فریاد بی همتا(خسوف)
9.45K subscribers
145 photos
27 videos
322 links
Download Telegram
Forwarded from Alma Talebi
#فریاد_بی_همتا
#پارت1203

نتوانست بگوید که فریاد حتی جواب تلفن‌هایش را هم نمی‌دهد!

سکوتش باعث شد رحیم ادامه دهد:
-فردا تو دفتر منتظرتم.
اتفاقا این حرفا خیلی وقته روی دلم سنگینی میکنه.

چند قدم رفته را برگشت و دوباره گفت:
- آهان، یه چیز دیگه اینکه...
آریا فعلا چیزی نفهمه، بهتره تا مشخص شدن نتیجه‌ی آزمایشا یکم صبور باشیم.

- چرا یه جوری رفتار می‌کنین که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده؟

رحیم کوتاه و تلخ خندید:
- شاید چون به همچین پیش‌آمدایی عادت کردم!
شبت بخیر...

همین؟
فقط همین؟!
واقعا این‌ مرد فداکاری که او می‌شناخت، تا این حد خودخواه و بی‌خیال بود؟!

نمی‌دانست چنددقیقه است که بلاتکلیف آن وسط ایستاده، اما در نهایت تصمیم گرفت به اتاقش پناه ببرد.

دوباره با ناامیدی شماره‌ی فریاد را گرفت، اما بازهم نتیجه تغییری نکرد‌.

با وجود تمام رنج‌هایی که داشت تحمل می‌کرد به او حق می‌داد که این طور رفتار کند. راز به این بزرگی برایش برملا شده بود و شوک حاصل از آن او را این‌ گونه تحت تاثیر قرار داده بود.

ولی در این بین یک چیز را خوب می‌دانست، آن هم این بود که سرنوشت او و فریاد از همان گذشته‌ها به هم گره خورده و جدا شدنشان چیزی به دور از باور به نظر می‌رسد...

با این فکر در این لحظه نه تنها از زندگی و سرنوشتش گلایه‌ای نداشت، بلکه شاکر خدا هم بود که هدیه‌ای همچون عشق را به او داده!

خوب می‌دانست که عشق ساده نیست و باید برایش تاوان داد، پس هرچقدر هم که سخت می‌بود او راضی بود به این تاوان شیرین...