کانال فردوس
519 subscribers
45.5K photos
11.4K videos
236 files
1.56K links
https://t.me/ferdows18


کانال فرهنگی ؛اجتماعی ؛ اقتصادی؛ خبری و سیاسی محله فردوس.(حسینی و فردوس)
بهشت محله های تهران.
سازنده علی تفرشی اینستا گرام ali.tafreshi

ارتباط با ادمین
@alit123456789
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
حال و هوای حرم امام حسین علیه السلام در ایام ولادت برادر گرامیشان امام #حسن_مجتبی علیه السلام

🌸یا ڪریم🌸

افتخارم همہ این اسٺ گداے حسنم
شڪرُ لله ڪہ من زیر لواے حسنم

🌈@ferdows18 💯
فردوس بهشت محلات تهران 🌈
بوی پیراهن یوسف به وطن می آید
اربعین رفت و بوی #حسن می آید

اشک هایی که چهل روزحسینی شده بود
همه خون گشته و از لای کفن می آید

#السلام_علیک_یا_کریم_اهلبیت(ع)

🍁@ferdows18 💯
فردوس بهشت محلات تهران🍁
احساس و رقیه
@Maddahionlin
🍃احساس و رقیه

🍃چه عکسی میشه شونه عباس و رقیه

🎤 #حسن_عطایی

🍁 @ferdows18  💯
#استفاده‌از‌ماسک‌راه‌نجات‌ایران 🍁
آجرک الله یاصاحبَ الزمان

▪️شهادت امام #حسن_عسکری(ع) تسلیت باد


🍁 @ferdows18  💯
#استفاده‌از‌ماسک‌راه‌نجات‌ایران 🍁
داستان شب_مرغان اسیر
@ferdows18
#داستان_شب

🔹مرغان اسیر دو بار می میرند
(قسمت ۱ از ۶)

داستانی از #حسن_شهباز
گوینده داستان: #رضا_معینی
🍁@ferdows18 💯
#دورهمی‌تا‌نابودی‌کرونا‌ممنوع🍁
Audio
@ferdows18
#داستان_شب

🔹مرغان اسیر دو بار می میرند
(قسمت ۲ از ۶)

داستانی از #حسن_شهباز
گوینده داستان: #رضا_معینی
🍁 @ferdows18  💯
#دورهمی‌‌‌‌تا‌نابودی‌کرونا‌ممنوع‌🍁
داستان شب_مرغان اسیر
@ferdows18
#داستان_شب

🔹مرغان اسیر دو بار می میرند
(قسمت ۳ از ۶)

داستانی از #حسن_شهباز
گوینده داستان: #رضا_معینی
🍁 @ferdows18  💯
#دورهمی‌‌‌‌تا‌نابودی‌کرونا‌ممنوع‌🍁
داستان شب_مرغان اسیر
@ferdows18
#داستان_شب

🔹مرغان اسیر دو بار می میرند
(قسمت ۴ از ۶)

داستانی از #حسن_شهباز
گوینده داستان: #رضا_معینی
🍁 @ferdows18  💯
#دورهمی‌‌‌‌تا‌نابودی‌کرونا‌ممنوع‌🍁
داستان شب_مرغان اسیر
@ferdows18
#داستان_شب

🔹مرغان اسیر دو بار می میرند
(قسمت ۵ از ۶)

داستانی از #حسن_شهباز
گوینده داستان: #رضا_معینی
🍁 @ferdows18  💯
#دورهمی‌‌‌‌تا‌نابودی‌کرونا‌ممنوع‌🍁
داستان شب_مرغان اسیر
@ferdows18
#داستان_شب

🔹مرغان اسیر دو بار می میرند
(قسمت ۶ از ۶)

داستانی از #حسن_شهباز
گوینده داستان: #رضا_معینی
🍁 @ferdows18  💯
#دورهمی‌‌‌‌تا‌نابودی‌کرونا‌ممنوع‌🍁
♦️سریال «جیران» کلید خورد؛ #مریلا_زارعی در نقش مهدعلیا

🔅سریال «جیران» اثر #حسن_فتحی، از نیمه بهمن ماه وارد مرحله تولید شد و تصویربرداری این سریال تاریخی با ضبط سکانس‌های مربوط به شهرک غزالی شروع شد و همچنان هم ادامه دارد.
🔅قصه سریال در عهد ناصری اتفاق می‌افتد و ماجرای آن روایت دلباختگی ناصرالدین شاه به زنی به نام «جیران» است.

🔅نقش ناصرالدین شاه را #بهرام_رادان و نقش جیران را هم #پریناز_ایزدیار بازی می‌کند.

🔅قرار بود نقش مهدعلیا، مادر ناصرالدین شاه را شبنم مقدمی بازی کند اما با انصراف او، مریلا زارعی برای این نقش انتخاب شد.

🔅#امیر_جعفری #رعنا_آزادی_ور و #امیرحسین_فتحی هم در «جیران» بازی دارند.


❄️ @ferdows18  💯
#کرونا‌شکستت‌می‌دهیم✌️🌨
داستان شب_فرصت پنج روزه
@ferdows18
#داستان_شب

🔹فرصت پنج روزه

قسمت های (١ از ۶)

اقتباس: #حسن_مشیربهرام
گوینده داستان: #رضا_معینی
🦋 @ferdows18  💯
#فردوس‌بهشت‌محلات‌تهران 🦋
داستان شب_فرصت پنج روزه
@ferdows18
#داستان_شب

🔹فرصت پنج روزه

قسمت های (۲ از ۶)

اقتباس: #حسن_مشیربهرام
گوینده داستان: #رضا_معینی
🦋 @ferdows18  💯
#فردوس‌بهشت‌محلات‌تهران 🦋
داستان شب_فرصت پنج روزه
@ferdows18
#داستان_شب

🔹فرصت پنج روزه

قسمت های (۴ از ۶)

اقتباس: #حسن_مشیربهرام
گوینده داستان: #رضا_معینی
🦋 @ferdows18  💯
#فردوس‌بهشت‌محلات‌تهران 🦋
داستان شب_فرصت پنج روزه
@ferdows18
#داستان_شب

🔹فرصت پنج روزه

قسمت های (۵ از ۶)

اقتباس: #حسن_مشیربهرام
گوینده داستان: #رضا_معینی
🦋 @ferdows18  💯
#فردوس‌بهشت‌محلات‌تهران 🦋
داستان شب_فرصت پنج روزه
@ferdows18
#داستان_شب

🔹فرصت پنج روزه

قسمت های (۶ از ۶)

اقتباس: #حسن_مشیربهرام
گوینده داستان: #رضا_معینی
🦋 @ferdows18  💯
#فردوس‌بهشت‌محلات‌تهران 🦋
🌷شهید #حسن_تهرانی_مقدم🌷

ڪارے ڪه انجام می دهید ،حتی نایستید ڪه ڪسی بگوید خستہ نباشید!! از همان در پشتی بیرون بروید....

❄️@ferdows18  💯
#فردوس‌بهشت‌محلات‌تهران❄️
⬆️ فرازی از #وصیت_نامه
🌷شهید #حسن_رجایی_فر🌷

وقتی که می خواهید من را به خاک بسپارید چشمانم را باز نگهدارید تا دشمنان بدانند با چشمان باز شهید شدم..

❄️@ferdows18  💯
#فردوس‌بهشت‌محلات‌تهران❄️
🍂💚🍂💚💚🍂
💚🍂💚🍂
🍂💚🍂
💚🍂
🍂
✍️ #تنها_میان_داعش

#قسمت_نوزدهم

🔸 به محض فرود هلی‌کوپترها، عباس از پله‌های ایوان پایین رفت و تمام طول حیاط را دوید تا زودتر #آب را به یوسف برساند.

به چند دقیقه نرسید که عباس و عمو درحالی‌که تنها یک بطری آب و بسته‌ای آذوقه سهم‌شان شده بود، برگشتند و همین چند دقیقه برای ما یک عمر گذشت.

🔸 هنوز عباس پای ایوان نرسیده، زن‌عمو بطری را از دستش قاپید و با حلیه به داخل اتاق دویدند.

من و دخترعموها مات این سهم اندک مانده بودیم و زینب ناباورانه پرسید :«همین؟» عمو بسته را لب ایوان گذاشت و با جانی که به حنجره‌اش برگشته بود، جواب داد :«باید به همه برسه!»

🔸 انگار هول حال یوسف جان عباس را گرفته بود که پیکرش را روی پله ایوان رها کرد و زهرا با ناامیدی دنبال حرف زینب را گرفت :«خب اینکه به اندازه #افطار امشب هم نمیشه!»

عمو لبخندی زد و با صبوری پاسخ داد :«ان‌شاءالله بازم میان.» و عباس یال و کوپال لشگر #داعش را به چشم دیده بود که جواب خوش‌بینی عمو را با نگرانی داد :«این حرومزاده‌ها انقدر تجهیزات از پادگان‌های #موصل و #تکریت جمع کردن که امروزم خدا رحم کرد هلی‌کوپترها سالم نشستن!»

🔸 عمو کنار عباس روی پله نشست و با تعجب پرسید :«با این وضع، #ایرانی‌ها چطور جرأت کردن با هلی‌کوپتر بیان اینجا؟» و عباس هنوز باورش نمی‌شد که با هیجان جواب داد :«اونی که بهش می‌گفتن #حاج_قاسم و همه دورش بودن، یکی از فرمانده‌های #سپاه ایرانه. من که نمی‌شناختمش ولی بچه‌ها می‌گفتن #سردار_سلیمانیِ!»

لبخند معناداری صورت عمو را پُر کرد و رو به ما دخترها مژده داد :«#رهبر ایران فرمانده‌هاشو برای کمک به ما فرستاده #آمرلی!» تا آن لحظه نام #قاسم_سلیمانی را نشنیده بودم و باورم نمی‌شد ایرانی‌ها به خاطر ما خطر کرده و با پرواز بر فراز جهنم داعش خود را به ما رسانده‌اند که از عباس پرسیدم :«برامون اسلحه اوردن؟»

🔸 حال عباس هنوز از #خمپاره‌ای که دیشب ممکن بود جان ما را بگیرد، خراب بود که با نگاه نگرانش به محل اصابت خمپاره در حیاط خیره شد و پاسخ داد :«نمی‌دونم چی اوردن، ولی وقتی با پای خودشون میان تو #محاصره داعش حتماً یه نقشه‌ای دارن!»

حیدر هم امروز وعده آغاز #عملیاتی را داده بود، شاید فرماندهان ایرانی برای همین راهی آمرلی شده بودند و خواستم از عباس بپرسم که خبر آوردند حاج قاسم می‌خواهد با #مدافعان آمرلی صحبت کند.

🔸 عباس با تمام خستگی رفت و ما نمی‌دانستیم کلام این فرمانده ایرانی #معجزه می‌کند که ساعتی بعد با دو نفر از رزمندگان و چند لوله و یک جعبه ابزار برگشت، اجازه تویوتای عمو را گرفت و روی بار تویوتا لوله‌ها را سر هم کردند.

غریبه‌ها که رفتند، بیرون آمدم، عباس در برابر نگاه پرسشگرم دستی به لوله‌ها زد و با لحنی که حالا قدرت گرفته بود، رجز خواند :«این خمپاره اندازه! داعشی‌ها از هرجا خواستن شهر رو بزنن، ماشین رو می‌بریم همون سمت و با #خمپاره می‌کوبیم‌شون!»

🔸 سپس از بار تویوتا پایین پرید، چند قدمی به سمتم آمد و مقابل ایوان که رسید با #رشادتی عجیب وعده داد :«از هیچی نترس خواهرجون! مرگ داعش نزدیک شده، فقط #دعا کن!»

احساس کردم حاج قاسم در همین یک ساعت در سینه برادرم قلبی پولادین کاشته که دیگر از ساز و برگ داعش نمی‌ترسید و برایشان خط و نشان هم می‌کشید، ولی دل من هنوز از #وحشت داعش و کابوس عدنان می‌لرزید و می‌ترسیدم از روزی که سر عباسم را بریده ببینم.


🔸 بیش از یک ماه از محاصره گذشت، هر شب با ده‌ها خمپاره و راکتی که روی سر شهر خراب می‌شد از خواب می‌پریدیم و هر روز غرّش گلوله‌های تانک را می‌شنیدیم که به قصد حمله به شهر، خاکریز #رزمندگان را می‌کوبید، اما دل‌مان به حضور حاج قاسم گرم بود که به نشانه #مقاومت بر بام همه خانه‌ها پرچم‌های سبز و سرخ #یاحسین نصب کرده بودیم.

حتی بر فراز گنبد سفید مقام #امام_حسن (علیه‌السلام) پرچم سرخ #یا_قمر_بنی_هاشم افراشته شده بود و من دوباره به نیت حیدر به زیارت مقام آمده بودم.

🔸 حاج قاسم به مدافعان رمز مقاومت را گفته بود اما من هنوز راز تحمل #دلتنگی حیدر را نمی‌دانستم که دلم از دوری‌اش زیر و رو شده بود.

تنها پناهم کنج همین مقام بود، جایی که عصر روز عقدمان برای اولین بار دستم را گرفت و من از حرارت لمس #احساسش گرما گرفتم و حالا از داغ دوری‌اش هر لحظه می‌سوختم.

🔸 چشمان #محجوب و خنده‌های خجالتی‌اش خوب به یادم مانده و چشمم به هوای حضورش بی‌صدا می‌بارید که نیت کردم اگر حیدر سالم برگردد و خدا فرزندی به ما ببخشد، نامش را #حسن بگذاریم.

ساعتی به #افطار مانده، از دامن امن امام دل کَندم و بیرون آمدم که حس کردم قدرتی مرا بر زمین کوبید...

#ادامه_دارد

✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد

🍂
💚🍂
🍂💚🍂
💚🍂💚🍂
🍂💚🍂💚🍂💚🍂