کانال فردوس
534 subscribers
46.9K photos
12.2K videos
236 files
1.59K links
https://t.me/ferdows18


کانال فرهنگی ؛اجتماعی ؛ اقتصادی؛ خبری و سیاسی محله فردوس.(حسینی و فردوس)
بهشت محله های تهران.
سازنده علی تفرشی اینستا گرام ali.tafreshi

ارتباط با ادمین
@alit123456789
Download Telegram
آوای عشق:
#آدم_حوا
#قسمت_صد_و_سیزدهم❤️

راستي بابا گفت یه سر میاد خونه کارای امیرمهدی رو انجام مي ده و بعد مي ره ترمینال دنبال عمه . تا اون موقع هم اگر کاری بود به مامان بگو.
قرار بود عمه ی امیرمهدی از سبزوار بیاد . عمه ای که وضعش بي نهایت شبیه به من بود . اون هم گرفتار شوهرش بود . شوهری که تو یه تصادف شبیه به تصادف امیرمهدی دچار زندگي نباتي شده بود ، زندگي نباتي پایدار.
پنج سال بود که گرفتار پرستاری از همسرش و بزرگ کردن بچه هاش بود . من تنها یه بار تونسته بودم باهاش تلفني حرف بزنم اونم درست شب عقدم که برای تبریك گفتن زنگ زده بود.
رو به نرگس که داشت سیم جارو برقي روبیرون مي اورد
گفتم:
من –فكر کنم تو این چند سال دفعه ی اوله عمه ت میان ، آره ؟
نگاهم کرد و لبخندی حاکي از خوشحالي زد:
نرگس –آره . خیلي دلم براش تنگ شده . اگر بدوني چقدر نازنینه!
بعد آهي کشید :
نرگس –اون بنده ی خدا هم حسابي گرفتاره . تو این پنج سال فقط دوبار تونسته با شوهرش بره مشهد اونم یه روزه . الآنم فقط به خاطر تو و امیرمهدی داره میاد.
سری تكون دادم:
من –سخته . خیلي سخته . پنج سال اینجوری زندگي کردن فاجعه ست.
با سر اشاره ای به من کرد:

نرگس –راست مي گي . از این گودی زیر چشمای تو مي شه فهمید.
دلم نمي خواست به سختي های من اشاره کنه . خودم این سختي رو با جون و دل قبول کرده بودم . گودی زیر چشمم هم به خاطر کمتر غذا خوردنم بود و خوابای نصف و
نیمه ی شبام.
شبا مي ترسیدم بخوابم . مي ترسیدم امیرمهدی نیاز به ساکشن ریه پیدا کنه و من در حین خواب متوجه نشم و نفسش بگیره.
لبخند کم جوني زدم:
من –شاید من زیادی نازك نارنجي بودم.
نرگس –اگه امروز بالا نمي اومدم که نمي فهمیدم غذا نخوردی . حتما این کار هر روزته.
سرم رو کج کردم:
من –گاهي یادم مي ره.
نرگس –شبا خوب مي خوابي ؟
فقط نگاهش کردم . دلم نمي خواست دروغ بگم.
سری به حالت تأسف تكون داد:
نرگس –من از امشب میام بالا مي خوابم.
اخم کردم:
من –دیگه چي ؟ مي خوای بد خواب شي ؟
نرگس –نه پس وایسم تو از کم خوابي غش کني ؟
من –تو برو فكر عقد محضریتون باش . الان که چشمای امیرمهدی بازه.
نفس عمیقي کشید:
نرگس –ولي چیزی متوجه نمي شه.
شماتت بار گفتم:
من –موقع محرمیتتون که بوده . الآنم که قرار نیست عروسي کنین . فقط یه عقده . تا کي قراره شناسنامه هاتون سفید باشه ؟
نرگس –دو روز دیگه مُحرمه.
من –مي گي دو روز . تو این دو روز مي تونین عقد کنین . شما که قبا۶لً آزمایش داده بودین.
نرگس –چه جوری دو روزه کارامون رو انجام بدیم ؟ تازه فقط فردا مي شه عقد کرد پس فردا شب مي شه شب اول محرم.
رفتم جلو و شونه هاش رو گرفتم:
من –نمي خواد کار خاصي انجام بدین نرگس جان . فقط وقت محضر بگیرین . تو محضر که خودش سفره ی عقد داره . هر دوتون هم لباس رنگ روشن بپوشین . یه جفت حلقه هم نیاز دارین که فردا مي تونین بخرین . وقت
محضر رو هم بذارین پس فردا صبح که به غروب نخوره که بشه شب اول محرم . هان ؟
تو چشمام خیره شد:

دستي روی سرم گذاشتم و گفتم:
من –وای خدا.........
اون لحظه مي دونستم باید خودم به تنهایي پوشكش رو
عوض کنم اما انگار کسي در درونم سوال مي کرد "
چطوری ؟ "
بوی بد حالم رو لحظه به لحظه بدتر مي کرد به خصوص که مي دونستم این بو از چیه ... و این ، شدت تهوعم رو بیشتر مي کرد.
چند قدم به عقب برداشتم تا شاید هوای بیرون از اتاق حال بدم رو تغییر بده.
نگاه به چشمای بازش انداختم ، به صورت بي حالش ، به دست و پای بي حسش.
تو اون وضع بیشتر از هر زمان دیگه ای به کمك نیاز داشت برگشتم تا برم و پدرش رو بیدار کنم ، اما ایستادم.
اون بنده ی خدا تازه خوابیده بود . خدا رو خوش نمي اومد برگشتم به سمت امیرمهدی . بي شك اگر جلو مي رفتم هر چي سر شب خورده بودم رو بالا مي آوردم.
دست گذاشتم روی گودی گردنم.
نگاهم به سمت پایین بدنش کشیده شد . زیرانداز زیرش رنگي شده بود.
با درموندگي چشمام رو بستم . محتویات پوشكش پس داده بود به زیرانداز.
کنار دیوار سُر خوردم و رو زمین نشستم.
تو اون حال یادم افتاد که من تا اون روز امیرمهدی رو بدون شلوار هم ندیده بودم چه برسه به اینكه....
وای وای گویان بغض کردم.
عجیب وضع بغرنجي برای من بود . برای من نازك نارنجي برای مارالي که تو خونه ی پدرش تنها کاری که مي کرد شستن ظروف و جارو کردن بود ، و تازه برای همون هم
کلي منت مي ذاشت.

وضع بدی بود برای امیرمهدی اگر یه روز مي فهمید ... مي فهمید که در چه وضعیتي بود و من این خصوصي ترین کار رو براش انجام دادم. شوهرم بود ولي......