کانال ابر گروه آموزشی قانون جذب
2.27K subscribers
4.16K photos
2.82K videos
122 files
10.2K links
Download Telegram
#نیایش_شبانه
#n @ganunejazb
"الهـي"
گرفتار آن" دردم"
كه تو "دواي آني"
و در آرزوي آن سوزم
كه تو "سرانجام آني".....🍀🌼

"الهـي"
"چراغ دل مريداني"
و "انس جان غريباني"
كريما "آسايش سينه محباني"
و نهايت "همت قاصداني"...

"الهـي"
چون به تو بنگريم "شاهيم"
و تاج بر سر و چون بخود
نگريم "خاكيم" و از خاك كمتر..🍀🌼


سقف آرزوهاتون تا كجاست؟!🌸🍃

من آرزوهام سقف ندارند!
يعنے تا خودِ آسمون هم سقف ندارند!
آدم زياده خواهے نيستم، ولے آرزوهامو بےسقف دوست دارم!
واسہء آرزوها سقف كہ بذارے كوچيڪ مےشن،
ريز مےشن، بہ چشم نميان!
بہ چشمم كہ نيان واسشون تلاشے نمےكنيم،
اونوقت در حد همون آرزو باقے مےمونن...🌸🍃

راستشو بخواے
من بےسقف ترين آرزوها رو دارم،
بلندترين، رؤيايےترين،
دست نيافتنےترين،
همہ چے ترينن آرزوهاے من!
كہ هر روز واسشون تلاش مےكنم...🌸🍃

واسہء رسيدن بہ آرزوهام پلہ درست كردم،
بعضے وقتا هم خوردم زمين،
نفسم گرفت، خيليا بہم خنديدن،
اما دست نكشيدم ازشون...

مےدونے،🌸🍃
من آرزوهاے بےسقفمو جدے گرفتم!
سقف آرزوهامو خراب كردم،
كشيدمشون تا آسمون،
تو بگو تا خدا اصلا...

آرزوهاتون رو
زير سقف محدوديت هاتون،🌸🍃
زير سقف ترس هاتون،
زير سقف جرأت هاے نداشتتون،
زندانے نكنيد...
آرزوهاتون رو جدے بگيريد!
خراب كنيد اين سقفو،
اجازه بديد آرزوهاتون تا آسمون بره!🌸🍃

🍃🌸

امشب زمان خواب
بہ میلیاردها ستاره اے کہ
در آسمان بالاے سرم هستند، فکر مےکنم و پروردگارے کہ این عظمت بیکران را خلق کرد،
پس دلم آرام مےگیرد بہ اینکہ
فردا خدایم گره کارم را
باز مےکند.

🍃🌸

شبتون سرشار از آرامش الهی


#‌‌‌‌‌‌‌‌‌شــمــا_همــ_دعــوتــیــد
👇👇👇
@ganunejazb
https://t.me/joinchat/AAAAADuuQpDjrnPM9PdZeQ

در اینستاگرام با ما همراه باشید
آدرســپــیــج ایــنــســتــاگــرامــ
instagram.com/ebusiness.ir
🎼
🍃🌸
#داستان_شب
#n @ganunejazb
📄خود شکستن

◁■ ﭼﻮﭘﺎنی ﺑﻴﭽﺎﺭﻩ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﻛﺸﺖ ﻛﻪ ﺑﺰ ﭼﺎﻻﻙ ﺍﺯ ﺟﻮﻱ ﺁﺏ بپرد، نشد که نشد.
ﺍﻭ میﺩﺍﻧﺴﺖ ﭘﺮﻳﺪﻥ ﺍﻳﻦ ﺑﺰ ﺍﺯ ﺟﻮﻱ ﺁﺏ ﻫﻤﺎﻥ ﻭ ﭘﺮﻳﺪﻥ ﻳﻚ ﮔﻠﻪ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻭ ﺑﺰ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺁﻥ ﻫﻤﺎﻥ.

🔹ﻋﺮﺽ ﺟﻮﻱ ﺁﺏ ﻗﺪﺭﻱ ﻧﺒﻮﺩ ﻛﻪ ﺣﻴﻮﺍﻧﻲ ﭼﻮﻥ ﺍﻭ ﻧﺘﻮﺍﻧﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ بپرﺩ… ﻧﻪ ﭼﻮﺑﻲ ﻛﻪ ﺑﺮ ﺗﻦ ﻭ ﺑﺪﻧﺶ میﺯﺩ ﺳﻮﺩﻱ ﺑﺨﺸﻴﺪ ﻭ ﻧﻪ ﻓﺮﻳﺎﺩﻫﺎﻱ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺑﺨﺖ ﺑﺮﮔﺸﺘﻪ.

◁▣ ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ ﺩﻧﻴﺎ ﺩﻳﺪﻩﺍﻱ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﺎ ﻣﻲﮔﺬﺷﺖ. ﻭﻗﺘﻲ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺭﺍ ﺩﻳﺪ، ﭘﻴﺶﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ:
⇦ ﻣﻦ ﭼﺎﺭﻩ ﻛﺎﺭ ﺭﺍ میﺩﺍﻧﻢ. ﺁﻧﮕﺎﻩ ﭼﻮﺏ ﺩﺳﺘﻲ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﻮﻱ ﺁﺏ ﻓﺮﻭ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺁﺏ ﺯﻻﻝ ﺟﻮﻱ ﺭﺍ ﮔﻞﺁﻟﻮﺩ ﻛﺮﺩ.

🔹ﺑﺰ ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﺁﻧﻜﻪ ﺁﺏ ﺟﻮﻱ ﺭﺍ ﺩﻳﺪ، ﺍﺯ ﺳﺮ ﺁﻥ ﭘﺮﻳﺪ ﻭ ﺩﺭ ﭘﻲ ﺍﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﮔﻠﻪ ﭘﺮﻳﺪند.
ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻣﺎﺕ ﻭ ﻣﺒﻬﻮﺕ ﻣﺎﻧﺪ. ﺍﻳﻦ ﭼﻪ ﻛﺎﺭﻱ ﺑﻮﺩ ﻭ ﭼﻪ ﺗﺄﺛﻴﺮﻱ ﺩﺍﺷﺖ؟

◁■ ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ ﻛﻪ ﺁﺛﺎﺭ ﺑﻬﺖ ﻭ ﺣﻴﺮﺕ ﺭﺍ ﺩﺭ ﭼﻬﺮﻩ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺟﻮﺍﻥ میﺩﻳﺪ، ﮔﻔﺖ: ﺗﻌﺠﺒﻲ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﺗﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﻮﻱ ﺁﺏ میﺩﻳﺪ، ﺣﺎﺿﺮ ﻧﺒﻮﺩ ﭘﺎ ﺭﻭﻱ ﺧﻮﻳﺶ ﺑﮕﺬﺍﺭﺩ.
ﺁﺏ ﺭﺍ ﻛﻪ ﮔﻞ ﻛﺮﺩﻡ ﺩﻳﮕﺮ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﻧﺪﻳﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺟﻮﻱ ﭘﺮﻳﺪ.

ﭼﻪ ﺳﺨﺖ ﺍﺳﺖ ﺧﻮﺩ ﺷﮑﺴﺘﻦ ﻭ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﮔﺬﺷﺘﻦ ﻭ ﭘﺮﯾﺪﻥ ﺗﺎ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﻣﻌﺒﻮﺩ ﻭ ﻣﻌﺸﻮﻕ.


🌹
#داستان_شب
@ganunejazb
🔘 داستان کوتاه

یک ﭘﯿﺮﺯﻥ ﺩﻭﮐﻮﺯه ﺩﺍﺷﺖ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﺁﺏ ﺍﺯ ﺟﻮﯾﺒﺎﺭ از آنها ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ.
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﻮﺯﻩ ﻫﺎ ﺗﺮﮎ ﺩﺍﺷﺖ وﺩﯾﮕﺮی ﺑﯽ ﻋﯿﺐ ﻭ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻮﺩ.
ﻫﺮ ﺑﺎﺭ ﮐﻪ ﺯﻥ ﭘﺲ ﺍﺯ ﭘﺮﮐﺮﺩﻥ ﮐﻮﺯﻩ ﻫﺎ ، ﺭﺍﻩ ﺩﺭﺍﺯ ﺟﻮﯾﺒﺎﺭ ﺗﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﻣﯽ ﭘﯿﻤﻮﺩ ، ﺁﺏ ﺍﺯ ﮐﻮﺯﻩ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺗﺮﮎ ﺩﺍﺷﺖ ﭼﮑﻪ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺯﻣﺎنیﮐﻪ ﺯﻥ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﯽ ﺭﺳﯿﺪ ، ﮐﻮﺯﻩ ﻧﯿﻤﻪ ﭘﺮ ﺑﻮﺩ.
ﮐﻮﺯﮤ ﺳﺎﻟﻢ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺗﺮﮎ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺵ می بالید
ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻮﺯﮤ ﺗﺮﮎ ﺩﺍﺭ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺟﻮﯾﺒﺎﺭ ﺑﻪ ﺯﻥ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﺍﺯ ﺧﻮﯾﺸﺘﻦ ﺷﺮﻣﺴﺎﺭﻡ . ﺯﯾﺮﺍ ﺍﯾﻦ

ﺷﮑﺎﻓﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﭘﻬﻠﻮﯼ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ ، ﺳﺒﺐ ﻧﺸﺖ ﺁﺏ میﺷﻮﺩ ﻭ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ میرﺳﯽ ،من ﻧﯿﻤﻪ ﭘﺮ ﻫﺴﺘﻢ.
ﭘﯿﺮ ﺯﻥ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ ﻭﺑﻪ ﮐﻮﺯﮤ ﺗﺮﮎ ﺩﺍﺭﮔﻔﺖ :
ﺁﯾﺎ ﺗﻮ ﺑﻪ ﮔﻞ ﻫﺎﺋﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍینﺳﻮﯼ ﺭﺍﻩ ﺗﻮﺟﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯼ ؟ ولی ﺩﺭ ﺳﻮﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﮔﻠﯽ ﻧیست.
ﻣﻦ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺍﺯ ﻧﻘﺺ ﺗﻮ ﺁﮔﺎﻩ ﺑﻮﺩﻡ ، ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺭﺍﻩ ﺗﺨﻢ ﮔﻞ ﮐﺎﺷﺘﻢ ﺗﺎ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺟﻮﯾﺒﺎﺭ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺮ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﻡ ﺗﻮ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺁﺏ ﺑﺪﻫﯽ.
ﺍﮔﺮ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﺗﺮﮎ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺷﺘﯽ ، ﻫﺮﮔﺰ ﺍﯾﻦ ﮔﻞ ﻫﺎ ﻭ ﺯﯾﺒﺎﺋﯽ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﮥ ﻣﻦ ﺭﺍﻩ ﻧﻤﯽ ﯾﺎﻓﺖ.
همهء ما کاستیهایی داریم ولی با نگرش درست همین کاستیها میتواند باعث رشدمان شود.

─┅─═इई 🍁🍂🍁 ईइ═─┅─



امید فردایی بهتر
تا درودی دیگــــــــــر بدرود 🌙
👇👇👇



l👇 عضو شویدو به عزیزانتان معرفی کنید 👇l

#هر_شب_ساعت_10_منتظر_یک_داستان_جذاب_باشید
لطفا کانال قانون جذب را به 📚دوستان📚 خوبتان معرفی کنید🙏
@ganunejazb

در اینستاگرام با ما همراه باشید
آدرســپــیــج ایــنــســتــاگــرامــ
instagram.com/ebusiness.ir
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
💕 #داستان_کوتاه
#n @ganunejazb
روزی "پیامبر اکرم" به خانه "حضرت زهرا" آمدند.

"حضرت علی و حسنین" (صلوات الله علیهم اجمعین) هم در خانه حضور داشتند.

پیامبر خطاب به "اهل بیت" خود فرمودند:
چه میوه ای از "میوه های بهشتی" میل دارید بمن بگوئید تا به جبرائیل بگویم از بهشت برایتان بیاورد.

"امام حسین" که در آن روزگار در سنین کودکی بودند از بقیه اهل خانواده "سبقت" گرفتند.
رفتند در "دامن رسول خدا" نشستند و عرضه داشتند:
پدر جان به جبرائیل بگوئید از "خرماهای بهشتی" برای ما بیاورد.
و حضرت رسول اکرم هم به "خواسته حسین" خود "جامه عمل" پوشانیدند و به جبرائیل دستور دادند یک طبق از خرماهای بهشتی برای اهل بیت بیاورد.

مدتی نگذشت که جبرائیل یک طبق خرمای بهشتی را آورده و در "حجره حضرت زهرا سلام الله" عليها گذاشت.

پیامبر خطاب به دختر خود فرمودند: "فاطمه جان" یک طبق خرمای بهشتی در حجره تو نهاده شده است، آنرا نزد من بیاور.

حضرت زهرا آن "طبق" را آوردند و نزد پدر گذاشتند.
پیامبر "خرمای اول" از درون ظرف برداشتند و در دهان "سرور جوانان اهل بهشت امام حسین" نهادند و فرمودند:
« حسین جان نوش جانت، گوارای وجودت »

سپس "خرمای دوم" را از درون ظرف برداشتند و در دهان دیگر "سرور جوانان اهل بهشت امام حسن" نهادند و باز فرمودند:
«حسن جان نوش جانت ، گوارای وجودت ».

"خرمای سوم" را در دهان "جگر گوشه خود حضرت زهرا" نهادند و همان جمله را هم خطاب به حضرت زهرا بیان کردند.

"خرمای چهارم" را هم در دهان "حضرت علی" نهادند و فرمودند:
« علی جان نوش جانت‌، گوارای وجودت ».

"خرمای پنجم" را از درون ظرف برداشتند و باز "دوباره" در دهان حضرت علی نهادند و همان جمله را تکرار نمودند.

"خرمای ششم" را برداشتند، ایستادند و در "دهان حضرت علی" گذاشتند و باز همان جمله را تکرار کردند
.
در این هنگام "حضرت زهرا" فرمودند:
پدر جان به هر کدام از ما "یک خرما" دادید اما به علی "سه خرما" و در مرتبه سوم هم ایستادید و خرما در دهان علی گذاشتید.
"چرا بین ما اینگونه رفتار کردید؟!"

رسول اکرم خطاب به دختر خود فرمودند:
فاطمه جان وقتی خرما در دهان حسین نهادم، دیدم و شنیدم که "جبرائیل و مکائیل" از روی عرش "ندا" بر آورده اند که:
«حسین جان نوش جانت، گوارای وجودت ».
من هم به تبع آنها این جمله را تکرار کردم وقتی خرما در دهان حسن نهادم باز جبرائیل و مکائیل "همان جمله" را تکرار کردند و من هم به تبع آنها آن جمله را گفتم که « حسن جان نوش جانت ».

فاطمه جان وقتی خرما در دهان تو نهادم دیدم "حوری های بهشتی" سر از غرفه ها در آورده اند و می گویند؛
« فاطمه جان نوش جانت، گوارای وجودت » من هم به" پیروی" از آنها این جمله را تکرار کردم.

اما وقتی خرما در دهان علی نهادم شنیدم که "خداوند" از روی عرش صدا می زند:
« علی جان نوش جانت، گوارای وجودت ».

به اشتیاق شنیدن "صوت حق"خرمای دوم در دهان علی نهادم باز هم خداوند از روی عرش ندا زد که؛
«هنیأ مرئیاً لک یا علی » نوش جانت، گوارای وجودت علی جان.

به "احترام" صوت حق از جا برخاستم و خرمای سوم در دهان علی نهادم،
شنیدم که باز خداوند همان جمله را تکرار کرد و سپس به من فرمود:
« یا رسول الله بعزت و جلالم قسم اگر تا "صبح قیامت "خرما در دهان علی بگذاری من خدا هم می گویم علی جانم نوش جانت، گوارای وجودت».

🍃🍃🍃

#هر_شب_ساعت_10_منتظر_یک_داستان_جذاب_باشید 👇👇👇👇👇
@ganunejazb

instagram.com/ebusiness.ir
#تا_انتها_بخوانید
#n @ganunejazb

برای خرید به فروشگاه رفته بودم. داخل فروشگاه این طرف و آن طرف می‌رفتم و آنچه می‌خواستم برداشتم و به طرف صندوق رفتم تا بهای آنها را بپردازم. در راهروی باریکی جوانی حدود پانزده سال ایستاده و راه را بسته بود. من هم زیاد عجله نداشتم، پس با شکیبایی ایستادم تا پسر جوان متوجه وجود من بشود. در این موقع دیدم که با هیجان دستش را در هوا تکان داد و با صدای بلندی گفت: «مامان، من اینجام.»

فهمیدم که دچار عقب‌افتادگی ذهنی است. وقتی برگشت و مرا دید که درست نزدیک او ایستاده‌ام و می‌خواهم رد شوم، جا خورد. چشمانش گشاد شد و وقتی گفتم: «اسمت چیه؟» تعجّب تمام صورتش را فرا گرفت.

با غرور جواب داد: «اسم من دنی است و با مادرم خرید می کنم.»

گفتم: «عجب! چه اسم قشنگی؛ ای کاش اسم من دنی بود؛ ولی اسم من استیوه.»

پرسید: «استیو، مثل استیوارینو؟»

گفتم: «آره؛ چند سالته، دنی؟»

مادرش آهسته از راهروی مجاور به طرف ما نزدیک می‌شد. دنی از مادرش پرسید: «مامان، من چند سالمه؟»

مادرش گفت: «پانزده سالته، دنی؛ حالا پسر خوبی باش و بگذار آقا رد بشن.»

من حرف او را تصدیق کردم و سپس چند دقیقۀ دیگر دربارۀ تابستان، دوچرخه و مدرسه با دنی حرف زدم. چشمانش از هیجان می‌رقصید، زیرا مرکز توجه کسی واقع شده بود. سپس ناگهان برگشت و به طرف بخش اسباب بازی‌ها رفت. مادر دنی آشکارا متحیر بود و از من تشکر کرد که کمی وقت گذاشته و با پسرش حرف زده بودم. به من گفت که اکثر مردم حتی حاضر نیستند نگاهش کنند چه رسد به این که با او حرف بزنند. به او گفتم که باعث خوشحالی من است که چنین کاری کرده‌ام و سپس حرفی زدم که اصلاً نمی‌دانم از کجا بر زبانم جاری شد، مگر آن که به من الهام شده باشد. به او گفتم: «در باغ خدا گل‌های قرمز، زرد و صورتی فراوان است؛ اما رزهای آبی خیلی نادرند و باید به علت زیبایی و متمایز بودنشان تقدیر شوند. می‌دانید، دنی رز آبی است و اگر کسی نایستد و با قلبش بوی خوش او را به مشام ننشاند و از ژرفنای دلش او را در کمال محبّت لمس نکند، در این صورت این موهبت خدا را از دست داده است.»

لحظه ای ساکت ماند و سپس اشکی در چشمش ظاهر شد و گفت: «شما کیستید؟»

بدون آن که فکر کنم گفتم: «اوه، احتمالاً من فقط گل قاصدکم؛ امّا شکّی نیست که دوست دارم در باغ خدا زندگی کنم.»

دستش را دراز کرد و دست مرا فشرد و گفت: «خدا شما را در پناه خویش گیرد.» که سبب شد اشک من هم درآید.

آیا امکان دارد پیشنهاد کنم دفعۀ آینده که رز آبی دیدید، هر تفاوتی که با دیگر انسانها داشته باشد، روی خود را بر نگردانید و از او دوری نکنید؟ اندکی وقت صرف کنید، لبخندی بزنید، سلامی بکنید.

چرا؟ برای این که این مادر یا پدر ممکن بود شما باشید. آن رز آبی امکان داشت فرزند، نوه، خواهرزاده، یا عضو دیگری از خانوادۀ شما باشد. همان لحظه‌ای که وقت صرف می‌کنید ممکن است دنیایی برای او یا خانواده‌اش ارزش داشته باشد.

#هر_شب_ساعت_10_منتظر_یک_داستان_جذاب_باشید 👇👇👇👇👇👇👇
#n @ganunejazb
#تا_انتها_بخوانید
#n @ganunejazb

💎کمال الملک نقاش چیره دست
ایرانی (دوران قاجار) برای آشنایی
با شیوه ها و سبکهای نقاشان فرنگی
به اروپا سفر کرد
زمانی که در پاریس بود

فقر دامانش را گرفت و حتی برای سیر کردن
شکمش هم پولی نداشت
یک روز وارد رستورانی شد و سفارش غذا داد
در آنجا رسم بود که افراد متشخص پس از صرف غذا پول
غذا را روی میز میگذاشتند و میرفتند،
معمولا هم مبلغی بیشتر، چرا که
این مبلغ اضافی بعنوان انعام به گارسون میرسید
اما کمال الملک پولی در بساط نداشت
بنابراین پس از صرف غذا از فرصت استفاده کرد
از داخل خورجینی که وسایل نقاشی اش در آن بود
مدادی برداشت و پس از تمیز کردن
کف بشقاب عکس یک اسکناس را روی آن
کشید

بشقاب را روی میز گذاشت
و از رستوران بیرون آمد
گارسون که اسکناس را داخل
بشقاب دید دست برد که آن را
بردارد
ولی متوجه شد که پولی در کار
نیست و تنها یک نقاشی ست
بلافاصله با عصبانیت دنبال
کمال الملک دوید یقه او را گرفت
و شروع به داد و فریاد کرد
صاحب رستوران جلو آمد و جریان
را پرسید
گارسون بشقاب را به او نشان داد
و گفت این مرد یک دزد و شیادست
بجای پول عکس اش را داخل بشقاب کشیده
صاحب رستوران که مردی هنر شناس بود
دست در جیب برد و مبلغی پول به کمال الملک داد
بعد به گارسون گفت رهایش کن
برود این بشقاب خیلی بیشتر از
یک پرس غذا ارزش دارد

امروز این بشقاب در موزه ی لوور پاریس بعنوان بخشی از تاریخ هنری این شهر نگهداری میشود.

بزرگان زاده نمی‌شوند٬ ساخته می‌شوند ...


#هر_شب_ساعت_10_منتظر_یک_داستان_جذاب_باشید 👇👇👇👇👇👇
#n @ganunejazb
به هر آنچه که فکر کنید
برای آن
کارت دعوت
میفرستید
پس ...
خوبی ها را دعوت کنید...

در جستجوی زیبایی نباشید.
زیبا فکر کنید.
زیبا ببینید.
و زیبا بشنوید.
آنگاه خود، خالق زییایی هستید... !
♡ ♡
قانون جذب مطیع و فرمانبردار شماست
وقتی به آنچه می خواهید فکر می کنید و با همه اراده خود بر آن تمرکز می کنید
قانون جذب آن را دراختیارتان قرار می دهد


🍃 مطالب ناب در قانون جذب 👇
#کانال‌_تخصصی_آموزش_قانون_جذب
#در_گروه_های_خود_فوروارد_کنیم
#شما_هم_دعوتید 👇👇👇👇👇
#n @ganunejazb
https://t.me/joinchat/AAAAADuuQpD_qI6ZY0prBg
🍁 🍂
🌷🌷🌷
#داستان_شب

#n @ganunejazb


مردی بار سنگینی از نمک بر پشت الاغش گذاشته بود و به شهر میبرد تا آنها را بفروشد. در مسیر به رودخانه ای رسیدند.. هنگام رد شدن از رودخانه پای الاغ سر خورد ودرون آب افتاد..الاغ وقتی بیرون آمد بار نمک در آب حل شده بود و بارش سبکتر شده بود. روز بعد مرد و الاغ بار دیگر راهی شهر شدند وبه همان رود رسیدند.. الاغ با بخاطر داشتن اتفاق دیروز خود را به درون آب انداخت و بار خود را سبکتر کرد. مرد که بسیار ناراحت شده بود با خود گفت:اینطوری نمیشود. باید به جای نمک چیز دیگری برای فروش به شهر ببرم.
فردای آنروز مرد مقدارزیادی پشم بار الاغ کرد.. هنگام گذشتن از رودخانه الاغ بار دیگر خود را به آب انداخت.. اما وقتی بلند شد مجبور شد باری چند برابر قبل را تا شهر حمل کند.
نتیجه:بسیاری از مشکلات ما در زندگی ناشی از این است که متوجه تغییرات نمیشویم و با استراتژیها والگوهای قدیمی به استقبال شرایط جدید میرویم. روشی که دیروز عامل موفقیت ما بود ،معلوم نیست که امروز هم عامل موفقیت باشد!

لطفا کانال داستان کوتاه را به دوستان❤️ خوبتان معرفی کنید🙏
#n @ganunejazb


This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#نیایش_شبانگاهی
#n @ganunejazb

🌸خدایا در این شب زیبا
پنجره‌های قلبم را
خـالصانه و عـاشقانه
به سویت باز می‌کنم تا
نسیم رحمتت بر آن بوزد
و نوری از عـ💗ـشق تو را
برای قلبم به ارمغان آورد

🌸قبل از خواب ،
قشنگ‌ترین دعاهایت را
به شاخه‌های درخت اجابت
آویزان نما مطمئن بـاش فردا
روز تو و معجزه‌هایت خواهد بود

🌷شبتون آرام🌷

🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃

#معجزه_سپاسگزاری

درس هایی که روزانه می گیریم گنجینه های کوچکی هستند که باید بابتشان خدا را شاکر باشیم. آموختن از این اتفاقات زندگیمان را روز به روز بهتر می کند. پس همواره در مواجه بامسائلِ مختلفِ زندگی بگویید: خدایا از اینکه این درس به من نشان داده شد تا بیاموزم و پیش بروم، سپاسگزارم 🙏

یارب دل ما را
تو به رحمت جان ده...
درد همه را
به صابری درمان ده....
این بنده نداند
ڪه چه می باید خواست...
داننده تویی
هر آنچه خواهی آن ده...

شبتون سرشار از نگاه پرمحبت خدا🌙

💟
#شما_هم_دعوتید 👇👇👇👇👇
#n @ganunejazb
#همراه_ما_باشید_باداستان_شب
#n @ganunejazb
💎میگویند که در زمان موسی خشکسالی پیش آمد.
آهوان در دشت، خدمت موسی رسیدند که ما از تشنگی تلف می شویم و از خداوند متعال در خواست باران کن.
موسی به درگاه الهی شتافت و داستان آهوان را نقل نمود.

خداوند فرمود: موعد آن نرسیده
موسی هم برای آهوان جواب رد آورد.

تا اینکه یکی از آهوان داوطلب شد که برای صحبت و مناجات بالای کوه طور رود. به دوستان خود گفت: اگر من جست و خیز کنان پایین آمدم بدانید که باران می آید وگرنه امیدی نیست.
آهو به بالای کوه رفت و حضرت حق به او هم جواب رد داد. اما در راه برگشت وقتی به چشمان منتظر دوستانش نگاه کرد ناراحت شد. شروع به جست و خیز کرد و با خود گفت:
دوستانم را خوشحال می کنم و توکل می نمایم. تا پایین رفتن از کوه هنوز امید هست.

تا آهو به پائین کوه رسید باران شروع به باریدن کرد
موسی معترض پروردگار شد، خداوند به او فرمود: همان پاسخ تو را آهو نیز دریافت کرد با این تفاوت که آهو دوباره با توکل حرکت کرد و این پاداش توکل او بود

هیچوقت نا امید نشوید، شاید لحظه اخر نتیجه عوض شود، پس مجددا توکل کنید

لطفا کانال قانون جذب را به دوستان❤️ خوبتان معرفی کنید🙏


👇👇👇
@ganunejazb
https://t.me/ganunejazb

در اینستاگرام با ما همراه باشید
آدرســپــیــج ایــنــســتــاگــرامــ
instagram.com/ebusiness.ir
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#نیایش_شبانه
#n @ganunejazb

معبود مهربانم :
هوای مرا داشته باش ...
كه جز تو كسی نيست هوادار من...
هوای مرا داشته باش...
كه می‌ترسم از تاريكی‌های ناگهانی...
تو خورشيد روزگارم باش...
دستم را بگير...
مرا به آسمان برسان...
من از اسارت خاك می‌ترسم...
من از هجوم بغض‌های سرزده می‌ترسم...
من از دور شدن از رحمتت می‌ترسم...
هوای مرا داشته باش...
بگذار روزگارم رنگ بهشت بگيرد
بگذار دلم قرص شود به بودنت...
من می‌ترسم از اينكه لحظه هايم بی عطرِ نامت به آخر برسد...
مبادا مرا نخواهی!!
مبادا مرا به سرزمين اجابت و باران راه ندهی!!
مبادا چشمانم را از شورِ تمنا محروم كنی!!
مبادا مرا نخواهی!!
كه تو بزرگی و هر چه اَمر كنی همان است...
هواي مرا داشته باش ای بزرگ
ای مهربان...
ای بخشنده...
ای کریم ...

شــک نکن ...

ناگشودنی ترین گـــره ها
به دست پروردگار مهربان
باز میشود...

تنها توکل کنید و صبـــــــــــــــــر داشته باشید...

شبتون بخیر

#شما_هم_دعوتید 👇👇👇👇👇

. #n @ganunejazb
.
.
.
.