فریاد بی همتا(خسوف)
9.69K subscribers
145 photos
27 videos
322 links
Download Telegram
#فریاد_بی_همتا
#پارت1146

البته شاید هم جریان چیز دیگری باشد، اما تا جایی که مطلع بود این گونه برداشت می‌کرد.

به زنگ خوردن موبایلش توجهی نکرد و به راهش ادامه داد. مطمئنا جز خانواده‌اش و یا علیرضا کس دیگری پشت خط نبود.

پس از گذشت پنج ساعت که هوا رو به تاریکی می‌رفت، وارد شهر شدند.

ماشین را کنار کشید و کش و قوسی به بدنش داد. چندین ساعت بکوب پشت فرمان نشسته بود و حس می‌کرد تمام بدنش خواب رفته.

شیشه را کمی‌پایین کشید و موبایلش را برداشت.
عکس‌هایی را که از روی صفحه مانیتور آگاهی گرفته بود باز کرد:
- موبایلتو میدی؟

آریا در حالیکه رمز‌گوشی را باز می‌کرد پرسید:
- میخوای چیکار؟

- واسه پیدا کردن مختصات.
با گوشی خودم هی مجبورم بیام بیرون از برنامه و برم رو عکس نقشه.

چند دقیقه‌ای نقشه را زیر و رو کرد.
پیچیدگی نقشه‌ی پلیس کمی کارش را سخت می‌کرد اما او دست بردار نبود.

- چیزی دستگیرت شد؟

- لِوِندِویل یا شایدم لَوَندِویل...
در کل یه همچین چیزی!

دوباره ماشین را روشن کرد و به راه افتاد که آریا پرسید:
- می‌شناسی کجاست؟

تکخندی زد:
- دیدی که حتی تلفظشم بلد نیستم!

- پس کجا داری میری؟

- مسیریاب.
اگه کسی رو هم دیدیم ازش می‌پرسیم.