#فریاد_بی_همتا
#پارت1186
- مرده؟!
فریاد کمیعصبی شده بود:
- گیریم آره، ولی مرده و زندهی اون الدنگ چه ربطی به تو داره؟!
نکنه بخاطر مرگش ناراحتی؟
- واقعا... مرده؟
با پوزخندی عصبی خیره در چشمهایش جواب داد:
-موقع فرار از مرز سربازای آذربایجان زدنش.
جنازش افتاده بود توی آب!
وقتی بعد یه روز پیداش کردن شده بود عین تپهی گندهی خمیر.
دست خودش نبود که ناباور زمزمه کرد:
- ولی اون... اون به من قول داده بود!
-قول؟
اونوقت چه قولی؟
او اما بی ربط پرسید:
- باباش چی؟
اونم کشتن؟
فریاد سعی کرد آرام باشد اما دست خودش نبود که صدایش بلند شد:
- همتا منو سگ نکن!
بگو ببینم چه مرگته که همش سراغ اون عوضی گور به گور شده رو میگیری؟!
با فکر به اینکه شاید دیگر هیچوقت نتواند در مورد گذشته چیزی بفهمد بغض کرد.
اینکه رحیم واقعا برادر مادرش و دایی اوست؟
اگر واقعا اینطور است چرا تا به حال این موضوع را از او پنهان کردهاند؟
همیشه حس میکرد چنین روزی میرسد که سر و کلهی کس و کار مادرش پیدا شود و مشکلاتی برایشان پیش بیاید.
اما هیچوقت فکرش را نمیکرد که آینده اینطور رقم بخورد. که با خانوادهی خودش به مشکل بخورد و درست همان لحظه یک خانواده پیدا بشود و از او حمایت کند و بعدها بفهمد آن حامی برادر مادرش است!
#پارت1186
- مرده؟!
فریاد کمیعصبی شده بود:
- گیریم آره، ولی مرده و زندهی اون الدنگ چه ربطی به تو داره؟!
نکنه بخاطر مرگش ناراحتی؟
- واقعا... مرده؟
با پوزخندی عصبی خیره در چشمهایش جواب داد:
-موقع فرار از مرز سربازای آذربایجان زدنش.
جنازش افتاده بود توی آب!
وقتی بعد یه روز پیداش کردن شده بود عین تپهی گندهی خمیر.
دست خودش نبود که ناباور زمزمه کرد:
- ولی اون... اون به من قول داده بود!
-قول؟
اونوقت چه قولی؟
او اما بی ربط پرسید:
- باباش چی؟
اونم کشتن؟
فریاد سعی کرد آرام باشد اما دست خودش نبود که صدایش بلند شد:
- همتا منو سگ نکن!
بگو ببینم چه مرگته که همش سراغ اون عوضی گور به گور شده رو میگیری؟!
با فکر به اینکه شاید دیگر هیچوقت نتواند در مورد گذشته چیزی بفهمد بغض کرد.
اینکه رحیم واقعا برادر مادرش و دایی اوست؟
اگر واقعا اینطور است چرا تا به حال این موضوع را از او پنهان کردهاند؟
همیشه حس میکرد چنین روزی میرسد که سر و کلهی کس و کار مادرش پیدا شود و مشکلاتی برایشان پیش بیاید.
اما هیچوقت فکرش را نمیکرد که آینده اینطور رقم بخورد. که با خانوادهی خودش به مشکل بخورد و درست همان لحظه یک خانواده پیدا بشود و از او حمایت کند و بعدها بفهمد آن حامی برادر مادرش است!