Letzte Lehre der Historie. — „Ach, dass ich damals gelebt hätte!“ — das ist die Rede thörichter und spielerischer Menschen. Vielmehr wird man, bei jedem Stück Geschichte, das man ernstlich betrachtet hat, und sei es das gelobteste Land der Vergangenheit, zuletzt ausrufen: „nur nicht dahin wieder zurück! Der Geist jener Zeit würde mit der Last von hundert Atmosphären auf dich drücken, des Guten und Schönen an ihr würdest du dich nicht erfreuen, ihr Schlimmes nicht verdauen können.“ — Zuverlässig wird die Nachwelt ebenso über unsre Zeit urtheilen: sie sei unausstehlich, das Leben in ihr unlebebar gewesen. — Und doch hält es Jeder in seiner Zeit aus? — Ja und zwar desshalb, weil der Geist seiner Zeit nicht nur auf ihm liegt, sondern auch in ihm ist. Der Geist der Zeit leistet sich selber Widerstand, trägt sich selber.
#Friedrich_Nietzsche
#Menschenliches_Allzumenschliches_II
واپسین آموزهی تاریخ _«آه، ای کاش در آن دوره زندگی میکردم!» این سخن انسانهای ابله و شوخ است. شاید با مشاهدهی هر گوشهای از تاریخ که با جدیت به آن بنگریم، حتی اگر ستودهترین پیشینه باشد، در نهایت چنین فریاد سر میدهیم: «دیگر اصلاً به آن جا بازنمیگردیم! روحِ آن زمان سنگینی صدها بارهی آن دوره را بر تو خواهد فشرد و نیکی آن تو را شادکام نخواهد ساخت و بدی آن را نمیتوانی دریابی.» بیشک آینده نیز در باب عصر ما چنین حکم خواهد راند: نمیشد آن را تحمل کرد و زندگی در آن زمان ناممکن بود. با این حال چرا هر کس در زمان خویش این زندگی را تحمل میکند؟ آری، دقیقاً به این دلیل که روح عصر او بر ان فرد سنگینی نمیکند، بلکه نهفته در درون اوست. روح زمان خود در برابر خویش مقاومت میکند و به راه خویش ادامه میدهد.
#فریدریش_نیچه
از کتاب: #آواره_و_سایهاش (جلد دوم کتاب "انسانی، بسیار انسانی")
قطعهی ۳۸۲
ترجمهی سعید فیروزآبادی
Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
🆔 @Pooria_mgh1844
#Friedrich_Nietzsche
#Menschenliches_Allzumenschliches_II
واپسین آموزهی تاریخ _«آه، ای کاش در آن دوره زندگی میکردم!» این سخن انسانهای ابله و شوخ است. شاید با مشاهدهی هر گوشهای از تاریخ که با جدیت به آن بنگریم، حتی اگر ستودهترین پیشینه باشد، در نهایت چنین فریاد سر میدهیم: «دیگر اصلاً به آن جا بازنمیگردیم! روحِ آن زمان سنگینی صدها بارهی آن دوره را بر تو خواهد فشرد و نیکی آن تو را شادکام نخواهد ساخت و بدی آن را نمیتوانی دریابی.» بیشک آینده نیز در باب عصر ما چنین حکم خواهد راند: نمیشد آن را تحمل کرد و زندگی در آن زمان ناممکن بود. با این حال چرا هر کس در زمان خویش این زندگی را تحمل میکند؟ آری، دقیقاً به این دلیل که روح عصر او بر ان فرد سنگینی نمیکند، بلکه نهفته در درون اوست. روح زمان خود در برابر خویش مقاومت میکند و به راه خویش ادامه میدهد.
#فریدریش_نیچه
از کتاب: #آواره_و_سایهاش (جلد دوم کتاب "انسانی، بسیار انسانی")
قطعهی ۳۸۲
ترجمهی سعید فیروزآبادی
Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
🆔 @Pooria_mgh1844
Meine Erholung, meine Vorliebe, meine Kur von allem Platonismus war zu jeder Zeit Thukydides. Thukydides und, vielleicht, der principe Macchiavell’s sind mir selber am meisten verwandt durch den unbedingten Willen, sich Nichts vorzumachen und die Vernunft in der Realität zu sehn, — nicht in der „Vernunft“, noch weniger in der „Moral“… Von der jämmerlichen Schönfärberei der Griechen in’s Ideal, die der „klassisch gebildete“ Jüngling als Lohn für seine Gymnasial-Dressur in’s Leben davonträgt, kurirt Nichts so gründlich als Thukydides. Man muss ihn Zeile für Zeile umwenden und seine Hintergedanken so deutlich ablesen wie seine Worte: es giebt wenige so hintergedankenreiche Denker. In ihm kommt die Sophisten-Cultur, will sagen die Realisten-Cultur, zu ihrem vollendeten Ausdruck: diese unschätzbare Bewegung inmitten des eben allerwärts losbrechenden Moral- und Ideal-Schwindels der sokratischen Schulen. Die griechische Philosophie als die décadence des griechischen Instinkts; Thukydides als die grosse Summe, die letzte Offenbarung jener starken, strengen, harten Thatsächlichkeit, die dem älteren Hellenen im Instinkte lag. Der Muth vor der Realität unterscheidet zuletzt solche Naturen wie Thukydides und Plato: Plato ist ein Feigling vor der Realität, — folglich flüchtet er in’s Ideal; Thukydides hat sich in der Gewalt, folglich behält er auch die Dinge in der Gewalt…
#Friedrich_Nietzsche
#Götzen_Dämmerung
Was ich den Alten verdanke.
مایهیِ آسایشِ من، خاطرپسندِ من، درمانگرِ من از [بلایِ] افلاطونیگری همیشه توکودیدس* بوده است. [کتابِ] توکودیدس و چه بسا شهریارِ ماکیاوللی با آن خواستِ بیکم-و-کاستِشان برای پرهیز از خودفریبی و دیدنِ عقل در واقعیّت ___نه [واقعیّت] در «عقل»، تا چه رسد [به دیدنِ واقعیّت در] «اخلاق» ___از همه به من نزدیکتر اند. کجا دوايي بهتر از توکودیدس برای زدودنِ آن رنگ-و-لعابِ نکبتبارِ آرمانپرستیِ یونان که هر جوانِ «آموزشِ کلاسیک» دیده میباید همچون جایزهیِ دستآموزشدگی در دبیرستانِ علم-و-ادب با خود به زندگانیِ سپسین ببرد! میباید او را سطر به سطر دنبال کرد و اندیشههایِ نهفتهاش را به همان روشنی خواند که واژههایش را: کمتر اندیشهگري این همه اندیشههایِ نهفته دارد. فرهنگِ سوفسطایی**، یعنی فرهنگِ واقعنگر، در او به کمال زبان میگشاید: این جنبشي بود بینهایت ارزشمند در میانِ آن حقّهبازیهایِ اخلاق و آرمانپرستیِ مکتبهایِ سقراطی*** که همان زمان از همه سو مهار گسیخته بودند. فلسفهی یونانی [با آرمانپرستیِ اخلاقیاش] جز نشانهیِ تبهگنیِ غریزههایِ یونانی نبود، و توکودیدس [در برابرِ آن]، آن سرجمعِ کلان، آن واپسین نمودِ واقعگراییِ نیرومندِ سادهیِ سختی بود که در غریزهیِ یونانیانِ دیرینهتر جای داشت. دلیری در رویارویی با واقعیّت آن چیزي ست که سرانجام سرشتي چون توکودیدس را از افلاطون جدا میکند: افلاطون از واقعیّت هراسان است و __از اینرو به دامانِ آرمان (ایدهآل) میگریزد؛ توکودیدس، امّا، مهارِ خویش را به دست دارد، و از اینرو مهارِ چیزها را نیز...
#فریدریش_نیچه
از کتاب: #غروب_بتها
بخش: آنچه وامدارِ باستانیان ام (۲)
ترجمهی داریوش آشوری
*Thukydides/Thucydides، تاریخگزارِ یونانیِ سدهیِ پنجم پیش از میلاد. اثرِ نامدارِ ستودهیِ او تاریخِ جنگهای پلوپنزی ست که گزارشِ درگیریِ آتن و اسپارت بر سرِ فرمانروایی بر یونان است.
** سوفسطاییان که در آثارِ افلاطون بدنام شدهاند، در اصل آموزگارانِ خِرَد بودند (نامِشان از sophia، خرد، گرفته شده است) و درسِ سخنوری و سیاسیّات (politics) و ریاضیّات میدادند.
*** چند مکتبِ فلسفی که شاگردانِ سقراط پایهگذاری کردند. برجستهترینِ آنها آکادپیِ افلاطون بود و از جمله مکتبهایِ دیگر یکي مکتبِ کلبی بود و دیگر مکتبهایِ مگارایی و کورنایی.
Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
#Friedrich_Nietzsche
#Götzen_Dämmerung
Was ich den Alten verdanke.
مایهیِ آسایشِ من، خاطرپسندِ من، درمانگرِ من از [بلایِ] افلاطونیگری همیشه توکودیدس* بوده است. [کتابِ] توکودیدس و چه بسا شهریارِ ماکیاوللی با آن خواستِ بیکم-و-کاستِشان برای پرهیز از خودفریبی و دیدنِ عقل در واقعیّت ___نه [واقعیّت] در «عقل»، تا چه رسد [به دیدنِ واقعیّت در] «اخلاق» ___از همه به من نزدیکتر اند. کجا دوايي بهتر از توکودیدس برای زدودنِ آن رنگ-و-لعابِ نکبتبارِ آرمانپرستیِ یونان که هر جوانِ «آموزشِ کلاسیک» دیده میباید همچون جایزهیِ دستآموزشدگی در دبیرستانِ علم-و-ادب با خود به زندگانیِ سپسین ببرد! میباید او را سطر به سطر دنبال کرد و اندیشههایِ نهفتهاش را به همان روشنی خواند که واژههایش را: کمتر اندیشهگري این همه اندیشههایِ نهفته دارد. فرهنگِ سوفسطایی**، یعنی فرهنگِ واقعنگر، در او به کمال زبان میگشاید: این جنبشي بود بینهایت ارزشمند در میانِ آن حقّهبازیهایِ اخلاق و آرمانپرستیِ مکتبهایِ سقراطی*** که همان زمان از همه سو مهار گسیخته بودند. فلسفهی یونانی [با آرمانپرستیِ اخلاقیاش] جز نشانهیِ تبهگنیِ غریزههایِ یونانی نبود، و توکودیدس [در برابرِ آن]، آن سرجمعِ کلان، آن واپسین نمودِ واقعگراییِ نیرومندِ سادهیِ سختی بود که در غریزهیِ یونانیانِ دیرینهتر جای داشت. دلیری در رویارویی با واقعیّت آن چیزي ست که سرانجام سرشتي چون توکودیدس را از افلاطون جدا میکند: افلاطون از واقعیّت هراسان است و __از اینرو به دامانِ آرمان (ایدهآل) میگریزد؛ توکودیدس، امّا، مهارِ خویش را به دست دارد، و از اینرو مهارِ چیزها را نیز...
#فریدریش_نیچه
از کتاب: #غروب_بتها
بخش: آنچه وامدارِ باستانیان ام (۲)
ترجمهی داریوش آشوری
*Thukydides/Thucydides، تاریخگزارِ یونانیِ سدهیِ پنجم پیش از میلاد. اثرِ نامدارِ ستودهیِ او تاریخِ جنگهای پلوپنزی ست که گزارشِ درگیریِ آتن و اسپارت بر سرِ فرمانروایی بر یونان است.
** سوفسطاییان که در آثارِ افلاطون بدنام شدهاند، در اصل آموزگارانِ خِرَد بودند (نامِشان از sophia، خرد، گرفته شده است) و درسِ سخنوری و سیاسیّات (politics) و ریاضیّات میدادند.
*** چند مکتبِ فلسفی که شاگردانِ سقراط پایهگذاری کردند. برجستهترینِ آنها آکادپیِ افلاطون بود و از جمله مکتبهایِ دیگر یکي مکتبِ کلبی بود و دیگر مکتبهایِ مگارایی و کورنایی.
Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
Wenn die Unterdrückten, Niedergetretenen, Vergewaltigten aus der rachsüchtigen List der Ohnmacht heraus sich zureden: „lasst uns anders sein als die Bösen, nämlich gut! Und gut ist Jeder, der nicht vergewaltigt, der Niemanden verletzt, der nicht angreift, der nicht vergilt, der die Rache Gott übergiebt, der sich wie wir im Verborgenen hält, der allem Bösen aus dem Wege geht und wenig überhaupt vom Leben verlangt, gleich uns den Geduldigen, Demüthigen, Gerechten“ — so heisst das, kalt und ohne Voreingenommenheit angehört, eigentlich nichts weiter als: „wir Schwachen sind nun einmal schwach; es ist gut, wenn wir nichts thun, wozu wir nicht stark genug sind“ — aber dieser herbe Thatbestand, diese Klugheit niedrigsten Ranges, welche selbst Insekten haben (die sich wohl todt stellen, um nicht „zu viel“ zu thun, bei grosser Gefahr), hat sich Dank jener Falschmünzerei und Selbstverlogenheit der Ohnmacht in den Prunk der entsagenden stillen abwartenden Tugend gekleidet, gleich als ob die Schwäche des Schwachen selbst — das heisst doch sein Wesen, sein Wirken, seine ganze einzige unvermeidliche, unablösbare Wirklichkeit — eine freiwillige Leistung, etwas Gewolltes, Gewähltes, eine That, ein Verdienst sei. Diese Art Mensch hat den Glauben an das indifferente wahlfreie „Subjekt“ nöthig aus einem Instinkte der Selbsterhaltung, Selbstbejahung heraus, in dem jede Lüge sich zu heiligen pflegt. Das Subjekt (oder, dass wir populärer reden, die Seele) ist vielleicht deshalb bis jetzt auf Erden der beste Glaubenssatz gewesen, weil er der Überzahl der Sterblichen, den Schwachen und Niedergedrückten jeder Art, jene sublime Selbstbetrügerei ermöglichte, die Schwäche selbst als Freiheit, ihr So- und So-sein als Verdienst auszulegen.
#Friedrich_Nietzsche
#Zur_Genealogie_der_Moral
هنگامي که فروافکندگان و پایمال شدگان و زورشنیدگان از دلِ مکرِ انتقامجویِ ناتوانی یکدیگر را بهاندرز دل میدهند که «بیایید مانندِ شریران نباشیم؛ خوب باشیم! و خوب یعني کسی که زور نمیگوید و آزاري به کسي نمیرساند و به کسي نمیتازد و در پیِ تلافی نیست و انتقام را به خدا واگذار میکند؛ کسي مثلِ ما سر-به-تو که به دنبالِ شرّ نمیگردد و از زندگی چندان انتظاري ندارد؛ مانندِ ما اهلِ صبر و فروتن و عادل». اگر به این سخنان با خونسردی و بیطرفانه گوش فرادهیم، بهراستی چیزي بیش از این نمیگویند که: «چه کنیم که ما بیزوران بیزور ایم و همان بهتر که دست به کاري نزنیم، چرا که زورِمان نمیرسد». امّا این واقعیّتِ ساده، این پایهایترین ردهیِ زیرکی (که حشرهها نیز دارند و هنگامِ رویارویی با خطرِ بزرگ خود را به مُردگی میزنند تا «زیاد» کاري نکرده باشند) از سرِ نیرنگبازی و خودفریبیِ ناتوانیِ خود را در زرق-و-برقِ فضیلتِ تسلیم-و-رضا و سکون و انتظار میپوشاند، چنانکه گویی بیزوریِ بیزوران _یعنی ذاتِشان، کارکردِشان، واقعیّتِ بیکم-و-کاستِ یگانهیِ چارهناپذیر و جدایی ناپذیرِ وجودِشان _کار-و-کوششيست آزادانه؛ چیزي ست خواسته و دانسته؛ عملاي ست؛ شایستگیاي ست. چنین انساني از سرِ غریزهیِ خویشتنپایی و خود-بر حقانگاری، که هر دروغي را تقدّس میبخشد، به ایمان به یک «کُننده»یِ بیطرفِ در گزینش آزاد نیاز دارد. چه بسا تاکنون بر رویِ زمین به چیزي به اندازهیِ «کُننده» (یا مردمپسندانهتر بگوییم، به روان) ایمان نداشتهاند؛ چرا که برایِ بیشینهیِ مردمان، یعنی ناتوانان و فروافکندگان از هر دست، امکانِ این خودفریبیِ والا را فراهم میکند که ناتوانی را آزادی بدانند و چنین و چنان بودنِشان را شایستگی.
#فریدریش_نیچه
از کتاب: #تبارشناسی_اخلاق
بخش: «خیر و شرّ»، «خوب و بد» (۱۳)
ترجمهی داریوش آشوری
Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
#Friedrich_Nietzsche
#Zur_Genealogie_der_Moral
هنگامي که فروافکندگان و پایمال شدگان و زورشنیدگان از دلِ مکرِ انتقامجویِ ناتوانی یکدیگر را بهاندرز دل میدهند که «بیایید مانندِ شریران نباشیم؛ خوب باشیم! و خوب یعني کسی که زور نمیگوید و آزاري به کسي نمیرساند و به کسي نمیتازد و در پیِ تلافی نیست و انتقام را به خدا واگذار میکند؛ کسي مثلِ ما سر-به-تو که به دنبالِ شرّ نمیگردد و از زندگی چندان انتظاري ندارد؛ مانندِ ما اهلِ صبر و فروتن و عادل». اگر به این سخنان با خونسردی و بیطرفانه گوش فرادهیم، بهراستی چیزي بیش از این نمیگویند که: «چه کنیم که ما بیزوران بیزور ایم و همان بهتر که دست به کاري نزنیم، چرا که زورِمان نمیرسد». امّا این واقعیّتِ ساده، این پایهایترین ردهیِ زیرکی (که حشرهها نیز دارند و هنگامِ رویارویی با خطرِ بزرگ خود را به مُردگی میزنند تا «زیاد» کاري نکرده باشند) از سرِ نیرنگبازی و خودفریبیِ ناتوانیِ خود را در زرق-و-برقِ فضیلتِ تسلیم-و-رضا و سکون و انتظار میپوشاند، چنانکه گویی بیزوریِ بیزوران _یعنی ذاتِشان، کارکردِشان، واقعیّتِ بیکم-و-کاستِ یگانهیِ چارهناپذیر و جدایی ناپذیرِ وجودِشان _کار-و-کوششيست آزادانه؛ چیزي ست خواسته و دانسته؛ عملاي ست؛ شایستگیاي ست. چنین انساني از سرِ غریزهیِ خویشتنپایی و خود-بر حقانگاری، که هر دروغي را تقدّس میبخشد، به ایمان به یک «کُننده»یِ بیطرفِ در گزینش آزاد نیاز دارد. چه بسا تاکنون بر رویِ زمین به چیزي به اندازهیِ «کُننده» (یا مردمپسندانهتر بگوییم، به روان) ایمان نداشتهاند؛ چرا که برایِ بیشینهیِ مردمان، یعنی ناتوانان و فروافکندگان از هر دست، امکانِ این خودفریبیِ والا را فراهم میکند که ناتوانی را آزادی بدانند و چنین و چنان بودنِشان را شایستگی.
#فریدریش_نیچه
از کتاب: #تبارشناسی_اخلاق
بخش: «خیر و شرّ»، «خوب و بد» (۱۳)
ترجمهی داریوش آشوری
Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
In jeder Philosophie giebt es einen Punkt, wo die „Überzeugung“ des Philosophen auf die Bühne tritt: oder, um es in der Sprache eines alten Mysteriums zu sagen:
adventavit asinus
pulcher et fortissimus.
#Friedrich_Nietzsche
#Jenseits_von_Gut_und_Böse
در هر فلسفه لحظهاي هست که در آن «ایقانِ» فیلسوف پای به صحنه مینهد؛ و یا بنا به یک تعزیهیِ قدیمی:
خر رسید
زیبا و قوی.
#فریدریش_نیچه
از کتاب: #فراسوی_نیک_و_بد
قطعهی ۸
ترجمهی داریوش آشوری
Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
adventavit asinus
pulcher et fortissimus.
#Friedrich_Nietzsche
#Jenseits_von_Gut_und_Böse
در هر فلسفه لحظهاي هست که در آن «ایقانِ» فیلسوف پای به صحنه مینهد؛ و یا بنا به یک تعزیهیِ قدیمی:
خر رسید
زیبا و قوی.
#فریدریش_نیچه
از کتاب: #فراسوی_نیک_و_بد
قطعهی ۸
ترجمهی داریوش آشوری
Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
Im Gebirge ist der nächste Weg von Gipfel zu Gipfel: aber dazu musst du lange Beine haben. Sprüche sollen Gipfel sein: und Die, zu denen gesprochen wird, Grosse und Hochwüchsige.
#Friedrich_Nietzsche
#Also_Sprach_Zarathusra
Vom Lesen und Schreiben
در کوهستان کوتاهترین راه از چَکاد است به چکاد. امّا بهرِ آن تو را پاهایي بلند باید. گُزینگویهها میباید چکادها باشند و آنان که رویِ سخن به جانبِشان است تنومند و بلندبالا.
#فریدریش_نیچه
از کتاب: #چنین_گفت_زرتشت
دربارهیِ خواندن و نوشتن
ترجمهی داریوش آشوری
Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
#Friedrich_Nietzsche
#Also_Sprach_Zarathusra
Vom Lesen und Schreiben
در کوهستان کوتاهترین راه از چَکاد است به چکاد. امّا بهرِ آن تو را پاهایي بلند باید. گُزینگویهها میباید چکادها باشند و آنان که رویِ سخن به جانبِشان است تنومند و بلندبالا.
#فریدریش_نیچه
از کتاب: #چنین_گفت_زرتشت
دربارهیِ خواندن و نوشتن
ترجمهی داریوش آشوری
Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
Wo Glaube noth thut. — Nichts ist seltner unter Moralisten und Heiligen als Rechtschaffenheit; vielleicht sagen sie das Gegentheil, vielleicht glauben sie es selbst. Wenn nämlich ein Glaube nützlicher, wirkungsvoller, überzeugender ist, als die bewusste Heuchelei, so wird, aus Instinkt, die Heuchelei alsbald zur Unschuld: erster Satz zum Verständniss grosser Heiliger. Auch bei den Philosophen, einer andren Art von Heiligen, bringt es das ganze Handwerk mit sich, dass sie nur gewisse Wahrheiten zulassen: nämlich solche, auf die hin ihr Handwerk die öffentliche Sanktion hat, — Kantisch geredet, Wahrheiten der praktischen Vernunft. Sie wissen, was sie beweisen müssen, darin sind sie praktisch, — sie erkennen sich unter einander daran, dass sie über „die Wahrheiten“ übereinstimmen. — „Du sollst nicht lügen“ — auf deutsch: hüten Sie sich, mein Herr Philosoph, die Wahrheit zu sagen…
#Friedrich_Nietzsche
#Götzen_Dämmerung
آن جا که به ایمان نیاز هست. __در میانِ آموزگارانِ اخلاق و زاهدان چیزي کمیابتر از شرفمندی نیست. خود چه بسا خلافِ این بگویند و به آن حرف ایمان هم داشته باشند. زیرا هرگاه که یک باورِ سودمندتر و کارآمدتر و پذیرفتنیتر از ریاکاریِ آگاهانه باشد، ریاکاری، به حکمِ غریزه، بیدرنگ بدل به معصومیّت میشود: اصلِ یکم برای فهمِ هر زاهدِ بزرگ. در موردِ فیلسوفان نیز _که گونهاي دیگر از زاهداناند _کسب-و-کارِشان چنین میطلبد که جز به برخی حقیقتها رخصتِ رو نشان دادن ندهند: یعنی، جز به آنهایي که اعتبارِ کسب-و-کارِ ایشان را نزدِ عامّه نگاه میدارد. __به زبانِ کانتی، حقیقتهایِ عقلِ عملی. ایشان میدانند که همان چیزهايي را باید اثبات کنند که عمل میکنند __و یکدیگر را با این میشناسند که بر سرِ «حقایق» همرای اند. __«دروغ نباید بگویی» __به زبانِ ساده، حضرتِ فیلسوف، مبادا از حقیقت دم بزنی...
#فریدریش_نیچه
از کتاب: #غروب_بتها
بخش: پویندگیهایِ مردِ نابههنگام
ترجمهی داریوش آشوری
Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
🆔 @Pooria_mgh1844
#Friedrich_Nietzsche
#Götzen_Dämmerung
آن جا که به ایمان نیاز هست. __در میانِ آموزگارانِ اخلاق و زاهدان چیزي کمیابتر از شرفمندی نیست. خود چه بسا خلافِ این بگویند و به آن حرف ایمان هم داشته باشند. زیرا هرگاه که یک باورِ سودمندتر و کارآمدتر و پذیرفتنیتر از ریاکاریِ آگاهانه باشد، ریاکاری، به حکمِ غریزه، بیدرنگ بدل به معصومیّت میشود: اصلِ یکم برای فهمِ هر زاهدِ بزرگ. در موردِ فیلسوفان نیز _که گونهاي دیگر از زاهداناند _کسب-و-کارِشان چنین میطلبد که جز به برخی حقیقتها رخصتِ رو نشان دادن ندهند: یعنی، جز به آنهایي که اعتبارِ کسب-و-کارِ ایشان را نزدِ عامّه نگاه میدارد. __به زبانِ کانتی، حقیقتهایِ عقلِ عملی. ایشان میدانند که همان چیزهايي را باید اثبات کنند که عمل میکنند __و یکدیگر را با این میشناسند که بر سرِ «حقایق» همرای اند. __«دروغ نباید بگویی» __به زبانِ ساده، حضرتِ فیلسوف، مبادا از حقیقت دم بزنی...
#فریدریش_نیچه
از کتاب: #غروب_بتها
بخش: پویندگیهایِ مردِ نابههنگام
ترجمهی داریوش آشوری
Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
🆔 @Pooria_mgh1844
Die Eltern machen unwillkürlich aus dem Kinde etwas ihnen Ähnliches — sie nennen das „Erziehung“.
#Friedrich_Nietzsche
#Jenseits_von_Gut_und_Böse
پدران و مادران، ناخواسته، از فرزندانِ خود چیزي همانندِ خود میسازند و __این کار را «تربیت» مینامند.
#فریدریش_نیچه
از کتاب: #فراسوی_نیک_و_بد
قطعهیِ ۱۹۴
ترجمهی داریوش آشوری
Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
#Friedrich_Nietzsche
#Jenseits_von_Gut_und_Böse
پدران و مادران، ناخواسته، از فرزندانِ خود چیزي همانندِ خود میسازند و __این کار را «تربیت» مینامند.
#فریدریش_نیچه
از کتاب: #فراسوی_نیک_و_بد
قطعهیِ ۱۹۴
ترجمهی داریوش آشوری
Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
Forwarded from چنین گفت نیچه
Recept für den Dulder. — Dir wird die Last des Lebens zu schwer? — So musst du die Last deines Lebens vermehren. Wenn der Dulder endlich nach dem Flusse Lethe dürstet und sucht, — so muss er zum Helden werden, um ihn gewiss zu finden.
#Friedrich_Nietzsche
#Menschenliches_Allzumenschliches_II
دستورالعملی برای صبوران. __ آیا زندگی برای تو بس دشوار است! -اگر چنین است باید بر سختی زندگی خویش بیفزایی. سرانجام آن هنگام که فرد صبوری تشنهی رود لته میشود و به جستجو میپردازد، باید مبدل به پهلوانی شود تا بتواند آن را بیابد.
#فریدریش_نیچه
از کتاب: #آواره_و_سایهاش (جلد دوم کتاب "انسانی، بسیار انسانی")
قطعهی ۴۰۱
ترجمهی سعید فیروزآبادی
#تفسیر را بخوانید:
https://telegra.ph/%D8%AA%D9%81%D8%B3%DB%8C%D8%B1-05-04
Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
🆔 @Pooria_mgh1844
#Friedrich_Nietzsche
#Menschenliches_Allzumenschliches_II
دستورالعملی برای صبوران. __ آیا زندگی برای تو بس دشوار است! -اگر چنین است باید بر سختی زندگی خویش بیفزایی. سرانجام آن هنگام که فرد صبوری تشنهی رود لته میشود و به جستجو میپردازد، باید مبدل به پهلوانی شود تا بتواند آن را بیابد.
#فریدریش_نیچه
از کتاب: #آواره_و_سایهاش (جلد دوم کتاب "انسانی، بسیار انسانی")
قطعهی ۴۰۱
ترجمهی سعید فیروزآبادی
#تفسیر را بخوانید:
https://telegra.ph/%D8%AA%D9%81%D8%B3%DB%8C%D8%B1-05-04
Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
🆔 @Pooria_mgh1844
Ich bin von Heute und Ehedem, [...] aber Etwas ist in mir, das ist von Morgen und Übermorgen und Einstmals.
#Friedrich_Nietzsche
#Also_Sprach_Zrathustra
من از امروز ام و از پیش ازین. امّا چیزي در من هست که از فرداست و از پسفردا و از پس ازین.
#فریدریش_نیچه
از کتاب: #چنین_گفت_زرتشت
ترجمهیِ داریوش آشوری
پ. ن: پانزدهمِ اکتبر، زادروزِ "فریدریش نیچه" فیلسوفِ نامدارِ آلمانی است.
Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
#Friedrich_Nietzsche
#Also_Sprach_Zrathustra
من از امروز ام و از پیش ازین. امّا چیزي در من هست که از فرداست و از پسفردا و از پس ازین.
#فریدریش_نیچه
از کتاب: #چنین_گفت_زرتشت
ترجمهیِ داریوش آشوری
پ. ن: پانزدهمِ اکتبر، زادروزِ "فریدریش نیچه" فیلسوفِ نامدارِ آلمانی است.
Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
meine Herrn Philosophen, von nun an besser vor der gefährlichen alten Begriffs-Fabelei, welche ein „reines, willenloses, schmerzloses, zeitloses Subjekt der Erkenntniss“ angesetzt hat, hüten wir uns vor den Fangarmen solcher contradiktorischen Begriffe wie „reine Vernunft“, „absolute Geistigkeit“, „Erkenntniss an sich“: — hier wird immer ein Auge zu denken verlangt, das gar nicht gedacht werden kann, ein Auge, das durchaus keine Richtung haben soll, bei dem die aktiven und interpretirenden Kräfte unterbunden sein sollen, fehlen sollen, durch die doch Sehen erst ein Etwas-Sehen wird, hier wird also immer ein Widersinn und Unbegriff von Auge verlangt. Es giebt nur ein perspektivisches Sehen, nur ein perspektivisches „Erkennen“; und je mehr Affekte wir über eine Sache zu Worte kommen lassen, je mehr Augen, verschiedne Augen wir uns für dieselbe Sache einzusetzen wissen, um so vollständiger wird unser „Begriff“ dieser Sache, unsre „Objektivität“ sein. Den Willen aber überhaupt eliminiren, die Affekte sammt und sonders aushängen, gesetzt, dass wir dies vermöchten: wie? hiesse das nicht den Intellekt castriren?…
#Friedrich_Nietzsche
#Zur_Genealogie_der_Moral
پس، سرورانِ فیلسوفام، ازین پس خود را بهتر بپاییم در برابرِ آن افسانهیِ خطرناکِ مفهومیِ دیرینه که یک «سوژهیِ شناسندهیِ نابِ بیخواستِ بیدردِ بیزمان» فرامینهد؛ بپرهیزیم از دامهایِ مفهومهایِ ناهمسازي همچون «خردِ ناب»، «روحیّتِ مطلق»، «دانش در ذاتِ خویش». اینها همواره از ما انتظارِ اندیشیدن به چشمي را دارند که هرگز اندیشیدنی نیست؛ چشمي که نگاهاش به هیچسو نگراید و از نیروهایِ کوشا و تفسیرگر در آن نشاني نباشد؛ یعنی نیروهايي که از راهِ آنها دیدن همواره چیزي-دیدن میشود که این چشمداشتي ست پوچ و بیمعنا از چشم. دیدن، یعنی از چشمانداز دیدن و بس؛ «دانستن»، یعنی از چشمانداز دانستن و بس. و هر چه بگذاریم عاطفههایِ بیشتري در بابِ یک چیز با ما سخن گویند، چشمانِ بیشتر، چشمانِ گوناگونتر، بر آن گماشتهایم و «دریافتِ» ما از آن و «عینینگریِ» ما بدان کاملتر خواهد بود. امّا، یکسره از میان برداشتنِ خواست و آونگاندنِ عاطفهها یکایک، گیرم که در توانِ ما نیز باشد، امّا این جز اختهکردنِ عقل چه معنا دارد؟
#فریدریش_نیچه
از کتاب: #تبارشناسی_اخلاق
جستارِ سوّم (معنایِ آرمانِ زهد چیست؟)
ترجمهیِ داریوش آشوری
Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
#Friedrich_Nietzsche
#Zur_Genealogie_der_Moral
پس، سرورانِ فیلسوفام، ازین پس خود را بهتر بپاییم در برابرِ آن افسانهیِ خطرناکِ مفهومیِ دیرینه که یک «سوژهیِ شناسندهیِ نابِ بیخواستِ بیدردِ بیزمان» فرامینهد؛ بپرهیزیم از دامهایِ مفهومهایِ ناهمسازي همچون «خردِ ناب»، «روحیّتِ مطلق»، «دانش در ذاتِ خویش». اینها همواره از ما انتظارِ اندیشیدن به چشمي را دارند که هرگز اندیشیدنی نیست؛ چشمي که نگاهاش به هیچسو نگراید و از نیروهایِ کوشا و تفسیرگر در آن نشاني نباشد؛ یعنی نیروهايي که از راهِ آنها دیدن همواره چیزي-دیدن میشود که این چشمداشتي ست پوچ و بیمعنا از چشم. دیدن، یعنی از چشمانداز دیدن و بس؛ «دانستن»، یعنی از چشمانداز دانستن و بس. و هر چه بگذاریم عاطفههایِ بیشتري در بابِ یک چیز با ما سخن گویند، چشمانِ بیشتر، چشمانِ گوناگونتر، بر آن گماشتهایم و «دریافتِ» ما از آن و «عینینگریِ» ما بدان کاملتر خواهد بود. امّا، یکسره از میان برداشتنِ خواست و آونگاندنِ عاطفهها یکایک، گیرم که در توانِ ما نیز باشد، امّا این جز اختهکردنِ عقل چه معنا دارد؟
#فریدریش_نیچه
از کتاب: #تبارشناسی_اخلاق
جستارِ سوّم (معنایِ آرمانِ زهد چیست؟)
ترجمهیِ داریوش آشوری
Join Link↘️
🆔 @fnietzsche