تفکر انتقادی (بخش دوم، قسمت ششم):
* نیکواژهگرایی یا حسن تعبیر (Euphemism)
واژگان با بار معنایی منفی نوعی ساز و کار فرگشتی بازدارنده در برنامه تکاملی هستند. به دو جمله زیر دقت کنید، کدامیک بار معنایی هشداردهندهتر و بازدارندهتری دارند؟
۱) معتاد بدبخت در گوشهی خیابان و در فقر و فلاکت ریق رحمت را سرکشید.
۲) فرد آلوده در شرایط نامناسبی درگذشت.
نیکواژهگرایی یا فرآیند حسن تعبیر که هدف آن جایگزینسازی واژگان مثبتتر به جای کلمات با بار منفی است، اهدافی چون نزاکت اجتماعی بیشتر، افزایش ظرفیت گفتگو و امکان تعامل بینفردی بالاتر را دنبال میکند.
اما در عین حال نباید از مضرات ناخواستهی آن در خلق مغلطههای فکری و توان بازدارندگی آن در اعمال کنش مناسب غافل شد.
صرف استفاده از کلمه "سرویس بهداشتی" به جای "توالت" آنجا را مکان خوشبوتری نخواهد ساخت، برای این کار کنش دیگری لازم است و نباید در دام انفعال واژگان حسن تعبیر افتاد.
طبیعتا امروزه انتظار نمیرود هیچ مرد عاقلی به همسرش بگوید "ضعیفه غرغرو"، اما صرف استفاده از "بانوی دوستداشتنی" سبب افزایش حقوق زنان در ساختار خانوادگی و اجتماعی نخواهد شد.
از آن خطرناکتر این است که دیکشنری واژگانی مغز همچنان در خفا و به شکل پنهانی "بانوی دوستداشتنی" را بهعنوان معادلی جدید برای همان مفهوم "ضعیفه غرغرو" سابق تعبیر و تفسیر کند و استفاده از واژه جدید را صرفا راهکاری سیاستمدارانه برای کسب مهر و محبت و امتیاز بیشتر قلمداد نماید.
اما خطرناکترین سویه نیکواژهگرایی زمانی است که به دست سیاستمداران بیفتد و ابزاری قدرتمند برای مغلطه معنایی شود. در این هنگام است که جمله "چه معنی دارد ضعیفه به جای آشپزی و کهنهشوری سوار دوچرخه شود و خودش را در میان نامحرمان به نمایش بگذارد؟" تبدیل میشود به:
"شیرزنان سرزمین من برای در امان ماندن از چشم ناپاک کوردلان و تعرض بیاخلاقان، باید از دوچرخهسواری چشمپوشی کنند".
کافی است ساعتی به رسانههای داخلی و خارجی گوش کنید و حجم عظیمی از مغلطههای نیکواژهگرا را پیدا کنید.
در مجموع اگرچه راهحل، حذف نیکواژهگرایی نیست، اما نباید این فرآیند به یک مغالطه مفهومی تبدیل شود که نوعی بیکنشی خودفریبانه را تشدید میکند.
ادامه دارد ...
#تفکر_انتقادی
@eventhorizon1
* نیکواژهگرایی یا حسن تعبیر (Euphemism)
واژگان با بار معنایی منفی نوعی ساز و کار فرگشتی بازدارنده در برنامه تکاملی هستند. به دو جمله زیر دقت کنید، کدامیک بار معنایی هشداردهندهتر و بازدارندهتری دارند؟
۱) معتاد بدبخت در گوشهی خیابان و در فقر و فلاکت ریق رحمت را سرکشید.
۲) فرد آلوده در شرایط نامناسبی درگذشت.
نیکواژهگرایی یا فرآیند حسن تعبیر که هدف آن جایگزینسازی واژگان مثبتتر به جای کلمات با بار منفی است، اهدافی چون نزاکت اجتماعی بیشتر، افزایش ظرفیت گفتگو و امکان تعامل بینفردی بالاتر را دنبال میکند.
اما در عین حال نباید از مضرات ناخواستهی آن در خلق مغلطههای فکری و توان بازدارندگی آن در اعمال کنش مناسب غافل شد.
صرف استفاده از کلمه "سرویس بهداشتی" به جای "توالت" آنجا را مکان خوشبوتری نخواهد ساخت، برای این کار کنش دیگری لازم است و نباید در دام انفعال واژگان حسن تعبیر افتاد.
طبیعتا امروزه انتظار نمیرود هیچ مرد عاقلی به همسرش بگوید "ضعیفه غرغرو"، اما صرف استفاده از "بانوی دوستداشتنی" سبب افزایش حقوق زنان در ساختار خانوادگی و اجتماعی نخواهد شد.
از آن خطرناکتر این است که دیکشنری واژگانی مغز همچنان در خفا و به شکل پنهانی "بانوی دوستداشتنی" را بهعنوان معادلی جدید برای همان مفهوم "ضعیفه غرغرو" سابق تعبیر و تفسیر کند و استفاده از واژه جدید را صرفا راهکاری سیاستمدارانه برای کسب مهر و محبت و امتیاز بیشتر قلمداد نماید.
اما خطرناکترین سویه نیکواژهگرایی زمانی است که به دست سیاستمداران بیفتد و ابزاری قدرتمند برای مغلطه معنایی شود. در این هنگام است که جمله "چه معنی دارد ضعیفه به جای آشپزی و کهنهشوری سوار دوچرخه شود و خودش را در میان نامحرمان به نمایش بگذارد؟" تبدیل میشود به:
"شیرزنان سرزمین من برای در امان ماندن از چشم ناپاک کوردلان و تعرض بیاخلاقان، باید از دوچرخهسواری چشمپوشی کنند".
کافی است ساعتی به رسانههای داخلی و خارجی گوش کنید و حجم عظیمی از مغلطههای نیکواژهگرا را پیدا کنید.
در مجموع اگرچه راهحل، حذف نیکواژهگرایی نیست، اما نباید این فرآیند به یک مغالطه مفهومی تبدیل شود که نوعی بیکنشی خودفریبانه را تشدید میکند.
ادامه دارد ...
#تفکر_انتقادی
@eventhorizon1
تفکر انتقادی (بخش دوم، قسمت هفتم):
* خرمهره و تخممرغ
چشمزخم نه فقط در ادیان ابراهیمی بلکه در بسیاری از آیینهای جهان بهعنوان پدیدهای تهدیدکننده مورد توجه بوده است.
در قرآن اشاره مستقیمی به چشمزخم و یا ارتباط آن با حسد وجود ندارد، اگرچه برخی مفسران آیاتی از سوره قلم و فلق را اشارهای به چشمزخم تفسیر میکنند. اما در روایات اسلامی اشارات زیادی به چشمزخم شده است.
فرضیهی چشمزخم سنجههای صحت علمی را پاس نمیکند. اما شاید تفکر سیستمی بتواند راهگشا باشد:
گزارههای دینی بسیاری از نوع اگر p آنگاه q مییابیم که صحت فرض و منطق استدلال آنها قابل تایید نیست، اما حکم گزاره قابل تامل است. در حقیفت این نوع از ارائه گزاره نوعی روش برای دستیابی بیشتر به خیر جمعی در فضازمان ارائهی آن است. به گزاره زیر دقت کنید:
برای دفع چشمزخم، باید به دعا، نذر، صدقه و انفاق متوسل شد.
صدق فرض گزاره یعنی وجود چشمزخم قابل درستنمایی نیست. منطق استدلال یعنی این که اگر چشمزخم وجود داشته باشد چگونه و با چه ساز و کاری با دعا و نذر و ... میتوان آن را دفع کرد هم قابل اثبات نیست. اما حکم جای تامل دارد. از دید بسیاری از منشهای معنوی فرض و منطق ناصحیحی که منجر به حکم صحیحی در جهت افزایش خیر فردی و جمعی شوند قابل پذیرش هستند.
البته ناگفته نماند که طبیعتا یک مسلمان معتقد با استناد به پیشفرضهای اعتقادی دیگر، بسیاری از موارد اینچنینی را بدون تشکیک و با رویکرد تعبدی میپذیرد.
اما اینجا بحث من چیز دیگری است. اینکه حتی اگر چشمزخم وجود داشته باشد، چگونه با خرمهره و شکستن تخممرغ و دود کردن اسپند دفع میشود؟
در مورد اسپند شاید بتوان گفت چشمزخم صرفا بهانهای بوده است برای راضیکردن مردم غیرعلمی گذشته به دودکردن گیاهی که خاصیت دفع حشرات را دارد.
اما خرمهره چطور؟ چه منطقی میتواند اثبات کند که حتی اگر چشمزخم وجود داشته باشد، آویزان کردن عروسک آنابل در دفع آن ناتوانتر از خرمهره است؟
خندهدارتر از همه تخممرغ است.
مراسم نوشتن نامها بر روی تخممرغ و گذاشتن دو سکه در دو طرف آن و خواندن نامها تا زمان شکستن، بیشتر به مناسک جادوی سیاه شباهت دارد تا دفع چشمزخم.
نمیدانم قرار دادن چهار تخممرغ در زیر لاستیکهای اتومبیل نو چگونه میتواند آن را از چشمزخم و سق سیاه حفظ کند؟ فکر نمیکنید اگر همان تخممرغها را نیمرو کنیم و بهعنوان یک وعده غذایی به یک محتاج بدهیم موثرتر باشد؟ کاشتن یک نهال چطور؟
در ضمن اگر تخممرغ واقعا موثر است، احتمالا تخم سوسمار و پنگوئن و شترمرغ خیلی قویتر باشند. نه؟
ادامه دارد ...
#تفکر_انتقادی
@eventhorizon1
* خرمهره و تخممرغ
چشمزخم نه فقط در ادیان ابراهیمی بلکه در بسیاری از آیینهای جهان بهعنوان پدیدهای تهدیدکننده مورد توجه بوده است.
در قرآن اشاره مستقیمی به چشمزخم و یا ارتباط آن با حسد وجود ندارد، اگرچه برخی مفسران آیاتی از سوره قلم و فلق را اشارهای به چشمزخم تفسیر میکنند. اما در روایات اسلامی اشارات زیادی به چشمزخم شده است.
فرضیهی چشمزخم سنجههای صحت علمی را پاس نمیکند. اما شاید تفکر سیستمی بتواند راهگشا باشد:
گزارههای دینی بسیاری از نوع اگر p آنگاه q مییابیم که صحت فرض و منطق استدلال آنها قابل تایید نیست، اما حکم گزاره قابل تامل است. در حقیفت این نوع از ارائه گزاره نوعی روش برای دستیابی بیشتر به خیر جمعی در فضازمان ارائهی آن است. به گزاره زیر دقت کنید:
برای دفع چشمزخم، باید به دعا، نذر، صدقه و انفاق متوسل شد.
صدق فرض گزاره یعنی وجود چشمزخم قابل درستنمایی نیست. منطق استدلال یعنی این که اگر چشمزخم وجود داشته باشد چگونه و با چه ساز و کاری با دعا و نذر و ... میتوان آن را دفع کرد هم قابل اثبات نیست. اما حکم جای تامل دارد. از دید بسیاری از منشهای معنوی فرض و منطق ناصحیحی که منجر به حکم صحیحی در جهت افزایش خیر فردی و جمعی شوند قابل پذیرش هستند.
البته ناگفته نماند که طبیعتا یک مسلمان معتقد با استناد به پیشفرضهای اعتقادی دیگر، بسیاری از موارد اینچنینی را بدون تشکیک و با رویکرد تعبدی میپذیرد.
اما اینجا بحث من چیز دیگری است. اینکه حتی اگر چشمزخم وجود داشته باشد، چگونه با خرمهره و شکستن تخممرغ و دود کردن اسپند دفع میشود؟
در مورد اسپند شاید بتوان گفت چشمزخم صرفا بهانهای بوده است برای راضیکردن مردم غیرعلمی گذشته به دودکردن گیاهی که خاصیت دفع حشرات را دارد.
اما خرمهره چطور؟ چه منطقی میتواند اثبات کند که حتی اگر چشمزخم وجود داشته باشد، آویزان کردن عروسک آنابل در دفع آن ناتوانتر از خرمهره است؟
خندهدارتر از همه تخممرغ است.
مراسم نوشتن نامها بر روی تخممرغ و گذاشتن دو سکه در دو طرف آن و خواندن نامها تا زمان شکستن، بیشتر به مناسک جادوی سیاه شباهت دارد تا دفع چشمزخم.
نمیدانم قرار دادن چهار تخممرغ در زیر لاستیکهای اتومبیل نو چگونه میتواند آن را از چشمزخم و سق سیاه حفظ کند؟ فکر نمیکنید اگر همان تخممرغها را نیمرو کنیم و بهعنوان یک وعده غذایی به یک محتاج بدهیم موثرتر باشد؟ کاشتن یک نهال چطور؟
در ضمن اگر تخممرغ واقعا موثر است، احتمالا تخم سوسمار و پنگوئن و شترمرغ خیلی قویتر باشند. نه؟
ادامه دارد ...
#تفکر_انتقادی
@eventhorizon1
تفكر انتقادي (بخش دوم، قسمت هشتم):
* توهمي به نام نژاد
در سال 1816 ميلادي زبانشناسي به نام "فرانس بوپ" نتایجی در تأييد فرضيه ارائهشده توسط "سر ويليام جونز" در سال 1786 ميلادي چاپ كرد. مضمون اين نتایج عبارت بود از اينكه زبانهاي هندواروپایی نظير سانسكريت، لاتين، فارسي و زبان آلماني و مشتقاتش ريشه مشتركي داشتهاند. اين ادعا كه البته مستندات استنتاجي صحيحي هم داشت ناخواسته سبب پررنگ شدن مفهومي به نام نژاد شد و بر اين اساس فرضيهاي شبهعلمي شكل گرفت كه قومي قديمي به نام نژاد آريايي خاستگاه اقوام هندواروپایی هستند. در قرن نوزدهم تقسيمبندي نژادي انسانها و ردهبندي برتري و پستي انسانها بر اساس نژاد بسيار رونق گرفت. بر اساس فرضيه نژادها، "هوستون استوارت چمبرلين" انگليسي در كتاب خود، "بنيانهاي سدهي نوزدهم"، جهان را عرصهي نبرد نژاد آريايي و نژاد يهودي تصوير كرد و چندين دهه بعد "آلفرد روزنبرگ" آلماني در كتاب "بنيانهاي سدهي بيستم"، فرضيهي "چمبرلين" را به شكل شبهعلمي با تكامل دارويني درآمیخت. در اين فرضيهي جديد جهان ناگزير بايد به تسخير نژاد برتر درمیآمد. اين كتاب بعد از كتاب "نبرد من" نوشتهي "آدولف هيتلر" دومين كتاب ايدئولوژيك حزب ناسيونال سوسياليسم آلمان بود.
در ايران برخي از روشنفكران دوران مشروطه كه از عقبماندگي كشور در بهت و حيرت بودند دستاويز توجيهي خوبي يافتند تا تمام اين بلايا را تقصير اعراب بيندازند. آنان معتقد بودند ايرانيان آرياييان پيشتازي بودند كه بعد از حمله اعراب بيفرهنگ به اين روز افتادند. البته ناگفته نماند كه آن روشنفكران حساب اعراب را از دين اسلام جدا كرده بودند. شعر مسمط "اديبالممالك فراهاني" با آغاز "برخيز شتربانا ..." بهخوبی گوياي اين مطلب هست. با به قدرت رسيدن رضاخان و شكلگيري كانوني به نام "کانون ايران باستان" اين تفکر بیشازپیش قدرت گرفت (البته نبايد منكر خدمات آن كانون شد).
اما نيمهي دوم قرن بيستم نهفقط به لحاظ اخلاقي و فلسفي كه به لحاظ علمي هم پاياني بود بر فرضيهي نژاد. بر اساس يافتههاي علم ژنتيك بيشترين تفاوت ژنتيكي انسانهاي گوناگون چيزي كمتر از يكدهم درصد است و اين عدد در حدي نيست كه بر اساس آن بتوان برتري خاصي تعريف كرد. هيچ دستاورد علمي محكم و متقني مبني بر اين وجود ندارد كه قومي خاص نسبت به سايرين توان ذاتي ويژهتري در فرآيندي بهخصوص دارند. ظاهراً در اين زمينه "ميشل دو مونتني" فيلسوف رواقيمسلك فرانسوي سدهي شانزدهم از تمام متفكران نژادگراي سدهي نوزدهم اروپا صحيحانديشتر بوده است كه بر روي تيرهاي سقف كتابخانهاش جملهاي از "ترنس" را حك كرد: "من انسانم، هیچچیز انساني براي من بيگانه نيست".
رنگدانههای "ملانين" پوست بشر معياري براي تعيين برتري نيستند و به آن دسته از متوهماني كه همچنان در شبكههاي فارسي ماهوارهاي خود را پرنسسهاي آريايي و فرزندان كوروش كبير معرفي ميكنند بايد گفت: همهي ما فرزندان چهارپاياني هستيم كه يك روز در ساواناي آفريقا از درخت پايين آمدند و روي دو پا ايستادند و طي يك برنامه منسجم چند صدهزارساله سيارهي زمين را به گند كشيدند.
ادامه دارد ....
#تفکر_انتقادی
@eventhorizon1
* توهمي به نام نژاد
در سال 1816 ميلادي زبانشناسي به نام "فرانس بوپ" نتایجی در تأييد فرضيه ارائهشده توسط "سر ويليام جونز" در سال 1786 ميلادي چاپ كرد. مضمون اين نتایج عبارت بود از اينكه زبانهاي هندواروپایی نظير سانسكريت، لاتين، فارسي و زبان آلماني و مشتقاتش ريشه مشتركي داشتهاند. اين ادعا كه البته مستندات استنتاجي صحيحي هم داشت ناخواسته سبب پررنگ شدن مفهومي به نام نژاد شد و بر اين اساس فرضيهاي شبهعلمي شكل گرفت كه قومي قديمي به نام نژاد آريايي خاستگاه اقوام هندواروپایی هستند. در قرن نوزدهم تقسيمبندي نژادي انسانها و ردهبندي برتري و پستي انسانها بر اساس نژاد بسيار رونق گرفت. بر اساس فرضيه نژادها، "هوستون استوارت چمبرلين" انگليسي در كتاب خود، "بنيانهاي سدهي نوزدهم"، جهان را عرصهي نبرد نژاد آريايي و نژاد يهودي تصوير كرد و چندين دهه بعد "آلفرد روزنبرگ" آلماني در كتاب "بنيانهاي سدهي بيستم"، فرضيهي "چمبرلين" را به شكل شبهعلمي با تكامل دارويني درآمیخت. در اين فرضيهي جديد جهان ناگزير بايد به تسخير نژاد برتر درمیآمد. اين كتاب بعد از كتاب "نبرد من" نوشتهي "آدولف هيتلر" دومين كتاب ايدئولوژيك حزب ناسيونال سوسياليسم آلمان بود.
در ايران برخي از روشنفكران دوران مشروطه كه از عقبماندگي كشور در بهت و حيرت بودند دستاويز توجيهي خوبي يافتند تا تمام اين بلايا را تقصير اعراب بيندازند. آنان معتقد بودند ايرانيان آرياييان پيشتازي بودند كه بعد از حمله اعراب بيفرهنگ به اين روز افتادند. البته ناگفته نماند كه آن روشنفكران حساب اعراب را از دين اسلام جدا كرده بودند. شعر مسمط "اديبالممالك فراهاني" با آغاز "برخيز شتربانا ..." بهخوبی گوياي اين مطلب هست. با به قدرت رسيدن رضاخان و شكلگيري كانوني به نام "کانون ايران باستان" اين تفکر بیشازپیش قدرت گرفت (البته نبايد منكر خدمات آن كانون شد).
اما نيمهي دوم قرن بيستم نهفقط به لحاظ اخلاقي و فلسفي كه به لحاظ علمي هم پاياني بود بر فرضيهي نژاد. بر اساس يافتههاي علم ژنتيك بيشترين تفاوت ژنتيكي انسانهاي گوناگون چيزي كمتر از يكدهم درصد است و اين عدد در حدي نيست كه بر اساس آن بتوان برتري خاصي تعريف كرد. هيچ دستاورد علمي محكم و متقني مبني بر اين وجود ندارد كه قومي خاص نسبت به سايرين توان ذاتي ويژهتري در فرآيندي بهخصوص دارند. ظاهراً در اين زمينه "ميشل دو مونتني" فيلسوف رواقيمسلك فرانسوي سدهي شانزدهم از تمام متفكران نژادگراي سدهي نوزدهم اروپا صحيحانديشتر بوده است كه بر روي تيرهاي سقف كتابخانهاش جملهاي از "ترنس" را حك كرد: "من انسانم، هیچچیز انساني براي من بيگانه نيست".
رنگدانههای "ملانين" پوست بشر معياري براي تعيين برتري نيستند و به آن دسته از متوهماني كه همچنان در شبكههاي فارسي ماهوارهاي خود را پرنسسهاي آريايي و فرزندان كوروش كبير معرفي ميكنند بايد گفت: همهي ما فرزندان چهارپاياني هستيم كه يك روز در ساواناي آفريقا از درخت پايين آمدند و روي دو پا ايستادند و طي يك برنامه منسجم چند صدهزارساله سيارهي زمين را به گند كشيدند.
ادامه دارد ....
#تفکر_انتقادی
@eventhorizon1
تفکر انتقادی (بخش دوم، قسمت نهم):
* اندیشیدن به اندیشیدن
تفکر انتقادی یا سنجشگرانهاندیشی (Critical Thinking) نوعی رویکرد یا معرفت مرتبه دوم است.
فرآیند اندیشه در بسیاری از اوقات غیرارادی و ناخودآگاه است، اما اندیشیدن به خود اندیشیدن یعنی زیربنای تفکر انتقادی، فرآیندی است ارادی و خودآگاه. چنین توان ذهنی فقط از عهده انسان برمیآید و البته کاملا اکتسابی است.
بهعبارت دیگر این نوع رویکردهای از جنس مرتبه دوم را باید ذیل مجموعه بزرگتری به نام فراشناخت (Metacognition) طبقهبندی کرد. نگاهی از جنس نگاه جناب "مربع" در فصول پایانی کتاب "تختستان" که از یک بعد بالاتر به واقعیت مینگرد و در مییابد که روابط بین اشیاء و فرآیندها بسی متفاوتتر از ذهنیت پیشین او است.
بهعنوان یک تمرین ذهنی به عکس زیر نگاه کنید. اگر هر شکل نماد تمثیلی یک شخص باشد و شما در جایگاه شخص A قرار گیرید به هر کدام از چهار نفر دیگر کدام یک از صفات زیر را نسبت میدهید:
۱) زیبایی (Beauty)
۲) خوشنمایی (Prettiness)
۳) جالبیت (Intrestingness)
۴) خوشایندی (Pleasantness)
طبیعتا پاسخ برمیگردد به این که هر کدام از این تعاریف در ذهن شما چگونه تبیین شده و هر شکل هندسی هورمونها و نوروترنسمیترهای عصبی مربوط به کدام تعریف را در مغز و بدن شما برمیانگیزانند، و مجموع این موارد پدیدهای را در ذهن شما شکل میدهد به نام طرحواره (Schema) که علاوه بر ذهن تابع بدنمندی (Embodiment) هم هست.
مشکل اینجاست که به احتمال زیاد طرحوارهای که از دید بعد سوم به اشکال کاغذ دوبعدی دارید با طرحوارهای که در جایگاه شکل دوبعدی A در ذهنتان فعال میشود متفاوت است. (سعی کنید از زاویه دید A به قضیه نگاه کنید).
این تمثیل را به زندگی روزمره تعمیم دهید و درخواهید یافت که طرحوارههای ما در عالم سهبعدی چقدر قابل نقد خواهد بود آنگاه که از یک بعد چهارم ذهنی به وقایع بنگریم.
و این میتواند آغازی باشد برای خوددرمانی طرحوارههای یک متفکر منتقد که از بعد فراشناخت به خویشتن و دنیای اطراف نظاره میکند.
ادامه دارد ...
#تفکر_انتقادی
@eventhorizon1
* اندیشیدن به اندیشیدن
تفکر انتقادی یا سنجشگرانهاندیشی (Critical Thinking) نوعی رویکرد یا معرفت مرتبه دوم است.
فرآیند اندیشه در بسیاری از اوقات غیرارادی و ناخودآگاه است، اما اندیشیدن به خود اندیشیدن یعنی زیربنای تفکر انتقادی، فرآیندی است ارادی و خودآگاه. چنین توان ذهنی فقط از عهده انسان برمیآید و البته کاملا اکتسابی است.
بهعبارت دیگر این نوع رویکردهای از جنس مرتبه دوم را باید ذیل مجموعه بزرگتری به نام فراشناخت (Metacognition) طبقهبندی کرد. نگاهی از جنس نگاه جناب "مربع" در فصول پایانی کتاب "تختستان" که از یک بعد بالاتر به واقعیت مینگرد و در مییابد که روابط بین اشیاء و فرآیندها بسی متفاوتتر از ذهنیت پیشین او است.
بهعنوان یک تمرین ذهنی به عکس زیر نگاه کنید. اگر هر شکل نماد تمثیلی یک شخص باشد و شما در جایگاه شخص A قرار گیرید به هر کدام از چهار نفر دیگر کدام یک از صفات زیر را نسبت میدهید:
۱) زیبایی (Beauty)
۲) خوشنمایی (Prettiness)
۳) جالبیت (Intrestingness)
۴) خوشایندی (Pleasantness)
طبیعتا پاسخ برمیگردد به این که هر کدام از این تعاریف در ذهن شما چگونه تبیین شده و هر شکل هندسی هورمونها و نوروترنسمیترهای عصبی مربوط به کدام تعریف را در مغز و بدن شما برمیانگیزانند، و مجموع این موارد پدیدهای را در ذهن شما شکل میدهد به نام طرحواره (Schema) که علاوه بر ذهن تابع بدنمندی (Embodiment) هم هست.
مشکل اینجاست که به احتمال زیاد طرحوارهای که از دید بعد سوم به اشکال کاغذ دوبعدی دارید با طرحوارهای که در جایگاه شکل دوبعدی A در ذهنتان فعال میشود متفاوت است. (سعی کنید از زاویه دید A به قضیه نگاه کنید).
این تمثیل را به زندگی روزمره تعمیم دهید و درخواهید یافت که طرحوارههای ما در عالم سهبعدی چقدر قابل نقد خواهد بود آنگاه که از یک بعد چهارم ذهنی به وقایع بنگریم.
و این میتواند آغازی باشد برای خوددرمانی طرحوارههای یک متفکر منتقد که از بعد فراشناخت به خویشتن و دنیای اطراف نظاره میکند.
ادامه دارد ...
#تفکر_انتقادی
@eventhorizon1
تفکر انتقادی (بخش دوم، قسمت دهم و پایانی):
* مغلطه
اگرچه کمی بدبینانه است، اما دنیای معاصر دنیایی پر از مغلطهها است.
در منطق گزارهای، فرآیند استنتاج (Conclusion) عبارت است از یک یا چند گزاره بهعنوان فرض که با ابزار قوت منطقی میتوان گزارهای به نام حکم را از آنها نتیجه گرفت.
این استدلال ممکن است به روش قیاسی (Deduction) باشد، یا استقرایی (Induction) و البته مواردی دیگر هم قابل تصور است.
قیاس نسبت به استقرا استدلالی محکمتر است.
مغلطهها معمولا گزارههایی به ظاهر استنتاجی هستند که یک جای کارشان میلنگد: ممکن است ۱) فرضهایشان غلط باشد یا ۲) قوت منطقی بین فرض و حکم کمتر از حد قابلقبول باشد و یا اصلا ۳) خود حکم غلط باشد.
تشخیص مغلطه در حالت اول عمدتا با تشخیص عدم صدق فرض فراهم میشود، در حالت دوم با سنجش قوت منطقی و در حالت سوم با اثبات عدم صدق حکم.
به مثالهای زیر دقت کنید:
فرض ۱: تحزب در قرآن مورد نکوهش قرار گرفته است.
فرض ۲: یک مسلمان نباید از دستور قرآن سرپیچی کند.
حکم: پس تشکیل احزاب سیاسی کاری غیر اسلامی است.
(سوال: آیا معنی حزب در قرآن با معنی حزب در ادبیات سیاسی نوین یکی است؟ قوت منطقی بین فرض و حکم قابل قبول نیست)
فرض ۱: مفهومی به نام خوشبختی وجود دارد.
فرض ۲: ازدواج راهی است بهسوی خوشبختی.
حکم: پس مجردها باید ازدواج کنند.
(سوال: مفهومی به نام خوشبختی چه تعریفی دارد و چگونه میتوان تصدیق کرد هر کس ازدواج کرده خوشبخت شده؟، صدق فرضها قابل تبیین نیست).
فرض ۱: دموکراسی اشکالات بسیاری دارد.
فرض ۲: بسیاری از متفکران دموکراسی را نکوهش کردهاند.
حکم: پس حکومت دیکتاتوری خوب است.
(اثبات عدم صدق حکم امکانپذیر است و همچنین قوت منطقی بین فرض و حکم قابل قبول نیست. در مغلطه بالا میتوانید به جای دموکراسی بگذارید پزشکی مدرن و بهجای حکومت دیکتاتوری: طب سنتی).
بسیاری از ما ممکن است ناخواسته مغلطهبافی کنیم، اما خطر اصلی از جانب مغلطههای عامدانه است که معمولا بر پایهی شناخت دقیق دستاندرکاران این مغلطهسازی از خطاهای شناختی مخاطبان صورت میگیرد. تشخیص این نوع از مغلطهها بعضی اوقات واقعا سخت میشود. عمدهی رسانههای مطرح، در زمینهی تولید مغلطههای عامهپسند توانمندی قابلتوجهی دارند.
بحث در مورد مغلطهها یک مبحث کامل است که مجالی دیگر میطلبد.
پایان بخش دوم
#تفکر_انتقادی
@eventhorizon1
* مغلطه
اگرچه کمی بدبینانه است، اما دنیای معاصر دنیایی پر از مغلطهها است.
در منطق گزارهای، فرآیند استنتاج (Conclusion) عبارت است از یک یا چند گزاره بهعنوان فرض که با ابزار قوت منطقی میتوان گزارهای به نام حکم را از آنها نتیجه گرفت.
این استدلال ممکن است به روش قیاسی (Deduction) باشد، یا استقرایی (Induction) و البته مواردی دیگر هم قابل تصور است.
قیاس نسبت به استقرا استدلالی محکمتر است.
مغلطهها معمولا گزارههایی به ظاهر استنتاجی هستند که یک جای کارشان میلنگد: ممکن است ۱) فرضهایشان غلط باشد یا ۲) قوت منطقی بین فرض و حکم کمتر از حد قابلقبول باشد و یا اصلا ۳) خود حکم غلط باشد.
تشخیص مغلطه در حالت اول عمدتا با تشخیص عدم صدق فرض فراهم میشود، در حالت دوم با سنجش قوت منطقی و در حالت سوم با اثبات عدم صدق حکم.
به مثالهای زیر دقت کنید:
فرض ۱: تحزب در قرآن مورد نکوهش قرار گرفته است.
فرض ۲: یک مسلمان نباید از دستور قرآن سرپیچی کند.
حکم: پس تشکیل احزاب سیاسی کاری غیر اسلامی است.
(سوال: آیا معنی حزب در قرآن با معنی حزب در ادبیات سیاسی نوین یکی است؟ قوت منطقی بین فرض و حکم قابل قبول نیست)
فرض ۱: مفهومی به نام خوشبختی وجود دارد.
فرض ۲: ازدواج راهی است بهسوی خوشبختی.
حکم: پس مجردها باید ازدواج کنند.
(سوال: مفهومی به نام خوشبختی چه تعریفی دارد و چگونه میتوان تصدیق کرد هر کس ازدواج کرده خوشبخت شده؟، صدق فرضها قابل تبیین نیست).
فرض ۱: دموکراسی اشکالات بسیاری دارد.
فرض ۲: بسیاری از متفکران دموکراسی را نکوهش کردهاند.
حکم: پس حکومت دیکتاتوری خوب است.
(اثبات عدم صدق حکم امکانپذیر است و همچنین قوت منطقی بین فرض و حکم قابل قبول نیست. در مغلطه بالا میتوانید به جای دموکراسی بگذارید پزشکی مدرن و بهجای حکومت دیکتاتوری: طب سنتی).
بسیاری از ما ممکن است ناخواسته مغلطهبافی کنیم، اما خطر اصلی از جانب مغلطههای عامدانه است که معمولا بر پایهی شناخت دقیق دستاندرکاران این مغلطهسازی از خطاهای شناختی مخاطبان صورت میگیرد. تشخیص این نوع از مغلطهها بعضی اوقات واقعا سخت میشود. عمدهی رسانههای مطرح، در زمینهی تولید مغلطههای عامهپسند توانمندی قابلتوجهی دارند.
بحث در مورد مغلطهها یک مبحث کامل است که مجالی دیگر میطلبد.
پایان بخش دوم
#تفکر_انتقادی
@eventhorizon1
پیوستی بر بخش دوم تفکر انتقادی:
* توهم توطئه
واژه "تقلیلگرا" (Reductionist) امروزه بار معنایی منفی دارد. در بحث و جدل از این واژه برای تخریب طرف مقابل استفاده میشود. اما تقلیلگرایی همیشه بد نیست. اتفاقا در تحلیل یک سامانه یا سیستم که درجه پیچیدگی آن از حد مشخصی پایینتر است، شاید تقلیلگرایی همچنان بهترین روش باشد. تقلیلگرایی دکارتی- نیوتنی روش حل یک مسئله را به صورت شکستن تا حدممکن آن مسئله به اجزاء کوچکتر و سپس حل خردهمسئلهها میداند، کاری که در بسیاری از علوم همچنان رایج و صحیح است.
اما این تقلیلگرایی تا زمانی جوابگو است که پیچیدگی حاکم بر روابط بین اجزاء سامانه کمتر از یک سطح آستانه باشد به نحوی که این روابط در حد اتصال (interconnection) و ارتباط (interrelation) باقیمانده باشند. اکثر سامانههای انسانساز نظیر اتومبیل و تلفن همراه و ... از این نوعند و تقلیلگرایی در مورد آنها به خوبی جوابگو است. افزایش پیچیدگی از آستانه مذکور سبب پدیدار شدن نوع جدیدی از رابطه به نام تعامل (interaction) خواهد شد و در این حالت سامانه بهعنوان کل چیزی بیشتر از مجموعه اجزایش خواهد بود. بنابراین تقلیلگرایی کارکردش را از دست خواهد داد و باید به روشی کلگرا (holistic) به چنین سامانهای نگریست. بسیاری از سامانههای واقعی مانند نظامهای اقتصادی، سیاسی، روالهای تاریخی، سیستمهای بیولوژیکی و ... از این دست هستند.
توهم توطئه یا نظریههای توطئه (Conspiracy theory) رویکردهای تقلیلگرا با هدف توصیف سامانههای با پیچیدگی زیاد هستند و طببعی است که در محک آزمون و سنجش هیچگاه سربلند نخواهند بود.
در تحلیلگری سیاسی توهم توطئه عبارت است از تقلیل دادن علل حاکم بر یک فرآیند عظیم به فقط یک یا چند عامل. چنین نگاهی تعامل مجموعه پیچیدهای از متغیرها را نادیده میگیرد و بدیهی است که نگاه سنجیدهای نخواهد بود.
مثال نمادین چنین تفکری شخص "دایی جان ناپلئون" در داستان بلندی به همین نام و نوشتهی "ایرج پزشکزاد" است که پیش از انقلاب اسلامی سریالی هم به کارگردانی "ناصر تقوایی" با اقتباس از آن ساخته شد. دایی جان ناپلئون همیشه معتقد بود که کار کار انگلیسیها است.
بسیاری از کسانی که نظریههای توطئه ارائه میدهند خود از ضعف تحلیلشان آگاهند، اما لذت تصور اینکه بتوان پرونده یک فرآیند پیچیده را که گاهی خود تحلیلگران خبره هم در تبیین کامل آن ناتوانند، با یک توصیف بسیار ابتدایی در یک جمع خانوادگی یا حلقه دوستان کاملا بست، سبب میشود بر چنین تحلیلهایی پافشاری کنند.
امتداد چنین رویکردی در سطح کلان بیشتر نوعی انحراف عمدی و تابع کسب بازخورد رضایت مخاطبان عوام است که ترجیح میدهند مسائل پیچیده با تبیینهایی بسبار ساده بیان شوند که البته چنین تبیینهایی از واقعیت به دورند.
#تفکر_انتقادی
@eventhorizon1
* توهم توطئه
واژه "تقلیلگرا" (Reductionist) امروزه بار معنایی منفی دارد. در بحث و جدل از این واژه برای تخریب طرف مقابل استفاده میشود. اما تقلیلگرایی همیشه بد نیست. اتفاقا در تحلیل یک سامانه یا سیستم که درجه پیچیدگی آن از حد مشخصی پایینتر است، شاید تقلیلگرایی همچنان بهترین روش باشد. تقلیلگرایی دکارتی- نیوتنی روش حل یک مسئله را به صورت شکستن تا حدممکن آن مسئله به اجزاء کوچکتر و سپس حل خردهمسئلهها میداند، کاری که در بسیاری از علوم همچنان رایج و صحیح است.
اما این تقلیلگرایی تا زمانی جوابگو است که پیچیدگی حاکم بر روابط بین اجزاء سامانه کمتر از یک سطح آستانه باشد به نحوی که این روابط در حد اتصال (interconnection) و ارتباط (interrelation) باقیمانده باشند. اکثر سامانههای انسانساز نظیر اتومبیل و تلفن همراه و ... از این نوعند و تقلیلگرایی در مورد آنها به خوبی جوابگو است. افزایش پیچیدگی از آستانه مذکور سبب پدیدار شدن نوع جدیدی از رابطه به نام تعامل (interaction) خواهد شد و در این حالت سامانه بهعنوان کل چیزی بیشتر از مجموعه اجزایش خواهد بود. بنابراین تقلیلگرایی کارکردش را از دست خواهد داد و باید به روشی کلگرا (holistic) به چنین سامانهای نگریست. بسیاری از سامانههای واقعی مانند نظامهای اقتصادی، سیاسی، روالهای تاریخی، سیستمهای بیولوژیکی و ... از این دست هستند.
توهم توطئه یا نظریههای توطئه (Conspiracy theory) رویکردهای تقلیلگرا با هدف توصیف سامانههای با پیچیدگی زیاد هستند و طببعی است که در محک آزمون و سنجش هیچگاه سربلند نخواهند بود.
در تحلیلگری سیاسی توهم توطئه عبارت است از تقلیل دادن علل حاکم بر یک فرآیند عظیم به فقط یک یا چند عامل. چنین نگاهی تعامل مجموعه پیچیدهای از متغیرها را نادیده میگیرد و بدیهی است که نگاه سنجیدهای نخواهد بود.
مثال نمادین چنین تفکری شخص "دایی جان ناپلئون" در داستان بلندی به همین نام و نوشتهی "ایرج پزشکزاد" است که پیش از انقلاب اسلامی سریالی هم به کارگردانی "ناصر تقوایی" با اقتباس از آن ساخته شد. دایی جان ناپلئون همیشه معتقد بود که کار کار انگلیسیها است.
بسیاری از کسانی که نظریههای توطئه ارائه میدهند خود از ضعف تحلیلشان آگاهند، اما لذت تصور اینکه بتوان پرونده یک فرآیند پیچیده را که گاهی خود تحلیلگران خبره هم در تبیین کامل آن ناتوانند، با یک توصیف بسیار ابتدایی در یک جمع خانوادگی یا حلقه دوستان کاملا بست، سبب میشود بر چنین تحلیلهایی پافشاری کنند.
امتداد چنین رویکردی در سطح کلان بیشتر نوعی انحراف عمدی و تابع کسب بازخورد رضایت مخاطبان عوام است که ترجیح میدهند مسائل پیچیده با تبیینهایی بسبار ساده بیان شوند که البته چنین تبیینهایی از واقعیت به دورند.
#تفکر_انتقادی
@eventhorizon1
پیش بهسوی سنجشگرانهاندیشی (بخش نخست: پینوشتی بر کتاب "تفکر انتقادی")
امواج برتر (نخستین ماهنامه تخصصی علوم مهندسی برق)، سال ۱۹، شماره ۱۰۲، خرداد ۱۴۰۱، صفحه ۵۹-۵۸.
#سنجشگرانه_اندیشی
#تفکر_انتقادی
#تفکر_نقاد
@eventhorizon1
امواج برتر (نخستین ماهنامه تخصصی علوم مهندسی برق)، سال ۱۹، شماره ۱۰۲، خرداد ۱۴۰۱، صفحه ۵۹-۵۸.
#سنجشگرانه_اندیشی
#تفکر_انتقادی
#تفکر_نقاد
@eventhorizon1
پیش بهسوی سنجشگرانهاندیشی (بخش دوم: پینوشتی بر کتاب "جعبهابزار فيلسوف")
امواج برتر (نخستین ماهنامه تخصصی علوم مهندسی برق)، سال ۱۹، شماره ۱۰۳، شهريور ۱۴۰۱، صفحه ۵۳-۵۲.
#سنجشگرانه_اندیشی
#تفکر_انتقادی
#تفکر_نقاد
@eventhorizon1
امواج برتر (نخستین ماهنامه تخصصی علوم مهندسی برق)، سال ۱۹، شماره ۱۰۳، شهريور ۱۴۰۱، صفحه ۵۳-۵۲.
#سنجشگرانه_اندیشی
#تفکر_انتقادی
#تفکر_نقاد
@eventhorizon1
پیش بهسوی سنجشگرانهاندیشی (بخش سوم: پینوشتی بر کتاب "چگونه درباره چیزهای عجیب بیندیشیم؟")
امواج برتر (نخستین ماهنامه تخصصی علوم مهندسی برق)، سال ۱۹، شماره ۱۰۴، مهر و آبان ۱۴۰۱، صفحه ۵۹-۵۸.
#سنجشگرانه_اندیشی
#تفکر_انتقادی
#تفکر_نقاد
@eventhorizon1
امواج برتر (نخستین ماهنامه تخصصی علوم مهندسی برق)، سال ۱۹، شماره ۱۰۴، مهر و آبان ۱۴۰۱، صفحه ۵۹-۵۸.
#سنجشگرانه_اندیشی
#تفکر_انتقادی
#تفکر_نقاد
@eventhorizon1
پیش بهسوی سنجشگرانهاندیشی (بخش چهارم: پینوشتی بر کتاب "مهارتهای پایهای تفکر انتقادی")
امواج برتر (نخستین ماهنامه تخصصی علوم مهندسی برق)، سال ۲۰، شماره ۱۰۵، فروردین ۱۴۰۲، صفحه ۵۹-۵۸.
#سنجشگرانه_اندیشی
#تفکر_انتقادی
#تفکر_نقاد
@eventhorizon1
امواج برتر (نخستین ماهنامه تخصصی علوم مهندسی برق)، سال ۲۰، شماره ۱۰۵، فروردین ۱۴۰۲، صفحه ۵۹-۵۸.
#سنجشگرانه_اندیشی
#تفکر_انتقادی
#تفکر_نقاد
@eventhorizon1
پیش بهسوی سنجشگرانهاندیشی (بخش پنجم: پینوشتی بر کتاب "ذهن فریبکار شما")
امواج برتر (نخستین ماهنامه تخصصی علوم مهندسی برق)، سال ۲۰، شماره ۱۰۶، مرداد ۱۴۰۲، صفحه ۵۹-۵۸.
#سنجشگرانه_اندیشی
#تفکر_انتقادی
#تفکر_نقاد
@eventhorizon1
امواج برتر (نخستین ماهنامه تخصصی علوم مهندسی برق)، سال ۲۰، شماره ۱۰۶، مرداد ۱۴۰۲، صفحه ۵۹-۵۸.
#سنجشگرانه_اندیشی
#تفکر_انتقادی
#تفکر_نقاد
@eventhorizon1
پیش بهسوی سنجشگرانهاندیشی (بخش ششم: پینوشتی بر کتاب "مغز ما")
امواج برتر (نخستین ماهنامه تخصصی علوم مهندسی برق)، سال ۲۰، شماره ۱۰۷، شهریور ۱۴۰۲، صفحه ۵۵-۵۴.
#سنجشگرانه_اندیشی
#تفکر_انتقادی
#تفکر_نقاد
@eventhorizon1
امواج برتر (نخستین ماهنامه تخصصی علوم مهندسی برق)، سال ۲۰، شماره ۱۰۷، شهریور ۱۴۰۲، صفحه ۵۵-۵۴.
#سنجشگرانه_اندیشی
#تفکر_انتقادی
#تفکر_نقاد
@eventhorizon1
پیش بهسوی سنجشگرانهاندیشی (بخش هفتم و پایانی: پینوشتی بر کتاب "کتاب کار استدلال")
امواج برتر (نخستین ماهنامه تخصصی علوم مهندسی برق)، سال ۲۱، شماره ۱۰۸، مهر و آبان ۱۴۰۲، صفحه ۵۹-۵۸.
#سنجشگرانه_اندیشی
#تفکر_انتقادی
#تفکر_نقاد
@eventhorizon1
امواج برتر (نخستین ماهنامه تخصصی علوم مهندسی برق)، سال ۲۱، شماره ۱۰۸، مهر و آبان ۱۴۰۲، صفحه ۵۹-۵۸.
#سنجشگرانه_اندیشی
#تفکر_انتقادی
#تفکر_نقاد
@eventhorizon1
Towards the Critical Thinking.pdf
13.6 MB
پیش بهسوی سنجشگرانهاندیشی
(مجموعه هفت قسمت)
نوشته: ناصر حافظیمطلق
مجله امواج برتر (نخستین ماهنامه تخصصی علوم مهندسی برق)
#سنجشگرانه_اندیشی
#تفکر_انتقادی
#تفکر_نقاد
@eventhorizon1
(مجموعه هفت قسمت)
نوشته: ناصر حافظیمطلق
مجله امواج برتر (نخستین ماهنامه تخصصی علوم مهندسی برق)
#سنجشگرانه_اندیشی
#تفکر_انتقادی
#تفکر_نقاد
@eventhorizon1