Forwarded from محمد حسین صفاریان
@mhsaffariyan
تو را دل سرودم تو را جان سرودم
تو را با تمام دل و جان سرودم
تو را مثل باران تو را مثل شبنم
تو را مثل برگ درختان سرودم
نه حرف غباری که عطر بها ری
تو را سالها زیر باران سرودم
در آن برکه ماهی بر این شیشه آهی
اگر هر شب از این و از آن سرودم
شبی گیسوانت رها کرد دل را
پریشان نوشتم پریشان سرودم
بدون تو آری همه رودها را
همه باغ ها را بیابان سرودم
دو چشم شگفت تو درخاطرم بود
اگر از نگاه غزالان سرودم
تمام نگاهم همان یک نفس شد
تو را مثل آیینه حیران سرودم
پر از اشتیاقم پر از آرزویم
از این عاشقی ها فراوان سرودم
#محمدحسین_صفاریان
#غزل
#عاشقانه
@mhsaffariyan
تو را دل سرودم تو را جان سرودم
تو را با تمام دل و جان سرودم
تو را مثل باران تو را مثل شبنم
تو را مثل برگ درختان سرودم
نه حرف غباری که عطر بها ری
تو را سالها زیر باران سرودم
در آن برکه ماهی بر این شیشه آهی
اگر هر شب از این و از آن سرودم
شبی گیسوانت رها کرد دل را
پریشان نوشتم پریشان سرودم
بدون تو آری همه رودها را
همه باغ ها را بیابان سرودم
دو چشم شگفت تو درخاطرم بود
اگر از نگاه غزالان سرودم
تمام نگاهم همان یک نفس شد
تو را مثل آیینه حیران سرودم
پر از اشتیاقم پر از آرزویم
از این عاشقی ها فراوان سرودم
#محمدحسین_صفاریان
#غزل
#عاشقانه
@mhsaffariyan
Forwarded from محمد حسین صفاریان
@mhsaffariyan
در نفس های خسته ام تنها حسرت جاودانه ای مانده ست
از هیاهوی عشق دیروزم خلوت شاعرانه ای مانده ست
از من این ردپای سرگردان سر گذشتی نفس نفس درد است
در شگفتم نفس کشیدن را در شگفتم بهانه ای مانده ست
برف هی برف برف می بارد گیسویم زیر برف ها، اما
از بهار جوانی ام اما مطمئنم جوانه ای مانده ست
آن که ماه تمام عشقم بود آن سوی ابرهای خاطره ماند
اینک از آن هلال دورادور در شب من نشانه ای مانده ست
من همانم که گریه هایش را سال ها در نگاهتان خندید
پشت این پلک های بی باران هق هق بی کرانه ای مانده ست
#محمدحسین_صفاریان
#غزل
#عاشقانه
@mhsaffariyan
در نفس های خسته ام تنها حسرت جاودانه ای مانده ست
از هیاهوی عشق دیروزم خلوت شاعرانه ای مانده ست
از من این ردپای سرگردان سر گذشتی نفس نفس درد است
در شگفتم نفس کشیدن را در شگفتم بهانه ای مانده ست
برف هی برف برف می بارد گیسویم زیر برف ها، اما
از بهار جوانی ام اما مطمئنم جوانه ای مانده ست
آن که ماه تمام عشقم بود آن سوی ابرهای خاطره ماند
اینک از آن هلال دورادور در شب من نشانه ای مانده ست
من همانم که گریه هایش را سال ها در نگاهتان خندید
پشت این پلک های بی باران هق هق بی کرانه ای مانده ست
#محمدحسین_صفاریان
#غزل
#عاشقانه
@mhsaffariyan
Forwarded from محمد حسین صفاریان
@mhsaffariyan
من کویرم لب من تشنه ی باران علی ست
این لب تشنه ی پر شور، غزلخوان علی ست
این که گسترده تر از وسعت آفاق شده است
به یقین سفره ی گسترده ی دامان علی ست
منّت نان و نمک نیست سر سفره ی او
پس خوشا آن که در این دنیا مهمان علی ست
آتش اشکی اگر در غزلم شعله ور است
بی گمان قطره ای از درد فراوان علی ست
لحظه ای پرتو حسنش ز تجلی دم زد
که جهان، آینه در آینه حیران علی ست
کعبه یکبار دهان را به سخن وا کرده است
تا بدانیم کلید در این خانه علی ست
از دم صبح ازل نام علی را می خواند
دل که تا شام ابد دست به دامان علی ست
#محمدحسين_صفاريان
#غزل
#امام_علي(ع)
@mhsaffariyan
من کویرم لب من تشنه ی باران علی ست
این لب تشنه ی پر شور، غزلخوان علی ست
این که گسترده تر از وسعت آفاق شده است
به یقین سفره ی گسترده ی دامان علی ست
منّت نان و نمک نیست سر سفره ی او
پس خوشا آن که در این دنیا مهمان علی ست
آتش اشکی اگر در غزلم شعله ور است
بی گمان قطره ای از درد فراوان علی ست
لحظه ای پرتو حسنش ز تجلی دم زد
که جهان، آینه در آینه حیران علی ست
کعبه یکبار دهان را به سخن وا کرده است
تا بدانیم کلید در این خانه علی ست
از دم صبح ازل نام علی را می خواند
دل که تا شام ابد دست به دامان علی ست
#محمدحسين_صفاريان
#غزل
#امام_علي(ع)
@mhsaffariyan
Forwarded from محمد حسین صفاریان
@mhsaffariyan
چقدر از جاده ها بپرسم گذشتن احتمالی ات را
قدم قدم از تو می سرایم که پر کنم جای خالی ات را
منم همان برکه ی حقیری که خلق شد در ادامه ی تو
که ماه روی تو را ببوسد که عکس باشد زلالی ات را
چقدر حسرت به دل بمانم دمیدنت را بهار شرجی
که تا بیابان من بیاری نسیم سبز شمالی ات را
به عکس تکرار بودن من تو فصل فصلت همیشه تازه ست
که برگ های خزان نپوشد طراوت پرتقالی ات را
#محمدحسین_صفاریان
#غزل
@mhsaffariyan
چقدر از جاده ها بپرسم گذشتن احتمالی ات را
قدم قدم از تو می سرایم که پر کنم جای خالی ات را
منم همان برکه ی حقیری که خلق شد در ادامه ی تو
که ماه روی تو را ببوسد که عکس باشد زلالی ات را
چقدر حسرت به دل بمانم دمیدنت را بهار شرجی
که تا بیابان من بیاری نسیم سبز شمالی ات را
به عکس تکرار بودن من تو فصل فصلت همیشه تازه ست
که برگ های خزان نپوشد طراوت پرتقالی ات را
#محمدحسین_صفاریان
#غزل
@mhsaffariyan
@ghalamestannews
شبیه پر زدن یا کریم از لب ها
خوش است زمزمه ی "یا کریمُ یا رب "ها
ز چشم مردم شب زنده دار می بارد
بر آستان دعا کهکشان کوکب ها
به غیر عشق که تنها طریق ایمان است
به کفر می رسد آخر تمام مذهب ها
قلم بریده زبان است در سرودن عشق
و در نوشتن از آن رو سیه مرکّب ها
هنوز راه به جایی نبرده در طلبت
اگر چه عقل در این راه رانده مرکب ها
به یک نگاه رموزی که خواندم از آن چشم
تمام عمر نیاموختم به مکتب ها
دعای من به اجابت رسیده می آیی
چقدر بوی سحر می دهند این شب ها
#عباس_كيقبادي
#غزل
@ghalamestannews
شبیه پر زدن یا کریم از لب ها
خوش است زمزمه ی "یا کریمُ یا رب "ها
ز چشم مردم شب زنده دار می بارد
بر آستان دعا کهکشان کوکب ها
به غیر عشق که تنها طریق ایمان است
به کفر می رسد آخر تمام مذهب ها
قلم بریده زبان است در سرودن عشق
و در نوشتن از آن رو سیه مرکّب ها
هنوز راه به جایی نبرده در طلبت
اگر چه عقل در این راه رانده مرکب ها
به یک نگاه رموزی که خواندم از آن چشم
تمام عمر نیاموختم به مکتب ها
دعای من به اجابت رسیده می آیی
چقدر بوی سحر می دهند این شب ها
#عباس_كيقبادي
#غزل
@ghalamestannews
@ghalamestannews
کاش که از خویش در گریز نبودم
با خودم این گونه در ستیز نبودم
دلخورم از باید و نباید و شاید
کاش که در قید هیچ چیز نبودم
دشمن اگر بی نقاب می شد، شاید
این همه در بند دوست نیز نبودم
تندی این روزگار تلخ تر از تلخ
زخم زبان می زند که تیز نبودم
دور و برم را ببین که پر شده از گرگ
کاش برای کسی عزیز نبودم!
#جواد_زهتاب
#غزل
@ghalamestannews
کاش که از خویش در گریز نبودم
با خودم این گونه در ستیز نبودم
دلخورم از باید و نباید و شاید
کاش که در قید هیچ چیز نبودم
دشمن اگر بی نقاب می شد، شاید
این همه در بند دوست نیز نبودم
تندی این روزگار تلخ تر از تلخ
زخم زبان می زند که تیز نبودم
دور و برم را ببین که پر شده از گرگ
کاش برای کسی عزیز نبودم!
#جواد_زهتاب
#غزل
@ghalamestannews
@ghalamestannews
من زخمی ام از خنجر باریک ابروها
تنها به مویی بند هستم آه از این موها
من بی تعادل می شوم وقتی تعادل نیست
در کفه های نکته سنج این ترازوها
هر روز زیباتر شدی و گم شدی هرشب
آمیخت عطر دامنت با بوی شببوها
دستت صدای دستهایم را نمی فهمید
پُر بود از بس گوشش از زنگ النگوها
در پرده می گفتی همیشه حرفهایت را
چیزی نمیفهمیدم از این «گفتو بی گو»ها
روزی مرا از برکه ی گرمِ تنت راندی
گفتی: «هراسان می شوند از دیدنت قوها»
اما ببین خون مرا دارند می نوشند
از ماهیِ سرخِ لبت امروز، زالوها
باید فراموشت کنم وقتی که آغوشت
هر روز بوی تازه ای دارد از آن بوها
در لانه ات بنشین کبوتر بچه ی مغرور
من فکر کوچی تازه هستم با پرستوها
من از شکارِ گرگهای پیر می آیم
در فکرِ اغوای منند این بچه آهوها!
#يوسف_خوش_نظر
#غزل
@ghalamestannews
من زخمی ام از خنجر باریک ابروها
تنها به مویی بند هستم آه از این موها
من بی تعادل می شوم وقتی تعادل نیست
در کفه های نکته سنج این ترازوها
هر روز زیباتر شدی و گم شدی هرشب
آمیخت عطر دامنت با بوی شببوها
دستت صدای دستهایم را نمی فهمید
پُر بود از بس گوشش از زنگ النگوها
در پرده می گفتی همیشه حرفهایت را
چیزی نمیفهمیدم از این «گفتو بی گو»ها
روزی مرا از برکه ی گرمِ تنت راندی
گفتی: «هراسان می شوند از دیدنت قوها»
اما ببین خون مرا دارند می نوشند
از ماهیِ سرخِ لبت امروز، زالوها
باید فراموشت کنم وقتی که آغوشت
هر روز بوی تازه ای دارد از آن بوها
در لانه ات بنشین کبوتر بچه ی مغرور
من فکر کوچی تازه هستم با پرستوها
من از شکارِ گرگهای پیر می آیم
در فکرِ اغوای منند این بچه آهوها!
#يوسف_خوش_نظر
#غزل
@ghalamestannews
@ghalamestannews
رُخش چه صبح ملیحی ، لبش چه آب حیاتی
علی اکبر لیلاست بَه چه شاخه نباتی
بدون چشمه ی لعلش نبود در همه هستی
نه چشمه ای نه قناتی ، نه دجله ای نه فراتی
دمیده برسردنیا چه آفتاب بلندی
نشسته در شب لیلا چه ماه با برکاتی
قدش چه سرو بلندی ، چه گیسویی چه کمندی
چه مرتضی سکناتی ، چه مصطفی وجناتی
چه دلبری چه دلیری ، چه بی مثال و نظیری
چه یوسفی چه عزیزی ، "چه ماورای صفاتی"
حواس قافله رفته است در صدای اذانش
هلا چه حیّ علایی ، چه عجّلوا بصلوتی
حسین با پسرش ردّ شدند از غزل من
پسرچه ماه جمیلی ، پدر چه باب نجاتی
چه رو زها که به لیلا گذشت و رفتی و می گفت
"مضی الزمان و قلبی یقول انّک آتی"
#عباس_شاهزیدی_خروش
#غزل
@ghalamestannews
رُخش چه صبح ملیحی ، لبش چه آب حیاتی
علی اکبر لیلاست بَه چه شاخه نباتی
بدون چشمه ی لعلش نبود در همه هستی
نه چشمه ای نه قناتی ، نه دجله ای نه فراتی
دمیده برسردنیا چه آفتاب بلندی
نشسته در شب لیلا چه ماه با برکاتی
قدش چه سرو بلندی ، چه گیسویی چه کمندی
چه مرتضی سکناتی ، چه مصطفی وجناتی
چه دلبری چه دلیری ، چه بی مثال و نظیری
چه یوسفی چه عزیزی ، "چه ماورای صفاتی"
حواس قافله رفته است در صدای اذانش
هلا چه حیّ علایی ، چه عجّلوا بصلوتی
حسین با پسرش ردّ شدند از غزل من
پسرچه ماه جمیلی ، پدر چه باب نجاتی
چه رو زها که به لیلا گذشت و رفتی و می گفت
"مضی الزمان و قلبی یقول انّک آتی"
#عباس_شاهزیدی_خروش
#غزل
@ghalamestannews
Forwarded from محمد حسین صفاریان
@mhsaffariyan
توكه جان جهاني و زندهترين،تو كه نبض زماني و روح زمين
قدمي ز حوالي من بگذر نفسي به كنار دلم بنشين
تو و لحظه به لحظه جوانه زدن، من و موي خيال تو شانه زدن
من و راه هر آنچه بهانه زدن كه بيا كه چنان، كه بيا كه چنين
نفسم تو كه باشي زنده شوم همه تن تن قلب تپنده شوم
كه پري بزنم كه پرنده شوم كه هوايي تو كه پرندهترين
همه شب من و سايهي دلهرهها، شب و شيون و ضجّهي زنجرهها
تو بيا كه از آن سوي پنجرهها برهاني ام از شب چلّه نشين
تو كه عطر بهاري و بوي خدا، منم عاشق و بيدل و بي سر و پا
تو بيا تو بيا توبيا توبيا به سراغ من اين منِ خسته ترين
همه شب من و باد گسسته عنان، به سراغ صداي تو دور جهان
بدويم و نيابيم از تو نشان، تو كجاي زمان؟ تو كجاي زمين؟
منم و دوسه شعر بريده زبان دو نگاه غريبهي دل نگران
چه بگويم از اين همه درد نهان كه بيا و بخوان كه بيا و ببين
#محمدحسین_صفاریان
#غزل
#انتظار
#امام_زمان(عج)
@mhsaffariyan
توكه جان جهاني و زندهترين،تو كه نبض زماني و روح زمين
قدمي ز حوالي من بگذر نفسي به كنار دلم بنشين
تو و لحظه به لحظه جوانه زدن، من و موي خيال تو شانه زدن
من و راه هر آنچه بهانه زدن كه بيا كه چنان، كه بيا كه چنين
نفسم تو كه باشي زنده شوم همه تن تن قلب تپنده شوم
كه پري بزنم كه پرنده شوم كه هوايي تو كه پرندهترين
همه شب من و سايهي دلهرهها، شب و شيون و ضجّهي زنجرهها
تو بيا كه از آن سوي پنجرهها برهاني ام از شب چلّه نشين
تو كه عطر بهاري و بوي خدا، منم عاشق و بيدل و بي سر و پا
تو بيا تو بيا توبيا توبيا به سراغ من اين منِ خسته ترين
همه شب من و باد گسسته عنان، به سراغ صداي تو دور جهان
بدويم و نيابيم از تو نشان، تو كجاي زمان؟ تو كجاي زمين؟
منم و دوسه شعر بريده زبان دو نگاه غريبهي دل نگران
چه بگويم از اين همه درد نهان كه بيا و بخوان كه بيا و ببين
#محمدحسین_صفاریان
#غزل
#انتظار
#امام_زمان(عج)
@mhsaffariyan
Forwarded from محمد حسین صفاریان
@mhsaffariyan
آنقدر نبودی ونبودی که زمستان
بر باغ شبیخون زد و رفتند بهاران
آنقدر نبودی که درختان جوان را
گلدان ها را بی تو سرودند بیابان
آنقدر که آواز قناری ها افسرد
من ماندم ونت های همین قلب پریشان
تو بغض شدی ای غم لبریز تبسم
من خیس شدم خیس شدم در شب باران
ای کاش نمی رفت شبم بی تو به کابوس
ای کاش نمی سوخت لبم در تب هذیان
ابری اگر ای دوست منم تشنه ترین خاک
ماهی اگر ای یار منم شام غریبان
آواره ترین رودم در هر چه در ودشت
سرگشته ترین بادم در هر چه بیابان
بی تو هوس زندگی ام نیز نمانده ست
بی تو نفسم نیز رسیده ست به پایان
#محمدحسین_صفاریان
#غزل
#امام_زمان
@mhsaffariyan
آنقدر نبودی ونبودی که زمستان
بر باغ شبیخون زد و رفتند بهاران
آنقدر نبودی که درختان جوان را
گلدان ها را بی تو سرودند بیابان
آنقدر که آواز قناری ها افسرد
من ماندم ونت های همین قلب پریشان
تو بغض شدی ای غم لبریز تبسم
من خیس شدم خیس شدم در شب باران
ای کاش نمی رفت شبم بی تو به کابوس
ای کاش نمی سوخت لبم در تب هذیان
ابری اگر ای دوست منم تشنه ترین خاک
ماهی اگر ای یار منم شام غریبان
آواره ترین رودم در هر چه در ودشت
سرگشته ترین بادم در هر چه بیابان
بی تو هوس زندگی ام نیز نمانده ست
بی تو نفسم نیز رسیده ست به پایان
#محمدحسین_صفاریان
#غزل
#امام_زمان
@mhsaffariyan
@ghalamestannews
تصویر کن عشقت شبیه قله ای دور است
هر روز مجبورت کند هی کوله برداری،
با ذوق بالا رفته باشی صخره هایش را
بی آنکه پایت را میان دره بگذاری
حالا تصور کن شبی یک زلزله ناگاه
می آید و می ریزدش کوه تو را در هم
آواری از سنگ و شن و صخره به جا ماند
بر روی نعش سنگ ها خوابیده ای از غم
اصلا نمی فهمی چقدر این غصه می ماند
از کوه ها رد می شوی بی هر نوردیدن
یعنی خودت کوهی؟ نمی دانی ولی انگار
چیزی درون تو بنا کرده به ماسیدن
دیگر شبیه قله ای هستی بلند و بکر
آماده ی آتشفشان و بهمن و سایش
خورشید هم می داند این را چون که داغی سرد
مانده ست روی قلب تو لبریز یک پرسش
باید شبیه فاتحی از خود روم بالا
خود را بفهمم؛ دره های بی دهانم را
باید کمی ساکت بمانم مثل حال کوه
تا بشنوم پژواک سنگین زبانم را
#غزل_برهانی
@ghalamestannews
تصویر کن عشقت شبیه قله ای دور است
هر روز مجبورت کند هی کوله برداری،
با ذوق بالا رفته باشی صخره هایش را
بی آنکه پایت را میان دره بگذاری
حالا تصور کن شبی یک زلزله ناگاه
می آید و می ریزدش کوه تو را در هم
آواری از سنگ و شن و صخره به جا ماند
بر روی نعش سنگ ها خوابیده ای از غم
اصلا نمی فهمی چقدر این غصه می ماند
از کوه ها رد می شوی بی هر نوردیدن
یعنی خودت کوهی؟ نمی دانی ولی انگار
چیزی درون تو بنا کرده به ماسیدن
دیگر شبیه قله ای هستی بلند و بکر
آماده ی آتشفشان و بهمن و سایش
خورشید هم می داند این را چون که داغی سرد
مانده ست روی قلب تو لبریز یک پرسش
باید شبیه فاتحی از خود روم بالا
خود را بفهمم؛ دره های بی دهانم را
باید کمی ساکت بمانم مثل حال کوه
تا بشنوم پژواک سنگین زبانم را
#غزل_برهانی
@ghalamestannews
Forwarded from محمد حسین صفاریان
@mhsaffariyan
بس که چون موج فرو خورد نفس هایش را
نشنیدیم صدای دل دریایش را
سرفه ها ممتد وبی حوصله تکرار شدند
بغض در بغض گرفتند نفس هایش را
سال ها روبه عقب رفت نگاهش چرخید
پشت سر خاطره ای سوخت سراپایش را
سوت خمپاره همه هم سفرانش را برد
و رها کرد همان جا دل تنهایش را
بوی خردل همه جا هم نفسش بوده و هست
تاول دلهره آتش زده فردایش را
ما شنیدیم که آن زنده مسیحای شهید
می کشد یکسره بر دوش چلیپایش را
نشنیدیم و ندیدیم جز آیینه کسی
که فراموش کند چشم تماشایش را
نشنیدیم صدای دل دریایش را
بس که در سینه فرو خورد نفس هایش را
#محمدحسین_صفاریان
#غزل
#جانباز
@mhsaffariyan
بس که چون موج فرو خورد نفس هایش را
نشنیدیم صدای دل دریایش را
سرفه ها ممتد وبی حوصله تکرار شدند
بغض در بغض گرفتند نفس هایش را
سال ها روبه عقب رفت نگاهش چرخید
پشت سر خاطره ای سوخت سراپایش را
سوت خمپاره همه هم سفرانش را برد
و رها کرد همان جا دل تنهایش را
بوی خردل همه جا هم نفسش بوده و هست
تاول دلهره آتش زده فردایش را
ما شنیدیم که آن زنده مسیحای شهید
می کشد یکسره بر دوش چلیپایش را
نشنیدیم و ندیدیم جز آیینه کسی
که فراموش کند چشم تماشایش را
نشنیدیم صدای دل دریایش را
بس که در سینه فرو خورد نفس هایش را
#محمدحسین_صفاریان
#غزل
#جانباز
@mhsaffariyan
Forwarded from محمد حسین صفاریان
@mhsaffariyan
ميان بيكسي ديرسال نخلستان
نسيم سوختهاي مانده است سرگردان
نسيم دلنگران است و جستجوگر تو
نسيم همنفس نالههاي نيزاران
صداي خشكي چاه از نسيم ميپرسد
نشانههاي تو را اي طراوت باران!
نشانههاي تو را اي كه هر چه كوه بلند
به سربلندي تو غبطهميخورد هر آن
نشانههاي تو را اي كه هر ترازويي
در آستانهي عدل تو ميشود ميزان
نشانههاي تو را كه در ازدحام سكوت
هزار داغ نهان داري و لبي خندان
نسيم سوخته پاسخ نگفته ميگذرد
سؤال هر شب چاه غريب را حيران
و چاه تشنه هنوز ايستاده ميپرسد
صداي خيس تو را در سكوت نخلستان
#محمدحسین_صفاریان
#غزل
#امام_علی(ع)
@mhsaffariyan
ميان بيكسي ديرسال نخلستان
نسيم سوختهاي مانده است سرگردان
نسيم دلنگران است و جستجوگر تو
نسيم همنفس نالههاي نيزاران
صداي خشكي چاه از نسيم ميپرسد
نشانههاي تو را اي طراوت باران!
نشانههاي تو را اي كه هر چه كوه بلند
به سربلندي تو غبطهميخورد هر آن
نشانههاي تو را اي كه هر ترازويي
در آستانهي عدل تو ميشود ميزان
نشانههاي تو را كه در ازدحام سكوت
هزار داغ نهان داري و لبي خندان
نسيم سوخته پاسخ نگفته ميگذرد
سؤال هر شب چاه غريب را حيران
و چاه تشنه هنوز ايستاده ميپرسد
صداي خيس تو را در سكوت نخلستان
#محمدحسین_صفاریان
#غزل
#امام_علی(ع)
@mhsaffariyan
Forwarded from محمد حسین صفاریان
@mhsaffariyan
تا بغض تو از حنجرهي چاه برآمد
همراه نسيم نفست ماه برآمد
هرم نفست آتش زد زمزمهها را
از آينهها همهمهي آه برآمد
تا از خم هر كوچهي تاريك گذشتي
گفتند كه خورشيد شبانگاه برآمد
هر نخل به ديدار تو شد ميثم تمّار
چون بيد به پابوسيات آنگاه برآمد
در باز شد و عطر تو راهي سفر شد
چرخيد در و نالهي درگاه برآمد
باد از طپش نام تو لبریز جنون شد
از مسجد تا نغمهي دلخواه برآمد
صبحي كه تو در دامن محراب شكفتي
خورشيد به خون خفت و به اكراه برآمد
#محمدحسین_صفاریان
#غزل
#امام_علی(ع)
تا بغض تو از حنجرهي چاه برآمد
همراه نسيم نفست ماه برآمد
هرم نفست آتش زد زمزمهها را
از آينهها همهمهي آه برآمد
تا از خم هر كوچهي تاريك گذشتي
گفتند كه خورشيد شبانگاه برآمد
هر نخل به ديدار تو شد ميثم تمّار
چون بيد به پابوسيات آنگاه برآمد
در باز شد و عطر تو راهي سفر شد
چرخيد در و نالهي درگاه برآمد
باد از طپش نام تو لبریز جنون شد
از مسجد تا نغمهي دلخواه برآمد
صبحي كه تو در دامن محراب شكفتي
خورشيد به خون خفت و به اكراه برآمد
#محمدحسین_صفاریان
#غزل
#امام_علی(ع)
Forwarded from محمد حسین صفاریان
@mhsaffariyan
می نشینم که باران بشوید گرد و خاک مزار پدر را
تا زمستان خاکش بنوشد آه این سینه ی شعله ور را
باد می آید و عکس ها را جستجو می کند می شناسد
باز از چهره شان می زداید وقت رفتن غبار سفر را
سنگ ها گر چه خاموش و سردند یادگاران روز نبردند
آه اگر بی صدا در نوردند دشت و صحرا و کوه و کمر را
با همین دست و دل های خاموش با همین دست و دل های بی رنگ
خط به خط خون و آتش نوشتند سرزمین های بی رهگذر را
با همین دست هایی که اکنون بی تپش خفته در سینه ی خاک
با همین دست ها بسته بودند سال ها دست و پای خطر را
آری از آستین های بی دست لرزشی در تن کوچه ها نیست
باد با خود مگر برده باشد قاصدک های بی بال و پر را
#محمدحسین_صفاریان
#غزل
@mhsaffariyan
می نشینم که باران بشوید گرد و خاک مزار پدر را
تا زمستان خاکش بنوشد آه این سینه ی شعله ور را
باد می آید و عکس ها را جستجو می کند می شناسد
باز از چهره شان می زداید وقت رفتن غبار سفر را
سنگ ها گر چه خاموش و سردند یادگاران روز نبردند
آه اگر بی صدا در نوردند دشت و صحرا و کوه و کمر را
با همین دست و دل های خاموش با همین دست و دل های بی رنگ
خط به خط خون و آتش نوشتند سرزمین های بی رهگذر را
با همین دست هایی که اکنون بی تپش خفته در سینه ی خاک
با همین دست ها بسته بودند سال ها دست و پای خطر را
آری از آستین های بی دست لرزشی در تن کوچه ها نیست
باد با خود مگر برده باشد قاصدک های بی بال و پر را
#محمدحسین_صفاریان
#غزل
@mhsaffariyan
چهقدرازدیگران بپرسم هوای صحن و سرایتان را
چهقدر باید غزل بخوانم نگاهتان را صدایتان را
منم که بی تاب وبی قرارم به خستگیهای خوددچارم
چرابه دارالشفا نیارم دلی که شد مبتلایتان را
چگونه عطرشما نباشد روانه درکوچه های شعرم
نفس نفس تانفس کشیدم نفس کشیدم هوایتان را
دخیلتان شد غبارآهم گره گره بغض گاه گاهم
منم که آیینه ی گواهم نسیم مشکل گشایتان را
منم که آهوی آرزویم دوان دوان گرم جستجویم
کجا بیایم کجا بجویم قدم قدم ردپایتان را
اگربه یک شعر عاشقانه اگربه بالی کبوترانه
پریده ام تابه هربهانه پریده باشم هوایتان را
#محمدحسین_صفاریان
#غزل
#امام_رضا(ع)
@ghalamestannews
چهقدر باید غزل بخوانم نگاهتان را صدایتان را
منم که بی تاب وبی قرارم به خستگیهای خوددچارم
چرابه دارالشفا نیارم دلی که شد مبتلایتان را
چگونه عطرشما نباشد روانه درکوچه های شعرم
نفس نفس تانفس کشیدم نفس کشیدم هوایتان را
دخیلتان شد غبارآهم گره گره بغض گاه گاهم
منم که آیینه ی گواهم نسیم مشکل گشایتان را
منم که آهوی آرزویم دوان دوان گرم جستجویم
کجا بیایم کجا بجویم قدم قدم ردپایتان را
اگربه یک شعر عاشقانه اگربه بالی کبوترانه
پریده ام تابه هربهانه پریده باشم هوایتان را
#محمدحسین_صفاریان
#غزل
#امام_رضا(ع)
@ghalamestannews
Forwarded from محمد حسین صفاریان
@mhsaffariyan
آن صميميت گذشتهي دور، در نگاهش غريب افتادهست
پشت آن پلكهاي شفافش، گرگ و ميش فريب افتادهست
در بهشت خيالي من و او، نيست حتي بهانههاي هبوط
كه تمام شكوفهها يكبار، از درختان سيب افتادهست
گرچه لبريز دانههايي كال، عشق ما چون انار سرخي بود
ولي آن گوي آتشين ديريست، در غروبي غريب افتادهست
شور موسيقي نگاهي نيست، در شب چشمهاي ابري من
باز در پردههاي مژگانم، گريهاي بيشكيب افتادهست
اوج تنهايي مسيحم من، كو؟ كجايند خيل يارانم ؟
كه فقط در كنار سايهي من، سايهي يك صليب افتادهست
#محمدحسین_صفاریان
#غزل
#عاشقانه
@mhsaffariyan
آن صميميت گذشتهي دور، در نگاهش غريب افتادهست
پشت آن پلكهاي شفافش، گرگ و ميش فريب افتادهست
در بهشت خيالي من و او، نيست حتي بهانههاي هبوط
كه تمام شكوفهها يكبار، از درختان سيب افتادهست
گرچه لبريز دانههايي كال، عشق ما چون انار سرخي بود
ولي آن گوي آتشين ديريست، در غروبي غريب افتادهست
شور موسيقي نگاهي نيست، در شب چشمهاي ابري من
باز در پردههاي مژگانم، گريهاي بيشكيب افتادهست
اوج تنهايي مسيحم من، كو؟ كجايند خيل يارانم ؟
كه فقط در كنار سايهي من، سايهي يك صليب افتادهست
#محمدحسین_صفاریان
#غزل
#عاشقانه
@mhsaffariyan
Forwarded from محمد حسین صفاریان
@mhsaffariyan
می نشینم که باران بشوید گرد و خاک مزار پدر را
تا زمستان خاکش بنوشد آه این سینه ی شعله ور را
باد می آید و عکس ها را جستجو می کند می شناسد
باز از چهره شان می زداید وقت رفتن غبار سفر را
سنگ ها گر چه خاموش و سردند یادگاران روز نبردند
آه اگر بی صدا در نوردند دشت و صحرا و کوه و کمر را
با همین دست و دل های خاموش با همین دست و دل های بی رنگ
خط به خط خون و آتش نوشتند سرزمین های بی رهگذر را
با همین دست هایی که اکنون بی تپش خفته در سینه ی خاک
با همین دست ها بسته بودند سال ها دست و پای خطر را
آری از آستین های بی دست لرزشی در تن کوچه ها نیست
باد با خود مگر برده باشد قاصدک های بی بال و پر را
#محمدحسین_صفاریان
#غزل
@mhsaffariyan
می نشینم که باران بشوید گرد و خاک مزار پدر را
تا زمستان خاکش بنوشد آه این سینه ی شعله ور را
باد می آید و عکس ها را جستجو می کند می شناسد
باز از چهره شان می زداید وقت رفتن غبار سفر را
سنگ ها گر چه خاموش و سردند یادگاران روز نبردند
آه اگر بی صدا در نوردند دشت و صحرا و کوه و کمر را
با همین دست و دل های خاموش با همین دست و دل های بی رنگ
خط به خط خون و آتش نوشتند سرزمین های بی رهگذر را
با همین دست هایی که اکنون بی تپش خفته در سینه ی خاک
با همین دست ها بسته بودند سال ها دست و پای خطر را
آری از آستین های بی دست لرزشی در تن کوچه ها نیست
باد با خود مگر برده باشد قاصدک های بی بال و پر را
#محمدحسین_صفاریان
#غزل
@mhsaffariyan
Forwarded from محمد حسین صفاریان
تقدیم به شهید سیف الله صفاریان
چقدر آه كشيدم تو را مگر بنويسم
تو را به رنگ نفسهاي شعله ور بنويسم
چقدر خاطره بايد چقدر واژه و تصوير
كه وسعتت را هر چند مختصر بنويسم
چقدر آتش بايد چقدر تركش و باروت
كه بيشتر بتوانم كه بيشتر بنويسم
چقدر واژهي آرام دارم امّا بايد
تو را هميشه همآغوش با خطر بنويسم
تو رود بودي شايد و يا نسيم كه بايد
تو را ز غربت اين خاك رهگذر بنويسم
كدام روز ميآيي كدام گوشهي دنيا
كه رفتنت را اين بار هم سفر بنويسم
سراسر آتش و آبم شبيه شمعي سوزان
كه شعله شعله از آن چشمهاي تر بنويسم
نگاه ميكنم امّا به چشمهاي زلالت
كه اين غروب غمانگيز را سحر بنويسم
#محمدحسین_صفاریان
#غزل
#شهید
@mhsaffariyan
چقدر آه كشيدم تو را مگر بنويسم
تو را به رنگ نفسهاي شعله ور بنويسم
چقدر خاطره بايد چقدر واژه و تصوير
كه وسعتت را هر چند مختصر بنويسم
چقدر آتش بايد چقدر تركش و باروت
كه بيشتر بتوانم كه بيشتر بنويسم
چقدر واژهي آرام دارم امّا بايد
تو را هميشه همآغوش با خطر بنويسم
تو رود بودي شايد و يا نسيم كه بايد
تو را ز غربت اين خاك رهگذر بنويسم
كدام روز ميآيي كدام گوشهي دنيا
كه رفتنت را اين بار هم سفر بنويسم
سراسر آتش و آبم شبيه شمعي سوزان
كه شعله شعله از آن چشمهاي تر بنويسم
نگاه ميكنم امّا به چشمهاي زلالت
كه اين غروب غمانگيز را سحر بنويسم
#محمدحسین_صفاریان
#غزل
#شهید
@mhsaffariyan
كه خنده از لب اين روزگار سربرود
چنان كه قهقهه از آبشار سربرود
كه بيبهانهترين شعر عاشقانه شود
هماره از غزلم بوي يار سربرود
كه برف حنجرهام قطرهقطره آب شود
ترنّم از لب اين چشمه سار سربرود
كه بوي نان ز همه كوچهها عبور كند
كه آب از رگ هر جويبار سربرود
چقدر پنجرهها رو به هيچ وابشود
چقدر حوصلهي انتظار سربرود
چقدر چشم تو را آرزو كنم ساقي
چقدر ساغرم از اين خمار سربرود
چقدر نور تو را جستجو كنم خورشيد
چقدر صبحم از اين شام تار سربرود
تو اي تبسّم پنهان طلوع كن روزي
كه خنده از لب اين روزگار سربرود
#محمدحسین_صفاریان
#غزل
#انتظار
#امام_زمان(عج)
@ghalamestannews
چنان كه قهقهه از آبشار سربرود
كه بيبهانهترين شعر عاشقانه شود
هماره از غزلم بوي يار سربرود
كه برف حنجرهام قطرهقطره آب شود
ترنّم از لب اين چشمه سار سربرود
كه بوي نان ز همه كوچهها عبور كند
كه آب از رگ هر جويبار سربرود
چقدر پنجرهها رو به هيچ وابشود
چقدر حوصلهي انتظار سربرود
چقدر چشم تو را آرزو كنم ساقي
چقدر ساغرم از اين خمار سربرود
چقدر نور تو را جستجو كنم خورشيد
چقدر صبحم از اين شام تار سربرود
تو اي تبسّم پنهان طلوع كن روزي
كه خنده از لب اين روزگار سربرود
#محمدحسین_صفاریان
#غزل
#انتظار
#امام_زمان(عج)
@ghalamestannews