This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔺️دعای روز پنجم ماه #رمضان
اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي فِيهِ مِنَ الْمُسْتَغْفِرِينَ
وَ اجْعَلْنِي فِيهِ مِنْ عِبَادِكَ الصَّالِحِينَ الْقَانِتِينَ
و اجْعَلْنِي فِيهِ مِنْ أَوْلِيَائِكَ الْمُقَرَّبِينَ،
بِرَأْفَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ
🔹خدایا قرارم ده در این ماه از آمرزش خواهان
🔹و قرارم ده در آن از بندگان شایسته فرمانبردارت
🔹و بگردانم در این روز از اولیاى مقرب درگاهت
به مهرت اى مهربانترین مهربانان
🦋 @ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران 🦋
اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي فِيهِ مِنَ الْمُسْتَغْفِرِينَ
وَ اجْعَلْنِي فِيهِ مِنْ عِبَادِكَ الصَّالِحِينَ الْقَانِتِينَ
و اجْعَلْنِي فِيهِ مِنْ أَوْلِيَائِكَ الْمُقَرَّبِينَ،
بِرَأْفَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ
🔹خدایا قرارم ده در این ماه از آمرزش خواهان
🔹و قرارم ده در آن از بندگان شایسته فرمانبردارت
🔹و بگردانم در این روز از اولیاى مقرب درگاهت
به مهرت اى مهربانترین مهربانان
🦋 @ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران 🦋
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔺️دعای روز هفتم ماه #رمضان
اللَّهُمَّ أَعِنِّي فِيهِ عَلَى صِيَامِهِ
وَ قِيَامِهِ وَ جَنِّبْنِي فِيهِ مِنْ هَفَوَاتِهِ
وَ آثَامِهِ و ارْزُقْنِي فِيهِ ذِكْرَكَ بِدَوَامِهِ،
بِتَوْفِيقِكَ يَا هَادِيَ الْمُضِلِّينَ
🔹خدایا یاریم کن در این ماه
بر روزه و شب زنده داریش
🔹و دورم بدار در آن از لغزشها و گناهانش
🔹و روزیم کن در آن ذکر خود را بطور دوام
و یکسره به توفیق خود اى راهنماى گمراهان
🦋 @ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران 🦋
اللَّهُمَّ أَعِنِّي فِيهِ عَلَى صِيَامِهِ
وَ قِيَامِهِ وَ جَنِّبْنِي فِيهِ مِنْ هَفَوَاتِهِ
وَ آثَامِهِ و ارْزُقْنِي فِيهِ ذِكْرَكَ بِدَوَامِهِ،
بِتَوْفِيقِكَ يَا هَادِيَ الْمُضِلِّينَ
🔹خدایا یاریم کن در این ماه
بر روزه و شب زنده داریش
🔹و دورم بدار در آن از لغزشها و گناهانش
🔹و روزیم کن در آن ذکر خود را بطور دوام
و یکسره به توفیق خود اى راهنماى گمراهان
🦋 @ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران 🦋
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔺️دعای روز نهم ماه #رمضان
اللَّهُمَّ اجْعَلْ لِي فِيهِ نَصِيبا مِنْ
رَحْمَتِكَ الْوَاسِعَةِ و اهْدِنِي فِيهِ لِبَرَاهِينِكَ
السَّاطِعَةِ وَ خُذْ بِنَاصِيَتِي إِلَى مَرْضَاتِكَ
الْجَامِعَةِ بمَحَبَّتِكَ يَا أَمَلَ الْمُشْتَاقِينَ.
🔹خدایا قرار ده برایم در این روز
بهره اى از رحمت وسیعت
🔹و راهنماییم کن در این ماه بسوى
دلیلهاى درخشانت
🔹و مرا بسوى موجبات خشنودى
همه جانبه ات سوق ده
به حق محبتت اى آرزوى مشتاقان
🦋 @ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران 🦋
اللَّهُمَّ اجْعَلْ لِي فِيهِ نَصِيبا مِنْ
رَحْمَتِكَ الْوَاسِعَةِ و اهْدِنِي فِيهِ لِبَرَاهِينِكَ
السَّاطِعَةِ وَ خُذْ بِنَاصِيَتِي إِلَى مَرْضَاتِكَ
الْجَامِعَةِ بمَحَبَّتِكَ يَا أَمَلَ الْمُشْتَاقِينَ.
🔹خدایا قرار ده برایم در این روز
بهره اى از رحمت وسیعت
🔹و راهنماییم کن در این ماه بسوى
دلیلهاى درخشانت
🔹و مرا بسوى موجبات خشنودى
همه جانبه ات سوق ده
به حق محبتت اى آرزوى مشتاقان
🦋 @ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران 🦋
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔺️دعای روز دوازدهم ماه #رمضان
اللَّهُمَّ زَيِّنِّي فِيهِ بِالسِّتْرِ وَ الْعَفَافِ،
وَ اسْتُرْنِي فِيهِ بِلِبَاسِ الْقُنُوعِ وَ الْكَفَافِ،
و احْمِلْنِي فِيهِ عَلَى الْعَدْلِ وَ الْإِنْصَافِ،
وَ آمِنِّي فِيهِ مِنْ كُلِّ مَا أَخَافُ،
بِعِصْمَتِكَ يَا عِصْمَةَ الْخَائِفِينَ.
🔹خدایا در این ماه مرا به زیور پوشش
از گناه و پاکدامنى بیاراى
🔹و جامه قناعت و اکتفاى به مقدار
حاجت را به برم کن و وادارم کن
در این روز به عدالت و انصاف
🔹و ایمنیم بخش در آن از هر چه که
از آن مى ترسم به نگهدارى خودت
اى نگهدارنده ترسندگان
🦋 @ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران 🦋
اللَّهُمَّ زَيِّنِّي فِيهِ بِالسِّتْرِ وَ الْعَفَافِ،
وَ اسْتُرْنِي فِيهِ بِلِبَاسِ الْقُنُوعِ وَ الْكَفَافِ،
و احْمِلْنِي فِيهِ عَلَى الْعَدْلِ وَ الْإِنْصَافِ،
وَ آمِنِّي فِيهِ مِنْ كُلِّ مَا أَخَافُ،
بِعِصْمَتِكَ يَا عِصْمَةَ الْخَائِفِينَ.
🔹خدایا در این ماه مرا به زیور پوشش
از گناه و پاکدامنى بیاراى
🔹و جامه قناعت و اکتفاى به مقدار
حاجت را به برم کن و وادارم کن
در این روز به عدالت و انصاف
🔹و ایمنیم بخش در آن از هر چه که
از آن مى ترسم به نگهدارى خودت
اى نگهدارنده ترسندگان
🦋 @ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران 🦋
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔺️دعای روز سیزدهم ماه #رمضان
اللَّهُمَّ طَهِّرْنِي فِيهِ مِنَ الدَّنَسِ وَ الْأَقْذَارِ،
وَ صَبِّرْنِي فِيهِ عَلَى كَائِنَاتِ الْأَقْذَارِ،
و وَفِّقْنِي فِيهِ لِلتُّقَى وَ صُحْبَةِ الْأَبْرَارِ،
بِعَوْنِكَ يَا قُرَّةَ عَيْنِ الْمَسَاكِينِ.
🔹خدایا پاکم کن در این ماه از آلودگی و کثافات
🔹و شکیبایم کن بر مقدراتى که خواهد شد
🔹 و موفقم دار در این ماه به پرهیزکارى
و همنشینى با نیکان، به کمک خودت
اى روشنایى دیده مسکینان
🦋 @ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران 🦋
اللَّهُمَّ طَهِّرْنِي فِيهِ مِنَ الدَّنَسِ وَ الْأَقْذَارِ،
وَ صَبِّرْنِي فِيهِ عَلَى كَائِنَاتِ الْأَقْذَارِ،
و وَفِّقْنِي فِيهِ لِلتُّقَى وَ صُحْبَةِ الْأَبْرَارِ،
بِعَوْنِكَ يَا قُرَّةَ عَيْنِ الْمَسَاكِينِ.
🔹خدایا پاکم کن در این ماه از آلودگی و کثافات
🔹و شکیبایم کن بر مقدراتى که خواهد شد
🔹 و موفقم دار در این ماه به پرهیزکارى
و همنشینى با نیکان، به کمک خودت
اى روشنایى دیده مسکینان
🦋 @ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران 🦋
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔺️دعای روز چهاردهم ماه #رمضان
اللَّهُمَّ لا تُؤَاخِذْنِي فِيهِ بِالْعَثَرَاتِ،
وَ أَقِلْنِي فِيهِ مِنَ الْخَطَايَا وَ الْهَفَوَاتِ،
و لا تَجْعَلْنِي فِيهِ غَرَضاً لِلْبَلايَا وَ الْآفَاتِ،
بِعِزَّتِكَ يَا عِزَّ الْمُسْلِمِينَ.
🔹خدایا مگیر مرا در این ماه به لغزشها
🔹و بازم دار در آن از خطاها و لغزشها
🔹و قرارم مده در این روز هدف بلاها
و آفات به عزتت اى عزت بخش مسلمانان
🦋 @ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران 🦋
اللَّهُمَّ لا تُؤَاخِذْنِي فِيهِ بِالْعَثَرَاتِ،
وَ أَقِلْنِي فِيهِ مِنَ الْخَطَايَا وَ الْهَفَوَاتِ،
و لا تَجْعَلْنِي فِيهِ غَرَضاً لِلْبَلايَا وَ الْآفَاتِ،
بِعِزَّتِكَ يَا عِزَّ الْمُسْلِمِينَ.
🔹خدایا مگیر مرا در این ماه به لغزشها
🔹و بازم دار در آن از خطاها و لغزشها
🔹و قرارم مده در این روز هدف بلاها
و آفات به عزتت اى عزت بخش مسلمانان
🦋 @ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران 🦋
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔺️دعای روز پانزدهم ماه #رمضان
اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي فِيهِ طَاعَةَ الْخَاشِعِينَ،
و اشْرَحْ فِيهِ صَدْرِي بِإِنَابَةِ الْمُخْبِتِينَ،
بِأَمَانِكَ يَا أَمَانَ الْخَائِفِينَ.
🔹خدایا فرمانبردارى فروتنان را در این ماه
روزى من گردان
🔹و بگشا سینه ام را براى بازگشتن بسویت
همانند بازگشتن خاشعان
به امان دادنت ای امانده هراسندگان
🦋 @ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران 🦋
اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي فِيهِ طَاعَةَ الْخَاشِعِينَ،
و اشْرَحْ فِيهِ صَدْرِي بِإِنَابَةِ الْمُخْبِتِينَ،
بِأَمَانِكَ يَا أَمَانَ الْخَائِفِينَ.
🔹خدایا فرمانبردارى فروتنان را در این ماه
روزى من گردان
🔹و بگشا سینه ام را براى بازگشتن بسویت
همانند بازگشتن خاشعان
به امان دادنت ای امانده هراسندگان
🦋 @ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران 🦋
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔺️دعای روز شانزدهم ماه #رمضان
اللَّهُمَّ وَفِّقْنِي فِيهِ لِمُوَافَقَةِ الْأَبْرَارِ،
وَ جَنِّبْنِي فِيهِ مُرَافَقَةَ الْأَشْرَارِ،
و آوِنِي فِيهِ بِرَحْمَتِكَ إِلَى [فِي ] دَارِ الْقَرَارِ،
بِإِلَهِيَّتِكَ يَا إِلَهَ الْعَالَمِينَ.
🔹خدایا موفقم دار در این ماه به
همراهى کردن با نیکان
🔹و دورم دار در آن از رفاقت با اشرار
🔹و جایم ده در آن بوسیله رحمت خود
به خانه قرار و آرامش.
به معبودیّت خود اى معبود جهانیان
🦋 @ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران 🦋
اللَّهُمَّ وَفِّقْنِي فِيهِ لِمُوَافَقَةِ الْأَبْرَارِ،
وَ جَنِّبْنِي فِيهِ مُرَافَقَةَ الْأَشْرَارِ،
و آوِنِي فِيهِ بِرَحْمَتِكَ إِلَى [فِي ] دَارِ الْقَرَارِ،
بِإِلَهِيَّتِكَ يَا إِلَهَ الْعَالَمِينَ.
🔹خدایا موفقم دار در این ماه به
همراهى کردن با نیکان
🔹و دورم دار در آن از رفاقت با اشرار
🔹و جایم ده در آن بوسیله رحمت خود
به خانه قرار و آرامش.
به معبودیّت خود اى معبود جهانیان
🦋 @ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران 🦋
هیأت شهدای گمنام
🏴 مراسم شبهای قدر
سخنران:
شیخ محمد صادق پور
مداح:
حاج غلامرضا آهنگی
زمان:
شنبه،دوشنبه.چهارشنبه ساعت 21:30
مکان:
بوستان امام سجاد علیه السلام
🌡با رعایت پروتکل های بهداشتی
#هیات_شهدای_گمنام
#رمضان
#شبهای_قدر_را_قدر_بدانیم
#مولا_علی_ابن_ابیطالب_علیه_السلام
#رسانه_باشیم
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
🏴 مراسم شبهای قدر
سخنران:
شیخ محمد صادق پور
مداح:
حاج غلامرضا آهنگی
زمان:
شنبه،دوشنبه.چهارشنبه ساعت 21:30
مکان:
بوستان امام سجاد علیه السلام
🌡با رعایت پروتکل های بهداشتی
#هیات_شهدای_گمنام
#رمضان
#شبهای_قدر_را_قدر_بدانیم
#مولا_علی_ابن_ابیطالب_علیه_السلام
#رسانه_باشیم
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔺️دعای روز هجدهم ماه #رمضان
اللَّهُمَّ نَبِّهْنِي فِيهِ لِبَرَكَاتِ أَسْحَارِهِ،
وَ نَوِّرْ فِيهِ قَلْبِي بِضِيَاءِ أَنْوَارِهِ،
و خُذْ بِكُلِّ أَعْضَائِي إِلَى اتِّبَاعِ آثَارِهِ،
بِنُورِكَ يَا مُنَوِّرَ قُلُوبِ الْعَارِفِينَ.
🔹خدایا آگاهم ساز در این ماه
از برکات سحرهاى آن
🔹و نورانى کن در آن دلم را به پرتو انوار آن
🔹و بگمار تمام اعضا و جوارحم را به پیروى کردن
آثارش به نور خود اى روشنى دهنده دلهاى عارفان
🦋 @ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران 🦋
اللَّهُمَّ نَبِّهْنِي فِيهِ لِبَرَكَاتِ أَسْحَارِهِ،
وَ نَوِّرْ فِيهِ قَلْبِي بِضِيَاءِ أَنْوَارِهِ،
و خُذْ بِكُلِّ أَعْضَائِي إِلَى اتِّبَاعِ آثَارِهِ،
بِنُورِكَ يَا مُنَوِّرَ قُلُوبِ الْعَارِفِينَ.
🔹خدایا آگاهم ساز در این ماه
از برکات سحرهاى آن
🔹و نورانى کن در آن دلم را به پرتو انوار آن
🔹و بگمار تمام اعضا و جوارحم را به پیروى کردن
آثارش به نور خود اى روشنى دهنده دلهاى عارفان
🦋 @ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران 🦋
هیأت شهدای گمنام
🏴 مراسم شبهای قدر
سخنران:
شیخ محمد صادق پور
مداح:
حاج غلامرضا آهنگی
زمان:
شنبه،دوشنبه.چهارشنبه ساعت 21:30
مکان:
بوستان امام سجاد علیه السلام
🌡با رعایت پروتکل های بهداشتی
#هیات_شهدای_گمنام
#رمضان
#شبهای_قدر_را_قدر_بدانیم
#مولا_علی_ابن_ابیطالب_علیه_السلام
#رسانه_باشیم
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
🏴 مراسم شبهای قدر
سخنران:
شیخ محمد صادق پور
مداح:
حاج غلامرضا آهنگی
زمان:
شنبه،دوشنبه.چهارشنبه ساعت 21:30
مکان:
بوستان امام سجاد علیه السلام
🌡با رعایت پروتکل های بهداشتی
#هیات_شهدای_گمنام
#رمضان
#شبهای_قدر_را_قدر_بدانیم
#مولا_علی_ابن_ابیطالب_علیه_السلام
#رسانه_باشیم
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔺️دعای روز بیستم ماه #رمضان
اللَّهُمَّ افْتَحْ لِي فِيهِ أَبْوَابَ الْجِنَانِ،
وَ أَغْلِقْ عَنِّي فِيهِ أَبْوَابَ النِّيرَانِ،
وَ وَفِّقْنِي فِيهِ لِتِلاوَةِ الْقُرْآنِ،
يَا مُنْزِلَ السَّكِينَةِ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ.
🔹خدایا بگشا در این ماه برویم درهاى بهشت را
🔹و ببند برویم در آن درهاى دوزخ را
🔹و موفقم دار به تلاوت قرآن
اى فرو فرستنده آرامش در دلهاى مؤمنان
🦋 @ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران 🦋
اللَّهُمَّ افْتَحْ لِي فِيهِ أَبْوَابَ الْجِنَانِ،
وَ أَغْلِقْ عَنِّي فِيهِ أَبْوَابَ النِّيرَانِ،
وَ وَفِّقْنِي فِيهِ لِتِلاوَةِ الْقُرْآنِ،
يَا مُنْزِلَ السَّكِينَةِ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ.
🔹خدایا بگشا در این ماه برویم درهاى بهشت را
🔹و ببند برویم در آن درهاى دوزخ را
🔹و موفقم دار به تلاوت قرآن
اى فرو فرستنده آرامش در دلهاى مؤمنان
🦋 @ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران 🦋
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔺️دعای روز بیست و هشتم ماه #رمضان
اللَّهُمَّ وَفِّرْ حَظِّي فِيهِ مِنَ النَّوَافِلِ،
وَ أَكْرِمْنِي فِيهِ بِإِحْضَارِ الْمَسَائِلِ،
و قَرِّبْ فِيهِ وَسِيلَتِي إِلَيْكَ مِنْ بَيْنِ الْوَسَائِلِ،
يَا مَنْ لا يَشْغَلُهُ إِلْحَاحُ الْمُلِحِّينَ.
🔹خدایا سرشار کن بهرهام را در این ماه
از انجام مستحبات و نوافل
🔹و گرامیم دار به یاد داشتن مسائل
🔹و نزدیک گردان در آن وسیلهام را بسویت
از میان سایر وسایل، اى که سرگرمش نکند
سماجتِ سماجت کنندگان
🦋 @ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران 🦋
اللَّهُمَّ وَفِّرْ حَظِّي فِيهِ مِنَ النَّوَافِلِ،
وَ أَكْرِمْنِي فِيهِ بِإِحْضَارِ الْمَسَائِلِ،
و قَرِّبْ فِيهِ وَسِيلَتِي إِلَيْكَ مِنْ بَيْنِ الْوَسَائِلِ،
يَا مَنْ لا يَشْغَلُهُ إِلْحَاحُ الْمُلِحِّينَ.
🔹خدایا سرشار کن بهرهام را در این ماه
از انجام مستحبات و نوافل
🔹و گرامیم دار به یاد داشتن مسائل
🔹و نزدیک گردان در آن وسیلهام را بسویت
از میان سایر وسایل، اى که سرگرمش نکند
سماجتِ سماجت کنندگان
🦋 @ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران 🦋
Forwarded from سرای محله حسینی و فردوس
✅ سرای محله حسینی فردوس برگزار می کند
✍مسابقه بانوی مهرومهربانی
✅ مهلت ارسال پاسخنامه ۲۷ /۱ / ۱۴۰۱
☎️ارسال پاسخ به شماره ۰۹۱۲۶۲۷۶۹۲۶
🎁نفرات برگزیده جوایزی به رسم یادبود دریافت می کنند
#رمضان _۱۴۰۱
#بهار -قرآن
#معاونت -امور -اجتماعی- فرهنگی شهرداری -منطقه -هجده
#اداره -فرهنگی -منطقه -هجده
#اداره -اجتماعی -فرهنگی -ناحیه- یک
#سرای -محلات -ناحیه -یک
#خانه _قرآن_ محله _فردوس
✍مسابقه بانوی مهرومهربانی
✅ مهلت ارسال پاسخنامه ۲۷ /۱ / ۱۴۰۱
☎️ارسال پاسخ به شماره ۰۹۱۲۶۲۷۶۹۲۶
🎁نفرات برگزیده جوایزی به رسم یادبود دریافت می کنند
#رمضان _۱۴۰۱
#بهار -قرآن
#معاونت -امور -اجتماعی- فرهنگی شهرداری -منطقه -هجده
#اداره -فرهنگی -منطقه -هجده
#اداره -اجتماعی -فرهنگی -ناحیه- یک
#سرای -محلات -ناحیه -یک
#خانه _قرآن_ محله _فردوس
🍂💚🍂💚﷽💚🍂
💚🍂💚🍂
🍂💚🍂
💚🍂
🍂
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_شانزدهم
🔸 در فضای تاریک و خاکی اتاق و با نور اندک موبایل، بلاخره حلیه را دیدم که با صورت روی زمین افتاده و یوسف زیر بدنش مانده بود.
دیگر گریههای یوسف هم بیرمق شده و بهنظرم نفسش بند آمده بود که موبایل از دستم افتاد و وحشتزده به سمتشان دویدم.
🔸 زنعمو توان نداشت از جا بلند شود و چهار دست و پا به سمت حلیه میرفت. من زودتر رسیدم و همین که سر و شانه حلیه را از زمین بلند کردم زنعمو یوسف را از زیر بدنش بیرون کشید.
چشمان حلیه بسته و نفسهای یوسف به شماره افتاده بود و من نمیدانستم چه کنم. زنعمو میان گریه #حضرت_زهرا (سلاماللهعلیها) را صدا میزد و با بیقراری یوسف را تکان میداد تا بلاخره نفسش برگشت، اما حلیه همچنان بیهوش بود که نفس من برنمیگشت.
🔸 زهرا نور گوشی را رو به حلیه نگه داشته بود و زینب میترسید جلو بیاید. با هر دو دست شانههای حلیه را گرفته بودم و با گریه التماسش میکردم تا چشمانش را باز کند.
صدای عمو میلرزید و با همان لحن لرزانش به من دلداری میداد :«نترس! یه مشت #آب بزن به صورتش به حال میاد.» ولی آبی در خانه نبود که همین حرف عمو #روضه شد و ناله زنعمو را به #یاحسین بلند کرد.
🔸 در میان سرسام مسلسلها و طوفان توپخانهای که بیامان شهر را میکوبید، آوای #اذان مغرب در آسمان پیچید و اولین روزهمان را با خاک و خمپاره افطار کردیم.
نمیدانم چقدر طول کشید و ما چقدر بال بال زدیم تا بلاخره حلیه به حال آمد و پیش از هر حرفی سراغ یوسف را گرفت.
🔸 هنوز نفسش به درستی بالا نیامده، دلش بیتاب طفلش بود و همین که یوسف را در آغوش کشید، دیدم از گوشه چشمانش باران میبارد و زیر لب به فدای یوسف میرود.
عمو همه را گوشه آشپزخانه جمع کرد تا از شیشه و پنجره و موج #انفجار دور باشیم، اما آتشبازی تازه شروع شده بود که رگبار گلوله هم به صدای خمپارهها اضافه شد و تنمان را بیشتر میلرزاند.
🔸 در این دو هفته #محاصره هرازگاهی صدای انفجاری را میشنیدیم، اما امشب قیامت شده بود که بیوقفه تمام شهر را میکوبیدند.
بعد از یک روز #روزهداری آنهم با سحری مختصری که حلیه خورده بود، شیرش خشک شده و با همان اندک آبی که مانده بود برای یوسف شیرخشک درست کردم.
🔸 همین امروز زنعمو با آخرین ذخیرههای آرد، نان پخته و افطار و سحریمان نان و شیره توت بود که عمو مدام با یک لقمه نان بازی میکرد تا سهم ما دخترها بیشتر شود.
زنعمو هم ناخوشی ناشی از وحشت را بهانه کرد تا چیزی نخورَد و سهم نانش را برای حلیه گذاشت. اما گلوی من پیش عباس بود که نمیدانستم آبی برای #افطار دارد یا امشب هم با لب خشک سپری میکند.
🔸 اصلاً با این باران آتشی که از سمت #داعشیها بر سر شهر میپاشید، در خاکریزها چهخبر بود و میترسیدم امشب با #خون گلویش روزه را افطار کند!
از شارژ موبایلم چیزی نمانده و به خدا التماس میکردم تا خاموش نشده حیدر تماس بگیرد تا اینهمه وحشت را با #عشقم قسمت کنم و قسمت نبود که پس از چند لحظه گوشی خاموش شد.
🔸 آخرین گوشی خانه، گوشی من بود که این چند روز در مصرف باتری قناعت کرده بودم بلکه فرصت همصحبتیام با حیدر بیشتر شود که آن هم تمام شد و خانه در تاریکی محض فرو رفت.
حالا دیگر نه از عباس خبری داشتیم و نه از حیدر که ما زنها هر یک گوشهای کِز کرده و بیصدا گریه میکردیم.
🔸 در تاریکی خانهای که از خاک پر شده بود، تعداد راکتها و خمپارههایی که شهر را میلرزاند از دستمان رفته و نمیدانستیم #انفجار بعدی در کوچه است یا روی سر ما!
عمو با صدای بلند سورههای کوتاه #قرآن را میخواند، زنعمو با هر انفجار #صاحبالزمان (روحیفداه) را صدا میزد و بهجای نغمه مناجات #سحر، با همین موج انفجار و کولاک گلوله نیت روزه ماه مبارک #رمضان کردیم.
🔸 آفتاب که بالا آمد تازه دیدیم خانه و حیاط زیر و رو شده است؛ پردههای زیبای خانه پاره شده و همه فرش از خردههای شیشه پوشیده شده بود.
چند شاخه از درختان توت شکسته، کف حیاط از تکه های آجر و شیشه و شاخه پُر شده و همچنان ستونهای دود از شهر بالا میرفت.
🔸 تا ظهر هر لحظه هوا گرمتر میشد و تنور #جنگ داغتر و ما نه وسیلهای برای خنک کردن داشتیم و نه پناهی از حملات داعش.
آتش داعشیها طوری روی شهر بود که حلیه از دیدار عباس ناامید شد و من از وصال حیدر! میدانستم سدّ #مدافعان شکسته و داعش به شهر هجوم آورده است، اما نمیدانستم داغ #شهادت عباس و ندیدن حیدر سختتر است یا مصیبت #اسارت...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🍂
💚🍂
🍂💚🍂
💚🍂💚🍂
🍂💚🍂💚🍂💚🍂
💚🍂💚🍂
🍂💚🍂
💚🍂
🍂
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_شانزدهم
🔸 در فضای تاریک و خاکی اتاق و با نور اندک موبایل، بلاخره حلیه را دیدم که با صورت روی زمین افتاده و یوسف زیر بدنش مانده بود.
دیگر گریههای یوسف هم بیرمق شده و بهنظرم نفسش بند آمده بود که موبایل از دستم افتاد و وحشتزده به سمتشان دویدم.
🔸 زنعمو توان نداشت از جا بلند شود و چهار دست و پا به سمت حلیه میرفت. من زودتر رسیدم و همین که سر و شانه حلیه را از زمین بلند کردم زنعمو یوسف را از زیر بدنش بیرون کشید.
چشمان حلیه بسته و نفسهای یوسف به شماره افتاده بود و من نمیدانستم چه کنم. زنعمو میان گریه #حضرت_زهرا (سلاماللهعلیها) را صدا میزد و با بیقراری یوسف را تکان میداد تا بلاخره نفسش برگشت، اما حلیه همچنان بیهوش بود که نفس من برنمیگشت.
🔸 زهرا نور گوشی را رو به حلیه نگه داشته بود و زینب میترسید جلو بیاید. با هر دو دست شانههای حلیه را گرفته بودم و با گریه التماسش میکردم تا چشمانش را باز کند.
صدای عمو میلرزید و با همان لحن لرزانش به من دلداری میداد :«نترس! یه مشت #آب بزن به صورتش به حال میاد.» ولی آبی در خانه نبود که همین حرف عمو #روضه شد و ناله زنعمو را به #یاحسین بلند کرد.
🔸 در میان سرسام مسلسلها و طوفان توپخانهای که بیامان شهر را میکوبید، آوای #اذان مغرب در آسمان پیچید و اولین روزهمان را با خاک و خمپاره افطار کردیم.
نمیدانم چقدر طول کشید و ما چقدر بال بال زدیم تا بلاخره حلیه به حال آمد و پیش از هر حرفی سراغ یوسف را گرفت.
🔸 هنوز نفسش به درستی بالا نیامده، دلش بیتاب طفلش بود و همین که یوسف را در آغوش کشید، دیدم از گوشه چشمانش باران میبارد و زیر لب به فدای یوسف میرود.
عمو همه را گوشه آشپزخانه جمع کرد تا از شیشه و پنجره و موج #انفجار دور باشیم، اما آتشبازی تازه شروع شده بود که رگبار گلوله هم به صدای خمپارهها اضافه شد و تنمان را بیشتر میلرزاند.
🔸 در این دو هفته #محاصره هرازگاهی صدای انفجاری را میشنیدیم، اما امشب قیامت شده بود که بیوقفه تمام شهر را میکوبیدند.
بعد از یک روز #روزهداری آنهم با سحری مختصری که حلیه خورده بود، شیرش خشک شده و با همان اندک آبی که مانده بود برای یوسف شیرخشک درست کردم.
🔸 همین امروز زنعمو با آخرین ذخیرههای آرد، نان پخته و افطار و سحریمان نان و شیره توت بود که عمو مدام با یک لقمه نان بازی میکرد تا سهم ما دخترها بیشتر شود.
زنعمو هم ناخوشی ناشی از وحشت را بهانه کرد تا چیزی نخورَد و سهم نانش را برای حلیه گذاشت. اما گلوی من پیش عباس بود که نمیدانستم آبی برای #افطار دارد یا امشب هم با لب خشک سپری میکند.
🔸 اصلاً با این باران آتشی که از سمت #داعشیها بر سر شهر میپاشید، در خاکریزها چهخبر بود و میترسیدم امشب با #خون گلویش روزه را افطار کند!
از شارژ موبایلم چیزی نمانده و به خدا التماس میکردم تا خاموش نشده حیدر تماس بگیرد تا اینهمه وحشت را با #عشقم قسمت کنم و قسمت نبود که پس از چند لحظه گوشی خاموش شد.
🔸 آخرین گوشی خانه، گوشی من بود که این چند روز در مصرف باتری قناعت کرده بودم بلکه فرصت همصحبتیام با حیدر بیشتر شود که آن هم تمام شد و خانه در تاریکی محض فرو رفت.
حالا دیگر نه از عباس خبری داشتیم و نه از حیدر که ما زنها هر یک گوشهای کِز کرده و بیصدا گریه میکردیم.
🔸 در تاریکی خانهای که از خاک پر شده بود، تعداد راکتها و خمپارههایی که شهر را میلرزاند از دستمان رفته و نمیدانستیم #انفجار بعدی در کوچه است یا روی سر ما!
عمو با صدای بلند سورههای کوتاه #قرآن را میخواند، زنعمو با هر انفجار #صاحبالزمان (روحیفداه) را صدا میزد و بهجای نغمه مناجات #سحر، با همین موج انفجار و کولاک گلوله نیت روزه ماه مبارک #رمضان کردیم.
🔸 آفتاب که بالا آمد تازه دیدیم خانه و حیاط زیر و رو شده است؛ پردههای زیبای خانه پاره شده و همه فرش از خردههای شیشه پوشیده شده بود.
چند شاخه از درختان توت شکسته، کف حیاط از تکه های آجر و شیشه و شاخه پُر شده و همچنان ستونهای دود از شهر بالا میرفت.
🔸 تا ظهر هر لحظه هوا گرمتر میشد و تنور #جنگ داغتر و ما نه وسیلهای برای خنک کردن داشتیم و نه پناهی از حملات داعش.
آتش داعشیها طوری روی شهر بود که حلیه از دیدار عباس ناامید شد و من از وصال حیدر! میدانستم سدّ #مدافعان شکسته و داعش به شهر هجوم آورده است، اما نمیدانستم داغ #شهادت عباس و ندیدن حیدر سختتر است یا مصیبت #اسارت...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🍂
💚🍂
🍂💚🍂
💚🍂💚🍂
🍂💚🍂💚🍂💚🍂
🍂💚🍂💚﷽💚🍂
💚🍂💚🍂
🍂💚🍂
💚🍂
🍂
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_سوم
🔸 هول انفجاری که دوباره خانه را زیر و رو کرده بود، گریه را در گلویم خفه کرد و تنها آرزو میکردم این #خمپارهها فرشته مرگم باشند، اما نه!
من به حیدر قول داده بودم هر اتفاقی افتاد مقاوم باشم و نمیدانستم این #مقاومت به عذاب حیدر ختم میشود که حالا مرگ تنها رؤیایم شده بود.
🔸 زنعمو با صدای بلند اسمم را تکرار میکرد و مرا در تاریکی نمیدید، عمو با نور موبایلش وارد اتاق شد، خیال میکردند دوباره کابووس دیدهام و نمیدانستند اینبار در بیداری شاهد #شهادت عشقم هستم.
زنعمو شانههایم را در آغوشش گرفته بود تا آرامم کند، عمو دوباره میخواست ما را کنج آشپزخانه جمع کند و جنازه من از روی بستر تکان نمیخورد.
🔸 #وحشت همین حمله و تاریکی محض خانه، فرصت خوبی به دلم داده بود تا مقابل چشم همه از داغ حیدرم ذره ذره بسوزم و دم نزنم.
چطور میتوانستم دم بزنم وقتی میدیدم در همین مدت عمو و زنعمو چقدر شکسته شده و امشب دیگر قلب عمو نمیکشید که دستش را روی سینه گرفته و با همان حال میخواست مراقب ما باشد.
🔸 حلیه یوسف را در آغوشش محکم گرفته بود تا کمتر بیتابی کند و زهرا وحشتزده پرسید :«برق چرا رفته؟» عمو نور موبایلش را در حیاط انداخت و پس از چند لحظه پاسخ داد :«موتور برق رو زدن.»
شاید #داعشیها خمپارهباران کور میکردند، اما ما حقیقتاً کور شدیم که دیگر نه خبری از برق بود، نه پنکه نه شارژ موبایل.
🔸 گرمای هوا بهحدی بود که همین چند دقیقه از کار افتادن پنکه، نفس یوسف را بند آورده و در نور موبایل میدیدم موهایش خیس از عرق به سرش چسبیده و صورت کوچکش گل انداخته است.
البته این گرما، خنکای نیمه شب بود، میدانستم تن لطیفش طاقت گرمای روز تابستان آمرلی را ندارد و میترسیدم از اینکه علیاصغر #کربلای آمرلی، یوسف باشد.
🔸 تنها راه پیش پای حلیه، بردن یوسف به خانه همسایهها بود، اما سوخت موتور برق خانهها هم یکی پس از دیگری تمام شد.
تنها چند روز طول کشید تا خانههای #آمرلی تبدیل به کورههایی شوند که بیرحمانه تنمان را کباب میکرد و اگر میخواستیم از خانه خارج شویم، آفتاب داغ تابستان آتشمان میزد.
🔸 ماه #رمضان تمام شده و ما همچنان روزه بودیم که غذای چندانی در خانه نبود و هر یک برای دیگری #ایثار میکرد.
اگر عدنان تهدید به زجرکش کردن حیدر کرده بود، داعش هم مردم آمرلی را با تیغ #تشنگی و گرسنگی سر میبرید.
🔸 دیگر زنده ماندن مردم تنها وابسته به آذوقه و دارویی بود که هرازگاهی هلیکوپترها در آتش شدید داعش برای شهر میآوردند.
گرمای هوا و شورهآب چاه کار خودش را کرده و یوسف مرتب حالش به هم میخورد، در درمانگاه دارویی پیدا نمیشد و حلیه پا به پای طفلش جان میداد.
🔸 موبایلها همه خاموش شده، برقی برای شارژ کردن نبود و من آخرین خبری که از حیدر داشتم همان پیکر #مظلومی بود که روی زمین در خون دست و پا میزد.
همه با آرزوی رسیدن نیروهای مردمی و شکست #محاصره مقاومت میکردند و من از رازی خبر داشتم که آرزویم مرگ در محاصره بود.
🔸 چطور میتوانستم #آزادی شهر را ببینم وقتی ناله حیدر را شنیده بودم، چند لحظه زجرکشیدنش را دیده بودم و دیگر از این زندگی سیر بودم.
روزها زخم دلم را پشت پرده #صبر و سکوت پنهان میکردم و فقط منتظر شب بودم تا در تنهایی بستر، بیخبر از حال حیدر خون گریه کنم، اما امشب حتی قسمت نبود با خاطره #عشقم باشم که داعش دوباره با خمپاره بر سرمان خراب شد.
🔸 در تاریکی و گرمایی که خانه را به دلگیری قبر کرده بود، گوشمان به غرّش خمپارهها بود و چشممان هر لحظه منتظر نور انفجار که #اذان صبح در آسمان شهر پیچید.
دیگر داعشیها مطمئن شده بودند امشب هم خواب را حراممان کردهاند که دست سر از شهر برداشته و با خیال راحت در لانههایشان خزیدند.
🔸 با فروکش کردن حملات، حلیه بلاخره توانست یوسف را بخواباند و گریه یوسف که ساکت شد، بقیه هم خوابشان برد، اما چشمان من خمار خیال حیدر بود و خوابشان نمیبرد.
پشت پنجرههای بدون شیشه، به حیاط و درختانی که از بیآبی مرده بودند، نگاه میکردم و #حسرت حضور حیدر در همین خانه را میخوردم که عباس از در حیاط وارد شد با لباس خاکی و خونی که از سرِ انگشتانش میچکید.
🔸 دستش را با چفیهای بسته بود، اما خونش میرفت و رنگ صورتش به سپیدی ماه میزد که کاسه صبر از دست دلم افتاد و پابرهنه از اتاق بیرون دویدم.
دلش نمیخواست کسی او را با این وضعیت ببیند که همانجا پای ایوان روی زمین نشسته بود، از ضعف خونریزی و خستگی سرش را از پشت به دیوار تکیه داده و چشمانش را بسته بود...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🍂
💚🍂
🍂💚🍂
💚🍂💚🍂
🍂💚🍂💚🍂💚🍂
💚🍂💚🍂
🍂💚🍂
💚🍂
🍂
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_سوم
🔸 هول انفجاری که دوباره خانه را زیر و رو کرده بود، گریه را در گلویم خفه کرد و تنها آرزو میکردم این #خمپارهها فرشته مرگم باشند، اما نه!
من به حیدر قول داده بودم هر اتفاقی افتاد مقاوم باشم و نمیدانستم این #مقاومت به عذاب حیدر ختم میشود که حالا مرگ تنها رؤیایم شده بود.
🔸 زنعمو با صدای بلند اسمم را تکرار میکرد و مرا در تاریکی نمیدید، عمو با نور موبایلش وارد اتاق شد، خیال میکردند دوباره کابووس دیدهام و نمیدانستند اینبار در بیداری شاهد #شهادت عشقم هستم.
زنعمو شانههایم را در آغوشش گرفته بود تا آرامم کند، عمو دوباره میخواست ما را کنج آشپزخانه جمع کند و جنازه من از روی بستر تکان نمیخورد.
🔸 #وحشت همین حمله و تاریکی محض خانه، فرصت خوبی به دلم داده بود تا مقابل چشم همه از داغ حیدرم ذره ذره بسوزم و دم نزنم.
چطور میتوانستم دم بزنم وقتی میدیدم در همین مدت عمو و زنعمو چقدر شکسته شده و امشب دیگر قلب عمو نمیکشید که دستش را روی سینه گرفته و با همان حال میخواست مراقب ما باشد.
🔸 حلیه یوسف را در آغوشش محکم گرفته بود تا کمتر بیتابی کند و زهرا وحشتزده پرسید :«برق چرا رفته؟» عمو نور موبایلش را در حیاط انداخت و پس از چند لحظه پاسخ داد :«موتور برق رو زدن.»
شاید #داعشیها خمپارهباران کور میکردند، اما ما حقیقتاً کور شدیم که دیگر نه خبری از برق بود، نه پنکه نه شارژ موبایل.
🔸 گرمای هوا بهحدی بود که همین چند دقیقه از کار افتادن پنکه، نفس یوسف را بند آورده و در نور موبایل میدیدم موهایش خیس از عرق به سرش چسبیده و صورت کوچکش گل انداخته است.
البته این گرما، خنکای نیمه شب بود، میدانستم تن لطیفش طاقت گرمای روز تابستان آمرلی را ندارد و میترسیدم از اینکه علیاصغر #کربلای آمرلی، یوسف باشد.
🔸 تنها راه پیش پای حلیه، بردن یوسف به خانه همسایهها بود، اما سوخت موتور برق خانهها هم یکی پس از دیگری تمام شد.
تنها چند روز طول کشید تا خانههای #آمرلی تبدیل به کورههایی شوند که بیرحمانه تنمان را کباب میکرد و اگر میخواستیم از خانه خارج شویم، آفتاب داغ تابستان آتشمان میزد.
🔸 ماه #رمضان تمام شده و ما همچنان روزه بودیم که غذای چندانی در خانه نبود و هر یک برای دیگری #ایثار میکرد.
اگر عدنان تهدید به زجرکش کردن حیدر کرده بود، داعش هم مردم آمرلی را با تیغ #تشنگی و گرسنگی سر میبرید.
🔸 دیگر زنده ماندن مردم تنها وابسته به آذوقه و دارویی بود که هرازگاهی هلیکوپترها در آتش شدید داعش برای شهر میآوردند.
گرمای هوا و شورهآب چاه کار خودش را کرده و یوسف مرتب حالش به هم میخورد، در درمانگاه دارویی پیدا نمیشد و حلیه پا به پای طفلش جان میداد.
🔸 موبایلها همه خاموش شده، برقی برای شارژ کردن نبود و من آخرین خبری که از حیدر داشتم همان پیکر #مظلومی بود که روی زمین در خون دست و پا میزد.
همه با آرزوی رسیدن نیروهای مردمی و شکست #محاصره مقاومت میکردند و من از رازی خبر داشتم که آرزویم مرگ در محاصره بود.
🔸 چطور میتوانستم #آزادی شهر را ببینم وقتی ناله حیدر را شنیده بودم، چند لحظه زجرکشیدنش را دیده بودم و دیگر از این زندگی سیر بودم.
روزها زخم دلم را پشت پرده #صبر و سکوت پنهان میکردم و فقط منتظر شب بودم تا در تنهایی بستر، بیخبر از حال حیدر خون گریه کنم، اما امشب حتی قسمت نبود با خاطره #عشقم باشم که داعش دوباره با خمپاره بر سرمان خراب شد.
🔸 در تاریکی و گرمایی که خانه را به دلگیری قبر کرده بود، گوشمان به غرّش خمپارهها بود و چشممان هر لحظه منتظر نور انفجار که #اذان صبح در آسمان شهر پیچید.
دیگر داعشیها مطمئن شده بودند امشب هم خواب را حراممان کردهاند که دست سر از شهر برداشته و با خیال راحت در لانههایشان خزیدند.
🔸 با فروکش کردن حملات، حلیه بلاخره توانست یوسف را بخواباند و گریه یوسف که ساکت شد، بقیه هم خوابشان برد، اما چشمان من خمار خیال حیدر بود و خوابشان نمیبرد.
پشت پنجرههای بدون شیشه، به حیاط و درختانی که از بیآبی مرده بودند، نگاه میکردم و #حسرت حضور حیدر در همین خانه را میخوردم که عباس از در حیاط وارد شد با لباس خاکی و خونی که از سرِ انگشتانش میچکید.
🔸 دستش را با چفیهای بسته بود، اما خونش میرفت و رنگ صورتش به سپیدی ماه میزد که کاسه صبر از دست دلم افتاد و پابرهنه از اتاق بیرون دویدم.
دلش نمیخواست کسی او را با این وضعیت ببیند که همانجا پای ایوان روی زمین نشسته بود، از ضعف خونریزی و خستگی سرش را از پشت به دیوار تکیه داده و چشمانش را بسته بود...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🍂
💚🍂
🍂💚🍂
💚🍂💚🍂
🍂💚🍂💚🍂💚🍂
🌷🌷شیب الخضیب🌷🌷
#رمضان می گذرد با همه زیبایی ها
ای اجل داغ #محرّم به دلم نگذاری
🌿🍀@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران🍀 🌿
#رمضان می گذرد با همه زیبایی ها
ای اجل داغ #محرّم به دلم نگذاری
🌿🍀@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران🍀 🌿