کانال فردوس
536 subscribers
46.8K photos
12.2K videos
236 files
1.59K links
https://t.me/ferdows18


کانال فرهنگی ؛اجتماعی ؛ اقتصادی؛ خبری و سیاسی محله فردوس.(حسینی و فردوس)
بهشت محله های تهران.
سازنده علی تفرشی اینستا گرام ali.tafreshi

ارتباط با ادمین
@alit123456789
Download Telegram
بسم رب الشهدا

#قسمت_چهل_نهم
#هادی_دلها


مراسمی که سپاه صابرین گرفت و خیلی از دوستان و همرزمان حسین اومده بودن

و حضورشون از داغ نبودن حسین کم میکرد

ولی سختی اونروز این بود که بعد از مراسم سالگرد به جای مزار حسین رفتیم مزار شهید میردوستی 😔

شب وقتی همه دوستان و اقوام رفتن و ما خودمون تنها شدیم

۱۰۰شاخه گل رز قرمز خریدیم و رفتیم بهشت زهرا

مرتضی :آجی الان میریم پیش آقاسید؟

-آره عزیزم میریم اونجا به یاد داداش حسین میریم مزار شهدای گمنام نفری یه دونه شاخه گل میذاریم روی مزارشون


مرتضی:اجی من با تو بیام ؟

-اره عزیزم




قبل از شروع اینکه گلامون هدیه کنیم از گلها یه عکس گرفتم

هر شهید گمنامی که دیدیم یه شاخه گل رز قرمز گذاشتیم سر مزارشون


شب که برگشتیم خونه

یه پست تو صفحه اینستا حسین زدم

""برادر شهیدم امروز اولین سالگرد شهادتت بود

تمام ۳۶۵روز گذشته را در انتظار بازگشت پیکر نازت بودم

امروز تمام دوستان همرزانت آمادن اما جایی تو شدیدا خالی بود

ولی با تمام #سختی_ها
با تمام #انتظارها
با تمام #بغض_ها
با تمام #اشک_ها

به قول همسر شهید صدر زاده ما شهیدمان تقدیم بی بی زینب کردیم

مادر در حال پرورش یه پسر دیگر است برای آزادسازی قدس

امروز خانوادت صد شاخه گل رز را ب یاد تو تقدیم شهدای گمنام کردن

هنوز منتظر بازگشت پیکر زیبایت هستیم """"


خداشکر فردای سالگرد حسین جمعه بود و مدرسه نداشتیم اصلا حوصله درس ، مدرسه نداشتم

روز شنبه عطیه اومد دنبالم که بریم مدرسه

عطیه : رفتید ناحیه ؟
مدارکتون دادید برای سوریه ؟


-اره

عطیه‌: بهار هم گفتی ؟

-وای نه یادم رفت

عطیه: حالا فردا بگو بابا برن بگن
به احتمال بالایی اجازه میدن
زینب 🙈

-جانم چرا خجالت میشکی ؟
چی شده ؟


عطیه: ب احتمال نودنه درصد پنجم عید عروسیمون بگیریم

-واقعا😳😳

عطیه :اره
اخه ان شاالله خدا بخواد سید ۲۵فروردین میره سوریه
برای همین میخایم عروسیمون زودتر بگیریم

-پس مدرسه ؟

عطیه :این چندماه اجازه دارم بیام مدرسه
ولی سال بعد ان شاالله میرم بزرگسالان

-اوهوم

فردای اون روز رفتیم سپاه برای اینکه موضوع اومدن بهار هم مطرح کنیم


وقتی اسم فامیل بهار گفتم

اقای کرمی گفتن :به احتمال زیاد با اومدنشون موافقت میشه


روزها پشت هم میگذشت و ما خیلی بی تاب روزهای پایانی اسفند ماه بودیم

چون سفرما تا ششم فروردین طول میکشید

عروسی سیدمحمد و عطیه موکول شد هشتم فروردین ماه سالروز ولادت حضرت علی (ع)


اتفاق جالب سفرما این بود که تعدادی از خود مدافعین حرم باما همسفر شدن و جالبترش اینکه
آقا محسن هم جزو اون مدافعین حرم بودن


#ادامه_دارد
🍁 @ferdows18 💯 🍁
فردوس بهشت محلات تهران
💌داستان واقعیِ
💟 #عــاشــقـانـہای_بــراےتو

🌹قــسـمـت هفدهم
( زندگی در ایران)

به عنوان #طلبه توی #مکتب پذیرش شدم ...
از #مسلمان_بودن
فقط و فقط #حجاب
نخوردن #شراب
و #دست_دادن با مردها رو بلد بودم ... .

همه با #ظرافت و #آرامش
باهام برخورد می کردن ... 🌸🍃

اینقدر خوب بودن که هیچ سختی ای به نظرم ناراحت کننده نبود ... .

#سفید و #سیاه و #زرد و ...
همه برام یکی شده بود ...

#مفاهیم_اسلام
قدم به قدم برام #جذاب می شد ... .

تنها بچه اشراف زاده و مارکدار اونجا بودم ...
کهنه ترین وسایل من، از شیک ترین وسایل بقیه، شیک تر بود ...

اما حالا داشتم با #شهریه_کم_طلبگی زندگی می کردم ... 👏👏

اکثر بچه ها از طرف خانواده ساپورت مالی می شدن
و این شهریه بیشتر کمک خرج کتاب و دفترشون بود ...
ولی برای من، نه ... .😌

با همه #سختی_ها
از راهی که اومده بودم و انتخابی که کرده بودم #خوشحال_بودم ... .😊

دو سال بعد ...
من دیگه اون آدم قبل نبودم ...
اون آدم #مغرورپولدارمارکدار ... ‼️

آدمی که به هیچی غیر از خودش فکر نمی کرد و به همه دنیا و آدم هاش از بالا به پایین نگاه می کرد ...

تغییر کرده بود ...
اونقدر #عوض شده بودم که بچه های قدیمی گاهی به روم میاوردن ... .

کم کم، #خواستگاری_ها هم شروع شد ...
اوایل #طلبه های_غیرایرانی ...
اما به همین جا ختم نمی شد ...
توی #مکتب دائم #جلسه و کلاس و مراسم بود ...
تا چشم خانم ها بهم می افتاد یاد پسر و برادر و بقیه اقوام می افتادن ... .
هر #خواستگاری که می اومد، فقط در حد #اسم بود ...
تا مطرح می شد
#خاطرات_امیرحسین جلوی چشمم زنده می شد ...❤️
چند سال گذشته بود
اما #احساس من #تغییری نکرده بود.

همه رو ندید رد می کردم ...
یکی از اساتید کلی باهام صحبت کرد تا بالاخره راضی شدم حداقل ببینم شون ...
حق داشت ...
زمان زیادی می گذشت ...
شاید #امیرحسینم ازدواج کرده بود و یه گوشه سرش به زندگی گرم بود ...
اون که خبر نداشت، من این همه راه رو دنبالش اومده بودم ... .

رفتم #حرم و #توسل کردم ...

ادامه دارد....


🍁 @ferdows18 💯 🍁
فردوس بهشت محلات تهران