تقدیم به تمام مادرانی که قلب اصلیشان در بدن کمسال فرزندی میتپد❤️
🔆باشگاه کتابخوانی مجازی بزرگسال یکی از معدود مکانهای دنیا برای برداشتن نقابهاست. ما زنانی هستیم از طبقات مختلف اجتماعی، سنین متفاوت و تحصیلات و عقاید گوناگون که طی چهار سال یاد گرفتهایم خود خودمان را به جمع هفتگی بیاوریم.
🔆دیروز یکی از دوستان نازنین، از مشکلاتی که بر سر راه ادامهتحصیل فرزند عزیزشان پیشآمده، گفت و من که چند مرحله از ایشان عقبترم، همراهی ایشان و همدلیشان با جوان برومندمان را حس کردم و وقتی خودم را در آن جایگاه گذاشتم، دیدم که چه مرحلهی سختیست.
🔆همهی ما دوست داریم و تلاش میکنیم تا زمینه را برای پیشرفت بچهها فراهم کنیم. اما گاهی جبر تاریخ و جغرافیا دست به دست هم میدهد و راهی را که با هزار امید باز کردهایم، میبندد. تجربهی ناکامی برای خودمان مفهومی کاملاً جداگانه است تا دیدن و سهیم شدن در ناکامی فرزند. فکر میکنم دومی خیلی سختتر باشد.
🔆این حس را زیاد تجربه کردهام. هم، در خودم و هم در مادرانی که میشناسم. ما انسانهای معمولی که نه استعداد خارقالعادهای داریم و نه، ثروت چشمگیری و ارتباطات ویژهای، میلیمتری جلو میرویم. بسته بودن مسیر و بازگشت به سر خط اصلاً آسان نیست. ولی گاهی هیچ کاری نمیشود کرد. باید پذیرفت و مسیر دیگری را پیشگرفت. و البته با حس ناامیدی و احیاناً افسردگی هم جنگید.
🔆اما شاید این ماجرا وجه دیگری هم داشتهباشد. موقعیت و تجربهای بهتر در افقی متفاوت انتظار فرزند ما را بکشد؛ چیزی که امروز برای ما روشن نیست. اما به وقتش پیشخواهدآمد.
دیر و زود دارد اما اگر پشتکار داشتهباشند، سوخت و سوز نه!
🔆وقتی به تمام مراحلی که خودم در زندگی از سرگذراندهام فکر میکنم، میبینم خیلی وقتها اصرار بیش از حدم برای کسب یک موقعیت خاص در زمانی معین، نه فقط بیهوده بلکه به ضرر خودم بوده. مثلاً به شکل عجیبی فکر میکردم باید در اولین سال، دانشگاه قبول شوم و چه استرس و فشاری را در هفده سالگی متحمل شدم ولی این قبولی، واقعاً به نفعم نبود. اگر آنقدر عجله نمیکردم و زمانی را به شناختن خودم اختصاص میدادم، مطمیناً رشتهای مناسبتر را میخواندم.
🔆زندگی به من یاد داده که پر از فرصت است. همین زندهبودن، گوش داشتن برای شنیدن صدای عزیزان، چشم داشتن برای دیدن جوانههای کوچک گلدان، پر از نوید اطمینانبخش است. شاید در لحظاتی، تلاشهای ما بیثمر بهنظر برسد اما هرگز، هیچ نیت خوبی بیپاسخ نیکو از سمت جهان، رها نمیشود.
🔆چندی پیش در نشستی، نویسندهی معروفی خاطرهای از نوجوانی خود تعریف کردند. چون از ایشان اجازه نگرفتهام اسمشان را نمیآورم.
ایشان و دوست صمیمیشان بعداز ظهر پنجشنبهای تصمیم میگیرند به تماشای فیلم گوزنها بروند؛ معروفترین فیلم روز. پولهایشان را روی هم میگذارند، دو نفری با هم دو تومان - دو تا سکهی یک تومانی- داشتند اما قیمت بلیط بیست و پنج ریال یا به زبان خودمانی آن روزگار، بیست و پنج زار بود.
دو نوجوان به هر دری میزنند تا پنج ریال جور کنند. جیبهایشان را میگردند. دم در محل کار پدر میروند تا پول بگیرند اما او را پیدا نمیکنند و …. مبلغ جور نمیشود و بچهها دست از پا درازتر و ناراحت به خانه برمیگردند.
صبح فردا وقتی از خواب بیدار میشوند، میفهمند که سینما آتش گرفته و تمام کسانی که در سالن بودند، مردهاند.
🔆شما را نمیدانم اما شنیدن این تجربه برای من خیلی تکاندهندهبود. دنیا یا شاید این قسمتی که ما در آن ساکنیم، پر از وقایع پیشبینینشدهاست و علم و آگاهی ما نسبت به جوانب مختلف امور، همیشه، بسیار ناقص و محدود. پس به عنوان مادری که دو قلب در دو بدن جدا از هم دارد و قلب جوانتر را بسیار بیشتر دوست میدارد، فقط یک کار از دستم بر میآید: از خداوند برای او و تمام بچههای دنیا طلب خیر کنم. آنچه را در دراز مدت به نفعش خواهد بود، بخواهم و آرزو کنم در حد امکان با معنای خوبی و زیبایی و صداقت آشنا شود و در بزرگسالی انسان نیکی باشد، در هر جا و در هر مرحلهای از زندگی.
❤️امید که آنان زندگیهای پربارتر و شکوفاتری از ما داشتهباشند و ما بتوانیم نقش والدی خود را به درستی به انجام برسانیم.
#فرزندپروری
#باشگاه_کتابخوانی_مجازی_کودک_و_فرهنگ
#انتخاب
#انتخاب_رشته
#مادر
#آیندهنگری
#نوجوان
#ریحانه_قاسمرشیدی
#فیلم_گوزنها
#تجربهی_زیسته
@farhangkoodak
🔆باشگاه کتابخوانی مجازی بزرگسال یکی از معدود مکانهای دنیا برای برداشتن نقابهاست. ما زنانی هستیم از طبقات مختلف اجتماعی، سنین متفاوت و تحصیلات و عقاید گوناگون که طی چهار سال یاد گرفتهایم خود خودمان را به جمع هفتگی بیاوریم.
🔆دیروز یکی از دوستان نازنین، از مشکلاتی که بر سر راه ادامهتحصیل فرزند عزیزشان پیشآمده، گفت و من که چند مرحله از ایشان عقبترم، همراهی ایشان و همدلیشان با جوان برومندمان را حس کردم و وقتی خودم را در آن جایگاه گذاشتم، دیدم که چه مرحلهی سختیست.
🔆همهی ما دوست داریم و تلاش میکنیم تا زمینه را برای پیشرفت بچهها فراهم کنیم. اما گاهی جبر تاریخ و جغرافیا دست به دست هم میدهد و راهی را که با هزار امید باز کردهایم، میبندد. تجربهی ناکامی برای خودمان مفهومی کاملاً جداگانه است تا دیدن و سهیم شدن در ناکامی فرزند. فکر میکنم دومی خیلی سختتر باشد.
🔆این حس را زیاد تجربه کردهام. هم، در خودم و هم در مادرانی که میشناسم. ما انسانهای معمولی که نه استعداد خارقالعادهای داریم و نه، ثروت چشمگیری و ارتباطات ویژهای، میلیمتری جلو میرویم. بسته بودن مسیر و بازگشت به سر خط اصلاً آسان نیست. ولی گاهی هیچ کاری نمیشود کرد. باید پذیرفت و مسیر دیگری را پیشگرفت. و البته با حس ناامیدی و احیاناً افسردگی هم جنگید.
🔆اما شاید این ماجرا وجه دیگری هم داشتهباشد. موقعیت و تجربهای بهتر در افقی متفاوت انتظار فرزند ما را بکشد؛ چیزی که امروز برای ما روشن نیست. اما به وقتش پیشخواهدآمد.
دیر و زود دارد اما اگر پشتکار داشتهباشند، سوخت و سوز نه!
🔆وقتی به تمام مراحلی که خودم در زندگی از سرگذراندهام فکر میکنم، میبینم خیلی وقتها اصرار بیش از حدم برای کسب یک موقعیت خاص در زمانی معین، نه فقط بیهوده بلکه به ضرر خودم بوده. مثلاً به شکل عجیبی فکر میکردم باید در اولین سال، دانشگاه قبول شوم و چه استرس و فشاری را در هفده سالگی متحمل شدم ولی این قبولی، واقعاً به نفعم نبود. اگر آنقدر عجله نمیکردم و زمانی را به شناختن خودم اختصاص میدادم، مطمیناً رشتهای مناسبتر را میخواندم.
🔆زندگی به من یاد داده که پر از فرصت است. همین زندهبودن، گوش داشتن برای شنیدن صدای عزیزان، چشم داشتن برای دیدن جوانههای کوچک گلدان، پر از نوید اطمینانبخش است. شاید در لحظاتی، تلاشهای ما بیثمر بهنظر برسد اما هرگز، هیچ نیت خوبی بیپاسخ نیکو از سمت جهان، رها نمیشود.
🔆چندی پیش در نشستی، نویسندهی معروفی خاطرهای از نوجوانی خود تعریف کردند. چون از ایشان اجازه نگرفتهام اسمشان را نمیآورم.
ایشان و دوست صمیمیشان بعداز ظهر پنجشنبهای تصمیم میگیرند به تماشای فیلم گوزنها بروند؛ معروفترین فیلم روز. پولهایشان را روی هم میگذارند، دو نفری با هم دو تومان - دو تا سکهی یک تومانی- داشتند اما قیمت بلیط بیست و پنج ریال یا به زبان خودمانی آن روزگار، بیست و پنج زار بود.
دو نوجوان به هر دری میزنند تا پنج ریال جور کنند. جیبهایشان را میگردند. دم در محل کار پدر میروند تا پول بگیرند اما او را پیدا نمیکنند و …. مبلغ جور نمیشود و بچهها دست از پا درازتر و ناراحت به خانه برمیگردند.
صبح فردا وقتی از خواب بیدار میشوند، میفهمند که سینما آتش گرفته و تمام کسانی که در سالن بودند، مردهاند.
🔆شما را نمیدانم اما شنیدن این تجربه برای من خیلی تکاندهندهبود. دنیا یا شاید این قسمتی که ما در آن ساکنیم، پر از وقایع پیشبینینشدهاست و علم و آگاهی ما نسبت به جوانب مختلف امور، همیشه، بسیار ناقص و محدود. پس به عنوان مادری که دو قلب در دو بدن جدا از هم دارد و قلب جوانتر را بسیار بیشتر دوست میدارد، فقط یک کار از دستم بر میآید: از خداوند برای او و تمام بچههای دنیا طلب خیر کنم. آنچه را در دراز مدت به نفعش خواهد بود، بخواهم و آرزو کنم در حد امکان با معنای خوبی و زیبایی و صداقت آشنا شود و در بزرگسالی انسان نیکی باشد، در هر جا و در هر مرحلهای از زندگی.
❤️امید که آنان زندگیهای پربارتر و شکوفاتری از ما داشتهباشند و ما بتوانیم نقش والدی خود را به درستی به انجام برسانیم.
#فرزندپروری
#باشگاه_کتابخوانی_مجازی_کودک_و_فرهنگ
#انتخاب
#انتخاب_رشته
#مادر
#آیندهنگری
#نوجوان
#ریحانه_قاسمرشیدی
#فیلم_گوزنها
#تجربهی_زیسته
@farhangkoodak