خانم ادریسی با سر انگشت، گلبرگ های کوکب را نوازش کرد،🌸 نشست و به بالش تکیه داد:
چه عمر درازی کرده ام، هفتاد سال تمام! اما از دیروز یکباره برگشتم به سپیده دم زندگی. همه چیز تر و تازه شد: سبزی برگ ها، رنگ آبی آسمان،🌫 انگار نه انگار که سال ها همین چیزها را از پشت غبار دیده بودم.
مثل این که آینده را پیش رو داشتم. هوای سفر کرده بودم، می خواستم جهان را بگردم؛ جسمم شادی را تاب نیاورد❣🌱
اگر قرار بود زندگی را از نو شروع کنم شاید به راه دیگری می رفتم، مزه های شیرین و تلخ را می چشیدم،🍏 از بدگویی مردم و بلا و خطر نمی ترسیدم.
"حالا در آخر خط باید از خودم بپرسم چرا زندگی نکردم❓ "
#خانه_ادریسیها
#غزاله_علیزاده
چه عمر درازی کرده ام، هفتاد سال تمام! اما از دیروز یکباره برگشتم به سپیده دم زندگی. همه چیز تر و تازه شد: سبزی برگ ها، رنگ آبی آسمان،🌫 انگار نه انگار که سال ها همین چیزها را از پشت غبار دیده بودم.
مثل این که آینده را پیش رو داشتم. هوای سفر کرده بودم، می خواستم جهان را بگردم؛ جسمم شادی را تاب نیاورد❣🌱
اگر قرار بود زندگی را از نو شروع کنم شاید به راه دیگری می رفتم، مزه های شیرین و تلخ را می چشیدم،🍏 از بدگویی مردم و بلا و خطر نمی ترسیدم.
"حالا در آخر خط باید از خودم بپرسم چرا زندگی نکردم❓ "
#خانه_ادریسیها
#غزاله_علیزاده
شب می آمد، 🌒
گندمزارها زیر مه بنفش موج می زدند، از روزن خانه ها در قصبات دور، نورهای کمرنگی،✨ پراکنده می تابید، هوا به تدریج گرفته می شد و در گرگان باران می آمد🌧
#شبهای_تهران
#غزاله_علیزاده❣
گندمزارها زیر مه بنفش موج می زدند، از روزن خانه ها در قصبات دور، نورهای کمرنگی،✨ پراکنده می تابید، هوا به تدریج گرفته می شد و در گرگان باران می آمد🌧
#شبهای_تهران
#غزاله_علیزاده❣
خانم ادریسی با سر انگشت، گلبرگ های کوکب را نوازش کرد،🌸 نشست و به بالش تکیه داد:
چه عمر درازی کرده ام، هفتاد سال تمام! اما از دیروز یکباره برگشتم به سپیده دم زندگی. همه چیز تر و تازه شد: سبزی برگ ها، رنگ آبی آسمان،🌫 انگار نه انگار که سال ها همین چیزها را از پشت غبار دیده بودم.
مثل این که آینده را پیش رو داشتم. هوای سفر کرده بودم، می خواستم جهان را بگردم؛ جسمم شادی را تاب نیاورد❣🌱
اگر قرار بود زندگی را از نو شروع کنم شاید به راه دیگری می رفتم، مزه های شیرین و تلخ را می چشیدم،🍏 از بدگویی مردم و بلا و خطر نمی ترسیدم.
"حالا در آخر خط باید از خودم بپرسم چرا زندگی نکردم❓ "
#خانه_ادریسیها
#غزاله_علیزاده
چه عمر درازی کرده ام، هفتاد سال تمام! اما از دیروز یکباره برگشتم به سپیده دم زندگی. همه چیز تر و تازه شد: سبزی برگ ها، رنگ آبی آسمان،🌫 انگار نه انگار که سال ها همین چیزها را از پشت غبار دیده بودم.
مثل این که آینده را پیش رو داشتم. هوای سفر کرده بودم، می خواستم جهان را بگردم؛ جسمم شادی را تاب نیاورد❣🌱
اگر قرار بود زندگی را از نو شروع کنم شاید به راه دیگری می رفتم، مزه های شیرین و تلخ را می چشیدم،🍏 از بدگویی مردم و بلا و خطر نمی ترسیدم.
"حالا در آخر خط باید از خودم بپرسم چرا زندگی نکردم❓ "
#خانه_ادریسیها
#غزاله_علیزاده