹كلاس سوم دبستان بودم، كتابی كه زندگینامه حكیم ابوالقاسم فردوسی در آن نوشته شده بود را در كلاس توزیع كردند تا بخوانیم و برای هفته بعد خلاصهای انشاگونه از آن بنویسیم. این اولین مواجههام از طریق یك متن با خالق شاهنامه بود.
🔹زندگینامهای كه صفحات پایانی آن بعد از گذشت بیش از بیستوپنج سال هنوز هم برایم زنده است. بخشی كه روایت مرگ فردوسی را بازگو میكند و صحنه تشییع پیكر بیجان سراینده شاهنامه را برای خواننده بیان میكرد. صحنهای كه در آن نشان میدهد پیكر فردوسی از یك سوی باغ بیرون میرود و كاروان سیم و زر سلطان غزنوی كه به جایگاه شاهنامه پی برده از در دیگر باغ داخل میشود.
🔹هفته بعد به هر ضرب و زوری بود از یك كتاب شاید حدودا ۷۰-۶۰ صفحهای، خلاصهای در حد یكدهم نوشتم تا در كلاس بخوانم. نمیدانم همكلاسیها چطور از خلاصهنویسی من باخبر شده بودند (بعید نیست خودم قبل از كلاس برایشان انشایم را پرزنت كرده باشم) كه در كلاس وقتی خانم یونسی (معلم كلاس سوم دبستان استقلال) خبر داد كه چون درس عقب است این زنگ انشا نداریم بچهها با خواهش از او خواستند اجازه دهد آبنوس انشایش را بخواند. اینگونه شد كه دقایقی مانده به زنگ، من پای تخته ایستادم و خلاصهام از كتاب را در پیشگاه معلم و همكلاسیهایم خواندم و پس از اتمام آن با تشویق معلم و همشاگردیها روبهرو شدم.
🔹این خاطره شیرین از مواجهه من و فردوسی كه با نمره بیستی در دفترم ثبت شد هیچگاه از ذهنم پاك نشد، ولی زنجیر ارتباط من با فردوسی هم در حد همان یك حلقه ماند و دیگر بر حلقههای آن اضافه نشد. نه مدرسه و نه معلم كلاس سوم كه همواره به نیكی از او یاد میكنم و حتی نه خانواده، هیچكدام زمینه عمیق شدن پیوند من را با فردوسی و اثر مهم و بزرگش فراهم نكردند. سطح شناخت من از فردوسی محدود به همان كتابی كه نمیدانم نامش چه بود ماند و افزون بر آن اطلاعاتی كه در كتب درسی ارائه میشد دایره شناخت من از فردوسی بود. اینكه رستم و سهراب چه شدند، زال كه بود یا ماجرای هفتخوان (آن هم نه همه هفتخوان بلكه یكی دو خوان) از چه قرار بود، تمام شناخت من از بزرگترین اثر اسطورهای و حماسی زبان مادریام بود.
🔹اینكه چه كسانی مقصر بودند و من را تشویق نكردند (با وجود علاقهای كه وجود داشت و انشای مذكور شاهدی بر این مدعاست، چرا كه دیگر همكلاسیها یا كلا كتاب را نخوانده بودند یا اگر خوانده بودند، چیزی ننوشته بودند)، ولی هرچه بود تا سالها من و جناب فردوسی كاری به كار هم نداشتیم و امروز با خودم میگویم اگر یك نفر كتاب دوم را به دستم داده بود، چه میشد؟
🔺پ.ن: اسم کتاب «نابغه طوس» بود که خسرو معتضد آن را نوشته بود.
قفسه کتاب جامجم
.
📝جشنی برای صدا
🔹امروز، سیویک خرداد، مصادف با بیستویک ژوئن، را در تقویمها به عنوان روز جهانی موسیقی (جشن موسیقی) نامگذاری کردهاند.
🔹دنبال چرایی این نامگذاری و علت آن نیستم، فقط برایم جالب است که چنین روزی در تقویم جهانی وجود دارد و اغلب یا از آن بیخبریم یا اگر خبر داریم نسبت به آن بیتفاوتیم. علت این بیتفاوتی هم متعدد است که در صدد رسیدن به علل آن هم نیستم.
🔹فقط میخواستم بگویم بیایید قدر موسیقی را بدانیم، (حتی با نگاه سختگیرانه فقهی به موسیقی هم باز نوعی از موسیقی بلااشکال است) موسیقی ابزار گفتوگوی فرهنگی و تمدنی است و حتی اگر اغراق نباشد از ادبیات هم قدرتش بیشتر است. ابزاری که در فرهنگ ما در حال کمرنگ شدن و به حاشیه رفتن است.
🔹ما میتوانیم با موسیقی نه با جهان، بلکه قبل از آن با هم به گفتوگو بنشینیم، کاری که آن را یا خوب بلد نیستیم یا فراموش کردهایم. میتوانیم با هم آسانتر به فهم مشترک برسیم و اینها همه از امتیازات نهفته در بطن این نواهای رنگارنگ است.
🔺امروز قطعهای که دوست دارید با دیگران به اشتراک بگذارید.
.
🔹امروز، سیویک خرداد، مصادف با بیستویک ژوئن، را در تقویمها به عنوان روز جهانی موسیقی (جشن موسیقی) نامگذاری کردهاند.
🔹دنبال چرایی این نامگذاری و علت آن نیستم، فقط برایم جالب است که چنین روزی در تقویم جهانی وجود دارد و اغلب یا از آن بیخبریم یا اگر خبر داریم نسبت به آن بیتفاوتیم. علت این بیتفاوتی هم متعدد است که در صدد رسیدن به علل آن هم نیستم.
🔹فقط میخواستم بگویم بیایید قدر موسیقی را بدانیم، (حتی با نگاه سختگیرانه فقهی به موسیقی هم باز نوعی از موسیقی بلااشکال است) موسیقی ابزار گفتوگوی فرهنگی و تمدنی است و حتی اگر اغراق نباشد از ادبیات هم قدرتش بیشتر است. ابزاری که در فرهنگ ما در حال کمرنگ شدن و به حاشیه رفتن است.
🔹ما میتوانیم با موسیقی نه با جهان، بلکه قبل از آن با هم به گفتوگو بنشینیم، کاری که آن را یا خوب بلد نیستیم یا فراموش کردهایم. میتوانیم با هم آسانتر به فهم مشترک برسیم و اینها همه از امتیازات نهفته در بطن این نواهای رنگارنگ است.
🔺امروز قطعهای که دوست دارید با دیگران به اشتراک بگذارید.
.
به مردی از سپاهیان امیهزادگان پس از نبرد عاشورا گفته شد:
وای بر تو! فرزندان پیامبر خدا را کشتید؟
گفت:
خاک به دهان تو؛ اگر میدیدی آنچه ما دیدیم، همان میکردی که ما کردیم.
گروهی اندک بر روی ما شور آوردند. دستشان بر دسته شمشیرشان بود. چونان شیران شرزه، سواران را در چپ و راست درنوردیدند. خویشتن خویش را بر روی مرگ میافکندند.
زنهارشان دادیم، زنهار نمیخواستند. به سیم و زر و خواسته، گرایش نداشتند. چیزی بازدارندهی ایشان از آبشخور مرگ یا چیرگی بر فرمانروایی نمیشد.
اگر اندکی از ایشان دست میداشتیم، جان اردو را میستاندند، همه را.
بیمادر شوی! چه میکردیم؟!
📝به نقل از شرح نهجالبلاغه ابن ابی الحدید؛ بازنویسی م.موید.
وای بر تو! فرزندان پیامبر خدا را کشتید؟
گفت:
خاک به دهان تو؛ اگر میدیدی آنچه ما دیدیم، همان میکردی که ما کردیم.
گروهی اندک بر روی ما شور آوردند. دستشان بر دسته شمشیرشان بود. چونان شیران شرزه، سواران را در چپ و راست درنوردیدند. خویشتن خویش را بر روی مرگ میافکندند.
زنهارشان دادیم، زنهار نمیخواستند. به سیم و زر و خواسته، گرایش نداشتند. چیزی بازدارندهی ایشان از آبشخور مرگ یا چیرگی بر فرمانروایی نمیشد.
اگر اندکی از ایشان دست میداشتیم، جان اردو را میستاندند، همه را.
بیمادر شوی! چه میکردیم؟!
📝به نقل از شرح نهجالبلاغه ابن ابی الحدید؛ بازنویسی م.موید.
حافظ میگوید:
حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را
پ.ن: به این بیت خیلی فکر کردم، دیدم دستگاهها و نهادهای فرهنگی سالها است دارند نسخه «یافتن راز دهر» را برای ما میپیچند، ولی حافظ غیرمستقیم دارد میگوید «داداچ داری اشتباه میزنی»، معمای دهر، حکمت میطلبد و این کار یکشب و دو شب نیست...
.
حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را
پ.ن: به این بیت خیلی فکر کردم، دیدم دستگاهها و نهادهای فرهنگی سالها است دارند نسخه «یافتن راز دهر» را برای ما میپیچند، ولی حافظ غیرمستقیم دارد میگوید «داداچ داری اشتباه میزنی»، معمای دهر، حکمت میطلبد و این کار یکشب و دو شب نیست...
.
Forwarded from مجله الکترونیک واو
📝نه فرشته، نه شیطان
🖌#حسام_آبنوس نوشت:
🔹بدیعالزمان فروزانفر در سالهایی که حتی یک نسخه منقح و پاکیزه از مثنوی در دسترس نبود و اگر بود نایاب بود، دست به کار بزرگی زد و از میان کتب تاریخی و اسناد موجود که در اختیار افراد مختلف بوده، رسالهای در زندگی و احوال مولوی نوشت تا چراغی باشد پیشروی جویندگان معارف مولوی که ریشه در سلوک و زندگی او نیز داشته است.
🔹زندگی و زیست مولانا همراه با اتفاقاتی است که آن را در هالهای از راز و رمز پیچیده، حمله مغول، دیدار عطار و تعبیری که او برای مولانا به کار میبرد، شاگردی برهانالدین محقق و در نهایت دیدار شمس و ناپدید شدن شمس تبریز و سوختهجانی مولوی، سبب شده که افسانهها و نقلهای نامعتبر گرد او بسیار باشد. فروزانفر در کتاب «زندگی مولانا» بر یک مبنای علمی در بخشهای مختلف تصویری دقیق همراه با گزارههای نسبتا دقیق تاریخی از زندگی و زمانه مولوی به نمایش در میآورد. تصویری که خواننده آن را نه قدسی و نه لاابالی میبیند.
🔺متن کامل این یادداشت را از اینجا بخوانید.
🖌#حسام_آبنوس نوشت:
🔹بدیعالزمان فروزانفر در سالهایی که حتی یک نسخه منقح و پاکیزه از مثنوی در دسترس نبود و اگر بود نایاب بود، دست به کار بزرگی زد و از میان کتب تاریخی و اسناد موجود که در اختیار افراد مختلف بوده، رسالهای در زندگی و احوال مولوی نوشت تا چراغی باشد پیشروی جویندگان معارف مولوی که ریشه در سلوک و زندگی او نیز داشته است.
🔹زندگی و زیست مولانا همراه با اتفاقاتی است که آن را در هالهای از راز و رمز پیچیده، حمله مغول، دیدار عطار و تعبیری که او برای مولانا به کار میبرد، شاگردی برهانالدین محقق و در نهایت دیدار شمس و ناپدید شدن شمس تبریز و سوختهجانی مولوی، سبب شده که افسانهها و نقلهای نامعتبر گرد او بسیار باشد. فروزانفر در کتاب «زندگی مولانا» بر یک مبنای علمی در بخشهای مختلف تصویری دقیق همراه با گزارههای نسبتا دقیق تاریخی از زندگی و زمانه مولوی به نمایش در میآورد. تصویری که خواننده آن را نه قدسی و نه لاابالی میبیند.
🔺متن کامل این یادداشت را از اینجا بخوانید.
Forwarded from مجله الکترونیک واو
📝سرابی پریشان از تردیدهای «بارادین»
🖌#حسام_آبنوس نوشت:
🔹آلکساندر بارادین فرزند یک شاهزاده گرجی به نام لوکا گِدِوانیشویلی است. او در سال که در سال ۱۸۳۳ در سن پترزبورگ روسیه چشم به جهان گشود و از ۶ سالگی آموختن موسیقی را آغاز و در همین سن آهنگسازی را نیز شروع کرد. پدرش از افسران قدیمی ارتش بود و مایل بود پسرش نیز به ارتش ملحق شود ولی بارادین دل به هوای موسیقی داشت و چون پدرش علاقه او را دید به تشویق او پرداخت. بارادین در سال ۱۸۵۰ به دانشکده پزشکی وارد شد و در سال ۱۸۵۵ با در دست داشتن دیپلم شیمی و طب، استاد شیمی دانشکده شد. او در رشته علمی خود تحقیقات بسیاری انجام دادهاست و رسالات متعددی در شیمی نوشته که کم از آثار موسیقی ندارد.
🔹«بارادین» با یک شروع متفاوت این نوید را به خواننده میدهد که با اثری متفاوت روبهرو است ولی خیلی زود این نوید تبدیل به سرابی میشود که در ادامه خبری از آن نیست. نه تصویری از آنچه در پشت جلد ارائه شده میبینیم و نه خودمان میتوانیم تصویری را از دل این متن پراکنده و پریشان بیرون بکشیم.
🔺متن کامل این یادداشت را از اینجا بخوانید.
🖌#حسام_آبنوس نوشت:
🔹آلکساندر بارادین فرزند یک شاهزاده گرجی به نام لوکا گِدِوانیشویلی است. او در سال که در سال ۱۸۳۳ در سن پترزبورگ روسیه چشم به جهان گشود و از ۶ سالگی آموختن موسیقی را آغاز و در همین سن آهنگسازی را نیز شروع کرد. پدرش از افسران قدیمی ارتش بود و مایل بود پسرش نیز به ارتش ملحق شود ولی بارادین دل به هوای موسیقی داشت و چون پدرش علاقه او را دید به تشویق او پرداخت. بارادین در سال ۱۸۵۰ به دانشکده پزشکی وارد شد و در سال ۱۸۵۵ با در دست داشتن دیپلم شیمی و طب، استاد شیمی دانشکده شد. او در رشته علمی خود تحقیقات بسیاری انجام دادهاست و رسالات متعددی در شیمی نوشته که کم از آثار موسیقی ندارد.
🔹«بارادین» با یک شروع متفاوت این نوید را به خواننده میدهد که با اثری متفاوت روبهرو است ولی خیلی زود این نوید تبدیل به سرابی میشود که در ادامه خبری از آن نیست. نه تصویری از آنچه در پشت جلد ارائه شده میبینیم و نه خودمان میتوانیم تصویری را از دل این متن پراکنده و پریشان بیرون بکشیم.
🔺متن کامل این یادداشت را از اینجا بخوانید.
Forwarded from مجله الکترونیک واو
📝این ارکستر رهبر ندارد
🖌#حسام_آبنوس نوشت:
🔹«همنوایی شبانه ارکستر چوبها» کمتر تصویر دارد و بیشتر روایت است. روایتی که گزارش یک فرد است. رضا قاسمی به عنوان یک نوازنده و روشنفکر تلاش میکند در کتابش عناصر روشنفکری را وارد کند ولی هیچکدام از اینها کار نمیکند و آن چیزی که از آن به عنوان داستان انتظار داریم اتفاق نمیافتد. کتاب میخواهد از «رنج» سخن بگوید. رنج مهاجرت و تنهایی. رنجی که مهاجران با آن شبانهروز دست به گریبان هستند و شب و روزشان با آن گره خورده است. جنونی که در شخصیتهای درست شخصیتپردازی نشده کتاب هستند حاکی از وضعیت مهاجران است.
🔹باید گفت «همنوایی شبانه ارکستر چوبها» رهبر ندارد و نویسنده با این ایده که میخواهم راوی تنهایی بیوطنها باشم و از رنج آنها سخن بگویم دست به نوشتن زده است ولی سازآرایی او در این ارکستر درست نبوده و صدایی که به گوش میرسد فالش است.
🔺متن کامل این یادداشت را از اینجا بخوانید.
🖌#حسام_آبنوس نوشت:
🔹«همنوایی شبانه ارکستر چوبها» کمتر تصویر دارد و بیشتر روایت است. روایتی که گزارش یک فرد است. رضا قاسمی به عنوان یک نوازنده و روشنفکر تلاش میکند در کتابش عناصر روشنفکری را وارد کند ولی هیچکدام از اینها کار نمیکند و آن چیزی که از آن به عنوان داستان انتظار داریم اتفاق نمیافتد. کتاب میخواهد از «رنج» سخن بگوید. رنج مهاجرت و تنهایی. رنجی که مهاجران با آن شبانهروز دست به گریبان هستند و شب و روزشان با آن گره خورده است. جنونی که در شخصیتهای درست شخصیتپردازی نشده کتاب هستند حاکی از وضعیت مهاجران است.
🔹باید گفت «همنوایی شبانه ارکستر چوبها» رهبر ندارد و نویسنده با این ایده که میخواهم راوی تنهایی بیوطنها باشم و از رنج آنها سخن بگویم دست به نوشتن زده است ولی سازآرایی او در این ارکستر درست نبوده و صدایی که به گوش میرسد فالش است.
🔺متن کامل این یادداشت را از اینجا بخوانید.
Forwarded from مجله الکترونیک واو
📝گفتوگو در مهاجرت
🖌#حسام_آبنوس نوشت:
🔹رضا قاسمی در فضای فرهنگی این روزها آن اندازه که به ادبیات داستانی و داستاننویسی شناخته میشود به تئاتر و موسیقی شناخته نمیشود. چهرهای که در سالهای میانی دهه شصت کشور را ترک کرده و فعالیت ادبی خود را در سالهایی که خارج از کشور بوده آغاز کرده و تا قبل از آن در حوزه موسیقی و تئاتر فعالیت حرفهای انجام میداده است. او در این کتاب که به بخشهای مختلفی تقسیم شده و هر بخش در یک چارچوب روشن حرکت میکند تجارب خود از زندگی شخصی و فعالیتهای هنری را بازگو میکند. از سالهای کودکی تا روزهای پس از مهاجرت و تنگناهایی که در آن دست و پا زده تا به موقعیت امروزش برسد.
🔹اولین نکتهای که هرقدر در کتاب جلو میرویم توجه خواننده را به خود جلب میکند انفعال محمد عبدی در گفتوگو است. این رویه در گفتوگو با سوسن تسلیمی نیز به چشم میآمد ولی در این کتاب برجسته و پررنگ است. او در کمترین میزان چالش با قاسمی مقابل او نشسته و بیشتر انگار مشغول کسب فیض است تا یک گفتوگوی بلند برای ماندگار شدن در تاریخ!
🔺متن کامل این یادداشت را از اینجا بخوانید.
🖌#حسام_آبنوس نوشت:
🔹رضا قاسمی در فضای فرهنگی این روزها آن اندازه که به ادبیات داستانی و داستاننویسی شناخته میشود به تئاتر و موسیقی شناخته نمیشود. چهرهای که در سالهای میانی دهه شصت کشور را ترک کرده و فعالیت ادبی خود را در سالهایی که خارج از کشور بوده آغاز کرده و تا قبل از آن در حوزه موسیقی و تئاتر فعالیت حرفهای انجام میداده است. او در این کتاب که به بخشهای مختلفی تقسیم شده و هر بخش در یک چارچوب روشن حرکت میکند تجارب خود از زندگی شخصی و فعالیتهای هنری را بازگو میکند. از سالهای کودکی تا روزهای پس از مهاجرت و تنگناهایی که در آن دست و پا زده تا به موقعیت امروزش برسد.
🔹اولین نکتهای که هرقدر در کتاب جلو میرویم توجه خواننده را به خود جلب میکند انفعال محمد عبدی در گفتوگو است. این رویه در گفتوگو با سوسن تسلیمی نیز به چشم میآمد ولی در این کتاب برجسته و پررنگ است. او در کمترین میزان چالش با قاسمی مقابل او نشسته و بیشتر انگار مشغول کسب فیض است تا یک گفتوگوی بلند برای ماندگار شدن در تاریخ!
🔺متن کامل این یادداشت را از اینجا بخوانید.
Forwarded from مجله الکترونیک واو
📝گیرنده: مرتضی کیوان
🖌#حسام_آبنوس نوشت:
🔹«هفت نامه به مرتضی کیوان» از آن کتابهایی است که خواندنش میتواند مصداق خواندن دانستنیهای خطرناک باشد. البته نگران نباشید، آنقدرها که فکر میکنید خطرناک نیست ولی بارقههایی در خود دارد که میتواند هرکسی را که ذرهای کلهاش بوی قورمهسبزی بدهد را به سمت پرتگاه بکشاند.
🔹این روزها ندانستن رنج و درد کمتری دارد، برای همین خواندن و دانستن درباره کسی مثل مرتضی کیوان که در برابر استبداد ایستاد و چسب تودهای بودن خورد، مضراتش بیشتر از ندانستن درباره اوست. کسی که توده را نه برای توده بلکه به عنوان یک پایگاه برای مبارزه با ظلم و بیداد انتخاب کرده بود. حالا یک روز از سالگرد اعدامش میگذرد ولی کسی یادش نبود، انگار همه ندانستن را انتخاب کردهاند.
🔺متن کامل این یادداشت را از اینجا بخوانید.
🖌#حسام_آبنوس نوشت:
🔹«هفت نامه به مرتضی کیوان» از آن کتابهایی است که خواندنش میتواند مصداق خواندن دانستنیهای خطرناک باشد. البته نگران نباشید، آنقدرها که فکر میکنید خطرناک نیست ولی بارقههایی در خود دارد که میتواند هرکسی را که ذرهای کلهاش بوی قورمهسبزی بدهد را به سمت پرتگاه بکشاند.
🔹این روزها ندانستن رنج و درد کمتری دارد، برای همین خواندن و دانستن درباره کسی مثل مرتضی کیوان که در برابر استبداد ایستاد و چسب تودهای بودن خورد، مضراتش بیشتر از ندانستن درباره اوست. کسی که توده را نه برای توده بلکه به عنوان یک پایگاه برای مبارزه با ظلم و بیداد انتخاب کرده بود. حالا یک روز از سالگرد اعدامش میگذرد ولی کسی یادش نبود، انگار همه ندانستن را انتخاب کردهاند.
🔺متن کامل این یادداشت را از اینجا بخوانید.
Forwarded from مجله الکترونیک واو
📝عدالت ترانه فرداست
🖌#حسام_آبنوس نوشت:
🔹«چشم انتظار در خاک رفتگان» قصه یک مبارزه است. مبارزهای که فرودستترین افراد جامعه گواتمالا علیه دیکتاتور این کشور، که حمایت شرکت آمریکایی موز را نیز داشت، به راه انداختند. دیکتاتوری که از او با عبارت «پلنگ» در داستان یاد میشود و شخصیتهای داستان که هرکدام در گوشهای هستند علیه او بلند میشوند. مبارزهای که برای به مقصد رسیدن آن هرکسی از چیزی دست میکشد تا به چیز بزرگتری که همان پیروزی است برسند. داستان با یک شروع فوقالعاده که بیانگر شرایط حاکم بر جامعه است آغاز میشود. شروعی که پر سر و صدا و رنگارنگ است ولی نویسنده خیلی زود خواننده را از این رویایی که میبیند، بیرون میآورد.
🔹سرچشمه امید چیزهایی نیست كه در گذشته رخ داده، بلكه خبرهایی است كه در باب آینده گفتهاند. گفتهاند روزی خواهد رسید كه مردان و زنان در آن ترانه خواهند خواند. اما دیگر صحبت از زنان و مردان نبود. خود آنان بودند كه میخواندند. یكیك آحاد خلق كه سرود فردا را سرداده بودند.
🔺متن کامل این یادداشت را از این اینجا بخوانید.
🖌#حسام_آبنوس نوشت:
🔹«چشم انتظار در خاک رفتگان» قصه یک مبارزه است. مبارزهای که فرودستترین افراد جامعه گواتمالا علیه دیکتاتور این کشور، که حمایت شرکت آمریکایی موز را نیز داشت، به راه انداختند. دیکتاتوری که از او با عبارت «پلنگ» در داستان یاد میشود و شخصیتهای داستان که هرکدام در گوشهای هستند علیه او بلند میشوند. مبارزهای که برای به مقصد رسیدن آن هرکسی از چیزی دست میکشد تا به چیز بزرگتری که همان پیروزی است برسند. داستان با یک شروع فوقالعاده که بیانگر شرایط حاکم بر جامعه است آغاز میشود. شروعی که پر سر و صدا و رنگارنگ است ولی نویسنده خیلی زود خواننده را از این رویایی که میبیند، بیرون میآورد.
🔹سرچشمه امید چیزهایی نیست كه در گذشته رخ داده، بلكه خبرهایی است كه در باب آینده گفتهاند. گفتهاند روزی خواهد رسید كه مردان و زنان در آن ترانه خواهند خواند. اما دیگر صحبت از زنان و مردان نبود. خود آنان بودند كه میخواندند. یكیك آحاد خلق كه سرود فردا را سرداده بودند.
🔺متن کامل این یادداشت را از این اینجا بخوانید.
مولوی در دفتر اول در ماجرای خرگوش با هوش و شیر ستمکار که برگرفته از کتاب کلیله و دمنه است، بعد از شرح ماجرا که خرگوش موفق میشود شیر را به چاه اندازد و حیوانات را از دستش خلاص کند، از زبان حیوانات خطاب به خرگوش چنین میگوید:
بازگو تا چون سگالیدی به مکر؟
آن عَوان را چون بمالیدی به مکر؟
بازگو تا #قصه درمانها شود
بازگو تا مرهم جانها شود
بازگو کز ظلم آن اِستمنما
صد هزارا زخم دارد جان ما
پ.ن: مولوی از زبان حیوانات ستمدیده، «قصه» را مرهمی بر زخمهای آنها میداند.
.
بازگو تا چون سگالیدی به مکر؟
آن عَوان را چون بمالیدی به مکر؟
بازگو تا #قصه درمانها شود
بازگو تا مرهم جانها شود
بازگو کز ظلم آن اِستمنما
صد هزارا زخم دارد جان ما
پ.ن: مولوی از زبان حیوانات ستمدیده، «قصه» را مرهمی بر زخمهای آنها میداند.
.
Forwarded from مجله الکترونیک واو
📝علیه واقعیت
🖌#حسام_آبنوس نوشت:
🔹حرف درباره «سمفونی پاستورال» اثر آندره ژید است. اثری که درباره چیز مرموز و ناشناختهای به نام عشق است. چیزی که بیاجازه وارد میشود و هرقدر تلاش کنید انکارش کنید موفق نمیشوید. ژید در این داستان بلند که به سبک یک اعتراف نوشته شده، تلاش میکند از چیزی سخن بگوید که برای همیشه ممنوع است. در این کتاب از احساسی حرف زده میشود که هرکسی در زندگی تجربه میکند. تجربهای که همیشه شیرین نیست و گاهی دردسرهایی درست میکند.
🔹کشیش را در این داستان باید نماد فردی دانست که تلاش میکند همه در بیخبری به سر ببرند. او خواسته یا ناخواسته چون پای عشق در میان است و تلاش میکند هرگونه تعلق و عشق را انکار کند، افراد را در تاریکی نگه میدارد. کشیش فردی است که آگاهی را تا آنجایی مجاز میداند که منجر به حرکت نشود. آنجا که حرکتی آغاز شود او بساط دانایی را جمع میکند و از پاسخ دادن طفره میرود. او تلاش میکند افراد رستگار شوند ولی اگر افراد خودشان بخواهند سرنوشتشان را انتخاب کنند مانع میشود.
🔺متن کامل این یادداشت را از اینجا بخوانید.
🖌#حسام_آبنوس نوشت:
🔹حرف درباره «سمفونی پاستورال» اثر آندره ژید است. اثری که درباره چیز مرموز و ناشناختهای به نام عشق است. چیزی که بیاجازه وارد میشود و هرقدر تلاش کنید انکارش کنید موفق نمیشوید. ژید در این داستان بلند که به سبک یک اعتراف نوشته شده، تلاش میکند از چیزی سخن بگوید که برای همیشه ممنوع است. در این کتاب از احساسی حرف زده میشود که هرکسی در زندگی تجربه میکند. تجربهای که همیشه شیرین نیست و گاهی دردسرهایی درست میکند.
🔹کشیش را در این داستان باید نماد فردی دانست که تلاش میکند همه در بیخبری به سر ببرند. او خواسته یا ناخواسته چون پای عشق در میان است و تلاش میکند هرگونه تعلق و عشق را انکار کند، افراد را در تاریکی نگه میدارد. کشیش فردی است که آگاهی را تا آنجایی مجاز میداند که منجر به حرکت نشود. آنجا که حرکتی آغاز شود او بساط دانایی را جمع میکند و از پاسخ دادن طفره میرود. او تلاش میکند افراد رستگار شوند ولی اگر افراد خودشان بخواهند سرنوشتشان را انتخاب کنند مانع میشود.
🔺متن کامل این یادداشت را از اینجا بخوانید.
مجله الکترونیک واو
📝علیه واقعیت 🖌#حسام_آبنوس نوشت: 🔹حرف درباره «سمفونی پاستورال» اثر آندره ژید است. اثری که درباره چیز مرموز و ناشناختهای به نام عشق است. چیزی که بیاجازه وارد میشود و هرقدر تلاش کنید انکارش کنید موفق نمیشوید. ژید در این داستان بلند که به سبک یک اعتراف نوشته…
چون امروز سالروز تولد آقای آندره ژید است!
Forwarded from مجله الکترونیک واو
📝سکوت سیاه…
🖌#حسام_آبنوس نوشت:
🔹«سونیا» شخصیت داستان خانم بربرووا است. دخترکی که زندگیاش فراز و فرودهای بسیاری داشته و حالا ما مشغول خواندن دستنوشتههای او هستیم. فردی که تنهایی و انزوا را چشیده و رنج نگاه سنگین دیگران را تحمل کرده است. در واقع باید گفت «نوازنده همراه» روایت تنهایی است، انسانی که با محیط پیرامون سنخیتی ندارد و برای بقا تلاش میکند و بدش نمیآید از ضعفهای دیگران برای خودش قایق نجات بسازد.
🔹«سونیا» هنرمندی است که در سایه دیگری قرار گرفته و هیچگاه فرصتی برای بروز خودش نداشته. او در سراسر داستان منتظر فرصتی است تا بتواند خشمش را تخلیه کند و خلاص شود ولی هیچگاه این فرصت را پیدا نمیکند. برای بهبود اوضاع خود سکوت میکند و چیزی نمیگوید و با سکوت زندگی میکند. در واقع اینطور میتوان نتیجه گرفت که «سکوت سیاه» (یکی از سکوتهای موسیقی با ارزش زمانی یک ضرب است) نت همیشگی دفتر زندگی فرودستان است، حال این فرودستان میتواند فرودستان اقتصادی باشد یا فرودستان فرهنگی و اجتماعی!
🔺متن کامل این یادداشت را از اینجا بخوانید.
🖌#حسام_آبنوس نوشت:
🔹«سونیا» شخصیت داستان خانم بربرووا است. دخترکی که زندگیاش فراز و فرودهای بسیاری داشته و حالا ما مشغول خواندن دستنوشتههای او هستیم. فردی که تنهایی و انزوا را چشیده و رنج نگاه سنگین دیگران را تحمل کرده است. در واقع باید گفت «نوازنده همراه» روایت تنهایی است، انسانی که با محیط پیرامون سنخیتی ندارد و برای بقا تلاش میکند و بدش نمیآید از ضعفهای دیگران برای خودش قایق نجات بسازد.
🔹«سونیا» هنرمندی است که در سایه دیگری قرار گرفته و هیچگاه فرصتی برای بروز خودش نداشته. او در سراسر داستان منتظر فرصتی است تا بتواند خشمش را تخلیه کند و خلاص شود ولی هیچگاه این فرصت را پیدا نمیکند. برای بهبود اوضاع خود سکوت میکند و چیزی نمیگوید و با سکوت زندگی میکند. در واقع اینطور میتوان نتیجه گرفت که «سکوت سیاه» (یکی از سکوتهای موسیقی با ارزش زمانی یک ضرب است) نت همیشگی دفتر زندگی فرودستان است، حال این فرودستان میتواند فرودستان اقتصادی باشد یا فرودستان فرهنگی و اجتماعی!
🔺متن کامل این یادداشت را از اینجا بخوانید.
مجله الکترونیک واو
📝سکوت سیاه… 🖌#حسام_آبنوس نوشت: 🔹«سونیا» شخصیت داستان خانم بربرووا است. دخترکی که زندگیاش فراز و فرودهای بسیاری داشته و حالا ما مشغول خواندن دستنوشتههای او هستیم. فردی که تنهایی و انزوا را چشیده و رنج نگاه سنگین دیگران را تحمل کرده است. در واقع باید گفت…
کتابی که بسیار دوستش داشتم و دو مرتبه خواندمش
گذاشتم کنار دستم تا برای سومین مرتبه هم بخوانم.
گذاشتم کنار دستم تا برای سومین مرتبه هم بخوانم.