کانال فردوس
535 subscribers
46.8K photos
12.2K videos
236 files
1.59K links
https://t.me/ferdows18


کانال فرهنگی ؛اجتماعی ؛ اقتصادی؛ خبری و سیاسی محله فردوس.(حسینی و فردوس)
بهشت محله های تهران.
سازنده علی تفرشی اینستا گرام ali.tafreshi

ارتباط با ادمین
@alit123456789
Download Telegram
آوای عشق:
#آدم_و_حوا
#قسمت_بیستم_و_سوم❤️

طاهره – راسش انقدر خانوم صداقت پیشه شیوا صحبت می کنن که آدم دلش نمیاد ازشون جدا بشه !

آقاي درستکار هم در جوابش رو به بابا گفت .

درستکار – والا منم سیر نمی شم از مصاحبت جناب صداقت پیشه

بقیه ي حرفا باشه براي دفعه ي بعد و این
دفعه هم خونه ي ما .

بابا با خوشرویی جواب داد .

بابا – من انقدر از مصاحبت با شما لذت بردم که دعوتتون رو رد نمی کنم .

انقدر بابا صادقانه این حرف رو زد که لبخند تموم چهره ي آقاي درستکار رو پوشوند .

صداي خداحافظ گفتن همه با هم قاطی شد .

و هر شخص خونواده ي درستکار به شخص رو به روش وعده ي دیدار بعدي رو یادآوري می کرد .

فقط من و امیرمهدي بودیم که در سکوت حضور همدیگه رو نظاره می کردیم .

حس کردم می خواد بره . نگاهم به سمت پاهاش رفت .

پاي راستش رو یک قدم جلو برد . و پاي چپش رو نیم قدم

در کسري از ثانیه پاي چپش رو عقب آورد و پاي راستش رو هم .

دوباره یک قدم به جلو و تردید و یک قدم به عقب و تردید .

یک قدم به جلو و نفس هاي تند و یک قدم به عقب و کلافگی .

باز یک قدم به طرف خونواده هامون و باز یک قدم به عقب و جایی که من ایستاده بودم .

و من خیره به این رفت و برگشت یک قدمی بی نتیجه .

انگار پاي رفتن نداشت و من نفهمیدم این عقب اومدن هاش کار دل بود یا چیز دیگه .

آخر سر کمی به سمتم چرخید .

امیرمهدي – چیزي هست که بخواین براتون بیارم ؟ البته اگر خدا خواست و سالم برگشتم .

چرا تو حرف از رفتنش بی بازگشت بودن رو یادآور می شد ؟

آروم گفتم .

من – انشاالله سالم بر می گردین .

و تو دلم گفتم حداقل به خاطر من سالم برگرد .

به خاطر این دل بی قرارم . که دیگه در مقابل همه ي خوبی هات کم آورده و می خواد بدجور پایبندت بشه .

اسمش عشق بود ؟

زود عاشق شده بودم ؟

آرومتر زمزمه کرد

امیرمهدي – حلالم‌کنین

و من بیشتر از قبل دلم فرو ریخت .

آروم زمزمه کردم .

من - دعام کن .

و این باعث شد کامل به سمتم برگرده .

امیرمهدي - هر دفعه که شما رو می بینم یکی از معادلاتم رو به هم می زنین .

فکر نمی کردم آدمی مثل شما به دعا کردن اعتقاد داشته باشه .

جوابش فقط سکوت بود .

تو دلم گفتم " تو هم همه ي معادلات من رو به هم زدي .

کی فکر می کرد مارال به خاطر یه پسر نماز بخونه

وقتی رفتن ، وقتی همه با هم پا گذاشتیم تو حیاط ، وقتی همه یه جورایی سکوت کرده و تو فکر بودن ،

وقتی در رو بستم ؛ تو دلم به خدا التماس کردم که سهم نگاهش رو ازم نگیره .

که من از نگاه امیرمهدي به عرشش دل بستم .

مثل ملکوتی که سوار بر بالش عرش رو به لرزه در اورده بود .

راست می گفت . من از آیتی که در امیرمهدي دیده بودم به خدا رسیدم .

براي من شناخت امیرمهدي و درك حرفاش همون خداشناسی بود

چقدر هنرمندانه من رو از این رو به اون رو کرد .

چقدر زیبا دریچه ي غبار گرفته ي دلم رو پاك و به سمت خورشید باز کرد .

وارد خونه که شدیم همه در سکوت شروع کردن به جمع کردن ظرفا و وسائل باقی مونده .

هم وسائل سفره باقی مونده بود و هم
ظرفاي شام روي میز .

گهگاهی کسی چیزي می پرسید که " این رو کجا بذارم " یا " جاي این کجاست " ولی حرف دیگه اي در میون نبود .

معنی سکوت هیچ کس رو نمی فهمیدم . ولی سکوت خودم ناشی از تفکر درباره ي حرفاي امیرمهدي بود .

راجع به " خداشناسیش " ، " به هم خوردن معادالتش " ، " با عقل

انتخاب کردن و با دل جلو رفتنش " و با دل انتخاب کردن و با عقل جلو رفتنش " که این آخري بدجور ذهنم رو مشغول کرده بود .

از این آدم با دل انتخاب کردن بعید بود ! خیلی دلم می خواست بدونم چی رو با دل انتخاب کرده و حالا ناچاره با عقل جلو بره .

و وقتی خوب فکر کردم دیدم راست می گه که سخته با عقل جلو رفتن .

چرا که من هم به همین درد مبتلا شدم.

یکیش انتخاب پویا بود که وقتی حرفاي منطقی امیرمهدي رو شنیدم و با عقل بهش فکر کردم ، تردید رو به جونم انداخت .

و یکی هم انتخاب امیرمهدي بود که به قول
مهرداد هیچ وجه تشابهی با من نداشت .

و این با عقل جلو رفتن آدم رو بیچاره می کرد .

سرم تو کاسه ي پر از گوجه سبزم بود . بی نفس دونه به دونه ش رو می خوردم با نمک فراوون .

بابا و مامان هم کنار هم در حال خوردن هندوانه ي قرمزي بودن که بابا تازه خریده بود .

معلوم بود باید شیرین و رسیده باشه . چون چنان با ولع می خوردن که دهن آدم آب می
افتاد .

به ظاهر اخبار گوش می کردیم . ولی هر سه در حال خوردن به آخرین چیزي که توجه می کردیم اخبار بود .

ولی یه دفعه با چیزي که گوینده ي اخبار گفت ، گوجه سبز تو دهنم همراه با هسته ش له شد .

و من محو تصاویر تو تلویزیون شدم .

گوینده : به گزارش رسانه هاي عراق ، امروز دو دستگاه اتوبوس و یک دستگاه خودروي سواري بمبگذاري شده

در شمال کربلا منفجر شد که تا کنون هشتاد نفر شهید و زخمی