کانال فال مارال
20K subscribers
32K photos
4.11K videos
268 files
24.1K links
انجام انواع فالهای تاروت .قهوه .شمع .پاسور .......
تضمینی با بیش از ۳۰ سال سابقه درخشان و رضایت کلیه کاربران.انجام استخاره .تعبیر خواب طلایی
۰۹۳۶ ۰۱۱ ۰۳۷۶
۰۹۹۰ ۱۶۹ ۱۴۴۰
ID:marala5
t.me/fal_maral
Download Telegram
Forwarded from و خدا عشق را آفرید حکیم
عنوان داستان: #معجزه_ای_در_تاریکی_2

🧊قسمت دوم

خیلی رنج کشیدم خیلی ، گاهی هیچی برا خوردن نداشتیم من و دخترم همیشه تنها بودیم . بعضی وقتا از ترس جونم هفته ها خونه مامانم می موندم .
توی خونه فقط باید یه گوشه می نشستم تا یوقت کسی منو نبینه.
در سال یکی دو بار میبردنش کمپ وقتی ترک میکرد ازم عذر خواهی میکرد ولی باز شروع میکرد..
اینا فقط جزئی از اون روزهاست .
من تحمل میکردم به امید روزی که شاید خوب بشه، هیچوقت دوست نداشتم خونه بابام برگردم اونا هم می گفتن بچه رو بزار خودت بیا، ولی من نمیتونستم از دخترم بگذرم ، چند بار زندان افتاد همیشه فکر میکردم شاید ایندفعه خوب بشه و سرش به سنگ بخوره خیلی اذیتم کرد هم خودش هم خانوادش که همیشه پشتیبانش بودن
۹سال همینطور گذشت تا اینکه پسرم رو باردار شدم، من حتی دوران بارداری ازش کتک خوردم خیلی اذیتم میکرد . الان حتما میگین چرا بچه دارشدی دوباره؟ من خودم میخاستم از تنهایی بیرون بیام که واقعا هم تاثیر داشت..
بعد از بدنیا اومدن پسرم اخلاقش بهتر شد ، خودش بهتر نشد ولی دیگه از اون تهمت ها آزارها خبری نبود . من همیشه در فقر مطلق زندگی میکردم گاهی خودم با کارهای خونگی اموراتم رو میگذروندم ، توی این چند سال مادرش خیلی کمکش کرد ولی فقط به اون نه به ما .
ما توی اون چند سال فقط تونستیم یه تکه زمین توی روستا بخریم.
من سیزده سال تو خونه مادر شوهرم با منت زندگی کردم .
هیچوقت درست وحسابی کار نمیکرد ولی از نظر اخلاقی کمی بهتر شده بود اون فقط به فکر جور کردن موادش بود .
من مرگ آرزوهام رو با تمام وجود حس کردم تنها دلخوشیم بچه هام بودن .
کم کم میشنیدم که لوازم خونه مادرشو می بره میفروشه اعتیاد اونو به همه جا کشوند
من هیچوقت نتونستم به طلاق گرفتن فکر کنم چون میدونم با جدا شدن باز مردهایی هستن که بخوان به نحوی به زندگیم نزدیک بشن و من اینو نمیخاستم به همین خاطر برای اینکه اسمش بالای سرم باشه تحملش کردم .

بعد از ۱۲ سال تونستم با کمک اطرافیان اون زمین رو بفروشم و یک طبقه نزدیک خونه مادرم بخریم.وای من باورم نمیشد رویاهای شب و روزم که خونه دار شدن بود ، برآورده شد .یک کم پول کم داشتم مجبور شدیم خونه رو رهن بدیم تا یکسال که رهنشو جور کردم و رفتم خونه خودم ، باورم نمیشد من از اون خونه بیرون اومدم.
نزدیک مادرم که شدم ، دیگه اخلاقش بهتر شده بود بهم زور نمیگفت کاری به کارم نداشت حتی گذاشت من سر کار برم و دیگه کار میکنم و برای بچه هام چیزی میخرم .
حقوقم خیلی نیست ولی برای من خیلیه چون از نداری مطلق به خونه و همون حقوق کم رسیدم.
معجزه شده بود من خدا رو اون روزها توی زندگیم حس کردم .خدا صدامو شنیده بود و نجاتم داد .
حالا اون دیگه بیشتر وقتا نیست .گاهی یکی دو ماه نمیاد گاهی توی کمپ، گاهی خوب ، گاهی بد ولی کاری به کارم نداره . خیلی پیش همه خودشو کوچیک کرده خونوادش هم فهمیدن . الان من دلم براش میسوزه چون اون بیشتر وقتا تنهاست . او نتونست با ما نزدیک خونواده من باشه، هنوز امیدوارم که روزی برسه که خوب بشه و برگرده پیش ما. من هنوز نمیتونم دوستش نداشته باشم با اینکه خیلی بهش بی اعتمادم ولی هنوز امید دارم خدایی که منو نجات داد اونم نجات بده و به زندگی برش گردونه.و در آخر محتاجم به دعای همتون.

🧊پایان

@fal_maral