اگر زیبای عمیقی را که در سادگی داستانهای هاروکی موراکامی موج میزند درک کرده باشی
اگر حرفهای پنهانی را که در گوش جان آدمی زمزمه میکند شنیده باشی...
درک میکنی چرا با انتشار هر کتاب تازهای از او کسانی برای خریدن و خواندن آن پشت در کتابفروشیها در صف میایستند.
بسیار خوشحالم که جدیدترین داستان بلند این نویسنده را فقط چند هفته بعد از انتشار نسخهی انگلیسی آن در نیویورکر این جا تقدیم تان میکنیم.
با ترجمه ی خوب و دقیق و زیبای خانم فریبا گرانمایه که جان این داستان را در کلمات فارسی جاری کردهاند.
▪️
هر روز میتوانید چند بخش از داستان بلند #با_بیتل_ها را با همین هشتگ در رادیو ایرانمهر دنبال کنید.
جدیدترین اثر موراکامی که در فوریه سال میلادی جاری در نیویورکر منتشر شده است.
▫️
اینجا رادیو ایرانمهر است
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
اگر حرفهای پنهانی را که در گوش جان آدمی زمزمه میکند شنیده باشی...
درک میکنی چرا با انتشار هر کتاب تازهای از او کسانی برای خریدن و خواندن آن پشت در کتابفروشیها در صف میایستند.
بسیار خوشحالم که جدیدترین داستان بلند این نویسنده را فقط چند هفته بعد از انتشار نسخهی انگلیسی آن در نیویورکر این جا تقدیم تان میکنیم.
با ترجمه ی خوب و دقیق و زیبای خانم فریبا گرانمایه که جان این داستان را در کلمات فارسی جاری کردهاند.
▪️
هر روز میتوانید چند بخش از داستان بلند #با_بیتل_ها را با همین هشتگ در رادیو ایرانمهر دنبال کنید.
جدیدترین اثر موراکامی که در فوریه سال میلادی جاری در نیویورکر منتشر شده است.
▫️
اینجا رادیو ایرانمهر است
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
با بيتل ها
هاروكي موراكامي
ترجمه : فريبا گرانمايه
(قسمت دوازدهم)
کتاب را پس داد. لیوان قهوه را با تصویرِهواپیمای چهارباله و صلیب شکسته برداشت، و جرعه ای نوشید.
پشتاش را به صندلی تکیه داد و منتظرخواندن من شد.
به این ترتیب آن روز ِیکشنبه، سر و کارم افتاد به خواندن ِبخشی از داستان ِ(چرخ دنده) ی آکوتاگاوا، برای برادر بزرگ تر وغیرعادی ِدوست دخترم.
اول کمی بی میل بودم اما بعد ازاین کارخوشم آمد.
در کتاب ِکمک درسی، دو بخش ِ آخر داستان آمده بود. « چراغ های قرمز» و «هواپیما». اما من فقط قسمت ِ«هواپیما » را خواندم. تقریبا هشت صفحه بود و با این خط تمام می شد.
«آیا کسی آن قدر مهربان هست که مرا هنگام ِخواب خفه کند؟»
آکوتاگاوا درست بعد از نوشتنِ این خط خودش را کشت.
خواندن را تمام کردم، اما هنوز از خانواده کسی برنگشته بود.
تلفن زنگ نمیزد و بیرون هیچ کلاغی قارقارنمیکرد. در اطراف، تمام چیزها کاملا بیحرکت بود. آفتاب پاییزی از میان ِپردهی ِتور، اتاق نشیمن را روشن میکرد. زمان، آهسته و مداوم راهش را به جلو باز میکرد. برادرش آنجا با دستهای بالا برده و چشمهای بسته نشسته بود. انگار داشت خطهای آخری را که خوانده بودم مزه مزه میکرد.
«دیگرتوانِ نوشتن ندارم . با این احساس دردناک ، زنده ماندن فراتراز کلمات است .»
چه نوشتن را دوست داشته باشی چه نداشته باشی ، این داستان برای خواندن در یک روز یکشنبه ی آفتابی و روشن مناسب نبود.
کتاب را بستم و به ساعت روی دیوارنگاهی انداختم. ساعت داشت از دوازده میگذشت.
گفتم : « فکرکنم اشتباهی شده. من باید برم.»
مادرم از بچگی درگوشم خوانده بود؛ ساعتهای غذا خوردن نباید در خانه مزاحم دیگران شد. درست یا غلط این حرف درجانم رسوخ کرده بود و برایم رفتاری غیر ارادی شده بود. تا آمدم از روی کاناپه بلند شوم گفت:
«این همه راه اومدی. چه طوره نیم ساعت دیگه هم بمونی؟ اگه تا اون موقع نیومد برو.»
حرف هایش عجیب واضح بود. سرجایم نشستم و دوباره دستها را روی پا گذاشتم.
گفت: « تو خیلی خوب بلند میخونی.»
انگارصادقانه تحت تاثیرقرارگرفته بود.
«کسی تا حالا بهت نگفته بود؟»
سرتکان دادم.
« آدم تا موضوع رو نفهمه نمیتونه این قدرخوب بخونه. بخصوص قسمت ِ آخرش.»
گیج گفتم: «آره.»
حس میکردم گونهام قرمزشده .
این تحسین گمراهم میکرد. از فکراین که نیم ساعت دیگرهم باید با اوحرف بزنم غصهام گرفت. ظاهرا نیاز داشت با کسی حرف بزند. کف دست ها را انگار در حال عبادت باشد، محکم به هم چسباند. بعد یک دفعه در آمد که:
«شاید سوال عجیبی باشه، ولی توهیچ وقت شده حافظه ات از کاربیفته؟»
« ازکاربیفته ؟».
«این که میگم مثلِ اینه که ازنقطه ای در زمان، تا نقطه ی بعدی، یادت نیاد کجا رفتی یا چه کارکردی.»
▪️
هر روز میتوانید چند بخش از داستان بلند #با_بیتل_ها را با همین هشتگ در رادیو ایرانمهر دنبال کنید.
جدیدترین اثر موراکامی که در فوریه سال میلادی جاری در نیویورکر منتشر شده است.
▫️
اینجا رادیو ایرانمهر است
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
هاروكي موراكامي
ترجمه : فريبا گرانمايه
(قسمت دوازدهم)
کتاب را پس داد. لیوان قهوه را با تصویرِهواپیمای چهارباله و صلیب شکسته برداشت، و جرعه ای نوشید.
پشتاش را به صندلی تکیه داد و منتظرخواندن من شد.
به این ترتیب آن روز ِیکشنبه، سر و کارم افتاد به خواندن ِبخشی از داستان ِ(چرخ دنده) ی آکوتاگاوا، برای برادر بزرگ تر وغیرعادی ِدوست دخترم.
اول کمی بی میل بودم اما بعد ازاین کارخوشم آمد.
در کتاب ِکمک درسی، دو بخش ِ آخر داستان آمده بود. « چراغ های قرمز» و «هواپیما». اما من فقط قسمت ِ«هواپیما » را خواندم. تقریبا هشت صفحه بود و با این خط تمام می شد.
«آیا کسی آن قدر مهربان هست که مرا هنگام ِخواب خفه کند؟»
آکوتاگاوا درست بعد از نوشتنِ این خط خودش را کشت.
خواندن را تمام کردم، اما هنوز از خانواده کسی برنگشته بود.
تلفن زنگ نمیزد و بیرون هیچ کلاغی قارقارنمیکرد. در اطراف، تمام چیزها کاملا بیحرکت بود. آفتاب پاییزی از میان ِپردهی ِتور، اتاق نشیمن را روشن میکرد. زمان، آهسته و مداوم راهش را به جلو باز میکرد. برادرش آنجا با دستهای بالا برده و چشمهای بسته نشسته بود. انگار داشت خطهای آخری را که خوانده بودم مزه مزه میکرد.
«دیگرتوانِ نوشتن ندارم . با این احساس دردناک ، زنده ماندن فراتراز کلمات است .»
چه نوشتن را دوست داشته باشی چه نداشته باشی ، این داستان برای خواندن در یک روز یکشنبه ی آفتابی و روشن مناسب نبود.
کتاب را بستم و به ساعت روی دیوارنگاهی انداختم. ساعت داشت از دوازده میگذشت.
گفتم : « فکرکنم اشتباهی شده. من باید برم.»
مادرم از بچگی درگوشم خوانده بود؛ ساعتهای غذا خوردن نباید در خانه مزاحم دیگران شد. درست یا غلط این حرف درجانم رسوخ کرده بود و برایم رفتاری غیر ارادی شده بود. تا آمدم از روی کاناپه بلند شوم گفت:
«این همه راه اومدی. چه طوره نیم ساعت دیگه هم بمونی؟ اگه تا اون موقع نیومد برو.»
حرف هایش عجیب واضح بود. سرجایم نشستم و دوباره دستها را روی پا گذاشتم.
گفت: « تو خیلی خوب بلند میخونی.»
انگارصادقانه تحت تاثیرقرارگرفته بود.
«کسی تا حالا بهت نگفته بود؟»
سرتکان دادم.
« آدم تا موضوع رو نفهمه نمیتونه این قدرخوب بخونه. بخصوص قسمت ِ آخرش.»
گیج گفتم: «آره.»
حس میکردم گونهام قرمزشده .
این تحسین گمراهم میکرد. از فکراین که نیم ساعت دیگرهم باید با اوحرف بزنم غصهام گرفت. ظاهرا نیاز داشت با کسی حرف بزند. کف دست ها را انگار در حال عبادت باشد، محکم به هم چسباند. بعد یک دفعه در آمد که:
«شاید سوال عجیبی باشه، ولی توهیچ وقت شده حافظه ات از کاربیفته؟»
« ازکاربیفته ؟».
«این که میگم مثلِ اینه که ازنقطه ای در زمان، تا نقطه ی بعدی، یادت نیاد کجا رفتی یا چه کارکردی.»
▪️
هر روز میتوانید چند بخش از داستان بلند #با_بیتل_ها را با همین هشتگ در رادیو ایرانمهر دنبال کنید.
جدیدترین اثر موراکامی که در فوریه سال میلادی جاری در نیویورکر منتشر شده است.
▫️
اینجا رادیو ایرانمهر است
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
Telegram
حافظ خوانی خصوصی
در زندگی داستانهایی هستند که غافلگيرمان ميكنند، دست مان را میگیرند و به جایی دیگر میبرند یا مثل آینهای جادویی دنیای درون مان را نشان میدهند.
@alirezairanmehr نشانی ادمین
@alirezairanmehr نشانی ادمین
با بيتل ها
هاروكي موراكامي
ترجمه : فريبا گرانمايه
(قسمت سیزدهم)
کف دست ها را انگار در حال عبادت باشد، محکم به هم چسباند. بعد یک دفعه در آمد که:
«شاید سوال عجیبی باشه، ولی توهیچ وقت شده حافظهات از کار بیفته؟»
« از کار بیفته ؟».
«این که میگم مثلِ اینه که ازنقطه ای در زمان، تا نقطه ی بعدی، یادت نیاد کجا رفتی یا چه کارکردی.»
سرم را تکان دادم.
«نه فکر نکنم. هیچوقت .».
«پس زمان و جزییات کارهایی که کردی یادت میمونه؟»
«اگه تازگی اتفاق افتاده باشه آره خب.»
گفت: « آها» و پشت سرش را خاراند.
«به نظرم این طبیعیه.»
منتظر ماندم ادامه بدهد.
«راستش چند بار حافظهام رفته. مثلا ساعت سه بعد از ظهر یادم می ره وهفت شب یادم میاد. این چهار ساعت، دیگه یادم نمیاد کجا بودم یا چه کارمی کردم. مثل ِ این که اتفاق ِخاصی نیفتاده. انگارسرم ضربه دیده باشه یا تا خرخره مشروب خورده باشم. این جوری. کارهای معمول رو انجام میدم و نگران رفتن ِحافظه ام نیستم . نمیتونم پیش بینی کنم کی اتفاق میفته. هیچ نشونه ای هم ندارم چند ساعت، حتی چند روز حافظهام غیب میشه.»
زیرلب گفتم :« میفهمم .» تا بداند به حرفهایش گوش میدهم.
«فکرش رو بکن سمفونی موتزارت رو بذاری توی ضبط صوت و روشن اش کنی، صدا از وسط ِموومان دوم بپره وسط ِ موومان سوم. چیزی این وسط غیب بشه. شبیه به این. وقتی میگم «غیب میشه» منظورم این نیست که قسمتی از نوارسکوته. کاملا خالیه. میفهمی چی دارم میگم؟»
با لحنی مردد گفتم :«فکرکنم.»
«حالا دربارهی موسیقی ناراحت میشی، ولی ضرری بهت نمیزنه. توی ِزندگی واقعی درده. باورکن ... میفهمی چی میگم؟»
سرتکان دادم .
«تا نیمهی ِتاریک ماه میری و دست خالی برمیگردی.»
دوباره سرتکان دادم. مطمئن نبودم این شباهت را کاملا فهمیده باشم.
«این مریضی ژنتیکی هست . موردِ پاک شدن حافظه ی من هم ، خیلی نادره. توی صد هزارنفر، یکی این مریضی رو داره. البته حتی باز بین مریضها متفاوته. سال آخر راهنمایی که بودم، مامانم بردم پیش یه عصب شناس تو بیمارستان ِدانشگاه.»
مکث کرد و بعد ادامه داد:
«دراین شرایط ترتیب ِحافظهات به هم میریزه. بخشی از اون تویِ یه کشوی اشتباهی انبار میشه که تقریبا یا واقعا غیر ممکنه دوباره برگرده. این جوری برام توضیح دادن. از اون کشندهها نیست که وحشتناک باشه، یا کل ِ ذهنت از بین بره، ولی توی ِ زندگی روزمره مشکل ایجاد میکنه. اسم بیماری روبهم گفتن. دارو هم دادن. ولی تاثیرنداره . دل خوش کُنکه.»
برادر دوست دخترم لحظهای ساکت شد، و به دقت نگاهم کرد تا ببیند متوجه شده ام یا نه.
▪️
هر روز میتوانید چند بخش از داستان بلند #با_بیتل_ها را با همین هشتگ در رادیو ایرانمهر دنبال کنید.
جدیدترین اثر موراکامی که در فوریه سال میلادی جاری در نیویورکر منتشر شده است.
▫️
اینجا رادیو ایرانمهر است
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
هاروكي موراكامي
ترجمه : فريبا گرانمايه
(قسمت سیزدهم)
کف دست ها را انگار در حال عبادت باشد، محکم به هم چسباند. بعد یک دفعه در آمد که:
«شاید سوال عجیبی باشه، ولی توهیچ وقت شده حافظهات از کار بیفته؟»
« از کار بیفته ؟».
«این که میگم مثلِ اینه که ازنقطه ای در زمان، تا نقطه ی بعدی، یادت نیاد کجا رفتی یا چه کارکردی.»
سرم را تکان دادم.
«نه فکر نکنم. هیچوقت .».
«پس زمان و جزییات کارهایی که کردی یادت میمونه؟»
«اگه تازگی اتفاق افتاده باشه آره خب.»
گفت: « آها» و پشت سرش را خاراند.
«به نظرم این طبیعیه.»
منتظر ماندم ادامه بدهد.
«راستش چند بار حافظهام رفته. مثلا ساعت سه بعد از ظهر یادم می ره وهفت شب یادم میاد. این چهار ساعت، دیگه یادم نمیاد کجا بودم یا چه کارمی کردم. مثل ِ این که اتفاق ِخاصی نیفتاده. انگارسرم ضربه دیده باشه یا تا خرخره مشروب خورده باشم. این جوری. کارهای معمول رو انجام میدم و نگران رفتن ِحافظه ام نیستم . نمیتونم پیش بینی کنم کی اتفاق میفته. هیچ نشونه ای هم ندارم چند ساعت، حتی چند روز حافظهام غیب میشه.»
زیرلب گفتم :« میفهمم .» تا بداند به حرفهایش گوش میدهم.
«فکرش رو بکن سمفونی موتزارت رو بذاری توی ضبط صوت و روشن اش کنی، صدا از وسط ِموومان دوم بپره وسط ِ موومان سوم. چیزی این وسط غیب بشه. شبیه به این. وقتی میگم «غیب میشه» منظورم این نیست که قسمتی از نوارسکوته. کاملا خالیه. میفهمی چی دارم میگم؟»
با لحنی مردد گفتم :«فکرکنم.»
«حالا دربارهی موسیقی ناراحت میشی، ولی ضرری بهت نمیزنه. توی ِزندگی واقعی درده. باورکن ... میفهمی چی میگم؟»
سرتکان دادم .
«تا نیمهی ِتاریک ماه میری و دست خالی برمیگردی.»
دوباره سرتکان دادم. مطمئن نبودم این شباهت را کاملا فهمیده باشم.
«این مریضی ژنتیکی هست . موردِ پاک شدن حافظه ی من هم ، خیلی نادره. توی صد هزارنفر، یکی این مریضی رو داره. البته حتی باز بین مریضها متفاوته. سال آخر راهنمایی که بودم، مامانم بردم پیش یه عصب شناس تو بیمارستان ِدانشگاه.»
مکث کرد و بعد ادامه داد:
«دراین شرایط ترتیب ِحافظهات به هم میریزه. بخشی از اون تویِ یه کشوی اشتباهی انبار میشه که تقریبا یا واقعا غیر ممکنه دوباره برگرده. این جوری برام توضیح دادن. از اون کشندهها نیست که وحشتناک باشه، یا کل ِ ذهنت از بین بره، ولی توی ِ زندگی روزمره مشکل ایجاد میکنه. اسم بیماری روبهم گفتن. دارو هم دادن. ولی تاثیرنداره . دل خوش کُنکه.»
برادر دوست دخترم لحظهای ساکت شد، و به دقت نگاهم کرد تا ببیند متوجه شده ام یا نه.
▪️
هر روز میتوانید چند بخش از داستان بلند #با_بیتل_ها را با همین هشتگ در رادیو ایرانمهر دنبال کنید.
جدیدترین اثر موراکامی که در فوریه سال میلادی جاری در نیویورکر منتشر شده است.
▫️
اینجا رادیو ایرانمهر است
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
Telegram
حافظ خوانی خصوصی
در زندگی داستانهایی هستند که غافلگيرمان ميكنند، دست مان را میگیرند و به جایی دیگر میبرند یا مثل آینهای جادویی دنیای درون مان را نشان میدهند.
@alirezairanmehr نشانی ادمین
@alirezairanmehr نشانی ادمین
با بيتل ها
هاروكي موراكامي
ترجمه : فريبا گرانمايه
(قسمت چهاردهم)
برادر دوست دخترم لحظه ای ساکت شد، وبه دقت نگاهم کرد تا ببیند متوجه شده ام یا نه.
گویی او بیرون خانه ای بود و از پنجره به داخل مینگریست. دست آخرگفت:
« یکی، دو بار در سال این ماجراها رو دارم، همیشه که نیست، ولی موضوع سرِتکرارش نیست. وقتی اتفاق میفته واقعا مشکل ایجاد میکنه. حتی اگه کوتاه هم باشه، این جور از دست دادن حافظه و این که ندونی کِی میاد افتضاحه. فهمیدی؟ آره؟»
من و مِن کردم :« اوه. آره.»
این تنها کاری بود که برای گوش دادن به داستان عجیب و پشت ِهماش از دستم برمیآمد.
«انگار این اتفاق که افتاد و حافظهام یه دفعه رفت، تو اون مدت ِفراموشی یه چکش ِگنده بردارم بکوبم تو مغز یه نفر. کسی که ازش خوشم نمیاد. هیچ جوره نمیتونی خودت رو خلاص کنی بگی؛ خب حالا پیش اومد دیگه. درست میگم؟»
«من که می گم آره .»
«پلیس درگیرمیشه و اگه بهشون بگم قضیه اینه که مغزِ من تکون خورده، قبول نمیکنن. درسته؟»
سرم را تکان دادم.
«راستش دو نفر هستن که ابدا از شون خوشم نمیاد . کفرم رو در میارن. یکی شون بابام. ولی وقتی سالمم که نمیشه با چکش بکوبم تو مغزِبابام. میشه؟ میتونم جلو خودم رو بگیرم، اما وقتی حافظه ندارم، دست خودم نیست دارم چه کار میکنم.»
سرم را پایین انداختم و هیچ اظهار نظری نکردم.
دکترمی گفت : «این اتفاق خطری نداره. این جور نیست که وقتی حافظهام میره، کسی شخصیتم رو بدزده. مثل دکترجکیل و آقای هاید. من همیشه خودمم. مثل همون قسمت ِضبط شده که از وسط ِموومان دوم می پره وسط ِ موومان سوم. همیشه میتونم خودم رو کنترل کنم که کی هستم. بیشتر وقتها طبیعی رفتارکنم. موتزارت یه دفعه تبدیل نمیشه به استراوینسکی، موتزارت باقی میمونه. فقط یه بخش جایی تو یه کشو غیباش میزنه.»
به اینجا که رسید لال شد و بازجرعه ای قهوه از لیوان ِ هواپیمای چهارباله اش ، نوشید .
چه قدردلم می خواست خودم هم قهوه بخورم.
«لااقل این چیزیه که دکتر بهم گفت . ولی زیاد نباید به حرف دکترها محل گذاشت . تو دبیرستان که بودم می ترسیدم گند بزنم . فکرمی کردم شاید وقتی نمیفهمم چه کار میکنم، با چکش بزنم توی سر یکی از همکلاسی هام. فکرش رو بکن. وقتی تو دبیرستانی، هنوز نمیدونی کی هستی، خب؟ درد بیحافظه گی هم بهش اضافه کن. دیگه از پساش برنمیای.»
سرتکان دادم . احتمالا راست می گفت.
▪️
هر روز میتوانید چند بخش از داستان بلند #با_بیتل_ها را با همین هشتگ در رادیو ایرانمهر دنبال کنید.
جدیدترین اثر موراکامی که در فوریه سال میلادی جاری در نیویورکر منتشر شده است.
▫️
اینجا رادیو ایرانمهر است
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
هاروكي موراكامي
ترجمه : فريبا گرانمايه
(قسمت چهاردهم)
برادر دوست دخترم لحظه ای ساکت شد، وبه دقت نگاهم کرد تا ببیند متوجه شده ام یا نه.
گویی او بیرون خانه ای بود و از پنجره به داخل مینگریست. دست آخرگفت:
« یکی، دو بار در سال این ماجراها رو دارم، همیشه که نیست، ولی موضوع سرِتکرارش نیست. وقتی اتفاق میفته واقعا مشکل ایجاد میکنه. حتی اگه کوتاه هم باشه، این جور از دست دادن حافظه و این که ندونی کِی میاد افتضاحه. فهمیدی؟ آره؟»
من و مِن کردم :« اوه. آره.»
این تنها کاری بود که برای گوش دادن به داستان عجیب و پشت ِهماش از دستم برمیآمد.
«انگار این اتفاق که افتاد و حافظهام یه دفعه رفت، تو اون مدت ِفراموشی یه چکش ِگنده بردارم بکوبم تو مغز یه نفر. کسی که ازش خوشم نمیاد. هیچ جوره نمیتونی خودت رو خلاص کنی بگی؛ خب حالا پیش اومد دیگه. درست میگم؟»
«من که می گم آره .»
«پلیس درگیرمیشه و اگه بهشون بگم قضیه اینه که مغزِ من تکون خورده، قبول نمیکنن. درسته؟»
سرم را تکان دادم.
«راستش دو نفر هستن که ابدا از شون خوشم نمیاد . کفرم رو در میارن. یکی شون بابام. ولی وقتی سالمم که نمیشه با چکش بکوبم تو مغزِبابام. میشه؟ میتونم جلو خودم رو بگیرم، اما وقتی حافظه ندارم، دست خودم نیست دارم چه کار میکنم.»
سرم را پایین انداختم و هیچ اظهار نظری نکردم.
دکترمی گفت : «این اتفاق خطری نداره. این جور نیست که وقتی حافظهام میره، کسی شخصیتم رو بدزده. مثل دکترجکیل و آقای هاید. من همیشه خودمم. مثل همون قسمت ِضبط شده که از وسط ِموومان دوم می پره وسط ِ موومان سوم. همیشه میتونم خودم رو کنترل کنم که کی هستم. بیشتر وقتها طبیعی رفتارکنم. موتزارت یه دفعه تبدیل نمیشه به استراوینسکی، موتزارت باقی میمونه. فقط یه بخش جایی تو یه کشو غیباش میزنه.»
به اینجا که رسید لال شد و بازجرعه ای قهوه از لیوان ِ هواپیمای چهارباله اش ، نوشید .
چه قدردلم می خواست خودم هم قهوه بخورم.
«لااقل این چیزیه که دکتر بهم گفت . ولی زیاد نباید به حرف دکترها محل گذاشت . تو دبیرستان که بودم می ترسیدم گند بزنم . فکرمی کردم شاید وقتی نمیفهمم چه کار میکنم، با چکش بزنم توی سر یکی از همکلاسی هام. فکرش رو بکن. وقتی تو دبیرستانی، هنوز نمیدونی کی هستی، خب؟ درد بیحافظه گی هم بهش اضافه کن. دیگه از پساش برنمیای.»
سرتکان دادم . احتمالا راست می گفت.
▪️
هر روز میتوانید چند بخش از داستان بلند #با_بیتل_ها را با همین هشتگ در رادیو ایرانمهر دنبال کنید.
جدیدترین اثر موراکامی که در فوریه سال میلادی جاری در نیویورکر منتشر شده است.
▫️
اینجا رادیو ایرانمهر است
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
Telegram
حافظ خوانی خصوصی
در زندگی داستانهایی هستند که غافلگيرمان ميكنند، دست مان را میگیرند و به جایی دیگر میبرند یا مثل آینهای جادویی دنیای درون مان را نشان میدهند.
@alirezairanmehr نشانی ادمین
@alirezairanmehr نشانی ادمین
با بيتل ها
هاروكي موراكامي
ترجمه : فريبا گرانمايه
(قسمت پانزدهم)
سرتکان دادم. احتمالا راست می گفت.
برادر دوست دخترم ادامه داد:
«به خاطر همین دیگه تقریبا مدرسه نمیرفتم. هرچی بیشتر بهش فکر میکردم بیشتر میترسیدم. راضی نمیشدم برم. مامانم موقعیتم رو برای معلمم توضیح داد و با این که خیلی غیبت داشتم استثنا قایل شدن و اجازه دادن درسم رو تموم کنم. فکرش رو که میکنم میبینم مدرسه میخواست هرچه زودتراز شر شاگرد مشکل سازی مثل من راحت بشه.
کالج نرفتم. نمرههام خیلی بد نبود. میشد یه رشتهای رفت، ولی دیگه اعتماد به نفس نداشتم برم بیرون. از اون موقع تا حالا تو خونه ول میگردم. سگ مون رو میبرم پیاده روی. ولی جز اون خیلی کم میرم بیرون. دیگه وحشت زده نیستم. یا هرچی. اگه اوضاع یه کم آروم تر بشه شاید رفتم کالج.»
او ساکت شد و من هم ساکت شدم. اصلا نمیدانستم چه بگویم. حالا میفهمیدم چرا دوست دخترم هیچ وقت نمیخواست درمورد برادرش حرف بزند.
گفت : «ممنون که اون داستان رو برام خوندی. (چرخ دنده) خیلی خوبه. مطمئنا داستان سیاهیه ولی بعضی بخشهاش خیلی درگیرم کرد. حالا واقعا قهوه نمیخوری؟ یه دقیقهای درست میکنم.»
«نه ممنون. بهتره دیگه برم.»
دوباره به ساعت روی دیوارنگاه کرد.
«چرا تا یک منتظر نمیمونی اگه کسی برنگشت اون وقت بری؟ من بالا تو اتاقم هستم. خودت برو. نگران من نباش.»
سرتکان دادم. برادردوست دخترم یک باردیگر پرسید:
«بیرون رفتن با سایوکو جالبه؟»
سرتکان دادم.
«جالبه.»
« چه قسمتیاش ؟».
گفتم: «این که خیلی چیزها در موردش هست که نمیدونم.»
به نظرم جواب صادقانه ای بود.
گفت : «آها.» و دوباره شروع کرد به بررسی.
«خب حالا که توگفتی، منم بگم . اون خواهرکوچولومه. از گوشت و خونمه . ژنهای مشابه. خلاصه. از وقتی دنیا اومده زیر یه سقف باهم زندگی کردیم. ولی هنوز خیلی چیزها راجع بهش نمیدونم. درکش نمیکنم. چه طوری بگم؟ چی ناراحتش می کنه؟ دلم میخواد اگه میتونی جای من حواست باشه. ولی شاید بهتره از چیزهایی سردرنیاریم.»
لیوان قهوه در دست ازجا بلند شد.
▪️
هر روز میتوانید چند بخش از داستان بلند #با_بیتل_ها را با همین هشتگ در رادیو ایرانمهر دنبال کنید.
جدیدترین اثر موراکامی که در فوریه سال میلادی جاری در نیویورکر منتشر شده است.
▫️
اینجا رادیو ایرانمهر است
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
هاروكي موراكامي
ترجمه : فريبا گرانمايه
(قسمت پانزدهم)
سرتکان دادم. احتمالا راست می گفت.
برادر دوست دخترم ادامه داد:
«به خاطر همین دیگه تقریبا مدرسه نمیرفتم. هرچی بیشتر بهش فکر میکردم بیشتر میترسیدم. راضی نمیشدم برم. مامانم موقعیتم رو برای معلمم توضیح داد و با این که خیلی غیبت داشتم استثنا قایل شدن و اجازه دادن درسم رو تموم کنم. فکرش رو که میکنم میبینم مدرسه میخواست هرچه زودتراز شر شاگرد مشکل سازی مثل من راحت بشه.
کالج نرفتم. نمرههام خیلی بد نبود. میشد یه رشتهای رفت، ولی دیگه اعتماد به نفس نداشتم برم بیرون. از اون موقع تا حالا تو خونه ول میگردم. سگ مون رو میبرم پیاده روی. ولی جز اون خیلی کم میرم بیرون. دیگه وحشت زده نیستم. یا هرچی. اگه اوضاع یه کم آروم تر بشه شاید رفتم کالج.»
او ساکت شد و من هم ساکت شدم. اصلا نمیدانستم چه بگویم. حالا میفهمیدم چرا دوست دخترم هیچ وقت نمیخواست درمورد برادرش حرف بزند.
گفت : «ممنون که اون داستان رو برام خوندی. (چرخ دنده) خیلی خوبه. مطمئنا داستان سیاهیه ولی بعضی بخشهاش خیلی درگیرم کرد. حالا واقعا قهوه نمیخوری؟ یه دقیقهای درست میکنم.»
«نه ممنون. بهتره دیگه برم.»
دوباره به ساعت روی دیوارنگاه کرد.
«چرا تا یک منتظر نمیمونی اگه کسی برنگشت اون وقت بری؟ من بالا تو اتاقم هستم. خودت برو. نگران من نباش.»
سرتکان دادم. برادردوست دخترم یک باردیگر پرسید:
«بیرون رفتن با سایوکو جالبه؟»
سرتکان دادم.
«جالبه.»
« چه قسمتیاش ؟».
گفتم: «این که خیلی چیزها در موردش هست که نمیدونم.»
به نظرم جواب صادقانه ای بود.
گفت : «آها.» و دوباره شروع کرد به بررسی.
«خب حالا که توگفتی، منم بگم . اون خواهرکوچولومه. از گوشت و خونمه . ژنهای مشابه. خلاصه. از وقتی دنیا اومده زیر یه سقف باهم زندگی کردیم. ولی هنوز خیلی چیزها راجع بهش نمیدونم. درکش نمیکنم. چه طوری بگم؟ چی ناراحتش می کنه؟ دلم میخواد اگه میتونی جای من حواست باشه. ولی شاید بهتره از چیزهایی سردرنیاریم.»
لیوان قهوه در دست ازجا بلند شد.
▪️
هر روز میتوانید چند بخش از داستان بلند #با_بیتل_ها را با همین هشتگ در رادیو ایرانمهر دنبال کنید.
جدیدترین اثر موراکامی که در فوریه سال میلادی جاری در نیویورکر منتشر شده است.
▫️
اینجا رادیو ایرانمهر است
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
Telegram
حافظ خوانی خصوصی
در زندگی داستانهایی هستند که غافلگيرمان ميكنند، دست مان را میگیرند و به جایی دیگر میبرند یا مثل آینهای جادویی دنیای درون مان را نشان میدهند.
@alirezairanmehr نشانی ادمین
@alirezairanmehr نشانی ادمین
با بيتل ها
هاروكي موراكامي
ترجمه : فريبا گرانمايه
(قسمت شانزدهم)
«خب حالا که توگفتی، منم بگم . اون خواهرکوچولومه. از گوشت و خونمه . ژنهای مشابه. خلاصه. از وقتی دنیا اومده زیر یه سقف باهم زندگی کردیم. ولی هنوز خیلی چیزها راجع بهش نمیدونم. درکش نمیکنم. چه طوری بگم؟ چی ناراحتش می کنه؟ دلم میخواد اگه میتونی جای من حواست باشه. ولی شاید بهتره از چیزهایی سردرنیاریم.»
لیوان قهوه در دست ازجا بلند شد.
گفت : «به هر حال تلاشت رو بکن .»
گفتم :«ممنون .»
با دست ِآزادش درودی برایم فرستاد و از اتاق بیرون رفت.
ساعت ِیک هنوز هیچ نشانی از برگشتن کسی نبود. خودم تنها رفتم سمت ِدر ِجلو، کفش ِورزشیام را پوشیدم و خانه را ترک کردم. از جنگل کاج گذشتم، رفتم ایستگاه، پریدم توی قطار و به خانه رفتم.
یکشنبه بعدازظهر پاییزی ِ عجیب، آرام و ساکتی بود.
بعد از ساعت ِ دو دوست دخترم زنگ زد.
گفت: «قراربود یکشنبهی دیگه بیای.»
من زیاد قانع نشدم، اما او چنان مطمئن بود که گفتم لابد راست میگوید و صبورانه برای این که درست یک هفته زودتر رفته بودم خانه شان، عذرخواهی کردم.
نگفتم وقتی منتظربودم به خانه برگردد ، من و برادرش با هم گفت و گو کردیم.
شاید «گفت و گو» کلمه ی مناسبی نبود ، چون من از اساس فقط گوش می دادم . فهمیدم شاید بهتر است نگویم که (چرخ دنده) ی ریونوسوکه آکوتاگاوا را برایش خواندهام و او فاش کرده که بیماری ِ فراموشی ِ لحظه ای دارد. اگر برادرش این چیزها را به او نگفته بود دلیل نداشت من بگویم.
▪️
هر روز میتوانید چند بخش از داستان بلند #با_بیتل_ها را با همین هشتگ در رادیو ایرانمهر دنبال کنید.
جدیدترین اثر موراکامی که در فوریه سال میلادی جاری در نیویورکر منتشر شده است.
▫️
اینجا رادیو ایرانمهر است
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
هاروكي موراكامي
ترجمه : فريبا گرانمايه
(قسمت شانزدهم)
«خب حالا که توگفتی، منم بگم . اون خواهرکوچولومه. از گوشت و خونمه . ژنهای مشابه. خلاصه. از وقتی دنیا اومده زیر یه سقف باهم زندگی کردیم. ولی هنوز خیلی چیزها راجع بهش نمیدونم. درکش نمیکنم. چه طوری بگم؟ چی ناراحتش می کنه؟ دلم میخواد اگه میتونی جای من حواست باشه. ولی شاید بهتره از چیزهایی سردرنیاریم.»
لیوان قهوه در دست ازجا بلند شد.
گفت : «به هر حال تلاشت رو بکن .»
گفتم :«ممنون .»
با دست ِآزادش درودی برایم فرستاد و از اتاق بیرون رفت.
ساعت ِیک هنوز هیچ نشانی از برگشتن کسی نبود. خودم تنها رفتم سمت ِدر ِجلو، کفش ِورزشیام را پوشیدم و خانه را ترک کردم. از جنگل کاج گذشتم، رفتم ایستگاه، پریدم توی قطار و به خانه رفتم.
یکشنبه بعدازظهر پاییزی ِ عجیب، آرام و ساکتی بود.
بعد از ساعت ِ دو دوست دخترم زنگ زد.
گفت: «قراربود یکشنبهی دیگه بیای.»
من زیاد قانع نشدم، اما او چنان مطمئن بود که گفتم لابد راست میگوید و صبورانه برای این که درست یک هفته زودتر رفته بودم خانه شان، عذرخواهی کردم.
نگفتم وقتی منتظربودم به خانه برگردد ، من و برادرش با هم گفت و گو کردیم.
شاید «گفت و گو» کلمه ی مناسبی نبود ، چون من از اساس فقط گوش می دادم . فهمیدم شاید بهتر است نگویم که (چرخ دنده) ی ریونوسوکه آکوتاگاوا را برایش خواندهام و او فاش کرده که بیماری ِ فراموشی ِ لحظه ای دارد. اگر برادرش این چیزها را به او نگفته بود دلیل نداشت من بگویم.
▪️
هر روز میتوانید چند بخش از داستان بلند #با_بیتل_ها را با همین هشتگ در رادیو ایرانمهر دنبال کنید.
جدیدترین اثر موراکامی که در فوریه سال میلادی جاری در نیویورکر منتشر شده است.
▫️
اینجا رادیو ایرانمهر است
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
Telegram
حافظ خوانی خصوصی
در زندگی داستانهایی هستند که غافلگيرمان ميكنند، دست مان را میگیرند و به جایی دیگر میبرند یا مثل آینهای جادویی دنیای درون مان را نشان میدهند.
@alirezairanmehr نشانی ادمین
@alirezairanmehr نشانی ادمین
با بيتل ها
هاروكي موراكامي
ترجمه : فريبا گرانمايه
(قسمت هفدهم)
▪️
هیجده سال بعد، دوباره برادرش را ملاقات کردم. اواسط اکتبر بود. سی و پنج سال داشتم، با همسرم در توکیو زندگی میکردم و چنان سرگرم شغلام بودم که به ندرت به کوبه میرفتم.
بعدازظهربود و داشتم از یک سربالایی در شیبویا بالا میرفتم تا یک ساعتِ مچی را که برای تعمیرداده بودم، پس بگیرم. غرق ِفکر به راه ِخودم میرفتم، وقتی مردی که ازکنارش میگذشتم برگشت و صدایم زد.
گفت :«عذرمی خوام».
بیچون و چرا لهجه ی افراد منطقهیِ کانسای را داشت. ایستادم، برگشتم ومردی را دیدم که نمیشناختم. سناش کمی بیشتر از من بود و اندکی قد بلندتربود. کاپشن کلفت خاکستری به تن داشت، با پلیورِ یقه گردِ کشمیر کرم رنگ و شلوار پنبهی قهوهای.
موهایش کوتاه بود. عضلات سفت ورزشکاری داشت و رنگ پوستش برنزه ی سیر بود. (شبیه ِرنگ پوست گلف بازها). چهرهی عامیانهای داشت اما جذاب بود. خوش تیپ به نظرم. احساس کردم این مرد از زندگی اش راضی است . حدس زدم خانوادهدار باشد.
گفت : «اسم تون یادم نیست ولی شما مدتی دوست پسر خواهر کوچیکم نبودین؟» .
بازبه صورتش نگاه کردم، اما چیزی به خاطرم نیامد.
«خواهرکوچیک؟»
گفت: «سایوکو. فکرکنم شما تو دبیرستان تو یه کلاس بودین.»
چشمهایم افتاد به لکهی کوچکی از سس گوجه فرنگی، که جلوِی پلیورِکرم رنگاش ریخته بود. لباسهایش تمیزبود و آن لکِ ریزحس ِ ناخوشایندی در من ایجاد کرد. بعد یادم آمد. برادری با چشمهای خواب آلود، پلیورسرمهای با یقههای شل وول، که خرده های نان رویش چسبیده بود.
«حالا یادم اومد. شما برادربزرگترسایوکوهستین. ما یه بار تو خونه تون همدیگه رو دیدیم. نه ؟».
« درست میگین. شما برام (چرخ دنده ) ی اکوتاگاوا رو خوندین.»
خندیدم. « ولی تعجبم شما چه طور تو این شلوغی من رو شناختین. ما فقط یه بارهمدیگه رو دیدیم. سالها قبل.»
«نمی دونم چرا، ولی من هیچ وقت صورت کسی از یادم نمیره. تازه شما اصلا عوض نشدین.»
گفتم :«ولی شما خیلی عوض شدین. کاملا فرق کردین.»
لبخند زد و گفت:«خب ، اتفاقهای زیادی افتاده. شما که میدونین یه مدتی چه قدر همه چیز برام بغرنج بود.»
پرسیدم :« سایوکو چه کارمی کنه؟».
نگاه غمگینی به یک طرف انداخت و گفت:« جای ِوایسادن وسط خیابون چرا نریم یه جایی بشینیم، حرف بزنیم؟ اگه کاری ندارین.»
▪️
هر روز میتوانید چند بخش از داستان بلند #با_بیتل_ها را با همین هشتگ در رادیو ایرانمهر دنبال کنید.
جدیدترین اثر موراکامی که در فوریه سال میلادی جاری در نیویورکر منتشر شده است.
▫️
اینجا رادیو ایرانمهر است
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
هاروكي موراكامي
ترجمه : فريبا گرانمايه
(قسمت هفدهم)
▪️
هیجده سال بعد، دوباره برادرش را ملاقات کردم. اواسط اکتبر بود. سی و پنج سال داشتم، با همسرم در توکیو زندگی میکردم و چنان سرگرم شغلام بودم که به ندرت به کوبه میرفتم.
بعدازظهربود و داشتم از یک سربالایی در شیبویا بالا میرفتم تا یک ساعتِ مچی را که برای تعمیرداده بودم، پس بگیرم. غرق ِفکر به راه ِخودم میرفتم، وقتی مردی که ازکنارش میگذشتم برگشت و صدایم زد.
گفت :«عذرمی خوام».
بیچون و چرا لهجه ی افراد منطقهیِ کانسای را داشت. ایستادم، برگشتم ومردی را دیدم که نمیشناختم. سناش کمی بیشتر از من بود و اندکی قد بلندتربود. کاپشن کلفت خاکستری به تن داشت، با پلیورِ یقه گردِ کشمیر کرم رنگ و شلوار پنبهی قهوهای.
موهایش کوتاه بود. عضلات سفت ورزشکاری داشت و رنگ پوستش برنزه ی سیر بود. (شبیه ِرنگ پوست گلف بازها). چهرهی عامیانهای داشت اما جذاب بود. خوش تیپ به نظرم. احساس کردم این مرد از زندگی اش راضی است . حدس زدم خانوادهدار باشد.
گفت : «اسم تون یادم نیست ولی شما مدتی دوست پسر خواهر کوچیکم نبودین؟» .
بازبه صورتش نگاه کردم، اما چیزی به خاطرم نیامد.
«خواهرکوچیک؟»
گفت: «سایوکو. فکرکنم شما تو دبیرستان تو یه کلاس بودین.»
چشمهایم افتاد به لکهی کوچکی از سس گوجه فرنگی، که جلوِی پلیورِکرم رنگاش ریخته بود. لباسهایش تمیزبود و آن لکِ ریزحس ِ ناخوشایندی در من ایجاد کرد. بعد یادم آمد. برادری با چشمهای خواب آلود، پلیورسرمهای با یقههای شل وول، که خرده های نان رویش چسبیده بود.
«حالا یادم اومد. شما برادربزرگترسایوکوهستین. ما یه بار تو خونه تون همدیگه رو دیدیم. نه ؟».
« درست میگین. شما برام (چرخ دنده ) ی اکوتاگاوا رو خوندین.»
خندیدم. « ولی تعجبم شما چه طور تو این شلوغی من رو شناختین. ما فقط یه بارهمدیگه رو دیدیم. سالها قبل.»
«نمی دونم چرا، ولی من هیچ وقت صورت کسی از یادم نمیره. تازه شما اصلا عوض نشدین.»
گفتم :«ولی شما خیلی عوض شدین. کاملا فرق کردین.»
لبخند زد و گفت:«خب ، اتفاقهای زیادی افتاده. شما که میدونین یه مدتی چه قدر همه چیز برام بغرنج بود.»
پرسیدم :« سایوکو چه کارمی کنه؟».
نگاه غمگینی به یک طرف انداخت و گفت:« جای ِوایسادن وسط خیابون چرا نریم یه جایی بشینیم، حرف بزنیم؟ اگه کاری ندارین.»
▪️
هر روز میتوانید چند بخش از داستان بلند #با_بیتل_ها را با همین هشتگ در رادیو ایرانمهر دنبال کنید.
جدیدترین اثر موراکامی که در فوریه سال میلادی جاری در نیویورکر منتشر شده است.
▫️
اینجا رادیو ایرانمهر است
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
Telegram
حافظ خوانی خصوصی
در زندگی داستانهایی هستند که غافلگيرمان ميكنند، دست مان را میگیرند و به جایی دیگر میبرند یا مثل آینهای جادویی دنیای درون مان را نشان میدهند.
@alirezairanmehr نشانی ادمین
@alirezairanmehr نشانی ادمین
با بيتل ها
هاروكي موراكامي
ترجمه : فريبا گرانمايه
(قسمت هجدهم)
نگاه غمگینی به یک طرف انداخت و گفت:« جای ِوایسادن وسط خیابون چرا نریم یه جایی بشینیم، حرف بزنیم؟ اگه کاری ندارین.»
گفتم: « کارم خیلی مهم نیست.»
دریک کافیشاپ همان نزدیکی نشسته بودیم. پشت یک میز پلاستیکی. روبروی هم. که گفت:«سایوکو فوت کرد.»
«فوت کرد؟»
«مرد . سه سال قبل.»
زبانم بند آمد. حس میکردم زبان داخل دهانم باد کرده. هرچه سعی کردم بزاقم را که جمع شده بود، فرو بدهم، نتوانستم.
آخرین بار که سایوکو را دیدم بیست سالش بود، تازه گواهینامه ی رانندگی گرفته بود و هردومان را با تویوتا کراون ِ سفید ِ پدرش برد تا بالای کوه روکو در کوبه. رانندگیاش هنوز کمی با دستپاچگی بود، اما ذوق می کرد. طبق معمول ترانهای از بیتلها از رادیو پخش میشد.
خوب به یاد دارم . « سلام . خداحافظ ... توبگو خداحافظ و من میگم سلام.»
همان طور که قبلا گفتم ، آن زمان آهنگ آنها همه جا بود.
این موضوع را درک نمیکردم که او مرده و دیگر در این دنیا نیست. مطمئن نیستم چه طور فهمیدم - خیلی سوررئال به نظر میآمد.
با دهان خشک پرسیدم :« چه طور ... مرد؟»
«خودکشی کرد.»
انگارکلماتش را به دقت انتخاب میکرد: « بیست و شیش سالش که بود با همکارش تو شرکت بیمه ازدواج کرد. بعد دوتا بچه گیرشون اومد. بعد جون خودش رو گرفت. فقط سی و دو سالش بود.»
«بچهها ازش موندن؟»
برادردوست دخترسابقم سرتکان داد.
«بزرگه پسره. کوچیکه دختره. شوهرش ازشون مراقبت میکنه. من هرازگاهی میبینم شون. بچههای خوبی هستن.»
▪️
هر روز میتوانید چند بخش از داستان بلند #با_بیتل_ها را با همین هشتگ در رادیو ایرانمهر دنبال کنید.
جدیدترین اثر موراکامی که در فوریه سال میلادی جاری در نیویورکر منتشر شده است.
▫️
اینجا رادیو ایرانمهر است
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
هاروكي موراكامي
ترجمه : فريبا گرانمايه
(قسمت هجدهم)
نگاه غمگینی به یک طرف انداخت و گفت:« جای ِوایسادن وسط خیابون چرا نریم یه جایی بشینیم، حرف بزنیم؟ اگه کاری ندارین.»
گفتم: « کارم خیلی مهم نیست.»
دریک کافیشاپ همان نزدیکی نشسته بودیم. پشت یک میز پلاستیکی. روبروی هم. که گفت:«سایوکو فوت کرد.»
«فوت کرد؟»
«مرد . سه سال قبل.»
زبانم بند آمد. حس میکردم زبان داخل دهانم باد کرده. هرچه سعی کردم بزاقم را که جمع شده بود، فرو بدهم، نتوانستم.
آخرین بار که سایوکو را دیدم بیست سالش بود، تازه گواهینامه ی رانندگی گرفته بود و هردومان را با تویوتا کراون ِ سفید ِ پدرش برد تا بالای کوه روکو در کوبه. رانندگیاش هنوز کمی با دستپاچگی بود، اما ذوق می کرد. طبق معمول ترانهای از بیتلها از رادیو پخش میشد.
خوب به یاد دارم . « سلام . خداحافظ ... توبگو خداحافظ و من میگم سلام.»
همان طور که قبلا گفتم ، آن زمان آهنگ آنها همه جا بود.
این موضوع را درک نمیکردم که او مرده و دیگر در این دنیا نیست. مطمئن نیستم چه طور فهمیدم - خیلی سوررئال به نظر میآمد.
با دهان خشک پرسیدم :« چه طور ... مرد؟»
«خودکشی کرد.»
انگارکلماتش را به دقت انتخاب میکرد: « بیست و شیش سالش که بود با همکارش تو شرکت بیمه ازدواج کرد. بعد دوتا بچه گیرشون اومد. بعد جون خودش رو گرفت. فقط سی و دو سالش بود.»
«بچهها ازش موندن؟»
برادردوست دخترسابقم سرتکان داد.
«بزرگه پسره. کوچیکه دختره. شوهرش ازشون مراقبت میکنه. من هرازگاهی میبینم شون. بچههای خوبی هستن.»
▪️
هر روز میتوانید چند بخش از داستان بلند #با_بیتل_ها را با همین هشتگ در رادیو ایرانمهر دنبال کنید.
جدیدترین اثر موراکامی که در فوریه سال میلادی جاری در نیویورکر منتشر شده است.
▫️
اینجا رادیو ایرانمهر است
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
Telegram
حافظ خوانی خصوصی
در زندگی داستانهایی هستند که غافلگيرمان ميكنند، دست مان را میگیرند و به جایی دیگر میبرند یا مثل آینهای جادویی دنیای درون مان را نشان میدهند.
@alirezairanmehr نشانی ادمین
@alirezairanmehr نشانی ادمین
با بيتل ها
هاروكي موراكامي
ترجمه : فريبا گرانمايه
(قسمت نوزدهم)
هنوز مشکل میتوانستم این واقعیت ها را بپذیرم. دوست دخترِسابقم خودش را کشته بود و دو بچهی کوچک از خود به جا گذاشته بود؟
«چرا این کار رو کرد؟ ».
برادرش سرتکان داد.
: «هیشکی نمیدونه چرا. جوری رفتارنمی کرد که انگار ناراحته یا افسرده ست . سالِم بود. رابطه ی خوبی با شوهرش داشت . بچه هاش رو دوست داشت . هیچ یادداشتی هم ننوشته بود. دکتربراش قرص ِخواب تجویز کرده بود ، همه رو نگه داشته بود و یه دفعه خورده بود. ظاهرا تصمیم داشته خودش رو بکشه. میخواسته بمیره. شیش ماه ذره ذره داروهاش رو جمع کرده بود. ناگهانی نبوده .».
چند لحظه ساکت شدم . او هم همین طور. هرکدام درافکارمان غرق شده بودیم .
آن روز ، در کافه ای بالای ِکوه ِ روکو ؛ من و دوست دخترم بهم زدیم. در توکیو کالج میرفتم و آن جا عاشق دختری شده بودم. مسئولیت را گردن گرفتم و همه چیز را اعتراف کردم.
او بدون یک کلمه حرف ، کیف دستی اش را قاپید، ایستاد و با شتاب از کافه بیرون رفت. بی آن که نگاهی به پشت سرش بیندازد .
مجبور شدم با تله کابین از کوه پایین بیایم. او حتما با آن تویوتا کراون ِسفید به خانه برگشته بود. روز آفتابی ِ قشنگی بود. یادم میآید تمام ِ کوبه را از میان پنجرهی تله کابین میدیدم . منظرهی شگفتی بود.
سایوکو رفت کالج، شغلی در یک شرکت ِعظیم بیمه پیدا کرد ، با یک همکار ازدواج کرد، دو بچه داشت، قرصهای خواب را جمع کرد و جان خودش را گرفت .
من دیر یا زود با او بهم میزدم ، اما هنوز خاطرات صمیمانهی بسیاری، ازسال های با هم بودن مان دارم. او اولین دوست دخترم بود ، ومن خیلی بهش علاقه داشتم. کسی بود که بدن ِ زنانه را به من یاد داد. ما همه جور، چیزهای جدید را با هم تجربه کردیم و در لحظه هایی عالی با هم سهیم شدیم. چیزهایی که فقط در دورهی نوجوانی شدنی است.
حالا گفتن اش برایم سخت است، اما او هرگز آن زنگ ِ بخصوص را در گوشهایم به صدا در نیاورد. تا جایی که میشد گوش دادم، اما هرگز یک بارهم این اتفاق نیفتاد. متاسفانه.
دختری که در توکیو می شناختم کسی بود که آن زنگ را برایم نواخت. چه اتفاق بیفتد چه نیفتد، این چیزی نیست که بتوان به سادگی و براساس منطق یا اخلاق انتخاب کرد. وقتی پیش بیاید خود به خود است. درهشیاری یا در نقطهی عمیقی از جانت.
▪️
هر روز میتوانید چند بخش از داستان بلند #با_بیتل_ها را با همین هشتگ در رادیو ایرانمهر دنبال کنید.
جدیدترین اثر موراکامی که در فوریه سال میلادی جاری در نیویورکر منتشر شده است.
▫️
اینجا رادیو ایرانمهر است
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
هاروكي موراكامي
ترجمه : فريبا گرانمايه
(قسمت نوزدهم)
هنوز مشکل میتوانستم این واقعیت ها را بپذیرم. دوست دخترِسابقم خودش را کشته بود و دو بچهی کوچک از خود به جا گذاشته بود؟
«چرا این کار رو کرد؟ ».
برادرش سرتکان داد.
: «هیشکی نمیدونه چرا. جوری رفتارنمی کرد که انگار ناراحته یا افسرده ست . سالِم بود. رابطه ی خوبی با شوهرش داشت . بچه هاش رو دوست داشت . هیچ یادداشتی هم ننوشته بود. دکتربراش قرص ِخواب تجویز کرده بود ، همه رو نگه داشته بود و یه دفعه خورده بود. ظاهرا تصمیم داشته خودش رو بکشه. میخواسته بمیره. شیش ماه ذره ذره داروهاش رو جمع کرده بود. ناگهانی نبوده .».
چند لحظه ساکت شدم . او هم همین طور. هرکدام درافکارمان غرق شده بودیم .
آن روز ، در کافه ای بالای ِکوه ِ روکو ؛ من و دوست دخترم بهم زدیم. در توکیو کالج میرفتم و آن جا عاشق دختری شده بودم. مسئولیت را گردن گرفتم و همه چیز را اعتراف کردم.
او بدون یک کلمه حرف ، کیف دستی اش را قاپید، ایستاد و با شتاب از کافه بیرون رفت. بی آن که نگاهی به پشت سرش بیندازد .
مجبور شدم با تله کابین از کوه پایین بیایم. او حتما با آن تویوتا کراون ِسفید به خانه برگشته بود. روز آفتابی ِ قشنگی بود. یادم میآید تمام ِ کوبه را از میان پنجرهی تله کابین میدیدم . منظرهی شگفتی بود.
سایوکو رفت کالج، شغلی در یک شرکت ِعظیم بیمه پیدا کرد ، با یک همکار ازدواج کرد، دو بچه داشت، قرصهای خواب را جمع کرد و جان خودش را گرفت .
من دیر یا زود با او بهم میزدم ، اما هنوز خاطرات صمیمانهی بسیاری، ازسال های با هم بودن مان دارم. او اولین دوست دخترم بود ، ومن خیلی بهش علاقه داشتم. کسی بود که بدن ِ زنانه را به من یاد داد. ما همه جور، چیزهای جدید را با هم تجربه کردیم و در لحظه هایی عالی با هم سهیم شدیم. چیزهایی که فقط در دورهی نوجوانی شدنی است.
حالا گفتن اش برایم سخت است، اما او هرگز آن زنگ ِ بخصوص را در گوشهایم به صدا در نیاورد. تا جایی که میشد گوش دادم، اما هرگز یک بارهم این اتفاق نیفتاد. متاسفانه.
دختری که در توکیو می شناختم کسی بود که آن زنگ را برایم نواخت. چه اتفاق بیفتد چه نیفتد، این چیزی نیست که بتوان به سادگی و براساس منطق یا اخلاق انتخاب کرد. وقتی پیش بیاید خود به خود است. درهشیاری یا در نقطهی عمیقی از جانت.
▪️
هر روز میتوانید چند بخش از داستان بلند #با_بیتل_ها را با همین هشتگ در رادیو ایرانمهر دنبال کنید.
جدیدترین اثر موراکامی که در فوریه سال میلادی جاری در نیویورکر منتشر شده است.
▫️
اینجا رادیو ایرانمهر است
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
Telegram
حافظ خوانی خصوصی
در زندگی داستانهایی هستند که غافلگيرمان ميكنند، دست مان را میگیرند و به جایی دیگر میبرند یا مثل آینهای جادویی دنیای درون مان را نشان میدهند.
@alirezairanmehr نشانی ادمین
@alirezairanmehr نشانی ادمین
با بيتل ها
هاروكي موراكامي
ترجمه : فريبا گرانمايه
(قسمت بیستم)
برادر دوست دخترسابقم گفت:
«میدونین. هیچ وقت به فکرم هم نمیرسید که سایوکو خودکشی کنه، حتی یه بار. بعد معلوم شد چه قدراشتباه فکر میکردم که اگه کل دنیا خودشون رو بکشن، اون زنده و خوب میمونه. فکرنکنم از اون ناامیدهاش بود. از اونها که یه نیمهی تاریک پنهان دارن. صادقانه بگم به نظرم یه کم سبک مغز میومد. هیچ وقت زیاد بهش توجه نمیکردم، به نظرم اون هم در مورد من همین طور بود. شاید ما فقط تو فاز هم نبودیم... راستش من با اون یکی خواهرم راحتتر بودم، ولی الان حس می کنم با سایوکو بد تا کردم و این عذابم میده . شاید هیچ وقت درست نشناختمش. هیچ وقت درکش نکردم. شاید زیادی سرم گرم ِ زندگی ِخودم بود. شاید یکی مثل ِمن قدرت این رو نداشت که زندگی اون رو نجات بده. ولی باید یه چیزی راجع بهش میفهمیدم. حتی شده نه زیاد. حالا تحملش سخته. من خیلی خودخواه بودم. خود محور.»
چیزی برای گفتن نداشتم . من هم لابد اصلا درکش نکرده بودم . مثل برادرش من هم زیادی سرگرم ِزندگی خودم بودم .
گفت :« تو اون داستان که اون موقع خوندین برام، (چرخ دنده) ی آکوتاگاوا، یه بخشی بود که چه طور خلبانی که بالا تو آسمون نفس میکشه، وقتی میاد رو زمین دیگه نمیتونه نفس بکشه... بهش میگن ‹بیماری ِهواپیما› نمیدونم این مریضی واقعیه یا نه، ولی من هنوز اون جملهها یادمه.»
از او پرسیدم : اون شرایط که حافظه تون می رفت بهتر نشد ؟».
به گمانم می خواستم بحث ِسایوکو را تغییر بدهم .
چشم هایش را تنگ کرد .
«آره . عجیبه ولی خود به خود از بین رفت . دکترمی گفت ؛ بیماری ژنتیکیه و با گذشت ِ زمان بدترمیشه. اما به کل از بین رفت. غیبش زد . انگار اصلا مریضی نداشتم. انگار یه روح شیطانی خبیث از تنم رفت.»
گفتم :« خوشحالم از شنیدنش.» وحقیقتا هم خوشحال بودم .
«یه کم بعد ِدیدن شما این اتفاق افتاد. دیگه هیچ وقت فراموشی اون جوری نیومد سراغم . حتی یه بار. آروم تر شدم. رفتم یه کالج ِنسبتا خوب. درسم رو تموم کردم. و بعد رفتم تو شغل بابام. همه چیز چند سالی بیراهه رفت،اما حالا یه زندگی معمولی دارم.».
دوباره گفتم :« خوشحالم از شنیدنش. پس با چکش نکوبیدین تو سرِ پدرتون؟»
▪️
هر روز میتوانید چند بخش از داستان بلند #با_بیتل_ها را با همین هشتگ در رادیو ایرانمهر دنبال کنید.
جدیدترین اثر موراکامی که در فوریه سال میلادی جاری در نیویورکر منتشر شده است.
▫️
اینجا رادیو ایرانمهر است
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
هاروكي موراكامي
ترجمه : فريبا گرانمايه
(قسمت بیستم)
برادر دوست دخترسابقم گفت:
«میدونین. هیچ وقت به فکرم هم نمیرسید که سایوکو خودکشی کنه، حتی یه بار. بعد معلوم شد چه قدراشتباه فکر میکردم که اگه کل دنیا خودشون رو بکشن، اون زنده و خوب میمونه. فکرنکنم از اون ناامیدهاش بود. از اونها که یه نیمهی تاریک پنهان دارن. صادقانه بگم به نظرم یه کم سبک مغز میومد. هیچ وقت زیاد بهش توجه نمیکردم، به نظرم اون هم در مورد من همین طور بود. شاید ما فقط تو فاز هم نبودیم... راستش من با اون یکی خواهرم راحتتر بودم، ولی الان حس می کنم با سایوکو بد تا کردم و این عذابم میده . شاید هیچ وقت درست نشناختمش. هیچ وقت درکش نکردم. شاید زیادی سرم گرم ِ زندگی ِخودم بود. شاید یکی مثل ِمن قدرت این رو نداشت که زندگی اون رو نجات بده. ولی باید یه چیزی راجع بهش میفهمیدم. حتی شده نه زیاد. حالا تحملش سخته. من خیلی خودخواه بودم. خود محور.»
چیزی برای گفتن نداشتم . من هم لابد اصلا درکش نکرده بودم . مثل برادرش من هم زیادی سرگرم ِزندگی خودم بودم .
گفت :« تو اون داستان که اون موقع خوندین برام، (چرخ دنده) ی آکوتاگاوا، یه بخشی بود که چه طور خلبانی که بالا تو آسمون نفس میکشه، وقتی میاد رو زمین دیگه نمیتونه نفس بکشه... بهش میگن ‹بیماری ِهواپیما› نمیدونم این مریضی واقعیه یا نه، ولی من هنوز اون جملهها یادمه.»
از او پرسیدم : اون شرایط که حافظه تون می رفت بهتر نشد ؟».
به گمانم می خواستم بحث ِسایوکو را تغییر بدهم .
چشم هایش را تنگ کرد .
«آره . عجیبه ولی خود به خود از بین رفت . دکترمی گفت ؛ بیماری ژنتیکیه و با گذشت ِ زمان بدترمیشه. اما به کل از بین رفت. غیبش زد . انگار اصلا مریضی نداشتم. انگار یه روح شیطانی خبیث از تنم رفت.»
گفتم :« خوشحالم از شنیدنش.» وحقیقتا هم خوشحال بودم .
«یه کم بعد ِدیدن شما این اتفاق افتاد. دیگه هیچ وقت فراموشی اون جوری نیومد سراغم . حتی یه بار. آروم تر شدم. رفتم یه کالج ِنسبتا خوب. درسم رو تموم کردم. و بعد رفتم تو شغل بابام. همه چیز چند سالی بیراهه رفت،اما حالا یه زندگی معمولی دارم.».
دوباره گفتم :« خوشحالم از شنیدنش. پس با چکش نکوبیدین تو سرِ پدرتون؟»
▪️
هر روز میتوانید چند بخش از داستان بلند #با_بیتل_ها را با همین هشتگ در رادیو ایرانمهر دنبال کنید.
جدیدترین اثر موراکامی که در فوریه سال میلادی جاری در نیویورکر منتشر شده است.
▫️
اینجا رادیو ایرانمهر است
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
Telegram
حافظ خوانی خصوصی
در زندگی داستانهایی هستند که غافلگيرمان ميكنند، دست مان را میگیرند و به جایی دیگر میبرند یا مثل آینهای جادویی دنیای درون مان را نشان میدهند.
@alirezairanmehr نشانی ادمین
@alirezairanmehr نشانی ادمین
با بيتل ها
هاروكي موراكامي
ترجمه : فريبا گرانمايه
(قسمت آخر)
دوباره گفتم :« خوشحالم از شنیدنش. پس با چکش نکوبیدین تو سرِ پدرتون؟»
خنده ی بلندی کرد :« شما هم چه چیزهای احمقانهای یادتون مونده ها. می دونین . من زیاد برای کارنمیام توکیو. عجیبه که تو این شهر ِدرندشت این طوری به شما برخورد کنم. چارهای نیست. به نظرم یه چیزی باعث شده ما دوتا باهم روبرو بشیم.»
گفتم : « حتما همین طوره .».
« خب خودتون چه کارمی کنین؟ تمام این مدت توکیو بودین؟»
گفتم : « بلافاصله بعد از تموم شدن کالج ازدواج کردم و از اون موقع تا حالا توکیو زندگی میکنم. الان یه جورهایی به عنوان نویسنده امرارمعاش میکنم.»
«نویسنده ؟».
« آره. بفهمی نفهمی.»
گفت: «خب. شما واقعا عالی بلند خوانی میکردین. شاید گفتنش برام خیلی سخت باشه، ولی به نظرم از همه چی مهمتر این که، سایوکوهمیشه به شما علاقه داشت.»
جواب ندادم . و برادر دوست دخترسابقم هم دیگر چیزی نگفت.
و به این ترتیب خداحافظی کردیم. من رفتم ساعت تعمیرشدهام را تحویل بگیرم، و برادر دوست دخترسابقم آهسته از سرازیری پایین رفت تا به ایستگاه شیبویا برود. هیکلاش با آن کاپشن پشمی در شلوغی بعد از ظهر ناپدید شد.
من دیگر هرگز او را ندیدم. بخت یک بارِدیگرما را مقابل هم قرارداده بود. با گذشت ِنزدیک به بیست سال و در شهرهایی با فاصله ی سی صد مایل ازهم.
پشت میزی که بین مان بود نشستیم، جرعه جرعه قهوه نوشیدیم و حرف زدیم. اما چیزهایی که گفتیم، موضوعاتی نبودند که بشود موقعِ نوشیدن قهوه درموردشان گفت. چیزی مهم تر در حرفهای ما بود، چیزی که برایمان معنا داشت، در زندگی کردن مان. با این وجود، فقط اشارهای بود که بخت ارزانی مان کرده بود. دیگر چیزی نبود که ما را به طریقی حساب شده و طبیعی به هم پیوند دهد .
(پرسش: چه ویژگی هایی در زندگی این دو مرد به شکل ِنمادین برملاقات و مکالمه ی آن ها دلالت داشت ؟)
من دیگرهرگز آن دخترجوانِ نازنین را هم ندیدم . کسی که صفحه ی ‹ با بیتل ها › را محکم گرفته بود. گاهی با تعجب فکر میکنم ؛ آیا هنوز شتابزده با دامنی که هنگام ِحرکت بالا و پایین میرفت، از آن راهروی تاریک دبیرستانی در سال ۱۹۶۴، عبور میکند؟ حتی حالا شانزده ساله است و به آن آلبوم فوق العاده با عکس سایه روشن ِ روی جلدِ جان، پل، جرج، و رینگو چنان محکم چنگ انداخته که گویی زندگیاش بسته به آن است.
▪️
هر روز میتوانید چند بخش از داستان بلند #با_بیتل_ها را با همین هشتگ در رادیو ایرانمهر دنبال کنید.
جدیدترین اثر موراکامی که در فوریه سال میلادی جاری در نیویورکر منتشر شده است.
▫️
اینجا رادیو ایرانمهر است
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
هاروكي موراكامي
ترجمه : فريبا گرانمايه
(قسمت آخر)
دوباره گفتم :« خوشحالم از شنیدنش. پس با چکش نکوبیدین تو سرِ پدرتون؟»
خنده ی بلندی کرد :« شما هم چه چیزهای احمقانهای یادتون مونده ها. می دونین . من زیاد برای کارنمیام توکیو. عجیبه که تو این شهر ِدرندشت این طوری به شما برخورد کنم. چارهای نیست. به نظرم یه چیزی باعث شده ما دوتا باهم روبرو بشیم.»
گفتم : « حتما همین طوره .».
« خب خودتون چه کارمی کنین؟ تمام این مدت توکیو بودین؟»
گفتم : « بلافاصله بعد از تموم شدن کالج ازدواج کردم و از اون موقع تا حالا توکیو زندگی میکنم. الان یه جورهایی به عنوان نویسنده امرارمعاش میکنم.»
«نویسنده ؟».
« آره. بفهمی نفهمی.»
گفت: «خب. شما واقعا عالی بلند خوانی میکردین. شاید گفتنش برام خیلی سخت باشه، ولی به نظرم از همه چی مهمتر این که، سایوکوهمیشه به شما علاقه داشت.»
جواب ندادم . و برادر دوست دخترسابقم هم دیگر چیزی نگفت.
و به این ترتیب خداحافظی کردیم. من رفتم ساعت تعمیرشدهام را تحویل بگیرم، و برادر دوست دخترسابقم آهسته از سرازیری پایین رفت تا به ایستگاه شیبویا برود. هیکلاش با آن کاپشن پشمی در شلوغی بعد از ظهر ناپدید شد.
من دیگر هرگز او را ندیدم. بخت یک بارِدیگرما را مقابل هم قرارداده بود. با گذشت ِنزدیک به بیست سال و در شهرهایی با فاصله ی سی صد مایل ازهم.
پشت میزی که بین مان بود نشستیم، جرعه جرعه قهوه نوشیدیم و حرف زدیم. اما چیزهایی که گفتیم، موضوعاتی نبودند که بشود موقعِ نوشیدن قهوه درموردشان گفت. چیزی مهم تر در حرفهای ما بود، چیزی که برایمان معنا داشت، در زندگی کردن مان. با این وجود، فقط اشارهای بود که بخت ارزانی مان کرده بود. دیگر چیزی نبود که ما را به طریقی حساب شده و طبیعی به هم پیوند دهد .
(پرسش: چه ویژگی هایی در زندگی این دو مرد به شکل ِنمادین برملاقات و مکالمه ی آن ها دلالت داشت ؟)
من دیگرهرگز آن دخترجوانِ نازنین را هم ندیدم . کسی که صفحه ی ‹ با بیتل ها › را محکم گرفته بود. گاهی با تعجب فکر میکنم ؛ آیا هنوز شتابزده با دامنی که هنگام ِحرکت بالا و پایین میرفت، از آن راهروی تاریک دبیرستانی در سال ۱۹۶۴، عبور میکند؟ حتی حالا شانزده ساله است و به آن آلبوم فوق العاده با عکس سایه روشن ِ روی جلدِ جان، پل، جرج، و رینگو چنان محکم چنگ انداخته که گویی زندگیاش بسته به آن است.
▪️
هر روز میتوانید چند بخش از داستان بلند #با_بیتل_ها را با همین هشتگ در رادیو ایرانمهر دنبال کنید.
جدیدترین اثر موراکامی که در فوریه سال میلادی جاری در نیویورکر منتشر شده است.
▫️
اینجا رادیو ایرانمهر است
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
Telegram
حافظ خوانی خصوصی
در زندگی داستانهایی هستند که غافلگيرمان ميكنند، دست مان را میگیرند و به جایی دیگر میبرند یا مثل آینهای جادویی دنیای درون مان را نشان میدهند.
@alirezairanmehr نشانی ادمین
@alirezairanmehr نشانی ادمین
موراکامی در « کافکا در کرانه» میگوید:
(خاطرات ، از درون گرمت می کنند و درعین حال تو را می شکنند ).
در « با بیتل ها» دو عنصر خاطره و زمان به نظرم از همه پررنگ ترآمد.
راوی داستان را با خاطره ی یک دخترهمکلاسی، در دوران نوجوانی آغاز می کند. دختری که همان طور که خودش می گوید، شاید تنها ساخته و پرداختهی ذهن او باشد، برای توجیه تمام موقعیتها و امکانات از دست رفته ی زندگیاش.
شاید حسرتی پنهان در دل، که دیگر هرگز به آن زمان برنخواهد گشت. دختری که احساساش نسبت به او متر و معیاری شده، برای سنجش میل و اشتیاقش به زنهای دیگر و احتمالا تمام چیزهای این دنیا.
در این داستان خاطرات ، رویاها و واقعیتها چنان برهم اثر میگذارند، که گاهی تفکیک شان سخت میشود.
موراکامی میان خاطرات ِ راوی داستان ازچیزهایی به ظاهر بی ربط به هم مانند ؛ معروفیت گروه بیتلها، بمباران ویتنام ، ترور رابرت کندی، خودکشی معلم مدرسه و خودکشی نویسنده ی معروف هموطن؛ چندین و چند خط ارتباطی می کشد.
گره زدن خاطرات شخصی و حوادث تاریخی. همان طور که در«سوکوروتازاکی بی رنگ و سال های زیارتش » میگوید:
(می توان خاطرات را مخفی کرد، اما نمی توان تاریخی را که موجب به وجود آمدن شان شده ، پاک کرد.)
ساعت هم در چند صحنه حکایت از گذشت زمان دارد . برادر سایکو دو جا برمی گردد و به دیوارپشت سرش نگاه میکند. یک بار به ساعتی که روی دیوار نیست و باردیگر هست. در آخر هم که راوی برای تعمیر ساعتش میرود، شاید فقط کمی، در حد اشاره ی کوتاهی که بخت و اقبال فرصت آن را داده به اهمیت زمان پی میبرد.
و خلاصه این که در «با بیتل ها» همچون بیشتر داستان هایی که از نویسندهاش خواندهام، گذشته همیشه وجود دارد. پیدا و ناپیداست. میآید و می رود.
به قول او (خاطرات، جایی در سرِ ما مثل قفسه هایی در کتابخانه ذخیره میشود و ما ناچاریم فقط گاهی گرد گیری شان کنیم.)
▪️
نگاه و تحلیل خانم فریبا گرانمایه، مترجم داستان (با بیتلها) به این داستان از هاروکی موراکامی.
#با_بیتل_ها را با همین هشتگ در رادیو ایرانمهر دنبال کنید.
جدیدترین اثر موراکامی که در فوریه سال میلادی جاری در نیویورکر منتشر شده است.
▫️
اینجا رادیو ایرانمهر است
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
(خاطرات ، از درون گرمت می کنند و درعین حال تو را می شکنند ).
در « با بیتل ها» دو عنصر خاطره و زمان به نظرم از همه پررنگ ترآمد.
راوی داستان را با خاطره ی یک دخترهمکلاسی، در دوران نوجوانی آغاز می کند. دختری که همان طور که خودش می گوید، شاید تنها ساخته و پرداختهی ذهن او باشد، برای توجیه تمام موقعیتها و امکانات از دست رفته ی زندگیاش.
شاید حسرتی پنهان در دل، که دیگر هرگز به آن زمان برنخواهد گشت. دختری که احساساش نسبت به او متر و معیاری شده، برای سنجش میل و اشتیاقش به زنهای دیگر و احتمالا تمام چیزهای این دنیا.
در این داستان خاطرات ، رویاها و واقعیتها چنان برهم اثر میگذارند، که گاهی تفکیک شان سخت میشود.
موراکامی میان خاطرات ِ راوی داستان ازچیزهایی به ظاهر بی ربط به هم مانند ؛ معروفیت گروه بیتلها، بمباران ویتنام ، ترور رابرت کندی، خودکشی معلم مدرسه و خودکشی نویسنده ی معروف هموطن؛ چندین و چند خط ارتباطی می کشد.
گره زدن خاطرات شخصی و حوادث تاریخی. همان طور که در«سوکوروتازاکی بی رنگ و سال های زیارتش » میگوید:
(می توان خاطرات را مخفی کرد، اما نمی توان تاریخی را که موجب به وجود آمدن شان شده ، پاک کرد.)
ساعت هم در چند صحنه حکایت از گذشت زمان دارد . برادر سایکو دو جا برمی گردد و به دیوارپشت سرش نگاه میکند. یک بار به ساعتی که روی دیوار نیست و باردیگر هست. در آخر هم که راوی برای تعمیر ساعتش میرود، شاید فقط کمی، در حد اشاره ی کوتاهی که بخت و اقبال فرصت آن را داده به اهمیت زمان پی میبرد.
و خلاصه این که در «با بیتل ها» همچون بیشتر داستان هایی که از نویسندهاش خواندهام، گذشته همیشه وجود دارد. پیدا و ناپیداست. میآید و می رود.
به قول او (خاطرات، جایی در سرِ ما مثل قفسه هایی در کتابخانه ذخیره میشود و ما ناچاریم فقط گاهی گرد گیری شان کنیم.)
▪️
نگاه و تحلیل خانم فریبا گرانمایه، مترجم داستان (با بیتلها) به این داستان از هاروکی موراکامی.
#با_بیتل_ها را با همین هشتگ در رادیو ایرانمهر دنبال کنید.
جدیدترین اثر موراکامی که در فوریه سال میلادی جاری در نیویورکر منتشر شده است.
▫️
اینجا رادیو ایرانمهر است
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
Telegram
حافظ خوانی خصوصی
در زندگی داستانهایی هستند که غافلگيرمان ميكنند، دست مان را میگیرند و به جایی دیگر میبرند یا مثل آینهای جادویی دنیای درون مان را نشان میدهند.
@alirezairanmehr نشانی ادمین
@alirezairanmehr نشانی ادمین
▪️
مجموعهی سریالهای منتشر شده یا در حال انتشار رادیو ایرانمهر را میتوانید با هشتگهای خاص هر کدام به راحتی دنبال کنید:
#سریال_جنگل_ابر : داستان بلندی دربارهی مردی که در هتل زندگی میکند و دختری که رویاهای آدم ها را با نخ و پارچه و سوزن میدوزد. (صوتی)
#شیرکی : اجرای متفاوتی از داستان لافکادیو . شیر تیر انداز. اثر شل سیلور استاین. (صوتی)
#تنـهایی : داستان دختری که در جهان دروغین خودساخته اش زندگی میکرد. (متن)
#سریالـسیاوش : روایتی از زندگی سیاوش در شاهنامه ( صوتی. این کار هنوز به پایان نرسیده است)
#حافظ_خوانی_خصوصی : برشهای داستانی از رمانی پازلی. داستان زندگی زن و مردی که از طریق شعرهای حافظ با یکدیگر سخن میگویند و آن را به طور خصوصی برای یکدیگر معنا میکنند. (صوتی و متن)
#بدون_همآغوشی : ماجرای سفری با دوچرخه به اعماق طبیعت و زن و مردی که واقعیت پنهان یکدیگر را دوباره کشف میکنند. (صوتی)
#با_بیتل_ها : جدیدترین داستان بلند (موراکامی) که فوریه 2020 در نیویورکر منتشر شد. (متن)
#چمدان_صورتی : داستان بلندی نوشته زهرا سیادت. ماجرایی از رازهای درون یک چمدان زنانه. (صوتی. در حال پخش)
این فهرست به مرور با اضافه شدن سریالهای تازه کامل می شود.
▪️
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
اینجا رادیو ایرانمهر، صدای داستان، شعر و زندگی...
#سریالها
مجموعهی سریالهای منتشر شده یا در حال انتشار رادیو ایرانمهر را میتوانید با هشتگهای خاص هر کدام به راحتی دنبال کنید:
#سریال_جنگل_ابر : داستان بلندی دربارهی مردی که در هتل زندگی میکند و دختری که رویاهای آدم ها را با نخ و پارچه و سوزن میدوزد. (صوتی)
#شیرکی : اجرای متفاوتی از داستان لافکادیو . شیر تیر انداز. اثر شل سیلور استاین. (صوتی)
#تنـهایی : داستان دختری که در جهان دروغین خودساخته اش زندگی میکرد. (متن)
#سریالـسیاوش : روایتی از زندگی سیاوش در شاهنامه ( صوتی. این کار هنوز به پایان نرسیده است)
#حافظ_خوانی_خصوصی : برشهای داستانی از رمانی پازلی. داستان زندگی زن و مردی که از طریق شعرهای حافظ با یکدیگر سخن میگویند و آن را به طور خصوصی برای یکدیگر معنا میکنند. (صوتی و متن)
#بدون_همآغوشی : ماجرای سفری با دوچرخه به اعماق طبیعت و زن و مردی که واقعیت پنهان یکدیگر را دوباره کشف میکنند. (صوتی)
#با_بیتل_ها : جدیدترین داستان بلند (موراکامی) که فوریه 2020 در نیویورکر منتشر شد. (متن)
#چمدان_صورتی : داستان بلندی نوشته زهرا سیادت. ماجرایی از رازهای درون یک چمدان زنانه. (صوتی. در حال پخش)
این فهرست به مرور با اضافه شدن سریالهای تازه کامل می شود.
▪️
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
اینجا رادیو ایرانمهر، صدای داستان، شعر و زندگی...
#سریالها
با بیتل ها. هاروکی موراکامی.pdf
234.4 KB
با بیتل ها
اثر : هاروکی موراکامی
ترجمه: فریبا گرانمایه
#با_بیتل_ها
جدیدترین اثر موراکامی که در فوریه 2020 در مجلهی نیویورکر منتشر شد و دو هفتهی بعد ترجمهی کامل و دقیق آن را به همت خانم گرانمایه در رادیو ایرانمهر تقدیمتان کردیم.
▫️
اینجا رادیو ایرانمهر است
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
اثر : هاروکی موراکامی
ترجمه: فریبا گرانمایه
#با_بیتل_ها
جدیدترین اثر موراکامی که در فوریه 2020 در مجلهی نیویورکر منتشر شد و دو هفتهی بعد ترجمهی کامل و دقیق آن را به همت خانم گرانمایه در رادیو ایرانمهر تقدیمتان کردیم.
▫️
اینجا رادیو ایرانمهر است
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
حافظ خوانی خصوصی
با بیتل ها. هاروکی موراکامی.pdf
چه طور (هاروکی موراکامی) به ما کمک میکند که زندگی را از کام مرگ بیرون بکشیم؟!
بررسی رمان (کشتن شوالیه دلیر) و داستان بلند (با بیتلها) و یافتن نشانههای مشترک و نکتههایی تکان دهنده.
گوش کردن به صدای پنهان موراکامی و یافتن دلیل درخشش او در این روزگار...
#با_بیتل_ها
▫️
اینجا رادیو ایرانمهر است
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
بررسی رمان (کشتن شوالیه دلیر) و داستان بلند (با بیتلها) و یافتن نشانههای مشترک و نکتههایی تکان دهنده.
گوش کردن به صدای پنهان موراکامی و یافتن دلیل درخشش او در این روزگار...
#با_بیتل_ها
▫️
اینجا رادیو ایرانمهر است
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
Forwarded from حافظ خوانی خصوصی (Alireza Iranmehr)
▪️
مجموعهی سریالهای منتشر شده یا در حال انتشار رادیو ایرانمهر را میتوانید با هشتگهای خاص هر کدام به راحتی دنبال کنید:
#سریال_جنگل_ابر : داستان بلندی دربارهی مردی که در هتل زندگی میکند و دختری که رویاهای آدم ها را با نخ و پارچه و سوزن میدوزد. (صوتی)
#شیرکی : اجرای متفاوتی از داستان لافکادیو . شیر تیر انداز. اثر شل سیلور استاین. (صوتی)
#تنـهایی : داستان دختری که در جهان دروغین خودساخته اش زندگی میکرد. (متن)
#سریالـسیاوش : روایتی از زندگی سیاوش در شاهنامه ( صوتی. این کار هنوز به پایان نرسیده است)
#حافظ_خوانی_خصوصی : برشهای داستانی از رمانی پازلی. داستان زندگی زن و مردی که از طریق شعرهای حافظ با یکدیگر سخن میگویند و آن را به طور خصوصی برای یکدیگر معنا میکنند. (صوتی و متن)
#بدون_همآغوشی : ماجرای سفری با دوچرخه به اعماق طبیعت و زن و مردی که واقعیت پنهان یکدیگر را دوباره کشف میکنند. (صوتی)
#با_بیتل_ها : جدیدترین داستان بلند (موراکامی) که فوریه 2020 در نیویورکر منتشر شد. (متن)
#چمدان_صورتی : داستان بلندی نوشته زهرا سیادت. ماجرایی از رازهای درون یک چمدان زنانه. (صوتی. در حال پخش)
این فهرست به مرور با اضافه شدن سریالهای تازه کامل می شود.
▪️
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
اینجا رادیو ایرانمهر، صدای داستان، شعر و زندگی...
#سریالها
مجموعهی سریالهای منتشر شده یا در حال انتشار رادیو ایرانمهر را میتوانید با هشتگهای خاص هر کدام به راحتی دنبال کنید:
#سریال_جنگل_ابر : داستان بلندی دربارهی مردی که در هتل زندگی میکند و دختری که رویاهای آدم ها را با نخ و پارچه و سوزن میدوزد. (صوتی)
#شیرکی : اجرای متفاوتی از داستان لافکادیو . شیر تیر انداز. اثر شل سیلور استاین. (صوتی)
#تنـهایی : داستان دختری که در جهان دروغین خودساخته اش زندگی میکرد. (متن)
#سریالـسیاوش : روایتی از زندگی سیاوش در شاهنامه ( صوتی. این کار هنوز به پایان نرسیده است)
#حافظ_خوانی_خصوصی : برشهای داستانی از رمانی پازلی. داستان زندگی زن و مردی که از طریق شعرهای حافظ با یکدیگر سخن میگویند و آن را به طور خصوصی برای یکدیگر معنا میکنند. (صوتی و متن)
#بدون_همآغوشی : ماجرای سفری با دوچرخه به اعماق طبیعت و زن و مردی که واقعیت پنهان یکدیگر را دوباره کشف میکنند. (صوتی)
#با_بیتل_ها : جدیدترین داستان بلند (موراکامی) که فوریه 2020 در نیویورکر منتشر شد. (متن)
#چمدان_صورتی : داستان بلندی نوشته زهرا سیادت. ماجرایی از رازهای درون یک چمدان زنانه. (صوتی. در حال پخش)
این فهرست به مرور با اضافه شدن سریالهای تازه کامل می شود.
▪️
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
اینجا رادیو ایرانمهر، صدای داستان، شعر و زندگی...
#سریالها
▪️
مجموعهی سریالهای منتشر شده یا در حال انتشار رادیو ایرانمهر را میتوانید با هشتگهای خاص هر کدام به راحتی دنبال کنید:
#سریال_جنگل_ابر : داستان بلندی دربارهی مردی که در هتل زندگی میکند و دختری که رویاهای آدم ها را با نخ و پارچه و سوزن میدوزد. (صوتی)
#حافظ_خوانی_خصوصی : برشهای داستانی از رمانی پازلی. داستان زندگی زن و مردی که از طریق شعرهای حافظ با یکدیگر سخن میگویند و آن را به طور خصوصی برای یکدیگر معنا میکنند. (صوتی و متن)
#شیرکی : اجرای متفاوتی از داستان لافکادیو . شیر تیر انداز. اثر شل سیلور استاین. (صوتی)
#تنـهایی : داستان دختری که در جهان دروغین خودساخته اش زندگی میکرد. (متن)
#سریالـسیاوش : روایتی از زندگی سیاوش در شاهنامه ( صوتی. این کار هنوز به پایان نرسیده است)
#بدون_همآغوشی : ماجرای سفری با دوچرخه به اعماق طبیعت و زن و مردی که واقعیت پنهان یکدیگر را دوباره کشف میکنند. (صوتی)
#با_بیتل_ها : جدیدترین داستان بلند (موراکامی) که فوریه 2020 در نیویورکر منتشر شد. (متن)
#چمدان_صورتی : داستان بلندی نوشته زهرا سیادت. ماجرایی از رازهای درون یک چمدان زنانه.
#داستانهایی_که_دنیای_مرا_ساختند : این مجموعه ای بزرگ از شاهکارهای ادبیات جهان است که هر یک به نوعی در نگاه انسان به زندگی اثر گذاشتهاند. رمانها و داستانهای کوتاه گوناگون و برجسته ای که همراه با تحلیل و نقد و واکاوی تقدیمتان میشود.
#صبرآتشین : بازخوانی رمانی از آنتونیو اسکارمتا که روایتی جذاب از آخرین سالهای زندگی پابلو نرودا در جزیرهی سیاه است.
#مردی_که_توی_تاریک_بیاد : داستان بلندی به نام «مردی که توی تاریکی بیاد، توی روشنایی بره» که به واکاوی اعماق چند رابطهی عاشقانه و جهان حیرت انگیز درون انسان میپردازد. رویاهایی که به اتفاقاتی خیالانگیز در زندگی واقعی دامن میزنند. (در حال پخش)
▪️
این فهرست به مرور با اضافه شدن سریالهای تازه کامل می شود.
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
اینجا رادیو ایرانمهر، صدای داستان، شعر و زندگی...
مجموعهی سریالهای منتشر شده یا در حال انتشار رادیو ایرانمهر را میتوانید با هشتگهای خاص هر کدام به راحتی دنبال کنید:
#سریال_جنگل_ابر : داستان بلندی دربارهی مردی که در هتل زندگی میکند و دختری که رویاهای آدم ها را با نخ و پارچه و سوزن میدوزد. (صوتی)
#حافظ_خوانی_خصوصی : برشهای داستانی از رمانی پازلی. داستان زندگی زن و مردی که از طریق شعرهای حافظ با یکدیگر سخن میگویند و آن را به طور خصوصی برای یکدیگر معنا میکنند. (صوتی و متن)
#شیرکی : اجرای متفاوتی از داستان لافکادیو . شیر تیر انداز. اثر شل سیلور استاین. (صوتی)
#تنـهایی : داستان دختری که در جهان دروغین خودساخته اش زندگی میکرد. (متن)
#سریالـسیاوش : روایتی از زندگی سیاوش در شاهنامه ( صوتی. این کار هنوز به پایان نرسیده است)
#بدون_همآغوشی : ماجرای سفری با دوچرخه به اعماق طبیعت و زن و مردی که واقعیت پنهان یکدیگر را دوباره کشف میکنند. (صوتی)
#با_بیتل_ها : جدیدترین داستان بلند (موراکامی) که فوریه 2020 در نیویورکر منتشر شد. (متن)
#چمدان_صورتی : داستان بلندی نوشته زهرا سیادت. ماجرایی از رازهای درون یک چمدان زنانه.
#داستانهایی_که_دنیای_مرا_ساختند : این مجموعه ای بزرگ از شاهکارهای ادبیات جهان است که هر یک به نوعی در نگاه انسان به زندگی اثر گذاشتهاند. رمانها و داستانهای کوتاه گوناگون و برجسته ای که همراه با تحلیل و نقد و واکاوی تقدیمتان میشود.
#صبرآتشین : بازخوانی رمانی از آنتونیو اسکارمتا که روایتی جذاب از آخرین سالهای زندگی پابلو نرودا در جزیرهی سیاه است.
#مردی_که_توی_تاریک_بیاد : داستان بلندی به نام «مردی که توی تاریکی بیاد، توی روشنایی بره» که به واکاوی اعماق چند رابطهی عاشقانه و جهان حیرت انگیز درون انسان میپردازد. رویاهایی که به اتفاقاتی خیالانگیز در زندگی واقعی دامن میزنند. (در حال پخش)
▪️
این فهرست به مرور با اضافه شدن سریالهای تازه کامل می شود.
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
اینجا رادیو ایرانمهر، صدای داستان، شعر و زندگی...
Forwarded from حافظ خوانی خصوصی (Alireza Iranmehr)
▪️
مجموعهی سریالهای منتشر شده یا در حال انتشار رادیو ایرانمهر را میتوانید با هشتگهای خاص هر کدام به راحتی دنبال کنید:
#سریال_جنگل_ابر : داستان بلندی دربارهی مردی که در هتل زندگی میکند و دختری که رویاهای آدم ها را با نخ و پارچه و سوزن میدوزد. (صوتی)
#حافظ_خوانی_خصوصی : برشهای داستانی از رمانی پازلی. داستان زندگی زن و مردی که از طریق شعرهای حافظ با یکدیگر سخن میگویند و آن را به طور خصوصی برای یکدیگر معنا میکنند. (صوتی و متن)
#شیرکی : اجرای متفاوتی از داستان لافکادیو . شیر تیر انداز. اثر شل سیلور استاین. (صوتی)
#تنـهایی : داستان دختری که در جهان دروغین خودساخته اش زندگی میکرد. (متن)
#سریالـسیاوش : روایتی از زندگی سیاوش در شاهنامه ( صوتی. این کار هنوز به پایان نرسیده است)
#بدون_همآغوشی : ماجرای سفری با دوچرخه به اعماق طبیعت و زن و مردی که واقعیت پنهان یکدیگر را دوباره کشف میکنند. (صوتی)
#با_بیتل_ها : جدیدترین داستان بلند (موراکامی) که فوریه 2020 در نیویورکر منتشر شد. (متن)
#چمدان_صورتی : داستان بلندی نوشته زهرا سیادت. ماجرایی از رازهای درون یک چمدان زنانه.
#داستانهایی_که_دنیای_مرا_ساختند : این مجموعه ای بزرگ از شاهکارهای ادبیات جهان است که هر یک به نوعی در نگاه انسان به زندگی اثر گذاشتهاند. رمانها و داستانهای کوتاه گوناگون و برجسته ای که همراه با تحلیل و نقد و واکاوی تقدیمتان میشود.
#صبرآتشین : بازخوانی رمانی از آنتونیو اسکارمتا که روایتی جذاب از آخرین سالهای زندگی پابلو نرودا در جزیرهی سیاه است.
#مردی_که_توی_تاریک_بیاد : داستان بلندی به نام «مردی که توی تاریکی بیاد، توی روشنایی بره» که به واکاوی اعماق چند رابطهی عاشقانه و جهان حیرت انگیز درون انسان میپردازد. رویاهایی که به اتفاقاتی خیالانگیز در زندگی واقعی دامن میزنند. (در حال پخش)
▪️
این فهرست به مرور با اضافه شدن سریالهای تازه کامل می شود.
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
اینجا رادیو ایرانمهر، صدای داستان، شعر و زندگی...
مجموعهی سریالهای منتشر شده یا در حال انتشار رادیو ایرانمهر را میتوانید با هشتگهای خاص هر کدام به راحتی دنبال کنید:
#سریال_جنگل_ابر : داستان بلندی دربارهی مردی که در هتل زندگی میکند و دختری که رویاهای آدم ها را با نخ و پارچه و سوزن میدوزد. (صوتی)
#حافظ_خوانی_خصوصی : برشهای داستانی از رمانی پازلی. داستان زندگی زن و مردی که از طریق شعرهای حافظ با یکدیگر سخن میگویند و آن را به طور خصوصی برای یکدیگر معنا میکنند. (صوتی و متن)
#شیرکی : اجرای متفاوتی از داستان لافکادیو . شیر تیر انداز. اثر شل سیلور استاین. (صوتی)
#تنـهایی : داستان دختری که در جهان دروغین خودساخته اش زندگی میکرد. (متن)
#سریالـسیاوش : روایتی از زندگی سیاوش در شاهنامه ( صوتی. این کار هنوز به پایان نرسیده است)
#بدون_همآغوشی : ماجرای سفری با دوچرخه به اعماق طبیعت و زن و مردی که واقعیت پنهان یکدیگر را دوباره کشف میکنند. (صوتی)
#با_بیتل_ها : جدیدترین داستان بلند (موراکامی) که فوریه 2020 در نیویورکر منتشر شد. (متن)
#چمدان_صورتی : داستان بلندی نوشته زهرا سیادت. ماجرایی از رازهای درون یک چمدان زنانه.
#داستانهایی_که_دنیای_مرا_ساختند : این مجموعه ای بزرگ از شاهکارهای ادبیات جهان است که هر یک به نوعی در نگاه انسان به زندگی اثر گذاشتهاند. رمانها و داستانهای کوتاه گوناگون و برجسته ای که همراه با تحلیل و نقد و واکاوی تقدیمتان میشود.
#صبرآتشین : بازخوانی رمانی از آنتونیو اسکارمتا که روایتی جذاب از آخرین سالهای زندگی پابلو نرودا در جزیرهی سیاه است.
#مردی_که_توی_تاریک_بیاد : داستان بلندی به نام «مردی که توی تاریکی بیاد، توی روشنایی بره» که به واکاوی اعماق چند رابطهی عاشقانه و جهان حیرت انگیز درون انسان میپردازد. رویاهایی که به اتفاقاتی خیالانگیز در زندگی واقعی دامن میزنند. (در حال پخش)
▪️
این فهرست به مرور با اضافه شدن سریالهای تازه کامل می شود.
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
اینجا رادیو ایرانمهر، صدای داستان، شعر و زندگی...
Forwarded from حافظ خوانی خصوصی (Alireza Iranmehr)
▪️
مجموعهی سریالهای منتشر شده یا در حال انتشار رادیو ایرانمهر را میتوانید با هشتگهای خاص هر کدام به راحتی دنبال کنید:
#سریال_جنگل_ابر : داستان بلندی دربارهی مردی که در هتل زندگی میکند و دختری که رویاهای آدم ها را با نخ و پارچه و سوزن میدوزد. (صوتی)
#حافظ_خوانی_خصوصی : برشهای داستانی از رمانی پازلی. داستان زندگی زن و مردی که از طریق شعرهای حافظ با یکدیگر سخن میگویند و آن را به طور خصوصی برای یکدیگر معنا میکنند. (صوتی و متن)
#شیرکی : اجرای متفاوتی از داستان لافکادیو . شیر تیر انداز. اثر شل سیلور استاین. (صوتی)
#تنـهایی : داستان دختری که در جهان دروغین خودساخته اش زندگی میکرد. (متن)
#سریالـسیاوش : روایتی از زندگی سیاوش در شاهنامه ( صوتی. این کار هنوز به پایان نرسیده است)
#بدون_همآغوشی : ماجرای سفری با دوچرخه به اعماق طبیعت و زن و مردی که واقعیت پنهان یکدیگر را دوباره کشف میکنند. (صوتی)
#با_بیتل_ها : جدیدترین داستان بلند (موراکامی) که فوریه 2020 در نیویورکر منتشر شد. (متن)
#چمدان_صورتی : داستان بلندی نوشته زهرا سیادت. ماجرایی از رازهای درون یک چمدان زنانه.
#داستانهایی_که_دنیای_مرا_ساختند : این مجموعه ای بزرگ از شاهکارهای ادبیات جهان است که هر یک به نوعی در نگاه انسان به زندگی اثر گذاشتهاند. رمانها و داستانهای کوتاه گوناگون و برجسته ای که همراه با تحلیل و نقد و واکاوی تقدیمتان میشود.
#صبرآتشین : بازخوانی رمانی از آنتونیو اسکارمتا که روایتی جذاب از آخرین سالهای زندگی پابلو نرودا در جزیرهی سیاه است.
#مردی_که_توی_تاریک_بیاد : داستان بلندی به نام «مردی که توی تاریکی بیاد، توی روشنایی بره» که به واکاوی اعماق چند رابطهی عاشقانه و جهان حیرت انگیز درون انسان میپردازد. رویاهایی که به اتفاقاتی خیالانگیز در زندگی واقعی دامن میزنند. (در حال پخش)
▪️
این فهرست به مرور با اضافه شدن سریالهای تازه کامل می شود.
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
اینجا رادیو ایرانمهر، صدای داستان، شعر و زندگی...
مجموعهی سریالهای منتشر شده یا در حال انتشار رادیو ایرانمهر را میتوانید با هشتگهای خاص هر کدام به راحتی دنبال کنید:
#سریال_جنگل_ابر : داستان بلندی دربارهی مردی که در هتل زندگی میکند و دختری که رویاهای آدم ها را با نخ و پارچه و سوزن میدوزد. (صوتی)
#حافظ_خوانی_خصوصی : برشهای داستانی از رمانی پازلی. داستان زندگی زن و مردی که از طریق شعرهای حافظ با یکدیگر سخن میگویند و آن را به طور خصوصی برای یکدیگر معنا میکنند. (صوتی و متن)
#شیرکی : اجرای متفاوتی از داستان لافکادیو . شیر تیر انداز. اثر شل سیلور استاین. (صوتی)
#تنـهایی : داستان دختری که در جهان دروغین خودساخته اش زندگی میکرد. (متن)
#سریالـسیاوش : روایتی از زندگی سیاوش در شاهنامه ( صوتی. این کار هنوز به پایان نرسیده است)
#بدون_همآغوشی : ماجرای سفری با دوچرخه به اعماق طبیعت و زن و مردی که واقعیت پنهان یکدیگر را دوباره کشف میکنند. (صوتی)
#با_بیتل_ها : جدیدترین داستان بلند (موراکامی) که فوریه 2020 در نیویورکر منتشر شد. (متن)
#چمدان_صورتی : داستان بلندی نوشته زهرا سیادت. ماجرایی از رازهای درون یک چمدان زنانه.
#داستانهایی_که_دنیای_مرا_ساختند : این مجموعه ای بزرگ از شاهکارهای ادبیات جهان است که هر یک به نوعی در نگاه انسان به زندگی اثر گذاشتهاند. رمانها و داستانهای کوتاه گوناگون و برجسته ای که همراه با تحلیل و نقد و واکاوی تقدیمتان میشود.
#صبرآتشین : بازخوانی رمانی از آنتونیو اسکارمتا که روایتی جذاب از آخرین سالهای زندگی پابلو نرودا در جزیرهی سیاه است.
#مردی_که_توی_تاریک_بیاد : داستان بلندی به نام «مردی که توی تاریکی بیاد، توی روشنایی بره» که به واکاوی اعماق چند رابطهی عاشقانه و جهان حیرت انگیز درون انسان میپردازد. رویاهایی که به اتفاقاتی خیالانگیز در زندگی واقعی دامن میزنند. (در حال پخش)
▪️
این فهرست به مرور با اضافه شدن سریالهای تازه کامل می شود.
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
اینجا رادیو ایرانمهر، صدای داستان، شعر و زندگی...
Forwarded from حافظ خوانی خصوصی (Alireza Iranmehr)
▪️
مجموعهی سریالهای منتشر شده یا در حال انتشار رادیو ایرانمهر را میتوانید با هشتگهای خاص هر کدام به راحتی دنبال کنید:
#سریال_جنگل_ابر : داستان بلندی دربارهی مردی که در هتل زندگی میکند و دختری که رویاهای آدم ها را با نخ و پارچه و سوزن میدوزد. (صوتی)
#حافظ_خوانی_خصوصی : برشهای داستانی از رمانی پازلی. داستان زندگی زن و مردی که از طریق شعرهای حافظ با یکدیگر سخن میگویند و آن را به طور خصوصی برای یکدیگر معنا میکنند. (صوتی و متن)
#شیرکی : اجرای متفاوتی از داستان لافکادیو . شیر تیر انداز. اثر شل سیلور استاین. (صوتی)
#تنـهایی : داستان دختری که در جهان دروغین خودساخته اش زندگی میکرد. (متن)
#سریالـسیاوش : روایتی از زندگی سیاوش در شاهنامه ( صوتی. این کار هنوز به پایان نرسیده است)
#بدون_همآغوشی : ماجرای سفری با دوچرخه به اعماق طبیعت و زن و مردی که واقعیت پنهان یکدیگر را دوباره کشف میکنند. (صوتی)
#با_بیتل_ها : جدیدترین داستان بلند (موراکامی) که فوریه 2020 در نیویورکر منتشر شد. (متن)
#چمدان_صورتی : داستان بلندی نوشته زهرا سیادت. ماجرایی از رازهای درون یک چمدان زنانه.
#داستانهایی_که_دنیای_مرا_ساختند : این مجموعه ای بزرگ از شاهکارهای ادبیات جهان است که هر یک به نوعی در نگاه انسان به زندگی اثر گذاشتهاند. رمانها و داستانهای کوتاه گوناگون و برجسته ای که همراه با تحلیل و نقد و واکاوی تقدیمتان میشود.
#صبرآتشین : بازخوانی رمانی از آنتونیو اسکارمتا که روایتی جذاب از آخرین سالهای زندگی پابلو نرودا در جزیرهی سیاه است.
#مردی_که_توی_تاریک_بیاد : داستان بلندی به نام «مردی که توی تاریکی بیاد، توی روشنایی بره» که به واکاوی اعماق چند رابطهی عاشقانه و جهان حیرت انگیز درون انسان میپردازد. رویاهایی که به اتفاقاتی خیالانگیز در زندگی واقعی دامن میزنند. (در حال پخش)
▪️
این فهرست به مرور با اضافه شدن سریالهای تازه کامل می شود.
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
اینجا رادیو ایرانمهر، صدای داستان، شعر و زندگی...
مجموعهی سریالهای منتشر شده یا در حال انتشار رادیو ایرانمهر را میتوانید با هشتگهای خاص هر کدام به راحتی دنبال کنید:
#سریال_جنگل_ابر : داستان بلندی دربارهی مردی که در هتل زندگی میکند و دختری که رویاهای آدم ها را با نخ و پارچه و سوزن میدوزد. (صوتی)
#حافظ_خوانی_خصوصی : برشهای داستانی از رمانی پازلی. داستان زندگی زن و مردی که از طریق شعرهای حافظ با یکدیگر سخن میگویند و آن را به طور خصوصی برای یکدیگر معنا میکنند. (صوتی و متن)
#شیرکی : اجرای متفاوتی از داستان لافکادیو . شیر تیر انداز. اثر شل سیلور استاین. (صوتی)
#تنـهایی : داستان دختری که در جهان دروغین خودساخته اش زندگی میکرد. (متن)
#سریالـسیاوش : روایتی از زندگی سیاوش در شاهنامه ( صوتی. این کار هنوز به پایان نرسیده است)
#بدون_همآغوشی : ماجرای سفری با دوچرخه به اعماق طبیعت و زن و مردی که واقعیت پنهان یکدیگر را دوباره کشف میکنند. (صوتی)
#با_بیتل_ها : جدیدترین داستان بلند (موراکامی) که فوریه 2020 در نیویورکر منتشر شد. (متن)
#چمدان_صورتی : داستان بلندی نوشته زهرا سیادت. ماجرایی از رازهای درون یک چمدان زنانه.
#داستانهایی_که_دنیای_مرا_ساختند : این مجموعه ای بزرگ از شاهکارهای ادبیات جهان است که هر یک به نوعی در نگاه انسان به زندگی اثر گذاشتهاند. رمانها و داستانهای کوتاه گوناگون و برجسته ای که همراه با تحلیل و نقد و واکاوی تقدیمتان میشود.
#صبرآتشین : بازخوانی رمانی از آنتونیو اسکارمتا که روایتی جذاب از آخرین سالهای زندگی پابلو نرودا در جزیرهی سیاه است.
#مردی_که_توی_تاریک_بیاد : داستان بلندی به نام «مردی که توی تاریکی بیاد، توی روشنایی بره» که به واکاوی اعماق چند رابطهی عاشقانه و جهان حیرت انگیز درون انسان میپردازد. رویاهایی که به اتفاقاتی خیالانگیز در زندگی واقعی دامن میزنند. (در حال پخش)
▪️
این فهرست به مرور با اضافه شدن سریالهای تازه کامل می شود.
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
اینجا رادیو ایرانمهر، صدای داستان، شعر و زندگی...