حافظ خوانی خصوصی
همراهان امشب بعد از ساعت دوازده دیوان حافظ به سعی سایه را باز می کنم و غزلی را که آمد به نیت هر آن کسی که این صدا را میشنود میخوانم. سپس در حد فهم خودم میکوشم کمی آن را تحلیل و معنی کنم. و شما میتوانید آن را چون تفالی برای خود گوش کنید. میتوانید دوست…
▪️
عزیزم، ما به شکل باور ناپذیری جذب شکنجهگران خودمون میشیم و این مثل یه تیغ خیلی نازک چنان پنهان و عمیق پوست روح مون رو میشکافه که مدتها بعد متوجه جراحت دردناکش میشیم.
مثل کسی که از حسادت بیزاره ولی بیاختیار جذب کسی میشه که هر رفتارش بر اساس حسادتی پنهان شکل گرفته!
مثل کسی که از رها شدن میترسه اما به سمت کسی کشیده میشه که اون رو کاملا وابستهی خودش میکنه تا وقتی روحش بی دفاع شد اون رو رها کنه، گاهی با ترک کردن واقعی و خیلی وقتها با موندن ولی چشم بستم به روی عواطف.
مثل کسی که از خائن بودن متنفره اما بیاختیار جذب کسی میشه که ناخودآگاه میدونه میتونه بهش خیانت کنه تا بعد از عذاب وجدان کاری که کرده خودش تبدیل به شکنجه گر خودش بشه.
مثل کسی که در جستجوی آرامشه اما دقیقاً سراغ کسی میره که آرامش زندگیش رو به هم بزنه...
میشه هزاران نمونه از اینها رو پشت سر هم ردیف کرد. اون قدر زیاد که توی زندگی هر کسی چند تاش پیدا میشه و معمولاً هم انکارش می کنیم. چون تقریباً همه ما با واقعیترین دردهامون طوری برخورد میکنیم که انگار مربوط به ما نیستن.
اما واقعیت مثل سایه است. هر چقدر تندتر از اش فرار کنی اونم تند تر تعقیبت میکنه.
خیلیها فکر میکنن باهوش و زرنگ اند و سعی میکنن بیشتر مراقب باشن. با دقت و وسواس برخورد میکنن، معیارهای سفت و محکمی برای خودشان میسازند که شکنجهگر تازهای رو به زندگیشون راه ندن.
این از اون چیزهایی است که هر چقدر بیشتر باهاش بجنگی بدتر میشه. هر چقدر خط قرمزهای انتخاب مون رو پر رنگ تر میکنیم فقط از شکنجه گر آشکار به سمت شکنجه گری پنهان و باهوشتر میریم که عمیقتر به روح مون زخم میزنه.
مثل وقتی خط قرمزهات رو پر رنگ میکنی که دوباره یه آدم وسواسی و اعصاب خورد کن به زندگیت نیاد ولی عملاً سراغ کسی رفتی که خودت رو تبدیل به آدمی وسواسی میکنه. این طوری شکنجهای درونی تر شده چون حالا خودت تبدیل به همون کسی شدی که ازش متنفری.
به گمونم دو راه بیشتر مقابل آدم نیست: یا بری تو یک کپسول ایزوله زندگی کنی و با هیچ کسی رابطهی قلبی نداشته باشی یا اینکه یاد بگیری چه طور عاشق شکنجه گر خود بشی و ماهیت درد رو تغییر بدی.
این شاید بزرگترین دستآورد عشق باشه. چون کمک میکنه با ریشههای واقعی درد روبرو بشی. احتمالا ما هرگز نمیتوانیم کسی رو پیدا کنیم که از ته دل دوستش داشته باشیم ولی ما را رنج نده!
چون عشق و درد دو روی یک سکه هستند و بدون این یکی اون یکی هم نمیتونه وجود داشته باشه. تاریخ ادبیات خیلی خوب این واقعیت رو نشون میده. هیچ رابطهی عاشقانهای رو در هیچ شعری و داستانی پیدا نمی کنی که توش درد نباشه. حافظ نازنین میگه:
چو عاشق می شدم گفتم که بردم گوهر مقصود
ندانستم که این دریا چه موج خون فشان دارد
انگار تا کسی حضورش دردناک نباشه اصلا نمیتونیم عاشقش بشیم و ارتباط بی عشق هم فقط معامله است. مثل موجودات ترحم انگیزی که فقط به اندکی دوست داشتن ملایم اکتفا میکنن به این خیال باطل که خودشون رو نجات دادن.
راه نجات فرار از درد نیست بلکه درک عمیق رعشههای درد و رسیدن به ریشههای خودته. در واقع این قانون ابدی و ازلی زندگیه: ما عاشق شکنجه گر خود می شیم تا واقعیت خودمون رو بشناسیم. چون بدون شناخت هیچ لذت عمیق و درونی رو تجربه نمیکنی و زندگی فقط به سرعت از سطح وجودت میگذره و حروم میشه.
عاشق شو ور نه روزی کار جهان سر آید
ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی
خواندن نقش مقصود از کارگاه هستی جز با عبور از این موج خون فشان ممکن نیست.
اگه بتونی معنای درد رو کشف کنی اون وقت شکنجه گر تو تبدیل به بزرگترین ناجی تو میشه. چون میفهمی دلیل واقعی درد انگشت کسی که روی زخمت تلنگر میزنه نیست، بلکه خود واقعیت زخمه. و این تازه آغاز سفر باشکوهی برای درمان زخمهای ناپیدا ست، زخمهایی که مثل جبر جغرافیایی گاه با اونها متولد شدی و به تو ارث رسیده. تازه اون وقته که سکه میچرخه و درد تبدیل به لذت ناب میشه.
برشی از کتاب: #حافظ_خوانی_خصوصی
این رمان ماجرای زندگی عجیب زن و مردی ست که با تعبیر غزلهای حافظ نگفتنیترین حرفهای خصوصی زندگیشان را میگویند و داستان هزاران زندگی دیگر که در هم تنیده میشوند.
این کتاب در نشر #چشمه منتشر خواهد شد
▪️
اینجا رادیو ایرانمهر، صدای داستان، شعر و گفتارهایی دربارهی زندگی
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
عزیزم، ما به شکل باور ناپذیری جذب شکنجهگران خودمون میشیم و این مثل یه تیغ خیلی نازک چنان پنهان و عمیق پوست روح مون رو میشکافه که مدتها بعد متوجه جراحت دردناکش میشیم.
مثل کسی که از حسادت بیزاره ولی بیاختیار جذب کسی میشه که هر رفتارش بر اساس حسادتی پنهان شکل گرفته!
مثل کسی که از رها شدن میترسه اما به سمت کسی کشیده میشه که اون رو کاملا وابستهی خودش میکنه تا وقتی روحش بی دفاع شد اون رو رها کنه، گاهی با ترک کردن واقعی و خیلی وقتها با موندن ولی چشم بستم به روی عواطف.
مثل کسی که از خائن بودن متنفره اما بیاختیار جذب کسی میشه که ناخودآگاه میدونه میتونه بهش خیانت کنه تا بعد از عذاب وجدان کاری که کرده خودش تبدیل به شکنجه گر خودش بشه.
مثل کسی که در جستجوی آرامشه اما دقیقاً سراغ کسی میره که آرامش زندگیش رو به هم بزنه...
میشه هزاران نمونه از اینها رو پشت سر هم ردیف کرد. اون قدر زیاد که توی زندگی هر کسی چند تاش پیدا میشه و معمولاً هم انکارش می کنیم. چون تقریباً همه ما با واقعیترین دردهامون طوری برخورد میکنیم که انگار مربوط به ما نیستن.
اما واقعیت مثل سایه است. هر چقدر تندتر از اش فرار کنی اونم تند تر تعقیبت میکنه.
خیلیها فکر میکنن باهوش و زرنگ اند و سعی میکنن بیشتر مراقب باشن. با دقت و وسواس برخورد میکنن، معیارهای سفت و محکمی برای خودشان میسازند که شکنجهگر تازهای رو به زندگیشون راه ندن.
این از اون چیزهایی است که هر چقدر بیشتر باهاش بجنگی بدتر میشه. هر چقدر خط قرمزهای انتخاب مون رو پر رنگ تر میکنیم فقط از شکنجه گر آشکار به سمت شکنجه گری پنهان و باهوشتر میریم که عمیقتر به روح مون زخم میزنه.
مثل وقتی خط قرمزهات رو پر رنگ میکنی که دوباره یه آدم وسواسی و اعصاب خورد کن به زندگیت نیاد ولی عملاً سراغ کسی رفتی که خودت رو تبدیل به آدمی وسواسی میکنه. این طوری شکنجهای درونی تر شده چون حالا خودت تبدیل به همون کسی شدی که ازش متنفری.
به گمونم دو راه بیشتر مقابل آدم نیست: یا بری تو یک کپسول ایزوله زندگی کنی و با هیچ کسی رابطهی قلبی نداشته باشی یا اینکه یاد بگیری چه طور عاشق شکنجه گر خود بشی و ماهیت درد رو تغییر بدی.
این شاید بزرگترین دستآورد عشق باشه. چون کمک میکنه با ریشههای واقعی درد روبرو بشی. احتمالا ما هرگز نمیتوانیم کسی رو پیدا کنیم که از ته دل دوستش داشته باشیم ولی ما را رنج نده!
چون عشق و درد دو روی یک سکه هستند و بدون این یکی اون یکی هم نمیتونه وجود داشته باشه. تاریخ ادبیات خیلی خوب این واقعیت رو نشون میده. هیچ رابطهی عاشقانهای رو در هیچ شعری و داستانی پیدا نمی کنی که توش درد نباشه. حافظ نازنین میگه:
چو عاشق می شدم گفتم که بردم گوهر مقصود
ندانستم که این دریا چه موج خون فشان دارد
انگار تا کسی حضورش دردناک نباشه اصلا نمیتونیم عاشقش بشیم و ارتباط بی عشق هم فقط معامله است. مثل موجودات ترحم انگیزی که فقط به اندکی دوست داشتن ملایم اکتفا میکنن به این خیال باطل که خودشون رو نجات دادن.
راه نجات فرار از درد نیست بلکه درک عمیق رعشههای درد و رسیدن به ریشههای خودته. در واقع این قانون ابدی و ازلی زندگیه: ما عاشق شکنجه گر خود می شیم تا واقعیت خودمون رو بشناسیم. چون بدون شناخت هیچ لذت عمیق و درونی رو تجربه نمیکنی و زندگی فقط به سرعت از سطح وجودت میگذره و حروم میشه.
عاشق شو ور نه روزی کار جهان سر آید
ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی
خواندن نقش مقصود از کارگاه هستی جز با عبور از این موج خون فشان ممکن نیست.
اگه بتونی معنای درد رو کشف کنی اون وقت شکنجه گر تو تبدیل به بزرگترین ناجی تو میشه. چون میفهمی دلیل واقعی درد انگشت کسی که روی زخمت تلنگر میزنه نیست، بلکه خود واقعیت زخمه. و این تازه آغاز سفر باشکوهی برای درمان زخمهای ناپیدا ست، زخمهایی که مثل جبر جغرافیایی گاه با اونها متولد شدی و به تو ارث رسیده. تازه اون وقته که سکه میچرخه و درد تبدیل به لذت ناب میشه.
برشی از کتاب: #حافظ_خوانی_خصوصی
این رمان ماجرای زندگی عجیب زن و مردی ست که با تعبیر غزلهای حافظ نگفتنیترین حرفهای خصوصی زندگیشان را میگویند و داستان هزاران زندگی دیگر که در هم تنیده میشوند.
این کتاب در نشر #چشمه منتشر خواهد شد
▪️
اینجا رادیو ایرانمهر، صدای داستان، شعر و گفتارهایی دربارهی زندگی
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
حافظ خوانی خصوصی
دوستان امشب آخرین فال حافظ قرن چهاردهم هجری خورشیدی را تقدیم تان می کنم. آرزومندم با دل تان سخن بگوید. ارادتمند علیرضا ایرانمهر
کشف حماقت و بیرحمیهای زندگی مثل اولین تجربهی ایستادن کودک است.
وقتی کودک برای اولین بار موفق میشود روی پاهای خود بایستد و تعادلش را حفظ کند از این تحول شگفتانگیز هیجان زده است.
اما کودک هنوز نمیداند که این آغاز سفری طولانی است. چون ایستادن در واقع مقدمه راه رفتن است، رفتن به هزاران مسیر مختلف.
بیشتر کودکان این شانس را دارند که بعد از ایستادند راه بروند. شاید به جایی برسند یا فقط مسیری را بروند و چشمانداز اطراف را تماشا کنند.
اما بیشتر ما این شانس را در زندگی درونی خود نمیآوریم که از اولین کشف خود قدمی فراتر بگذاریم.
بیشتر ما طوری درباره بیشعوری، حماقت، بیرحمی، بی عدالتی و پوچ بودن زندگی صحبت میکنیم که انگار کشف خودمان است.
یک جور احساس غرور پنهان در این کشف وجود دارد. انگار وقتی من توانستم عمق تباهی زندگی را کشف کنم از حماقت اطرافیانم که در آن غرق هستند متمایز شدهام.
اما وقتی از منظری فراگیر تر به زندگی نگاه کنی میبینی که این کشف مهمی نبوده است. زیرا زندگی مثل بدنی ست که همهی جای آن درد میکند و تو هر جا که انگشت بگذاری درد را احساس خواهی کرد.
کشف تباهی و دردهای زندگی مثل ایستادن یک کودک روی پاهای خود اتفاق مهمی است، اما تعیین کننده هیچ چیز نیست. ولی بیشتر ما مثل کودکی هستیم که تا پایان عمر فقط روی پاهای لرزان خود ایستاده است و به اینکه فقط میتواند بایستد افتخار میکند. بدون آن که به هیچ سوی قدمی برداشته باشد.
مثل افتخار درونی و پنهان بسیاری از ما به کشف تباهی و فساد و پوچی و درد که به ما احساس آگاه بودن و تمایز و تیزهوشی می دهد.
اما در واقع فقط زانوان لرزان کودکی است که روی پای خود ایستاده و جسارت برداشتن یک قدم تازه را ندارد.
و چه عجیب است این انفعال درباره بسیاری از بزرگان و حتی کتابها و فیلمهای معروف نیز مصداق دارد. کتابهایی که آخر حرفشان این است:
ببین چقدر سیاهی سیاه است!!!
انگار کشفی بزرگ را نشان میدهد. مثل کودکی که برای اولین بار روی پاهای خود ایستاده و جیغ میکشد تا همه او را ببینند که چطور توانسته روی زانوان لرزان خود بایستد.
اما گاه یک عمر میگذرد تا بفهمی زندگی واقعی با اولین قدمی که برداشتهی آغاز میشود.
#حافظ_خوانی_خصوصی
#علیرضا_ایرانمهر
▪️
اینجا رادیو ایرانمهر، صدای داستان، شعر و گفتارهایی دربارهی زندگی
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
وقتی کودک برای اولین بار موفق میشود روی پاهای خود بایستد و تعادلش را حفظ کند از این تحول شگفتانگیز هیجان زده است.
اما کودک هنوز نمیداند که این آغاز سفری طولانی است. چون ایستادن در واقع مقدمه راه رفتن است، رفتن به هزاران مسیر مختلف.
بیشتر کودکان این شانس را دارند که بعد از ایستادند راه بروند. شاید به جایی برسند یا فقط مسیری را بروند و چشمانداز اطراف را تماشا کنند.
اما بیشتر ما این شانس را در زندگی درونی خود نمیآوریم که از اولین کشف خود قدمی فراتر بگذاریم.
بیشتر ما طوری درباره بیشعوری، حماقت، بیرحمی، بی عدالتی و پوچ بودن زندگی صحبت میکنیم که انگار کشف خودمان است.
یک جور احساس غرور پنهان در این کشف وجود دارد. انگار وقتی من توانستم عمق تباهی زندگی را کشف کنم از حماقت اطرافیانم که در آن غرق هستند متمایز شدهام.
اما وقتی از منظری فراگیر تر به زندگی نگاه کنی میبینی که این کشف مهمی نبوده است. زیرا زندگی مثل بدنی ست که همهی جای آن درد میکند و تو هر جا که انگشت بگذاری درد را احساس خواهی کرد.
کشف تباهی و دردهای زندگی مثل ایستادن یک کودک روی پاهای خود اتفاق مهمی است، اما تعیین کننده هیچ چیز نیست. ولی بیشتر ما مثل کودکی هستیم که تا پایان عمر فقط روی پاهای لرزان خود ایستاده است و به اینکه فقط میتواند بایستد افتخار میکند. بدون آن که به هیچ سوی قدمی برداشته باشد.
مثل افتخار درونی و پنهان بسیاری از ما به کشف تباهی و فساد و پوچی و درد که به ما احساس آگاه بودن و تمایز و تیزهوشی می دهد.
اما در واقع فقط زانوان لرزان کودکی است که روی پای خود ایستاده و جسارت برداشتن یک قدم تازه را ندارد.
و چه عجیب است این انفعال درباره بسیاری از بزرگان و حتی کتابها و فیلمهای معروف نیز مصداق دارد. کتابهایی که آخر حرفشان این است:
ببین چقدر سیاهی سیاه است!!!
انگار کشفی بزرگ را نشان میدهد. مثل کودکی که برای اولین بار روی پاهای خود ایستاده و جیغ میکشد تا همه او را ببینند که چطور توانسته روی زانوان لرزان خود بایستد.
اما گاه یک عمر میگذرد تا بفهمی زندگی واقعی با اولین قدمی که برداشتهی آغاز میشود.
#حافظ_خوانی_خصوصی
#علیرضا_ایرانمهر
▪️
اینجا رادیو ایرانمهر، صدای داستان، شعر و گفتارهایی دربارهی زندگی
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
عزیزم، یکی از عجیب ترین چیزهای زندگی از خودگذشتگیهای خودخواهانه است.
آدمهایی زیادی رو دیدم که وجودی شون با آتش خودخواهی گرم میشه، آدمهایی که بیشتر افکار و عقاید و رفتارشان با احساس عمیق دلسوزی برای خود ساخته شده، آدمهایی که همیشه نگران از دست دادن چیزی از خودشون هستن یا احساس میکنن همیشه بخشیدن و باختن ... خیلی عجیبه که زندگی بیشتر این آدمها واقعا پر از فداکاری و نادیده گرفتن خودشونه.
این آدمها به فراوانی برای دیگران وقت، انرژی، محبت و حتا عمر و موقعیتهای عاطفی و شغلی و خانوادگی شون رو فدا میکنن.
آٔدمهایی که حاضرن یه عمر برای بقای تصوری ذهنی بجنگن. ولی وقتی به اعماق قلب شون نگاه میکنی ترسی بزرگ میبینی. ترس از دست دادن، ترس محبوب نبودن، ترس باختن و عقب موندن ... و از خودگذشتگی های بیشماری که از خودخواهی عمیق ریشه می گیرن.
آدمهایی که حتا در خلوت نیاز دارن به خودشون ثابت کنن فداکار و مهربون هستن و از این که خودشون رو برای دیگران نادیده گرفتن لذت میبرن.
جالبه که هر چقدر خودخواهیت عمیق و پنهان تر باشه میزان فداکاری و از دست دادن چیزهای واقعی در زندگیت هم بیشتر میشه.
انگار در عمق وجودت بوی ناخوشایند خودخواهی چنان آزارنده است که برای فراموش کردنش باید مدام چیزی از خودت رو برای این و اون فدا کنی. مدام ایثارگرانه رفتار کنی تا آتش سوزان خودخواهی درونت رو فراموش کنی. سالهای گذشتهی عمرت مانع تغییر آینده میشن.
قلب خیلی از ما مثل آینه است. وقتی توی آینه نگاه میکنی انگار داره خودت رو نشون می ده ولی وقتی دست راستت رو روی صورتت میذاری میبینی تصویر توی آینه دست چپ رو روی صورتش گذاشته.
بیشتر ما خیلی زود متوجه می شیم آینه همه چیز رو برعکس نشون میده و رفتارمون رو با این بازتاب معکوس هماهنگ میکنیم. اما آدمهای کمی این خوششانسی رو پیدا میکنن که بفهمن ذهن شون هم دقیقا آینهای ست که همه چیز رو دربارهی خودشون برعکس نشون میده. قضاوتی اشتباه دربارهی واقعیت خودت که بهای اون از دست دادن بهترین فرصت های زندگی ست.
. چون معمولا خیلی دیر میفهمیم بیشتر فداکاریهای مون برای این بوده که شجاعت رو در رو شدن با ترسها و خودخواهیها عمیق مون رو نداشتیم. تصویری دروغین و معکوس از خودمون که تنها با نابودی تدریجی ما باقی میمونه.
این دروغگویی مادام العمر مجازاتی سنگین داره: در حالی که هر روز بیشتر دلت برای خودت میسوزه، ناچاری چیزهایی بیشتری از خودت رو فدا کنی تا تصویر خیالی که خودت برای خودت ساختی خراب نشه.
شکنجهای برای تمام عمر.
خود واقعی تو کم کم نابود میشه و تبدیل به همون تصویر معکوس توی آینهی ذهنت میشی. اون وقت دست به هر کاری که می زنی خراب شدنش رو میبینی، پر از برنامه های ناتمام و پروژههای شکست خورده و روابط عاطفی شکننده و تصمیمهای ناگهانی و موقتی و ارادهی متزلزل و هیجانات سطحی میشی و از بهترین تصمیم های زندگیت هم نتیجه برعکس میگیری. تبدیل به بزرگ ترین قربانی خودت میشی. پر از فداکاریهای خودخواهانه.
راستی بهت گفتم امروز چه اتفاقی توی بلوار کشاورز افتاد؟
برشی از کتاب: #حافظ_خوانی_خصوصی
این رمان ماجرای زندگی عجیب زن و مردی ست که با تعبیر غزلهای حافظ نگفتنیترین حرفهای خصوصی زندگیشان را میگویند و داستان هزاران زندگی دیگر که در هم تنیده میشوند.
این کتاب در نشر #چشمه منتشر خواهد شد
▪️
اینجا رادیو ایرانمهر، صدای داستان، شعر و گفتارهایی دربارهی زندگی
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
آدمهایی زیادی رو دیدم که وجودی شون با آتش خودخواهی گرم میشه، آدمهایی که بیشتر افکار و عقاید و رفتارشان با احساس عمیق دلسوزی برای خود ساخته شده، آدمهایی که همیشه نگران از دست دادن چیزی از خودشون هستن یا احساس میکنن همیشه بخشیدن و باختن ... خیلی عجیبه که زندگی بیشتر این آدمها واقعا پر از فداکاری و نادیده گرفتن خودشونه.
این آدمها به فراوانی برای دیگران وقت، انرژی، محبت و حتا عمر و موقعیتهای عاطفی و شغلی و خانوادگی شون رو فدا میکنن.
آٔدمهایی که حاضرن یه عمر برای بقای تصوری ذهنی بجنگن. ولی وقتی به اعماق قلب شون نگاه میکنی ترسی بزرگ میبینی. ترس از دست دادن، ترس محبوب نبودن، ترس باختن و عقب موندن ... و از خودگذشتگی های بیشماری که از خودخواهی عمیق ریشه می گیرن.
آدمهایی که حتا در خلوت نیاز دارن به خودشون ثابت کنن فداکار و مهربون هستن و از این که خودشون رو برای دیگران نادیده گرفتن لذت میبرن.
جالبه که هر چقدر خودخواهیت عمیق و پنهان تر باشه میزان فداکاری و از دست دادن چیزهای واقعی در زندگیت هم بیشتر میشه.
انگار در عمق وجودت بوی ناخوشایند خودخواهی چنان آزارنده است که برای فراموش کردنش باید مدام چیزی از خودت رو برای این و اون فدا کنی. مدام ایثارگرانه رفتار کنی تا آتش سوزان خودخواهی درونت رو فراموش کنی. سالهای گذشتهی عمرت مانع تغییر آینده میشن.
قلب خیلی از ما مثل آینه است. وقتی توی آینه نگاه میکنی انگار داره خودت رو نشون می ده ولی وقتی دست راستت رو روی صورتت میذاری میبینی تصویر توی آینه دست چپ رو روی صورتش گذاشته.
بیشتر ما خیلی زود متوجه می شیم آینه همه چیز رو برعکس نشون میده و رفتارمون رو با این بازتاب معکوس هماهنگ میکنیم. اما آدمهای کمی این خوششانسی رو پیدا میکنن که بفهمن ذهن شون هم دقیقا آینهای ست که همه چیز رو دربارهی خودشون برعکس نشون میده. قضاوتی اشتباه دربارهی واقعیت خودت که بهای اون از دست دادن بهترین فرصت های زندگی ست.
. چون معمولا خیلی دیر میفهمیم بیشتر فداکاریهای مون برای این بوده که شجاعت رو در رو شدن با ترسها و خودخواهیها عمیق مون رو نداشتیم. تصویری دروغین و معکوس از خودمون که تنها با نابودی تدریجی ما باقی میمونه.
این دروغگویی مادام العمر مجازاتی سنگین داره: در حالی که هر روز بیشتر دلت برای خودت میسوزه، ناچاری چیزهایی بیشتری از خودت رو فدا کنی تا تصویر خیالی که خودت برای خودت ساختی خراب نشه.
شکنجهای برای تمام عمر.
خود واقعی تو کم کم نابود میشه و تبدیل به همون تصویر معکوس توی آینهی ذهنت میشی. اون وقت دست به هر کاری که می زنی خراب شدنش رو میبینی، پر از برنامه های ناتمام و پروژههای شکست خورده و روابط عاطفی شکننده و تصمیمهای ناگهانی و موقتی و ارادهی متزلزل و هیجانات سطحی میشی و از بهترین تصمیم های زندگیت هم نتیجه برعکس میگیری. تبدیل به بزرگ ترین قربانی خودت میشی. پر از فداکاریهای خودخواهانه.
راستی بهت گفتم امروز چه اتفاقی توی بلوار کشاورز افتاد؟
برشی از کتاب: #حافظ_خوانی_خصوصی
این رمان ماجرای زندگی عجیب زن و مردی ست که با تعبیر غزلهای حافظ نگفتنیترین حرفهای خصوصی زندگیشان را میگویند و داستان هزاران زندگی دیگر که در هم تنیده میشوند.
این کتاب در نشر #چشمه منتشر خواهد شد
▪️
اینجا رادیو ایرانمهر، صدای داستان، شعر و گفتارهایی دربارهی زندگی
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
از خلاف آمد عادت بطلب کام که من
کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم
عزیزم هیچ حقیقتی به اندازهی دروغ هایی که ذره ذره روی هم می چینیم و می سازیم باورپذیر نیستن.
هيچ چيز توي زندگي به اندازهي چيزهايي كه هيچ وقت جدي شون نميگرفتي جدي نيستن. مثه بچه احمق و بامزه ای که کم کم بزرگ می شه یا طلوع ماه کامل وسط چراغ های شهری بزرگ که سالها بعد به یاد مییاری…
گاهی با تماشای بدبختی دیگران خوشحال میشیم که به اندازه اونها رنج نمی کشیم...
ما معمولا وقتی کنار بقیه راحتیم که به حضورشون عادت میکنیم. ولی هميشه چيزهايي كه عادت ها رو مي شكنن ما رو با هم یا حتا با خودمون مهربون تر ميكنه…
ما فکر میکنیم احساسات مون درون ما حضور دارن ولی خیلی وقت ها تا غم و شادی مون رو به دیگران نشون ندیم برای مون واقعیت پیدا نمیکنه. ما با تظاهر برای دیگران خودمون رو درک میکنیم.
ما فکر میکنیم شخصیتی درون بدن خودمون هستیم ولی زندگي ما بيش از اون چيزي كه فكر مي كنيم با ديگران در آميخته است و اصلا عجيب نيست كه يه روز بفهمي سال ها با دست هاي كسي ديگه غذا مي خوردي، با لب هاي كسي ديگه مي بوسيدي و با فكرهاي كساني ديگه حرف مي زدي…
زندگی پر از تضادهایی ست که به اون ها عادت می کنیم. تضادهایی که برخی به ما نیرو می دن و برخی ویران مون میکنن، ما رو از هم متلاشی میکنن. این تضادها رو فقط با شکستن عادت ها می تونی ببینی.
برای همین حافظ عزیز میگه از خلاف آمد عادت به مجموع شدن درونی میرسه، از شکستن عادتها درون خودش یگانه می شه، با پریشانی از پریشانی نجات پیدا میکنه.
و این جادوی زلف پریشان معشوق و ذات عشقه. ذات عشق پریشانی مییاره و عادتهات رو میشکنه تا تضادهات رو ببینی و با خودت یگانه بشی. مثل همین چیزی که الان داره بین من و تو اتفاق میافته. همهی این اتفاقهای باور نکردنی.
برشی از کتاب: #حافظ_خوانی_خصوصی
این رمان ماجرای زندگی عجیب زن و مردی ست که با تعبیر غزلهای حافظ نگفتنیترین حرفهای خصوصی زندگیشان را میگویند و داستان هزاران زندگی دیگر که در هم تنیده میشوند.
این کتاب در نشر #چشمه منتشر خواهد شد
▪️
اینجا رادیو ایرانمهر، صدای داستان، شعر و گفتارهایی دربارهی زندگی
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم
عزیزم هیچ حقیقتی به اندازهی دروغ هایی که ذره ذره روی هم می چینیم و می سازیم باورپذیر نیستن.
هيچ چيز توي زندگي به اندازهي چيزهايي كه هيچ وقت جدي شون نميگرفتي جدي نيستن. مثه بچه احمق و بامزه ای که کم کم بزرگ می شه یا طلوع ماه کامل وسط چراغ های شهری بزرگ که سالها بعد به یاد مییاری…
گاهی با تماشای بدبختی دیگران خوشحال میشیم که به اندازه اونها رنج نمی کشیم...
ما معمولا وقتی کنار بقیه راحتیم که به حضورشون عادت میکنیم. ولی هميشه چيزهايي كه عادت ها رو مي شكنن ما رو با هم یا حتا با خودمون مهربون تر ميكنه…
ما فکر میکنیم احساسات مون درون ما حضور دارن ولی خیلی وقت ها تا غم و شادی مون رو به دیگران نشون ندیم برای مون واقعیت پیدا نمیکنه. ما با تظاهر برای دیگران خودمون رو درک میکنیم.
ما فکر میکنیم شخصیتی درون بدن خودمون هستیم ولی زندگي ما بيش از اون چيزي كه فكر مي كنيم با ديگران در آميخته است و اصلا عجيب نيست كه يه روز بفهمي سال ها با دست هاي كسي ديگه غذا مي خوردي، با لب هاي كسي ديگه مي بوسيدي و با فكرهاي كساني ديگه حرف مي زدي…
زندگی پر از تضادهایی ست که به اون ها عادت می کنیم. تضادهایی که برخی به ما نیرو می دن و برخی ویران مون میکنن، ما رو از هم متلاشی میکنن. این تضادها رو فقط با شکستن عادت ها می تونی ببینی.
برای همین حافظ عزیز میگه از خلاف آمد عادت به مجموع شدن درونی میرسه، از شکستن عادتها درون خودش یگانه می شه، با پریشانی از پریشانی نجات پیدا میکنه.
و این جادوی زلف پریشان معشوق و ذات عشقه. ذات عشق پریشانی مییاره و عادتهات رو میشکنه تا تضادهات رو ببینی و با خودت یگانه بشی. مثل همین چیزی که الان داره بین من و تو اتفاق میافته. همهی این اتفاقهای باور نکردنی.
برشی از کتاب: #حافظ_خوانی_خصوصی
این رمان ماجرای زندگی عجیب زن و مردی ست که با تعبیر غزلهای حافظ نگفتنیترین حرفهای خصوصی زندگیشان را میگویند و داستان هزاران زندگی دیگر که در هم تنیده میشوند.
این کتاب در نشر #چشمه منتشر خواهد شد
▪️
اینجا رادیو ایرانمهر، صدای داستان، شعر و گفتارهایی دربارهی زندگی
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
عزیزم، ویرانگر ترین دردها اونهایی ست که هیچ وقت احساس شون نمیکنیم. پرسش هایی است که هیچ وقت نمی پرسیم. جای خالی هایی است که هیچوقت نمیبینیم. آدم هایی که هیچ وقت از حضورشون در زندگی مون تعجب نمیکنیم.
بزرگترین رنجهای زندگی حاصل دردهایی هستن که هیچ وقت احساس نمیشن، پس وقتی از چیزی درد میکشی یعنی بهش آگاه شدی و شایستگی درمانش رو پیدا کردی.
حافظ نازنین میگه:
طبیب عشق مسیحا دم است و مشفق لیک
چو درد در تو نبیند که را دوا بکند؟
بزرگترین اشتباه اینه که فکر کنی این بیت ستایش کردن درده.
اصلاً اینطور نیست!
این ستایش آگاهی ست به درد!
این رسیدن به اون مرتبه عالیه انسانی است که شایستگی درمان دردی رو پیدا می کنی.
تازه اون وقته که متوجه حضورش میشی و درد های واقعی را احساس میکنی.
درد لحظه باشکوهی ست که قدرت متوقف کردن رنج و ویرانی و تباهی و سقوط رو پیدا میکنی.
ما به هیچ دردی تا قدرت درمانش رو نداشته باشی آگاه نمیشیم.
به نظرم عشق دقیقا از چنین نقطه ای شروع میشه. نقطهای که قدرت درمان دردی رو پیدا می کنی و طبیب عشق میشی.
برشی از رمان: #حافظ_خوانی_خصوصی
این رمان ماجرای زندگی عجیب زن و مردی ست که با تعبیر غزلهای حافظ نگفتنیترین حرفهای خصوصی زندگیشان را میگویند و داستان هزاران زندگی دیگر که در هم تنیده میشوند.
این کتاب در نشر #چشمه منتشر خواهد شد
▪️
اینجا رادیو ایرانمهر، صدای داستان، شعر و گفتارهایی دربارهی زندگی
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
بزرگترین رنجهای زندگی حاصل دردهایی هستن که هیچ وقت احساس نمیشن، پس وقتی از چیزی درد میکشی یعنی بهش آگاه شدی و شایستگی درمانش رو پیدا کردی.
حافظ نازنین میگه:
طبیب عشق مسیحا دم است و مشفق لیک
چو درد در تو نبیند که را دوا بکند؟
بزرگترین اشتباه اینه که فکر کنی این بیت ستایش کردن درده.
اصلاً اینطور نیست!
این ستایش آگاهی ست به درد!
این رسیدن به اون مرتبه عالیه انسانی است که شایستگی درمان دردی رو پیدا می کنی.
تازه اون وقته که متوجه حضورش میشی و درد های واقعی را احساس میکنی.
درد لحظه باشکوهی ست که قدرت متوقف کردن رنج و ویرانی و تباهی و سقوط رو پیدا میکنی.
ما به هیچ دردی تا قدرت درمانش رو نداشته باشی آگاه نمیشیم.
به نظرم عشق دقیقا از چنین نقطه ای شروع میشه. نقطهای که قدرت درمان دردی رو پیدا می کنی و طبیب عشق میشی.
برشی از رمان: #حافظ_خوانی_خصوصی
این رمان ماجرای زندگی عجیب زن و مردی ست که با تعبیر غزلهای حافظ نگفتنیترین حرفهای خصوصی زندگیشان را میگویند و داستان هزاران زندگی دیگر که در هم تنیده میشوند.
این کتاب در نشر #چشمه منتشر خواهد شد
▪️
اینجا رادیو ایرانمهر، صدای داستان، شعر و گفتارهایی دربارهی زندگی
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
- شما نویسندهها همه تون يه مشت احمقين.
ـ من نویسنده نیستم خانم. معمارم. نمای ساختمون و این چیزها.
ـ همین مزخرفات خوشبینانهای که توی اینستاگرام و جاهای دیگه می نویسی نشون می ده چه کارهای.
ـ مشکل شون چیه ؟
ـ يه مشت خيال بافی. يه عالمه احساسات آبكي. اين چيزهايي كه از زندگي و عشق مي گي فقط توي قصه هاست. واقعيت يه چيز ديگه است.
ـ واقعیت چیه؟
ـ واقعیت همین زندگی گهی که داریم. یعنی دروغ، يعني تنهايي، خيانت، تجاوز، كثافت، خودخواهي، پير شدن، مرگ... همهی اين قصههاي خوشگلي كه توي كتابها مينويسين براي اينه كه از واقعيت فرار كنين، از عشق حرف مي زنين كه خودتون رو گول بزنين.
ـ اگه واقعيت اين قدر وحشتناکه چرا تحملش مي كني؟ چرا خودت رو خلاص نمی کنی؟
ـ چون خودكشي هم يه جور حماقته! ولی مثه شما نویسندههای احمق خودم رو گول نمی زنم!
ـ خب حالا كه نه مي شه زندگي رو تحمل كرد نه مرگ، چه كار مي كني؟
ـ خودم رو با يه چيزهاي دیگه سر گرم مي كنم كه تموم بشه.
ـ فكر كنم پس شما بیشتر از آدمهاي احمقی مثل من به قصه ها نیاز داری. چون قصه سرگرم کننده ترین چیزیه که بشر تا امروز اختراع کرده.
ـ تو که این جوری فکر می کنی پس اصلا چرا داستان مي نويسی؟ میخوانی چه مشکلی رو توی دنیا حل کنی!
ـ من حلال مشکلات نیستم، فقط رویا میبینم و اونو برای شما می نویسم. ولی نه برای این که خودت رو باهاش گول بزنی.
ـ پس برای چيه؟
ـ برای ديدن جنبه هاي ناپيداي واقعيت، براي اينه كه در برابر زندگی احساس بيچارگي نكنی، طوری وسط این دنیا گیر نیفتی که نه شجاعت خودکشی داشته باشی نه بتونی زندگی رو تحمل کنی ... داستان هميشه يه راه نجات سومه.
برشی از رمان: #حافظ_خوانی_خصوصی
این رمان ماجرای زندگی عجیب زن و مردی ست که با تعبیر غزلهای حافظ نگفتنیترین حرفهای خصوصی زندگیشان را میگویند و داستان هزاران زندگی دیگر که در هم تنیده میشوند.
این کتاب در نشر #چشمه منتشر خواهد شد
▪️
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
ـ من نویسنده نیستم خانم. معمارم. نمای ساختمون و این چیزها.
ـ همین مزخرفات خوشبینانهای که توی اینستاگرام و جاهای دیگه می نویسی نشون می ده چه کارهای.
ـ مشکل شون چیه ؟
ـ يه مشت خيال بافی. يه عالمه احساسات آبكي. اين چيزهايي كه از زندگي و عشق مي گي فقط توي قصه هاست. واقعيت يه چيز ديگه است.
ـ واقعیت چیه؟
ـ واقعیت همین زندگی گهی که داریم. یعنی دروغ، يعني تنهايي، خيانت، تجاوز، كثافت، خودخواهي، پير شدن، مرگ... همهی اين قصههاي خوشگلي كه توي كتابها مينويسين براي اينه كه از واقعيت فرار كنين، از عشق حرف مي زنين كه خودتون رو گول بزنين.
ـ اگه واقعيت اين قدر وحشتناکه چرا تحملش مي كني؟ چرا خودت رو خلاص نمی کنی؟
ـ چون خودكشي هم يه جور حماقته! ولی مثه شما نویسندههای احمق خودم رو گول نمی زنم!
ـ خب حالا كه نه مي شه زندگي رو تحمل كرد نه مرگ، چه كار مي كني؟
ـ خودم رو با يه چيزهاي دیگه سر گرم مي كنم كه تموم بشه.
ـ فكر كنم پس شما بیشتر از آدمهاي احمقی مثل من به قصه ها نیاز داری. چون قصه سرگرم کننده ترین چیزیه که بشر تا امروز اختراع کرده.
ـ تو که این جوری فکر می کنی پس اصلا چرا داستان مي نويسی؟ میخوانی چه مشکلی رو توی دنیا حل کنی!
ـ من حلال مشکلات نیستم، فقط رویا میبینم و اونو برای شما می نویسم. ولی نه برای این که خودت رو باهاش گول بزنی.
ـ پس برای چيه؟
ـ برای ديدن جنبه هاي ناپيداي واقعيت، براي اينه كه در برابر زندگی احساس بيچارگي نكنی، طوری وسط این دنیا گیر نیفتی که نه شجاعت خودکشی داشته باشی نه بتونی زندگی رو تحمل کنی ... داستان هميشه يه راه نجات سومه.
برشی از رمان: #حافظ_خوانی_خصوصی
این رمان ماجرای زندگی عجیب زن و مردی ست که با تعبیر غزلهای حافظ نگفتنیترین حرفهای خصوصی زندگیشان را میگویند و داستان هزاران زندگی دیگر که در هم تنیده میشوند.
این کتاب در نشر #چشمه منتشر خواهد شد
▪️
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
عزیزم، خودخواهی از خطرناک ترین چیزها ست. چون هیچ وقت دیده نمیشه.
مثل شبحی خبیث مییاد و روحت رو تسخیر میکنه و کم کم هر چیز ارزشمندی رو که توی زندگی داشتی ازت میگیره.
برای دیدن پنهان ترین لایههای خودخواهیت چیزی بهتر از این نیست که کسی عشق به ظاهر صادقانهات رو انکار کنه. کسی با بیوفایی جواب وفاداریت رو بده. اون وقت میبینی همه لحظه هایی که در حال مردن برای عشقت بودی چه طور فقط داشتی بخش پنهانی از خودت رو می پرستیدی.
اون وقت میبینی چرا توی هر کاری، در هر مکان یا رابطهای یه جور رنج و ناکامی پنهان رهات نمیکنه.
چون تو تسخیر شدهی هیولای خودخواهی هستی.
و عشق استعداد فوق العاده ای برای ظاهر کردن هیولاهای پنهان آدم داره.
برشی از رمان: #حافظ_خوانی_خصوصی
به زودی در #نشر_چشمه منتشر میشود.
@hafezkk
مثل شبحی خبیث مییاد و روحت رو تسخیر میکنه و کم کم هر چیز ارزشمندی رو که توی زندگی داشتی ازت میگیره.
برای دیدن پنهان ترین لایههای خودخواهیت چیزی بهتر از این نیست که کسی عشق به ظاهر صادقانهات رو انکار کنه. کسی با بیوفایی جواب وفاداریت رو بده. اون وقت میبینی همه لحظه هایی که در حال مردن برای عشقت بودی چه طور فقط داشتی بخش پنهانی از خودت رو می پرستیدی.
اون وقت میبینی چرا توی هر کاری، در هر مکان یا رابطهای یه جور رنج و ناکامی پنهان رهات نمیکنه.
چون تو تسخیر شدهی هیولای خودخواهی هستی.
و عشق استعداد فوق العاده ای برای ظاهر کردن هیولاهای پنهان آدم داره.
برشی از رمان: #حافظ_خوانی_خصوصی
به زودی در #نشر_چشمه منتشر میشود.
@hafezkk
عزیزم ما فقط درد رو احساس میکنیم، ولی معمولا از نیاز مون به درد بیخبریم. برای همین وقتی حتا با کلی رنج کشیدن دردی رو در زندگی درمان میکنیم بلافاصله دردی تازه برامون تدارک دیده میشه. چون نیازمون به درد کشیدن دست نخورده باقی مونده و درد تازهای رو طلب میکنه. مثل وقتی با کلی تلاش خودمون رو از رابطهای بیمار بیرون میکشیم ولی به آغوش شکنجهگر تازهای پناه می بریم. وقتی برای رسیدن به وضعیتی بدتر از وضع موجود میجنگیم و شورش میکنیم و مسیر زندگیمون از چاله به چاه افتادن میشه.
عزیزم، لحظهی شگفتانگیزیست وقتی میبینی از اول نیازی به جنگیدن با درد نداشتی، بلکه فقط باید نیاز به درد کشیدن رو رها میکردی.
برشی از رمان: #حافظ_خوانی_خصوصی
به زودی در #نشر_چشمه
@hafezkk
عزیزم، لحظهی شگفتانگیزیست وقتی میبینی از اول نیازی به جنگیدن با درد نداشتی، بلکه فقط باید نیاز به درد کشیدن رو رها میکردی.
برشی از رمان: #حافظ_خوانی_خصوصی
به زودی در #نشر_چشمه
@hafezkk
بعد از مدتی بالاخره میفهمی بیشتر چیزهایی که هر روز میگفتهای ضرورتی برای گفتن نداشتند. میفهمی آنچه گفتهای نه برای بیان چیزی به کسی بلکه برای اثبات آن به خودت بوده است.
#حافظ_خوانی_خصوصی
#علیرضا_ایرانمهر
#حافظ_خوانی_خصوصی
#علیرضا_ایرانمهر
عزیزم برگشتن به زادگاه واقعاً کار خطرناکیه. اونجا فقط خاطرات قشنگ منتظرت نیستن. در واقع تو به درون دامهایی قدم میذاری که هیچ وقت از وجودشون خبر نداشتی. ریشه همه ترسهای مدفون شده تو همون جا ست. دامهای نامرئی که به دست و پات پیچیده میشن. دقیقاً در آغوش پدر و مادرت. حتا اگه هیچ خاطرهای از اونها برات باقی نمونده باشه. وقتی میون قشنگترین خاطراتت قدم میزنی کم کم میبینی دستهایی نامرئی تو رو به سمتی میبرن که نمیخوای بری.
برشی از رمان:
#حافظ_خوانی_خصوصی
#علیرضا_ایرانمهر
#نشر_چشمه
@hafezkk
برشی از رمان:
#حافظ_خوانی_خصوصی
#علیرضا_ایرانمهر
#نشر_چشمه
@hafezkk
عزیزم، زندگی بیشتر ما پر از دستور غذاهایی ست که هیچ وقت مزهی اون رو نمیچشیم، پر از شیوههای درمانی که هیچ اثری ندارن، رژیمهای غذایی معجزه آسایی که هیچ معجزهای نمیکنن، مردان و زنان ایدهآلی که هیچ وقت با اونها وارد رابطه نمیشویم یا رابطههای استاندارد شدهای که همه چیزهای لازم رو دارن ولی لذت و رضایت چندانی توشون نیست. عشقهای بی اعتبار. شهرت و اعتبارهای مجازی که یک شبه نابود میشن.
در فضای مجازی که شبیه یه جور تالار آینه ست همه ما را میبینن و ما همه رو میبینیم ولی معمولاً پر از رنج تنهایی هستیم. همه چی در دسترسه ولی تعجب میکنیم که چرا در برابر زندگی واقعی چنین ناکامیم.
شاید چون ما رو با شمشیرهای مجازی به جنگی واقعی میفرستن. به سادگی در برابر واقعیت زندگی شکست میخوریم و درد میکشیم. خدایی دیجیتالی که همهی مخلوقاتش رو با وعده بهشت به جهنم میفرسته.
عزیزم من هم مثل خودت سالها در اسارت مجاز خودم بودم و دردی واقعی رو تحمل کردم. ولی زندگی کنار تو مواجههای حیرتانگیز با واقعیت عریان بود. بدنهای واقعی که از محدودیتهای زندگی فراتر میرن. این چیزی بود که کشف اسرار حافظ به ما هدیه داد. ما هر روز حافظ خوانی خصوصی کردیم و مزهی واقعی آزادی رو چشیدیم.
برشی از رمان:
#حافظ_خوانی_خصوصی
#علیرضا_ایرانمهر
به زودی در #نشر_چشمه
@hafezkk
در فضای مجازی که شبیه یه جور تالار آینه ست همه ما را میبینن و ما همه رو میبینیم ولی معمولاً پر از رنج تنهایی هستیم. همه چی در دسترسه ولی تعجب میکنیم که چرا در برابر زندگی واقعی چنین ناکامیم.
شاید چون ما رو با شمشیرهای مجازی به جنگی واقعی میفرستن. به سادگی در برابر واقعیت زندگی شکست میخوریم و درد میکشیم. خدایی دیجیتالی که همهی مخلوقاتش رو با وعده بهشت به جهنم میفرسته.
عزیزم من هم مثل خودت سالها در اسارت مجاز خودم بودم و دردی واقعی رو تحمل کردم. ولی زندگی کنار تو مواجههای حیرتانگیز با واقعیت عریان بود. بدنهای واقعی که از محدودیتهای زندگی فراتر میرن. این چیزی بود که کشف اسرار حافظ به ما هدیه داد. ما هر روز حافظ خوانی خصوصی کردیم و مزهی واقعی آزادی رو چشیدیم.
برشی از رمان:
#حافظ_خوانی_خصوصی
#علیرضا_ایرانمهر
به زودی در #نشر_چشمه
@hafezkk