کانال امام خمینی (ره)
8.93K subscribers
3.53K photos
1.34K videos
39 files
1.43K links
Download Telegram
✳️ www.EMAM.com

♨️ ویژه| امام خمینی(ره) و نوه دختریشان نعیمه #اشراقی

#هر_شب_یک_عکس از امام خمینی(ره)
@emam_com
♨️ #خاطره | احساس کردم نوبت من است

در یکی از آن روزها که نوبت شستن ظروف به عهده من بود ، احساس خستگی می‌کردم و از خواهر خود خواستم که به جاي من آن مسئولیت را انجام دهد. او ابا کرد. نزدیک ظهر ، وقت #نماز حضرت امام بود . ایشان برای تجدید #وضو رفته بودند که به علت طولانی شدن غیبتشان نگران شده و به جستجویشان به آشپزخانه سر زدم. ناگاه متوجه شدم که امام تمام ظروف را شسته‌اند و فرمودند: (( سخن تو را شنیدم و احساس کردم نوبت من است)) و من از خجالت و شرم ، تنها توانستم تشکر کنم.

📚 به نقل از: نعیمه #اشراقی- ندا - شماره ۱

👥 بازخوانی بدون تحریف مواضع امام👇🏻
@EMAM_COM

http://t.me/joinchat/BRMd_zvDsnanFb2bej7sSQ
💢 #خاطره | ‌‏باید به مردم جواب بدهم‏

‌‏یادم می آید یکی از بچه های مرحوم #اشراقی، که نوه امام بود، یک روز به راهرو آمد و‌‎ ‌‏یک لنگه کفش برداشت و گفت می خواهد امام را بزند. من دنبالش دویدم تا لنگه کفش را‌‎ ‌‏بگیرم، ولی او در را باز کرد و به داخل اتاق رفت. تا رفتم او را بگیرم امام دستشان را بلند‌‎ ‌‏کردند و به من فهماندند که کاری نداشته باشم.
بچه سه چهار بار با کفش به امام زد. بعد‌‎ ‌‏امام او را بغل کردند و بوسیدند و گفتند:‏ «بابا جون اگر من به شما می گویم که به این کاغذها دست نزنی به این خاطر است که‌‎ ‌‏اینها مال مردم است و من باید آنها را بخوانم و جواب بدهم و اگر پاره شوند پیش خدا‌‎ ‌‏#مسئولم.»‏ یعنی بدون آنکه حالت خاصی در چهره شان پیدا شود خیلی راحت با آن بچه‌‎ ‌‏برخورد کردند. بالاخره بچه لنگه کفش را همانجا گذاشت و از اتاق بیرون رفت.

📚 کتاب پابه‌پای آفتاب ج2، ص162؛ به نقل از مرضیه حدیده چی

👥 بازخوانی بدون تحریف مواضع امام👇
@EMAM_COM
♨️ #خاطره | ‌‏خوشم آمد که به چنین نمازی رفتی‏!

‌‏ آن زمان که در مراسم #نماز_جمعه بمب گذاری کرده بودند من هم در نماز جمعه شرکت‌‎ ‌‏داشتم. چون خبری از من نشده بود همه دلواپس و‌‎ ‌‏نگران بودند. وقتی وارد خانه شدم، دیدم مادرم با حالت اعتراض آمیزی (چون از قبل هم‌‎ ‌‏شایع شده بود که یا عراقی ها به نماز جمعه حمله می کنند یا بمب می گذارند) به من‌‎ ‌‏گفتند: «تو چرا رفتی، تو که باردار بودی، به خاطر بچه ات هم که شده نباید می رفتی»
ولی‌‎ ‌‏آقا که سر ناهار نشسته بودند با خنده ای به من گفتند: «سالمی؟» من تشکر کردم و آقا‌‎ ‌‏آهسته در گوش من گفتند: «خیلی کار خوبی کردی که رفتی. خیلی ازت خوشم آمد که به‌‎ ‌‏چنین نمازی رفتی».
📚 منبع: زهرا #اشراقی؛ اطلاعات؛ ویژه نامه 69/3/14

👥 بازخوانی بدون تحریف مواضع امام👇
@EMAM_COM
‌‏💢 #خاطره | ‌‏از پانزده سالگی نماز شب می‌خواندند‏

‌‏خویشاوندان امام که از پانزده سالگی با ایشان بودند، می‌گفتند: «از پانزده‌‎ ‌‌‏سالگی ایشان که ما در خمین بودیم، آقا یک چراغ موشی کوچک می‌گرفتند و‌‎ ‌‏می‌رفتند به یک قسمت دیگر که هیچ کس بیدار نشود و نماز شب می‌خواندند.»
خانم‌‎ ‌‏می‌گویند: «تا حالا نشده که من از نماز شب ایشان بیدار شوم.» چون چراغ را‌‎ ‌‏مطلقاً روشن نمی‌کردند. برای اینکه کسی بیدار نشود، هنگام وضوی نماز شب، ‌‎ ‌‏یک ابر زیر شیر می‌گذاشتند که آب چکه نکند و صدای آن کسی را بیدار‌‎ ‌‏نکند.‏

📚 نعیمه #اشراقی - نشریه سروش - ش۴۷۶ - ص۱۴

👥 بازخوانی بدون تحریف مواضع امام👇🏻
@EMAM_COM
♨️ #خاطره | علت علاقۀ عمیق حضرت امام به همسرشان، فداکاری خانم بود

علت علاقۀ عمیق حضرت امام به همسرشان، فداکاری خانم بود. همیشه می گفتند:‌‎ ‌‏«خانم، #بی_نظیر است» ایشان ۱۵ سال در آب و هوای گرم نجف مشکلات را تحمل کرده‌‎ ‌‏و همه جا همراه امام بودند. در حالی که در خانواده پدری شان در رفاه به سر می بردند. و‌‎ ‌‏دختر خانم ۱۵ ساله ای بیش نبودند که به خانه امام وارد شدند.
امام همیشه در‌‎ ‌‏پاسخ ما که می پرسیدیم: چه کنیم که شوهرانمان به ما این همه علاقمند باشند؟ ایشان‌‎ ‌‏می گفتند: «اگر شما هم این قدر فداکاری کنید، همسرانتان تا آخر همین قدر به شما علاقه‌‎ ‌‏خواهند داشت».

📚 به نقل از: زهرا #اشراقی؛ زن روز؛ ش۱۲۲۰، ص۵

👥 بازخوانی بدون تحریف مواضع امام👇🏻
@EMAM_COM