H͓̽e͓̽a͓̽v͓̽e͓̽n͓̽ O͓̽f͓̽ A͓̽r͓̽m͓̽y͓̽ (◠‿◠)
1.01K subscribers
5.65K photos
3.18K videos
113 files
317 links
Date:22/june/2021 (00:00)

ʜᴇʟʟᴏ ᴀʀᴍʏ,wᴇʟᴄᴏᴍ ᴛᴏ ʏᴏuʀ ᴘᴜʀᴘʟᴇ ᴘᴀʀᴀᴅɪsᴇ! ɪғ ʏᴏᴜ ʜᴀᴠᴇ ᴀ ᴘᴜʀᴘʟᴇ ʜᴇaʀᴛ ʟɪᴋᴇ ᴜs & ʟᴏᴠᴇ ʙᴀɴɢᴛᴀɴ,ᴏᴜʀ sᴇᴠᴇɴ ᴇʀᴛʜʟʏ ᴀɴɢᴇʟs, sᴜᴘᴘᴏʀᴛ ᴜs ʟoᴠᴇʟʏ...♡😇
ᴛᴀᴋᴇ ᴄᴀʀᴇ ᴏғ ʏᴏuʀ ᴘᴜʀᴘʟᴇ ʜᴇᴀʀᴛ💜

Left = Ban

Info 《 #help

Tab 《 @Sweetnight_Tab
Download Telegram
لباسی که ا/ت پسندیده بود و پرو کرد...😍
Part: 6
#cool_boy
لباسی که تهیونگ پوشیده بود(کت و شلوار ساده)...🤤
Part: 6
#cool_boy
H͓̽e͓̽a͓̽v͓̽e͓̽n͓̽ O͓̽f͓̽ A͓̽r͓̽m͓̽y͓̽ (◠‿◠)
#cool_boy Part: 6 یورا: چه عجب بالاخره اومدی! _ ببخشید یکم دستم بند بود😅 یورا: اهان،خب...من اومدم تا با هم یکم حرف بزنیم؟وقت داری؟ _ نظرت چیه موقع خرید حرف بزنیم؟ یورا: هان؟موقع خرید؟ _ آره،بدو دختر برای مهمونی من هنوز لباس مناسب پیدا نکردم!بجنب بریم…
#cool_boy
Part: 7
●♢دیدگاه تهیونگ♢●
رسیدم،اما زودتر از یورا نمیدونم واسه ی چی این وقت روز باید میرفتن خرید؟!😡
خودم رفتم تو پاساژ و یکی یکی از مغازه دارها درباره ی ا/ت سوال کردم مشخصاتشو میگفتم و درباره ی اینکه کسی همراهش بوده سوال میکردم اما هیچکس چیزی نمیدونست!یا اگرم میدونست در همین حد بود که چند ثانیه دیدنش و رفته
خیلی نگران بودم،نمیخواستم به چیزای منفی فکر کنم...همونطور که دوان دوان از این فروشنده و اون فروشنده و مغازه های مختلف میرفتم و سوال میکردم به مرد بلند قامتی برخوردم با عصبانیت میخواستم شروع به دعوا کنم که با دیدن قیافه ی وحشت زده اش ساکت شدم
حدس زدم چیزی میدونه
+ آقا شما حالتون خوبه؟

● راستش نه!

+ ببینم شما از دختری که-

● نکنه شما اون دختره دزدیده شده رو میشناسید؟

+ د...دزدیده شده؟!
برای لحظه ای بدنم یخ کرد،نمیتونم باور کنم ا/ت دزدیده شده!چطور امکان داره؟چرا باید بدزدنش؟!

+ شما چی میدونید؟

● اخرین بار توی فروشگاه ما بود!توی اتاق پرو لباسی که انتخاب کرده بود رو پوشیده بود که مرد ماسک داری که نمیدونم کِی وارد مغازه شده بود اونو بیهوش میکنه و از اینجا میبره!

+ شما شاهد ربوده شدنش بودید و هیچکاری نکردید؟!چرا جلوی اون مرد رو نگرفتید؟اون مرد کی بوده؟!

● ما نمیدونیم!اون مرد اسلحه ی سرد با خودش داشت،ما اصلا متوجه حضورش نشدیم و وقتی داشت با اون دختر خارج میشد با چاقو ما رو تهدید کرد!

+ دو...دوربین های مداربسته کجاست؟اونارو چک کردید؟!

● بله اون مرد بعد از ربودن دختر از طریق انبار پشتی پاساژ فرار کرده

+ هیچ مدرک دیگه ای نیست؟

○ چرا،ماشینش رو تونستیم تشخیص بدیم

سرم رو برگدوندم که یک آن با افسر پلیس مواجه شدم!
حداقل خوبه به پلیس خبر داده بودن...

یورا: تهیونگگگگگگگگ!

صدای یورا در حالی که داشت میدویید تو کل پاساژ اکو شد،میتونست وقتی رسید پیشم صدام کنه...دارم به این نتیجه میرسم که دختر عموم یه تخته اش کمه!
بالاخره رسید و بعد از نفس نفس زدن گفت
یورا: بالاخره رسیدم

○ شما از اشناهای درجه یک دختر دزدیده شده هستید؟

+ بله

یورا: چرا چرت میگی؟نه اقا ما فقط همکلاسی هاش هستیم

+ ولی من دوست پسرشم!
با این حرفم به وضوح اخم ترسناک یورا رو دیدم

+ میشه فیلمهای دوربین مداربسته رو نشونمون بدید؟

○ بله...
همراه افسر پلیس وارد اتاقی شدیم که تماماً پر از مانیتورهایی بود که دوربین های مدار بسته ی کل پاساژ رو نشون میداد!تو اتاقل کوچیکی بودیم اما انگار میتونستیم کل پاسژ رو ببینیم!...

○ این فیلمی هستش که ادم ربا و ماشینش به وضوح نشون داده میشه

بعد لب تاپی جلومون قرار داد،با نگاه به لپ تاپ برای ثانیه ای حس کردم اون شخص رو میشناسم!ماشینش به نظر نو میومد یعنی تازه خریده شده بود اما اون مرد من رو خیلی یاد یه نفر میندازه اما شک من بیخودیه!چرا باید اونی که بهش فکر میکنم چنین کاری کنه؟جدا از اون این مرد چرا باید ا/ت رو بدزده؟!یعنی دشمنی ای با هم داش-

یورا: نباید اینطور میشد
یعنی درست شنیدم؟چی نباید اینطور میشد؟انقدر با ولوم کم گفت که فقط منی که کنارش بودم شنیدم یعنی چیزی دستگیرش شده؟

یورا: من یه دقیقه میرم دستشویی
نمیدونم چرا اما اصلا نمیتونم از این رفتار عجیبه یورا بگذرم...چرا انقدر خونسرد و محتاط عمل میکنه اونم دقیق تضاد حالت عادیش؟...
#sweety
⟭⟬ꨄ. @heaven_of_army .ꨄ⟭⟬
H͓̽e͓̽a͓̽v͓̽e͓̽n͓̽ O͓̽f͓̽ A͓̽r͓̽m͓̽y͓̽ (◠‿◠)
#cool_boy Part: 7 ●♢دیدگاه تهیونگ♢● رسیدم،اما زودتر از یورا نمیدونم واسه ی چی این وقت روز باید میرفتن خرید؟!😡 خودم رفتم تو پاساژ و یکی یکی از مغازه دارها درباره ی ا/ت سوال کردم مشخصاتشو میگفتم و درباره ی اینکه کسی همراهش بوده سوال میکردم اما هیچکس چیزی نمیدونست!یا…
#cool_boy
Part: 8
چشمامو به سختی باز کردم هنوزم تار میدیدم تا خواستم دستم رو تکون بدم درد شدیدی رو حس کردم!
تا به خودم اومدم متوجه شدم توی هال خونه ی بزرگی به صندلی چوبی بسته شدم!انقدر دست و پاهام سفت بسته شده بودن که مطمئنن جای طناب ها به این زودی ها پاک نمیشه
چرا من باید توی همچین موقعیتی گیر کنم؟کی با من مشکل داره تصمیم گرفته چنین جرمی مرتکب بشه؟نکنه از دشمنای پدرم هستن که میخوان با گروگان گرفتن من ازش اخاذی کنن؟!
یعنی چند وقته دنبالم کردن تا اخر تونستن تو پاساژ گیرم بندازن؟حتما باید امروز اینکارو میکردن؟
ساعت چنده؟چند ساعته من اینجا گیر افتادم؟😦حتما مادر و پدرم کلی نگرانمن
وای تهیونگم برای مهمونی میخواست بیاد دنبالم...وایسا ببینم این لباسی که تنمه من اینو نخریدم هنوز!ای بابا حالا فروشنده ازم بابت دزدیدن لباسش شکایت میکنه
وایسا ا/ت توی همچین موقعیتی چرا به این مسائل مزخرف فکر میکنی؟

_ کسی اینجا نیست؟چرا من اینجام؟شما ها کی هستید که جرئت میکنید منو بدزدید؟یکی جواب بده!

×آههه فکر نمیکنی خیلی سوال میپرسی؟×

وایسا ببینم این صدا خیلی آشناس!شاید مسخره باشه ولی این صدا منو یاده...

●♢دیدگاه تهیونگ♢●
یورا: مراقب باش،نمیخوام قبل از اینکه نقشه ام عملی بشه تهیونگ از چیزی سر در بیاره!

گو...گوشام درست میشنید؟یورا واقعا توی این ماجرا نقش داره؟اخه چرا؟
مگه با ا/ت چه دشمنی ای داره؟
همش تقصیر خودمه میدونستم دختر عموم خطرناکه نباید میزاشتم نزدیک ا/ت میشد
اما چرا داره اینکارارو میکنه؟واقعا انگیزه اش چیه؟
اون که پولداره پس نیاز نداره از پدر ا/ت اخاذی کنه،شاید اطلاعات میخواد،نه اخه اطلاعات به چه دردش میخوره؟پس چرا باید اینکارو بکنه؟!چرا نمیتونم هیچ جوره سر از کارش دربیارم

داره از دستشویی میاد بیرون،بهتره تا دیر نشده برگردم اتاق کنترل دوربینای مدار بسته
نباید شک کنه من از چیزی خبر دارم،نمیخوام بخاطر اشتباهم به ا/ت آسیبی برسه
باید تا وقتی که مدرک یا دلیلی پیدا میکنم تن به دامش بدم...

تا اتاق کنترل دویدم و موقع ورود خیلی آروم و خونسرد وارد شدم،طبق معمول چند افسر پلیس و مردی که وظیفش کنترل دوربینهاست داشتن دوربین های محوطه پاساژ رو چک میکردن و کسی حواسش به من نبود
پس وقتی یورا وارد شد خیلی عادی که انگار منم داشتم کاری میکردم،دوربینای دیگه رو بررسی کردم
یورا: ببخشید کارم طول کشید

+ مهم نیست،الان دیگه برگشتی...میگم تو چیز دیگه نمیدونی که بخوای به پسر عموت بگی؟حالا هرچیزی...

یورا: منظورتو متوجه نمیشم؟باید چیز دیگه ای هم باشه؟
بدبخت شدم،گند زدم!نباید انقدر زود این سوال رو میپرسیدم باید اول جوری باشم که انگار خیلی نگرانه

+ نه منظورم اینه که طبق چیزی که فروشنده گفته بود مردی داخل مغازه بوده که ماسک داشته،میخوام بدونم تو اون مرد رو دیدی؟

یورا: اممم...نه من هیچ مردی ندیدم،چون داشتم ماشین پارک میکردم و ا/ت چون عجله داشت زودتر رفت داخل پاساژ و من همراهش نبودم توی اون لحظه

لعنتی فکر همه جاشو کرده!هیچ ردی از حودش بچا نزاشته!با این حرفش به تنهایی میتونه حتی از دادگاه هم تبرعه بشه!...چجوری ازش حرف بکشم؟

یورا: تهیونگ یکم عجیب شدی!چیزی هست که من ازش خبر ندارم؟

+ نه چیزی نیست فقط یکم ذهنم به هم ریختس،نمیدونم باید چیکار کنم.خانم پارک الان نگران دخترشه و من با اینکه میتونم کاری کنم نمیتونمم کاری کنم!

یورا: چه کاری میتونی بکنی وقتی اون دزد ماسک داشته و ماشینش بی پلاک بوده و راحت فرار کرده؟بیا بریم خونه...ساعت۶شده،مادر ا/ت چندبار تا الان زنگ زده منم هرچی میدونستم گفتم.بهتره...بهتره کارارو به پلیسا بسپریم

+ به پلیسا؟

یورا: آره،حالا هم بیا تا بریم جایی که میشناسم و میدونم حالمونو خوب میکنه...
#sweety
⟭⟬ꨄ. @heaven_of_army .ꨄ⟭⟬
H͓̽e͓̽a͓̽v͓̽e͓̽n͓̽ O͓̽f͓̽ A͓̽r͓̽m͓̽y͓̽ (◠‿◠)
#cool_boy Part: 8 چشمامو به سختی باز کردم هنوزم تار میدیدم تا خواستم دستم رو تکون بدم درد شدیدی رو حس کردم! تا به خودم اومدم متوجه شدم توی هال خونه ی بزرگی به صندلی چوبی بسته شدم!انقدر دست و پاهام سفت بسته شده بودن که مطمئنن جای طناب ها به این زودی ها پاک…
#cool_boy
Part: 9
از پاساژ خارج شدیم و همونطور که سمت ماشینم حرکت میکردیم پرسیدم
+ کجا میخوایم بریم؟

یورا: سورپرایزه!متاسفانه من با تاکسی اومدم و ماشین ندارم پس ممنون میشم با ماشین تو بریم

+ هوفف باشه

یورا: من میرونم

+ باشه فقط بریم

یورا: چرا انقدر عجله داری پسر؟

+ فکر کنم به همین زودی یادت رفته ا/ت دزدیده شده

یورا: نه یادم نرفته و اتفاقا خیلی هم ناراحتم فقط چون داری ظاهرمو میبینی قضاوت میکنی

فقط سکوت کردم و به چشماش نگاه کردم،حرفاش کاملا در تضاد با لبخنده پر رنگش بود چند ثانیه بیشتر نگذشته بود که صورتشو برگردوند و به طرف دیگه از خیره شد

+ چرا نگاهتو میدزدی؟نکنه جرمی مرتکب شدی که میترسی از چشمات بخونم؟

یورا: نه فقط نگاهت انقدر سرد و بی روحه که نمیخوام اینجوری بهم زل بزنه

ابرویی بالا انداختم و منتظر به ادامه ی حرفاش گوش دادم
سوار ماشین شدیم و سوییچ رو ازم گرفت و بعد از روشن کردن ماشین حرکت کردیم...داشتم از پنجره بیرون رو نگاه میکردم تا شاید اعصابم کمی آروم بشه و فشاری که از هر طرف روم بود رو کمتر کنه اما یورا بی مقدمه شروع کرد

یورا: از وقتی ا/ت رو دیدی رنگ نگاهت تغیر کرده،انگار دیگه کسی جز اون وجود نداره

+ درسته من فقط چشمم اونو میبینه

یورا: اما تهیونگ یکم به اطرافت نگاه کن!خیلیا هستن در حسرت یه نگاه تو هستن!

+ دلیلی وجود نداره من مدام حواسمو بدم به اینکه کی از من خوشش میاد و کی نه

یورا: درسته اما منطورم اون دسته از افرادیه که شاید خیلی ساله باهات زندگی کردن،سعی کردن خودشونو نشون بدن اما تو با بی توجهیات قلبشونو شکستی...اونا با تو بودن اما انگار بدون تو زندگی میکردن!

+ میشه بگی دقیقا اونایی که میگی کیا هستن؟لااقل یکی از اونارو بگو

سکوت کرد،حلقه های اشک رو توی چشمش دیدم اما خیلی زود از بین رفتن و در عوض فرمون زیر دستش مثل خمیری شد که سعی داشت با فشار وارد کردن بهش عصبانیتشو خالی کنه...میدونم که جای ناخوناش روی فرمونِ بیچارم میمونه😑

تصمیم گرفتم بیشتر از این اعصاب خودمو خودشو بهم نزنم و تا مقصد همینطور سکوت برقرار باشه...
*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
_ ماسکتو بردار

×اونوقت چرا باید اینکارو بکنم؟×

_ میخوام مطمئن شم اونی که فکر میکنم نیستی!

×کار احمقانه ایه!حتی اگر اون شخصی که فکرشو میکنی هم باشم هیچ فرقی نمیکنه×

_ حداقل بگو چزا دزدیدیم؟

×به گفتن این دلیلم میرسیم×

_ داری شوخی میکنی نه؟چرا باید منو بدزدی و حتی دلیلشم بهم نگی!
_ میخوای از بابام اخاذی کنی؟چقدر پول میخوای؟
_ یا شایدم با پول خریدنت!چقدر قیمتته چند برابرشو بهت میدم تا ازادم کنی!
_ هیچ لافی درکار نیست چون پدرم حسابی پولداره!

×هیچکدوم از اینا بدردم نمیخوره،خودم چند برابرشو دارم×

_ پس چرا دست به همچین کار کثیفی زدی؟چی میخوای؟

×اگر بهت بگم عشقتو،محبتتو و در واقع میخوام صاحب قلبت باشم بهم میدیش؟×

×بهای ازادیت بودن با منه!×

_ داری سر به سرم میزاری؟هرگز ازم توقع این چیزارو نداشته باش!اینارو قبل از تو به یه نفر دیگه میدم...
*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
یورا: رسیدیم

_ بار؟منو اوردی بار؟

یورا: عزیزم ما الان در واقع باید تو مهمونی باشیم اما نشد،بجای کلاب هم اوردمت بار تا بجای سر و صدای اهنگ فقط صدای گلس های سوجو اذیتت کنن

+ عقلتو از دست دادی؟اگر اینجا مست کنیم کی میخواد مارو جمع کنه؟؟

یورا: میبینم که خیلی محتاطی!از یه پسر انقدر محتاط بودن بعیده...نگران نباش تا وقتی ندونن چند سالمونه میتونیم تا هر وقت خواستیم بنوشیم!

با اینکه اصلا نمیخواستم قبول کنم اما باید باهاش همراه بشم تا بالاخره بتونم یه سرنخ از جایی که ا/ت هست پیدا کنم
وارد بار شدیم،زیاد شلوغ نبود اما خلوتم نبود...بعد از اینکه سر میز نشستیم یورا2تا سوجو باز کرد توی گلس ریخت...
#sweety
⟭⟬ꨄ. @heaven_of_army .ꨄ⟭⟬
#cool_boy
Part: 10
سویون: ساعت۱۰شده و مهمونی داره تموم میشه،نه ا/ت اومده نه یورا!یعنی چه اتفاقی افتاده؟

می یون: نمیدونم اما عجیب تر اینکه از پسرا هم دو نفرشون نیومدن!و حدس بزن کیا!
مین مین با سه لیوان نوشیدنی به جمع سویون و می یون پیوست و جواد می یون رو داد

مین مین: مستر تهیونگ و دوستش...اممم کیونگسو...

می یون: یورا رو نمیدونم اما ا/ت حسابی برای اومدن به مهمونی لحظه شماری میکرد،نمیدونم چرا نیومد😕

سویون: من یکم نگرانم،یورا خیلی به ا/ت حسادت میکرد نکنه یه وقت بلایی سرش بیاره؟

می یون: امکان نداره،اول اینکه دلیلی نمیبینم که بخواد یه همچین ریسکی کنه و نام خانوادگیشو لکه دار کنه و دوم اینکه تهیونگ اجازه نمیده بلایی سر ا/ت بیاد

مین مین: اما اگر بخواد آدم استخدام کنه اینکار براش مثل آب خوردن میمونه و درمورد تهیونگ هنوز مطمئن نشدیم حس تهیونگ دوطرفه است یا نه!

سویون: من ۹۵% احتمال میدم ا/ت هم به تهیونگ حس داره😏

مین مین: اوه پس یعنی تا الان جوری رفتار میکرده که کسی نفهمه؟

می یون: اره دیگه خنگول خان!ولی اون قسمت که هربار پیش تهیونگه لبخند میزنه و خیلی صمیمی و دوستانه رفتار میکنه یا اون زمانه ها که میخواد با تهیونگ حرف بزنه لکنت میگیره خودش به تنهایی ثابت میکنه که ا/ت یه دل نه صد عاشق تهیونگه!
*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
●♢دیدگاه تهیونگ♢●
شیشه ی پنجم سوجو رو روی میز کوبید که صداش تو کل بار که خالی از مشتری شده بود پیچید!ساعت۱۰شده بود فقط من و یورا توی بار بودیم!
بالخره بعد از قوطی پنجم داره هوشیاریشو از دست میده،فکر میکردم فقط منم که ظرفیت بالایی دارم...
یورا: ته...آخرین بار تو ازم یه سوال پرسیدی...

موقع صحبت بخاطر مستیش با حالت کشداری صحبت میکنه که اعصابمو خورد میکنه و اینکه اصلا یادم نمیاد راجب چی ازش سوال پرسیده بودم،لعنتی خودمم کم کم دارم هوشیاریمو از دست میدم😧

یورا: گفتی...کی هست که...بهت توجه میکنه...ولی...تو نمیشناسیش؟
یورا: منم!من بودم که تمام این مدت دوسِت داشتم ولی تو هیچوقت بهم اهمیت نمیدادی!

+ اما-

یورا: امشب فقط تو گوش کن!
یورا: ما از بچگی با هم بزرگ شدیم،با هم توی یه مدرسه درسخوندیم،با هم یه رشته رو انتخاب کردیم،توی یه دبیرستان درس میخونیم...تو همیشه کنارم بودی و تا دوران راهنمایی خیلی هوامو داشتی و ازم مواظبت میکردی در واقع مثل یه برادر بهم اهمیت میدادی شاید از دید تو من خواهرت باشم اما من نتونستم هیچوقت تو رو به چشم برادر ببینم!

یورا: دوست داشتن من از نوعی که تو داشتی نبود...من عاشقت-

+ ادامه نده!نمیتونم حرفاتو باور کنم...حتما چون مستی داری چرت و پرت میگی!
+ ‏آره تو مستی و فردا حتی یادت نمیاد اینجا بودی،پس ادامه نده!نزار چیزایی بگی که بعدا پشیمون-

یورا: گفتم امشب فقط باید بشنوی
یورا پرید وسط حرفم و به من گفت ساکت شم؟؟؟

یورا: تو نمیدونی من چه حسی دارم وقتی میبینم کسی که انقدر دوسش دارم چشمش فقط یه دختر رو میبینه!دختری که حتی نمیشناسه!تو منو نخواستی و در عوض به دختری دل بستی که مثل آتیش میمونه...اون دردسره اون نمیتونه ایده ال باشه...تو منو داشتی اما بهم پشت کردی اونم فقط بخاطر یه دختر لوس و پر اِفاده

از سر مستی بود یا هر چیزی دیگه نمیتونستم با حرفایی که میزد کنار بیام اون مهر و محبت منو اشتباه گرفته و حالا مثل عقده ای ها میخواد از من عشق گدایی کنه!
شاید اون گناهکار باشه اما بعنوان پسر عموش نمیتونم بزارم بیشتر از این ابروی خودشو جلوی من اونم توی همچین جایی ببره!از همه مهمتر...
من این همه مدت صبر نکردم که مست شه تا این چرندیاتو ازش بشنوم پس میرم سره اصل مطلب!...

+ چون من به ا/ت اهمیت میدادم و دوسش داشتم تصمیم گرفتی گم گورش کنی؟...
#sweety
⟭⟬ꨄ. @heaven_of_army .ꨄ⟭⟬
H͓̽e͓̽a͓̽v͓̽e͓̽n͓̽ O͓̽f͓̽ A͓̽r͓̽m͓̽y͓̽ (◠‿◠)
دوست دارید داستان #cool_boy طولانی و پر ماجرا باشه یا با همین هیجان بزودی تمومش کنم؟
خب اگر طبق نظرسنجی بخوایم پیش بریم...بزودی با پایان #cool_boy همراه خواهیم بود🙂
البته بازم داستان های بیشتری با کاپل های متفاوت رو شروع میکنیم☺️اینم به افتخار علاقه مندان فن فیک...😘❤️
#sweety
#Anali
H͓̽e͓̽a͓̽v͓̽e͓̽n͓̽ O͓̽f͓̽ A͓̽r͓̽m͓̽y͓̽ (◠‿◠)
#cool_boy Part: 10 سویون: ساعت۱۰شده و مهمونی داره تموم میشه،نه ا/ت اومده نه یورا!یعنی چه اتفاقی افتاده؟ می یون: نمیدونم اما عجیب تر اینکه از پسرا هم دو نفرشون نیومدن!و حدس بزن کیا! مین مین با سه لیوان نوشیدنی به جمع سویون و می یون پیوست و جواد می یون رو…
#cool_boy
Part: 11
●♢دیدگاه تهیونگ♢●
+ چون من به ا/ت اهمیت میدادم و دوسش داشتم تصمیم گرفتی گم و گورش کنی؟

یورا: تهیونگ حالت خوبه؟چی داری میگی؟فکر کنم زیاد خوردی

+ نه تو هوای مستی زده سرت که هنوزم داری انکار میکنی!

یورا: با چه مدرکی داری داری این تهمتو بهم میزنی

+ خودتو به اون راه نزن،خودم شنیدم داشتی با تلفن راجب نقشه ات حرف میزدی!

یورا: وایسا ببینم موقعی که من رفتم دستشویی تو دنبالم اومدی؟یعنی بهم اعتماد نداری؟

+ چطور میتونم بهت اعتماد کنم وقتی میدونم تمام این ماجرا زیر سر توعه؟

یورا: داری اشتباه میکنی،اگر منظورت چیزیه که من پشت تلفن گفتم میتونم برات مدرک بیارم که تو اشتباه قضاوت میکنی!

+ چه مدرکی،تا وقتی نتونی قانعم کنی بی گناهی نمیتونم درست قضاوت کنم

یورا: من هدفم این بود که به تو نشون بدم ا/ت دوسِت نداره و در واقع با بودن کنارت داره بهت خیانت میکنه...

+ چ...چی؟خیانت؟
*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
{فلش بک نیم ساعت قبل}
×دوست داری بدونی زیر این ماسک کیه؟×

_ همونطور که خودت گفتی،دونستنش چه فرقی میکنه؟

×فقط میخواستم حداقل قبل کارم بدونی کی هستم...×

_ وا...وایسا ببینم منظورت چه کاریه😓

×متوجه میشی عزیزم...×
*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
●♢دیدگاه تهیونگ♢●
یورا: ازم مدرک میخواستی؟...اینم از مدرک!
گوشی شو از توی کیفش در آورد و به سمت من گرفتش

یورا: دوست دارم بدونم بعد دیدنش بازم به ا/ت اعتماد داری؟...

+ مطمئنم ا/ت هیچوقت به من خیانت نمیکنه-
با چیزی که دیدم زبونم بند اومد!باورم نمیشه کسی که توسط کیونگسو بوسیده میشد ا/ت بود!دارم...کابوس میبینم؟
*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
{فلش بک}
_ ک...کیونگسو؟
_ تو؟واسه چی؟چرا؟متوجه نمیشم؟
_ چرا منو بوسیدی؟

×عزیزم متوجه نیستی؟چندبار باید تکرار کنم دوسِت دارم؟×

_ هرچقدرم دوستم داشته باشی حق نداری بر خلاف میلم حتی بهم دست بزنی!
با تمام عصبانیتی که از کار کیونگسو تو وجودم شعله کشیده بود،فریاد زدم و جمله ام رو گفتم...درسته هیچکس حق نداره چون یه نفرو دوست داره اونو بدزده و بر خلاف میلش ببوستش!

×آه تازه این اول کار بوده،قراره بیشتر بهم نزدیک بشیم×

_ ببین کیونگسو اگر دستت بهم بخوره هم خودمو و هم خودتو و این خراب شده ای که زندانیم کردی رو به اتیش میکشم!

×این همه خشونت؟...باشه عجله ای نیست هرچند بزودی انقدری تنها میشی که به من پناه بیاری×

چی؟چی داره میگه؟چرا باید همچین اتفاقی بیفته؟من تهیونگو دارم و با وجود تهیونگ هرگز به هیچکس محتاج نمیشم!

_ اخرشم هیچ غلطی نمیتونی بکنی!
مطمئن حرفمو زدم اما اون با پوزخندی که زد بدون جواب دادن به سمت کمدی رفت که تقریبا سه متر باهام فاصله داشت...خیلی نگذشت که با دوربینی که نمیدونم از کِی و چرا اونجا گذاشته بود،سمتم برگشت و با همون پوزخند رو اعصابش ادامه داد،خواهیم دید و به سمت در خروجی قدم زد...
#sweety
⟭⟬ꨄ. @heaven_of_army .ꨄ⟭⟬
H͓̽e͓̽a͓̽v͓̽e͓̽n͓̽ O͓̽f͓̽ A͓̽r͓̽m͓̽y͓̽ (◠‿◠)
#cool_boy Part: 11 ●♢دیدگاه تهیونگ♢● + چون من به ا/ت اهمیت میدادم و دوسش داشتم تصمیم گرفتی گم و گورش کنی؟ یورا: تهیونگ حالت خوبه؟چی داری میگی؟فکر کنم زیاد خوردی + نه تو هوای مستی زده سرت که هنوزم داری انکار میکنی! یورا: با چه مدرکی داری داری این تهمتو…
#cool_boy
Part: 12
رفت؟یعنی الان از اینجا رفت؟
بالاخره یه فرصت پیدا کردم تا بتونم از این خراب شده فرار کنم...
هرچقدر سعی کردم دستم رو از طناب ها دربیارم نشد،انقدر سفت بسته بود که نمیتونستم دستامو یکسانت هم بالا و پایین کنم!
دنبال شیء تیزی بودم که بتونم خودمو بهش برسونم و طناب رو پاره کنم اما چیزی پیدا نکردم...داشتم ناامید میشدم که چشمم به گلدون شیشه ای افتاد!فاصله اش کم بود پس...
ریسک پذیر بود اما باید انجامش میدادم پس سعی کردم با بالا و پایین کردن،صندلی رو به میزی که گلدون روش بود رسوندم و خودمو انقدر بهش زدم که گلدون کم کم به لبه نزدیک شد افتاد!
صدای شکسته شدن تو فضای خالی خونه منعکس شد...مطمئنم بزودی دوباره برمیگرده پس نباید وقتو تلف کنم!با چند تقلا صندلی رو کج کردم که افتادم زمین
درسته بخاطر تیکه های شیشه ای گلدون زخمی شدم اما تونستم با استفاده از اونها طناب دستام رو باز کنم و بعد طناب هایی که به پام بسته شده بود رو باز کردم به محض اینکه تونستم بایستم دنبالم تلفن گشتم تا بتونم به تهیونگ،مامان،بابا یا حتی پلیس زنگ بزنم!
اما هیچ تلفنی درکار نبود خونه ویلایی بود اما یک طبقه بیشتر نداشت و با اینکه از دکوراسیون چیزی کم نداشت اما معلوم بود کسی اونجا زندگی نمیکنه البته از شیشه های سوجو روی میز معلوم بود کیونگسو بار اولش نیست که به اینجا میاد!
نمیدونستم چیکار کنم،برای لحظه ای صدای پا شنیدم و متوجه شدم کسی داره به خونه نزدیک میشه پس یکی از شیشه های سوجو رو برداشتم
پشت در منتظر ایستادم...خبری نبود و پنجره ای به بیرون وجود نداشت که بتونم ببینم واقعا کسی هست یانه...در حالی که تصمیم داشتم برگردم ناگهان در باز شد!

ریکشن من سریع بود یا کیونگسو خیلی کند بود نمیدونم اما تا به خودم اومدم دیدم شیشه رو توی سر کیونگسو شکوندم و کمی از سرش خون میاد...داشت به من نگاه میکرد و یک قدم به سمتم برمیداشت،مطمئن بودم کارم تمومه که بیهوش جلوی پام افتاد!😨

انقدر ترسیده بودم که قلبم رو دور۱۰۰هزار میزد و ناخودآگاه اشک از چشمام جاری شد با همون ترسی که داشتم از خونه بیرون زدم...صدای چندتا ماشین شنیدم
وقتی به سمت صدا حرکت کردم به جاده ای رسیدم بدون اینکه فکر کنم،وسط جاده پریدم تا بتونم کمک بگیرم اما از شانس خرابم ماشین بهم برخورد کرد و یادم نمیاد اون راننده ی جوون چطور من رو به بیمارستان رسوند...
*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
♢●دیدگاه تهیونگ♢●
+ امکان نداره،ا/ت به من خیانت کنه!این مطمئنم یکی دیگست!

یورا: بیشتر از این خودتو گول نزن!این ا/ت است دقیقا همون لباسی که همراهم بود تنشه اونی هم که مطمئنم حودت میشناسیش همونطوریه که توی دوربینای مدار بسته دیدیم تازه اون ماسکم که روی مبل افتاده صد در صد مطمئنم همونیه که تو فیلم دوربین از نزدیک دیدیم...جدا از اینا من هیچ مخالفتی از طرف ا/ت نمیبینم که بخوام باور کنم خیانت نمیکنه!دیگه چی بیشتر از این میخوای تا بهت ثابت شه اون دوسِت نداره و فقط تظاهر میکرده؟

+ خفه شو یورا!فقط خفه شو!
حرفشو باور نداشتم پس سریع از جام بلند شدم و به سمت ماشینم رفتم

یورا: تهیونگ؟تهیونگ؟ته!منو اینجا این وقت شب تنها نزار

سمتش برگشتم،به زور میتونست راه بیاد...آدم بی انصافی نبودم که یه دختر که اونم دختر عموم باشه رو تو همچین جایی تنها ول کنم...پس بعد از پرداخت کردن پول سوجوها کمک یورا کردم تا سوار ماشین شه

خودم کامل مست نبودم اما زیادم هوشیار نبودم پس تو کل مسیر هر دو اکت بودیم تا حواسم پرت نشه،هرچند یورا زود خوابش برد
به امارت عمو جان که رسیدم به کمک یکی از خدمتکارا یورا رو به اتاقش بردم...امیدوارم عمو نفهمه یورا5تا سوجو خورده
موقع خروج در برخورد با عمو مجبور شدم به دروغ بگم"مهمونی یکم طول کشید برای همین خودم یورا رو آوردم"
حالا وقتش بود تا ماجرا رو تموم میکردم،پس به سمت خونه ی کیونگسو حرکت کردم،هنوز نصف راه رو نرفته بودم که گوشیم به صدا درومد...شماره ی...پلیس بود
+ بله؟

○ جناب کیم؟

+ بله...

○ خانم ا/ت پیدا شده و الان توی بیمارستان بستری هستن...

+ چرا؟چه اتفاقی افتاده؟

○ تصادف کردن،پیشنهاد میکنم خانواده اشون رو هم مطلع کنید
و بعد از دادن آدرس تلفن رو قطع کرد...
همینطوریشم حالم خوب نبود و حالا...حالا هم این اتفاق.این شب مزخرف کِی میخواد تموم بشه؟تحمل این همه اتفاق اونم توی یه شب برام مثل کابوس میمونه💔
در حالی که به سمت بیمارستانی که ا/ت بستریه حرکت میکردم...نمیدونستم چطور باید این خبر رو به خانوادش بدم...
#sweety
⟭⟬ꨄ. @heaven_of_army .ꨄ⟭⟬
H͓̽e͓̽a͓̽v͓̽e͓̽n͓̽ O͓̽f͓̽ A͓̽r͓̽m͓̽y͓̽ (◠‿◠)
#cool_boy Part: 12 رفت؟یعنی الان از اینجا رفت؟ بالاخره یه فرصت پیدا کردم تا بتونم از این خراب شده فرار کنم... هرچقدر سعی کردم دستم رو از طناب ها دربیارم نشد،انقدر سفت بسته بود که نمیتونستم دستامو یکسانت هم بالا و پایین کنم! دنبال شیء تیزی بودم که بتونم خودمو…
#cool_boy
Part: 13
●♢دیدگاه تهیونگ♢●
چون شماره ی آقای پارک رو نداشتم از راهی که رفته بودم برگشتم و به عمارت پارک رسیدم و بدون اینکه حتی ماشینم رو درست پارک کنم،پیاده شدم و بعد از ورود به عمارت مستقیم به سمت اتاق کار اقای پارک رفتم،این کارم بی ادبی بود ولی چاره ای نبود
در زدم و وارد شدم...
+ جناب پارک

*چیشده پسرم؟ا/ت پیدا شد؟*

+ بله اما...
در دوباره باز شد اینبار خانم پارک با حالت پریشونی که معلوم بود از نگرانی چند ثانیه هم آروم و قرار نداشته،وارد شد...

"بگو دخترم کجاست،ا/ت من کجاست؟"

+ خ...خب راستش اون...تو بیمارستان-

"نه نه نه نه ادامه نده،چه بلایی به سر دخترم اومده؟"
خانم پارک همونطور که اشک میریخت به سمتم اومد و یقه ی لباسم که چند دکمه اش باز بود رو گرفت و عقب و جلو کرد...آقای پارک بدون هیچ حرفی دست همسرش رو گرفت و گفت
*آروم باش عزیزم اون چیزیش نشده،مطمئنم که دخترمون سالمه...نمیزارم کسایی که اذیتش کردن جون سالم به در ببرن*

+ جمله ی اخرش رو طوری گفت که حتی منم تنم به رعشه درومد!

*تهیونگ،ا/ت کدوم بیمارستان بستریه؟اگر آدرسش رو میدونی آماده شو تا با هم بریم*

+ بله میدونم،اگر بخواید ماشین منم هس-آخ سرم...
بدنبال درد شدیدی که توی سرم حس کردم،چشمام سیاهی رفت و نزدیک بود کنترلم رو از دست بدم حتی گرفتن میز هم برای صاف ایستادن کافی نبود تا اینکه آقای پارک محکم شونه هامو گرفت و تکون داد...
*تهیونگ پسرم حالت خوبه؟*

چندبار پلک زدم و سرم رو تکون دادم تا بالاخره تونستم به خودم بیام،و جواب جناب پارک رو بدم
+ بله خوبم...فقط یکم...سرم درد...گرفت

*میدونم فشار زیادی روت بوده اما قرار نیست با خوردن الکل خودتو آروم کنی*
درسته که نمیتونستم حقیقت رو بهش بگم اما تا حدودی حق با ایشون بود پس سرم رو تکون دادم و گفتم
+ بله ولی الان من مهم نیستم بهتره بریم دنبال ا/ت

*من میرم تو بمون استراحت کن*

+ نه منم باید بیام

*ولی وضعیت خوبی نداری*

+ میدونم اما...میخوام که ببینمش یه سری چیزا هستن که باید ازش سر دربیارم پس باید بیام

*اگر انقدر اصرار داری،باشه بریم*
*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
(ساعت۲بامداد امارت خانواده کیم)
یورا: الو کیونگسو؟حالت خوبه؟چرا صدات انقدر بد میاد؟
...
یورا: چی؟چطور امکان داره احمق!مگه من نگفتم محکم ببندش؟کِی این اتفاق افتاد
....
یورا: باورم نمیشه واسه گرفتن چندتا خوراکی ا/ت رو به حال خودش تنها گذاشتی!
.....
یورا: یعنی ا/ت رفته پیش پلیس گزارش داده؟
......
یورا: تصادف؟مُرد؟...
.......
یورا: باورم نمیشه حتی نصادفم کرد نمرد!چرا دست از سر من و تهیونگ بر نمیداره؟
.........
یورا: باشه بابا فهمیدم خوشحالی عشقت نمرده،ولی هنوزم تو خطریم...امکان اینکه مارو لو بده خیلی زیاده!
..........
یورا: پس تهیونگ برای همین بعد از اون تماس فوری از جاش بلند شد که بره
............
یورا: البته نگران نباش با این شکی که تو ذهنش نسبت به ا/ت بوجود اومد،امکان نداره من یا تو رو مقصر بدونه مطمئنم به پلیس هم چیزی نمیگه!
*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
♢●دیدگاه تهیونگ●♢
+ همین بیمارستانه

*خیلی خب*

بعد از اینکه راننده ماشین رو نگه داشت از ماشین پیاده شدیم و وارد بیمارستان شدیم
#sweety
⟭⟬ꨄ. @heaven_of_army .ꨄ⟭⟬
H͓̽e͓̽a͓̽v͓̽e͓̽n͓̽ O͓̽f͓̽ A͓̽r͓̽m͓̽y͓̽ (◠‿◠)
#cool_boy Part: 13 ●♢دیدگاه تهیونگ♢● چون شماره ی آقای پارک رو نداشتم از راهی که رفته بودم برگشتم و به عمارت پارک رسیدم و بدون اینکه حتی ماشینم رو درست پارک کنم،پیاده شدم و بعد از ورود به عمارت مستقیم به سمت اتاق کار اقای پارک رفتم،این کارم بی ادبی بود ولی…
#cool_boy
Part: 14
بعد از گرفتن نشونی اتاق ا/ت بدون هیچ معطلی کل راهروی بخش بیماران تصادفات رو دویدیم...خیلی نگران بود،هرچقدرم که حرفای یورا راست بوده بازم نمیتونم ببینم ا/ت درد بکشه
وارد اتاق شدیم که چند پرستار بالای سرش به سمت ما برگشتن و گفتن
"وضعیت بیمار فعلا خوب نیست و بیرون منتظر بمونید"
فقط چند ثانیه دیدمش،وضعیت خوبی نداشت،دستش زخمی و سرش خونی بود و لباس صورتی ای که تنش بود خراب و گلی شده بود...
این صحنه به تنهایی برای مچاله شدن قلبم کافی بود...به دیوار راهرو تکیه دادم و اروم آروم روی زمین نشستم،حس میکردم سه چیزی این وسط اشتباهه
اگر دزدیده شدن ا/ت فیلم بود پس نباید تصادف میکرد و انقد زخمی و خونی میشد
از طرفی اگر فیلم نبوده باشه و همه چیز زیر سر یورا و کیونگسو باشه قسم میخرم زندگیشونو به جهنم تبدیل میکنم...اما قبلش باید یه فرصت به ا/ت برای توضیح دادن،بدم!

*تهیونگ حالت بهتره؟*

+ بله نگرانم نباشید،راستش اتفاقاتی که افتاده خیلی ناگهانی بودن و قابل هضم نیستن

*نگران نباش با هم این مشکلو حل میکنیم،ولی اول باید بدونیم انگیزه ی شخصی که این همه مشکل بوجود اورده چیه...*

+ امیدوارم بتونیم هرچه زودتر به مقصر ماجرا برسیم

○ قربان وقت دارید چند دقیقه صحبت کنیم؟

افسر پلیس همراه جناب پارک مشغول صحبت بودن...حرف آقای پارک درباره ی انگیزه ی کسی که آدم ربایی کروه از ذهنم بیرون نمیرفت.هرچقدر بیشتر فکر میکردم بیشتر به این نتیجه میرسیدم که مقصر تمام این ماجرا و بلایایی که سر ا/ت اومده من هستم
اگر بیشتر حواسم به دختر عموم میبود...اگر احساساتش رو نادیده نمیگرفتم
اگر زمانی که فهمیدم کیونگسو به ا/ت حس داره و بهش اعتراف کرده خودمو به ا/ت نزدیک نمیکردم،این اتفاقات نمیافتاد
اره...درواقع مقصر تمام این انتفاقات من بودم
ناگهان متوجه شدم انقدری غرق افکارم بودم که نفهمیدم کِی اشکام سرازیر شدن
فوری صورتم رو پاک کردم و به بهانه ی کمی پیاده روی از جام بلند شدم و از بیمارستان خارج شدم،حداقل اینطوری یه بادی به سرم میخورد.
.
.
.
15دقیقه ای بیرون قدم میزدم...دوباره تصویر ا/ت که روی تخت بیمارستان خونی و زخمی افتاده بود از جلوی چشمم رد شد و خیلی ناخودآگاه جمله ی
"اگر دوسش داشتی چرا بهش آسیب زدی"رو تکرار کردم...
همین جمله کافی بود تا جرقه ای توی ذهنم ایجاد بشه
+ چطور انقدر احمق بود که این مسئله رو زودتر متوجه نشدم؟
+ ‏آره باید برم پیشش،مطمئنم این دزدیده شدن فیلم نبوده و واقعی بوده
اگر یه درصد احتمال دروغی بودنش وجود داشت نباید ا/ت تصادف میکرد مگر اینکه از روی قصد فرار کرده یا بهش از عمد آسیب زده باشن
+ تنها راه فهمیدن ماجرا اینه که امشب از زیر سنگ هم که شده کیونگسو رو پیدا کنم و ازش حرف بکشم
چون با ماشین خودم نیومده بودم،از محوطه بیمارستان خارج و به سمت خیابون رفتم و بعد از چند دقیقه تاکسی ای گرفتم...ادرس عمارت کیونگسو رو دادم و منتظر،هر لحظه بیقرار تر و عصبانی تر دندونام رو روی هم فشار میدادم

(نیم ساعت بعد)
بعد از پرداخت کرایه وارد محوطه شدم و بعد از در زدن،خدمتکار در رو باز کردم
بدون معطلی پرسیدم:
+ کیونگسو هست؟

■ نه...نیستن

حس کردم داره دروغ میگه پس فوری کنارش زدم و وارد شدم،هرچقدر بهم هشدار داد گوش ندادم و مستقیم به طبقه ی بالا که اتاق کیونگسو بود رفتم با لگد محکمی در رو باز کردم و وارد شدم و در کنال تعجب...
اتاق خالی بود!

■ بهتون گفتم که نیستن

+ بله متوجه شدم،من میرم اما دوباره برمیگردم!
و بلافاصله از راهی که اومدم برگشتم،تاکسی رفته بود و مجبور بودم پیاده به سمت ایستگاه تاکسی حرکت کنم...
+ کجا میتونه باشه؟
+ ‏وایسا نکنه به اون ویلای قدیمی تو حومه ی شهره رفته باشه؟
این ویلا برای زمانی بود که کیونگسو میخواست مهمونی شبانه بگیره فقط یکبار به اونجا رفتم...احتمال اینکه اونجا باشه کمه ولی برای سر در آوردن از حقیقت تا ته جهنمم میرم
بالاخره تونستم یه تاکسی پیدا کنم ولی بخاطر مسن بودن راننده فکر کنم دیر تر از زمانی که تخمین زدم به اون ویلا میرسم...

نگران نباشید داریم به قسمت های پایانی نزدیک میشیم😁
#sweety
⟭⟬ꨄ. @heaven_of_army .ꨄ⟭⟬
#Help
لیست هشتک های کانال"Heaven of Army"
~~~~
🕊🌿هشتک اعضا(تکی)
#namjoon #jimin
#seikjin #taehyung
#suga #jungkook
#jhope #Bangtan
~~
🕊🌿هشتگ کاپل ها تکی_درکنار دیگر هشتک ها
#namjin #vmin #yoonmin #vminkook
#taekook #taegi #yoonkook #hopjoon
#kookmin #taejin #yoonjin #nammin
#sope #namv #hopmin #vhope
هشتک تیک تاک
#tiktok_namjoon #tiktok_jimin
#tiktok_seokjin #tiktok_taehyung
#tiktok_suga #tiktok_jungkook
#tiktok_jhope #tiktok_Bangtan
~~~~
🕊🌿هشتک والپیر
#wallpare_namjoon #wallpare_jimin
#wallpare_seokjin #wallpare_taehyung
#wallpare_suga #wallpare_jungkook
#wallpare_jhope #wallpare_Bangtan
~~~
🕊🌿هشتک ویدئوهای لیریک دار
#lyricvideo_namjoon #lyricvideo_jimin
#lyricvideo_seokjin #lyricvideo_taehyung
#lyricvideo_suga #lyricvideo_jungkook
#lyricvideo_jhope #lyricvideo_Bangtan
~
🕊🌿هشتک ادیت ها
#Edit_namjoon #Edit_jimin
#Edit_seokjin #Edit_taehyung
#Edit_suga #Edit_jungkook
#Edit_jhope #Edit_Bangtan
~
🕊🌿هشتک های متفرقه
#Army #oneshot #webtoon
#senario #Bt21 #insta
#imagin #News
#night_music #update
#wevers #twt
#photo_text #music
~~~
🕊🌿هشتک ادمین ها
#sweety #rainbowgirl
#Anali #seta
#Fa #Raha
#yas #Minion
~~~~
🕊🌿هشتک داستان ها و وانشات های نوشته شده
#sleep_wake_up
#BigDream
#cool_boy
#cherry_Blossom
#the_man_of_my_dream
#Fire_works
#New_trip
#sunny_day
#shuka
#please_end_this_nightmare
#He_is_my_man
#Love_or_Reveng
#Cheshmaye_tilei
#little_stare
#special_coffee
#the_first_appionation
#my_mochi
#Cold_breath_of_love
#‌Love_is_my_priority
#Love_me
#Gray_Days
#My_savior
H͓̽e͓̽a͓̽v͓̽e͓̽n͓̽ O͓̽f͓̽ A͓̽r͓̽m͓̽y͓̽ (◠‿◠)
#cool_boy Part: 14 بعد از گرفتن نشونی اتاق ا/ت بدون هیچ معطلی کل راهروی بخش بیماران تصادفات رو دویدیم...خیلی نگران بود،هرچقدرم که حرفای یورا راست بوده بازم نمیتونم ببینم ا/ت درد بکشه وارد اتاق شدیم که چند پرستار بالای سرش به سمت ما برگشتن و گفتن "وضعیت بیمار…
#cool_boy
Part: 15
♢●دیدگاه تهیونگ●♢
تقریبا به ویلا شده رسیدیم،قبل از نزدیک شدن به موحطه کرایه ی تاکسی رو حساب کردم از ماشن پیاده شدم،بعد از رفتن تاکسی خیلی آروم وارد محوطه شدم.اگر یه درصد احتمال داشت کیونگسو اینجا باشه نمیخواستم متوجه حضورم بشه پس سعی کردم خیلی آروم و پاورچین نزدیک در ورودی بشم...
با تعجب متوجه باز بودن قفل در شدم...نامطمئن در رو باز کردم و وارد شدم فضای خونه انقدر تاریک بود که چشم چشمو نمیدید تا جایی که میتونستم ببینم مراقب بودم روی خرده شیشه های جلوی در راه نرم تا سر و صدایی ایجاد نکنه...
فقط چند ثانیه گذشت که دستی یقه ام رو گرفت و محکم به دیوار کوبیده شدم
توی تاریکی چیزی معلوم نبود و نمیتونستم چهره ی کسی که رو به روم بود رو تشخیص بدم

×به به جناب کیم تهیونگ!چیشد که به ما افتخار دادید و تا اینجا اومدید؟×

+ مطمئنم خودت خیلی بهتر میدونی برای چی اینجام!

×باید بگم مهمونی تموم شده و تو دیرتر از موعود اومدی!حتی دوست دخترتم بیخیالت شد و با من وقت گذروند...×

+ دهنتو ببند احمق!حق نداری راجب ا/ت حتی یه کلمه حرف بزنی

×چیه نکنه ناراحت شدی که دوست دخترت دوستت نداره و میخواد با من باشه؟×

موقع گفتن جمله اش فشار دستاش چند برابر شد.معلوم بود داره دروغ میشه و هرگز چنین اتفاقی نیفتاده
درسته از اولم نباید به ا/ت شک میکردم پس بیشتر از این معطل نشدم وهمزمان هلش دادم و دستاشو کنار زدم و مشتی توی صورتش کوبوندم...

×اوه پسر دست سنگینی داری اما هنوزم همون پسر اتو کشیده ای هستی که باید بادیگاردات ازت دفاع کنن!×

+ اشتباه نکن کیونگسو الان تو کسی هستی که باید برای خودت بادیگارد استخدام کنی!شاید تا الان با هم دعوای فیزیکی نکرده باشیم اما ازم انتظار نداشته باش بعد از بلایی که سر ا/ت آوردی هنوزم دوتا دوست باشیم!

تک خندی کرد که حس کردم باید گاردمو حفظ کنم متاسفانه با تاریکی ای که چشمم بهش عادت نداشت نمیتونستم درست دفاع کنم هرجور حساب کنی تو این وضع اون نسبت به من برتری داشت

به سمت دیوار برگشتم و سعی کردم خیلی آروم دنبال کلید برق بگردم.دستامو به دیوار میکشیدم اما چیزی پیدا نمیکردم.یعنی این کلید برق کوفتی کجاست؟؟؟

×یکم دیگه دستتو دراز کنی بهش میرسی!×

و مشت محکمی به صورتم زد!سِر شدن سمت راست صورتمو حس میکردم...انگار لبمم زخمی شده بود

×فکر نکن منم از ا/ت دست میکشم.حتی اگه اون تو رو دوست داشته باشه×
×هرکاری مینکنم تا به دستش بیارم حتی اگه اون کار دزدی یا قتل باشه×

+ تمام تلاشتو بکن اما بدون ا/ت ذره ای به تو اهمیت نمیده!

دوباره یقه امو گرفت!با هم گلاویز شده بودیم...توی تاریکی در حال جنگ جدال بودیم
در حالی که کیونگسو یقه امو گرفته بود و هلم میداد پام به گوشه ی مبلی گیر کرد و با هم روی شیشه های خورد شده فرود اومدیم!
"آخی" گفتم و با هر بدبختی ای که بود بلند شدم و روی کیونگسویی که روی زمین پهن شده بود نشستم و سعی کردم دستاشو با استفاده از کمربندم محکم ببندم.خداروشکر بخاطر شدت آسیبی که دیده بود زیاد تقلا نمیکرد

حالا که دیگه بسته بودمش نفس راحتی کشیدم که گوشیم به صدا درومد!
+ یو...یورا؟

سریع جواب دادم...+ الو!

یورا: آه تهیووونگ صدات آشفته است!

+ چرا زنگ زدی؟

یورا: آو بعد از کلی التماس از پدرم اومدم ملاقات ا/ت اما تو که اینجا نبودی نگرانت شدم

+ اونوقت چرا باید "تو" بری ملاقات ا/ت؟

یورا: شاید چون بخوام بهترین دوستمو برای اخرین بار ببینم...
....ادامه دارد....
#sweety
⟭⟬ꨄ. @heaven_of_army. ꨄ⟭⟬
H͓̽e͓̽a͓̽v͓̽e͓̽n͓̽ O͓̽f͓̽ A͓̽r͓̽m͓̽y͓̽ (◠‿◠)
#cool_boy Part: 15 ♢●دیدگاه تهیونگ●♢ تقریبا به ویلا شده رسیدیم،قبل از نزدیک شدن به موحطه کرایه ی تاکسی رو حساب کردم از ماشن پیاده شدم،بعد از رفتن تاکسی خیلی آروم وارد محوطه شدم.اگر یه درصد احتمال داشت کیونگسو اینجا باشه نمیخواستم متوجه حضورم بشه پس سعی کردم…
#cool_boy
part: 16
چشمامو به سختی باز کردم،چیزی یادم نمیومد...نمیدونستم برای چی روی تخت دراز کشیدم و این دایره های سیاه بالای سرم چی بودن...همه چیز تار بود و صداها خیلی گنگ و نامفهوم
سعی کردم حرف بزنم اما انگار لبام به هم دوخته شده بودن و صدایی ازشون در نمیومد...دوباره سعی کردم به اطراف نگاه کنم هنوزم همه چیز تار بود
لحظات خسته کننده ای بود...نه چیزی میتونستم ببینم،نه صدایی میشنیدم و نه میتونستم حرف بزنم!
نمیدونم چقدر گذشت تا بالاخره چهره های بالای سرمو تونستم ببینم و صدای مادرم که در حال گریه کردن و پدرم که پرستاد رو صدا میکرد بشنوم اما چیزی که دیدم باعث شد به چشمام شک کنم...یورا؟یورا اینجا چیکار میکرد؟

بعد از گذشت چند دقیقه که پرستار اومد و اوضاع آروم شد،فهمیدم تو بیمارستان بخاطر تصادفی که بعد از فرارم داشتم اینجا بستری ام.سوالی درمورد اتفاقاتی که افتاده بود ازم نکردن و سعی کردن خیلی عادی و خونسرد باشن اما...مادرم از فرط کم خوابی و فشاری که روش بود از هوش رفت و پرستارها همراه پدرم،مادرم رو به اتاق دیگه ای بردن تا روی تخت بخوابوننش و بهش سرم بزنن
فقط من و یورا داخل اتاق بودیم و من هنوزم هوش و حواس چندانی نداشتم
تا اینکه خودش جلو اومد و جویای حالم شد...

یورا: الان بهتری؟

_ یکم بدنم درد میکنه و زخمام میسوزه یادمم نمیاد دقیقا چه اتفاقی افتاده پس با این حساب...نه خوب نیستم

یورا: حق داری بعد از اتفاقاتی که افتاد حتی هضم ماجرا هم برات سخت میشه

_ مگه چه اتفاقی افتاده که من نمیتونم هضم کنم؟

یورا: یادت نیست که تمام این بلاها بخاطر کیونگسویی که تو رو دزدید و سعی کرد اذیتت کنه اتفاق افتاده؟

با دردی که توی سرم حس کردم برای لحظه ای تمام اتفاقات از جلوی چشمم گذشتن که باعث شد چشمام رو برای چند ثانیه روی هم فشار بدم...صدای نیشخند رو اعصابِ کیونگسو بعد از اعتراف به عشقش و هدف از دزدیدنم،صدای شکستن بطری شیشه ای توی سرش...بوق ماشینی که بهم برخورد کرد و...توی گوشم پیچید...
واقعا داشت عذابم میداد!اما...یه چیزی درست نبود!
تمام این اتفاقات بین من و کیونگسو بود و حتی تهیونگم خبر نداشت پس چرا یورا همه چیز رو میدونه؟

_ یورا...تو این ماجرا رو از کجا میدونی؟

دوباره همون لبخندِ دوستانه و زیباش که دفعه ی اول دیدار و دوستیمون ازش دیده بودم زد اما خیلی زود لبخندش تبدیل به نیشخند شد و مستقیم توی چشمام نگاه کرد.این کارش باعث شد کمی احساس خطر کنم اما اون دوستم بود و نمیتونست باهام کاری کنه...

یورا: واقعا با خودت چی فکر کردی؟من از همه چیز خبر دارم چون برای همه چیز مو به مو نقشه کشیدم!اگر الان اینجایی و تونستی فرار کنی فقط و فقط بخاطر اشتباه احمقانه ی کیونگسو بود

متوجه نمیشم...کسی که این همه مدت دوست خطابش کردم داره میگه مقص تمام اتفاقاتیه که برام افتاده؟؟؟

_ بگو که داری شوخی میکنی؟مگه میشه؟تو دوستمی!نمیتونی انقدر بی رحمانه برام نقشه بکشی

یورا: ای کاش هیچوقت تهیونگ تو رو نمیدید!تنها دلیلی که بهت نزدیک شدم،دور کردن تو از تهیونگ بود!تو کسی بودی که تو نگاه اول شیفتت شده بود...کاری که من این همه سال نتونستم انجام بدم رو تو داشتی انجام میدادی!!!ملکه ی دردسر؟آره لقب خوبیه برات چون تو دردسر تمام زندگی من شدی!

_ من هیچوقت سعی نکردم به تهیونگ نزدیک شم.این انتخاب خودش بود،اگر بخاطر کاری که من بجای تو انجام دادم داری ازم انتقام میگیری بدون که داری اشتباه میکنی این رسم دوستی نیست و عشق هم چیزی نیست که دست تو باشه...اگر پسر عموت این همه سال عاشقت نشده پس دلیلی نداره در آینده هم عاشقت بشه

یورا: درسته حق با توئه اون قرار نیست عاشقم بشه...پس برای همینه که نمیزارم عاشق تو هم باشه
دقیقا مثل چیزی که برای من نیست و قرار نیست برای هیچکس دیگه ای هم باشه و اینکه بهت گفتم!دوستی ای درکار نیست و این دیدگاه تو نسبت به من بوده...من تمام مدت تو روبه چشمِ دشمن خودم میدیم!

_ چقدر یه نفر میتونه بخاطر عشق انقدر پست و بی لیاقت باشه؟!تو مایه ی ننگ خانوادتی اگر اونا از این موضوع چیزی بفهمن...

یورا: هه!قرار نیست کسی چیزی بفهمه...حتی کیونگسو هم هم نمیتونه کاری کنه چون من...

چشماش برق عجیبی داشت و لبخندش شبیه کسی بود که چیزی برای از دست دادن نداره و با چیزی که از توی کیفش درآورد فهمیدم آدم رو به روم تا چه حد میتونه خطرناک باشه!...
#sweety
⟭⟬ꨄ. @heaven_of_army . ꨄ ⟭⟬
H͓̽e͓̽a͓̽v͓̽e͓̽n͓̽ O͓̽f͓̽ A͓̽r͓̽m͓̽y͓̽ (◠‿◠)
#cool_boy part: 16 چشمامو به سختی باز کردم،چیزی یادم نمیومد...نمیدونستم برای چی روی تخت دراز کشیدم و این دایره های سیاه بالای سرم چی بودن...همه چیز تار بود و صداها خیلی گنگ و نامفهوم سعی کردم حرف بزنم اما انگار لبام به هم دوخته شده بودن و صدایی ازشون در نمیومد...دوباره…
#cool_boy
part: 17
یورا: هه!قرار نیست کسی چیزی بفهمه...حتی کیونگسو هم هم نمیتونه کاری کنه چون من...جوری همه ی شواهدو پاک میکنم که هیچکس نتونه اتهامی به من بزنه و اسمت برای همیشه از ذهن همه مون پاک بشه!

حین صحبت از توی کیفش آمپول آماده ای برداشت که حاوی مواد زرد رنگی بود و آروم آروم جوری که فقط صدای کفش های پاشنه بلندش میومد سمت سرمم رفت!
هرچقدر تلاش کردم تا تکونی به خودم بدم و خودم رو نجات بدم فایده ای نداشت و بدنم بعد از تصادف کرخت شده بود جوری که نمیتونستم تکونش بدم!
لبخند به لب ادامه داد...

یورا: بزار قبل از مرگت حداقل تمام حقایق رو بهت بگم،هرچند ناراحت کننده است اما تو باید بدونی!
احتمالا کیونگسو راجب عشقش بهت اعتراف کرده اما تو حرفش رو باور نکردی...
راستش کینگسو توی این نقشه فقط یه عاشق ساده لوح بود که وقتی بهش گفتم اگر اینکارو بکنه بهت میرسه فوری قبول کرد!حتی بدون اینکه به این فکر کنه که ممکنه جرمش چقدر سنگین باشه!
حتی موقع بوسیدنت بدون ماسک فیلمی گرفت که وقتی به تهیونگ نشون دادم کاملا باورش شده بود که نقشه ی دزدیده شدنت کاملا الکی بوده و تو اونو دوست نداری!

_ ته...تهیونگ؟چطور؟کجا؟

یورا: این چیزاش مهم نیست.بازگو کردن اینکه تهیونگ چطور داشت خودشو به آب و آتیش میزد که پیدات کنه و نجاتت بده اصلا برام کار جالبی نیست!

با ترسی که از چشمام مشخص بود بهش خیره بودم.بالای سرم کنار نگدارنده ی سرمم وایستاده بود و با شیفتگی از جنایتای نابخشودنیش برام تعریف میکرد...باورم نمیشد چطوری پای تهیونگ رو به این ماجرا باز کرده!یعنی...یعنی الان تهیونگ به من شک داره؟چطور تونست انقدر راحت بهم شک کنه؟!

یورا: ا/ت تو خیلی خوش شانسی!توی زندگی قبلیت چه کار خوبی کردی که تو این زندگی انقدر خوش شانس شدی؟انقدر تو چشمای تهیونگ پاک و فوق العاده بودی که حتی منم نتونستم توی ذهنش نسبت بهت شکی ایجاد کنم!حتی با اون فیلم...اما چه میشه کرد!اگر فرار نمیکردی و یهو ظاهر نمیشدی مجبور نمیشدم الان دست به همچین کاری بزنم...

اون فیلم؟نکنه...حتما کیونگسو با اون دوربین فیلم گرفته و براش فرستاده!چطور شد که تو این دامِ کثیف افتادم؟
زبونم بند اومده بود.حتی با دونستن اینکه این دختر چقدر کمبود احساسات داره و چقدر به عشقش پایبنده که حاضره دست به همچین کارهایی بزنه...بازم نمیتونم ببخشمش!اون نه فقط به من،تهیونگ و کیونگسو آسیب زده کرده بلکه به خودشم داره آسیب میزنه...

یورا: تمام داستان همین بود...الانم قراره داستان زندگیت به غم انگیز ترین شکل تموم بشه و داستان من به زیباترین شکل شروع!

آروم در آمپول رو برداشت و سوزنش رو وارد سرم کرد.دیگه راهی نمونده بود پس برای نجات خودم باید با تمام وجود جیغ میکشیدم!
تمام نیرومو جمع کردم اما تا دهنمو باز کردم فوری یکی از دستاش روی دهنم قرار گرفت و فریادِ کمکم خفه شد
با چشمای خودم شاهد مرگم بودم و میدیم چطور اون مایع زرد رنگ قطره قطره وارد سرمم میشه،دیگه کاری ازم بر نمیومد پس همونطور که قطره های اشک از گونه هام سر میخوردن چشمامو بستم و منتظر مرگم موندم
اما صدایی که شنیدم باعث شد امیدی پیدا کنم که امروز روز مرگم نیست!...
#sweety
⟭⟬ꨄ. @heaven_of_army . ꨄ ⟭⟬
#cool_boy
part: 18
(فلش بک)
♢●دیدگاه تهیونگ●♢
+ اونوقت چرا باید "تو" بری ملاقات ا/ت؟

یورا: شاید چون بخوام بهترین دوستمو برای اخرین بار ببینم...

+ منظورت از آخرین بار چیه؟چه نقشه ای توی سرت داری؟!

+ خوب گوش کن یورا حتی اشتباهاً هم همچین اشتباهی نکن!اگر یه مو از سرش کم بشه دیگه یادم میره باهات نسبت خونی دارم و نمیتونی تصور کنی چه کارایی ازم برمیاد!

یورا: خوب بلدی بقیه رو تحت فشار بزاری و با تهدیدات بترسونیشون اما دقت کن الان من کجام و تو کجایی!هیچ تضمینی نمیکنم ا/ت سالم بمونه...

+ تو-

+ گو...گوشیرو قطع کرد؟

×اون رد داده!×

انقدر حواسم به یورا بود که نفهمیدم کیونگسو دستاشو باز کرده و داره به حرفامون گوش میده

+ منظورت چیه؟

×اون...بهم گفته بود هرکاری از دستش برمیاد انجام میده تا تورو به دست بیاره.الان...اون جنونش چند برابر شده ممکنه هر بلایی سره ا/ت بیاره!×

+ تو میدونی میخواد چیکار کنه؟

×نه اما میدونم ا/ت توی بدجوری توی خطره×

با حرفش مو به تنم سیخ شد،پس سریع از جام بلند شدم و به سمت خروجی حرکت کردم،میتونستم صدای ناله های از روی درد کیونگسو هم پشت سرم بشنوم...اما معلومه واقعا ا/ت براش مهمه که با این وضعیت داره همراهم میاد
راستی تا یادم نرفته باید به پلیس زنگ بزنم...

دوباره باید مسافت طولانی ای رو طِی میکردیم تا به جاده برسیم و بتونیم ماشین بگیریم...خوشحالم که هنوز پول برای کرایه تاکسی دارم...
بدون معطلی برای هر ماشینی که سمتمون میومد دستمون رو تکون میدادیم تا بایسته،حدودا ۵دقیقه معطل شدیم تا بالاخره تونستیم سوار یه ماشین بشیم خوشبختانه راننده اش خیلی تند اما وحشیانه میروند پس مسافت30دقیقه ای رو در 15دقیقه طِی کردیم و به مقصد رسیدیم...بدون اینکه بپرسم پول زیادی بهش دادم و فوری پیاده شدم،کیونگسو هم همونطور با وضعیت داغونش پا به پا همراهم میومد،از سرش کمی خون اومده بود و یکم منگ بود.نمیدونم بخاطر کدوم بخش از درگیریمون بوده اما یادم نمیاد به سرش ضربه زده باشم...

با دو از راهروهای طولانی بیمارستان رد شدیم و طبق چیزی که یادم بود باید انتهای راهروی بخش اتاق ا/ت میبود...بی معطلی همونطور که راهرو رو میدوییدیم و به پرستارهایی که میگفتن "آقایون آروم باشید اینجا بیمارستانه!"اهمیتی نمیدادیم به کیونگسو گفتم
+ هرچقدر هم تلاش کنی تا خودتو از منجلابی که یورا درست کرده بیرون بکشی بازم بی فایدست تنها راهی که میتونی به ا/ت کمک کنی تا ببخشدت اعتراف به گناهان خودت به همدستی با یورا تو دادگاهه!

رسیدیدم...اما در اتاق بسته است...نکنه اتفاقی افتاده؟
با ترسی که ناشی از حرفهای یورا بود دستم رو روی دستگیره گذاشتم و در رو باز کردم
(پایان فلش بک)
.
.
.
با صدایی که شنیدم باعث شد امیدی پیدا کنم که امروز روز مرگم نیست!...
تهیونگ: دست نگهدار یورا!

باورم نمیشد صدایی که میشنوم صدای تهیونگه!چشمامو باز کردم و با چهره ی نگران و زخمیش و لباسایی که خاکی و شلخته شده بودن مواجه شدم
نگاهش سمت یورا بود و سعی داشت یورا رو از کاری که میخواد بکنه متوفق کنه

تهیونگ: یورا خواهش میکنم دست نگهدار!نزار وضعیت خراب تر از اینی که کردی بشه

یورا: تهیونگ هنوز نفهمیدی من آب از سرم گذشته؟چه این دختر بمیره چه نمیره من بازم بخاطر گناهانم مجازات میشم و از تو دور و دور تر میشم پس بهتره همین الان کاری که شروع کردمو تموم کنم...

تهیونگ: نه اشتباه نکن،شاید تا الان اشتباهات زیادی انجام دادی اما میتونیم درستش کنیم،میتونیم هرچهارتامون با هم این ماجرارو تموم کنیم و کسی هم خبردار نمیشه

یورا: منظورت از درست کردن چیه؟یعنی تو عاشقم میشی و پیشم میمونی؟...نه!معلومه که نه شما دوتا با هم میمونید و من و کیونگسو تا اخر عمر باید تو آنیش عشقمون ذغال شیم...

تهیونگ: حداقل با زنده موندن ا/ت میتونیم همدیگرو بعد از درست شدن ماجرا ببخشیم و کسی بیشتر از این آسیب نمیبینه اما اگر ا/ت بمیره تو تو آتیش عشقت نه بلکه تو اتیش نفرت "من" و اطرافیانش ذغال میشی!

دستی که روی دهنم بود شروع به لرزیدن کرد و خیلی آروم برداشته شد.نگاه هم رو به یورا دادم و متوجه شدم که در حالی که سرش پایینه گریه میکنه...دیدن کسی که جلوی بقیه انقدر مغرورانه رفتار میکرد و الان جلوی دوستاش انقدر راحت غرورش شکسته شده و در حال گریه کردنه،برام تاسف آور بود...
اما با ورود پلیس اوضاع فرق کرد و اینبار تهیونگ هم سرش رو پایین انداخته بود و به دیوار تکیه داده بود...
#sweety
⟭⟬ꨄ. @heaven_of_army. ꨄ⟭⟬
H͓̽e͓̽a͓̽v͓̽e͓̽n͓̽ O͓̽f͓̽ A͓̽r͓̽m͓̽y͓̽ (◠‿◠)
#cool_boy part: 18 (فلش بک) ♢●دیدگاه تهیونگ●♢ + اونوقت چرا باید "تو" بری ملاقات ا/ت؟ یورا: شاید چون بخوام بهترین دوستمو برای اخرین بار ببینم... + منظورت از آخرین بار چیه؟چه نقشه ای توی سرت داری؟! + خوب گوش کن یورا حتی اشتباهاً هم همچین اشتباهی نکن!اگر یه…
#cool_boy
part: 19
○ خانم یورا،شما بخاطر جرایمی که مرتکب شدید باید دستگیر بشید!بهتره خودتون رو تسلیم کنید

_ پ...پلیس؟

کیونگسو از در وارد شد و در جواب سوالم گفت:
×بله وقتی تهیونگ داشت جلوی یورا رو میگرفت،من پلیس رو خبر کردم...×

یورا: با اینکارت خودت رو هم تو دردسر انداختی

×کارمون اشتباه بوده و قابل توجیح نیست.بیا بیشتر از این اشتباه نکنیم و خودمون رو تسلیم پلیس کنیم×

یورا سرش رو بالا آورد و به تهیونگی که سر به زیر به دیوار تکیه داده بود خیره شد
اشکهاش رو کنار زد و با آرامش ساختگیش لبخندی زد و خیلی آروم گفت"همتون برید به درک"
فورا برگشت و آمپولی که تا چند دقیقه پیش میخواست توی سِرُم من خالی کنه،بیرون کشید و به سمت شاهرگ خودش گرفت...همه حتی تهیونگ هم مات و مبهوت به یورایی که میخواست خودکشی کنه خیره شدیم و پلیس که سعی در آروم کردن یورا داشت گفت:
○ خانم کیم اینکارو نکنید!به فکر خودتون و خانوادتون باشید...نمیخوایم مداخله کنیم و آسیبی بهتون بزنیم پس آمپول رو خیلی آروم بزارید زمین!

یورا: بی فایدست،من حاضرم بمیرم اما باقی عمرم رو توی زندان نپوسم!

(یورا،حماقت نکن!همین الان خودت رو تسلیم پلیس کن!)

صدا از بیرون میومد.همه کنار رفتن و آقای کیم،پدر یورا جلو اومد
یورا: پ...پد-

با سیلی ای که توی صورتش خورد روی زمین خم شد و آمپول از دستش افتاد
(بیشتر از این آبروی خانوادمون رو نبر و خودت رو تسلیم پلیس کن)

یورا: اما...اما...پدر!

(اگر میخوای بمیری خودم با کمال میل کمکت میکنم اما هرگز بخاطر کارایی که کردی نمیبخشمت!من دختر قوی ای بزرگ کردم پس باید تاوان اشتباهاتت رو بدی حتی اگه زندان رفتن باشه)

یورا سرش رو پایین انداخت و دوباره شروع به گریه کرد،پدرش آروم بغلش کرد و گفت"مقصرمن بودم.باید بیشتر حواسم به کارهات میبود.باید خودم جلوی این اشتباهاتت رو میگرفتم"

بعد از چند دقیقه یورا از بغل پدرش بیرون اومد و بعد از پاک کردن اشکهاش به سمت افسر پلیس رفت و اجازه داد بهش دستبند بزنن...
کیونگسو هم دستبند زنان همراه یورا از اتاق خارج شدن و همراه پلیس به مقصد اداره پلیس حرکت کردن

آقای کیم پدر یورا کنار من اومد و صمیمانه از بابت کارهای دخترش از من عذرخواهی کرد و موقع خروج دستی به شونه ی تهیونگ گذاشت و از اتاق خارج شد

پدرم بخاطر سر و صدا اومده بود و از بیرون اتاق شاهد ماجرا بود...درسته پدرم میخواست انتقام بلایایی که به سرم آورده بودن رو بگیره اما با دخالت پلیس نتونست کاری کنه پس تصمیم گرفت شکایتش رو پس نگیره تا حداقل قانون بتونه عدالت رو برقرار کنه

حالا فقط من و تهیونگ توی اتاق تنها بودیم...تهیونگ بالاخره از جاش تکون خورد و کنارم اومد و روی صندلی نشست اما بازم نگاهش به زمین بود...

_ تهیونگ من-

تهیونگ: ببخشید...

آماده باشید چون پارت بعدی قسمت آخر داستانمون خواهد بود^^
#sweety
⟭⟬ꨄ. @heaven_of_army .ꨄ⟭⟬
H͓̽e͓̽a͓̽v͓̽e͓̽n͓̽ O͓̽f͓̽ A͓̽r͓̽m͓̽y͓̽ (◠‿◠)
#cool_boy part: 19 ○ خانم یورا،شما بخاطر جرایمی که مرتکب شدید باید دستگیر بشید!بهتره خودتون رو تسلیم کنید _ پ...پلیس؟ کیونگسو از در وارد شد و در جواب سوالم گفت: ×بله وقتی تهیونگ داشت جلوی یورا رو میگرفت،من پلیس رو خبر کردم...× یورا: با اینکارت خودت رو…
#cool_boy
part: 20
●♢دیدگاه تهیونگ♢●
من واقعا از رفتارو اعمالِ دختر عموم شرمنده بودم و نمیدونستم باید چی بگم...
ا/ت: تهیونگ من-

+ ببخشید...
من وسط حرفش پریدم...میدونستم میخواست چی بگه،میخواست به دروغ بگه حالش خوبه و نیاز نیست من نگران اتفاقاتی که افتاد باشم اما...منم تو این ماجرا مقصر بودم!

ا/ت: چی؟

+ من از بابت کارایی که دختر عموم و دوستم انجام دادن متاسفم و میدونم با تاسف هیچ چیز درست نمیشه اما حداقل عذاب وجدانم کمتر میشه

ا/ت: تهیونگ خودت رو سرزنش نکن.تمام این اتفاقات تموم شدن و من دیگه نمیخوام به گذشته فکر کنم و با یادآوری این اتفاقات از لحظاتی که کنار تو هستم حالم رو خراب کنم

+ اما منم مقصر بودم نباید میزاشتم یورا بهت نزدیک بشه نباید به احساسات کیونگسو بی اعتنایی میکردم و نباید موقع دیدن اون بوسه بهت شک میکردم...من نمیتونم نقش مثبتی برای اطرافیانم داشته باشم

ا/ت: نه این حرفو نزن،مطمئنم اگر بخاطر تو نبود یورا تا الان کارم رو تموم میکرد یا اگر تو برای پیدا کردنم تلاش نمیکردی مجرما گیر نمیافتادن تو نقش بزرگی توی زندگی من و اطرافیانت داری

+ اما...

توی یه حرکت ا/ت خودشو بهم نزدیک کرد،فاصله ی صورتامون 3سانت شده بود و میتونستم نفس داغشو روی صورتم حس کنم...این لحظه چند ثانیه بیشتر طول نکشید که ا/ت بوسه ای روی گونه ی زخمیم کاشت و دوباره دراز کشید(میتونم حدس بزنم به چی فکر میکردید منحرفان!ولی کور خوندید^^)
از تعجب چشمام چهارتا شده بود و نمیدونستم چی بگم راستش این اولین بوسه ای بود که ا/ت به من هدیه داد و مطمئنم قرار نیست آخرینش هم باشه...

+ ت...تو حالت خوبه؟

ا/ت: نه زیاد اما واسه بهتر کردن حال تو حاضرم هر دردی رو تحمل کنم

واقعا حالم بهتر شده بود و میتونستم رد لبخندِ ناخودآگاهمو حس کنم...اونم متقابلا لبخند زد...دوست داشتم این احساسِ شیرین توام با آرامش رو تا همیشه حس کنم...

(10روز بعد)
+ اماده ای عزیزم؟

ا/ت: آااا تهیونگ ساعت۶صبحه و من قراره ساعت9مرخص بشم!😐

+ از بس هیجان داشتم نتونستم بیشتر صبر کنم،تازه نگهبانارم پیچوندم تا بتونم بیام

ا/ت: احمق الان میان گیرمون میندازن این چه کاریه!

+ اما من خیلی هیجان دارم،بالاخره میتونیم راحت با هم قرار بزاریم،بریم بیرون،سینما،استخر،پارتی یکمم شیطونی کنیم-

ا/ت: هوی هوی هوی!وایسا ببینم خیلی داری تند پیش میریااااا،من نهایت بهت افتخار بدم که یه سینما بریم تا همینجا کافیه

+ ایراد نداره از کم شروع میکنیم تا به-

ا/ت: بسه میدونم بقیه اش چیه پس بیخیال شو به کم قانع باش و الا کلا باهات قرار نمیزارم!

+ هِعی لجبازه دوست داشتنی،باشه پس همون سینما😉
بعد از حرفی که زدم خنده ی مستانه ای کرد که منم خنده ام گرفت
موقع مرخص شدن پرستار نامه ای به ا/ت داد که از طرف خانواده ی کیونگسو بود محتویات نامه درباره ی این بود که خانواده اش بخاطر کارهای ناشایستی که پسرشون انجام داده بود متاسف بودن و نمیتونستن با ا/ت رو در رو بشن برای همین نامه نوشتن

ا/ت هم چون قلب مهربونی داشت😍نامه رو پاره نکرد و به پرستار برگردوند و گفت"درسته که عذرخواهی کردن اما گذشته تغیری نمیکنه،من فقط میخوام از زمان حالم همراه تهیونگ لذت ببرم و بس!"و از بیمارستان خارج شدیم

همه چیز خوب شده بود،دوستای ا/ت...سویون،می یون،مین مین دوباره پیشش برگشته بودن و توی درسهای عقب افتاده اش کمکش میکردن و منم دوباره توی کلاسا بغل دستش میشستم و بعد از دبیرستان خودم میرسوندمش حتی یکروز درمیون سر قرار میومد و کلی خوشحالم میکرد😌
من توی دادگاه یورا و کیونگسو شرکت نکردم حتی با اینکه شاهد بودم چون اونا خودشون به گناهانشون اعتراف کردن و حاضر بودن مجازات بشن اما خانواده اشون بخاطر نفوذ و قدرتی که داشتن با قید وصیغه آزادشون کردن و بلافاصله مقدماتِ سفر به خارج از کشورشون رو اماده کردن...برای من مهم نبود چه بلایی سرشون میاد یا کجا میخوان برن...
تنها چیزی که برای من مهم بود بودن در کنار ا/ت بود و بس...هر چند که قراره بزودی ازش خاستگاری کنم😉
ا/ت: تهیونگ کجایی؟!
+ ببخشید حواسم نبود...

ا/ت: اوکی میخواستم بگم بستنیت داره اب میشه زودتر بخورش🍧
+ اوه راست میگی...خوشمزه است!

ا/ت: ولی به شیرینی لبخندای مستطیلیت نمیرسه
با این حرفش دوباره لبخند به لبام برگشت و باعث شد اونم لبخندِ شیرینی بزنه...
ای کاش این لحظات هیچوقت تموم نشن🌌

پایان💜
امیدوارم دوستش داشته باشید...ممنون که تا آخرش همراهیمون کردید،این پایان کار نیست و ما بازم با داستان های جذاب تر برمیگردیم😙
#sweety
⟭⟬ꨄ. @heaven_of_army. ꨄ⟭⟬
طبق در خواست چندنفر از آرمی های گل
من دوباره هشتک فیک ها و وانشات های نوشته شده رو میزارم😊👇🏻

#sleep_wake_up (بی تی اس و دخترا)
#BigDream (بی تی اس و دخترا...در حال آپ)
#cool_boy (تهیونگ و ا/ت)
#cherry_Blossom (جونگ کوک و ا/ت)*
#the_man_of_my_dream (نامجون و ا/ت)
#Fire_works (کاپل کوکمین)*
#New_trip (کاپل تهجین)*
#sunny_day (کاپل سُپ)*
#shuka (ویمین و دخترا)*
#please_end_this_nightmare (جیمین و ا/ت)*
#He_is_my_man (جیمین و ا/ت)
#Love_or_Reveng (کاپل از بی تی اس...در حال آپ)
#Cheshmaye_tilei (جیهوپ و دختر)
#little_stare (یونگی و ا/ت)
#special_coffee (تهیونگ و ا/ت)*
#the_first_appionation (یونگی و ا/ت)
#my_mochi (جیمین و ا/ت)*
#Cold_breath_of_love (یونگی و ا/ت)
#‌Love_is_my_priority (جیمین و ا/ت)
#Love_me (یونگی و ا/ت...درحال آپ)
#Gray_Days (کوکمین و ا/ت)
#My_savior (جین و ا/ت...در حال آپ)
#My_Princes (تهجین و دخترا)*
وانشات ها این علامت رو دارن(*)ولی بقیه فیک هستن🤍
لیست با شروع هر داستان و وانشات جدید ویرایش میشه پس حتما چکش کنید
اگر کامل شده ی داستان رو به صورت فایلpdfخواستید فقط کافیه تو قسمت کامنت ها استیکر بفرستید...
#درخواستی
⟭⟬ꨄ. @heaven_of_army .ꨄ⟭⟬