چگونه بهتر بفروشید/محمدرضاگیاه پرور

✅ یک خاطره از محمد حسین ادیب از کلاس چهارم دبستان

🔸کلاس چهارم دبستان بودم ، جنگ یمن در اوج خود بود و من به شدت طرفدار محمد البدر ( حوثی ها)

برای تسلط بر ژئوپلیتیک یمن باید به اوضاع آفریقای شرقی مسلط بود و کتابی چاپ شده بود به نام « مبارزات ضد استعماری در آفریقای شرقی » که قیمت اش ٣٠ تومان بود و حقوق پدر من ماهی ۶٠٠ تومان ، لذا خیلی کتاب گرانی بود

🟣 من کتاب را می خواستم ؛ پدرم گفتند باید پول تو جیبی روزانه ات را جمع کنی و بخری ، من روزی پنج ریال می گرفتم چهار ریال برای چهار بار کرایه اتوبوس و یک ریال هم بستنی یا آب نبات

🔸از فردا پیاده به مدرسه رفتم و آب نبات هم نخریدم تا شد ٣٠ تومان و کتاب را پدر خریدند

پیاده که می رفتم دیر به مدرسه می رسیدم مدیر مدرسه از همه توضیح می خواستند من بعد از اینکه دفعه اول توضیخ دادم دیگر از من توضیح نمی خواستند ؛ به اشاره می گفتند به کلاس بروم ولی گاهی می پرسیدند پولی که جمع کرده ام چقدر شده است

نقشه راه های یمن را هم می خواستم اما کتاب فروشی امیر کبیر به پدر گفته بود خیلی کتاب گرانی است باید از فرانسه سفارش داد ، نزدیک عید بود پدر ما را بردند تا لباس عید بخرند ، گفتم لباس عید نمی خواهم و با پول اش پدر نقشه راه های یمن را خریدند

🟢نزدیک عید که می شد یقه کت من سائیده می شد مادر می گفتند آب نمک عید است ( به لهجه اصفهانی یعنی باید صبر کرد و اشکالی هم ندارد ) وقتی در مغازه لباس فروشی ، به جای لباس نو قرار شد نقشه راه های یمن را بخرم مادر گفتند می دانم روز عید همه لباس نو می پوشیدند اما من لباس نو ندارم ؟ گفتند فقط این را بدان اما تصمیم با خودت هست

از مغازه لباس فروشی که بیرون آمدیم مادر گفت 🔵آدم می تونه فکر نو بخره یا لباس نو ، تو تصمیم گرفتی فکر نو بخری هیچ کدام هم بهتر از دیگری نیست تو می تونی سال دیگر ، لباس نو بخری 🔵

🟡مادر گفتند آدم برای هر کاری باید فکر دوم داشته باشد کت ات را رفو می کنیم و دیگر سائیدگی اش معلوم نیست ، تو هم نقشه راه های یمن را داری و هم لباس ات خوب است ، البته فقط خیلی خوب نیست و تو باید این را قبول کنی ، مادر گفتند قول بده برای هر کاری از این به بعد اگر نتوانستی موفق شوی فکر دوم داشته باشی 🟡
‌
مأرب در محاصره بود و به احتمال قوی فردا بدست طرفداران محمد البدر می افتاد ، به مادر گفتم به مدرسه نمی روم چون می خواستم خبر سقوط مأرب را زود تر بشنوم ؛ پدرم صبح به مدرسه آمدند تا اجازه بگیرم آن روز به مدرسه نروم ولی مدیر مدرسه اجازه ندادند و قرار شد اگر مأرب سقوط کرد مادر به مدرسه بیایند و به من بگویند

درب کلاس باز شد مادر نفس نفس می زد معلوم بود خیلی تند آمده بودند مادر گفت مأرب سقوط کرد چشمان مادر نمناک بود ؛ مدیر مدرسه بگونه ای حرف زدند که من می توانم همین الان شادی ام را با همکلاسی هایم قسمت کنم

مدیر خواستند تا ظلمی که به حوثی ها میشود را برای هم کلاسی هایم بگویم

بعد مدیر گفتند حوثی ها برای پایان ظلم ؛ به چیزهای دیگری غیر از پیروزی در جنگ هم؛ احتیاج دارند

مادر گفتند من به حرف آقای مدیر هم فکر کنم

محمد حسین هیکل سردبیر روزنامه الاهرام مصر ٣٠سال قبل نوشت عربستان درگیر جنگ یمن میشود و در این جنگ شکست می خورد

در این لحظه ای که این متن را می نویسم مأرب از سه سو در محاصره حوثی هاست و یک گام تا سقوط بیشتر فاصله ندارند

حوثی ها توانایی زیادی در مدیریت قبائل حومه مأرب دارند سقوط مأرب نزدیک است

سقوط مأرب به معنای شکست عربستان در یمن است

محمد حسین هیکل یکبار ٣٠ سال قبل گفته بود

96 viewsedited 17:39