♨️ #خاطره | احساس کردم نوبت من است
در یکی از آن روزها که نوبت شستن ظروف به عهده من بود ، احساس خستگی میکردم و از خواهر خود خواستم که به جاي من آن مسئولیت را انجام دهد. او ابا کرد. نزدیک ظهر ، وقت #نماز حضرت امام بود . ایشان برای تجدید #وضو رفته بودند که به علت طولانی شدن غیبتشان نگران شده و به جستجویشان به آشپزخانه سر زدم. ناگاه متوجه شدم که امام تمام ظروف را شستهاند و فرمودند: (( سخن تو را شنیدم و احساس کردم نوبت من است)) و من از خجالت و شرم ، تنها توانستم تشکر کنم.
📚 به نقل از: نعیمه #اشراقی- ندا - شماره ۱
👥 بازخوانی بدون تحریف مواضع امام👇🏻
✅ @EMAM_COM
http://t.me/joinchat/BRMd_zvDsnanFb2bej7sSQ
در یکی از آن روزها که نوبت شستن ظروف به عهده من بود ، احساس خستگی میکردم و از خواهر خود خواستم که به جاي من آن مسئولیت را انجام دهد. او ابا کرد. نزدیک ظهر ، وقت #نماز حضرت امام بود . ایشان برای تجدید #وضو رفته بودند که به علت طولانی شدن غیبتشان نگران شده و به جستجویشان به آشپزخانه سر زدم. ناگاه متوجه شدم که امام تمام ظروف را شستهاند و فرمودند: (( سخن تو را شنیدم و احساس کردم نوبت من است)) و من از خجالت و شرم ، تنها توانستم تشکر کنم.
📚 به نقل از: نعیمه #اشراقی- ندا - شماره ۱
👥 بازخوانی بدون تحریف مواضع امام👇🏻
✅ @EMAM_COM
http://t.me/joinchat/BRMd_zvDsnanFb2bej7sSQ