فریاد بی همتا(خسوف)
9.45K subscribers
145 photos
27 videos
322 links
Download Telegram
#فریاد_بی_همتا
#پارت1188

موهایش را پشت گوشش فرستاد و با خم شدن رویش، مجبورش کرد دراز بکشد:
- میریم یه جای بهتر!
درست وسط بهشت...

همتا شوک زده نگاهش کرد که آرام ادامه داد:
- کار خاصی نمی‌کنم، خب؟

- فریاد من حالم خوب نیست!

- خودت نگفتی خوبم؟
یک دقیقه نگذشته که داری میزنی زیرش!

دم عمیقی گرفت و کف دستش را روی سینه‌ی او گذاشت:
- خب گفتم خوبم ولی...

فریاد با فرو کردن سرش بین شانه و گردنش حرفش را قطع کرد:
- فقط بوس و بغل، قول میدم!
کافیه هر وقت دردت گرفت و اذیت شدی بهم بگی، خب؟

برای یک لحظه سرش را بلند کرد و با چشمان خمارش خیره در نگاهش ادامه داد:
- فقط اگه واقعا دردت گرفت بگو... لطفا!

بعد از گذشت این همه مدت، با وجود نزدیکی‌های کوچکشان و همین طور خودداری‌های فریاد دیگر در این مواقع مثل قبل اذیت نمیشد.

دستش را در موهای فریاد فرو کرد و ابرویی بالا انداخت:
- یه شرط داره!

- باشه قبول!

آرام خندید:
- تو که هنوز نمیدونی شرطم چیه؟

- میبرمت لب دریا!

هیجان زده و پرحرص جیغ زد:
- از کجا فهمیدی دیوونه؟!