سالهاست این کتاب پرفروش است و خاطرم هست دورهای حتی ممنوع محسوب میشد، الان را نمیدانم. آن زمان گاهی کنجکاو بودم بخوانم ولی خیلی خودم را مخاطب چنین کتابی نمیدانستم ولی تجدیدچاپهای آن و اقبال مخاطب همیشه سوال بزرگی بود که درون این کتاب چه خبر است.
تا اینکه امروز با این ریویو روبهرو شدم و کامنتهای زیر آن نیز من را در نظرم مصممتر کرد که این کتاب بیارزش است.
حال داشتید ریویو را بخوانید:
گودریدز
تا اینکه امروز با این ریویو روبهرو شدم و کامنتهای زیر آن نیز من را در نظرم مصممتر کرد که این کتاب بیارزش است.
حال داشتید ریویو را بخوانید:
گودریدز
مارسل پروست یکجایی وسطهای جلد دوم رمان «در جستجوی زمان از دست رفته» مینویسد:
«نتیجه اطمینانم از آشنا شدن با دختران این بود که دربارهشان نهتنها به تظاهر که به راستی هم بیاعتنا شده بودم...»
او بعد از این جمله تصورش از یک موقعیت را با آنچه برایش رویداد را طوری شرح میدهد که انگار همه ما در این موقعیت قرار داشتیم اینکه یک چیزی را تصور میکنیم ولی بعد وقتی برایمان اتفاق میافتد دلزده میشویم و ایکاش میگوییم که هیچوقت در آن موقعیت قرار نمیگرفتیم.حس پشیمانی را در متن طوری بازنمایی کرده که انگار تجربه خودمان را میخوانیم.
«نتیجه اطمینانم از آشنا شدن با دختران این بود که دربارهشان نهتنها به تظاهر که به راستی هم بیاعتنا شده بودم...»
او بعد از این جمله تصورش از یک موقعیت را با آنچه برایش رویداد را طوری شرح میدهد که انگار همه ما در این موقعیت قرار داشتیم اینکه یک چیزی را تصور میکنیم ولی بعد وقتی برایمان اتفاق میافتد دلزده میشویم و ایکاش میگوییم که هیچوقت در آن موقعیت قرار نمیگرفتیم.حس پشیمانی را در متن طوری بازنمایی کرده که انگار تجربه خودمان را میخوانیم.
مولوی جلالالدین محمد بلخی در دفتر اول مثنوی درباره سنتهای غلطی که حاکمان از خود بهجا میگذارند، گفته:
سنت بد کز شهِ اول بزاد
این شهِ دیگر قدم بر وی نهاد
هرکه او بنهاد ناخوش سنتی
سوی او نفرین رود هر ساعتی
نیکوان رفتند و سنتها بماند
وز لئیمان ظلم و لعنتها بماند
سنت بد کز شهِ اول بزاد
این شهِ دیگر قدم بر وی نهاد
هرکه او بنهاد ناخوش سنتی
سوی او نفرین رود هر ساعتی
نیکوان رفتند و سنتها بماند
وز لئیمان ظلم و لعنتها بماند
تراوشات
مارسل پروست یکجایی وسطهای جلد دوم رمان «در جستجوی زمان از دست رفته» مینویسد: «نتیجه اطمینانم از آشنا شدن با دختران این بود که دربارهشان نهتنها به تظاهر که به راستی هم بیاعتنا شده بودم...» او بعد از این جمله تصورش از یک موقعیت را با آنچه برایش رویداد…
امروز حرف از مارسل پروست و اثر بزرگش زدم ببینید چی دیدم:
لویی فردینان سلین از منتقدان جدی پروست، علت شهرت کتاب را مذهب یهودی نویسنده و لابیگری یهودیان دانسته است. هفته نامههای معتبر فرانسوی لوپوئن و اکسپرس همزمان با یکصدمین سال انتشار جلد اول کتاب، بر اساس اسناد به دستآورده فاش ساختند که پروست به صورت پنهانی به منتقدان معروف زمان خود پول میپرداخته تا برای کتابش تبلیغ و بزرگنمایی کنند. (منبع)
لویی فردینان سلین از منتقدان جدی پروست، علت شهرت کتاب را مذهب یهودی نویسنده و لابیگری یهودیان دانسته است. هفته نامههای معتبر فرانسوی لوپوئن و اکسپرس همزمان با یکصدمین سال انتشار جلد اول کتاب، بر اساس اسناد به دستآورده فاش ساختند که پروست به صورت پنهانی به منتقدان معروف زمان خود پول میپرداخته تا برای کتابش تبلیغ و بزرگنمایی کنند. (منبع)
Le Point
Marcel Proust payait les journaux pour publier de bonnes critiques
Des documents retrouvés dans un exemplaire de "Du côté de chez Swann", vendu aux enchères le 30 octobre, révèlent l'étonnant stratagème de l'auteur.
📝بمیر!
🔹کتاب هم مثل خیلی چیزهای دیگر از سبد اقتصادی ما حذف شده است. این حقیقتی است و از روبهرو شدن با حقیقت هم نباید فرار کرد. ما چارهای نداریم مگر اینکه جایی برای کتاب باز کنیم، گرسنگی و نادانی دو روی سکه ظلماند، برای اینکه ظلم نپذیریم باید بخوانیم و خواندن هم هزینهبر شده و چارهای نداریم مگر اینکه جایی برای کتاب باز کنیم. ما شب و روز در طلب نان دوندگی میکنیم تا شکممان سیر شود ولی فرصتی برای سیر کردن شکم ذهن باقی نمیماند. برای همین کتابخوانی اولویت ما نیست. چون شکم گرسنه آبرو برای صاحبش نمیگذارد ولی به مدد شبکه اجتماعی و اطلاعات بندانگشتی، ذهن فقیرمان را سرکوب میکنیم و قیافه دانایی میگیریم و توهم دانستن برمیداریم. حالی که فقیریم! القصه باید با حقیقت روبهرو شد و برای خواندن فرصتی گذاشت.
🔸برای نمونه کتابی که چاپ قدیم آن حدود چهارصدهزار تومان بوده در تجدید چاپ به هشتصدو پنجاه هزار تومان رسیده و این مصداق تمام و کمال دست ما کوتاه و خرما بر نخیل است. ولی باز هم دلیلی نیست برای اینکه نخوانیم حتی اگر لباسِ کهنه و نیمدارمان را عوض نکنیم و هزینهاش را صرف خرید یک کتاب ارزشمند بکنیم باید بخوانیم، باید بدانیم. البته که کتاب تنها راه کسب دانایی نیست ولی اصیلترین و البته همچنان با اندکی تردید (آن هم بهخاطر جریان کتابسازی رو به رشدی که فضار را شلوغ میکند تا جنس اصل گم شود) مطمئنترین راه برای رسیدن به معرفت است. ما اگر ندانیم هر بلایی میشود بر سرمان آورد و بهترین گزینه برای سواری دادن هستیم.
🔹در واقع شرایط طوری رقم خورده که همهچیز فقط برای گروهی محدود است؛ حتی کتاب! اگر پول داری بخوان اگر نداری، بمیر. پس باز هم تاکید میکنم اگر درها بسته شد از پنجره به سمت دانایی فرار کنید و تن به جبری که برای ما تدارک دیده شده ندهید.
▪️پ.ن: قشر مرفه در موارد بسیار کتابها برایشان ابزاری جهت نمایش و مانور تجمل است. همان گروهی که بلیت نمایش چندصدهزار تومانی میخریدند تا بینوایان ببینند!
🔹کتاب هم مثل خیلی چیزهای دیگر از سبد اقتصادی ما حذف شده است. این حقیقتی است و از روبهرو شدن با حقیقت هم نباید فرار کرد. ما چارهای نداریم مگر اینکه جایی برای کتاب باز کنیم، گرسنگی و نادانی دو روی سکه ظلماند، برای اینکه ظلم نپذیریم باید بخوانیم و خواندن هم هزینهبر شده و چارهای نداریم مگر اینکه جایی برای کتاب باز کنیم. ما شب و روز در طلب نان دوندگی میکنیم تا شکممان سیر شود ولی فرصتی برای سیر کردن شکم ذهن باقی نمیماند. برای همین کتابخوانی اولویت ما نیست. چون شکم گرسنه آبرو برای صاحبش نمیگذارد ولی به مدد شبکه اجتماعی و اطلاعات بندانگشتی، ذهن فقیرمان را سرکوب میکنیم و قیافه دانایی میگیریم و توهم دانستن برمیداریم. حالی که فقیریم! القصه باید با حقیقت روبهرو شد و برای خواندن فرصتی گذاشت.
🔸برای نمونه کتابی که چاپ قدیم آن حدود چهارصدهزار تومان بوده در تجدید چاپ به هشتصدو پنجاه هزار تومان رسیده و این مصداق تمام و کمال دست ما کوتاه و خرما بر نخیل است. ولی باز هم دلیلی نیست برای اینکه نخوانیم حتی اگر لباسِ کهنه و نیمدارمان را عوض نکنیم و هزینهاش را صرف خرید یک کتاب ارزشمند بکنیم باید بخوانیم، باید بدانیم. البته که کتاب تنها راه کسب دانایی نیست ولی اصیلترین و البته همچنان با اندکی تردید (آن هم بهخاطر جریان کتابسازی رو به رشدی که فضار را شلوغ میکند تا جنس اصل گم شود) مطمئنترین راه برای رسیدن به معرفت است. ما اگر ندانیم هر بلایی میشود بر سرمان آورد و بهترین گزینه برای سواری دادن هستیم.
🔹در واقع شرایط طوری رقم خورده که همهچیز فقط برای گروهی محدود است؛ حتی کتاب! اگر پول داری بخوان اگر نداری، بمیر. پس باز هم تاکید میکنم اگر درها بسته شد از پنجره به سمت دانایی فرار کنید و تن به جبری که برای ما تدارک دیده شده ندهید.
▪️پ.ن: قشر مرفه در موارد بسیار کتابها برایشان ابزاری جهت نمایش و مانور تجمل است. همان گروهی که بلیت نمایش چندصدهزار تومانی میخریدند تا بینوایان ببینند!
حافظ و نیما
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها
هروقت این بیت از غزل حافظ را میخوانم یاد شعری از مرحوم نیما یوشیج میافتم:
آی آدمها! که بر ساحل نشسته شاد و خندانید
یک نفر در آب دارد میسپارد جان
یک نفر دارد که دست و پای دائم میزند
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها
هروقت این بیت از غزل حافظ را میخوانم یاد شعری از مرحوم نیما یوشیج میافتم:
آی آدمها! که بر ساحل نشسته شاد و خندانید
یک نفر در آب دارد میسپارد جان
یک نفر دارد که دست و پای دائم میزند
تراوشات
حسین تشنه نمیشود، آب تشنه میشود. از کتاب حسینِ علی اثر استاد م.موید (محمدحسین مهدوی سعیدی). کتابی که دوباره سراغش رفتم، از امروز؛ بیستونُه - اردیبهشت - یکهزاروچهارصد خورشیدی.
بیگمان شگفتزده خواهید شد اگر بدانید در دوران خلفای سهگانه نخست هیچ فرمانروا یا کارگزاری نخواهید یافت که از هاشمیان باشد.
رفاقت ادبی مشهد!
اینم از جایزه ادبی مشهد، کلی سر و صدا و هیاهو برای همان اسمهای تکراری، برای همان صداهای همیشگی، همان گعده رفقای ثابت، همان آدمهایی که در جایزه «جیم» یا «میم» یا «غین» هم برگزیده میشوند اینبار در جایزه ادبی ظاهرا مستقل مشهد هم بودند و انتخابهایشان را به جامعه ادبی تحمیل کردند. تحمیل است دیگر، حالا ممکن است یکی دو اثر خوب هم آن وسط معرفی شوند که اگر نشود دیگر باید به سوادشان هم شک کرد.
باید عطای این جوایز را به لقایشان بخشید و با زدن دکمه «خدایا بسه دیگه...» سرمان به کتابها گرم باشد برایمان مهم نباشد چه کتابی در کدام جایزه (بخوانید دورهمی نویسندهها و رفقا) برگزیده میشود.
کتابهای یک ناشر خاص، کتابهای یک گروه خاص و این را من به اسم ادبیات و فرهنگ نمینویسم اسمش را میگذارم حقالسکوت یا هرچیز دیگری که نهادهای صاحب بودجه (یک بار وزارت ارشاد، بار دیگر حوزه هنری، مرتبه بعدی شهرداری و ...) به جماعت اهل قلم میدهند، چه خوششان بیاید چه نیاید!
خداقوت به فردفرد جایزه ادبی مشهد، شما هم با سر و صدای زیاد آمدید ولی باز هم رفاقت ادبی کردید به اسم ادبیات!
اینم از جایزه ادبی مشهد، کلی سر و صدا و هیاهو برای همان اسمهای تکراری، برای همان صداهای همیشگی، همان گعده رفقای ثابت، همان آدمهایی که در جایزه «جیم» یا «میم» یا «غین» هم برگزیده میشوند اینبار در جایزه ادبی ظاهرا مستقل مشهد هم بودند و انتخابهایشان را به جامعه ادبی تحمیل کردند. تحمیل است دیگر، حالا ممکن است یکی دو اثر خوب هم آن وسط معرفی شوند که اگر نشود دیگر باید به سوادشان هم شک کرد.
باید عطای این جوایز را به لقایشان بخشید و با زدن دکمه «خدایا بسه دیگه...» سرمان به کتابها گرم باشد برایمان مهم نباشد چه کتابی در کدام جایزه (بخوانید دورهمی نویسندهها و رفقا) برگزیده میشود.
کتابهای یک ناشر خاص، کتابهای یک گروه خاص و این را من به اسم ادبیات و فرهنگ نمینویسم اسمش را میگذارم حقالسکوت یا هرچیز دیگری که نهادهای صاحب بودجه (یک بار وزارت ارشاد، بار دیگر حوزه هنری، مرتبه بعدی شهرداری و ...) به جماعت اهل قلم میدهند، چه خوششان بیاید چه نیاید!
خداقوت به فردفرد جایزه ادبی مشهد، شما هم با سر و صدای زیاد آمدید ولی باز هم رفاقت ادبی کردید به اسم ادبیات!
تراوشات
رفاقت ادبی مشهد! اینم از جایزه ادبی مشهد، کلی سر و صدا و هیاهو برای همان اسمهای تکراری، برای همان صداهای همیشگی، همان گعده رفقای ثابت، همان آدمهایی که در جایزه «جیم» یا «میم» یا «غین» هم برگزیده میشوند اینبار در جایزه ادبی ظاهرا مستقل مشهد هم بودند و…
حافظ گفته:
حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی
دام تزویر مکن چون دگران قرآن را
پ.ن: ادبیات دام تزویر رفیقبازی اهل قلم است.
حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی
دام تزویر مکن چون دگران قرآن را
پ.ن: ادبیات دام تزویر رفیقبازی اهل قلم است.
📝ما اصحاب خرمشهریم!
🔹امروز برای من در تقویم روز مهمی است، اگر اغراق نباشد این روز یکی از مهمترین روزهای تقویم است. فتح خرمشهر برای من در بردارنده حماسهای بزرگ است. حماسهای که هرقدر دربارهاش میخوانم حس میکنم چیزی نمیدانم. حماسهای که در زمان وقوعش نبودم ولی حس میکنم بسیار به آن نزدیکم و من نیز در این روز شریکم.
🔸هنگامی که امیرالمؤمنین علی علیه السلام از جنگ صفین مراجعت میکرد، شخصی از اصحاب آن حضرت خدمت ایشان آمد و عرض کرد: یا امیرالمؤمنین دوست داشتم برادرم هم در این جنگ میبود و به فیض درک رکاب شما نایل میشد.
حضرت در جواب وی فرمود: بگو نیّت او چیست؟ آیا برادر تو معذور بود و نتوانست بیاید و در جنگ شرکت کند؟ یا نه، بدون هیچ عذری از شرکت در جنگ خودداری کرد و نیامد؟ اگر معذور نبود و نیامده؛ بهتر همان که نیامد و اگر عذری داشته است و نتوانسته بیاید، ولی دلش و میلش با ما بوده و تصمیم داشته که با ما باشد پس با ما بوده است. آن مرد عرض کرد: بله یا امیرالمؤمنین اینطور بوده یعنی نیّتش این بود که با ما باشد.
حضرت فرمود: نه تنها برادر تو با ما بود، بلکه با ما بودهاند کسانیکه هنوز در رحمهای مادرانند و افرادی که هنوز درصُلبِ پدرانند و تا دامنه قیامت، اگر افرادی یافت شوند که واقعاً از صمیم قلب نیّت وآرزویشان این باشد که «ای کاش علی را درک میکردیم و در رکاب او میجنگیدیم» ما آنها را جزو اصحاب خود میشماریم.
🔹حالا در روز این فتح بزرگ باید آنقدر از این حماسه بزرگ حرف بزنیم تا مبادا فراموش شود. تا مبادا فرزندان ما این حماسه مردم غیور خرمشهر و فرزندان ایران را فراموش کنند. ما در جنگ روایتها باید از خرمشهر بگوییم تا روایت به دست دشمنان نیفتد.
🔹امروز برای من در تقویم روز مهمی است، اگر اغراق نباشد این روز یکی از مهمترین روزهای تقویم است. فتح خرمشهر برای من در بردارنده حماسهای بزرگ است. حماسهای که هرقدر دربارهاش میخوانم حس میکنم چیزی نمیدانم. حماسهای که در زمان وقوعش نبودم ولی حس میکنم بسیار به آن نزدیکم و من نیز در این روز شریکم.
🔸هنگامی که امیرالمؤمنین علی علیه السلام از جنگ صفین مراجعت میکرد، شخصی از اصحاب آن حضرت خدمت ایشان آمد و عرض کرد: یا امیرالمؤمنین دوست داشتم برادرم هم در این جنگ میبود و به فیض درک رکاب شما نایل میشد.
حضرت در جواب وی فرمود: بگو نیّت او چیست؟ آیا برادر تو معذور بود و نتوانست بیاید و در جنگ شرکت کند؟ یا نه، بدون هیچ عذری از شرکت در جنگ خودداری کرد و نیامد؟ اگر معذور نبود و نیامده؛ بهتر همان که نیامد و اگر عذری داشته است و نتوانسته بیاید، ولی دلش و میلش با ما بوده و تصمیم داشته که با ما باشد پس با ما بوده است. آن مرد عرض کرد: بله یا امیرالمؤمنین اینطور بوده یعنی نیّتش این بود که با ما باشد.
حضرت فرمود: نه تنها برادر تو با ما بود، بلکه با ما بودهاند کسانیکه هنوز در رحمهای مادرانند و افرادی که هنوز درصُلبِ پدرانند و تا دامنه قیامت، اگر افرادی یافت شوند که واقعاً از صمیم قلب نیّت وآرزویشان این باشد که «ای کاش علی را درک میکردیم و در رکاب او میجنگیدیم» ما آنها را جزو اصحاب خود میشماریم.
🔹حالا در روز این فتح بزرگ باید آنقدر از این حماسه بزرگ حرف بزنیم تا مبادا فراموش شود. تا مبادا فرزندان ما این حماسه مردم غیور خرمشهر و فرزندان ایران را فراموش کنند. ما در جنگ روایتها باید از خرمشهر بگوییم تا روایت به دست دشمنان نیفتد.
📝خرمشهر هنوز آزاد نشده است
🔹این کتاب (چراغهای روشن شهر) روایتی از حضور دختری ۱۵ ساله در روزهای اول جنگ در خرمشهر است. روزهایی که مردم با دست خالی در برابر دشمن تا بن دندان مسلح ایستادگی کردند و شهر را تحویل ندادند. روایتی عینی از اتفاقات خرمشهر در روزهای اول جنگ تا سقوط شهر!
🔸اگر میگویم خرمشهر هنوز آزاد نشده به این خاطر است که معتقدم در نبرد روایتها جای روایتهای مقاومت مردمی و مدافعان این شهر خالی است.
🔹خرمشهر را بخوانیم!
🔺ما اصحاب خرمشهریم ✌🏻
🗞حدود دو سال پیش درباره این کتاب در روزنامه «وطن امروز» چیزی نوشتم، از اینجا بخوانیدش.
🔹این کتاب (چراغهای روشن شهر) روایتی از حضور دختری ۱۵ ساله در روزهای اول جنگ در خرمشهر است. روزهایی که مردم با دست خالی در برابر دشمن تا بن دندان مسلح ایستادگی کردند و شهر را تحویل ندادند. روایتی عینی از اتفاقات خرمشهر در روزهای اول جنگ تا سقوط شهر!
🔸اگر میگویم خرمشهر هنوز آزاد نشده به این خاطر است که معتقدم در نبرد روایتها جای روایتهای مقاومت مردمی و مدافعان این شهر خالی است.
🔹خرمشهر را بخوانیم!
🔺ما اصحاب خرمشهریم ✌🏻
🗞حدود دو سال پیش درباره این کتاب در روزنامه «وطن امروز» چیزی نوشتم، از اینجا بخوانیدش.
شراب تلخ میخواهم که مردافگن بوَد زورش
مگــر یکــــدم برآســــایم ز دنیـــا و شر و شورش
حافظ.
چهار - خرداد - هزاروچهارصدشمسی
مگــر یکــــدم برآســــایم ز دنیـــا و شر و شورش
حافظ.
چهار - خرداد - هزاروچهارصدشمسی
📝در ستایش تکخوانی
📍درباره خواندن و این که آیا کتابخوانی عملی فردی یا گروهی است، مطلب کوتاهی در ضمیمه «قفسه کتاب» روزنامه جامجم نوشتم.
🔹«معتقدم کتابخوانی عملی انفرادی است که نتایج جمعی دارد ولی اگر کمی در خودتان دقیق شوید خواهید دید هرکسی حالی و موقعیتی برای خواندن دارد که خیلی در جمعخوانی دستیافتنی نیست.»
متن کامل را از اینجا بخوانید.
📍درباره خواندن و این که آیا کتابخوانی عملی فردی یا گروهی است، مطلب کوتاهی در ضمیمه «قفسه کتاب» روزنامه جامجم نوشتم.
🔹«معتقدم کتابخوانی عملی انفرادی است که نتایج جمعی دارد ولی اگر کمی در خودتان دقیق شوید خواهید دید هرکسی حالی و موقعیتی برای خواندن دارد که خیلی در جمعخوانی دستیافتنی نیست.»
متن کامل را از اینجا بخوانید.
سعدی در گلستان مینویسد:
مصلحت آن ديدم که در نشيمن عزلت نشينم و دامن از صحبت فراهم چينم و دفتر از گفتههای پريشان بشويم و من بعد پريشان نگويم:
زبان بريده بکنجی نشسته صم بکم
به از کسی که نباشد زبانش اندر حکم
پ.ن: در این روزها سکوت را بر حرف زدن ترجیح دادم هرچند که وقت سکوت نیست.
بازم سعدی گفته:
«دو چيز طيره عقلست دم فرو بستن
بهوقت گفتن و گفتن بهوقت خاموشی».
مصلحت آن ديدم که در نشيمن عزلت نشينم و دامن از صحبت فراهم چينم و دفتر از گفتههای پريشان بشويم و من بعد پريشان نگويم:
زبان بريده بکنجی نشسته صم بکم
به از کسی که نباشد زبانش اندر حکم
پ.ن: در این روزها سکوت را بر حرف زدن ترجیح دادم هرچند که وقت سکوت نیست.
بازم سعدی گفته:
«دو چيز طيره عقلست دم فرو بستن
بهوقت گفتن و گفتن بهوقت خاموشی».
رفتیم طرف مسجد جامع. تعدادی از بچههای تیپ نجف هم از راه رسیدند. چند نفرشان پرچم ایران در دست داشتند. فتحالله پرچم یکی از آنها را گرفت، از مناره مسجد بالا رفت و پرچم را بالای مناره مسجد نصب کرد. شروع کرد به اذان گفتن. وقت اذان هم نبود. همینطور تکبیر میگفت و این بخش از دعای عید فطر را تکرار میکرد: «الله أَكْبَرُ الله أَكْبَرُ وَللهِ الحَمْدُ، الحَمْدُ للهِ عَلى ما هَدانا، وَلهُ الشُّكْرُ عَلى ما أَوْلانا.»
از کتاب «پسرهای ننه عبدالله».
از کتاب «پسرهای ننه عبدالله».
مادرِ بتها بتِ نفسِ شماست
زآن که آن بت مار و این بت اژدهاست
مولوی جلالالدین محمد بلخی - مثنوی معنوی - دفتر اول - 779
.
زآن که آن بت مار و این بت اژدهاست
مولوی جلالالدین محمد بلخی - مثنوی معنوی - دفتر اول - 779
.
ظهر روز هشتم به معبدی با تندیس بزرگی از بودا میرسیم و همان نزدیکی سفره ناهار را میگسترانیم. میخواهیم املت درست کنیم اما پیرمردی از راهبان معبد وقتی تخممرغها را میبیند با ایماء و اشاره به ما میفهماند که خوردن تخممرغ یا هرچیز دیگری که منشا حیوانی دارد در آن مکان جایز نیست. ما هم چشم میگوییم و تخممرغها را پنهان میکنیم اما تا چشم پیرمرد را دور میبینیم سریع شش تخممرغ را در تابه خالی میکنیم.خلاصه کاری میکنیم که نباید انجام میدادیم. البته همهاش تقصیر این شکم گرسنه است. در حال خوردن غذا هستیم که باز پیرمرد میآید و چپچپ نگاهی به ما میکند و سری تکان میدهد و میرود.
خاطرات دوچرخه - حمید سلطانآبادیان.
خاطرات دوچرخه - حمید سلطانآبادیان.
حافظ و کلوزفرند!
لسانالغیب حافظ شیرازی جایی گفته:
مَحـــرم راز دل شیـــدای خــــــود
کس نمیبینم ز خاص و عام را
ظاهرا حافظ هم مشکل کلوزفرند داشته که اینطور شاکی است و گلایه میکند. انگار ماجرای نداشتن کلوزفرند یک مقوله همگانی در طول تاریخ است که هرکسی از نداشتن آن به شکلی گلایه کرده و نالیده است.
🔺(این یک شوخی لوس با یک بیت از حافظ تحتتاثیر نگاه پلتفرمی بود، که خیلی ناگهانی به مغزم اومد و قصد دیگری نداشتم.)
لسانالغیب حافظ شیرازی جایی گفته:
مَحـــرم راز دل شیـــدای خــــــود
کس نمیبینم ز خاص و عام را
ظاهرا حافظ هم مشکل کلوزفرند داشته که اینطور شاکی است و گلایه میکند. انگار ماجرای نداشتن کلوزفرند یک مقوله همگانی در طول تاریخ است که هرکسی از نداشتن آن به شکلی گلایه کرده و نالیده است.
🔺(این یک شوخی لوس با یک بیت از حافظ تحتتاثیر نگاه پلتفرمی بود، که خیلی ناگهانی به مغزم اومد و قصد دیگری نداشتم.)