مجله الکترونیک واو
279 subscribers
845 photos
839 links
با «واو» می‌خواهیم همه وقتمان را با کتاب‌ها سپری کنیم، فارغ از هیاهوی جهان!
Download Telegram
📝خورشيد، پشت بادبادک‌ها پنهان است!

🖌#سید_مرتضی_اجلالی نوشت:

🔹«هزار خورشید تابان» شرح زندگی کم‌فراز و پرنشیب دو زن افغانستانی است. به نام‌های مریم و لیلا. نویسنده در یک بازه زمانی ۵۰ ساله، سرگذشت مریم و لیلا را برایمان روایت می‌کند. یک روایت خطی، مثل «بادبادک‌باز». همانگونه كه خالد حسينی می‌گويد، ‌اين كتاب اداي دينی است به زنان افغانستانی. ولی اشكالی كه به كار نويسنده وارد است اين كه چرا مردهای داستان اينقدر پوچ و پلاستيكی هستند؟ چرا آن‌ها هيچ سهمی از اين درد و رنج نمی‌برند؟ انگار تقسيم‌بندی نويسنده فراتر از اين حرف‌هاست؛ «بادبادک‌باز» برای مردها و «هزار خورشيد تابان» هم برای زن‌ها!

🔹شخصيت‌پردازی كتاب ضعيف است،‌ خيلی ضعيف. مردها به سه دسته تقسيم می‌شوند. بد، خوب و دسته سوم شامل مردهایی می‌شود كه در برزخ خوب و بد بودن مانده‌اند. زن‌ها اما همه خوب‌اند! در كل «هزار خورشيد تابان»، پشت «بادبادک‌باز» گير كرده است و از آن فراتر نيامده. اين يعنی اينكه اگر «بادبادك‌باز» را خوانده‌اید، خواندن «هزار خورشيد تابان» چيزی به شما اضافه نمی‌كند...

🔺متن کامل این یادداشت را از اینجا بخوانید.
📝تجربه از پس پرده کلمات

🖌#سید_مرتضی_اجلالی درباره کتاب «ویولون‌زن روی پل» نوشت:

🔹روراست بودن در خاطره‌نگاری به خودی خود سخت است. اینکه آدم دچار خودسانسوری نشود. چه خودآگاه و چه ناخودآگاه. اینکه صاف توی دوربین نگاه کنی و رو به همه بگویی: «هفت گرم تریاک خوراکی و صد و پنجاه حب قرص!» جرئت می‌خواهد.

🔹با خواندن این کتاب می‌شود کمی بیشتر کسانی را که در این ورطه افتاده‌اند درک کرد. به مخاطب تلنگر می‌زند که برای یک لحظه خودش را جای آن فرد مصرف‌کننده قرار دهد. با او دشمنی نکند. به او بی‌احترامی نکند و حتی معتاد را در زمره انسان‌ها قرار دهد!

🔺متن کامل این یادداشت را از اینجا بخوانید.
📝بام‌مون نشه؟

🖌#سید_مرتضی_اجلالی در روایتی داستانی از تنهایی میان خاطرات نوشت:

🔹مخلوطی از بوی لنت و صفحه کلاج دماغم را پر کرد. یک لحظه از ذهنم گذشت که مگر امروز چندشنبه‌ است که اینقدر ماشین ریخته در خیابان‌ها؟ آن هم در این خیابان، اینجا، این بالای بالا؟ خواستم از بچه‌ها بپرسم که یادم افتاد چهارشنبه است...

🔹 می‌رسيم به آن بالا. حسابی شلوغ است. نيمكتی برای نشستن خالی نيست، هر چند اگر خالی بود هم به کار ما نمی‌آمد. این بالا ما هیچ وقت روی نیمکت‌ها نمی‌نشینیم. پاتوق خودمان را داریم. كمی دورتر از نيمكت‌ها، جاده خاكی را كمی پایین می‌رویم و روی سنگ و خاک می‌نشینیم. مثل همیشه.

🔺متن کامل این روایت را در سایت مجله الکترونیک واو بخوانید.