روزنوشت‌های احسان محمدی
17K subscribers
3.58K photos
1.17K videos
61 files
369 links
🎓دکترای فرهنگ و ارتباطات
📡مشاور رسانه‌ای
📰روزنامه‌نگار
📺 کارشناس رادیو و تلویزیون

📚 کتاب‌ها‌: جنگ بود، مارکز در تاکسی، شیوه دلبری و متروآشوبی و گنجینه‌پنهان

🔰صفحه اینستاگرام: ehsanmohammadi94
🔰توئیتر: ehsanm92
Download Telegram
روزنوشت‌های احسان محمدی
💥جنگ تمام نشده است ▪️در حادثه انفجار مین امروز صبح در چنگوله مهران، جواد درخشان به شهادت رسید، قدرت پارسه هر دو پای خود را از دست داد و مهدی رضایی نیز مجروح شد/بهنام صادقی #تسلیت 🖋 @ehsanmohammadi95
🇮🇷برای «جواد درخشان» که امشب شهری سوگوارش است

✍️ احسان محمدی

◾️هزار کیلومتر دورترم اما می شنوم. انگار صدای انفجار مینِ کهنه توی هوا شناور است. درست مثل صدای جیغ خواهرهای «جواد درخشان». مثل هق هق خفه و آرام برادرهای بزرگترش، مثل لب گزیدن دوستانش، مثل نگاه خیره «اهورا» پسر دو، سه ماه اش که سال ها طول می کشد تا بفهمد چرا 3 آبان 1396 در یک لحظه دنیای آبی و صورتی کودکانه اش «سیاه» شد. به رنگ عزا.

◾️هزار کیلومتر دورترم ولی خوب می فهمم الان چه گَرد غمی روی «دهلران» پاشیده شده. اندوه از دست دادن یک جوان دیگر که رفتن اش زود بود. هنوز فرصت داشت زندگی کند، زمین بخورد، بلند شود، بخندد، گریه کند، دانه های دُرشت عرق را در تابستان از پیشانی اش پاک کند. هنوز فرصت داشت که عصرها تنها خیابان شهر را قدم بزند، از کتابخانه آقای «نوری» در فلکه بسیج بپیچد به سمت بانک تجارت. چهار راه را رد کند، از جلوی پاساژها رد شود، از جلوی آن کیوسک سیمانی راهنمایی رانندگی، نگاهی بیندازد به بوتیک های تازه ای که اسم شان را نمی دانم و حالا سیمای شهر را عوض کرده اند رد شود، از کنار آرایشگاه «استاد هاشم»، از جلوی مسجد رد شود، اعلامیه های روی دیوار را نگاه کُند، برسد جلوی فرمانداری ... هنوز برای رفتن زود بود. سی سالگی برای نبودن خیلی زود است. جوان ها در این شهر چه شتابی دارند برای رفتن؟!

◾️خبرگزاری ها نوشتند یک جوان دهلران پس از برخورد با مین به شهادت رسید. خیلی از مردم دورتر با تعجب می پرسند: مین؟! مگر هنوز هم مین مانده؟... خبر ندارند که جنگ در دهلران و مرز هنوز تمام نشده. مین های کهنه مثل سیاهچاله های گرسنه زیر خاک پنهان شده اند؛ تشنه پاهای چالاک، تشنه خون تازه....

◾️ آنها که این سالها عزیزی را در میدان مین از دست داده اند می دانند که خبر مثل صاعقه می رسد. ویرانگر. کمر می شکند. فولاد هم باشی موریانه این اندوه ویرانت می کند. بعد انگار برف می نشیند روی سر مادرش، که موهایش یکدست سفید می شود، مثل موهای پدرم. از آن روز بوی اشک می گیرد، مثل مادرم که هیچ عطر و عودی نمی تواند بوی اشک را از لباس هایش پنهان کند.

◾️ «جواد» تنها روی مین نرفت. خانواده اش، همه ایل و تبارش، همه یک شهر روی مین رفت. همه شهر امشب قلبش در سردخانه بیمارستانی می تپد که انگار سهمیه مین دارد! همه شهر امشب انگار گوشه قلبش خراشیده شده. از دور هم می شود حس کرد که دهلران امشب بوی اشک می دهد. مثل گونه های مادرش که از شوری اشک، کویر شده است ... این جنگ از جان ما چه می خواهد؟ خون چند جوان باید بریزد تا عطش اش فروکش کند؟

دهلران دوباره برای ثانیه هایی به سرخط خبرها آمد. ای داد از این داغ! از این داغ ها، از این اندوه ها که ما را به تیتر یک خبرها تبدیل می کند.

◾️مردم شهر سرو شهید دیگری را در دل خاک «سیداکبر» به امانت می کارند. در جوار شهدای تازه شهر. پیش ابوذر ما، نزدیک صادق محمدی، دوشادوش بهرام کاکایی، همسایه احمد جابری، همدوش عبدالحمید محمدی، هم شانه موسی سبزواری، همدم عبدالحسین علیکرمی، هم کلام غلامحسین جعفری پور و ... در خاک نرم و شور می کارند، بلکه جوانه بزند، سایه بدهد و «اهورا»ها در سایه اش از امید بگویند، از صلح، از عشق، از آزادی... و مادرهایمان با اشک چشم آبش بدهند.

◾️ روحش در آرامش. برای «قدرت پارسه» و «مهدی رضایی» که در این حادثه زخمی شده اند آرزوی سلامت و بهبودی می کنم. برای خانواده جواد درخشان، دوستانش و همه مردم شهرم از راه دور آرامش،صبوری و باز هم آرامش آرزو می کنم ...

#دهلران #استان_ایلام #جنگ #مین
🖋 @ehsanmohammadi95
Forwarded from اتچ بات
😷
لب باز کن #خوزستان...

✍️ احسان محمدی

⛔️ دردناک است که انگار فقط فاجعه ما را برای چند دقیقه از خواب بیدار می کند. اینکه باید آتش نشان ها در آوار #پلاسکو بسوزند تا یاد بگیریم نباید مزاحم تلفنی آتش نشانی بشویم! باید چند جوان در کردستان یخ بزنند تا بدانیم #کولبری چیست! باید سیستان و بلوچستان را سیل ببرد تا به هوش بیاییم آنها هم جزو نقشه ایران هستند، باید #اهواز گِل باران شود تا بفهمیم خوزستانی ها از صبح تا شب با پیت حلبی ضرب نمی گیرند و لب کارون، چه گُل بارون نمی خوانند!

✈️ در پلانی از #ارتفاع_پست که اصغر فرهادی فیلمنامه اش را نوشت و #حاتمی کیا ساخت، نرگس (لیلا حاتمی) با لهجه آبادانی در دفاع از شوهرش قاسم که سعی کرد هواپیما را به سمت خارج! تغییر مسیر بدهد با بغض گفت:

– تو از قاسم چی می‎دونی؟! فِک کردی قاتلِ؟ قاچاقچیه؟! دزده؟! آدم‎کشه؟! اونم برای این مملکت زحمت کشیده. تو که خوزستانی نیستی! جنگ که تموم شده برگشتی سر خونه زندگیت. ولی اون موقع تازه اول بدبختی ما بود. نه کار بود؛ نه آب بود؛ نه برق بود. … ننه یادته وقتی شاهین رو زائیدم قاسم چه حال و روزی داشت؟! یه آمپول نبود که به این بچه بزنه! اگه بود الان سالم بود! تو خیال کردی قاسم برای خوشگذرونی و عیاشی می‎خواد بره اونور آب؟! اون‎وقت که وقتِ خوشگذرونیش بود تو آبادان کنار جاده آب می‎فروخت؛ حمالی می کرد...

🌞 برای من که روزهایی از زندگی ام را روی آسفالت‎های تفتیده‎اش، #پاپَتی فوتبال بازی کرده‎ام و بوی جوی‎های گندیده آبش را نفس کشیده‎ام و هنوز بخشی از عزیزترین انسان های زندگی ام آن حوالی هستند خوزستان تصویر دیگری است. چند سالی است که غبارش بسیار غلیظ تر شده ولی خوزستان، این استان غنی، همیشه گرفتار فقر بود.

▪️از جنگ و زخم‎هایش که بگذریم، از #خرمشهر که هنوز «آباد» نشده بگذریم، یقه‎ات را ول نمی‎کنند گداهای سمجی که تو را به جان همه عزیزانت قسم می‎دهند برای یک هزارتومانی. بیکاری جوان‎هایش با آن دمپایی‎های بند انگشتی و تی‎شرت‎های آفتاب سوخته. موج اعتیاد که کسی خبردار نشد چطور این همه جوان را آلوده کرد. اعتصاب‎های دم به دقیقه کارگرهای نیشکر هفت‎تپه. میدان‎های #مین هنوز پهن و تشنه خونش. گرمای کُشنده‎اش که هر علفی را می‎سوزاند. آب آشامیدنی‎اش که تهوع آور است و …

⛔️ حال خوزستان خیلی وقت است که خوب نیست. مثل مردی که در کاخی پر از طلا دنبال لقمه‎ای نان می‎گردد برای خوردن. ثروتمند اما گرسنه. طلا نمی‎خواهد، نان می‎خواهد. کار می خواهد. هوا می خواهد برای نفس کشیدن.

🌚 خیلی وقت است که این استان #لب_کارون اش، ُل_بارون نیست. خرمای نخل‎هایش مزه خاک می دهند.

😔 چه بر سر تو آمد خوزستان؟ لب باز کن. حرف بزن. مثل نرگس به این آدم‎ها که دلشان برایت می‎سوزد بگو:

– تو از خوزستان چی می‎دونی؟ فِک کردی خرابه؟ نابوده؟پوکیده؟ از اول این‎طور بوده؟ خوزستان برای این مملکت زحمت کشیده، خوزستان خون داده، نفت داده، حالا لب خودش ترک خورده، حالا هوا نداره نفس بکشه. برق نداره، آب نداره.

▪️چه بدکرداری ای چرخ با مردم آن دیار که هیچ اگر نداشته باشند سر سفره، لبخندشان محو نمی شود از روی لب. بچه هایش با آن پاهای برهنه، چشم‎های سیاه مهربان و پوست‎های آفتاب سوخته چه بدی کردند که حتی هوا ندارند برای نفس کشیدن، برق ندارند، آب ندارند...
#دهلران
#ایلام
#تقریباً_همه_ایران
🖋 @ehsanmohammadi95
Forwarded from اتچ بات
😷
لب باز کن #خوزستان...

✍️ احسان محمدی

⛔️ دردناک است که انگار فقط فاجعه ما را برای چند دقیقه از خواب بیدار می کند. اینکه باید آتش نشان ها در آوار #پلاسکو بسوزند تا یاد بگیریم نباید مزاحم تلفنی آتش نشانی بشویم! باید چند جوان در کردستان یخ بزنند تا بدانیم #کولبری چیست! باید سیستان و بلوچستان را سیل ببرد تا به هوش بیاییم آنها هم جزو نقشه ایران هستند، باید #اهواز گِل باران شود تا بفهمیم خوزستانی ها از صبح تا شب با پیت حلبی ضرب نمی گیرند و لب کارون، چه گُل بارون نمی خوانند!

✈️ در پلانی از #ارتفاع_پست که اصغر فرهادی فیلمنامه اش را نوشت و #حاتمی کیا ساخت، نرگس (لیلا حاتمی) با لهجه آبادانی در دفاع از شوهرش قاسم که سعی کرد هواپیما را به سمت خارج! تغییر مسیر بدهد با بغض گفت:

– تو از قاسم چی می‎دونی؟! فِک کردی قاتلِ؟ قاچاقچیه؟! دزده؟! آدم‎کشه؟! اونم برای این مملکت زحمت کشیده. تو که خوزستانی نیستی! جنگ که تموم شده برگشتی سر خونه زندگیت. ولی اون موقع تازه اول بدبختی ما بود. نه کار بود؛ نه آب بود؛ نه برق بود. … ننه یادته وقتی شاهین رو زائیدم قاسم چه حال و روزی داشت؟! یه آمپول نبود که به این بچه بزنه! اگه بود الان سالم بود! تو خیال کردی قاسم برای خوشگذرونی و عیاشی می‎خواد بره اونور آب؟! اون‎وقت که وقتِ خوشگذرونیش بود تو آبادان کنار جاده آب می‎فروخت؛ حمالی می کرد...

🌞 برای من که روزهایی از زندگی ام را روی آسفالت‎های تفتیده‎اش، #پاپَتی فوتبال بازی کرده‎ام و بوی جوی‎های گندیده آبش را نفس کشیده‎ام و هنوز بخشی از عزیزترین انسان های زندگی ام آن حوالی هستند خوزستان تصویر دیگری است. چند سالی است که غبارش بسیار غلیظ تر شده ولی خوزستان، این استان غنی، همیشه گرفتار فقر بود.

▪️از جنگ و زخم‎هایش که بگذریم، از #خرمشهر که هنوز «آباد» نشده بگذریم، یقه‎ات را ول نمی‎کنند گداهای سمجی که تو را به جان همه عزیزانت قسم می‎دهند برای یک هزارتومانی. بیکاری جوان‎هایش با آن دمپایی‎های بند انگشتی و تی‎شرت‎های آفتاب سوخته. موج اعتیاد که کسی خبردار نشد چطور این همه جوان را آلوده کرد. اعتصاب‎های دم به دقیقه کارگرهای نیشکر هفت‎تپه. میدان‎های #مین هنوز پهن و تشنه خونش. گرمای کُشنده‎اش که هر علفی را می‎سوزاند. آب آشامیدنی‎اش که تهوع آور است و …

⛔️ حال خوزستان خیلی وقت است که خوب نیست. مثل مردی که در کاخی پر از طلا دنبال لقمه‎ای نان می‎گردد برای خوردن. ثروتمند اما گرسنه. طلا نمی‎خواهد، نان می‎خواهد. کار می خواهد. هوا می خواهد برای نفس کشیدن.

🌚 خیلی وقت است که این استان #لب_کارون اش، ُل_بارون نیست. خرمای نخل‎هایش مزه خاک می دهند.

😔 چه بر سر تو آمد خوزستان؟ لب باز کن. حرف بزن. مثل نرگس به این آدم‎ها که دلشان برایت می‎سوزد بگو:

– تو از خوزستان چی می‎دونی؟ فِک کردی خرابه؟ نابوده؟پوکیده؟ از اول این‎طور بوده؟ خوزستان برای این مملکت زحمت کشیده، خوزستان خون داده، نفت داده، حالا لب خودش ترک خورده، حالا هوا نداره نفس بکشه. برق نداره، آب نداره.

▪️چه بدکرداری ای چرخ با مردم آن دیار که هیچ اگر نداشته باشند سر سفره، لبخندشان محو نمی شود از روی لب. بچه هایش با آن پاهای برهنه، چشم‎های سیاه مهربان و پوست‎های آفتاب سوخته چه بدی کردند که حتی هوا ندارند برای نفس کشیدن، برق ندارند، آب ندارند...
#دهلران
#ایلام
#تقریباً_همه_ایران
🖋 @ehsanmohammadi95
⛔️ #اسید بپاش به عشق آزادی وطن!

احسان محمدی

🔹بعد از انتشار عکس و اطلاعات شخصی ام در یک کانال تلگرامی که من را "جاده صاف کن کُشتار مردم"! عنوان کرده بود، پیام ها و تماس های جالبی دریافت کردم.

🔰 چند نفر زنگ زدند و گفتند به روی من و خانواده‌ام اسید می پاشند. چند نفر هم با فحش های جنسی اندیشه های ناب شان را که در پایین تنه شان رسوب کرده به رخ کشیدند.

🔰 گله ای از این افراد ندارم. هیچکدام آنها نه من را می شناسند و نه حتی نوشته هایم را خوانده اند.

مدیر آن کانال اما جرمم را "امیدوار کردن مردم، تلاش برای آشتی ملی و حل مشکلات در داخل کشور" عنوان کرده است.

🔰 اگر به باورتان این گناه من و امثال من است، عرض می کنم که برخلاف شما این موارد را افتخار می دانم.

من مخالف هر شورش و اغتشاشی هستم که در آن خون بی گناهان آرزومند به زمین بریزد و فرصت طلبان، انقلاب آنها را بدزدند.

1⃣ کلاس سوم دبستان بودم که خبر آوردند بچه ای همسن و سال ما در بمباران شهید شده و برای غسل او را آورده اند به روستای #بیشه_دراز. جایی بین مهران و دهلران.

دوان دوان خودم را رساندم به رودخانه فصلی که مردم آنجا جمع شده بودند. دور جنازه را با حصیر و چیت بسته بودند که ما نبینیم. با دو، سه پسر بچه همسن و سال رفتیم بالای تپه ای که مشرف به رودخانه بود.

سرم را خم کردم و در چند متری ام پسر بچه ای دیدم که موهای کوتاهی داشت، صورتش زرد شده بود و طاق باز او را خوابانده بودند روی یک تخته چوبی.

روی شکمش بالش کوچکی گذاشته بودند که رنگ های زرد و آبی و نارنجی داشت ولی غرق در خون بود. احتمالاً ترکش شکم و استخوان های تُردش را پاره کرده بود.

این اولین مواجهه من با مرگ بود. تا پیش از آن جنگ کودکانه برایم آمیزه ای از ترس و لذت بود. بعد از آن هیچ #لذتی در جنگ ندیدم. فقط ترس ماند.

سال ۸۹ وقتی #مین تنها برادرم را که ۲۸ سال داشت از ما دزدید و او را در کفنی خونین و پایی که از تن اش جدا بود در خاک شور این سرزمین به امانت کاشتیم، همان جا #ترس را هم دفن کردم. برای ترساندن کمی دیر آمده اید!

2⃣ عباسقلی غفاری فرد در کتاب تاریخ سخت کُشی می نویسد یکی از شیوه های کُشتن محکومان در ایران اینطور بود که پاهای قربانی را به شاخه درختی می بستند، بعد آرام آرام شکمش را پاره می کردند تا امحا و احشایش بریزد روی صورتش.

قربانی تلاش می کرد روده ها را با دست توی شکمش برگرداند اما نمی توانستند و اندک اندک زیر روده و معده و جگر و ... خودش خفه می شد!

یا گاهی پوست قربانی را زنده زنده می کندند، گوشت تن اش را می شکافتند تا به استخوان برسد، بعد روی استخوان هایش #نفت می ریختند و آتش می زدند تا به بدترین شکل ممکن درد بکشد بعد بمیرد!

این اتفاقات در همین سرزمین افتاده، دورانی که نه قاره آمریکا کشف شده بود و نه کشوری به اسم اسرائیل که بشود گفت آن شکنجه گران تعلیم دیده #سیا و #موصاد هستند.

نه! اجداد ما بودند. ایرانیانی که هم داعیه مسلمانی داشتند و هم خود را از خون پاک کورش و #داریوش می دانستند. ما هنوز هم به همان اندازه می توانیم خطرناک باشیم، اسمش را هم می گذاریم برای آزادی و دفاع از وطن!!

🔰 اگر تهدید می کنید که امثال ما بترسیم و به جای دعوت به آرامش، امید بخشیدن و تلاش برای #آشتی_ملی، دعوت به شورش کنیم و خون بیشتر بریزد، اشتباه می کنید.

🔰 راه آبادی و آزادی این کشور از سطل اسید و فحش های خشتک محور و آتش زدن خیابان نمی گذرد. حتی اگر موفق شوید، انقلاب شما با این اندیشه های ترسناک، آرامش نمی بخشد. به قدرت نرسیده سطل اسید و چوبه دار دست گرفته اید، به قدرت برسید چه می کنید؟!

🔰 این سرزمین اندازه کافی خون دیده، مادران سوگوار دیده، دخترانی که با قاب عکسی از پدر بزرگ شده اند دیده، حصر و زندان و شکنجه دیده، نامهربانی و تلخی با فرزندان وفادارش دیده، اعدام بی محاکمه دیده، دفن در گورستان بی نام و نشان دیده، ترور دیده، قتل زنجیره ای دیده ... آرامش می خواهد نه آشوب!

🔰 دهها بار نوشته ام که این سبک حکمرانی آن وعده ای نبود که در انقلاب ۵۷ به مردم دادند. قرارمان استقلال و آزادی بود، نان و مسکن و لبخند بود. بار دگر روزگار چون شکر آید بود... باید فکری کنید قبل از آنکه دیر شود و دوباره افسوس بخوریم که دوره می کنیم شب را و روز را، هنوز را ...

🔰 من به اصلاح امیدوارم و شما به کمتر از #انقلاب راضی نیستید. گمان می کنم که انقلاب تازه، به پیش رفتن نیست، بیشتر فرورفتن است. در هزاره سوم، انقلاب_آن هم در ایران_ یعنی انداختن کبریت در بشکه باروت به امید گلستان شدن!

🔰 ما راهمان و فکرمان جداست. همین! من ضمن نقد حاکمیت و اینکه موظف است زندگی بهتری را برای مردم بسازد و خودمان هم به جای شکایت و گله بی وقفه آستین بالا بزنیم، به کارم که نوشتن است ادامه می دهم، شما هم سطل اسید را به عشق آزادی وطن آماده کنید!
🖋 @ehsanmohammadi95
⛔️ آقای حیدرالعبادی متشکریم!

✍️ #احسان_محمدی

🔰 در خبرها آمده که حیدر العبادی نخست وزیر شیعه عراق اعلام کرده تحریم های آمریکا علیه ایران را با بی میلی اجرا می‌کند. این موضوع با واکنش برخی از ایرانیان همراه شده که «بی معرفت» و «نمک نشناس» است و نباید با ما این کار را می کرد.

🔰 در داخل عراق هم برخی جریان های سیاسی همسو با ایران او را نقد کرده اند که نباید این حرف را می زد اما باید از او تشکر کنیم که یک بار دیگر به رویاپردازان که سیاست را مثل گود زورخانه جای لوطی گری و مرام و معرفت و انسونیت! تصور می کنند نشان داد تنها واژه مقدس در سیاست #منافع_ملی است.

🔰 به هیچ کشوری نمی توان اعتماد کامل و ابدی کرد. اعتماد واژه ای ژلاتینی در عالم سیاست است و سیاستمداران هر کشوری برای منافع ملی شان چرخش های باله واری انجام می دهند.حیدر العبادی، #پوریای_ولی نیست. به سبیل گرو گذاشتن و رگ گردن اعتقاد ندارد، منافع مردم عراق برایش مهم تر است.

🔰 در چند سال گذشته نوشتم که این همه مهربان شدن با عراق وقتی که هنوز به واسطه #مین هایی که کاشته اند شهید می دهیم، نه به خاطر جنگ غرامت داده اند و نه عذرخواهی کرده اند و نه تضمینی برای وفاداری شان وجود دارد درست نیست، کسانی تندی کردند که شما کینه ورزی می کنید و عراقی ها دوست و برادر و هم پیمان ما هستند!

🔻به کارگیری 70 کیلو طلا و چهار هزار 500 کیلوگرم نقره در ساخت ضریح حرمین عسکرین (مشرق؛ 18آذر91)
🔻ساخت نهج البلاغه طلایی در 570 صفحه از طلای (خبرگزاری فارس، 30مهر92)
🔻ساخت گنبد امام حسین (ع) در کرمان با ۲۴ هزار خشت طلا (خبرگزاری تسنیم، 27بهمن 92)
🔻رونمایی از قرآن کریم ساخته شده با 60 کیلو نقره و یک کیلو طلا (پایگاه دستاورهای انقلاب اسلامی؛ 14تیر95)
🔻ساخت گنبد حرم حضرت علی(ع) با نصب 10 هزار خشت طلا (مشرق نیوز 10 اسفند 94)
🔻ساخت در طلای حرم حضرت عباس در ساوه با هزینه 2 میلیارد تومان (باشگاه خبرنگاران جوان؛23 فروردین94)

🔰 تشویق مردم ایران برای تامین هزینه ساخت گنبدهای طلایی امامان در عراق با چه توجیهی صورت گرفت؟ کربلا اینجاست، نجف اینجاست، امام حسین(ع) در قلب زن و مرد مسلمان ایرانی گریه می کند که شرمسار بچه های گرسنه و برهنه اش است. درک می کنم که مردمی با عشق و علاقه این کار را کردند اما شما با جریان سازی رسانه ای موفق شدید به آنها یادآور شوید که خدا اینطور بیشتر راضی است.

🔰 اما خدا راضی است که فقر اینجا بیداد کند؟ حضرت علی(ع) و امام حسین(ع) و حضرت عباس(ع) کی و کجا گله کردند که چرا بارگاه ما را از خشت طلا نساختید؟ اگر بودند اتفاقاً شکوه می کردند که ما به طلا نیاز نداریم این موارد را برای یتیم و بینوا و نیازمند کشور خودتان خرج کنید.

🔰 اینها فقط موارد علنی شده است و کسی از کمک های گاه حتی بلاعوض تان به عراق خبر ندارد. تا نقد کردیم متهم شدیم به کفر، به بی دینی، به دشمنی با دین خدا! حالا تحویل بگیرید! عراق را آباد کردید و خشت خشت طلا فرستادید و حالا نخست وزیرش گردن کج می کند که تحریم های امریکا علیه ایران را اعمال می کند! خدا قوت برای این درجه از هوشمندی و دوراندیشی تان!

🔰 کسی مخالف ایجاد روابط حسنه با کشورهای همسایه نیست. با دین هم عنادی نیست و البته داد و ستدها در میان کشورهای همسایه معمول است اما اندازه نگه دارید. در دوستی، در دشمنی اندازه نگه دارید. دست از این حاتم بخشی ها بردارید و مواظب مردم خودتان باشید. این چراغ ها به همین خانه رواست، خدا اینجاست، کربلا اینجاست، مکه و مدینه اینجاست....
🖋 @ehsanmohammadi95
سلامتی سه کس؛ سرباز و زندونی و بی کس!

✍️ احسان محمدی

◀️ میلیون ها ایرانی از دیروز عکس سربازهایی که برای نجات زنان و دختران و کودکان در عملیات تروریستی اهواز به خطر انداختند را به اشتراک گذاشتند و #سرباز دوباره عزیز شد. چند وقت پیش که اتوبوس شان به دره سقوط کرد هم عزیز شدند، وقتی در مرز سلاخی شدند هم عزیز شدند ... گاهی به گاهی ...

◀️ کسانی که خدمت سربازی رفته اند و در مراسم #رژه حاضر بوده اند می دانند که فرمانده گروهان ها معمولاً قول می دهند؛ اگر خوب رژه برید و جوری پوتین هاتون رو بکوبید زمین و شعار بدهید که میدان بلرزه، تشویقی می گیرید...

تشویقی هم یا استراحت چندساعته است یا مرخصی کوتاه شهری. برای اینکه از پادگان بیرون بیایی و بستنی بخوری، سینما بروی، مردم را نگاه کنی و بعد برگردی به پادگان ...

◀️ چقدر دل همه آتش گرفت برای سربازانی که سهم شان از تشویقی #کفن شد... روح شان در آرامش که سرباز وطن هستند. مدفن شان قلب مردم. مردمی که دوست شان دارند. ورنه لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست...

◀️ چهارده سال پیش ایستاده بودم جلوی مرکز اعزام. ساک به دست و کله تراشیده که اعزام شوم به خدمت سربازی. اکثر کسانی که از کنارمان با ماشین رد می شدند محبت می کردند:

_آش خورااااا!
_چشم به هم بزنی چشمات در اومده!
_کچلا خدمت خوش بگذره!
_از جلووووو نظام!

◀️ و فکر نمی کردند ما هم زمانی برای خودمان آدمی بودیم. دانشگاهی را به هم می ریختیم. از #ایلام سوار اتوبوس شدیم به مقصد کرج. سرها در گریبان. شب. سکوت. جاده پیچ در پیچ. دل های گرفته. راننده ترانه ای از #گوگوش گذاشته بود: من و گنجشکای خونه، دیدنت عادتمونه...

◀️ برخورد #عموم مردم با سربازها یا از سر ترحم است یا تحقیر. وقتی سوار تاکسی می شوی با آن لباس های برزنتی عرق کرده خودشان را جمع می کنند. توی مترو جوری نگاهت می کنند که انگار «بمیرم برات که از مادر و دوست دخترت دور افتادی و تا برگردی شوهر کرده»!

◀️ من در مرز سربازهایی دیدم که حین گشت زنی رفتند روی #مین و جنازه تکه پاره شان را گذاشتیم توی یخ و بردیم روستایی دور و کور در کهکیلویه و بویر احمد. سربازهای بی کس و بی پارتی که از پارس آباد #مغان افتاده بودند مرز ایران و عراق و شب ها با پوتین های پاره، لباس های آفتاب سوخته و سرهای تراشیده گریه می کردند.

◀️ سربازهایی که از شدت گرما زیر زمین سنگر ساخته بودند، بی برق، بی یخ، بی تلفن و روی کلاه هایشان علامت می زدند تا ۴۵ روزشان تمام شود و ۱۵ روز بروند مرخصی. اما کم نمی گذاشتند. دزدی نمی کردند از وظیفه شان، اختلاس نمی کردند در عهد و پیمان شان با وطن...

◀️ شهادت این سربازها هزار خاطره برایم زنده کرد. دو روز دیگر از یاد همه می رود. از یاد مردم، از یاد سردارها و حضرات. جز مادرهایشان. بیچاره تر آنها که #مادر نداشتند.

◀️ وقتی اتوبوس سربازها به دره سقوط کرد و چندین نفر کشته شدند نوشتم؛ فکر می کنم با مرگشان یاد همه مان انداختند که ما هم وجود داریم. به ما نه از سر ترحم نگاه کنید و نه تحقیر. ما سرباز هستیم. اسم مان سرباز است؛ کسی که قرار است به وقتش برای شما سر بدهد. امید که این ها را هم مثل #شهدای_حرم عزیز بدانند. حرمی به نام ایران.

🇮🇷 دوباره دیروز و شجاعت و شهادت سربازها ... چقدر تلخ است که سرباز باشی و سهمت از زندگی بشود گلوله یک مُشت موش ِکور ِ بزدل که اسم خودشان را گذاشته اند آزادی خواه و بعد از این جنایت ها خزیده اند زیر دستار بدبو و متعفن دشمنان ایران.

برای همه سربازها بخصوص آنها که در مرز هستند دعا کنید.

🎞 به قول آقا محسن دربندی در فیلم #اعتراض:

🔹سلامتی سه تن؛ ناموس و رفیق و وطن. سلامتی سه کس؛ سرباز و زندونی و بی کس!...

🔹سلامتی باغبونی که زمستونش رو از باهار بیشتر دوست داره

🔹سلامتی آزادی، سلامتی زندونیای بی ملاقاتی!
🖋 @ehsanmohammadi95
◾️شیرآهن‌کوه‌زنا که تو بودی...

احسان محمدی

◾️انصاف نیست که آدم تا زنده است این همه رنج ببیند. #دایا_صاحب دید. روزگار لج می‌کند با آدم‌های صبور. جام بلا بیشترش می‌دهد.

◾️ هم سوگوار پاپا الیاس شد، هم داغ دخترش خاله نورکه را دید که #خمپاره در آخرین سال جنگ او را از همه ما ربود، هم #مین دامادش علیمراد را از او گرفت، هم #سکته داماد جوانترش جهانگیر را از کف او دزدید و نوه‌ها تنها شدند. کمی که دنیا آرام گرفت، مین ابوذر را هم گرفت و سکته علی‌محمد ورزشکار را. دو نوه جوانش را به خاک سپرد. و لابه‌لای این سوگ‌ها، هشت سال جنگ را تحمل کرد و قوم و خویش از دست داد. رنج‌های گفتنی، دردهای نگفتنی.

بوی اشک می‌داد دایا.

◾️خودش آرام گریه می‌کرد. مثل مادر #حسنک زنی بود سخت جگرآور. هر مصیبی که می دید «جزعی نمی‌کرد چنان که زنان کنند، بلکه ‌می‌گریست به درد، چنان که حاضران از درد وی خون گریستند».شمرده حرف می‌زد. می‌گفت: روله! کارِ روزگاره. بنده چکار می‌تونه بکنه جز تحمل؟ آدم که نمی‌تونه با خدا کُشتی بگیره!

◾️انصاف نیست آدم این همه رنج ببیند اما روزگار این قصه‌ها را نمی‌فهمد. غارتگر است. مثل گرگ می‌افتد به جان آدم‌ها. چنگ می‌زند به خاطرات. حتی به حافظه دایا هم رحم نکرد. انگار آن همه عزیز از او گرفته بود کافی‌اش نبود. سال‌های آخر فراموشی گرفت. چیزهایی یادش می‌آمد و نمی‌آمد.

◾️دیشب دایا صاحب آرام‌اش گرفت. زنی که آفریده شده بود که خردمند، صبور، ساکت، شکرگزار و رنجور باشد. در روزگاری که جدال بر سر برتری زن و مرد آتشین است مادربزرگم عاقله زنی بود که مردها هم به حرفش گوش می‌دادند.

◾️دایا که مدرسه هم نرفته بود، قصه‌اش را برای ما تعریف کرد. شمرده شمرده. همراه متل و ضرب‌المثل.
یکی‌یکی غم بچه‌ها و نوه‌ها و نتیجه‌ها را خورد، گاهی هم که روزگار دست از آزار دادنش برمی‌داشت، لبخند آرامی می‌زد و بعد مقنعه عربی‌اش را شرمگین جلوی دهانش می‌گرفت. انگار می‌ترسید روزگار ببیند که خندیده و مصیبت دیگری برایش بفرستد!

◾️روحت در آرامش دایا. شیرآهن‌کوه زنا که تو بودی.

هزار افسوس که کرونا کاری کرد که حتی نمی‌توانیم برای خاکسپاری‌ات کنار هم باشیم. نصف شب مادرم رفته توی قبر، سنگ‌ریزه‌ها را جمع کرده، از جگر فریاد کشیده که «مادرها هر وقت بمیرند زود است».

◾️احتمالاً اگر می‌پرسیدم چرا روزگار این همه با تو سر جنگ داشت، با همان صدای آرامت می‌گفتی: روله! کارِ روزگاره. بنده چکار می‌تونه بکنه جز تحمل؟ آدم که نمی‌تونه با خدا کُشتی بگیره!

🙏 خدا مراقب شما و عزیزان‌تان باشد.
🖋 @ehsanmohammadi95