This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📌سکانسی کوتاه از فیلم «تلقین» با بازی #لئوناردو_دیکاپریو و کارگردانی #کریستوفر_نولان
@fariba_chalabiyani
@fariba_chalabiyani
افرادی که سلامت روانی ندارند، برای برتری شخصی تلاش میکنند؛ در حالی که افراد سالم، جویای موفقیت برای کل بشریت هستند
.الفرد آدلر (۱۸۷۰–۱۹۳۷) پزشک و روانشناس اتریشی
@fariba_chalabiyani
.الفرد آدلر (۱۸۷۰–۱۹۳۷) پزشک و روانشناس اتریشی
@fariba_chalabiyani
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📌گفتوگویی کوتاه با #مارگریت_دوراس دربارهی نوشتن - سال ۱۹۹۳
▪️ترجمه: بنفشه فریس آبادی
@fariba_chalabiyani
▪️ترجمه: بنفشه فریس آبادی
@fariba_chalabiyani
✔️ایهام آوردن واژهای است با حداقل دو یا سه معنی که یکی نزدیک به ذهن و دیگری دور از ذهن باشد.
#ایهام
#آرایه_ادبی
@fariba_chalabiyani
#ایهام
#آرایه_ادبی
@fariba_chalabiyani
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#ادبیات_کهن_ایران
📌داستان کامل خسرو و شیرین (شیرین و فرهاد) - نظامی گنجوی
📌داستان کامل خسرو و شیرین (شیرین و فرهاد) - نظامی گنجوی
fariba chalabiyani "Everything ends in art"
#ادبیات_کهن_ایران 📌داستان کامل خسرو و شیرین (شیرین و فرهاد) - نظامی گنجوی
🔷
لب دریا و آنگه... قطره آب؟
رخ خورشید و آنگه... کرم شبتاب؟
روایت صوتی خسرو و شیرین، شاهکار رشکبرانگیز نظامی گنجوی برای من با خاطرهای قدیمی اما همچنان زنده همراه است. اواسط سالهای دههی هشتاد، یعنی زمانی که دو-سه سالی بود کارمند بانک ملّی شده بودم و در یکی از شعب بسیار شلوغ رشت، شعبه فرهاد خیابان بیستون، کار میکردم؛ مشتری هرروزهی زندهدلی داشتیم بهنام آقای پرواز. آقای پرواز بازنشستهی اسناد رسمی بود و در ایام بازنشستگی نیز همچنان در یکی از دفترخانههای رسمی کار میکرد. هر روز حدودا آخر وقت فیشهای واریزی را میآورد و بهحساب دولت و دفترخانه واریز میکرد. پیرمرد زندهدل و خندانی بود که گویی همیشه حرفی برای گفتن داشت. از نوعی وقار و ادب شهری برخوردار بود. بذلهگوییاش هرگز آنقدر نبود که به لودگی بیانجامد و یا باعث این تلقی اشتباه در مخاطب شود که او دچار نوعی سفاهت طنازانهی حاصل عمری کار اداری جهت امرار معاش شده است. پیرمرد پخته و بسیار محترمی بود. حتی وقتی در پاسخ خدمتگذار کمسال و اندکی گستاخ شعبه وقتی میپرسید آقای پرواز چطوری؟ با رندی و لحنطنازانهی کنترلشدهای پاسخ میداد: همچو چلو تو دوری...
آقای پرواز طی مراجعات روزانه و مراوداتی که داشتیم کمکم متوجه شد که من دستی در آتش ادبیات دارم. از این جهت هروقت که به من میرسید بیتی یا شعری در خلال حرفهایش برایم میخواند. نمیدانم دقیقا کدامین روز از تیرماه سال هشتادوپنج بود که فهمید مشغول خواندن خسرو و شیرین نظامی هستم. آن زمان، در مقطع کارشناسی ارشد ادبیات درس میخواندم و واحد نظامی داشتم، گرچه کتاب ترم، هفت پیکر بود، اما من خسرو و شیرین را نیز میخواندم و سرشار زیباییها و وزن دلکش اثر بودم. روزی آقای پرواز به من گفت که یک سیدی دارد که در آن یک راوی قهار این اثر را خوانده و روایت کرده است و خود او همیشه به آن گوش میدهد. بعد قول داد که یک کپی از آن سیدی برایم بیاورد. پس از چند روز آقای پرواز به قول خود عمل کرد و سیدی خسرو و شیرین را برایم آورد. آن سالها دسترسی به چنین آثاری هنوز تاحدی مشکل بود و چنین محصولاتی واقعا درحد یک گنجینهی شخصی ارزشمند بودند. (و حتما خوانندهی این مطلب میداند که از مشکلات سیدیها یکیش این بود که زود خط میافتادند و در ناحیهی مرطوب گیلان پوستپوست شدن و لکافتادن نیز مضاف بر قضیه بود.) از این جهت وقتی سیدی را به من داد، خیلی زود فایلهایش را در کامپیوتر رومیزیام کپی کردم تا بمانند. و وقتی هم که کامپیوتر رومیزی به دلیل اسبابکشی آسیبدید دیگر نداشتمش تا اینها بعدها از یک سایت موفق به دانلود فایلها شدم. دقیقا به یاد دارم که وقتی او آن سیدی آبی رنگ را به من داد پس از کمی مکث گفت: میدانی چرا اینقدر این اثر را دوست دارم؟ گفتم خب خسرو و شیرین اثر زیبایی است و ابدا بعید نیست که مرد درسخوانده و اهلدلی چون شما دوستش داشته باشید. اگر غیر این بود تعجب داشت. آقای پرواز لبخندی زد و گفت، من و همسرم پس از مشکلات بسیار باهم از دواج کردیم. خانم من یک بانوی ارمنی است. و بعد برایم تعریف کرد که در سالهایی دور، وقتی جوانکی بیش نبود یک جفت چشم ارمنی دلش را برد و هیچوقت پس نداد. مردجوان برای ازدواج با آن دختر به آبوآتشزد، با خانوادهاش قهرکرد و ترکشان کرد و بعد چون از پدر دختر هم جواب منفی شنید از غلیان اندوه به سربازی رفت مگر آتش عشق در او خاموش شود. با اینهمه قدرت مهارناپذیر عشق چنان بود که یک شب با فرمانده پاسگاهی که در آن خدمت میکرد درددل کرد و فرمانده یک موتور در اختیار وی گذاشت و او که از پیش با دختر نیز قرارومدار گذاشته بود شبانه از پاسگاه گریخت و دختر را از خانهی پدر فراری داد و در نهایت با او ازدواج کرد.
حالا که پس از سالها هرازگاهی به این روایت شورانگیز رجوع میکنم، آن روزها، آن روزهای گرم تیرماه یکهزاروسیصدوهشتادوپنج و چهرهی پیر و موقر آقای پرواز مدام در ذهنم مجسم میشود. چه عزیز است این عشق. بیگمان او خسرو سرزمین عشق خود بود. حالا نمیدانم آقای پرواز زندهاست یا به ابدیت کوچ کرده. به هرروی گاه دل آدمی یاد گذشته میکند. اگر زندهاست امیدوارم سلامت باشد، و اگر درگذشته برایش طلب مغفرت و آمرزش دارم.
این روایت چیرهدستانهی نقالی را بشنوید با صدای گیرای استاد علیرضا میبدی. این اثر در همان سالها، در ایالات متحده امریکا تولید و منتشر شده و در ایران انتشار رسمی ندارد...
حسین طوّافی
@HTavvafi58
لب دریا و آنگه... قطره آب؟
رخ خورشید و آنگه... کرم شبتاب؟
روایت صوتی خسرو و شیرین، شاهکار رشکبرانگیز نظامی گنجوی برای من با خاطرهای قدیمی اما همچنان زنده همراه است. اواسط سالهای دههی هشتاد، یعنی زمانی که دو-سه سالی بود کارمند بانک ملّی شده بودم و در یکی از شعب بسیار شلوغ رشت، شعبه فرهاد خیابان بیستون، کار میکردم؛ مشتری هرروزهی زندهدلی داشتیم بهنام آقای پرواز. آقای پرواز بازنشستهی اسناد رسمی بود و در ایام بازنشستگی نیز همچنان در یکی از دفترخانههای رسمی کار میکرد. هر روز حدودا آخر وقت فیشهای واریزی را میآورد و بهحساب دولت و دفترخانه واریز میکرد. پیرمرد زندهدل و خندانی بود که گویی همیشه حرفی برای گفتن داشت. از نوعی وقار و ادب شهری برخوردار بود. بذلهگوییاش هرگز آنقدر نبود که به لودگی بیانجامد و یا باعث این تلقی اشتباه در مخاطب شود که او دچار نوعی سفاهت طنازانهی حاصل عمری کار اداری جهت امرار معاش شده است. پیرمرد پخته و بسیار محترمی بود. حتی وقتی در پاسخ خدمتگذار کمسال و اندکی گستاخ شعبه وقتی میپرسید آقای پرواز چطوری؟ با رندی و لحنطنازانهی کنترلشدهای پاسخ میداد: همچو چلو تو دوری...
آقای پرواز طی مراجعات روزانه و مراوداتی که داشتیم کمکم متوجه شد که من دستی در آتش ادبیات دارم. از این جهت هروقت که به من میرسید بیتی یا شعری در خلال حرفهایش برایم میخواند. نمیدانم دقیقا کدامین روز از تیرماه سال هشتادوپنج بود که فهمید مشغول خواندن خسرو و شیرین نظامی هستم. آن زمان، در مقطع کارشناسی ارشد ادبیات درس میخواندم و واحد نظامی داشتم، گرچه کتاب ترم، هفت پیکر بود، اما من خسرو و شیرین را نیز میخواندم و سرشار زیباییها و وزن دلکش اثر بودم. روزی آقای پرواز به من گفت که یک سیدی دارد که در آن یک راوی قهار این اثر را خوانده و روایت کرده است و خود او همیشه به آن گوش میدهد. بعد قول داد که یک کپی از آن سیدی برایم بیاورد. پس از چند روز آقای پرواز به قول خود عمل کرد و سیدی خسرو و شیرین را برایم آورد. آن سالها دسترسی به چنین آثاری هنوز تاحدی مشکل بود و چنین محصولاتی واقعا درحد یک گنجینهی شخصی ارزشمند بودند. (و حتما خوانندهی این مطلب میداند که از مشکلات سیدیها یکیش این بود که زود خط میافتادند و در ناحیهی مرطوب گیلان پوستپوست شدن و لکافتادن نیز مضاف بر قضیه بود.) از این جهت وقتی سیدی را به من داد، خیلی زود فایلهایش را در کامپیوتر رومیزیام کپی کردم تا بمانند. و وقتی هم که کامپیوتر رومیزی به دلیل اسبابکشی آسیبدید دیگر نداشتمش تا اینها بعدها از یک سایت موفق به دانلود فایلها شدم. دقیقا به یاد دارم که وقتی او آن سیدی آبی رنگ را به من داد پس از کمی مکث گفت: میدانی چرا اینقدر این اثر را دوست دارم؟ گفتم خب خسرو و شیرین اثر زیبایی است و ابدا بعید نیست که مرد درسخوانده و اهلدلی چون شما دوستش داشته باشید. اگر غیر این بود تعجب داشت. آقای پرواز لبخندی زد و گفت، من و همسرم پس از مشکلات بسیار باهم از دواج کردیم. خانم من یک بانوی ارمنی است. و بعد برایم تعریف کرد که در سالهایی دور، وقتی جوانکی بیش نبود یک جفت چشم ارمنی دلش را برد و هیچوقت پس نداد. مردجوان برای ازدواج با آن دختر به آبوآتشزد، با خانوادهاش قهرکرد و ترکشان کرد و بعد چون از پدر دختر هم جواب منفی شنید از غلیان اندوه به سربازی رفت مگر آتش عشق در او خاموش شود. با اینهمه قدرت مهارناپذیر عشق چنان بود که یک شب با فرمانده پاسگاهی که در آن خدمت میکرد درددل کرد و فرمانده یک موتور در اختیار وی گذاشت و او که از پیش با دختر نیز قرارومدار گذاشته بود شبانه از پاسگاه گریخت و دختر را از خانهی پدر فراری داد و در نهایت با او ازدواج کرد.
حالا که پس از سالها هرازگاهی به این روایت شورانگیز رجوع میکنم، آن روزها، آن روزهای گرم تیرماه یکهزاروسیصدوهشتادوپنج و چهرهی پیر و موقر آقای پرواز مدام در ذهنم مجسم میشود. چه عزیز است این عشق. بیگمان او خسرو سرزمین عشق خود بود. حالا نمیدانم آقای پرواز زندهاست یا به ابدیت کوچ کرده. به هرروی گاه دل آدمی یاد گذشته میکند. اگر زندهاست امیدوارم سلامت باشد، و اگر درگذشته برایش طلب مغفرت و آمرزش دارم.
این روایت چیرهدستانهی نقالی را بشنوید با صدای گیرای استاد علیرضا میبدی. این اثر در همان سالها، در ایالات متحده امریکا تولید و منتشر شده و در ایران انتشار رسمی ندارد...
حسین طوّافی
@HTavvafi58
اينكه زن بتواند زن را نه در ظلمت رقابت و حسادت، كه در روشنای دوستی و محبت بنگرد، اينكه زن همجنس خود را نه در سايه قضاوت مردان ديگر و براساس معيارهای آنان، بلكه بر مبنای توانايیهای خود او بنگرد، گامی است در راه دور شدن از تصورات قالبی و دانش محدود و ناقص آثار پيشينيان درباره زنان!
بسیار مهم است که خودمان باشیم و نه هیچ چیز دیگری...
#اتاقی_از_آن_خود
#ویرجینیا_وولف
@fariba_chalabiyani
بسیار مهم است که خودمان باشیم و نه هیچ چیز دیگری...
#اتاقی_از_آن_خود
#ویرجینیا_وولف
@fariba_chalabiyani
Forwarded from Tools | ابزارک
زنان، معمارانِ داستانِ امروز ایران
فراخوان اولین جشنواره داستانی زنان داستاننویس
خانه جهانیماهگرفتگان با همکاری کانون اندیشه و قلم و نشر کتاب ارزان در سوّئد اولین جشنواره داستانی زنان را برگزار مینماید.
زنان داستاننویس بدون درنظر گرفتن هیچگونه سانسوری به آزادسازی کلمات در نگارش داستان اهتمام ورزند و تلاش نمایند از تخیلهای ممیز شده و نگارشهای محبوس فاصله گیرند.
زنان از سراسر جهان به این جشنواره دعوت میشوند.
نوآوری، جسارت، ساختارشکنی، عدم خودسانسوری از جمله عوامل تاثیرگذار در انتخاب داستانها خواهد بود.
داستانهای رسیده توسطِ شش نفر از نویسندگان و منتقدان به عنوان هیئت داوران بررسی، انتخاب و توسط «نشر کتاب ارزان» در سوئد منتشر خواهد شد.
از علاقهمندان دعوت میشود داستانهای کوتاه خود را خداکثر در سه صفحهی A4 ( هر نویسنده دو تا سه داستان کوتاه) در برنامهی word و با فونت شماره 14 تایپ و به ایمیل دبیرخانه ماهگرفتگی مربوط به فراخوان، نهایت تا پانزدهم آبانماه ۱۴۰۳ (پنجم نوامبر ۲۰۲۴) ارسال کنند.
بدیهی است انتخاب یا عدم انتخاب برای داوران محفوظ خواهد ماند.
اسامی هیئت داوران:
رضا نجفی
مسعود امینی (م.روانشید)
فریبا صدیقیم
رویا مولاخواه
فریبا چلبییانی
سودابه استقلال
ناهید شمس
صحرا کلانتری
ایمیل دبیرخانه مربوط به اولین فراخوان داستانی زنان:
Mahgereftegimagazine2023@gmail.com
لینک اولین فراخوان داستانی زنان در سایت خانهجهانی ماهگرفتگان:
https://mahgereftegi.com/3204/
#داستانکوتاه
#زنانداستاننویس
#م_روانشید
#صحرا_کلانتری
#رضا_نجفی
#فریبا_صدیقیم
#رویا_مولاخواه
#سودابه_استقلال
#فریبا_چلبی_یانی
#ناهید_شمس
#نشرکتابارزان
#اولین_جشنواره_داستانی
#خانه_جهانی_ماه_گرفتگان
#کانون_اندیشه_و_قلم
فراخوان اولین جشنواره داستانی زنان داستاننویس
خانه جهانیماهگرفتگان با همکاری کانون اندیشه و قلم و نشر کتاب ارزان در سوّئد اولین جشنواره داستانی زنان را برگزار مینماید.
زنان داستاننویس بدون درنظر گرفتن هیچگونه سانسوری به آزادسازی کلمات در نگارش داستان اهتمام ورزند و تلاش نمایند از تخیلهای ممیز شده و نگارشهای محبوس فاصله گیرند.
زنان از سراسر جهان به این جشنواره دعوت میشوند.
نوآوری، جسارت، ساختارشکنی، عدم خودسانسوری از جمله عوامل تاثیرگذار در انتخاب داستانها خواهد بود.
داستانهای رسیده توسطِ شش نفر از نویسندگان و منتقدان به عنوان هیئت داوران بررسی، انتخاب و توسط «نشر کتاب ارزان» در سوئد منتشر خواهد شد.
از علاقهمندان دعوت میشود داستانهای کوتاه خود را خداکثر در سه صفحهی A4 ( هر نویسنده دو تا سه داستان کوتاه) در برنامهی word و با فونت شماره 14 تایپ و به ایمیل دبیرخانه ماهگرفتگی مربوط به فراخوان، نهایت تا پانزدهم آبانماه ۱۴۰۳ (پنجم نوامبر ۲۰۲۴) ارسال کنند.
بدیهی است انتخاب یا عدم انتخاب برای داوران محفوظ خواهد ماند.
اسامی هیئت داوران:
رضا نجفی
مسعود امینی (م.روانشید)
فریبا صدیقیم
رویا مولاخواه
فریبا چلبییانی
سودابه استقلال
ناهید شمس
صحرا کلانتری
ایمیل دبیرخانه مربوط به اولین فراخوان داستانی زنان:
Mahgereftegimagazine2023@gmail.com
لینک اولین فراخوان داستانی زنان در سایت خانهجهانی ماهگرفتگان:
https://mahgereftegi.com/3204/
#داستانکوتاه
#زنانداستاننویس
#م_روانشید
#صحرا_کلانتری
#رضا_نجفی
#فریبا_صدیقیم
#رویا_مولاخواه
#سودابه_استقلال
#فریبا_چلبی_یانی
#ناهید_شمس
#نشرکتابارزان
#اولین_جشنواره_داستانی
#خانه_جهانی_ماه_گرفتگان
#کانون_اندیشه_و_قلم
Telegram
attach 📎
Forwarded from صدای داستان | sedayedastan (Fariba Chalabiyani)
کتاب مهرماه ماه باشگاه کتابخوانی نشر چشمه (کتاب بیستو پنجم)
🔸کتاب:«شصت سالگی»
🔹نویسنده: ناهید طباطبایی
❌قیمت:۱۹۰ هزارتومان
✅قیمت با تخفیف: ۱۵۵ هزار تومان
📆 تاریخ جلسهی حضوری: یکشنبه، ۲۹مهرماه - ساعت ۱۷
🔸 مهمان جلسه: خانم فریبا چلبییانی (نویسنده و منتقد)
راههای دریافت کتاب از طریق
دایرکت اینستاگرام:
https://www.instagram.com/eshragbook
و تلگرام:
@sara_shamsi
📌بازنشر توسط کانال صدای داستان👇
@sedayehdadastan
🔸کتاب:«شصت سالگی»
🔹نویسنده: ناهید طباطبایی
❌قیمت:۱۹۰ هزارتومان
✅قیمت با تخفیف: ۱۵۵ هزار تومان
📆 تاریخ جلسهی حضوری: یکشنبه، ۲۹مهرماه - ساعت ۱۷
🔸 مهمان جلسه: خانم فریبا چلبییانی (نویسنده و منتقد)
راههای دریافت کتاب از طریق
دایرکت اینستاگرام:
https://www.instagram.com/eshragbook
و تلگرام:
@sara_shamsi
📌بازنشر توسط کانال صدای داستان👇
@sedayehdadastan
Forwarded from نشر حکمت کلمه
چاقو را مثل شخصیتهای کارتونی، بی هیچ دردی، از شکمم بیرون کشیدم. نویسنده راست میگفت؛ چیزیم نشده بود. از دفتر بیرون زدم. پسر جوان را دیدم که با چندصد متر فاصله از من پیچید به کوچهی فرعی. دنبالش دویدم. یکهو یادم افتاد همین کوچه را قبلاً دیده بودم و میشناسماش. ته همان کوچه، درِ چوبیِ رنگورورفتهای بود که «نسترن» آنجا زندگی میکرد؛ زنی که در اواسط یکی از رمانها، مجبور به ترکش شدم. چراییِ ترکش را نویسنده هرگز به من توضیح نداد. گویا قرار بود علّتش در آخر رمان مشخص شود که نویسنده قبل از افشای ماجرا مرا از توی داستان پرت کرد به قلعهی شخصیتهای بینامونشان. نویسندهی عوضی!
سرعتم را زیاد میکنم. به امتحانکردنش میارزید. شاید نسترن توی همان کوچه هنوز منتظرم است...
داستان را همینجا به پایان میبرم. سینا هاجوواج نگاهم میکند. به من نزدیک میشود و میگوید: «انتخابم رو کردم؛ منو تو همین داستان نگه دار. دلم میخواد برم و نسترن رو پیدا کنم و همونجا موندگار بشم.»
#به_تماشا
#فریبا_چلبییانی
#نشر_حکمت_کلمه
#با_سیمرغ_واژه_ها
#خواندنی_ها_کم_نیست
سرعتم را زیاد میکنم. به امتحانکردنش میارزید. شاید نسترن توی همان کوچه هنوز منتظرم است...
داستان را همینجا به پایان میبرم. سینا هاجوواج نگاهم میکند. به من نزدیک میشود و میگوید: «انتخابم رو کردم؛ منو تو همین داستان نگه دار. دلم میخواد برم و نسترن رو پیدا کنم و همونجا موندگار بشم.»
#به_تماشا
#فریبا_چلبییانی
#نشر_حکمت_کلمه
#با_سیمرغ_واژه_ها
#خواندنی_ها_کم_نیست
Forwarded from اندر امیدواری... (فریاد ناصری)
سلام بر تو که... در مذکرها مذکری و در مؤنثها، مؤنث. در روز سرشت روز داری و در شب، سرشت شب... تو را به همهی نامهایت میخوانم به عربی یا عطارد! به فارسی یا تیر! به رومی یا هاروس! به یونانی یا هرمس! به هندی یا بودا!...
دعای هرمس. منسوب به سقراط
@andaromidvari
دعای هرمس. منسوب به سقراط
@andaromidvari
ای یار، مرا موافقی وقتت خوش
بر حال دلم چو لایقی، وقتت خوش
خواهم به دعا که عاشقان خوش باشند
ور زانکه تو نیز عاشقی، وقتت خوش
#مولانا
@fariba_chalabiyani
بر حال دلم چو لایقی، وقتت خوش
خواهم به دعا که عاشقان خوش باشند
ور زانکه تو نیز عاشقی، وقتت خوش
#مولانا
@fariba_chalabiyani
صداقت برايتان دوستان زيادى پيدا نمىکند، ولی دوستان درستی پیدا میکند.
#جان_لنون
(موسیقیدان انگلیسی)
@fariba_chalabiyani
#جان_لنون
(موسیقیدان انگلیسی)
@fariba_chalabiyani
مرگ یزدگرد-۲؛ سوسن تسلیمی: بیضایی حاضر به سانسور نشد
مهدی طاهباز
مصاحبه #مهدی_طاهباز با #علیرضا_خمسه و #سوسن_تسلیمی در مورد فیلم #یزدگرد_سوم اثر #بهرام_بیضایی
منبع از: سینما سانسور
@fariba_chalabiyani
منبع از: سینما سانسور
@fariba_chalabiyani
جان لنون - ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد
https://fa.m.wikipedia.org/wiki/%D8%AC%D8%A7%D9%86_%D9%84%D9%86%D9%88%D9%86
https://fa.m.wikipedia.org/wiki/%D8%AC%D8%A7%D9%86_%D9%84%D9%86%D9%88%D9%86
Wikipedia
جان لنون
موسیقیدان انگلیسی؛ عضو گروه بیتلز