راهکارهای ساده ای برای روان صحبت کردن
آیا وقتی قصد دارید چیزی را برای دیگران توضیح دهید، در بیان روان کلمات مشکل دارید و احساس می کنید گفتارتان روان نیست؟ آیا وقتی از شما میخواهند جلوی دیگران صحبت کنید مضطرب و دچار تنش می شوید؟ نگران نباشید راه حل های ساده ای هم وجود دارد که با انجام آن ها میتوانید تا حدی گفتار روانی را برای خود به ارمغان آورید.
به ادامه مطلب بروید
چگونه روان صحبت کنیم؟
آیا وقتی قصد دارید چیزی را برای دیگران توضیح دهید، در بیان روان کلمات مشکل دارید و احساس می کنید گفتارتان روان نیست؟ آیا وقتی از شما میخواهند جلوی دیگران صحبت کنید مضطرب و دچار تنش می شوید؟ اگر پاسخ مثبت است آرام باشید؛در مرحله اول شما میتوانید با مراجعه به یک آسیب شناس گفتار و زبان به یک گفتار روان و راحت برسید اما راه حل های ساده ای هم وجود دارد که با انجام آن ها میتوانید تا حدی گفتار روانی را برای خود به ارمغان آورید.
1 - آرام و آهسته صحبت کنید. از عجله کردن در صحبت کردن خود پرهیز کنید.با شتاب زدگی،انجام هرکاری سخت است.
2 - معمولی، طبیعی و آرام نفس بکشید؛ به نحوی که موقع صحبت کردن نفس کم نیاورید.
3 - آرام شروع به صحبت کنید. شروع آرام در حین صحبت کردن باعث آرام تر شدن چین های صوتی تان خواهد شد. زمانی که اعتماد به نفس کافی به دست آوردید،میتوانید به آرامی سرعت خود را افزایش دهید.
4 - سعی کنید صحبت کردن در برابر دیگران را تمرین کنید. با کسب تجربه های بیشتری از صحبت کردن در محضر عموم به بهبود مهارت های سخنرانی و آسان و روان تر شدن صحبت کردنتان کمک فراوانی خواهید کرد.
5 - به کیفیت و آهنگ صدای خود اهمیت دهید. صدایی با فرکانس بالا یا تو دماغی ممکن است شمارا عصبی یا نامطمئن نشان دهد.اگر از فرکانس درست استفاده کنید، ارتباط موثرتری خواهید داشت.
معمولی، طبیعی و آرام نفس بکشید به نحوی که موقع صحبت کردن نفس کم نیاورید
6 - از عصبانی شدن پرهیز کنید. منظور ما این نیست که عصبانی نشوید.عصبانی شدن در بیشتر مواقع یک رفتار غیرارادی است. منظور ما این است که عصبانیت خود را به قدرت و هیجان در صحبت هایتان در مقابل جمع تبدیل نمایید.عصبانیت در موقع صحبت کردن معمولا ناشی از کمبود اعتماد به نفس است؛ اما شما باید از آن به درستی استفاده نمایید.میتوانید از آدرنالین اضافه شده به جریان خون در موقع عصبانیت در جهت ایجاد انرژی و تبدیل آن به شور و شوق برای کاهش استرس، استفاده نمایید.
7 - چشم و گوش هایتان را باز نگهدارید. آگاهی از اینکه مردم در اطراف شما چگونه صحبت میکنند ، میتواند به شما کمک کند تا حدس بزنید روانی گفتار شما خوب است یا شاید اندکی نیاز به بهبود دارد. به تفاوت ها در الگوها و آهنگ های صحبت کردن دقت کنید.
8 - تمرین ، تمرین و تمرین . مطمئن باشید که تمرین بیشتر باعث میشود کامل شوید یا حداقل بهبود پیدا کنید.
9 - آواز بخوانید. مجبور نیستید این کار را جلوی هرکسی انجام دهید؛ حتی زیر دوش ! آواز خواندن بدلیل استفاده از صدای مناسب میتواند به شما کمک کند و شما میتوانید در مورد استفاده از هوا،تنفس ، تلفظ شمرده و سرعت گفتارخود اطلاعاتی بدست بیاورید.
10 - صبور باشید. نباید از خودتان انتظار داشته باشید که صحبت کردن روان و آسان را طی یک روز یاد بگیرید.بدون تعیین کردن جدول زمانی خاصی به خودتان فرصت تجربه کردن و بهتر شدن بدهید.
بهترین راه برای رسیدن به یک گفتار روان، میتواند اختصاص دادن وقتی معین برای تمرین روزانه تعدادی از مراحل گفته شده باشد. به خودتان اعتماد داشته باشید! اگر حس میکنید در بیان چند کلمه خاص مشکل دارید، فقط همان کلمات را تمرین کنید تا زمانی که بتوانید ان هارا به خوبی بیان کنید.با تمرین مکرر گفتارتان به نرمی و روانی ابریشم خواهد شد.
مراجعه به یک آسیب شناس گفتار و زبان میتواند بهترین راه برای درمان کامل و ریشه ای ناروانی گفتار شما باشد و با انجام کامل روند گفتاردرمانی ، میتوانید یک گفتار کاملا روان و بی نقص را تجربه کنید.
منبع: پورتال همگام
#متفرقه #نکات_خواندنی #سخنرانی
http://gmp.rozblog.com/post/541
آیا وقتی قصد دارید چیزی را برای دیگران توضیح دهید، در بیان روان کلمات مشکل دارید و احساس می کنید گفتارتان روان نیست؟ آیا وقتی از شما میخواهند جلوی دیگران صحبت کنید مضطرب و دچار تنش می شوید؟ نگران نباشید راه حل های ساده ای هم وجود دارد که با انجام آن ها میتوانید تا حدی گفتار روانی را برای خود به ارمغان آورید.
به ادامه مطلب بروید
چگونه روان صحبت کنیم؟
آیا وقتی قصد دارید چیزی را برای دیگران توضیح دهید، در بیان روان کلمات مشکل دارید و احساس می کنید گفتارتان روان نیست؟ آیا وقتی از شما میخواهند جلوی دیگران صحبت کنید مضطرب و دچار تنش می شوید؟ اگر پاسخ مثبت است آرام باشید؛در مرحله اول شما میتوانید با مراجعه به یک آسیب شناس گفتار و زبان به یک گفتار روان و راحت برسید اما راه حل های ساده ای هم وجود دارد که با انجام آن ها میتوانید تا حدی گفتار روانی را برای خود به ارمغان آورید.
1 - آرام و آهسته صحبت کنید. از عجله کردن در صحبت کردن خود پرهیز کنید.با شتاب زدگی،انجام هرکاری سخت است.
2 - معمولی، طبیعی و آرام نفس بکشید؛ به نحوی که موقع صحبت کردن نفس کم نیاورید.
3 - آرام شروع به صحبت کنید. شروع آرام در حین صحبت کردن باعث آرام تر شدن چین های صوتی تان خواهد شد. زمانی که اعتماد به نفس کافی به دست آوردید،میتوانید به آرامی سرعت خود را افزایش دهید.
4 - سعی کنید صحبت کردن در برابر دیگران را تمرین کنید. با کسب تجربه های بیشتری از صحبت کردن در محضر عموم به بهبود مهارت های سخنرانی و آسان و روان تر شدن صحبت کردنتان کمک فراوانی خواهید کرد.
5 - به کیفیت و آهنگ صدای خود اهمیت دهید. صدایی با فرکانس بالا یا تو دماغی ممکن است شمارا عصبی یا نامطمئن نشان دهد.اگر از فرکانس درست استفاده کنید، ارتباط موثرتری خواهید داشت.
معمولی، طبیعی و آرام نفس بکشید به نحوی که موقع صحبت کردن نفس کم نیاورید
6 - از عصبانی شدن پرهیز کنید. منظور ما این نیست که عصبانی نشوید.عصبانی شدن در بیشتر مواقع یک رفتار غیرارادی است. منظور ما این است که عصبانیت خود را به قدرت و هیجان در صحبت هایتان در مقابل جمع تبدیل نمایید.عصبانیت در موقع صحبت کردن معمولا ناشی از کمبود اعتماد به نفس است؛ اما شما باید از آن به درستی استفاده نمایید.میتوانید از آدرنالین اضافه شده به جریان خون در موقع عصبانیت در جهت ایجاد انرژی و تبدیل آن به شور و شوق برای کاهش استرس، استفاده نمایید.
7 - چشم و گوش هایتان را باز نگهدارید. آگاهی از اینکه مردم در اطراف شما چگونه صحبت میکنند ، میتواند به شما کمک کند تا حدس بزنید روانی گفتار شما خوب است یا شاید اندکی نیاز به بهبود دارد. به تفاوت ها در الگوها و آهنگ های صحبت کردن دقت کنید.
8 - تمرین ، تمرین و تمرین . مطمئن باشید که تمرین بیشتر باعث میشود کامل شوید یا حداقل بهبود پیدا کنید.
9 - آواز بخوانید. مجبور نیستید این کار را جلوی هرکسی انجام دهید؛ حتی زیر دوش ! آواز خواندن بدلیل استفاده از صدای مناسب میتواند به شما کمک کند و شما میتوانید در مورد استفاده از هوا،تنفس ، تلفظ شمرده و سرعت گفتارخود اطلاعاتی بدست بیاورید.
10 - صبور باشید. نباید از خودتان انتظار داشته باشید که صحبت کردن روان و آسان را طی یک روز یاد بگیرید.بدون تعیین کردن جدول زمانی خاصی به خودتان فرصت تجربه کردن و بهتر شدن بدهید.
بهترین راه برای رسیدن به یک گفتار روان، میتواند اختصاص دادن وقتی معین برای تمرین روزانه تعدادی از مراحل گفته شده باشد. به خودتان اعتماد داشته باشید! اگر حس میکنید در بیان چند کلمه خاص مشکل دارید، فقط همان کلمات را تمرین کنید تا زمانی که بتوانید ان هارا به خوبی بیان کنید.با تمرین مکرر گفتارتان به نرمی و روانی ابریشم خواهد شد.
مراجعه به یک آسیب شناس گفتار و زبان میتواند بهترین راه برای درمان کامل و ریشه ای ناروانی گفتار شما باشد و با انجام کامل روند گفتاردرمانی ، میتوانید یک گفتار کاملا روان و بی نقص را تجربه کنید.
منبع: پورتال همگام
#متفرقه #نکات_خواندنی #سخنرانی
http://gmp.rozblog.com/post/541
فال حافظ در روز عاشورا / خاطرهای از استاد عبدالحسین زرکوب
روز عاشورا بود و قرار بود در مراسمی به همین مناسبت در حضور جمعیتی که هم افراد عادی در آن حضور داشتند و هم افراد تحصیلکرده و بهاصطلاح روشنفکر، سخنرانی کنم.
آرام وارد مسجد شده و در گوشهای نشستم. نمیخواستم فعلاً کسی متوجه حضورم شود. در خلوت خودم، دنبال موضوعی برای شروع سخنرانی میگشتم، موضوعی که بتواند مردم عزادار را در این روز خاص جذب کند. اما هرچه بیشتر فکر میکردم کمتر به نتیجه میرسیدم.
در همین لحظه، پیرمردی که کنار دستم نشستهبود با پرسشی رشته افکارم را پاره کرد:
«ببخشید، شما استاد زرینکوب هستید؟»
گفتم: «استاد که چه عرض کنم، ولی زرینکوب هستم».
خیلی خوشحال شد و از این گفت که چقدر دوست داشته بنده را از نزدیک ببیند. در میان صحبتهایش با خودم میگفتم: «این بنده خدا چرا باید آرزوی دیدن مرا داشته باشد؟»
پیرمرد روستایی با آن چهره آفتابسوخته، متین، سنگین و باوقارش میگفت مکتب رفته و... حالا هم در اوقات بیکاری یا قرآن میخواند یا غزل حافظ. چند بیت جستهوگریخته هم از غزلیات خواجه خواند؛ چه زیبا هم غزل حافظ را میخواند.
پرسیدم: «حالا چرا مشتاق دیدن بنده بودید؟»
گفت: «سؤالی داشتم.»
گفتم: «بفرمایید».
پرسید: «شما به فال حافظ اعتقاد دارید؟»
گفتم: «خب بله، صد درصد».
گفت: «ولی من اعتقاد ندارم.»
پرسیدم: «من چه کاری میتوانم انجام بدهم؟ از من چه خدمتی برمیآید؟»
گفت: «خیلی دوست دارم معتقد شوم. یک زحمتی برای من میکشید؟ یک فال برایم میگیرید؟»
گفتم: «ولی من الان دیوان حافظ ندارم».
بلافاصله یک دیوان جیبی از جیبش درآورد و به طرفم گرفت و گفت: «بفرما».
مات و مبهوت نگاهش کردم. دیوان حافظ را از دستش گرفتم و گفتم: «نیت کنید».
فاتحهای زیر لب خواند و گفت: «برای خودم نمیخواهم. میخواهم ببینم حافظ درباره امروز (روز عاشورا) چه میگوید؟»
شوکه شدم و مردد در گرفتن فال. حافظ و عاشورا؟ اگر جواب نداد، چه؟ عشق و علاقه این مرد به حافظ چه میشود؟ با اینکه بارها و بارها غزلیات خواجه را کلمهبهکلمه خوانده و در معنا و مفهوم آنها اندیشیده بودم غزلی به ذهنم نرسید که بهطور ویژه به این موضوع پرداختهباشد. اما چشمانم را بستم، فاتحهای قرائت کردم و حافظ را به شاخه نباتش قسم دادم و صفحهای را باز کردم و این شعر آمد:
زان یار دلنوازم شکری است با شکایت
گر نکتهدان عشقی خوش بشنو این حکایت
...
رندان تشنهلب را آبی نمیدهد کس
گویی ولیشناسان رفتند از این ولایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا
سرها بریده بینی بیجرم و بیجنایت
...
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راه بینهایت
...
عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ
قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت
خدایا! این غزل اگر موضوعش امام حسین (ع) و وقایع روز عاشورا و شب یازدهم نباشد، پس چه میتواند باشد؟... این غزل، باید بهطور ویژه برای همین مناسبت سروده شدهباشد. بیت اولش را که خواندم، پیرمرد از بیت دوم شروع به زمزمهکردن با من کرد. شعر را از حفظ میخواند و گریه میکرد، طوری که چهار ستون بدنش میلرزید؛ انگار داشتم برایش روضه میخواندم. گفت: «معتقد شدم استاد. معتقد بودم، ایمان پیدا کردم.» و گریه امانش نداد...
حالا دیگر میدانستم سخنرانیام را چگونه شروع کنم. آن روز من، روضهخوان امام شهید شدم و کسانی پای روضه من گریه کردند که بهقول خودشان پای هیچ روضهای گریه نکرده بودند.
#متفرقه #نکات_خواندنی #حکایت #عاشورا #خاطره #سخنرانی #فال_حافظ #عبدالحسین_زرکوب
نویسنده: عبدالمهدی خواجه
http://gmp.rozblog.com/post/1128
روز عاشورا بود و قرار بود در مراسمی به همین مناسبت در حضور جمعیتی که هم افراد عادی در آن حضور داشتند و هم افراد تحصیلکرده و بهاصطلاح روشنفکر، سخنرانی کنم.
آرام وارد مسجد شده و در گوشهای نشستم. نمیخواستم فعلاً کسی متوجه حضورم شود. در خلوت خودم، دنبال موضوعی برای شروع سخنرانی میگشتم، موضوعی که بتواند مردم عزادار را در این روز خاص جذب کند. اما هرچه بیشتر فکر میکردم کمتر به نتیجه میرسیدم.
در همین لحظه، پیرمردی که کنار دستم نشستهبود با پرسشی رشته افکارم را پاره کرد:
«ببخشید، شما استاد زرینکوب هستید؟»
گفتم: «استاد که چه عرض کنم، ولی زرینکوب هستم».
خیلی خوشحال شد و از این گفت که چقدر دوست داشته بنده را از نزدیک ببیند. در میان صحبتهایش با خودم میگفتم: «این بنده خدا چرا باید آرزوی دیدن مرا داشته باشد؟»
پیرمرد روستایی با آن چهره آفتابسوخته، متین، سنگین و باوقارش میگفت مکتب رفته و... حالا هم در اوقات بیکاری یا قرآن میخواند یا غزل حافظ. چند بیت جستهوگریخته هم از غزلیات خواجه خواند؛ چه زیبا هم غزل حافظ را میخواند.
پرسیدم: «حالا چرا مشتاق دیدن بنده بودید؟»
گفت: «سؤالی داشتم.»
گفتم: «بفرمایید».
پرسید: «شما به فال حافظ اعتقاد دارید؟»
گفتم: «خب بله، صد درصد».
گفت: «ولی من اعتقاد ندارم.»
پرسیدم: «من چه کاری میتوانم انجام بدهم؟ از من چه خدمتی برمیآید؟»
گفت: «خیلی دوست دارم معتقد شوم. یک زحمتی برای من میکشید؟ یک فال برایم میگیرید؟»
گفتم: «ولی من الان دیوان حافظ ندارم».
بلافاصله یک دیوان جیبی از جیبش درآورد و به طرفم گرفت و گفت: «بفرما».
مات و مبهوت نگاهش کردم. دیوان حافظ را از دستش گرفتم و گفتم: «نیت کنید».
فاتحهای زیر لب خواند و گفت: «برای خودم نمیخواهم. میخواهم ببینم حافظ درباره امروز (روز عاشورا) چه میگوید؟»
شوکه شدم و مردد در گرفتن فال. حافظ و عاشورا؟ اگر جواب نداد، چه؟ عشق و علاقه این مرد به حافظ چه میشود؟ با اینکه بارها و بارها غزلیات خواجه را کلمهبهکلمه خوانده و در معنا و مفهوم آنها اندیشیده بودم غزلی به ذهنم نرسید که بهطور ویژه به این موضوع پرداختهباشد. اما چشمانم را بستم، فاتحهای قرائت کردم و حافظ را به شاخه نباتش قسم دادم و صفحهای را باز کردم و این شعر آمد:
زان یار دلنوازم شکری است با شکایت
گر نکتهدان عشقی خوش بشنو این حکایت
...
رندان تشنهلب را آبی نمیدهد کس
گویی ولیشناسان رفتند از این ولایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا
سرها بریده بینی بیجرم و بیجنایت
...
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راه بینهایت
...
عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ
قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت
خدایا! این غزل اگر موضوعش امام حسین (ع) و وقایع روز عاشورا و شب یازدهم نباشد، پس چه میتواند باشد؟... این غزل، باید بهطور ویژه برای همین مناسبت سروده شدهباشد. بیت اولش را که خواندم، پیرمرد از بیت دوم شروع به زمزمهکردن با من کرد. شعر را از حفظ میخواند و گریه میکرد، طوری که چهار ستون بدنش میلرزید؛ انگار داشتم برایش روضه میخواندم. گفت: «معتقد شدم استاد. معتقد بودم، ایمان پیدا کردم.» و گریه امانش نداد...
حالا دیگر میدانستم سخنرانیام را چگونه شروع کنم. آن روز من، روضهخوان امام شهید شدم و کسانی پای روضه من گریه کردند که بهقول خودشان پای هیچ روضهای گریه نکرده بودند.
#متفرقه #نکات_خواندنی #حکایت #عاشورا #خاطره #سخنرانی #فال_حافظ #عبدالحسین_زرکوب
نویسنده: عبدالمهدی خواجه
http://gmp.rozblog.com/post/1128