بسم رب الشهدا
#قسمت_پنجاه_هفتم
#هادی_دلها
🔹راوی زینب
با محسن سوار ماشین شدیم سخت و خجالت آور بود تنها بودن با مردی ک تا ۵دقیقه پیش نامحرمم بود حالا از تمام دنیا محرمتره بهم ،بعداز حدود یه ساعت شایدم بیشتر جلوی مکانی نگه داشت که همه آرزوم بود برای دیدار وقتی کنار مزار محمدرضا رسیدیم خم شدم فارغ از تمام دنیا نشستم کنار مزارش شروع کردم به گریه کردن
اینجا مزار پسری ۲۲ساله است که بعداز شهادت برادرم همیشه تو بدترین شرایط روحی اومده به دادم رسیده
ساعتها میگذشت من فقط تمام فشار روحی این چهارده ماه انتظار با گریه میگفتم
از دست دادن جوان خیلی سخته تو کربلا سیدالشهدا خیلی داغ دید اما دوجا نفس کم آورد #شهادت_علی_اکبرش و شهادت برادرش #حضرت_عباس شاید خیلی ها بگن برادرت با خدا معامله کردی
همین معامله یه کم دلت آروم میکنه
اینکه تو اوج ناراحتی میگی عزیزمن فدا شد تا یه آجر از حرم بی بی زینب کم نشه
با بلند شدن الله اکبر اذان دست محسن زیر بغلم میگره :بهتره اول یه آب میوه بخوری فشارت تنظیم بشه بعد بریم برای نماز
چون تو کم خونی داری با این همه گریه الان دوباره در مرز غش کردنی
با تعجب میپرسم :تو از کجا میدونی من کم خونی دارم
سرش زیر میندازه میگه :حسین بهم گفته بود
-😳😳😳حسین
محسن:به وقتش همه چیز میفهمی
نماز مون دوتایی تو حیاط چیذر خوندیم
بعدشم محسن منو برد شام بیرون
آخرشب وقتی رسیدیم دم خونه ماشین خاموش کرد چرخید سمت من و گفت :
زینب جان ازت خواهش میکنم رفتی بالا دوباره گریه نکن
اگه حسین برادرت بود دوست،همرزم،همکارم بود داغ من بیشتر از تو نباشه کمترم نیست
-چشم گریه نمیکنم
محسن:آفرین خانم گلم
برو شب بخیر
وارد خونه که شدم یکم کنار مامان بابا نشستم بعدش رفتم بخونم
هنوز خوابم سنگین نشده بود که دیدم
تو حسینه معراجم تو بغل بهار دارم التماس میکنم
بهار تروخدا فقط ی دقیقه صورتش ببینم فقط یه دقیقه 😭😭
شهید مدافع وطن محسن چگینی
با جیغ بلند از خواب بیدار شدم
مامان بابا کنارم بود بابا پاشد با اضطراب وصف ناپذیریی گفت بهتره زنگ بزنم محسن بیاد
تا اومدن محسن فقط گریه میکردم با صدای زنگ مامان پاشد
تو آستانه در گفت :فکر کنم خواب شهادت تورو دیده پسرم
بهتره خودت آرومش کنی
محسن:خانمم چی شده ؟
چرا گریه میکنی عزیزدلم ؟
-محسن تو منو تنها نمیذاری مگه نه؟😭😭😭
تروخدا بگو بگو که تو دیگه شهید نمیشی 😭😭😭
من بودم محسنی که میخاست آرومم کنه
بالاخره آروم شدم و روی پای محسن خوابم برد
از فردای اونروز همش میترسیدم اگه واقعا یه روزی محسنم به آرزوش برسه واکنشم چیه
#ادامه_دارد
🍁 @ferdows18 💯 🍁
فردوس بهشت محلات تهران
#قسمت_پنجاه_هفتم
#هادی_دلها
🔹راوی زینب
با محسن سوار ماشین شدیم سخت و خجالت آور بود تنها بودن با مردی ک تا ۵دقیقه پیش نامحرمم بود حالا از تمام دنیا محرمتره بهم ،بعداز حدود یه ساعت شایدم بیشتر جلوی مکانی نگه داشت که همه آرزوم بود برای دیدار وقتی کنار مزار محمدرضا رسیدیم خم شدم فارغ از تمام دنیا نشستم کنار مزارش شروع کردم به گریه کردن
اینجا مزار پسری ۲۲ساله است که بعداز شهادت برادرم همیشه تو بدترین شرایط روحی اومده به دادم رسیده
ساعتها میگذشت من فقط تمام فشار روحی این چهارده ماه انتظار با گریه میگفتم
از دست دادن جوان خیلی سخته تو کربلا سیدالشهدا خیلی داغ دید اما دوجا نفس کم آورد #شهادت_علی_اکبرش و شهادت برادرش #حضرت_عباس شاید خیلی ها بگن برادرت با خدا معامله کردی
همین معامله یه کم دلت آروم میکنه
اینکه تو اوج ناراحتی میگی عزیزمن فدا شد تا یه آجر از حرم بی بی زینب کم نشه
با بلند شدن الله اکبر اذان دست محسن زیر بغلم میگره :بهتره اول یه آب میوه بخوری فشارت تنظیم بشه بعد بریم برای نماز
چون تو کم خونی داری با این همه گریه الان دوباره در مرز غش کردنی
با تعجب میپرسم :تو از کجا میدونی من کم خونی دارم
سرش زیر میندازه میگه :حسین بهم گفته بود
-😳😳😳حسین
محسن:به وقتش همه چیز میفهمی
نماز مون دوتایی تو حیاط چیذر خوندیم
بعدشم محسن منو برد شام بیرون
آخرشب وقتی رسیدیم دم خونه ماشین خاموش کرد چرخید سمت من و گفت :
زینب جان ازت خواهش میکنم رفتی بالا دوباره گریه نکن
اگه حسین برادرت بود دوست،همرزم،همکارم بود داغ من بیشتر از تو نباشه کمترم نیست
-چشم گریه نمیکنم
محسن:آفرین خانم گلم
برو شب بخیر
وارد خونه که شدم یکم کنار مامان بابا نشستم بعدش رفتم بخونم
هنوز خوابم سنگین نشده بود که دیدم
تو حسینه معراجم تو بغل بهار دارم التماس میکنم
بهار تروخدا فقط ی دقیقه صورتش ببینم فقط یه دقیقه 😭😭
شهید مدافع وطن محسن چگینی
با جیغ بلند از خواب بیدار شدم
مامان بابا کنارم بود بابا پاشد با اضطراب وصف ناپذیریی گفت بهتره زنگ بزنم محسن بیاد
تا اومدن محسن فقط گریه میکردم با صدای زنگ مامان پاشد
تو آستانه در گفت :فکر کنم خواب شهادت تورو دیده پسرم
بهتره خودت آرومش کنی
محسن:خانمم چی شده ؟
چرا گریه میکنی عزیزدلم ؟
-محسن تو منو تنها نمیذاری مگه نه؟😭😭😭
تروخدا بگو بگو که تو دیگه شهید نمیشی 😭😭😭
من بودم محسنی که میخاست آرومم کنه
بالاخره آروم شدم و روی پای محسن خوابم برد
از فردای اونروز همش میترسیدم اگه واقعا یه روزی محسنم به آرزوش برسه واکنشم چیه
#ادامه_دارد
🍁 @ferdows18 💯 🍁
فردوس بهشت محلات تهران
✔WwW.Karballa.IR✔
Shahrouz Habibi & Seyyid Taleh Boradigahi
🎧 #نماهنگ
🎼 #جانم_ابالفضل
تقدیم به ساحت مقدس مولا علمدار کربلا علیه السلام
🎤 #سید_طالع_باکویی
🎤 #شهروز_حبیبی_اردبیلی
#حضرت_عباس
#نماهنگ
#مداحی
🏴 @ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران 🏴
🎼 #جانم_ابالفضل
تقدیم به ساحت مقدس مولا علمدار کربلا علیه السلام
🎤 #سید_طالع_باکویی
🎤 #شهروز_حبیبی_اردبیلی
#حضرت_عباس
#نماهنگ
#مداحی
🏴 @ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران 🏴
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
✿❀رمان #واقعی
✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_بلندے
✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵
✿❀قسمت #سی_ویکم
#رسیدگی به درس بچه ها کار خودم بود.
ایوب زیاد توی خانه نبود. اگر هم بود خیلی #سختگیری می کرد.
چند بار خواست به بچه ها #دیکته بگوید همین که اولین غلط املایشان را دید، کتاب را بست و رفت.
مدرسه ی بچه ها گاهی به مناسبت های مختلف از ایوب #دعوت می کرد تا برایشان #سخنرانی کند.
#روز_جانباز را قبول نمی کرد، می گفت:
_من که جانباز نیستم، این اسم را روی ما گذاشته اند، وگرنه جانباز #حضرت_عباس است که جانش را داد
از طرف بنیاد، جانبازها را #حج می برند و هر کدامشان اجازه داشتند یک مرد همراهشان ببرند.
ایوب فوری اسم #آقاجون را داد.
وقتی برگشت گفت:
_"باید بفرستمت بروی ببینی"
گفتم:
_"حالا نمیخواهم، دلم میخواهد وقتی من را میفرستی، برایم گاو بکشی،
بعد برایم مهمانی بگیری و سفره بندازی از کجاااا تا کجااا"
برایم پارچه آورده بود و لوازم آرایش.
#هدی بیشتر از من از آن استفاده می کرد، با حوصله لب ها و گونه هایش را رنگ می کرد و می آمد مثل عروسک ها کنار ایوب می نشست.
ایوب از خنده ریسه می رفت و صدایم می کرد:
_"شهلا بیا این پدرسوخته را نگاه کن"
هدی را فرستاده بودم #جشن_تولد خانه عمه اش.
از وقتی برگشته بود یک جا بند نبود.
می رفت و می آمد، من را نگاه می کرد.
می خواست حرفی بزند، ولی منصرف می شد و دوباره توی خانه راه می رفت.
_چی شده هدی جان؟ چی میخواهی بگویی؟
ایستاد و اخم کرد
_ من #نوار میخواهم، دلم می خواهد برقصم. میخواهم مثل #دوست_هایم #لاک بزنم.
جلوی خنده ام را گرفتم:
+ خب باید در این باره با بابا ایوب حرف بزنم، ببینم چه می گوید.
ایوب فقط گفت:
_"چشمم روشن"
به روایت همسر شهید بلندی شهلا غیاثوند
#ادامه_دارد
✿❀رمان #واقعی
✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_بلندے
✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵
✿❀قسمت #سی_ویکم
#رسیدگی به درس بچه ها کار خودم بود.
ایوب زیاد توی خانه نبود. اگر هم بود خیلی #سختگیری می کرد.
چند بار خواست به بچه ها #دیکته بگوید همین که اولین غلط املایشان را دید، کتاب را بست و رفت.
مدرسه ی بچه ها گاهی به مناسبت های مختلف از ایوب #دعوت می کرد تا برایشان #سخنرانی کند.
#روز_جانباز را قبول نمی کرد، می گفت:
_من که جانباز نیستم، این اسم را روی ما گذاشته اند، وگرنه جانباز #حضرت_عباس است که جانش را داد
از طرف بنیاد، جانبازها را #حج می برند و هر کدامشان اجازه داشتند یک مرد همراهشان ببرند.
ایوب فوری اسم #آقاجون را داد.
وقتی برگشت گفت:
_"باید بفرستمت بروی ببینی"
گفتم:
_"حالا نمیخواهم، دلم میخواهد وقتی من را میفرستی، برایم گاو بکشی،
بعد برایم مهمانی بگیری و سفره بندازی از کجاااا تا کجااا"
برایم پارچه آورده بود و لوازم آرایش.
#هدی بیشتر از من از آن استفاده می کرد، با حوصله لب ها و گونه هایش را رنگ می کرد و می آمد مثل عروسک ها کنار ایوب می نشست.
ایوب از خنده ریسه می رفت و صدایم می کرد:
_"شهلا بیا این پدرسوخته را نگاه کن"
هدی را فرستاده بودم #جشن_تولد خانه عمه اش.
از وقتی برگشته بود یک جا بند نبود.
می رفت و می آمد، من را نگاه می کرد.
می خواست حرفی بزند، ولی منصرف می شد و دوباره توی خانه راه می رفت.
_چی شده هدی جان؟ چی میخواهی بگویی؟
ایستاد و اخم کرد
_ من #نوار میخواهم، دلم می خواهد برقصم. میخواهم مثل #دوست_هایم #لاک بزنم.
جلوی خنده ام را گرفتم:
+ خب باید در این باره با بابا ایوب حرف بزنم، ببینم چه می گوید.
ایوب فقط گفت:
_"چشمم روشن"
به روایت همسر شهید بلندی شهلا غیاثوند
#ادامه_دارد
🎊مراسم جشن ولادت سرداران کربلا🎊
سخران:
حجت الاسلام حامد الوندی🎤
مرثیه سرایی:
کربلایی غلامرضا آهنگی🎤
کربلایی حامد فرهمند 🎤
همراه با پذیرایی🌺🔸
اهداءجوایز به کودکان🎈🎁
🔸پنجشنبه ۴ لغایت شنبه ۶ اسفند ماه همزمان با نماز مغرب و عشاء🔸
#امام_حسین(ع) 🎊#حضرت_عباس(ع)🎉
#امام_سجاد(ع) 🎉#اعیاد_شعبانیه🎊
🔹مسجدحضرتعلیاصغر(ع)🔹
🔹هیئتالزهرا(س)🔹
🔹🎊🔹🎊🔹🎊🔹
🚩مسجدحضرتعلیاصغر(ع)هیئتالزهرا(س)🚩
❄️@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران ❄️
سخران:
حجت الاسلام حامد الوندی🎤
مرثیه سرایی:
کربلایی غلامرضا آهنگی🎤
کربلایی حامد فرهمند 🎤
همراه با پذیرایی🌺🔸
اهداءجوایز به کودکان🎈🎁
🔸پنجشنبه ۴ لغایت شنبه ۶ اسفند ماه همزمان با نماز مغرب و عشاء🔸
#امام_حسین(ع) 🎊#حضرت_عباس(ع)🎉
#امام_سجاد(ع) 🎉#اعیاد_شعبانیه🎊
🔹مسجدحضرتعلیاصغر(ع)🔹
🔹هیئتالزهرا(س)🔹
🔹🎊🔹🎊🔹🎊🔹
🚩مسجدحضرتعلیاصغر(ع)هیئتالزهرا(س)🚩
❄️@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران ❄️