کانال فردوس
534 subscribers
46.9K photos
12.2K videos
236 files
1.59K links
https://t.me/ferdows18


کانال فرهنگی ؛اجتماعی ؛ اقتصادی؛ خبری و سیاسی محله فردوس.(حسینی و فردوس)
بهشت محله های تهران.
سازنده علی تفرشی اینستا گرام ali.tafreshi

ارتباط با ادمین
@alit123456789
Download Telegram
:
#آدم_حوا
#قسمت_صد_و_پانزدهم❤️

به محض ورودم بعد از سپردن امیرمهدی به عمه ؛ اول به سمت رضوان و مهرداد رفتم که خیلي وقت بود ندیده بودمشون . لبخند هر دو نشونه ی دلتنگي داشت و خبر نداشتن دل من بیشتر از اونا به خاطر دیدنشون در تب و تاب بود.
دست داخل کیفم کردم و یه جفت کفش کوچیك نوزاد بیرون آوردم و دادم دست رضوان . و زیر گوشش گفتم:
من –اینم برای جیگر عمه که حسابي رنگ و روی مامانش رو به هم ریخته.
خندید و با خوشحالي کفش ها رو ازم گرفت:
رضوان –وای مرسي مارال . خیلي خوشگله . خیلي و با شوق نگاهشون کرد . بعد هم از همونجایي که نشسته بود آروم کفش ها رو بالا برد و به مامان نشون داد.
برگشتم سمت مامان که با لبخند و تكون سر کارم رو تأیید کرد . بلند شدم و به سمت مامان و بابا رفتم.
حضورشون قوت قلب بود برام آیا من همون مارلي بودم که سرنوشت آدم ها براش
اهمیتي نداشت ؟ همون مارالي که خیلي راحت از کنار آدم های چشم بسته به روی دنیای داخل هواپیما گذشت و دنبال راهي بود برای نجات جون خودش ؟
قبل از خونده شدن خطبه ی عقد رفتم و کنار عمه ی امیرمهدی ایستادم ، که نزدیك زن عموی امیرمهدی و ملیكا ایستاده بود.
ملیكا آروم اما طوری که من بشنوم رو به زن عموی امیرمهدی کرد و گفت:
ملیكا –به نظرتون نباید اونایي که پا قدمشون بده از اتاق عقد برن بیرون ؟ نحسي میاره تو زندگي این عروس و دوماد!
و با ابرو اشاره ای به من کرد . زن عموی امیرمهدی نیم نگاهي به سمت من انداخت و به معنای نمي دونم شونه بالا داد.

دسته های ویلچر رو محكمتر گرفتم و سعي کردم اهمیتي به حرفا و نگاهشون ندم . برای خرد کردن اعصاب من راه خوبي رو در پیش گرفته بود.
ملیكا خودش رو بیشتر به زن عموی امیرمهدی نزدیك کرد و دوباره گفت:
ملیكا –خب آدمي که هنوز یه روز از عقدش نگذشته باشه و شوهرش تصادف کنه و مایه ی بدبختي باشه که نباید سر عقد باشه آخه.
همون موقع عمه سرش رو کمي جلو برد و رو به ملیكا آروم گفت:
عمه –به نظر شما منم برم بیرون ؟ آخه شوهر من هم تو همین وضعیته.
ملیكا به من و من افتاد و با نیم نگاهي به سمت من گفت:
ملیكا –نه .. من منظورم اینه که ... آخه...
عمه حرفش رو قطع کرد:
عمه –لطفاً نظراتت رو برای خودت نگه دار عزیزم.
و دست به سینه ایستاد و نگاه جدی ش رو دوخت به نرگس و رضا.
قابل گفتن نیست که از برخورد عمه ی امیرمهدی چقدر لذت بردم و دلم خنك شد . گاهي باید مانعي شد جلوی پاهای زیادی دراز شده از گلیم آدم ها.
حین خونده شدن خطبه ، کنار امیرمهدی زانو زدم و کنار گوشش با صدای آرومي گفتم :
من –ببین امیرمهدی ! عقده نرگسه . تنها خواهرت . همون خواهری که خیلي دوسش داشتي . کاش مي تونستي خودت بهشون تبریك بگي.
سرم رو کمي جلو بردم و به صورتش خیره شدم . نگاهش دوخته شده بود به نرگس و رضا که مقابل دیدش نشسته بودن .
نرگس که "بله "رو گفت صدای صلوات و بعد از اون دست زدن بلند شد

نرگس با صورت خندان نگاهش رو تو
جمع چرخش داد و یه لحظه خنده رو لباش خشك شد.
ناباور ، خیره به امیرمهدی ، بلند گفت:
نرگس –داره مي خنده . امیرمهدی داره مي خنده.
به ثانیه ای نكشید که همهمه ای مبهم شكل گرفت.
سرها به سمت امیرمهدی چرخید و نگاه های ناباور دوخته شد به لب هایي که مدت ها بود جام سكون رو سر کشیده بودن .
منم اول مبهوت موندم . چه هدیه ای بهتر از این برای نرگس مي تونست وجود داشته باشه ؟
کم کم همه به خودشون اومدن و دورش حلقه زدن . اما امیرمهدی فقط نرگس رو نگاه مي کرد و همچنان لبخند به لب داشت.
دلم مي خواست دست رو دستش بذارم و حضورم رو براش اثبات کنم تا مسیر نگاهش ختم شه به چشمای من . تا برای بار سوم مغزش حضورم رو ثبت کنه . دلم اندکي
آرامش مي خواست از نسیم نگاهش . اما دلم نیومد قطع کننده ی حرف های نا گفته بین چشماش با چشمای نرگس باشم.
در لحظه عوض شد جای نگاه های ناباور با نگاه های به اشك نشسته از شادی . و البته لبخند های از ته دل.
شادی روی شادی برای خونواده ی امیرمهدی رخ داده بود و اون ها به واقع استحقاقش رو داشتن.
دستي دور کتفم پیچیده شد لب هایي کنار گوشم زمزمه کرد:
-مرسي مارال جان . مرسي که این همه شادی رو تو یه روز بهم هدیه دادی . باورم نمي شه تو این سفر سه روزه انقدر اتفاق خوب پشت سر هم افتاده باشه . ممنونم باعث این همه حس خوب شدی!
برگشتم و خیره شدم به چشمای پر اشك عمه.

تو این خونواده حس بزرگ بودن و اهمیت داشتن به دست مي داد ، حس آدم بودن .
مي گن کوه به کوه نمي رسه اما آدم به ادم مي رسه . من این مثل رو به خوبي حس کردم درست وقتي که بعد از عقد نرگس و اون همهمه ی خوشحال از لبخند امیرمهدی ،