💡 بابا برقی و هفت پسران
📷 #گپتریا با عکسهای مجید افشار
▫️حاج ماندنی پورشمسی متولد ۱۳۳۲ است و از ۷۰ سال عمر خود، ۵۶ سال برقکار بوده است. جریان برق در این خانواده از پدر به هفت پسرش منتقل شده و پسران او در الکتریکی گلستان و شرکت کلات، راه پدر را ادامه میدهند.
🔻یادگیری با باتری و سرپیچ
💬 صبحها که میرفتم مدرسه، مادرم یک ریال به من میداد و من با این یک ریال چیزی نمیخوردم و میرفتم از مغازه میر عبدالحسین میرزمانی در سابات روبهروی مسجد آخوند، یک روز لامپ میخریدم، یک روز سیم میخریدم و یا باتری میخریدم. خانه ما برق نداشتیم و در اتاق زمستانخانه که کامل سیاه بود، جالامپی یک و نیم ولتی کوچک زده بودم و با باتری آن را روشن میکردم. هر باتری برای چند شب دوام داشت و دوباره با همان پول توجیبی باتری میخریدم. یادگیری من هم کاملا تجربی و از باتری و چراغ قوه و سرپیچ بود.
🔻کارمند شرکت برق با روزی ۱۵ ریال
▫️ماندنی کار برقکشی را از سال ۱۳۴۶ و ترک تحصیل در کلاس چهارم ابتدایی شروع کرد. میگوید: «در آغاز با سلیمان حسینی با حقوق روزی ۱۵ ریال در شرکت برق گراش کار میکردم. مدتی گراش کار کردیم و بعد که در گراش کار کم بود، ۴۵ روز هم رفتیم هود و بیدشهر و بلوکات که درآمدمان روزی دو تومان و بیشتر بود.
🔻 سفر کاری به قطر و دبی
💬 بدون گذرنامه و با شناسنامه رفتم قطر و با مرحوم حاج غلامعباس حسنزاده در مغازه برادرم در ریحان قطر کار میکردم. ضمن کار، به علاقهام هم میرسیدم و خردهکاریهای برقکشی را هم انجام میدادم. بعد از دو سال برگشتم گراش و دوباره دو سفر ششماهه رفتم دبی و از سال ۱۳۵۴ دیگر سفر خارج نرفتم.
💬 عیالم خیلی موافق نبود که در گراش کار کنم، یادم است ۳۶ هزار تومان یک خاور پر از جنس از شیراز و تهران آوردم. دو دهنه مغازه کنار حسینیه اعظم در جایی که الان بیرونبر شهر غذا است اجاره کردم و این شروع کار من در گراش بود.
💬 مغازه حاج ماندنی تا چند ماه پیش در ابتدای خیابان امام، روبهروی پاساژ مرکزی بود: «آنجا زمین اوقافی بود و تعدادی نخل مرده داشت. از اوقاف اجاره کردیم و با حاج غلامعباس و برادرم حاج علی، شراکتی ساختمان را ساختیم.»
🔻 هفت پسر در دو شرکت برقی
▫️حاج ماندنی هفت پسر دارد که همه آنها زیر دست پدرشان وارد کار صنعت برق شدهاند
⚡️ من دیگر بازنشسته شدهام و بچههایم به مدیریت حاج حسینعلی و حاج عبدالنبی به ساختمان جدید در کمربندی ابتدای خیابان شهدای گمنام آمدهاند و محمد جواد و مهدی هم اینجا هستند. برای فروش تجهیزات برقی و گسترش شبکه هم دیگر پسرانم مجتبی، شکرالله و علی، شرکت برق کلات را راهاندازی کردهاند و بیشتر با اداره برق همکاری دارند. هر چند دو عده هستند ولی با هم کار میکنند.
▫️دو برادرم مشت عوض هنوز در کار برق است و حاج محمدعلی بازنشسته شده ولی روی تاکسی کار میکند.
🔻بسیجی قدیمی، نخلدار و خادم امام رضا(ع)
💬 بیشتر مسئولیت کارهای برقی مراسمها با سید حسین زیارتی بود و ما هم تا جایی که میشد همکاری میکردیم. جنگ که شروع شد هم با پایگاه امام حسین(ع) همکاری میکردم و به ویژه شبها آنجا بودیم. گاهی تا چهل نفر هم از طرف پایگاه گشت میزدیم.
💬 روزی یک بار یا دو روزی یک بار به گلستان یا شرکت کلات سر میزنم. البته اینجا بیشتر مینشینم و کاری ندارم. بقیه وقتها به صحرا و نخلها سر میزنم و به نخلها سرکشی میکنم. مراسم باشد هم شرکت میکنم. مشهد هم به عنوان خادم امام رضا(ع) میروم.
🔻اولینها در صنعت برق گراش
💬 اول کسی که در گراش مغازه داشت، مرحوم محمدحسنخان شکوه بود. دکان کوچکی جای مغازه راستی داشت و محمدحسنخان با سلیمان حسینی شریک بودند. یک نفر هم به نام همت احمدنیا بود که اهل جهرم بود، دوچرخهای داشت و در گراش برقکشی میکرد. یک نفر دیگر به نام میرزا بود. البته مغازه برقکشی و لوازم آن در گراش نبود و بیشتر سیار کار میکردند.
💬 حاج ماندنی ذکری هم از غفور پورغفور، مسئول کارخانه برق گراش، میکند و مثل دیگر گراشیها با عنوان مهندس از او یاد میکند: مهندس پورغفور تجربی بود اما از همه وسایل برقی سر در میآورد. از بلندگو گرفته تا موتور برق و پمپ چاه را تعمیر میکرد. من هم هر وقت چیزی لازم بود پیش ایشان سوال میکردم. یک بار کارخانه برق یاتاقان زده بود و در گراش تراشکاری نبود. با سمباده کار را انجام دادیم. خدا او را بیامرزد که برای برق گراش خیلی زحمت کشید.
🔻 مطلب کامل و عکسهای بیشتر در هفتبرکه:
☑️ 7Berkeh.ir/archives/141650
▪️▫️▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Whatsapp : bit.ly/7B-Wa
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
📷 #گپتریا با عکسهای مجید افشار
▫️حاج ماندنی پورشمسی متولد ۱۳۳۲ است و از ۷۰ سال عمر خود، ۵۶ سال برقکار بوده است. جریان برق در این خانواده از پدر به هفت پسرش منتقل شده و پسران او در الکتریکی گلستان و شرکت کلات، راه پدر را ادامه میدهند.
🔻یادگیری با باتری و سرپیچ
💬 صبحها که میرفتم مدرسه، مادرم یک ریال به من میداد و من با این یک ریال چیزی نمیخوردم و میرفتم از مغازه میر عبدالحسین میرزمانی در سابات روبهروی مسجد آخوند، یک روز لامپ میخریدم، یک روز سیم میخریدم و یا باتری میخریدم. خانه ما برق نداشتیم و در اتاق زمستانخانه که کامل سیاه بود، جالامپی یک و نیم ولتی کوچک زده بودم و با باتری آن را روشن میکردم. هر باتری برای چند شب دوام داشت و دوباره با همان پول توجیبی باتری میخریدم. یادگیری من هم کاملا تجربی و از باتری و چراغ قوه و سرپیچ بود.
🔻کارمند شرکت برق با روزی ۱۵ ریال
▫️ماندنی کار برقکشی را از سال ۱۳۴۶ و ترک تحصیل در کلاس چهارم ابتدایی شروع کرد. میگوید: «در آغاز با سلیمان حسینی با حقوق روزی ۱۵ ریال در شرکت برق گراش کار میکردم. مدتی گراش کار کردیم و بعد که در گراش کار کم بود، ۴۵ روز هم رفتیم هود و بیدشهر و بلوکات که درآمدمان روزی دو تومان و بیشتر بود.
🔻 سفر کاری به قطر و دبی
💬 بدون گذرنامه و با شناسنامه رفتم قطر و با مرحوم حاج غلامعباس حسنزاده در مغازه برادرم در ریحان قطر کار میکردم. ضمن کار، به علاقهام هم میرسیدم و خردهکاریهای برقکشی را هم انجام میدادم. بعد از دو سال برگشتم گراش و دوباره دو سفر ششماهه رفتم دبی و از سال ۱۳۵۴ دیگر سفر خارج نرفتم.
💬 عیالم خیلی موافق نبود که در گراش کار کنم، یادم است ۳۶ هزار تومان یک خاور پر از جنس از شیراز و تهران آوردم. دو دهنه مغازه کنار حسینیه اعظم در جایی که الان بیرونبر شهر غذا است اجاره کردم و این شروع کار من در گراش بود.
💬 مغازه حاج ماندنی تا چند ماه پیش در ابتدای خیابان امام، روبهروی پاساژ مرکزی بود: «آنجا زمین اوقافی بود و تعدادی نخل مرده داشت. از اوقاف اجاره کردیم و با حاج غلامعباس و برادرم حاج علی، شراکتی ساختمان را ساختیم.»
🔻 هفت پسر در دو شرکت برقی
▫️حاج ماندنی هفت پسر دارد که همه آنها زیر دست پدرشان وارد کار صنعت برق شدهاند
⚡️ من دیگر بازنشسته شدهام و بچههایم به مدیریت حاج حسینعلی و حاج عبدالنبی به ساختمان جدید در کمربندی ابتدای خیابان شهدای گمنام آمدهاند و محمد جواد و مهدی هم اینجا هستند. برای فروش تجهیزات برقی و گسترش شبکه هم دیگر پسرانم مجتبی، شکرالله و علی، شرکت برق کلات را راهاندازی کردهاند و بیشتر با اداره برق همکاری دارند. هر چند دو عده هستند ولی با هم کار میکنند.
▫️دو برادرم مشت عوض هنوز در کار برق است و حاج محمدعلی بازنشسته شده ولی روی تاکسی کار میکند.
🔻بسیجی قدیمی، نخلدار و خادم امام رضا(ع)
💬 بیشتر مسئولیت کارهای برقی مراسمها با سید حسین زیارتی بود و ما هم تا جایی که میشد همکاری میکردیم. جنگ که شروع شد هم با پایگاه امام حسین(ع) همکاری میکردم و به ویژه شبها آنجا بودیم. گاهی تا چهل نفر هم از طرف پایگاه گشت میزدیم.
💬 روزی یک بار یا دو روزی یک بار به گلستان یا شرکت کلات سر میزنم. البته اینجا بیشتر مینشینم و کاری ندارم. بقیه وقتها به صحرا و نخلها سر میزنم و به نخلها سرکشی میکنم. مراسم باشد هم شرکت میکنم. مشهد هم به عنوان خادم امام رضا(ع) میروم.
🔻اولینها در صنعت برق گراش
💬 اول کسی که در گراش مغازه داشت، مرحوم محمدحسنخان شکوه بود. دکان کوچکی جای مغازه راستی داشت و محمدحسنخان با سلیمان حسینی شریک بودند. یک نفر هم به نام همت احمدنیا بود که اهل جهرم بود، دوچرخهای داشت و در گراش برقکشی میکرد. یک نفر دیگر به نام میرزا بود. البته مغازه برقکشی و لوازم آن در گراش نبود و بیشتر سیار کار میکردند.
💬 حاج ماندنی ذکری هم از غفور پورغفور، مسئول کارخانه برق گراش، میکند و مثل دیگر گراشیها با عنوان مهندس از او یاد میکند: مهندس پورغفور تجربی بود اما از همه وسایل برقی سر در میآورد. از بلندگو گرفته تا موتور برق و پمپ چاه را تعمیر میکرد. من هم هر وقت چیزی لازم بود پیش ایشان سوال میکردم. یک بار کارخانه برق یاتاقان زده بود و در گراش تراشکاری نبود. با سمباده کار را انجام دادیم. خدا او را بیامرزد که برای برق گراش خیلی زحمت کشید.
🔻 مطلب کامل و عکسهای بیشتر در هفتبرکه:
☑️ 7Berkeh.ir/archives/141650
▪️▫️▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Whatsapp : bit.ly/7B-Wa
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
🛒 دکاندار محله روباد
👴🏻 دوشنبهها با #گپتریا
📷 با عکسهای مجید افشار
▫️مغازهای کوچک در محله روباد که تمام مشخصات یک «دکو محله» را دارد. کاسبی خوش برخورد که بعد از ۲۰ سال حضور در محله دیگر تکتک مشتریاناش را میشناسند. چند دقیقهای با زینل جعفری گپ میزنم.
💬 درباره سابقه کارش میگوید: «از هفت هشت سالگی همراه استاد بناها کار عملگی میرفتم. برای حقوق بزرگ و کوچکی در کار بود ما بچههای کوچکتر روز یک تومان حقوق میگرفتیم. مردها ۲۵ ریال و استاد بنا ۵ تا تک تومانی مزد میگرفت. من تا مزد ۱۴ تومان سر کار میرفتم و بعد رفتم سراغ دکانداری.»
💬 زینل جعفری میگوید: «بعد از آن هم مغازهی مردم دکانداری کردم. از خودم سرمایهای نداشتم، اینجا هم که ۲۰ سال است در این محله هستم دکان دیگران است.»
👨👩👦👦 زینل ۶۲ ساله دو دخترش را سر و سامان داده و یک پسر هم دارد.
🔻 در هفتبرکه:
☑️7berkeh.ir/archives/141733
▪️👨🏻🦳▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Whatsapp : bit.ly/7B-Wa
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
👴🏻 دوشنبهها با #گپتریا
📷 با عکسهای مجید افشار
▫️مغازهای کوچک در محله روباد که تمام مشخصات یک «دکو محله» را دارد. کاسبی خوش برخورد که بعد از ۲۰ سال حضور در محله دیگر تکتک مشتریاناش را میشناسند. چند دقیقهای با زینل جعفری گپ میزنم.
💬 درباره سابقه کارش میگوید: «از هفت هشت سالگی همراه استاد بناها کار عملگی میرفتم. برای حقوق بزرگ و کوچکی در کار بود ما بچههای کوچکتر روز یک تومان حقوق میگرفتیم. مردها ۲۵ ریال و استاد بنا ۵ تا تک تومانی مزد میگرفت. من تا مزد ۱۴ تومان سر کار میرفتم و بعد رفتم سراغ دکانداری.»
💬 زینل جعفری میگوید: «بعد از آن هم مغازهی مردم دکانداری کردم. از خودم سرمایهای نداشتم، اینجا هم که ۲۰ سال است در این محله هستم دکان دیگران است.»
👨👩👦👦 زینل ۶۲ ساله دو دخترش را سر و سامان داده و یک پسر هم دارد.
🔻 در هفتبرکه:
☑️7berkeh.ir/archives/141733
▪️👨🏻🦳▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Whatsapp : bit.ly/7B-Wa
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
😋 بوی خوش دلبره و زئگره از خانهی خانم عبدالی
📷 #گپتریا با عکسهای مجید افشار - هفته ۱۵
👨🍳هنرش، قنادی است. هنری که سالها پیش راه و روش آن را از مادر، بیبی و مادر شوهرش یاد گرفته است و حالا شده حرفهاش که از آن نان و درآمد حلال درمیآورد برای گذران زندگی.
▫️شیرینیهای زینب عبدالی، قناد خانگی گراشی، سالها است که به مذاق گراشیها خوش آمده و پایهی جشنها و عروسیها است.
▫️وارد خانهی زینب عبدالی، که میشویم. بوی شیرینی فضای خانه را پر کرده است. او بعد از این که هفده سال پیش در تصادف همسرش حاج محمد را از دست داد قنادی خانگی را به عنوان شغل، جدیتر گرفت تا برکت زندگی خودش و چهار فرزند دختر و چهار فرزند پسرش باشد و به چرخ زندگیشان کمک کند.
💬 وقتی از او میپرسم چه شیرینیهایی درست میکند، میگوید:«قتلمه، زولبیا، کلوچه، سمبوسه، دلبره، زگره و ... درست میکنم و گاهی اوقات هم سفارش نانهای محلی مثل تپ تپی، لیتک و بالاتوه میگیرم.»
💬 شیرینی درست کردن را از مادرم و بی بی و مادرشوهرم مش فاطمه یاد گرفتم. حاج محمد که به رحمت خدا رفت من کارم را ادامه دادم. حالا دخترهایم و دو نوهام محدثه و زهرا نیز این هنر را از من یاد گرفتهاند و گاهی اوقات که وقت کنند به کمکم میآیند.
▫️درست کردن شیرینی از او وقت زیادی میگیرد، میگوید:«اول که درست کردن شیرینی مراحلی دارد که طی کردن آن و آماده کردن آرد و خمیر و تهیهی مواد لازم آن زمان میبرد و از طرفی دست تنها هم هستم چون خدا را شکر همه بچههایم سروسامان گرفتهاند و درگیر زندگی خودشان هستند و دیگر زیاد وقت نمیکنند به کمکم بیاید. هر چند من ازشان راضی هستم و هر زمان فرصت کنند کمکم میکنند.»
🎁 شیرینیهای او برای گراشیهای خارج نشین هم ارسال میشود، میگوید:«بیشتر سفارشهایی که میگیرم برای عروسیها است. سینی یا دیس میآورند که شیرینیها را درون آن بچینم، به خصوص بلئلزیها بیشتر من را میشناسند و بیشتر شیرینی سفارش میدهند.»
💬 گاهی اوقات هم مردم برای بردن هدیه، شیرینی سفارش میدهند همین امروز یک نفر زنگ زد و گفت ده جعبه نیم کیلویی زولبیا برای هدیه میخواهم. افراد زیادی هم هستند که عزیزانشان در دبی، کویت، قطر، کانادا و .... ساکن هستند و شیرینیهای گراشی را برای آنها به خارج از کشور ارسال میکنند. از شهرهای اطراف مثل لار و یا شهرهای بزرگ مثل شیراز و تهران هم سفارش میگیرم.
💝 خدا را شکر تا الان کسی نبوده و نشنیدهام که از کارم و طعم شیرینیهایی که درست میکنم ناراضی باشد.
▫️آخرین صحبت ما با خانم عبدالی قول گرفتن برای یاد دادن این شیرینیها به همشهریان گراشی است.
🔻عکسهای بیشتر در هفتبرکه:
☑️ 7berkeh.ir/archives/141980
▪️👨🏻🦳▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Whatsapp : bit.ly/7B-Wa
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
📷 #گپتریا با عکسهای مجید افشار - هفته ۱۵
👨🍳هنرش، قنادی است. هنری که سالها پیش راه و روش آن را از مادر، بیبی و مادر شوهرش یاد گرفته است و حالا شده حرفهاش که از آن نان و درآمد حلال درمیآورد برای گذران زندگی.
▫️شیرینیهای زینب عبدالی، قناد خانگی گراشی، سالها است که به مذاق گراشیها خوش آمده و پایهی جشنها و عروسیها است.
▫️وارد خانهی زینب عبدالی، که میشویم. بوی شیرینی فضای خانه را پر کرده است. او بعد از این که هفده سال پیش در تصادف همسرش حاج محمد را از دست داد قنادی خانگی را به عنوان شغل، جدیتر گرفت تا برکت زندگی خودش و چهار فرزند دختر و چهار فرزند پسرش باشد و به چرخ زندگیشان کمک کند.
💬 وقتی از او میپرسم چه شیرینیهایی درست میکند، میگوید:«قتلمه، زولبیا، کلوچه، سمبوسه، دلبره، زگره و ... درست میکنم و گاهی اوقات هم سفارش نانهای محلی مثل تپ تپی، لیتک و بالاتوه میگیرم.»
💬 شیرینی درست کردن را از مادرم و بی بی و مادرشوهرم مش فاطمه یاد گرفتم. حاج محمد که به رحمت خدا رفت من کارم را ادامه دادم. حالا دخترهایم و دو نوهام محدثه و زهرا نیز این هنر را از من یاد گرفتهاند و گاهی اوقات که وقت کنند به کمکم میآیند.
▫️درست کردن شیرینی از او وقت زیادی میگیرد، میگوید:«اول که درست کردن شیرینی مراحلی دارد که طی کردن آن و آماده کردن آرد و خمیر و تهیهی مواد لازم آن زمان میبرد و از طرفی دست تنها هم هستم چون خدا را شکر همه بچههایم سروسامان گرفتهاند و درگیر زندگی خودشان هستند و دیگر زیاد وقت نمیکنند به کمکم بیاید. هر چند من ازشان راضی هستم و هر زمان فرصت کنند کمکم میکنند.»
🎁 شیرینیهای او برای گراشیهای خارج نشین هم ارسال میشود، میگوید:«بیشتر سفارشهایی که میگیرم برای عروسیها است. سینی یا دیس میآورند که شیرینیها را درون آن بچینم، به خصوص بلئلزیها بیشتر من را میشناسند و بیشتر شیرینی سفارش میدهند.»
💬 گاهی اوقات هم مردم برای بردن هدیه، شیرینی سفارش میدهند همین امروز یک نفر زنگ زد و گفت ده جعبه نیم کیلویی زولبیا برای هدیه میخواهم. افراد زیادی هم هستند که عزیزانشان در دبی، کویت، قطر، کانادا و .... ساکن هستند و شیرینیهای گراشی را برای آنها به خارج از کشور ارسال میکنند. از شهرهای اطراف مثل لار و یا شهرهای بزرگ مثل شیراز و تهران هم سفارش میگیرم.
💝 خدا را شکر تا الان کسی نبوده و نشنیدهام که از کارم و طعم شیرینیهایی که درست میکنم ناراضی باشد.
▫️آخرین صحبت ما با خانم عبدالی قول گرفتن برای یاد دادن این شیرینیها به همشهریان گراشی است.
🔻عکسهای بیشتر در هفتبرکه:
☑️ 7berkeh.ir/archives/141980
▪️👨🏻🦳▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Whatsapp : bit.ly/7B-Wa
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
☁️ دیگر خبری از دنگانگ کمان حلاجی نیست
📷 #گپتریا با عکسهای مجید افشار - هفته ۱۶
▫️مغازه حلاجی حاج محمود رحمانیان نه تابلو دارد و نه اسم. یک مغازه تک افتاده در کوچهای نزدیک خیابان بازار گراش که اگر درش بسته باشد کسی نمیتواند نشانی آن را پیدا کند.
✅رحمانیان در آستانه ۸۰ سالگی با همراهی پسرش کار خانوادگی حلاجی را ادامه میدهد:
💬 این کار آبا و اجدادی ما است. از ۱۲ سالگی وارد این کار شدم. پدرم کارش حلاجی بود و من هم کنار دست او شروع کردم و بعد از او هم کار را ادامه دادم.
💬 قبلا در خانه کار میکردیم. بعد مدتی پایینتر در ساختمان هنر بودیم. سی سالی در مغازه چسبیده به دبیرستان اسعدی قدیم اجارهنشین حاج رضا مهیایی بودم و از سال ۱۳۹۳ آمدیم اینجا
📍حاج محمود در مغازه فعلی خود در نزدیکی خیابان بازار و مسجد امام رضا(ع) ۸ سال همسایه دفتر امام جمعه گراش بود و کمی بالاتر هم کوچه شهید رحمانیان قرار دارد که یاد ادریس فرزند شهیدش را زنده نگه میدارد.
☁️ تصویر مردم از پنبهزنی همان کمانهای حلاجی قدیمی است. اما سالهاست این شیوه پنبهزنی منسوخ شده است: «الان پنبه را میریزیم داخل دستگاه بعد هم تشکها را میدوزیم و کار ساده شده است. قبلا کمان حلاجی بود که دنگادنگ از صبح تا شب میزدیم. برای آماده کردن تشک و نیالی عروس و داماد ممکن بود چند روز در یک خانه مهمان باشیم. الان چهل سالی است که دستگاه داریم.»
▫️بیشتر مغازه کوچک حلاجی حاج محمود را دستگاه پنبهزنی و گونیهای پنبه پر کرده است و خودش معمولا بیرون از مغازه مشغول دوختن است. میگوید: «چارهای نداریم. اجاره سنگین است و خیابان اصلی در قوهی ما نیست که مغازه بگیریم. برای این کار هم جای بزرگتر از این صرف نمیکند.»
▫️مزد دست برای دوخت و پنبهگذاری هر بالش کوچک ۳۰ هزار تومان است. آقای رحمانیان میگوید: «به نسبت قیمتهای الان، قبلا همه چی مفتی و با صلوات بود. تمام لوازم را برای دامادی میدوختیم که کلش میشد ۵۰ تا تک تومانی. البته الان کار هم کمتر شده است و دیگر به جای پنبه از ابر و اینها استفاده میکنند.»
🔘 برخلاف خیلی از مغازههای گراش در مغازه حلاجی خبری از قلیان نیست. حاج محمود با آن لحن شوخ خود میگوید: «نه اهل قلیانم، نه اهل سیگار و نه اهل چایی حتی نمیدانم طعمش چه طور است به خاطر همین هم ۸۰ سال عمر کردهام.»
▫️محمود رحمانیان متولد ۱۳۲۵ است. پسر بزرگ او ادریس سال ۱۳۶۶ شهید شد. شعیب، مجتبی، صادق سه پسر دیگر هستند و پسر آخر هم به یاد برادر شهیدش باز ادریس نام دارد. سه دختر حاج محمود رفتهاند سر خانه و زندگی خودشان و او مانده و مادر بچهها.
▫️از میان چهار پسر، شعیب کمککار پدر است و کسب و کار خانوادگی پنبهزنی و لحافدوزی را ادامه میدهد.
🔻با عکسهای مجید افشار در هفتبرکه همراه شوید:
☑️ 7berkeh.ir/archives/142251
▪️👨🏻🦳▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Whatsapp : bit.ly/7B-Wa
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
📷 #گپتریا با عکسهای مجید افشار - هفته ۱۶
▫️مغازه حلاجی حاج محمود رحمانیان نه تابلو دارد و نه اسم. یک مغازه تک افتاده در کوچهای نزدیک خیابان بازار گراش که اگر درش بسته باشد کسی نمیتواند نشانی آن را پیدا کند.
✅رحمانیان در آستانه ۸۰ سالگی با همراهی پسرش کار خانوادگی حلاجی را ادامه میدهد:
💬 این کار آبا و اجدادی ما است. از ۱۲ سالگی وارد این کار شدم. پدرم کارش حلاجی بود و من هم کنار دست او شروع کردم و بعد از او هم کار را ادامه دادم.
💬 قبلا در خانه کار میکردیم. بعد مدتی پایینتر در ساختمان هنر بودیم. سی سالی در مغازه چسبیده به دبیرستان اسعدی قدیم اجارهنشین حاج رضا مهیایی بودم و از سال ۱۳۹۳ آمدیم اینجا
📍حاج محمود در مغازه فعلی خود در نزدیکی خیابان بازار و مسجد امام رضا(ع) ۸ سال همسایه دفتر امام جمعه گراش بود و کمی بالاتر هم کوچه شهید رحمانیان قرار دارد که یاد ادریس فرزند شهیدش را زنده نگه میدارد.
☁️ تصویر مردم از پنبهزنی همان کمانهای حلاجی قدیمی است. اما سالهاست این شیوه پنبهزنی منسوخ شده است: «الان پنبه را میریزیم داخل دستگاه بعد هم تشکها را میدوزیم و کار ساده شده است. قبلا کمان حلاجی بود که دنگادنگ از صبح تا شب میزدیم. برای آماده کردن تشک و نیالی عروس و داماد ممکن بود چند روز در یک خانه مهمان باشیم. الان چهل سالی است که دستگاه داریم.»
▫️بیشتر مغازه کوچک حلاجی حاج محمود را دستگاه پنبهزنی و گونیهای پنبه پر کرده است و خودش معمولا بیرون از مغازه مشغول دوختن است. میگوید: «چارهای نداریم. اجاره سنگین است و خیابان اصلی در قوهی ما نیست که مغازه بگیریم. برای این کار هم جای بزرگتر از این صرف نمیکند.»
▫️مزد دست برای دوخت و پنبهگذاری هر بالش کوچک ۳۰ هزار تومان است. آقای رحمانیان میگوید: «به نسبت قیمتهای الان، قبلا همه چی مفتی و با صلوات بود. تمام لوازم را برای دامادی میدوختیم که کلش میشد ۵۰ تا تک تومانی. البته الان کار هم کمتر شده است و دیگر به جای پنبه از ابر و اینها استفاده میکنند.»
🔘 برخلاف خیلی از مغازههای گراش در مغازه حلاجی خبری از قلیان نیست. حاج محمود با آن لحن شوخ خود میگوید: «نه اهل قلیانم، نه اهل سیگار و نه اهل چایی حتی نمیدانم طعمش چه طور است به خاطر همین هم ۸۰ سال عمر کردهام.»
▫️محمود رحمانیان متولد ۱۳۲۵ است. پسر بزرگ او ادریس سال ۱۳۶۶ شهید شد. شعیب، مجتبی، صادق سه پسر دیگر هستند و پسر آخر هم به یاد برادر شهیدش باز ادریس نام دارد. سه دختر حاج محمود رفتهاند سر خانه و زندگی خودشان و او مانده و مادر بچهها.
▫️از میان چهار پسر، شعیب کمککار پدر است و کسب و کار خانوادگی پنبهزنی و لحافدوزی را ادامه میدهد.
🔻با عکسهای مجید افشار در هفتبرکه همراه شوید:
☑️ 7berkeh.ir/archives/142251
▪️👨🏻🦳▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Whatsapp : bit.ly/7B-Wa
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
💈 #گپتریا: نخهای رنگی زندگی گلآقا
📸 مجید افشار
✍️ راحله بهادر
💈 گلآقا، پیرمرد خوشروی خیاط، را خیلیها میشناسند. حداقل در بین کسبهی بازار شناخته شده است. پیرمرد خوشاخلاق و سادهپوش، نشسته در پشت چرخ خیاطیاش، کوتاه و مختصر حرف میزند و دوست دارد پارسی صحبت کند. او حرفهایش را با بسمالله شروع میکند. جزییات زیادی از خود، زندگی و کارش نمیگوید و چهل سال زندگی در گراش و ۶۳ سال عمرش را در تصویرهایی کوتاه خلاصه میکند.
🔻 گلآقا و مهاجرت به ایران
▫️ گلآقا انوری متولد ۱۳۴۰ در افغانستان است. داستان مهاجرت او به ایران مثل بسیاری از اتباع دیگر، ناشی از نابسامانیِ زندگی در افغانستان و کوچ اجباری است و در نقطهای در مرز دو کشور آغاز میشود. او در بیست و سه سالگی، در جستجوی جایی برای ثبات و آرامش و گذران آرام و بیدغدغهتر زندگی، جانش را برمیدارد و راهی ایران میشود. آنها اول از افغانستان به اردوگاه مرزی میروند و از آنجا به آنها نامه میدهند که به گراش بیاید و از آن زمان اینجا خانه و کاشانهی دوم آنها میشود. خانه و کاشانهای را رها کردن به امید ساختن خانهای دیگر در کشوری که به هر حال موطن او نیست، کار آسانی نبوده است اما حکایت گلآقا هم حکایت پرملال زندگی آدمیزاد در نبرد با ناامیدی و یافتن راهی به زندگیآباد است.
▫️ او هفت فرزند دارد؛ چهار دختر و سه پسر که همگی متولد گراش هستند. میگوید فقط یکی از بچههایش که به او مهندس محمد میگویند حرفهی او را ادامه داده است و در کنار او کار میکند، اگرچه باقی هم بلد هستند خیاطی کنند اما ازدواج کردهاند و هر یک راه زندگی خودشان را رفتهاند. او چهل سال است ساکن گراش است، در مراسمهای مختلف شرکت میکند و دیگر همشهری ماست.
🔻 گلآقا و شاگردهای او
▫️ میگوید در ابتدا وقتی به گراش میآید، فقط یک خیاطی در طبقهی بالای ملک آقای راستی بود که آن مرد اهل باغستان بود و فقط کت و شلوار میدوخت و هیچ خیاطی دیگری در گراش نبود. گلآقا کارش را شروع میکند و کمکم خیاطیهای دیگر که خیلیها شاگردهای خود او هستند شروع به کار میکنند.
▫️هنر گلآقا برای خیلیهای دیگر هم برکت داشته و نانی به سفرهشان آورده است. شاگردهای زیادی از گراش و شهرهای اطراف داشته که حالا برای خودشان استادی شدهاند و کسب و کاری راه انداختهاند و خیاطی دارند.
▫️اول خیاطیاش روبهروی بانک ملی بود به نام خیاطی مد روز. بعد در ملک حاجی محمود فرسوده شروع به کار میکند. و حالا ابتدای بلوار معلم به سمت شهرداری، سمت چپ، در خیاطیاش مشغول به کار است. شاگردش میگوید: «۲۵ سال میشود ما را به خیاطی گلآقا میشناسند.» مردانهدوز هستند و کت و شلوار و پیراهن میدوزند. پروانهی کسب او مثل مشاغل اتباع دیگر به اسم یک ایرانی است.
🔻دو وطن در یک قلب
▫️هنوز و بعد از ۴۰ سال زیستن در آب و خاک ایران، رشتههای پیوند قلبی گلآقا با افغانستان، زادگاه خود و اجدادش، نگسسته است و برای دیدار عزیزانش سالی یک بار به وطنش برمیگردد. زندگی او بین این دو خانه همچنان در جریان است. میگوید سالی یک مرتبه به افغانستان سر میزند، برادرها و اقوامش آنجا هستند و خودشان هم خانه و زندگی دارند.
▫️برش و دوخت زندگی گلآقا هم مثل خیاطی کردنش، فراز و نشیبهای زیادی داشته است؛ گاهی کوکهایی با دست، گاهی آسانتر با چرخ خیاطی، گاهی سوزنی که شکسته است، نخ قرقرهای که تمام میشود و یکی دیگر جایش را میگیرد و دوختن از نو؛ تا زندگی او به قواره و طرح اکنونش رسیده است. گلآقا همیشه خیاط است. خودش میگوید: «از اول خیاط بودهام و هنوز هم خیاطم.»
🔻 #گفتگو در هفتبرکه:
☑️ 7berkeh.ir/archives/146839
#آدمها
▪️▫️▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ Whatsapp : bit.ly/wa-ger
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
📸 مجید افشار
✍️ راحله بهادر
💈 گلآقا، پیرمرد خوشروی خیاط، را خیلیها میشناسند. حداقل در بین کسبهی بازار شناخته شده است. پیرمرد خوشاخلاق و سادهپوش، نشسته در پشت چرخ خیاطیاش، کوتاه و مختصر حرف میزند و دوست دارد پارسی صحبت کند. او حرفهایش را با بسمالله شروع میکند. جزییات زیادی از خود، زندگی و کارش نمیگوید و چهل سال زندگی در گراش و ۶۳ سال عمرش را در تصویرهایی کوتاه خلاصه میکند.
🔻 گلآقا و مهاجرت به ایران
▫️ گلآقا انوری متولد ۱۳۴۰ در افغانستان است. داستان مهاجرت او به ایران مثل بسیاری از اتباع دیگر، ناشی از نابسامانیِ زندگی در افغانستان و کوچ اجباری است و در نقطهای در مرز دو کشور آغاز میشود. او در بیست و سه سالگی، در جستجوی جایی برای ثبات و آرامش و گذران آرام و بیدغدغهتر زندگی، جانش را برمیدارد و راهی ایران میشود. آنها اول از افغانستان به اردوگاه مرزی میروند و از آنجا به آنها نامه میدهند که به گراش بیاید و از آن زمان اینجا خانه و کاشانهی دوم آنها میشود. خانه و کاشانهای را رها کردن به امید ساختن خانهای دیگر در کشوری که به هر حال موطن او نیست، کار آسانی نبوده است اما حکایت گلآقا هم حکایت پرملال زندگی آدمیزاد در نبرد با ناامیدی و یافتن راهی به زندگیآباد است.
▫️ او هفت فرزند دارد؛ چهار دختر و سه پسر که همگی متولد گراش هستند. میگوید فقط یکی از بچههایش که به او مهندس محمد میگویند حرفهی او را ادامه داده است و در کنار او کار میکند، اگرچه باقی هم بلد هستند خیاطی کنند اما ازدواج کردهاند و هر یک راه زندگی خودشان را رفتهاند. او چهل سال است ساکن گراش است، در مراسمهای مختلف شرکت میکند و دیگر همشهری ماست.
🔻 گلآقا و شاگردهای او
▫️ میگوید در ابتدا وقتی به گراش میآید، فقط یک خیاطی در طبقهی بالای ملک آقای راستی بود که آن مرد اهل باغستان بود و فقط کت و شلوار میدوخت و هیچ خیاطی دیگری در گراش نبود. گلآقا کارش را شروع میکند و کمکم خیاطیهای دیگر که خیلیها شاگردهای خود او هستند شروع به کار میکنند.
▫️هنر گلآقا برای خیلیهای دیگر هم برکت داشته و نانی به سفرهشان آورده است. شاگردهای زیادی از گراش و شهرهای اطراف داشته که حالا برای خودشان استادی شدهاند و کسب و کاری راه انداختهاند و خیاطی دارند.
▫️اول خیاطیاش روبهروی بانک ملی بود به نام خیاطی مد روز. بعد در ملک حاجی محمود فرسوده شروع به کار میکند. و حالا ابتدای بلوار معلم به سمت شهرداری، سمت چپ، در خیاطیاش مشغول به کار است. شاگردش میگوید: «۲۵ سال میشود ما را به خیاطی گلآقا میشناسند.» مردانهدوز هستند و کت و شلوار و پیراهن میدوزند. پروانهی کسب او مثل مشاغل اتباع دیگر به اسم یک ایرانی است.
🔻دو وطن در یک قلب
▫️هنوز و بعد از ۴۰ سال زیستن در آب و خاک ایران، رشتههای پیوند قلبی گلآقا با افغانستان، زادگاه خود و اجدادش، نگسسته است و برای دیدار عزیزانش سالی یک بار به وطنش برمیگردد. زندگی او بین این دو خانه همچنان در جریان است. میگوید سالی یک مرتبه به افغانستان سر میزند، برادرها و اقوامش آنجا هستند و خودشان هم خانه و زندگی دارند.
▫️برش و دوخت زندگی گلآقا هم مثل خیاطی کردنش، فراز و نشیبهای زیادی داشته است؛ گاهی کوکهایی با دست، گاهی آسانتر با چرخ خیاطی، گاهی سوزنی که شکسته است، نخ قرقرهای که تمام میشود و یکی دیگر جایش را میگیرد و دوختن از نو؛ تا زندگی او به قواره و طرح اکنونش رسیده است. گلآقا همیشه خیاط است. خودش میگوید: «از اول خیاط بودهام و هنوز هم خیاطم.»
🔻 #گفتگو در هفتبرکه:
☑️ 7berkeh.ir/archives/146839
#آدمها
▪️▫️▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ Whatsapp : bit.ly/wa-ger
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
هفتبرکه | گریشنا
گپتریا: نخهای رنگی زندگی گلآقا - هفتبرکه - گریشنا
هفتبرکه: گلآقا، پیرمرد خوشروی خیاط، را خیلیها میشناسند. حداقل در بین کسبهی بازار شناخته شده است. پیرمرد خوشاخلاق و سادهپوش، نشسته در پشت چرخ خیاطیاش،
📇 #گپتریا: مردی که دوست دارد مردم کتاب بخوانند
📸 مجید افشار
✍️ راحله بهادر
📚 آقای سرای هنر حالا گرد پیری روی موهایش نشسته و قرار است امسال حاجی شود، اما هنوز آن لبخند دلنشین در آن چهرهی مهربان سر جایش است. نسل دههی شصت و هفتاد «زیرزمینی» را خوب به یاد دارند؛ زیرزمینِ خاطراتِ کتاب و مدرسه و رمانهای پرفروش دههی هفتاد و هشتاد، کاغذکادوهای رنگی و وقتی با پولِ کم میشد کلی نوشتافزار خرید. از مسیر مدرسه یا بعد از ظهرها از پلهها که پایین میرفتیم، بوی کاغذ و انبوه نوشتافزار و کتابهای جور واجور به استقبالمان میآمد و محمدعلی، غلامحسین و جعفر رسولینژاد برادرانی بودند که همیشه با صبر و حوصله خریدهای ریز و درشت دانشآموزان را پاسخ میدادند. محمدعلی رسولینژاد ۳۵ سال است که در این نوشتافزاری کار میکند و گویی دارد بخشی از خاطرات کودکی و نوجوانی ما را هم ورق میزند.
🔻 زندگی: از کودکی تا نوهها
▫️ محمدعلی رسولینژاد متولد سوم اردیبهشت ۱۳۳۵ است و ۶۸ سال سن دارد. بین سه رسولینژاد سرای هنر او برادر وسطی بین جعفر و غلامحسین است. مدرسهی ابتدایی را در نوبنیاد و ابدی و سیکل پایهی نهم را هم در مدرسهی ابدی میگذراند. برای ادامه تحصیل به دبیرستان شاهپور در شیراز میرود و بیست سال هم آنجا زندگی میکند. پسربچه که بوده سال ۱۳۴۴ به خاطر علاقهی زیاد به کتاب و کتابخوانی چند جلد کتاب میخرد و به کتابخانهی مدرسهی ابدی هدیه میدهد. در دوران دبستان و دبیرستان به والیبال، پینگپنگ، خطاطی و روزنامهدیواری علاقهی خاصی داشته است.
▫️ سال ۱۳۵۹ ازدواج میکند و چهار فرزند دختر دارد که همگی تحصیلات دانشگاهی دارند و ازدواج کردهاند. دو تا از دخترها مهندس و یکی معلم قرآن و دیگری لیسانس مترجمی زبان انگلیسی است. عارفه آخرین دختر آقای رسولینژاد هم به نوعی در فضای کتاب و کتابخوانی فعال است البته در یک کتابفروشی آنلاین. رسولینژاد شش نوه هم دارد.
▫️ برادر بزرگترش حاجی جعفر در رشتهی دکترای ادبیات فارسی در مشهد مشغول به تحصیل است و غلامحسین هم معلم و مدیر دانشآموزان و اکنون پس از آخرین سمتش یعنی معاونت آموزش و پرورش، بازنشسته شده است.
🔻 کسب و کار در شیراز و سرای هنر گراش
✏️ سرای هنرِ او و برادرانش قدیمیترین نوشتافزاری در گراش بعد از مغازهی نوردانش آقای ایزدی است. سال ۱۳۵۵ او با دوستانش محمدرضا ایزدی، مرحوم محمدعلی فروزان، مرحوم حاج علی اکبر فانی و آقای خواجهزاده نوشتافزاری نور دانش را افتتاح میکنند.
▫️ سال ۱۳۶۸ سرای هنر افتتاح شد. از سال ۱۳۶۸ تا سال ۱۴۰۱ که سرای هنر در پاساژ سعادت قرار داشت، به زیرزمینی معروف بود. بعد هم چاپخانهی نقشینهی بهار جنوب به این مجموعه کارهای فرهنگی اضافه شد.
📌 از دو سال قبل نوشتافزاری رسولینژاد به روبروی بانک تجارت، کوچهی شهید باقرپور نقل مکان کرده است.
🔻 پخش مجله و روزنامه و کتابهای درسی
📚 سرای هنر فقط فروش نوشتافزار نداشت. آن سالها که تعداد نوشتافزاریهای شهر به تعداد انگشتان یک دست هم نبود، کجا میشد کتابهای درسی را تهیه کرد جز سرای هنر؟!
🗞 ۱۵ یا ۱۶ سال نمایندگی روزنامهی همشهری را هم داشتند و توزیع میکردند. رسولینژاد میگوید آن وقتها خواندن مجله و روزنامه حسابی طرفدار داشت و روزانه در گراش حدود ۱۰۰ نسخه روزنامه و هر دو هفته ۵۰ یا ۶۰ مجله مصرف میشد و مردم بیشتر کتاب و مجله میخواندند.
➖ کارهای اجرایی و فعالیتهای اجتماعی در گراش و شیراز
➖ روزهای انقلاب و فعالیتهای انقلابی
📚 صدای اذان بلند میشود و این پایان گفتگو است. آقای رسولینژاد امیدوار است بعضی چیزها سر جای اولش برگردد مثلا کتاب خواندن. دوست دارد باز بتواند هم کتاب توزیع کند و هم مردم دوباره به خواندن کتابِ کاغذی روی بیاورند. میگوید فضای مجازی خوب است اما در دست گرفتن کتاب و خواندن آن لطف دیگری دارد. او میگوید: «پیشرفت مملکت در گرو فرهنگ است و من در طول عمرم آنقدر که به فکر فرهنگ بودهام به تجارت فکر نکردهام. دست به هر کاری زدهایم برای فرهنگ بوده. شاکر و سپاسگزار و قانعم و روزیرسان خداست.»
🕋 او به زودی عازم سفر حج است و از طریق این گفتگو از دوستانش حلالیت میطلبد و دعاگوی همه در جوار مسجدالحرام و مسجدالنبی و خانهی خدا است.
🔻 گفتگوی کامل در هفتبرکه:
☑️ 7berkeh.ir/archives/146794
▪️▫️▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ Whatsapp : bit.ly/wa-ger
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
📸 مجید افشار
✍️ راحله بهادر
📚 آقای سرای هنر حالا گرد پیری روی موهایش نشسته و قرار است امسال حاجی شود، اما هنوز آن لبخند دلنشین در آن چهرهی مهربان سر جایش است. نسل دههی شصت و هفتاد «زیرزمینی» را خوب به یاد دارند؛ زیرزمینِ خاطراتِ کتاب و مدرسه و رمانهای پرفروش دههی هفتاد و هشتاد، کاغذکادوهای رنگی و وقتی با پولِ کم میشد کلی نوشتافزار خرید. از مسیر مدرسه یا بعد از ظهرها از پلهها که پایین میرفتیم، بوی کاغذ و انبوه نوشتافزار و کتابهای جور واجور به استقبالمان میآمد و محمدعلی، غلامحسین و جعفر رسولینژاد برادرانی بودند که همیشه با صبر و حوصله خریدهای ریز و درشت دانشآموزان را پاسخ میدادند. محمدعلی رسولینژاد ۳۵ سال است که در این نوشتافزاری کار میکند و گویی دارد بخشی از خاطرات کودکی و نوجوانی ما را هم ورق میزند.
🔻 زندگی: از کودکی تا نوهها
▫️ محمدعلی رسولینژاد متولد سوم اردیبهشت ۱۳۳۵ است و ۶۸ سال سن دارد. بین سه رسولینژاد سرای هنر او برادر وسطی بین جعفر و غلامحسین است. مدرسهی ابتدایی را در نوبنیاد و ابدی و سیکل پایهی نهم را هم در مدرسهی ابدی میگذراند. برای ادامه تحصیل به دبیرستان شاهپور در شیراز میرود و بیست سال هم آنجا زندگی میکند. پسربچه که بوده سال ۱۳۴۴ به خاطر علاقهی زیاد به کتاب و کتابخوانی چند جلد کتاب میخرد و به کتابخانهی مدرسهی ابدی هدیه میدهد. در دوران دبستان و دبیرستان به والیبال، پینگپنگ، خطاطی و روزنامهدیواری علاقهی خاصی داشته است.
▫️ سال ۱۳۵۹ ازدواج میکند و چهار فرزند دختر دارد که همگی تحصیلات دانشگاهی دارند و ازدواج کردهاند. دو تا از دخترها مهندس و یکی معلم قرآن و دیگری لیسانس مترجمی زبان انگلیسی است. عارفه آخرین دختر آقای رسولینژاد هم به نوعی در فضای کتاب و کتابخوانی فعال است البته در یک کتابفروشی آنلاین. رسولینژاد شش نوه هم دارد.
▫️ برادر بزرگترش حاجی جعفر در رشتهی دکترای ادبیات فارسی در مشهد مشغول به تحصیل است و غلامحسین هم معلم و مدیر دانشآموزان و اکنون پس از آخرین سمتش یعنی معاونت آموزش و پرورش، بازنشسته شده است.
🔻 کسب و کار در شیراز و سرای هنر گراش
✏️ سرای هنرِ او و برادرانش قدیمیترین نوشتافزاری در گراش بعد از مغازهی نوردانش آقای ایزدی است. سال ۱۳۵۵ او با دوستانش محمدرضا ایزدی، مرحوم محمدعلی فروزان، مرحوم حاج علی اکبر فانی و آقای خواجهزاده نوشتافزاری نور دانش را افتتاح میکنند.
▫️ سال ۱۳۶۸ سرای هنر افتتاح شد. از سال ۱۳۶۸ تا سال ۱۴۰۱ که سرای هنر در پاساژ سعادت قرار داشت، به زیرزمینی معروف بود. بعد هم چاپخانهی نقشینهی بهار جنوب به این مجموعه کارهای فرهنگی اضافه شد.
📌 از دو سال قبل نوشتافزاری رسولینژاد به روبروی بانک تجارت، کوچهی شهید باقرپور نقل مکان کرده است.
🔻 پخش مجله و روزنامه و کتابهای درسی
📚 سرای هنر فقط فروش نوشتافزار نداشت. آن سالها که تعداد نوشتافزاریهای شهر به تعداد انگشتان یک دست هم نبود، کجا میشد کتابهای درسی را تهیه کرد جز سرای هنر؟!
🗞 ۱۵ یا ۱۶ سال نمایندگی روزنامهی همشهری را هم داشتند و توزیع میکردند. رسولینژاد میگوید آن وقتها خواندن مجله و روزنامه حسابی طرفدار داشت و روزانه در گراش حدود ۱۰۰ نسخه روزنامه و هر دو هفته ۵۰ یا ۶۰ مجله مصرف میشد و مردم بیشتر کتاب و مجله میخواندند.
➖ کارهای اجرایی و فعالیتهای اجتماعی در گراش و شیراز
➖ روزهای انقلاب و فعالیتهای انقلابی
📚 صدای اذان بلند میشود و این پایان گفتگو است. آقای رسولینژاد امیدوار است بعضی چیزها سر جای اولش برگردد مثلا کتاب خواندن. دوست دارد باز بتواند هم کتاب توزیع کند و هم مردم دوباره به خواندن کتابِ کاغذی روی بیاورند. میگوید فضای مجازی خوب است اما در دست گرفتن کتاب و خواندن آن لطف دیگری دارد. او میگوید: «پیشرفت مملکت در گرو فرهنگ است و من در طول عمرم آنقدر که به فکر فرهنگ بودهام به تجارت فکر نکردهام. دست به هر کاری زدهایم برای فرهنگ بوده. شاکر و سپاسگزار و قانعم و روزیرسان خداست.»
🕋 او به زودی عازم سفر حج است و از طریق این گفتگو از دوستانش حلالیت میطلبد و دعاگوی همه در جوار مسجدالحرام و مسجدالنبی و خانهی خدا است.
🔻 گفتگوی کامل در هفتبرکه:
☑️ 7berkeh.ir/archives/146794
▪️▫️▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ Whatsapp : bit.ly/wa-ger
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
🌿 #گپتریا: شفاخانهی عطرآگین آقای مدرسی
📸 مجید افشار
✍️ راحله بهادر
🎋 وارد مغازه که میشوی، بوی خوش ادویهجات و داروهای گیاهی مشامت را پر میکند. در یک فضای کوچک، از جلوی در مغازه تا روی قفسهها، زمین و پیشخوان، همه چیز با نظم چیده شده است. اینجا همه چیز پیدا میشود، از سنبلالطیب و عسل کوهی تا داروهای بستهبندیشدهی گیاهی. اسم عطاری آقای حاج محمدعلی مدرسی، «شفا» است؛ باغ کوچکی از گل و گیاهان خشکشدهای که شاید شفای دردی باشد.
📌 ما میهمان یکی دیگر از بزرگترهای شهرمان هستیم تا از زندگی و کارش بگوید.
🔻 از تجارت در بحرین ...
▫️ رایحهی رنگارنگ و دوستداشتنی مغازه در حرفهای آقای مدرسی میپیچد و او داستان کوتاه زندگیاش را به گویش گراشی برایمان تعریف میکند.
▫️ حاج محمدعلی متولد سال ۱۳۲۹ است و هفتاد و چهار سال سن دارد. پنج دختر و یک پسر دارد که همگی ازدواج کردهاند. پسر و پدر در یک خانه با هم زندگی میکنند و پسرش به کار دیگری مشغول است.
▫️ حاج محمدعلی از قدیمیهای کار و تجارت در بحرین است و اینجا خاطراتش بوی دریا و صدای امواج و داغی آفتاب جِنگ تابستان را میگیرد و ما را با خودش به جوانیهایش میبرد و سالهایی که با امکانات کم، کار و رفت و آمد در غربت بسیار سخت بوده است. میگوید مدت چهل سال با حاجتقی حسینی در بحرین کار میکرده است. تجارت میکردند و همه چیز خوب پیش میرفت. تا اینکه اوضاع بحرین سخت شد و مجبور میشود مغازه را جمع کند و با ضرر مالی زیاد به ایران برگردد. حاج محمدعلی میگوید: «از ایران مبلغ هنگفتی پول به بحرین فرستادیم و بدهکاری کل بازار را دادیم. چکی که از طرفمان داشتیم هم وصول نشد و به ایران برگشتیم.»
▫️ قبل از انقلاب با شرکت مینو ایران کار میکرد و تنقلاتی مثل چیپس و پفک میخریدند و بعد از انقلاب به خاطر سختگیریهایی که دولت بحرین برای رابطه با ایران داشته، با سنگاپور تجارت میکنند. تا آن مشکل مالی اتفاق میافتد و حاجمحمدعلی به ایران برمیگردد و کار تازهای را شروع میکند.
🔻 تا عطاری در گراش
🌿 او سررشتهای برای شروع کار عطاری نداشته است، اما مثل بسیاری از گپتریا که از بیکاری بیزار هستند و دوست دارند همیشه وقتشان با کار و تلاشی بگذرد، مغازهی عطاری را راه میاندازد. سیزده سال است عطاری شفا را دارد و مشتریهای متنوعی میآیند و میروند. مغازهی کوچک او در خیابان امام، روبهروی پاساژ صادق قرار دارد.
✔️ حاج محمدعلی میگوید: «بیکاری مریضی است و به خاطر سن بالا و بیکار نبودن، این مغازه را میگردانم. عطاریام کوچک است اما به خاطر سن بالا بیشتر از این از ما برنمیآید.»
▫️ ساعات کار مغازه طولانی است. صبحها مغازه را از ساعت هشت و عصرها از ساعت چهار باز میکند. مسجد رفتن از کارهای روزانهی او است و در برنامههای انقلابی، هر جا در گراش برگزار شود، شرکت میکند.
💠 حاج محمدعلی هم در انجام کار خیر سهمی دارد و برای کار خیر از سود زیاد برای خودش چشمپوشی میکند. او عضو هیئت امنای موسسهی امام علیابن ابیطالب (ع) و جزو خیرین گراش است. کار خیر در گراش به هزار طرح و رنگ است و ثمرهی سالهای دراز کار و زندگی در آن سوی آبها. او هم معتمد چند نفر از خیرین گراشی است که از کشورهای حوزهی خلیج فارس برای انجام این کار نیک برایش پول میفرستند. او وسایل و مواد غذایی ضروری برای نیازمندان بومی را از بین اجناس مغازهی خودش با سود کمتر نسبت به بازار بستهبندی میکند و به آقای مهیایی، عضو دیگر این موسسهی خیریه، میسپرد تا در بین آنها توزیع کند.
▫️ گفتگوی ما با همراهی یکی از دوستان آقای مدرسی که مهمان او است به پایان میرسد. از مغازه که بیرون میآییم انگار لباسمان هم بوی باغ کوچک او را گرفته است و عطر عطاری شفا برای ما به یادگار میماند.
🔻 #گفتگو و عکسهای بیشتر در هفتبرکه:
☑️ 7berkeh.ir/archives/147623
▪️▫️▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ Whatsapp : bit.ly/wa-ger
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
📸 مجید افشار
✍️ راحله بهادر
🎋 وارد مغازه که میشوی، بوی خوش ادویهجات و داروهای گیاهی مشامت را پر میکند. در یک فضای کوچک، از جلوی در مغازه تا روی قفسهها، زمین و پیشخوان، همه چیز با نظم چیده شده است. اینجا همه چیز پیدا میشود، از سنبلالطیب و عسل کوهی تا داروهای بستهبندیشدهی گیاهی. اسم عطاری آقای حاج محمدعلی مدرسی، «شفا» است؛ باغ کوچکی از گل و گیاهان خشکشدهای که شاید شفای دردی باشد.
📌 ما میهمان یکی دیگر از بزرگترهای شهرمان هستیم تا از زندگی و کارش بگوید.
🔻 از تجارت در بحرین ...
▫️ رایحهی رنگارنگ و دوستداشتنی مغازه در حرفهای آقای مدرسی میپیچد و او داستان کوتاه زندگیاش را به گویش گراشی برایمان تعریف میکند.
▫️ حاج محمدعلی متولد سال ۱۳۲۹ است و هفتاد و چهار سال سن دارد. پنج دختر و یک پسر دارد که همگی ازدواج کردهاند. پسر و پدر در یک خانه با هم زندگی میکنند و پسرش به کار دیگری مشغول است.
▫️ حاج محمدعلی از قدیمیهای کار و تجارت در بحرین است و اینجا خاطراتش بوی دریا و صدای امواج و داغی آفتاب جِنگ تابستان را میگیرد و ما را با خودش به جوانیهایش میبرد و سالهایی که با امکانات کم، کار و رفت و آمد در غربت بسیار سخت بوده است. میگوید مدت چهل سال با حاجتقی حسینی در بحرین کار میکرده است. تجارت میکردند و همه چیز خوب پیش میرفت. تا اینکه اوضاع بحرین سخت شد و مجبور میشود مغازه را جمع کند و با ضرر مالی زیاد به ایران برگردد. حاج محمدعلی میگوید: «از ایران مبلغ هنگفتی پول به بحرین فرستادیم و بدهکاری کل بازار را دادیم. چکی که از طرفمان داشتیم هم وصول نشد و به ایران برگشتیم.»
▫️ قبل از انقلاب با شرکت مینو ایران کار میکرد و تنقلاتی مثل چیپس و پفک میخریدند و بعد از انقلاب به خاطر سختگیریهایی که دولت بحرین برای رابطه با ایران داشته، با سنگاپور تجارت میکنند. تا آن مشکل مالی اتفاق میافتد و حاجمحمدعلی به ایران برمیگردد و کار تازهای را شروع میکند.
🔻 تا عطاری در گراش
🌿 او سررشتهای برای شروع کار عطاری نداشته است، اما مثل بسیاری از گپتریا که از بیکاری بیزار هستند و دوست دارند همیشه وقتشان با کار و تلاشی بگذرد، مغازهی عطاری را راه میاندازد. سیزده سال است عطاری شفا را دارد و مشتریهای متنوعی میآیند و میروند. مغازهی کوچک او در خیابان امام، روبهروی پاساژ صادق قرار دارد.
✔️ حاج محمدعلی میگوید: «بیکاری مریضی است و به خاطر سن بالا و بیکار نبودن، این مغازه را میگردانم. عطاریام کوچک است اما به خاطر سن بالا بیشتر از این از ما برنمیآید.»
▫️ ساعات کار مغازه طولانی است. صبحها مغازه را از ساعت هشت و عصرها از ساعت چهار باز میکند. مسجد رفتن از کارهای روزانهی او است و در برنامههای انقلابی، هر جا در گراش برگزار شود، شرکت میکند.
💠 حاج محمدعلی هم در انجام کار خیر سهمی دارد و برای کار خیر از سود زیاد برای خودش چشمپوشی میکند. او عضو هیئت امنای موسسهی امام علیابن ابیطالب (ع) و جزو خیرین گراش است. کار خیر در گراش به هزار طرح و رنگ است و ثمرهی سالهای دراز کار و زندگی در آن سوی آبها. او هم معتمد چند نفر از خیرین گراشی است که از کشورهای حوزهی خلیج فارس برای انجام این کار نیک برایش پول میفرستند. او وسایل و مواد غذایی ضروری برای نیازمندان بومی را از بین اجناس مغازهی خودش با سود کمتر نسبت به بازار بستهبندی میکند و به آقای مهیایی، عضو دیگر این موسسهی خیریه، میسپرد تا در بین آنها توزیع کند.
▫️ گفتگوی ما با همراهی یکی از دوستان آقای مدرسی که مهمان او است به پایان میرسد. از مغازه که بیرون میآییم انگار لباسمان هم بوی باغ کوچک او را گرفته است و عطر عطاری شفا برای ما به یادگار میماند.
🔻 #گفتگو و عکسهای بیشتر در هفتبرکه:
☑️ 7berkeh.ir/archives/147623
▪️▫️▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ Whatsapp : bit.ly/wa-ger
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
🌻 حاجی «مهرعلی» مردی که با آفتاب طلوع میکند
📸 مجید افشار
✍️ راحله بهادر
🧮 فروشگاه خیبر که دیگر تابلوی آن رنگ و رویی ندارد، بخشی از شناسنامه و تاریخ اصناف در گراش است و چند نسل از گراش و شهرهای همسایه مشتری آن هستند. «دکون حاجی مهرعلی» آنقدر پابرجا مانده که یکی از نشانهای آدرسدهی گراش است. روز گراش وقتی شروع میشود که قفل فروشگاه خیبر باز شود و آبپاشی جلو مغازه، نسیم خنک را از آسفالت به مشام رهگذران برساند. ساعت ۵ صبح، خیلی پیشتر از کارمندان خسته و دانشآموزان بازیگوش، درهای دکان حاج مهرعلی رو به مهر گشوده شده است.
🎋 حاجی مهرعلی مثل بسیاری دیگر از نسل کهنسال، بخشی از تاریخ شفاهی گراش هم است که شیرین و شمرده شمرده از خاطرات کارش در قطر و گراش نقل میکند. مهر صحبتهای حاجی مهرعلی در حرفها و صدای خشدارش، که در میان ظروف سفالی و فلزی و شیشهای نشسته است، گذر زمان را از یاد ما میبرد.
⛰ کودکی در کوه و صحرای گراش، جوانی و میانسالی در قطر
▫️حاجی مهرعلی تاریخ تولدش را به خاطر ندارد و پسرش میگوید متولد ۱۳۱۱ است. حاجی میگوید شناسنامهاش را کوچکتر گرفتهاند و در اصل ۹۵ ساله است و ۷۷ سال است مغازهداری میکند. او هم مثل بسیاری از همنسلانش تجربهی کار در دشت و کوه و صحراهای گراش را دارد.
▫️در نوجوانی از کوه هیمه، عسل، پونه و مرو تلخ و انواع گیاهان دیگر میآورده و بعد از هجده سالگی و پایان سربازی، راهی قطر میشود. او بیش از بیست سال در قطر کار و زندگی میکند و معتمد بازار بوده است. سه مغازه در قطر داشته و با وجود بیسوادیاش، مثل خیلی از قدیمیهای دیگر، به لطف حافظهی خوبش آنها را میگردانده است.
💈 بازگشت به ایران و دلبستگی به کار
▫️او به ایران بر میگردد و اسم حاجی مهرعلی سند سجلد این مغازه میشود. مغازه را ۷۰ سال است دارد و ۴۰ – ۵۰ سال اخیر، ساعت ۵ صبح درِ دکانش باز میشود. سالهای گذشته مغازه یکسره از صبح تا اوایل شب باز بود، اما الان دو شیفت است و پسرش مختار مغازهدار اصلی است. حالا فقط روزهای جمعه به صحرا میرود. کار زیاد و کارگر کمکار و کسی به دلسوزی صاحبی که برای مال زحمت کشیده، نیست.
🏠 باغِ آبادِ خانوادهی حاجی مهر علی
▫️ باغِ حاجی مهرعلی آباد است. او ده فرزند دارد؛ دو دختر و هشت پسر حاصل زندگی مشترک او با همسرش دختربست (فاطمه) شمسی است. عروسهایش را «فرشته» توصیف میکند که به او و همسرش به خاطر ناتوانی جسمی به نوبت رسیدگی میکنند. دخترهایش مریم و مرضیه نام دارند؛ و پسرهایش به ترتیب امیرحمزه و حاج ابراهیم، اساتید بازنشستهی دانشگاه هستند و در گراش به دلیل فعالیتهای اجتماعی و فرهنگی نامهایی شناخته شدهاند؛ یعقوب کارگاه درب و پنجرهسازی دارد، مختار در مغازهی پدرش کار میکند، خلیل معاون مدیر عامل بانک سینا در تهران است، مهدی معاون مدیر کل بانک سپه در جنوب استان فارس است، سلمان از مدیران اداره کل راه و شهرسازی لارستان است و محمد ارشد معماری دارد و طراحی ساختمان انجام میدهد. حاجی مهرعلی ۳۵ نوه دارد و نبیره و نتیجههایش هم پر برکت است.
🎈 به یاد کِزِ براتی و دلتنگ دوستان قدیم
▫️او با بغضی که نشان از دلتنگی است از دوستانش هم یادی میکند. همیشه وقت اذان سر سجاده نشسته و آدمهای زیادی از مقام دولتی تا یک کارگر ساده هم به دیدارش بروند به همه یکسان احترام میگذارد چون مرامش بر اصل انسانیت است.
🇮🇷 اخراج از قطر به خاطر حمایت از ایران
▫️حاجی مهرعلی در زمان انقلاب قطر بوده و در مبارزات نقش داشته است. پسرش حاج ابراهیم میگوید زمان انقلاب شخصی داشته از ایران بدگویی میکرده و پدرم به همین خاطر با او درگیر و برای همین اخراج میشود و اجبارا مغازهاش را به یکبیستم قیمت میفروشد و راهی ایران میشود.
🌻 خستگیناپذیر و راضی به رضای خدا
▫️حاجی مهرعلی میگوید: «۹۵ ساله هستم اما هنوز از مغازهداری سیر نشدهام. هنوز عمرم را با نشستن در جلوی مغازه سر میکنم و همین که میآیم چهار تا دوست و برادر را میبینم برایم بس است.»
▫️دلِ پیرمرد به بودن بین مردم و بسته نبودن مغازهاش خوش است و میگوید: «جلوی مغازه مینشینم اما کاری ازم برنمیآید، فقط برای آبادی.» حاجی مهرعلی میگوید راضی به رضای خدا است و ما را با دعای «سلامتی» بدرقه میکند.
🔻 #گفتگو کامل در هفتبرکه:
☑️ 7berkeh.ir/archives/148242
#گپتریا
▪️▫️▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ Whatsapp : bit.ly/wa-ger
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
📸 مجید افشار
✍️ راحله بهادر
🧮 فروشگاه خیبر که دیگر تابلوی آن رنگ و رویی ندارد، بخشی از شناسنامه و تاریخ اصناف در گراش است و چند نسل از گراش و شهرهای همسایه مشتری آن هستند. «دکون حاجی مهرعلی» آنقدر پابرجا مانده که یکی از نشانهای آدرسدهی گراش است. روز گراش وقتی شروع میشود که قفل فروشگاه خیبر باز شود و آبپاشی جلو مغازه، نسیم خنک را از آسفالت به مشام رهگذران برساند. ساعت ۵ صبح، خیلی پیشتر از کارمندان خسته و دانشآموزان بازیگوش، درهای دکان حاج مهرعلی رو به مهر گشوده شده است.
🎋 حاجی مهرعلی مثل بسیاری دیگر از نسل کهنسال، بخشی از تاریخ شفاهی گراش هم است که شیرین و شمرده شمرده از خاطرات کارش در قطر و گراش نقل میکند. مهر صحبتهای حاجی مهرعلی در حرفها و صدای خشدارش، که در میان ظروف سفالی و فلزی و شیشهای نشسته است، گذر زمان را از یاد ما میبرد.
⛰ کودکی در کوه و صحرای گراش، جوانی و میانسالی در قطر
▫️حاجی مهرعلی تاریخ تولدش را به خاطر ندارد و پسرش میگوید متولد ۱۳۱۱ است. حاجی میگوید شناسنامهاش را کوچکتر گرفتهاند و در اصل ۹۵ ساله است و ۷۷ سال است مغازهداری میکند. او هم مثل بسیاری از همنسلانش تجربهی کار در دشت و کوه و صحراهای گراش را دارد.
▫️در نوجوانی از کوه هیمه، عسل، پونه و مرو تلخ و انواع گیاهان دیگر میآورده و بعد از هجده سالگی و پایان سربازی، راهی قطر میشود. او بیش از بیست سال در قطر کار و زندگی میکند و معتمد بازار بوده است. سه مغازه در قطر داشته و با وجود بیسوادیاش، مثل خیلی از قدیمیهای دیگر، به لطف حافظهی خوبش آنها را میگردانده است.
💈 بازگشت به ایران و دلبستگی به کار
▫️او به ایران بر میگردد و اسم حاجی مهرعلی سند سجلد این مغازه میشود. مغازه را ۷۰ سال است دارد و ۴۰ – ۵۰ سال اخیر، ساعت ۵ صبح درِ دکانش باز میشود. سالهای گذشته مغازه یکسره از صبح تا اوایل شب باز بود، اما الان دو شیفت است و پسرش مختار مغازهدار اصلی است. حالا فقط روزهای جمعه به صحرا میرود. کار زیاد و کارگر کمکار و کسی به دلسوزی صاحبی که برای مال زحمت کشیده، نیست.
🏠 باغِ آبادِ خانوادهی حاجی مهر علی
▫️ باغِ حاجی مهرعلی آباد است. او ده فرزند دارد؛ دو دختر و هشت پسر حاصل زندگی مشترک او با همسرش دختربست (فاطمه) شمسی است. عروسهایش را «فرشته» توصیف میکند که به او و همسرش به خاطر ناتوانی جسمی به نوبت رسیدگی میکنند. دخترهایش مریم و مرضیه نام دارند؛ و پسرهایش به ترتیب امیرحمزه و حاج ابراهیم، اساتید بازنشستهی دانشگاه هستند و در گراش به دلیل فعالیتهای اجتماعی و فرهنگی نامهایی شناخته شدهاند؛ یعقوب کارگاه درب و پنجرهسازی دارد، مختار در مغازهی پدرش کار میکند، خلیل معاون مدیر عامل بانک سینا در تهران است، مهدی معاون مدیر کل بانک سپه در جنوب استان فارس است، سلمان از مدیران اداره کل راه و شهرسازی لارستان است و محمد ارشد معماری دارد و طراحی ساختمان انجام میدهد. حاجی مهرعلی ۳۵ نوه دارد و نبیره و نتیجههایش هم پر برکت است.
🎈 به یاد کِزِ براتی و دلتنگ دوستان قدیم
▫️او با بغضی که نشان از دلتنگی است از دوستانش هم یادی میکند. همیشه وقت اذان سر سجاده نشسته و آدمهای زیادی از مقام دولتی تا یک کارگر ساده هم به دیدارش بروند به همه یکسان احترام میگذارد چون مرامش بر اصل انسانیت است.
🇮🇷 اخراج از قطر به خاطر حمایت از ایران
▫️حاجی مهرعلی در زمان انقلاب قطر بوده و در مبارزات نقش داشته است. پسرش حاج ابراهیم میگوید زمان انقلاب شخصی داشته از ایران بدگویی میکرده و پدرم به همین خاطر با او درگیر و برای همین اخراج میشود و اجبارا مغازهاش را به یکبیستم قیمت میفروشد و راهی ایران میشود.
🌻 خستگیناپذیر و راضی به رضای خدا
▫️حاجی مهرعلی میگوید: «۹۵ ساله هستم اما هنوز از مغازهداری سیر نشدهام. هنوز عمرم را با نشستن در جلوی مغازه سر میکنم و همین که میآیم چهار تا دوست و برادر را میبینم برایم بس است.»
▫️دلِ پیرمرد به بودن بین مردم و بسته نبودن مغازهاش خوش است و میگوید: «جلوی مغازه مینشینم اما کاری ازم برنمیآید، فقط برای آبادی.» حاجی مهرعلی میگوید راضی به رضای خدا است و ما را با دعای «سلامتی» بدرقه میکند.
🔻 #گفتگو کامل در هفتبرکه:
☑️ 7berkeh.ir/archives/148242
#گپتریا
▪️▫️▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ Whatsapp : bit.ly/wa-ger
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
🛍 حاصل عمر: تیار کردن جهیزیهی چند نسل
📸 مجید افشار
✍️ راحله بهادر
▫️حاج اسد قربانی از قدیمیهای صنف لوازم خانگی است و مغازهاش هم تغییر مکانی زیادی نداشته است. مغازهی لوازم خانگی او در ابتدای خیابان بسیج، روبهروی پاساژ ولیعصر قرار دارد.
🍳 در قفسهها، فلاسک، کتری، ماهیتابه و قابلمه و بسیاری لوازم خرد و درشت دیگر، برای جان دادن به آشپزخانه صف کشیدهاند. اینجا آدم را یاد جهیزیه و گرمی و صفای خانه و کاشانه میاندازد. تا وقتی گراش این همه مغازهی لوازم خانگی نداشت، بسیاری از زنهای قدیمیتر گراش، خرید از مغازهی او برای جهیزیهی دخترانشان را به یاد دارند.
▫️ حاج اسد متولد ۱۳۲۷ و ۷۶ ساله است. بر خلاف بیشتر آدمهای نسل قدیم، خانوادهی پرجمعیتی ندارد. یک دختر و یک پسر، حاصل عمر او است که هر دو ازدواج کردهاند. او نزدیک ۳۴ سال است این حرفه را دارد و سالیان سال با سختکوشی، علاقه و مراقبت مداوم، آن را ادامه داده است.
▫️ مغازهی او قبلا جای دیگری بود اما اینجا قدیمیترین مغازهی او است و میگوید ۲۷ سال است در اینجا کار میکند. او هم بخشی از نوجوانی و جوانیاش در دبی و کار در یک سوپرمارکت گذشته است، اما ۳۳ قبل به گفتهی خودش از دبی «دست میکشد» و گراش تا امروز وطن و روزیبخش او است. حاج اسد مغازه را تنهایی میگرداند و شاگردی ندارد و میگوید پسرش به کار دیگری مشغول است.
▫️ حاج اسد هم مثل بسیاری از همنسلانش سحرخیز است و مغازهاش صبح ساعت ۷:۳۰ تا ساعت ۱۳ و عصر از ساعت ۴ تا ۸ شب باز است.
▫️ حاج اسد کمحرف است و سکوت و آرامش مغازهی او در حرفهای کوتاهش شنیدنی است. او اول برای بقیه دعا میکند و بعد از خدا میخواهد در این نعمت سلامتی و تندرستی، او هم شریک باشد.
🔻 عکسهای دیگر در هفتبرکه:
☑️ 7berkeh.ir/archives/148563
#گپتریا
▪️▫️▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ whatsapp.com/channel/0029VaRz2bh35fM0vnYDtv3K
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
📸 مجید افشار
✍️ راحله بهادر
▫️حاج اسد قربانی از قدیمیهای صنف لوازم خانگی است و مغازهاش هم تغییر مکانی زیادی نداشته است. مغازهی لوازم خانگی او در ابتدای خیابان بسیج، روبهروی پاساژ ولیعصر قرار دارد.
🍳 در قفسهها، فلاسک، کتری، ماهیتابه و قابلمه و بسیاری لوازم خرد و درشت دیگر، برای جان دادن به آشپزخانه صف کشیدهاند. اینجا آدم را یاد جهیزیه و گرمی و صفای خانه و کاشانه میاندازد. تا وقتی گراش این همه مغازهی لوازم خانگی نداشت، بسیاری از زنهای قدیمیتر گراش، خرید از مغازهی او برای جهیزیهی دخترانشان را به یاد دارند.
▫️ حاج اسد متولد ۱۳۲۷ و ۷۶ ساله است. بر خلاف بیشتر آدمهای نسل قدیم، خانوادهی پرجمعیتی ندارد. یک دختر و یک پسر، حاصل عمر او است که هر دو ازدواج کردهاند. او نزدیک ۳۴ سال است این حرفه را دارد و سالیان سال با سختکوشی، علاقه و مراقبت مداوم، آن را ادامه داده است.
▫️ مغازهی او قبلا جای دیگری بود اما اینجا قدیمیترین مغازهی او است و میگوید ۲۷ سال است در اینجا کار میکند. او هم بخشی از نوجوانی و جوانیاش در دبی و کار در یک سوپرمارکت گذشته است، اما ۳۳ قبل به گفتهی خودش از دبی «دست میکشد» و گراش تا امروز وطن و روزیبخش او است. حاج اسد مغازه را تنهایی میگرداند و شاگردی ندارد و میگوید پسرش به کار دیگری مشغول است.
▫️ حاج اسد هم مثل بسیاری از همنسلانش سحرخیز است و مغازهاش صبح ساعت ۷:۳۰ تا ساعت ۱۳ و عصر از ساعت ۴ تا ۸ شب باز است.
▫️ حاج اسد کمحرف است و سکوت و آرامش مغازهی او در حرفهای کوتاهش شنیدنی است. او اول برای بقیه دعا میکند و بعد از خدا میخواهد در این نعمت سلامتی و تندرستی، او هم شریک باشد.
🔻 عکسهای دیگر در هفتبرکه:
☑️ 7berkeh.ir/archives/148563
#گپتریا
▪️▫️▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ whatsapp.com/channel/0029VaRz2bh35fM0vnYDtv3K
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
🛠 حاج علی متین: یک مرد و هزار کار
📸 مجید افشار
✍️ راحله بهادر
🧰 حاج علی متین یکی از کاسبهای فعالِ لولهکشی و فنیکار در گراش است. او حدود ۳۸ سال است که در این حرفه و در مغازهی خودش، «لوله و اتصالات متین» فعالیت دارد.
🚩 چهرهی او برای بسیاری از مردم یادآور هیات قمر بنی هاشم(ع) و مسجد صاحبالزمان(عج) نیز است.
▫️ حاج علی متولد ۱۳۳۴ و ۶۹ ساله است. ۵ فرزند دارد و چهار فرزندی که ازدواج کردهاند، در خارج از ایران هستند.
⁉️ بازنشستگی؟ بعد از هزار کار؟
✔️ ۱۶ سال پیش دکتر صادق رحمانی برای حاج احمد پاکروان تیتر زد: «یک مرد و هزار کار». حاج علی متین، دوست مرحوم حاج احمد پاکروان است و شاید ویژگی این نسل همین است: کارهای مختلف را آزمودهاند و کار و زندگی و ورزش برایشان یکی است. حاج علی مانند دوستانش چیزی به نام «بازنشستگی» نمیشناسد.
▫️حاج علی قبلا در بحرین شاغل بوده است. مثل بسیاری از گراشیهای دیگر از سن کم یعنی از ۱۵ سالگی به غربت میرود و تا ۲۷ سالگی، به مدت ۱۳ سال در بحرین کاسبی کرده است. پدرش سالها در بحرین بقالی داشته و او بعد از درگذشت پدر راهی بحرین و در مغازهی برادرش مشغول به کار میشود اما بعد از چند سالی مستقل میشود و در بازار مرکزی بحرین مغازهای میگیرد. بعد از چند سال کار و زندگی در بحرین، به زادگاهش گراش برمیگردد.
💬 حاج علی متین میگوید: «مدتی راننده تاکسی بودم و بعد راننده مینیبوس آموزش و پرورش و بعد هم کار لولهکشی. قبلا سر کار رفته بودم و با کار فنی کاملا آشنایی داشتم. الان نه سنمان اقتضا میکند و نه حال و حوصلهی این کار را داریم و شاگرد دارم.» هیچ کدام از پسرهایش این کار را ادامه ندادهاند و فقط حسن چهار-پنج سالی به عنوان مغازهدار در این مغازه فروشنده بوده است و بعد هم به خارج میرود.
🏵 آبشارزن در والیبال، دفاع آخر در فوتبال
🎖 حاج علی فقط لولهکش نیست، سالها بازیکن و داور فوتبال و والیبال هم بوده است و از قدیمیهای ورزش در گراش است.
🏐 قد بلند او را به سمت والیبال برده است. ۲۵ سال قبل در هیئت والیبال گراش رئیس هیئت بوده است. او از همبازیها و رفقایش هم یادی میکند و میگوید: «همبازیهایم کسانی مثل حسین افشار، چترآذر، نعمت هنر، مصطفی واحدی و ملا ملایی بودند. خودمان هیئت جدا و چند تا تیم داشتیم. هر سال مخصوصا دههی فجر یا در استانها و یا در مدارس والیبال بازی میکردیم. اول در زمین سیمانی و بعد رفتیم داخل سالنی. بعد از ما هم حسین مهروری سر کار آمد.»
⚽️ سابقهی فوتبالی او، هم در نقش بازیکن و هم داوری پررنگ است. از اول در تیم جنوب فارس بوده و مدتی هم در تیم فخرآباد توپ میزد و بعد از مدتی کنارهگیری، دوباره در تیم جوشن بازی میکند. او میگوید: «تیم جوشن را هم خودمان تشکیل دادیم و بعد از چند سال تحویل جوانها دادیم. یک تعداد رفقای پابهسن مثل صمصام کشتکاران، حسن سازنده، محمد فرسوده و نعمت هنر بودیم. تفننی در گراش و حتی لار داوری فوتبال و والیبال هم میکردم اما کارت داوری نداشتم. پیشکسوت بودیم و سابقهی بازی داشتیم و روی ما حساب میکردند. در لار چند نفر بودند، گاهی کلاس توجیهی داوری میگذاشتند و ما هم میرفتیم و یاد میگرفتیم. فوتبال رسمی بازی میکردیم و دفاع آخر بودم. در والیبال پستم چرخشی بود و بیشتر آبشارزن بودم.»
✔️ حاج علی متین از کارش راضی است و میگوید روزی دست خداست. او به کارش علاقه دارد و به آن اهمیت میدهد. به قول خودش مثل بعضیها نیست که بگوید اگر شد شد، نشد ولش کند. اتصال او به کارش با پیچ و مهرههای عشق و علاقه محکم شده است. حاج علی نه بازنشستهی کار است و نه ورزش. تابستان و زمستان از ساعت ۸ صبح درِ مغازهاش به روی مشتریها باز است. و هنوز هر جمعه با دوستانش به پارک نارنج میروند و فوتبال یا والیبال بازی میکنند.
🙏 کلام آخر او دعای سلامتی برای همه و دوستان است.
🔻 عکسهای بیشتر در هفتبرکه:
☑️ 7berkeh.ir/archives/148561
#گپتریا
▪️▫️▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ Whatsapp : bit.ly/wa-ger
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
📸 مجید افشار
✍️ راحله بهادر
🧰 حاج علی متین یکی از کاسبهای فعالِ لولهکشی و فنیکار در گراش است. او حدود ۳۸ سال است که در این حرفه و در مغازهی خودش، «لوله و اتصالات متین» فعالیت دارد.
🚩 چهرهی او برای بسیاری از مردم یادآور هیات قمر بنی هاشم(ع) و مسجد صاحبالزمان(عج) نیز است.
▫️ حاج علی متولد ۱۳۳۴ و ۶۹ ساله است. ۵ فرزند دارد و چهار فرزندی که ازدواج کردهاند، در خارج از ایران هستند.
⁉️ بازنشستگی؟ بعد از هزار کار؟
✔️ ۱۶ سال پیش دکتر صادق رحمانی برای حاج احمد پاکروان تیتر زد: «یک مرد و هزار کار». حاج علی متین، دوست مرحوم حاج احمد پاکروان است و شاید ویژگی این نسل همین است: کارهای مختلف را آزمودهاند و کار و زندگی و ورزش برایشان یکی است. حاج علی مانند دوستانش چیزی به نام «بازنشستگی» نمیشناسد.
▫️حاج علی قبلا در بحرین شاغل بوده است. مثل بسیاری از گراشیهای دیگر از سن کم یعنی از ۱۵ سالگی به غربت میرود و تا ۲۷ سالگی، به مدت ۱۳ سال در بحرین کاسبی کرده است. پدرش سالها در بحرین بقالی داشته و او بعد از درگذشت پدر راهی بحرین و در مغازهی برادرش مشغول به کار میشود اما بعد از چند سالی مستقل میشود و در بازار مرکزی بحرین مغازهای میگیرد. بعد از چند سال کار و زندگی در بحرین، به زادگاهش گراش برمیگردد.
💬 حاج علی متین میگوید: «مدتی راننده تاکسی بودم و بعد راننده مینیبوس آموزش و پرورش و بعد هم کار لولهکشی. قبلا سر کار رفته بودم و با کار فنی کاملا آشنایی داشتم. الان نه سنمان اقتضا میکند و نه حال و حوصلهی این کار را داریم و شاگرد دارم.» هیچ کدام از پسرهایش این کار را ادامه ندادهاند و فقط حسن چهار-پنج سالی به عنوان مغازهدار در این مغازه فروشنده بوده است و بعد هم به خارج میرود.
🏵 آبشارزن در والیبال، دفاع آخر در فوتبال
🎖 حاج علی فقط لولهکش نیست، سالها بازیکن و داور فوتبال و والیبال هم بوده است و از قدیمیهای ورزش در گراش است.
🏐 قد بلند او را به سمت والیبال برده است. ۲۵ سال قبل در هیئت والیبال گراش رئیس هیئت بوده است. او از همبازیها و رفقایش هم یادی میکند و میگوید: «همبازیهایم کسانی مثل حسین افشار، چترآذر، نعمت هنر، مصطفی واحدی و ملا ملایی بودند. خودمان هیئت جدا و چند تا تیم داشتیم. هر سال مخصوصا دههی فجر یا در استانها و یا در مدارس والیبال بازی میکردیم. اول در زمین سیمانی و بعد رفتیم داخل سالنی. بعد از ما هم حسین مهروری سر کار آمد.»
⚽️ سابقهی فوتبالی او، هم در نقش بازیکن و هم داوری پررنگ است. از اول در تیم جنوب فارس بوده و مدتی هم در تیم فخرآباد توپ میزد و بعد از مدتی کنارهگیری، دوباره در تیم جوشن بازی میکند. او میگوید: «تیم جوشن را هم خودمان تشکیل دادیم و بعد از چند سال تحویل جوانها دادیم. یک تعداد رفقای پابهسن مثل صمصام کشتکاران، حسن سازنده، محمد فرسوده و نعمت هنر بودیم. تفننی در گراش و حتی لار داوری فوتبال و والیبال هم میکردم اما کارت داوری نداشتم. پیشکسوت بودیم و سابقهی بازی داشتیم و روی ما حساب میکردند. در لار چند نفر بودند، گاهی کلاس توجیهی داوری میگذاشتند و ما هم میرفتیم و یاد میگرفتیم. فوتبال رسمی بازی میکردیم و دفاع آخر بودم. در والیبال پستم چرخشی بود و بیشتر آبشارزن بودم.»
✔️ حاج علی متین از کارش راضی است و میگوید روزی دست خداست. او به کارش علاقه دارد و به آن اهمیت میدهد. به قول خودش مثل بعضیها نیست که بگوید اگر شد شد، نشد ولش کند. اتصال او به کارش با پیچ و مهرههای عشق و علاقه محکم شده است. حاج علی نه بازنشستهی کار است و نه ورزش. تابستان و زمستان از ساعت ۸ صبح درِ مغازهاش به روی مشتریها باز است. و هنوز هر جمعه با دوستانش به پارک نارنج میروند و فوتبال یا والیبال بازی میکنند.
🙏 کلام آخر او دعای سلامتی برای همه و دوستان است.
🔻 عکسهای بیشتر در هفتبرکه:
☑️ 7berkeh.ir/archives/148561
#گپتریا
▪️▫️▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ Whatsapp : bit.ly/wa-ger
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
🔥 #گپتریا: حاج احمد فیروزی، برند آشپزی گراش
📸 مجید افشار
✍️ راحله بهادر
👌 اینجا حکایت یکی دیگر از گپتریای گراش را میخوانید که واقعا دستی بر آتش دارد و قصهاش عطر هیزم و پلو میدهد. حاج احمد فیروزی را به حلوای مسقطی، پلوهای اعلا و چربوچیلی و هلیم و هریسهی خوشپختش میشناسیم. حاج احمد فیروزی نامی است که در گراش در مجالس عیش و عزا یک برند پذیرایی است و با آشپزخانه و هنر آشپزی او، خیال میزبان از سفرهی پذیرایی راحت است.
🔻 چهل سال کار در طباخ حسینیه اعظم
▫️ حاج احمد فیروزی فرزند رحمتالله متولد ۱۳۳۵ است. او چهار پسر و سه دختر دارد. چیزی حدود ۴۵ سال پدرش در گراش مغازهدار بوده است و او نیز در کنار پدرش هم کار میکرده و هم به مدرسه رفته است. در سن ۱۵ یا ۱۷سالگی به دبی میرود و در سبخه دبی مشغول به کار میشود و بعد از انقلاب به گراش برمیگردد.
▫️ در گراش کورهی گچی حاجی میرزا پاکروان را اجاره و کار را شروع میکند. گچ و بلوک و آهک و آجر سیمانی و خاکی تولید میکردهاند. بعد از ۱۶ سال کار در کوره، در کنار آن کارهای ساختمانی را هم به صورت پیمانکاری انجام میداده است و در کنار آن آشپزی پای ثابت کار و کسب او بوده است.
🕌 قبل از اینکه آشپزخانهی حسینیه اعظم احداث شود، در یک محیط باز غذا میپختند. بعدها حاج شیخ احمد انصاری حسینیه را با آشپزخانه میسازد و چیزی حدود ۴۰ سال از عمر حاج احمد در کنار انجام دیگر کارها، در ایام مذهبی و برای کسانی که از مشهد و حج و کربلا برمیگشتند، به پختوپز سپری میشود. بعد در یک زمین که متعلق به آقای فانیلاری بوده، آشپزخانهای را احداث میکنند. بعدترها هم در زمینی در بلوار شیخ احمد انصاری، آشپزخانه خودشان را احداث میکنند و با برادرزادهها مشغول به کار میشوند.
🔻 گراش یک طباخ بزرگ برای عزاداران حسین (ع)
🚩 حاج احمد: «آن موقع که در آشپزخانهی حسینیه بودیم مثلا برای عاشورا ۱۸۰ دیگ پخت داشتیم. ۳۰ تا دیگ بزرگ خورشت بود. الان خیلی جاها هستند که پخت دارند. در مدت دو روز تاسوعا و عاشورا در گراش چیزی حدود ۸۰۰ تا ۹۰۰ دیگ پخت کردهاند و امیدواریم خدا به خیرین خیر و به مالشان برکت بدهد.»
🔻 عطر و طعم غذای روی هیزم چیز دیگری است
🔥 حاج احمد: «در اصل، آتش روی دیگ مهم است و میتوانید در صحرا و خانه دیگ بار بگذارید و با کمی هیزم همان مزهی پلو آشپزخانه را خواهد گرفت. وقتی آتش از بالا و پایین باشد، طعم بهتری پیدا میکند. همهجا دیگر به جای هیزم از گاز استفاده میکنند. اما برای ما فرقی نمیکند. هر جور سفارش بدهند، ما همانطور پخت میکنیم.»
🔻 حاج احمد و پسرانش
▫️ حاج احمد به همراه هفت نفر دیگر آشپزخانهاش را میگرداند و عطر و طعمهای متفاوتی خلق میکند. آنها به غیر از انواع برنج و خورشت، حلوا مسقطی، در ماههای سرد سال ارده و کنجد و حلوا ارده، هلیم، هریسه و به گفتهی خودش هر چیزی که با آتش درست شود، میپزند.
▫️ مشتریهای حاج احمد فقط از گراش نیستند. رایحه و طعم غذاهای او در شهرهای اطراف هم طرفداران زیادی دارد.
▫️ از پسرهایش صفدر، حیدر، مهدی و مصطفی کمکحال پدرشان هستند و نعمت با یکی از نوهها مشغول به کار است.
🔻 یاد و خاطرهی آشپزهای قدیم گراش
▫️ حاج احمد از اساتیدش هم یاد میکند و نامها و خاطرهها زنده میشود.
🔻 آشپزی برای زائران کربلا
🏴 حاج احمد چند سال است برای زائران کربلا در عراق هم پخت میکند. میگوید: «سال اول که رفتیم کربلا به موکب آیتالله تبریزی شماره ۲۹۹ رفتیم. امکانات کار محدودی داشتند و از اینجا وسایل و مواد غذایی و هیزم بردیم و سه سال آنجا بودیم. بعد موکب ثارالله گراش که تشکیل شد، چون هنوز روش کار را نمیدانستند، به ما پیشنهاد کار دادند و قبول کردیم و تقسیم شدیم و چند نفر رفتند موکب ۲۹۹ و چند نفر اینجا. هیئت ثارالله سال سوم است.»
🔻 شوقِ کار در همهی فصول
▫️حاج احمد خیال بازنشستگی ندارد و میگوید: «امسال هم خدا توفیق بدهد میخواهیم در خود کربلا در خدمت زوار باشیم. کار مشکل است مخصوصا در تابستان، ولی خدا به هر کسی برای کاری شوقی میدهد. کار کار است، زمستان بگویی سرد و تابستان بگویی گرم است و پای آتش کار نمیکنم، درست نیست. کار سرما و گرما دارد و خیلی خوشحالم و به خدا التماس میکنم که توفیق بدهد و بتوانم بروم و کار را آنجا انجام دهم.»
🔻 #گفتگو کامل و عکسهای بیشتر در هفتبرکه:
☑️ 7berkeh.ir/archives/149445
▪️▫️▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ Whatsapp : bit.ly/wa-ger
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
📸 مجید افشار
✍️ راحله بهادر
👌 اینجا حکایت یکی دیگر از گپتریای گراش را میخوانید که واقعا دستی بر آتش دارد و قصهاش عطر هیزم و پلو میدهد. حاج احمد فیروزی را به حلوای مسقطی، پلوهای اعلا و چربوچیلی و هلیم و هریسهی خوشپختش میشناسیم. حاج احمد فیروزی نامی است که در گراش در مجالس عیش و عزا یک برند پذیرایی است و با آشپزخانه و هنر آشپزی او، خیال میزبان از سفرهی پذیرایی راحت است.
🔻 چهل سال کار در طباخ حسینیه اعظم
▫️ حاج احمد فیروزی فرزند رحمتالله متولد ۱۳۳۵ است. او چهار پسر و سه دختر دارد. چیزی حدود ۴۵ سال پدرش در گراش مغازهدار بوده است و او نیز در کنار پدرش هم کار میکرده و هم به مدرسه رفته است. در سن ۱۵ یا ۱۷سالگی به دبی میرود و در سبخه دبی مشغول به کار میشود و بعد از انقلاب به گراش برمیگردد.
▫️ در گراش کورهی گچی حاجی میرزا پاکروان را اجاره و کار را شروع میکند. گچ و بلوک و آهک و آجر سیمانی و خاکی تولید میکردهاند. بعد از ۱۶ سال کار در کوره، در کنار آن کارهای ساختمانی را هم به صورت پیمانکاری انجام میداده است و در کنار آن آشپزی پای ثابت کار و کسب او بوده است.
🕌 قبل از اینکه آشپزخانهی حسینیه اعظم احداث شود، در یک محیط باز غذا میپختند. بعدها حاج شیخ احمد انصاری حسینیه را با آشپزخانه میسازد و چیزی حدود ۴۰ سال از عمر حاج احمد در کنار انجام دیگر کارها، در ایام مذهبی و برای کسانی که از مشهد و حج و کربلا برمیگشتند، به پختوپز سپری میشود. بعد در یک زمین که متعلق به آقای فانیلاری بوده، آشپزخانهای را احداث میکنند. بعدترها هم در زمینی در بلوار شیخ احمد انصاری، آشپزخانه خودشان را احداث میکنند و با برادرزادهها مشغول به کار میشوند.
🔻 گراش یک طباخ بزرگ برای عزاداران حسین (ع)
🚩 حاج احمد: «آن موقع که در آشپزخانهی حسینیه بودیم مثلا برای عاشورا ۱۸۰ دیگ پخت داشتیم. ۳۰ تا دیگ بزرگ خورشت بود. الان خیلی جاها هستند که پخت دارند. در مدت دو روز تاسوعا و عاشورا در گراش چیزی حدود ۸۰۰ تا ۹۰۰ دیگ پخت کردهاند و امیدواریم خدا به خیرین خیر و به مالشان برکت بدهد.»
🔻 عطر و طعم غذای روی هیزم چیز دیگری است
🔥 حاج احمد: «در اصل، آتش روی دیگ مهم است و میتوانید در صحرا و خانه دیگ بار بگذارید و با کمی هیزم همان مزهی پلو آشپزخانه را خواهد گرفت. وقتی آتش از بالا و پایین باشد، طعم بهتری پیدا میکند. همهجا دیگر به جای هیزم از گاز استفاده میکنند. اما برای ما فرقی نمیکند. هر جور سفارش بدهند، ما همانطور پخت میکنیم.»
🔻 حاج احمد و پسرانش
▫️ حاج احمد به همراه هفت نفر دیگر آشپزخانهاش را میگرداند و عطر و طعمهای متفاوتی خلق میکند. آنها به غیر از انواع برنج و خورشت، حلوا مسقطی، در ماههای سرد سال ارده و کنجد و حلوا ارده، هلیم، هریسه و به گفتهی خودش هر چیزی که با آتش درست شود، میپزند.
▫️ مشتریهای حاج احمد فقط از گراش نیستند. رایحه و طعم غذاهای او در شهرهای اطراف هم طرفداران زیادی دارد.
▫️ از پسرهایش صفدر، حیدر، مهدی و مصطفی کمکحال پدرشان هستند و نعمت با یکی از نوهها مشغول به کار است.
🔻 یاد و خاطرهی آشپزهای قدیم گراش
▫️ حاج احمد از اساتیدش هم یاد میکند و نامها و خاطرهها زنده میشود.
🔻 آشپزی برای زائران کربلا
🏴 حاج احمد چند سال است برای زائران کربلا در عراق هم پخت میکند. میگوید: «سال اول که رفتیم کربلا به موکب آیتالله تبریزی شماره ۲۹۹ رفتیم. امکانات کار محدودی داشتند و از اینجا وسایل و مواد غذایی و هیزم بردیم و سه سال آنجا بودیم. بعد موکب ثارالله گراش که تشکیل شد، چون هنوز روش کار را نمیدانستند، به ما پیشنهاد کار دادند و قبول کردیم و تقسیم شدیم و چند نفر رفتند موکب ۲۹۹ و چند نفر اینجا. هیئت ثارالله سال سوم است.»
🔻 شوقِ کار در همهی فصول
▫️حاج احمد خیال بازنشستگی ندارد و میگوید: «امسال هم خدا توفیق بدهد میخواهیم در خود کربلا در خدمت زوار باشیم. کار مشکل است مخصوصا در تابستان، ولی خدا به هر کسی برای کاری شوقی میدهد. کار کار است، زمستان بگویی سرد و تابستان بگویی گرم است و پای آتش کار نمیکنم، درست نیست. کار سرما و گرما دارد و خیلی خوشحالم و به خدا التماس میکنم که توفیق بدهد و بتوانم بروم و کار را آنجا انجام دهم.»
🔻 #گفتگو کامل و عکسهای بیشتر در هفتبرکه:
☑️ 7berkeh.ir/archives/149445
▪️▫️▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ Whatsapp : bit.ly/wa-ger
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
🔆 شاهجان مقتدری، زنی با رنج و گنج فراوان
#گپتریا
📸 مجید افشار
✍️ نوریه بلبل
▫️ شاهجهان مقتدری متولد سال ۱۳۳۷ است اما به گفتهی خودش شناسنامهاش دو سال از خودش بزرگتر است. به گفتهی خوش: «شناسنامهم دو سال اِز خوم گَپترن».
✔️ شاهجان برای مردم یک کاسب است؛ اما برای ده فرزندش هم پدر است و هم مادر. شش دختر و چهار پسر حاصل زندگی اوست: معصومه، رسول، فاطمه، سلمان، مسلم، زینب، زهرا، رقیه، مریم و محمدجواد. ۹ فرزند را به خانهی بخت فرستاده و تنها یک فرزند مجرد دارد.
▫️ شاهجان در خانهای آباد در یکی از کوچههای بلوار جانبازان خانه دارد. آبادی خانهاش به زیادی بچههایش نیست، به وجود خودش است که دل بزرگی دارد. شاهجان میگوید: «اِز سال ۶۱ شروع اُمکردن وَ بِچ اَورده تا سال ۷۵»، یعنی از سال ۱۳۶۱ شروع کردم به بچه آوردن تا سال ۱۳۷۵. بچهی آخری که چهارساله بوده است، پدرشان آنها را ترک میکند.
▫️ شاهجان فرزند مَشجانی است. مشهدی جانعلی مقتدری که گراشیها به او مَشجانی میگویند و تمام فرزندانش پسوند پدرشان یعنی مَشجانی را بعد از اسمهایشان دارند. از ۱۴ فرزند مَشجانی فقط ششتای آنها به زندگی و بقا رسیدهاند، سه پسر و سه دختر. از پسرهایش نوروز (ملا) که ساکنان خیابان بسیج با او آشناترند، ترهباری و میوهفروشی دارد. حسن انتهای همان خیابان قصابی دارد و حسین هم کار بنایی میکند. شاهجان با خواهرش بیبی، کلهپاچه میسوزانند و بَگُم هم نان درست میکند.
▫️ شاهجان از بچگی آموزش کسبوکار را به صورت تجربی از زمانی که پدرش با الاغ برای خرید جنس به لار میرفته آموخته است. او میگوید: «ما اَمی زَمانَه اِز بامو وِل نابُدم» و از همان کودکی یواشیواش خرید و فروش را یاد میگیرد. خودش که میگوید از هرچی یادم است دارم کار میکنم و همه کاری را هم انجام داده است؛ از نَگِ (نی) قلیان میپیچیده تا حلاجی لیاف و تشک هم انجام داده است. این روزها هم برای قصابی همراه خواهرزاده و برادرزادهاش کلهپاچه میسوزانند.
🛒 سال ۱۳۶۸ بعد از به دنیا آمدن زینب، کار مغازهداری را در دالان بیسقف خانهاش با ترهبار فروشی شروع میکند. اجناس را از میدان ترهبار لار میخریده و در گراش میفروخته است. او میگوید: «مشتری هم اُموا» همسایهها مشتری ثابت او بودند.
🏠 شاهجان کمکم با کمک وام شروع میکند که سقفی برای مغازهاش بسازد و کارش را گستردهتر کند. میگوید: «ما اِز اول عًمرُم همش وام تا الان که قسط وام دَدائم». به غیر از کسب و کارش که با وام رونق میدهد، شش دختر و سه پسرش را هم با وام راهی خانهی بخت کرده است و درِ خانهی کسی را برای قرض کردن نزده است. میگوید: «وَلِه دَر خونه کِسی نِچِسَم.»
🔴 حدود سال ۱۳۷۳ کسبوکارش که رونق میگیرد، یک یخچال چهار در برای مغازهاش میخرد که یک نفر بعد از اینکه او را میبیند، میگوید: «چَش بوکو ایی شَگان زَن، مون اَما هم شَگان زَن، چَه چِه یخچالی جا بردایی». موتور یخچال تا شب میسوزد و دوباره از شرکت میآیند برای تعویض.
💡چراغ بقالی کوچکش که یک در به حیاط خانه دارد، هنوز که هنوز است روشن است و امیدش به خدا است و میگوید: «خدا هر چی ریزیم اُوشکِردِن مِزبَر اَرَسِنه».
▫️ شاهجان چهل سال است که در آن کوچه و محله ساکن است، از زمانی که بلوار جانبازان آبادی نداشته و کسی در آن کوچه و محله ساکن نبوده است و کمی جلوتر از خانهاش یک کشتارگاه بوده است. ۲۴ سال است که همسر سابق و پدر بچههایش از زندگی آنها رفته است. به گفتهی خودش و بچههایش او برای آنها مرده است.
✔️ بچهها هم از زمان بچگی تا الان پا به پای مادر آمدهاند. حالا دخترها بزرگ شدهاند. دو تا از آنها در بلوار معلم آرایشگاه دارند (ماهورا) و یکی از آنها کارهای اداری مردم را انجام میدهد مثل درآوردن سند و پایان کار منازل و دیگری هم در کرج لباسفروشی دارد. بعدی هم مانند مادرش همهی هنرها را دارد و از آنها کسب درآمد میکند و آخری هم خانهدار است.
💠 چند سالی است که در خانهی شاهجان در اول ذیالحجه مراسمی به مناسبت روز ازدواج حضرت علی(ع) با حضرت فاطمه(س) برگزار میشود.
▫️ شاهجان میگوید بعد از کسب و کار و بچههایش، همسایهها هم سرمایهی او هستند.
🔻 گزارش کامل در هفتبرکه:
☑️ 7berkeh.ir/archives/149751
▪️▫️▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ whatsapp.com/channel/0029VaRz2bh35fM0vnYDtv3K
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
#گپتریا
📸 مجید افشار
✍️ نوریه بلبل
▫️ شاهجهان مقتدری متولد سال ۱۳۳۷ است اما به گفتهی خودش شناسنامهاش دو سال از خودش بزرگتر است. به گفتهی خوش: «شناسنامهم دو سال اِز خوم گَپترن».
✔️ شاهجان برای مردم یک کاسب است؛ اما برای ده فرزندش هم پدر است و هم مادر. شش دختر و چهار پسر حاصل زندگی اوست: معصومه، رسول، فاطمه، سلمان، مسلم، زینب، زهرا، رقیه، مریم و محمدجواد. ۹ فرزند را به خانهی بخت فرستاده و تنها یک فرزند مجرد دارد.
▫️ شاهجان در خانهای آباد در یکی از کوچههای بلوار جانبازان خانه دارد. آبادی خانهاش به زیادی بچههایش نیست، به وجود خودش است که دل بزرگی دارد. شاهجان میگوید: «اِز سال ۶۱ شروع اُمکردن وَ بِچ اَورده تا سال ۷۵»، یعنی از سال ۱۳۶۱ شروع کردم به بچه آوردن تا سال ۱۳۷۵. بچهی آخری که چهارساله بوده است، پدرشان آنها را ترک میکند.
▫️ شاهجان فرزند مَشجانی است. مشهدی جانعلی مقتدری که گراشیها به او مَشجانی میگویند و تمام فرزندانش پسوند پدرشان یعنی مَشجانی را بعد از اسمهایشان دارند. از ۱۴ فرزند مَشجانی فقط ششتای آنها به زندگی و بقا رسیدهاند، سه پسر و سه دختر. از پسرهایش نوروز (ملا) که ساکنان خیابان بسیج با او آشناترند، ترهباری و میوهفروشی دارد. حسن انتهای همان خیابان قصابی دارد و حسین هم کار بنایی میکند. شاهجان با خواهرش بیبی، کلهپاچه میسوزانند و بَگُم هم نان درست میکند.
▫️ شاهجان از بچگی آموزش کسبوکار را به صورت تجربی از زمانی که پدرش با الاغ برای خرید جنس به لار میرفته آموخته است. او میگوید: «ما اَمی زَمانَه اِز بامو وِل نابُدم» و از همان کودکی یواشیواش خرید و فروش را یاد میگیرد. خودش که میگوید از هرچی یادم است دارم کار میکنم و همه کاری را هم انجام داده است؛ از نَگِ (نی) قلیان میپیچیده تا حلاجی لیاف و تشک هم انجام داده است. این روزها هم برای قصابی همراه خواهرزاده و برادرزادهاش کلهپاچه میسوزانند.
🛒 سال ۱۳۶۸ بعد از به دنیا آمدن زینب، کار مغازهداری را در دالان بیسقف خانهاش با ترهبار فروشی شروع میکند. اجناس را از میدان ترهبار لار میخریده و در گراش میفروخته است. او میگوید: «مشتری هم اُموا» همسایهها مشتری ثابت او بودند.
🏠 شاهجان کمکم با کمک وام شروع میکند که سقفی برای مغازهاش بسازد و کارش را گستردهتر کند. میگوید: «ما اِز اول عًمرُم همش وام تا الان که قسط وام دَدائم». به غیر از کسب و کارش که با وام رونق میدهد، شش دختر و سه پسرش را هم با وام راهی خانهی بخت کرده است و درِ خانهی کسی را برای قرض کردن نزده است. میگوید: «وَلِه دَر خونه کِسی نِچِسَم.»
🔴 حدود سال ۱۳۷۳ کسبوکارش که رونق میگیرد، یک یخچال چهار در برای مغازهاش میخرد که یک نفر بعد از اینکه او را میبیند، میگوید: «چَش بوکو ایی شَگان زَن، مون اَما هم شَگان زَن، چَه چِه یخچالی جا بردایی». موتور یخچال تا شب میسوزد و دوباره از شرکت میآیند برای تعویض.
💡چراغ بقالی کوچکش که یک در به حیاط خانه دارد، هنوز که هنوز است روشن است و امیدش به خدا است و میگوید: «خدا هر چی ریزیم اُوشکِردِن مِزبَر اَرَسِنه».
▫️ شاهجان چهل سال است که در آن کوچه و محله ساکن است، از زمانی که بلوار جانبازان آبادی نداشته و کسی در آن کوچه و محله ساکن نبوده است و کمی جلوتر از خانهاش یک کشتارگاه بوده است. ۲۴ سال است که همسر سابق و پدر بچههایش از زندگی آنها رفته است. به گفتهی خودش و بچههایش او برای آنها مرده است.
✔️ بچهها هم از زمان بچگی تا الان پا به پای مادر آمدهاند. حالا دخترها بزرگ شدهاند. دو تا از آنها در بلوار معلم آرایشگاه دارند (ماهورا) و یکی از آنها کارهای اداری مردم را انجام میدهد مثل درآوردن سند و پایان کار منازل و دیگری هم در کرج لباسفروشی دارد. بعدی هم مانند مادرش همهی هنرها را دارد و از آنها کسب درآمد میکند و آخری هم خانهدار است.
💠 چند سالی است که در خانهی شاهجان در اول ذیالحجه مراسمی به مناسبت روز ازدواج حضرت علی(ع) با حضرت فاطمه(س) برگزار میشود.
▫️ شاهجان میگوید بعد از کسب و کار و بچههایش، همسایهها هم سرمایهی او هستند.
🔻 گزارش کامل در هفتبرکه:
☑️ 7berkeh.ir/archives/149751
▪️▫️▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ whatsapp.com/channel/0029VaRz2bh35fM0vnYDtv3K
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
👔 خشکشویی آقای فردفانی: مغازه محبوب شیکپوشان
#گپتریا
📸 مجید افشار
✍️ راحله بهادر
🥼 وارد مغازه که میشوی شروع میکند به «چیک و پرس» از خانه و خانوادهات، تا رشتهای پیدا کند که آدمها را به هم وصل کند. بعد از ۵۵ سال کار خشکشویی، موهایش شده است به رنگ لباسهای سفیدی که تحویل میدهد، صاف و براق. کار حاج محمدعلی جوری است که مشتریهای شیکپوشی دارد.
▫️ قدیمترها کار با دستگاههای برقی بزرگ ارزش و جایگاه دیگری داشت و کسی که بلد بود با آن کار کند، مهارتش روی زمین نمیماند؛ مثل یک مدرک دانشگاهی معتبر که محصول کار تجربی بود و معمولا از نوجوانی آموخته میشد و پسرها و دخترها پیش استادی شاگردی میکردند تا در کار اوستا شوند. حاج محمدعلی فردفانی هم از قدیمیهایی است که مهارتش در کار خشکشویی و کار کردن با دستگاه آن، او را در این حرفه ماندگار کرده و بیش از نیم قرن است امانت مردم را پاکیزه و خوشبو به آنها تحویل میدهد. قدیمیترین مغازهی خشکشویی گراش به نام او بنچاق شده است.
🔻 شاگردی پیش یک استاد شیرازی
▫️ حاج محمدعلی یک مغازهی خشکشویی به نام خودش در خیابان درمانگاه دارد. او متولد ۱۳۳۸ است و ۵ فرزند دارد، دو پسر و سه دختر. میگوید چهار فرزندش را سرانجام داده است و یک دخترش در شیراز دانشجو است. پسرش مهدی، مدیر شرکت کوکسان است؛ و علیاکبر هم در کمربندی خشکشویی دارد.
▫️ حاج محمدعلی قبل از انقلاب، دو سه سالی مغازه شیخ احمد و حاج حسین درویشی در قطر بوده است و بعد به ایران بر میگردد و از زمان مرحوم زینل فانی که الان حدود ۵۵ سال میشود، در این شغل است. مغازهی او هم چندین بار جابجا شده است. حاج محمدعلی میگوید: «من پیش یک شیرازی به نام اکبر عضدی این کار را یاد گرفتم که نمیدانم الان زنده است یا نه. مغازهی اول که مال یک شیرازی بود تعطیل شد و بعد از چند سال حاج محمد رهنورد دستگاهی را که مال حاج غلامعلی فیروزی بود و پسرش برقکشی داشت خرید و بعد پرسیده بودند چه کسی کار با این دستگاه را بلد است، که من را معرفی کرده بودند.»
▫️ قبل از انقلاب، مغازهاش کنار مسجد علی ابن ابیطالب(ع) بوده است. تا ۴۰ سال قبل هم در بلوار معلم، کنار منزل نصرالله دهقان، که در آنجا با احمد افشار شریک بوده است. میگوید: «مغازه را دزد زد و لباسهایی مثل کت آمریکایی و شلوارهای لی را بردند. آنجا را ول کردم و بعد از مدتی دوباره ادامه دادم. بعدها مغازهمان کنار مغازهی حاج غلوم شیخ بود و اصغر شمسی دستگاهی خریده بود و چند سالی هم آنجا بودم. سرانجام از سال ۷۵ تا حالا اینجا هستم، خیابان درمانگاه، ساختمان حمیدرضا اسعدی. در سن ده سالگی علیاکبر پیش خودم بود و حالا چندین سال است مستقل شده است.»
🧡 پاتوقی برای تجدید رفاقت
▫️ مغازه او هم بیش از آن که محل کسب باشد، پاتوقی برای دورهمی رفقای قدیمی و گذران زندگی در دیدار با همشهریها و مردم است. دیدارها و گفتگوهایی کوتاه حتی در حد بلند کردن دستی به نشانه سلام، که تکراری نمیشود و برای این نسل خستگیناپذیر، آب و رنگی برای تازه کردن زندگی در کهنسالی است. میگوید: «باید بازنشسته شویم اما نمیشود. پاتوقمان اینجاست. شستوشو و رنگرزی انجام میدهم. فقط من در گراش خشکشویی دارم. خشکشویی با اتوشویی متفاوت است. خشکشویی آب نیاز ندارد و با تربانتین یا بخارشویی شسته میشود. البته تَرشویی و پرس هم میکنیم.»
▫️ در پایان گفتگو، دوست حاج محمدعلی به نام حاجی مهدی وارد مغازه میشود و صدای سلامها با خنده آمیخته میشود. حاج محمدعلی به او و عکاس هفتبرکه، مجید افشار، سَپِسو تعارف میکند و گپ دوستانه با سلام و احوالپرسی گرمی شروع میشود تا باز هم شاهد حرف بسیاری از گپتریا باشد که کار کردن در این سن و سال و هر روز صبح درِ مغازه را باز کردن، بهانهای روزمره برای حضور و غیاب دوستان و اعلام حضورشان در جامعه است. گوشهی دنجی برای یادآوری زندگی و زدودن قلب از لکهها و گرد و غبار دلتنگی و تنهایی.
🔻 عکسهای دیگر در هفتبرکه:
☑️ 7berkeh.ir/archives/150221
▪️▫️▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ Whatsapp : bit.ly/wa-ger
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
#گپتریا
📸 مجید افشار
✍️ راحله بهادر
🥼 وارد مغازه که میشوی شروع میکند به «چیک و پرس» از خانه و خانوادهات، تا رشتهای پیدا کند که آدمها را به هم وصل کند. بعد از ۵۵ سال کار خشکشویی، موهایش شده است به رنگ لباسهای سفیدی که تحویل میدهد، صاف و براق. کار حاج محمدعلی جوری است که مشتریهای شیکپوشی دارد.
▫️ قدیمترها کار با دستگاههای برقی بزرگ ارزش و جایگاه دیگری داشت و کسی که بلد بود با آن کار کند، مهارتش روی زمین نمیماند؛ مثل یک مدرک دانشگاهی معتبر که محصول کار تجربی بود و معمولا از نوجوانی آموخته میشد و پسرها و دخترها پیش استادی شاگردی میکردند تا در کار اوستا شوند. حاج محمدعلی فردفانی هم از قدیمیهایی است که مهارتش در کار خشکشویی و کار کردن با دستگاه آن، او را در این حرفه ماندگار کرده و بیش از نیم قرن است امانت مردم را پاکیزه و خوشبو به آنها تحویل میدهد. قدیمیترین مغازهی خشکشویی گراش به نام او بنچاق شده است.
🔻 شاگردی پیش یک استاد شیرازی
▫️ حاج محمدعلی یک مغازهی خشکشویی به نام خودش در خیابان درمانگاه دارد. او متولد ۱۳۳۸ است و ۵ فرزند دارد، دو پسر و سه دختر. میگوید چهار فرزندش را سرانجام داده است و یک دخترش در شیراز دانشجو است. پسرش مهدی، مدیر شرکت کوکسان است؛ و علیاکبر هم در کمربندی خشکشویی دارد.
▫️ حاج محمدعلی قبل از انقلاب، دو سه سالی مغازه شیخ احمد و حاج حسین درویشی در قطر بوده است و بعد به ایران بر میگردد و از زمان مرحوم زینل فانی که الان حدود ۵۵ سال میشود، در این شغل است. مغازهی او هم چندین بار جابجا شده است. حاج محمدعلی میگوید: «من پیش یک شیرازی به نام اکبر عضدی این کار را یاد گرفتم که نمیدانم الان زنده است یا نه. مغازهی اول که مال یک شیرازی بود تعطیل شد و بعد از چند سال حاج محمد رهنورد دستگاهی را که مال حاج غلامعلی فیروزی بود و پسرش برقکشی داشت خرید و بعد پرسیده بودند چه کسی کار با این دستگاه را بلد است، که من را معرفی کرده بودند.»
▫️ قبل از انقلاب، مغازهاش کنار مسجد علی ابن ابیطالب(ع) بوده است. تا ۴۰ سال قبل هم در بلوار معلم، کنار منزل نصرالله دهقان، که در آنجا با احمد افشار شریک بوده است. میگوید: «مغازه را دزد زد و لباسهایی مثل کت آمریکایی و شلوارهای لی را بردند. آنجا را ول کردم و بعد از مدتی دوباره ادامه دادم. بعدها مغازهمان کنار مغازهی حاج غلوم شیخ بود و اصغر شمسی دستگاهی خریده بود و چند سالی هم آنجا بودم. سرانجام از سال ۷۵ تا حالا اینجا هستم، خیابان درمانگاه، ساختمان حمیدرضا اسعدی. در سن ده سالگی علیاکبر پیش خودم بود و حالا چندین سال است مستقل شده است.»
🧡 پاتوقی برای تجدید رفاقت
▫️ مغازه او هم بیش از آن که محل کسب باشد، پاتوقی برای دورهمی رفقای قدیمی و گذران زندگی در دیدار با همشهریها و مردم است. دیدارها و گفتگوهایی کوتاه حتی در حد بلند کردن دستی به نشانه سلام، که تکراری نمیشود و برای این نسل خستگیناپذیر، آب و رنگی برای تازه کردن زندگی در کهنسالی است. میگوید: «باید بازنشسته شویم اما نمیشود. پاتوقمان اینجاست. شستوشو و رنگرزی انجام میدهم. فقط من در گراش خشکشویی دارم. خشکشویی با اتوشویی متفاوت است. خشکشویی آب نیاز ندارد و با تربانتین یا بخارشویی شسته میشود. البته تَرشویی و پرس هم میکنیم.»
▫️ در پایان گفتگو، دوست حاج محمدعلی به نام حاجی مهدی وارد مغازه میشود و صدای سلامها با خنده آمیخته میشود. حاج محمدعلی به او و عکاس هفتبرکه، مجید افشار، سَپِسو تعارف میکند و گپ دوستانه با سلام و احوالپرسی گرمی شروع میشود تا باز هم شاهد حرف بسیاری از گپتریا باشد که کار کردن در این سن و سال و هر روز صبح درِ مغازه را باز کردن، بهانهای روزمره برای حضور و غیاب دوستان و اعلام حضورشان در جامعه است. گوشهی دنجی برای یادآوری زندگی و زدودن قلب از لکهها و گرد و غبار دلتنگی و تنهایی.
🔻 عکسهای دیگر در هفتبرکه:
☑️ 7berkeh.ir/archives/150221
▪️▫️▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ Whatsapp : bit.ly/wa-ger
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
☀️ صبح دوستان به خیر و نیکی
#حس_زندگی
📸 مجید افشار
#سمبوسه #خردنی
😋 ۱۵ شهریور و ۵ سپتامبر، روز جهانی سمبوسه بود. به همین مناسبت، در هشتگ #گپتریا، به سراغ خانم فاطمه مفرح، زن حاج حسن افشار، رفتیم که شیرینیهایش یک برند محلی است.
🔻 مصاحبه مریم مالدار و عکسهای مجید افشار را در هفتبرکه بخوانید و ببینید:
☑️ 7berkeh.ir/archives/150963
▪️☀️▪️
🔻همراه با هفتبرکه در شبکههای اجتماعی
🔴 7Berkeh.ir
✔️ T.me/HaftBerkeh
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ Whatsapp : bit.ly/wa-ger
✔️ youtube.com/@7berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ twitter.com/7berkeh
✔️ Sapp.ir/7berkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
✔️ Wa.me/989374909600
#حس_زندگی
📸 مجید افشار
#سمبوسه #خردنی
😋 ۱۵ شهریور و ۵ سپتامبر، روز جهانی سمبوسه بود. به همین مناسبت، در هشتگ #گپتریا، به سراغ خانم فاطمه مفرح، زن حاج حسن افشار، رفتیم که شیرینیهایش یک برند محلی است.
🔻 مصاحبه مریم مالدار و عکسهای مجید افشار را در هفتبرکه بخوانید و ببینید:
☑️ 7berkeh.ir/archives/150963
▪️☀️▪️
🔻همراه با هفتبرکه در شبکههای اجتماعی
🔴 7Berkeh.ir
✔️ T.me/HaftBerkeh
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ Whatsapp : bit.ly/wa-ger
✔️ youtube.com/@7berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ twitter.com/7berkeh
✔️ Sapp.ir/7berkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
✔️ Wa.me/989374909600
🔆 #گپتریا: با حاج علی پورغفور، کاسب آشنای محله فخرآباد
📸 مجید افشار
✍️ راحله بهادر
🛒 حاج علی پورغفور صاحب یک فروشگاه قدیمی در محله فخرآباد است و به تنهایی این فروشگاه را میگرداند. حاج عای فرزند حاج عباس تراب، متولد سال ۱۳۲۷ است. با خنده میگوید: «کمکم و تَمَه اوزام». برای قدیمیها زندگی و مرگ یک شوخی درهمتنیده است.
🔻 کار در بحرین و سربازی بعد از ازدواج
▫️ مغازه آقای پورغفور طبق همان تعریف سنتی «دکو محله» است. فروشگاه کنار پارک فخرآباد، تابلو و عنوان ندارد و فقط اهالی محله جای آن را میدانند. روی قفسههای فروشگاه فقط جنسهای ضروری دیده میشود. حاج علی هر وقت مشتری نداشته باشد روی یک کارتن کنار مغازه مینشیند و روزی که به او سر زدیم، از آن روزهاست که نه خبری از مشتری است و نه از پیرمردهای همسن که مشغول گفتگو شوند.
▫️ آقای پورغفور فقط یک فرزند پسر به نام محمدجواد دارد که ازدواج کرده است. او درباره آغاز و کاسبی میگوید در سن شانزدهسالگی به بحرین و قطر و دبی رفته است ولی سی و دو سال است که در گراش شاغل است.
🔻 اولین مغازه و ماندگار شدن در زادگاه
▫️ حاج علی سال ۱۳۷۰ برای همیشه به گراش بر میگردد و سال ۱۳۷۲ اولین مغازهی سوپریاش را روبهروی مسجد امام حسن مجتبی (ع) کنار بانک ملی سر کوچهی خودشان باز میکند. بیست سال از عمرش در آن مغازه میگذرد و از سال ۱۳۹۰ اینجا نزدیک برکه خیر، در همسایگی پارک فخرآباد، مغازه دارد.
▫️ کاسبی ادامه دارد و مشتریها میآیند و میروند و حاج علی با خنده و صبوری و دقت حساب میکند و دوباره به صحبتهایش ادامه میدهد. در این محله فروشگاه دیگری نیست و این مغازه کوچک در قلب محله فخرآباد جا خوش کرده است.
▫️ او از باران سنگین تابستانی میگوید که باعث میشود دو سال کنار دست پدرش بنایی را یاد بگیرد. خاطرهی او جزییاتی از گراش و پیوند نزدیک مردم و همسایهها با هم و آبادی کوچکی با بوی باران، پئت، خانههای کاهگلی و پشت بامِ دورهمیها و خوابهای تابستانه زیر نور ماه و برساتی و گلهای کُنار دارد.
🙏 امید به خدا، حرف اول و آخر گپتریا
▫️ در سوپرمارکتش در گراش، سه چهار سال با برادرش محمود شریک بوده و پسرش محمدجواد عصرها بعد از مدرسه گاهی برای کمک به مغازه میآمده و خوراکی هم میخورده، اما از آن به بعد سالها است که تنها مغازه را میگرداند و میگوید: «دیگر نمیتوانم.» اما این حرف او هم مثل دیگر قدیمیهای همنسلش که بیزارند از بیکاری و خو گرفتهاند با خوبی و بدی کار، بیشتر یک شوخی است.
🔅 حاج علی حرف پایانیاش امید داشتن به خدا است و میگوید: «رزق و روزی دست خدا است. تا الان که به امروز رساندهایم و امیدواریم به خداوند که تا آخرین نفس خودش ما را یاری کند و گرفتارمان نکند.»
🔻 #گزارش کامل در هفتبرکه:
☑️ 7berkeh.ir/archives/152199
▪️🔆▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ Whatsapp : bit.ly/wa-ger
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
📸 مجید افشار
✍️ راحله بهادر
🛒 حاج علی پورغفور صاحب یک فروشگاه قدیمی در محله فخرآباد است و به تنهایی این فروشگاه را میگرداند. حاج عای فرزند حاج عباس تراب، متولد سال ۱۳۲۷ است. با خنده میگوید: «کمکم و تَمَه اوزام». برای قدیمیها زندگی و مرگ یک شوخی درهمتنیده است.
🔻 کار در بحرین و سربازی بعد از ازدواج
▫️ مغازه آقای پورغفور طبق همان تعریف سنتی «دکو محله» است. فروشگاه کنار پارک فخرآباد، تابلو و عنوان ندارد و فقط اهالی محله جای آن را میدانند. روی قفسههای فروشگاه فقط جنسهای ضروری دیده میشود. حاج علی هر وقت مشتری نداشته باشد روی یک کارتن کنار مغازه مینشیند و روزی که به او سر زدیم، از آن روزهاست که نه خبری از مشتری است و نه از پیرمردهای همسن که مشغول گفتگو شوند.
▫️ آقای پورغفور فقط یک فرزند پسر به نام محمدجواد دارد که ازدواج کرده است. او درباره آغاز و کاسبی میگوید در سن شانزدهسالگی به بحرین و قطر و دبی رفته است ولی سی و دو سال است که در گراش شاغل است.
🔻 اولین مغازه و ماندگار شدن در زادگاه
▫️ حاج علی سال ۱۳۷۰ برای همیشه به گراش بر میگردد و سال ۱۳۷۲ اولین مغازهی سوپریاش را روبهروی مسجد امام حسن مجتبی (ع) کنار بانک ملی سر کوچهی خودشان باز میکند. بیست سال از عمرش در آن مغازه میگذرد و از سال ۱۳۹۰ اینجا نزدیک برکه خیر، در همسایگی پارک فخرآباد، مغازه دارد.
▫️ کاسبی ادامه دارد و مشتریها میآیند و میروند و حاج علی با خنده و صبوری و دقت حساب میکند و دوباره به صحبتهایش ادامه میدهد. در این محله فروشگاه دیگری نیست و این مغازه کوچک در قلب محله فخرآباد جا خوش کرده است.
▫️ او از باران سنگین تابستانی میگوید که باعث میشود دو سال کنار دست پدرش بنایی را یاد بگیرد. خاطرهی او جزییاتی از گراش و پیوند نزدیک مردم و همسایهها با هم و آبادی کوچکی با بوی باران، پئت، خانههای کاهگلی و پشت بامِ دورهمیها و خوابهای تابستانه زیر نور ماه و برساتی و گلهای کُنار دارد.
🙏 امید به خدا، حرف اول و آخر گپتریا
▫️ در سوپرمارکتش در گراش، سه چهار سال با برادرش محمود شریک بوده و پسرش محمدجواد عصرها بعد از مدرسه گاهی برای کمک به مغازه میآمده و خوراکی هم میخورده، اما از آن به بعد سالها است که تنها مغازه را میگرداند و میگوید: «دیگر نمیتوانم.» اما این حرف او هم مثل دیگر قدیمیهای همنسلش که بیزارند از بیکاری و خو گرفتهاند با خوبی و بدی کار، بیشتر یک شوخی است.
🔅 حاج علی حرف پایانیاش امید داشتن به خدا است و میگوید: «رزق و روزی دست خدا است. تا الان که به امروز رساندهایم و امیدواریم به خداوند که تا آخرین نفس خودش ما را یاری کند و گرفتارمان نکند.»
🔻 #گزارش کامل در هفتبرکه:
☑️ 7berkeh.ir/archives/152199
▪️🔆▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ Whatsapp : bit.ly/wa-ger
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
🍱 #گپتریا: میر صالح، بانی چند رستوران در گراش و اوز
📸 مجید افشار
✍️ محمد خواجهپور، نوریه بلبل
🍢 سید میر عبدالله حسینی را خیلیها در گراش و اوز به نام میرصالح میشناسند. موسس رستوران صالح، نامش با بسیاری از رستورانها و کبابیها پیوند خورده است. در یک شب سرد در زمستانخانهی اقامتگاه نریمان اوز با او صحبت کردیم. خواهرزادهاش حاج عزیز نوبهار، مدیر فعلی رستوران صالح، هر جا که لازم باشد صحبتها را تکمیل میکند تا مروری بر آغاز رستورانداری و کبابی در گراش داشته باشیم.
📌 میر عبدالله با زبانی شیرین، خاطراتش را از مهاجرتش در کودکی به دبی و کویت برای کار هم مرور میکند. خاطرات او مثل یک فیلم تلخ و شیرینِ سیاه و سفید است که برای بسیاری از گپتریا آشناست و برای نسل جدیدتر، لذتبخش و عبرتآموز. حیفمان آمد که خاطرات میرصالح را با خوانندگان به اشتراک نگذاریم. به همین دلیل است که این بار مطلب گپتریا بلندتر از حد معمول است. پایان خوش یک ساعت گفتگوی ما هم یک سینی از انواع کباب است.
🌊 از ۱۲سالگی به دبی رفتم
▫️ میر عبدالله متولد ۱۳۳۴ است و مثل خیلی از گراشیها در کودکی، زمانی که ۱۲ساله بوده، برای کار راهی دبی شده است.
💥 فرار از بچهداری همان و سیلی خوردن همان!
🌊 بعد از سربازی رفتم کویت؛ بعد هم بندرعباس
🍔 از سال ۱۳۷۱ به کار اغذیهفروشی مشغول شدم
▫️ سال ۱۳۷۱ مرحوم سیفالله صالحی گفت که یک ساندویچی میخواهم بزنم. من گفتم که خب یک مغازه است. با قاسم نوروزی صحبت کردیم و آن مغازه را اجاره کردیم. اولش به اسم من اجاره کردند برای سیفالله، بعد سیفالله گفت که اینجا نمیشود و بَرِ بیابان است و اینها. تا اینکه رفتیم توی خیابان ساندویچی زد و بعد ما هم یک استخارهای زدیم که دیدیم خوب آمد و همان مغازه را نگه داشتیم. اسم مغازه صالح شد، چون من اسم کوچکم صالح است و تابلویی که برداشتیم به اسم کبابی صالح بود.
📖 استخاره کردم و خوب آمد و رستوران را خریدم
▫️ من مغازه را خریدم. چون به ایران برگشته بودم و باید کاری انجام میدادم. پول هم نداشتم. مرحوم عبدالحسین نوبهار، خدا رحمتش کند، گفت چی شده؟ من گفتم که اینطور شده. توی خیابان رد میشدیم که یک ماشین داشت رد میشد. خال عبدل دست تکان داد و ماشین نگه داشت. نوبهار به طرف گفت: یک تومن به من بده. او هم دفترچکاش را بیرون آورد و گفت: نوبهار بیشتر میخواهی؟ گفت: نه. چک را به ما داد. حالا من نمیدانستم که اصلا طرف کی است! ولی آن شخص نوبهار را کامل میشناخت. یک تومن که به ما داد، ما رفتیم بانک و پول را ردیف کردیم و پول کاشیها و استاد بنا و اینها را دادیم.
🥩 اولین نان داغ کباب داغ را زدیم
🎊 مشتریهایمان کارگرهای ساختمانی بودند و عروسیها
💼 مهاجرت به ستاره و پاتریس اوز
▫️بعد از اینکه مغازه را به عزیز نوبهار و خدا بیامرز سیفالله صالحی واگذار کردم، یک مدتی دلم میخواست گلفروشی بزنم که موفق نشدم. آمدم به ستاره اوز و آنجا را تحویل گرفتم. ۴ سال آنجا بودم. آنجا را خودم راه انداختم و خودم را هم از کار انداخت!
بعد از تمدید نکردن قرارداد با ستاره، یک نفر به من زنگ زد. دیدم مسئول پاتریس است. آقای مولوی. رستورانش را ما راه انداختیم. من و آقای پیشداد. دو سال پاتریس بودم.
📌 مراجعت به گراش و سالن سعادت
▫️ بعد برگشتیم گراش و سالن سعادت را تحویل گرفتیم. سه سال هم آنجا بودم.
🧳 مهاجرت به شهرک گلستان شیراز
▫️ بعد از سالن سعادت رفتم شیراز، شهرک گلستان، یک کبابی بود برای آقای مسلمانی. آن را خریدم. کبابی خاص گراش. ۴ - ۵ سال با پسرها آنجا بودیم، مهدی و محسن و مرتضی.
🏠برگشت به گراش و بعد اوز، خانه نریمان
▫️ میر عبدالله میگوید سرانجام کارش دوباره به گراش و اوز ختم میشود: «از آنجا هم بیرونبر حسینیه حضرت ابوالفضل که دو سال بودم.»
🍛 بعد هم از هتل نریمان سر در آورده است. میر عبدالله در مورد کارش در هتل نریمان اوز میگوید: «غذایمان مثل گراش است. اوز هم غذاهای روی آتش را بیشتر میپسندند. خورشت قیمهی گراشی را هم خیلی میپسندند. از کباب ماستی گراشی هم اینجا مشتریها استقبال میکنند، ولی برای عروسی نه. غذای اصلی ما شبها بیشتر کباب است.»
💚 آقای حسینی از اخلاق و منش مردم اوز هم حسابی تعریف میکند: «اوزیها خیلی زیاد احترام میگذارند. از شرایط کار در اوز راضیام.»
🔻 #گفتگو کامل در هفتبرکه:
☑️ 7berkeh.ir/archives/141876
▪️▫️▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ Whatsapp : bit.ly/wa-ger
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
📸 مجید افشار
✍️ محمد خواجهپور، نوریه بلبل
🍢 سید میر عبدالله حسینی را خیلیها در گراش و اوز به نام میرصالح میشناسند. موسس رستوران صالح، نامش با بسیاری از رستورانها و کبابیها پیوند خورده است. در یک شب سرد در زمستانخانهی اقامتگاه نریمان اوز با او صحبت کردیم. خواهرزادهاش حاج عزیز نوبهار، مدیر فعلی رستوران صالح، هر جا که لازم باشد صحبتها را تکمیل میکند تا مروری بر آغاز رستورانداری و کبابی در گراش داشته باشیم.
📌 میر عبدالله با زبانی شیرین، خاطراتش را از مهاجرتش در کودکی به دبی و کویت برای کار هم مرور میکند. خاطرات او مثل یک فیلم تلخ و شیرینِ سیاه و سفید است که برای بسیاری از گپتریا آشناست و برای نسل جدیدتر، لذتبخش و عبرتآموز. حیفمان آمد که خاطرات میرصالح را با خوانندگان به اشتراک نگذاریم. به همین دلیل است که این بار مطلب گپتریا بلندتر از حد معمول است. پایان خوش یک ساعت گفتگوی ما هم یک سینی از انواع کباب است.
🌊 از ۱۲سالگی به دبی رفتم
▫️ میر عبدالله متولد ۱۳۳۴ است و مثل خیلی از گراشیها در کودکی، زمانی که ۱۲ساله بوده، برای کار راهی دبی شده است.
💥 فرار از بچهداری همان و سیلی خوردن همان!
🌊 بعد از سربازی رفتم کویت؛ بعد هم بندرعباس
🍔 از سال ۱۳۷۱ به کار اغذیهفروشی مشغول شدم
▫️ سال ۱۳۷۱ مرحوم سیفالله صالحی گفت که یک ساندویچی میخواهم بزنم. من گفتم که خب یک مغازه است. با قاسم نوروزی صحبت کردیم و آن مغازه را اجاره کردیم. اولش به اسم من اجاره کردند برای سیفالله، بعد سیفالله گفت که اینجا نمیشود و بَرِ بیابان است و اینها. تا اینکه رفتیم توی خیابان ساندویچی زد و بعد ما هم یک استخارهای زدیم که دیدیم خوب آمد و همان مغازه را نگه داشتیم. اسم مغازه صالح شد، چون من اسم کوچکم صالح است و تابلویی که برداشتیم به اسم کبابی صالح بود.
📖 استخاره کردم و خوب آمد و رستوران را خریدم
▫️ من مغازه را خریدم. چون به ایران برگشته بودم و باید کاری انجام میدادم. پول هم نداشتم. مرحوم عبدالحسین نوبهار، خدا رحمتش کند، گفت چی شده؟ من گفتم که اینطور شده. توی خیابان رد میشدیم که یک ماشین داشت رد میشد. خال عبدل دست تکان داد و ماشین نگه داشت. نوبهار به طرف گفت: یک تومن به من بده. او هم دفترچکاش را بیرون آورد و گفت: نوبهار بیشتر میخواهی؟ گفت: نه. چک را به ما داد. حالا من نمیدانستم که اصلا طرف کی است! ولی آن شخص نوبهار را کامل میشناخت. یک تومن که به ما داد، ما رفتیم بانک و پول را ردیف کردیم و پول کاشیها و استاد بنا و اینها را دادیم.
🥩 اولین نان داغ کباب داغ را زدیم
🎊 مشتریهایمان کارگرهای ساختمانی بودند و عروسیها
💼 مهاجرت به ستاره و پاتریس اوز
▫️بعد از اینکه مغازه را به عزیز نوبهار و خدا بیامرز سیفالله صالحی واگذار کردم، یک مدتی دلم میخواست گلفروشی بزنم که موفق نشدم. آمدم به ستاره اوز و آنجا را تحویل گرفتم. ۴ سال آنجا بودم. آنجا را خودم راه انداختم و خودم را هم از کار انداخت!
بعد از تمدید نکردن قرارداد با ستاره، یک نفر به من زنگ زد. دیدم مسئول پاتریس است. آقای مولوی. رستورانش را ما راه انداختیم. من و آقای پیشداد. دو سال پاتریس بودم.
📌 مراجعت به گراش و سالن سعادت
▫️ بعد برگشتیم گراش و سالن سعادت را تحویل گرفتیم. سه سال هم آنجا بودم.
🧳 مهاجرت به شهرک گلستان شیراز
▫️ بعد از سالن سعادت رفتم شیراز، شهرک گلستان، یک کبابی بود برای آقای مسلمانی. آن را خریدم. کبابی خاص گراش. ۴ - ۵ سال با پسرها آنجا بودیم، مهدی و محسن و مرتضی.
🏠برگشت به گراش و بعد اوز، خانه نریمان
▫️ میر عبدالله میگوید سرانجام کارش دوباره به گراش و اوز ختم میشود: «از آنجا هم بیرونبر حسینیه حضرت ابوالفضل که دو سال بودم.»
🍛 بعد هم از هتل نریمان سر در آورده است. میر عبدالله در مورد کارش در هتل نریمان اوز میگوید: «غذایمان مثل گراش است. اوز هم غذاهای روی آتش را بیشتر میپسندند. خورشت قیمهی گراشی را هم خیلی میپسندند. از کباب ماستی گراشی هم اینجا مشتریها استقبال میکنند، ولی برای عروسی نه. غذای اصلی ما شبها بیشتر کباب است.»
💚 آقای حسینی از اخلاق و منش مردم اوز هم حسابی تعریف میکند: «اوزیها خیلی زیاد احترام میگذارند. از شرایط کار در اوز راضیام.»
🔻 #گفتگو کامل در هفتبرکه:
☑️ 7berkeh.ir/archives/141876
▪️▫️▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ Whatsapp : bit.ly/wa-ger
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
🌻 اسد شادی به دنبال آرامش بازنشستگی
📸 مجید افشار
✍️ راحله بهادر
#گپتریا
🥣 مغازهاش در بازارچه مرکزی، اجناس زیادی ندارد و صدا در آن میپیچد. ظروف، وسایل آشپزخانه و ضروریات منزل، عمدهی اجناس مغازهی او روی قفسهها، میز و انبار است. حالا در آستانه هشتادسالگی، بعد از عمری دوندگی، میخواهد باقی عمر را در خانه، با آرامش و دور از دردسرها و نگرانیها از حساب و کتاب سر کند.
👳♂️ 👵 حاج اسد شادی فرزند مشهدی نوشاد متولد ۱۳۲۴ است. او شش فرزند دارد، چهار پسر و دو دختر که همه ازدواج کردهاند. پسرهایش ابراهیم، عباس، احمد و یوسف هستند و گراش کار میکنند. میگوید: «حالا خودم و پیرزن ماندهایم!»
📖 آقای شادی پرانرژی حرف میزند و نقلهایش دلپذیر است. نامها، خاطرهها، آدمها و تاریخها را خوب به یاد میآورد و گذر زمان گردی بر حافظهی او نگذاشته است. او میگوید: «اگر بخواهم داستان زندگی را بگویم، کتابها میشود!»
⛵️ سوار بر لنجِ خاطرات آقای شادی به سوی خلیج فارس
▫️ داستان کسبوکار آقای شادی هم مثل مردهای کهنسال این شهر، از آن سوی آبها در کودکی شروع میشود و ما سوار بر لنج خاطراتش با او همراه میشویم. وقتی در ششسالگی مادرش را از دست میدهد، یک سال بعد پدرش دوباره ازدواج میکند و او در هفتسالگی راهی دبی میشود.
🖌 در تذکره مینوشتند: از این بندرعباس به بندر دیگر ایران
▫️ او تا نهسالگی در دبی مشغول به کار بوده است و بعد به گراش برمیگردد. آقای شادی میگوید آن روزها کاغذی بوده به نام علم و خبر یا تذکره که لیست و عکس مسافران در آن نوشته میشد. او میگوید: «در آن نوشته بود: از این بندرعباس به بندر دیگر ایران. نمیگفتند کشور عربی. یعنی جزو خودمان حساب میکردند.» و از دوران شکوه ایران یاد میکند.
✔️ خاطرهای از زیرکی آقای شادی در کودکی و یادی از شیخ رحمانی
▫️ کاسب خوشصحبتِ قصهی ما بعدش با حاج محمد نجفی به دبی و سپس به بحرین میرود. دو سال با او به مبلغ دستمزد ۱۳۵۰ تومان میماند. یک سال هم شریکی با او کار میکند و بعد از سه سال به دبی و بعد به ایران برمیگردد.
💍 دامادی و شادی دنیا و ادامهی زندگی
▫️ او در هجدهسالگی به گراش بر میگردد و ازدواج میکند. آقای شادی میخندد و بیتی هم از نسیم شمال میخواند: «لذت دنیا زن و دندان بود / بی زن و دندان جهان زندان بود.»
🚬 هشت سر قلیان یا دو پاکت سیگار
▫️ بعد از هشت سال کار در دبی با برادرش و گذراندن این فراز و نشیبها، ملک و خانه و زندگیاش را به قیمت ارزان آن زمان چهل و پنج هزار روپیه میفروشد و نوزده سال قبل برای همیشه به ایران برمیگردد تا حرفهای را که از کودکی آموخته است اینجا ادامه دهد؛ کاسبی.
📌 اولین مغازهاش در گراش، در خیابان دروازه، کنار مسجد صاحبالزمان بوده است و ظروف معدنی میفروخته است با اجارهی ارزان چهل تومان. به خاطر کثیف بودن کوچه، مغازه را جمع میکند. اما خانهنشینی با او نمیسازد و میگوید: «دست از کار کشیدم و یک سال خانه ماندم. دیدم شدنی نیست و آدم در خانه بیشتر خسته میشود. قبل از آن روزی هشت سر قلیان یا دو پاکت سیگار میکشیدم و ترک کرده بودم و اینطوری برایم بیکاری سختتر شده بود.»
▫️ این بار پشت کلات، مغازهی محمد شادرام را اجاره میکند و بعد از سه سال صاحب مغازه آن را میفروشد و مبلغ اجاره بالا میرود.
🌻 غمی پنهان در خندهی آقای شادی
▫️ حاج اسد در این مغازه در بازار مرکزی از سال ۱۳۹۹ کاسبی میکند و میگوید: «فقط میخواهم مغازه را کنسل کنم و خودم را بازنشسته کنم.»
✔️ آقای شادی حافظهاش مثل ساعت کار میکند. به عکاس هفتبرکه آقای افشار میگوید: «در دورهی کرونا هم آمدی و عکسم را گرفتی و یادم مانده. کت آمریکایی هم پوشیده بودم.» میخندد و قصهی یکی دیگر از گپتریای شهر ما آمیخته در تلخی و شیرینیهای روزگار با عمر بلندشان ادامه خواهد داشت.
🔻 #گفتگو کامل در هفتبرکه:
☑️ 7berkeh.ir/archives/152531
▪️▫️▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ Whatsapp : bit.ly/wa-ger
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
📸 مجید افشار
✍️ راحله بهادر
#گپتریا
🥣 مغازهاش در بازارچه مرکزی، اجناس زیادی ندارد و صدا در آن میپیچد. ظروف، وسایل آشپزخانه و ضروریات منزل، عمدهی اجناس مغازهی او روی قفسهها، میز و انبار است. حالا در آستانه هشتادسالگی، بعد از عمری دوندگی، میخواهد باقی عمر را در خانه، با آرامش و دور از دردسرها و نگرانیها از حساب و کتاب سر کند.
👳♂️ 👵 حاج اسد شادی فرزند مشهدی نوشاد متولد ۱۳۲۴ است. او شش فرزند دارد، چهار پسر و دو دختر که همه ازدواج کردهاند. پسرهایش ابراهیم، عباس، احمد و یوسف هستند و گراش کار میکنند. میگوید: «حالا خودم و پیرزن ماندهایم!»
📖 آقای شادی پرانرژی حرف میزند و نقلهایش دلپذیر است. نامها، خاطرهها، آدمها و تاریخها را خوب به یاد میآورد و گذر زمان گردی بر حافظهی او نگذاشته است. او میگوید: «اگر بخواهم داستان زندگی را بگویم، کتابها میشود!»
⛵️ سوار بر لنجِ خاطرات آقای شادی به سوی خلیج فارس
▫️ داستان کسبوکار آقای شادی هم مثل مردهای کهنسال این شهر، از آن سوی آبها در کودکی شروع میشود و ما سوار بر لنج خاطراتش با او همراه میشویم. وقتی در ششسالگی مادرش را از دست میدهد، یک سال بعد پدرش دوباره ازدواج میکند و او در هفتسالگی راهی دبی میشود.
🖌 در تذکره مینوشتند: از این بندرعباس به بندر دیگر ایران
▫️ او تا نهسالگی در دبی مشغول به کار بوده است و بعد به گراش برمیگردد. آقای شادی میگوید آن روزها کاغذی بوده به نام علم و خبر یا تذکره که لیست و عکس مسافران در آن نوشته میشد. او میگوید: «در آن نوشته بود: از این بندرعباس به بندر دیگر ایران. نمیگفتند کشور عربی. یعنی جزو خودمان حساب میکردند.» و از دوران شکوه ایران یاد میکند.
✔️ خاطرهای از زیرکی آقای شادی در کودکی و یادی از شیخ رحمانی
▫️ کاسب خوشصحبتِ قصهی ما بعدش با حاج محمد نجفی به دبی و سپس به بحرین میرود. دو سال با او به مبلغ دستمزد ۱۳۵۰ تومان میماند. یک سال هم شریکی با او کار میکند و بعد از سه سال به دبی و بعد به ایران برمیگردد.
💍 دامادی و شادی دنیا و ادامهی زندگی
▫️ او در هجدهسالگی به گراش بر میگردد و ازدواج میکند. آقای شادی میخندد و بیتی هم از نسیم شمال میخواند: «لذت دنیا زن و دندان بود / بی زن و دندان جهان زندان بود.»
🚬 هشت سر قلیان یا دو پاکت سیگار
▫️ بعد از هشت سال کار در دبی با برادرش و گذراندن این فراز و نشیبها، ملک و خانه و زندگیاش را به قیمت ارزان آن زمان چهل و پنج هزار روپیه میفروشد و نوزده سال قبل برای همیشه به ایران برمیگردد تا حرفهای را که از کودکی آموخته است اینجا ادامه دهد؛ کاسبی.
📌 اولین مغازهاش در گراش، در خیابان دروازه، کنار مسجد صاحبالزمان بوده است و ظروف معدنی میفروخته است با اجارهی ارزان چهل تومان. به خاطر کثیف بودن کوچه، مغازه را جمع میکند. اما خانهنشینی با او نمیسازد و میگوید: «دست از کار کشیدم و یک سال خانه ماندم. دیدم شدنی نیست و آدم در خانه بیشتر خسته میشود. قبل از آن روزی هشت سر قلیان یا دو پاکت سیگار میکشیدم و ترک کرده بودم و اینطوری برایم بیکاری سختتر شده بود.»
▫️ این بار پشت کلات، مغازهی محمد شادرام را اجاره میکند و بعد از سه سال صاحب مغازه آن را میفروشد و مبلغ اجاره بالا میرود.
🌻 غمی پنهان در خندهی آقای شادی
▫️ حاج اسد در این مغازه در بازار مرکزی از سال ۱۳۹۹ کاسبی میکند و میگوید: «فقط میخواهم مغازه را کنسل کنم و خودم را بازنشسته کنم.»
✔️ آقای شادی حافظهاش مثل ساعت کار میکند. به عکاس هفتبرکه آقای افشار میگوید: «در دورهی کرونا هم آمدی و عکسم را گرفتی و یادم مانده. کت آمریکایی هم پوشیده بودم.» میخندد و قصهی یکی دیگر از گپتریای شهر ما آمیخته در تلخی و شیرینیهای روزگار با عمر بلندشان ادامه خواهد داشت.
🔻 #گفتگو کامل در هفتبرکه:
☑️ 7berkeh.ir/archives/152531
▪️▫️▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ Whatsapp : bit.ly/wa-ger
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
Telegram
Gerishna Box! گریشنا باکس