#شعر_شب
با من برنـو به دوش یاغی مشروطه خواه
عشق کاری کرده که تبریز می سوزد در آه
بعدها تاریخ می گوید که چشمانت چه کرد؟
با من تنهـا تــر از ستارخان ِ بـی سپاه
موی من مانند یال اسب مغرورم سپید
روزگار من شبیه کتـــــری چوپان سیاه
هرکسی بعد از تو من را دید گفت از رعد و برق
کُنده ی پیر بلوطی سوخت نه یک مشت
کاه
کاروانی رد نشد تا یوسفی پیدا شود
یک نفر باید زلیخا را بیاندازد بــه چاه
آدمیزادست و عشق و دل بــه هر کاری زدن
آدم ست و سیب خوردن، آدم ست و اشتباه
سوختم دیدم قدیمی ها چه زیبا گفته اند
"دانه ی فلفل سیاه و خال مهرویان سیاه"
#حامد_عسکری
🖋 @ehsanmohammadi95
با من برنـو به دوش یاغی مشروطه خواه
عشق کاری کرده که تبریز می سوزد در آه
بعدها تاریخ می گوید که چشمانت چه کرد؟
با من تنهـا تــر از ستارخان ِ بـی سپاه
موی من مانند یال اسب مغرورم سپید
روزگار من شبیه کتـــــری چوپان سیاه
هرکسی بعد از تو من را دید گفت از رعد و برق
کُنده ی پیر بلوطی سوخت نه یک مشت
کاه
کاروانی رد نشد تا یوسفی پیدا شود
یک نفر باید زلیخا را بیاندازد بــه چاه
آدمیزادست و عشق و دل بــه هر کاری زدن
آدم ست و سیب خوردن، آدم ست و اشتباه
سوختم دیدم قدیمی ها چه زیبا گفته اند
"دانه ی فلفل سیاه و خال مهرویان سیاه"
#حامد_عسکری
🖋 @ehsanmohammadi95
#شعر_شب
چون شیر عاشقی که به آهوی پرغرور
من عاشقـم به دیدنت از تپه های دور
من تشنــه ام بـه رد شدنت از قلمرو ام
آهو! بیا و رد شو از این دشت سوت و کور
رد شو که شهر گل بدهد زیر رد پات
اردیبهشت هدیه بده ضمن ِ هر عبور
آواره ی نجـابت چشمان شرجـی ات
توریستهای نقشه به دست بلوند و بور
هـرگــــــاه حین گپ زدنت خنده می کنی
انگار " ذوالفنون۱" زده از " اصفهان۲" به " شور۳"
دردی دوا نمی کند از من ترانه هام
من آرزوی وصل تو را می برم به گور
" مرجان " ببخش " داش آکلت " رفت و دم نزد
از آنچـــه رفت بر سر این دل، دل صبور
تعریف کردم از تـو، تـو را چشم می زنند
هان! ای غزل بسوز که چشم حسود کور
#حامد_عسکری
۱/ استاد جلال ذوالفنون
۲و۳/ گوشه ای است در موسیقی
🖋 @ehsanmohammadi95
چون شیر عاشقی که به آهوی پرغرور
من عاشقـم به دیدنت از تپه های دور
من تشنــه ام بـه رد شدنت از قلمرو ام
آهو! بیا و رد شو از این دشت سوت و کور
رد شو که شهر گل بدهد زیر رد پات
اردیبهشت هدیه بده ضمن ِ هر عبور
آواره ی نجـابت چشمان شرجـی ات
توریستهای نقشه به دست بلوند و بور
هـرگــــــاه حین گپ زدنت خنده می کنی
انگار " ذوالفنون۱" زده از " اصفهان۲" به " شور۳"
دردی دوا نمی کند از من ترانه هام
من آرزوی وصل تو را می برم به گور
" مرجان " ببخش " داش آکلت " رفت و دم نزد
از آنچـــه رفت بر سر این دل، دل صبور
تعریف کردم از تـو، تـو را چشم می زنند
هان! ای غزل بسوز که چشم حسود کور
#حامد_عسکری
۱/ استاد جلال ذوالفنون
۲و۳/ گوشه ای است در موسیقی
🖋 @ehsanmohammadi95
#شعر_شب
عشق بعضي وقت ها از درد دوری بهتر است
بی قرارم کرده و گفته صبوری بهتر است
توي قرآن خوانده ام، يعقوب يادم داده است:
دلبرت وقتی کنارت نيست کوری بهتر است
نامه هايم چشمهايت را اذيت مي کند
درد دل کردن برای تو حضوری بهتر است
چای دم کن...خسته ام از تلخی نسکافه ها
چاي با عطر هل و گل های قوری بهتر است
من سرم بر شانه ات؟ يا تو سرت بر شانه ام؟
فکر کن خانم اگر باشم چه جوري بهتر است؟
#حامد_عسکری
🖋 @ehsanmohammadi95
عشق بعضي وقت ها از درد دوری بهتر است
بی قرارم کرده و گفته صبوری بهتر است
توي قرآن خوانده ام، يعقوب يادم داده است:
دلبرت وقتی کنارت نيست کوری بهتر است
نامه هايم چشمهايت را اذيت مي کند
درد دل کردن برای تو حضوری بهتر است
چای دم کن...خسته ام از تلخی نسکافه ها
چاي با عطر هل و گل های قوری بهتر است
من سرم بر شانه ات؟ يا تو سرت بر شانه ام؟
فکر کن خانم اگر باشم چه جوري بهتر است؟
#حامد_عسکری
🖋 @ehsanmohammadi95
#شعر_عصر
بیا شهریورِ پیراهنت ییلاق لک لک ها
صدای جاری گنجشک در خواب مترسک ها
بیا ای امن، ای سرسبز، ای انبوه عطر آگین
بیا تا تخم بگذارند در دستانت، اردک ها!
گل از سر وا بکن ده را پریشان می کند بویت
و به سمت تو می آیند، بادها و بادبادک ها
تو در شعرم شکوه دختری از ایل قاجاری
که می رقصد – اگر چه – روی قلیان ها و قلک ها
تمام شهر دنبال تواند از بلخ تا زابل
سیاوش ها و رستم ها، فریدون ها و بابک ها
همین که عکس ماهت می چکد توی قنات ده
به دورش مست می رقصند، ماهی ها و جلبک ها
کنار رود، دستت توی دستم، شب، خدای من !
شکوه خنده های تو، سکوت جیرجیرک ها
مرا بی تاب می خواهند، مثل کودکی هامان
تو مامان ،من پدر ، فرزندهامان هم عروسک ها!
تو آن ماهی که معمولاً رخت را قاب می گیرند
همیشه شاعرانی مثل من، از پشت عینک ها
#حامد_عسکری
🖋 @ehsanmohammadi95
بیا شهریورِ پیراهنت ییلاق لک لک ها
صدای جاری گنجشک در خواب مترسک ها
بیا ای امن، ای سرسبز، ای انبوه عطر آگین
بیا تا تخم بگذارند در دستانت، اردک ها!
گل از سر وا بکن ده را پریشان می کند بویت
و به سمت تو می آیند، بادها و بادبادک ها
تو در شعرم شکوه دختری از ایل قاجاری
که می رقصد – اگر چه – روی قلیان ها و قلک ها
تمام شهر دنبال تواند از بلخ تا زابل
سیاوش ها و رستم ها، فریدون ها و بابک ها
همین که عکس ماهت می چکد توی قنات ده
به دورش مست می رقصند، ماهی ها و جلبک ها
کنار رود، دستت توی دستم، شب، خدای من !
شکوه خنده های تو، سکوت جیرجیرک ها
مرا بی تاب می خواهند، مثل کودکی هامان
تو مامان ،من پدر ، فرزندهامان هم عروسک ها!
تو آن ماهی که معمولاً رخت را قاب می گیرند
همیشه شاعرانی مثل من، از پشت عینک ها
#حامد_عسکری
🖋 @ehsanmohammadi95
#شعر_شب
سیب شیرین لبت باشد و آدم نخورد؟
تو بهشتی و چه بیم از به گناه افتادن
#حامد_عسکری
🖋 @ehsanmohammadi95
سیب شیرین لبت باشد و آدم نخورد؟
تو بهشتی و چه بیم از به گناه افتادن
#حامد_عسکری
🖋 @ehsanmohammadi95
#شعر_شب
با من برنـو به دوش یاغی مشروطهخواه
عشق کاری کرده که تبریز میسوزد در آه
بعدها تاریخ میگوید که چشمانت چه کرد؟
با منِ تنهـاتــر از ستارخان ِ بـی سپاه
موی من مانند یال اسب مغرورم سپید
روزگارِ من شبیه کتـــــری چوپان سیاه
هرکسی بعد از تو من را دید، گفت از رعد و برق
کُندهی پیر بلوطی سوخت نه یک مشت
کاه
کاروانی رد نشد تا یوسفی پیدا شود
یک نفر باید زلیخا را بیاندازد بــه چاه
آدمیزادست و عشق و دل بــه هر کاری زدن
آدمست و سیب خوردن، آدمست و اشتباه
سوختم، دیدم قدیمیها چه زیبا گفتهاند
"دانهی فلفل سیاه و خال مهرویان سیاه"
#حامد_عسکری
🖋 @ehsanmohammadi95
با من برنـو به دوش یاغی مشروطهخواه
عشق کاری کرده که تبریز میسوزد در آه
بعدها تاریخ میگوید که چشمانت چه کرد؟
با منِ تنهـاتــر از ستارخان ِ بـی سپاه
موی من مانند یال اسب مغرورم سپید
روزگارِ من شبیه کتـــــری چوپان سیاه
هرکسی بعد از تو من را دید، گفت از رعد و برق
کُندهی پیر بلوطی سوخت نه یک مشت
کاه
کاروانی رد نشد تا یوسفی پیدا شود
یک نفر باید زلیخا را بیاندازد بــه چاه
آدمیزادست و عشق و دل بــه هر کاری زدن
آدمست و سیب خوردن، آدمست و اشتباه
سوختم، دیدم قدیمیها چه زیبا گفتهاند
"دانهی فلفل سیاه و خال مهرویان سیاه"
#حامد_عسکری
🖋 @ehsanmohammadi95
Forwarded from احساننامه
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔹غزلی از #حامد_عسکری با صدا و اجرای خودش:
رفت و غزلم چشم به راهش نگران شد
دلشورۀ ما بود، دلآرام جهان شد
در اول آسایشمان سقف فرو ریخت
هنگام ثمر دادنمان بود خزان شد
زخمی به گِل کهنۀ ما کاشت خداوند
اینجا که رسیدیم همان زخم، دهان شد
آنگاه همان زخم، همان کورۀ کوچک،
شد قلۀ یک آه، مسیر فوران شد
با ما که نمکگیر غزل بود چنین کرد
با خلق ندانیم چهها کرد و چنان شد
ما حسرت و دلتنگی و تنهایی عشقیم
یعقوب پسر دید، زلیخا که جوان شد
(جان را به تمنای لبش بردم و نگرفت
گفتم بستان بوسه بده، گفت گران شد
یک عمر به سودای لبش سوختم و -آه-
روزی که لب آورد ببوسم رمضان شد)
یک حافظ کهنه، دو سه تا عطر، گل سر ...
رفت و همۀ دلخوشیام یک چمدان شد
با هر که نوشتیم چهها کرد به ما گفت
مصداق همان «وای به حال دگران» شد
@ehsanname
رفت و غزلم چشم به راهش نگران شد
دلشورۀ ما بود، دلآرام جهان شد
در اول آسایشمان سقف فرو ریخت
هنگام ثمر دادنمان بود خزان شد
زخمی به گِل کهنۀ ما کاشت خداوند
اینجا که رسیدیم همان زخم، دهان شد
آنگاه همان زخم، همان کورۀ کوچک،
شد قلۀ یک آه، مسیر فوران شد
با ما که نمکگیر غزل بود چنین کرد
با خلق ندانیم چهها کرد و چنان شد
ما حسرت و دلتنگی و تنهایی عشقیم
یعقوب پسر دید، زلیخا که جوان شد
(جان را به تمنای لبش بردم و نگرفت
گفتم بستان بوسه بده، گفت گران شد
یک عمر به سودای لبش سوختم و -آه-
روزی که لب آورد ببوسم رمضان شد)
یک حافظ کهنه، دو سه تا عطر، گل سر ...
رفت و همۀ دلخوشیام یک چمدان شد
با هر که نوشتیم چهها کرد به ما گفت
مصداق همان «وای به حال دگران» شد
@ehsanname