🔹 جهان آرا؛ اندوه یک خانواده
✍ احسان محمدی
🔹 بخشی از گزارش دیدار سال ۷۶ ژیلا بنی یعقوب با مادر شهید جهان آرا را می خواندم. رنج آور است که از این مادر خواسته بودند عکس یکی از چهار پسرش جان باخته اش را از روی دیوار پایین بکشد. #چهار_پسر!
1⃣ #علی زیر شکنجه ساواک شهید شد.
2⃣ #محسن در خرمشهر اسیر و هنوز مفقودالاثر است.
3⃣ #محمد که سردار شهید است.
4⃣ #حسن که دانشجوی پزشکی بود و گفته می شود به اتهام همکاری با منافقین دستگیر و بعد از چند سال زندان در ۶۷ اعدام شد.
#هاشمی_رفسنجانی در خاطراتش می نویسد که همه تلاشش را کرد اما نتوانست مانع از اعدام او شود.
🔹برای مادر، فرزند فرزند است. عصاره جانش. در مورد کم و کیف پرونده حسن چیزی نمی دانم. اگر آنچه از بنی یعقوب نقل شده حقیقت داشته باشد کسی که رفته و از این مادر خواسته عکس پاره تنش را از دیوار "خانه خودش" پایین بیاورد شایسته دریافت #مدال_طلای_بی_شرمی است.
بگذریم! این ماجرا من را بُرد به سال ۸۲.
🔹 " مادرم می رفت خرده پارچه خیاطی ها را می آورد خانه. ما رشته رشته می کردیم. رشته ها را می فروخت به مکانیک ها که با آن دست هایشان را پاک می کردند.
🔹 پرز پارچه ها گلویمان را می سوزاند. اذیت مان می کرد. مادرم به ما شکلات می داد تا پرز کمتر گلویمان را بسوزاند اما حیف زود تمام می شد.
🔹 ما پنج بچه بودیم و مادرم پول نداشت روزی بیشتر از یک #شکلات به ما بدهد. تا اینکه من یک کشف تازه کردم. فهمیدم برای اینکه شکلات زود تمام نشود آن را با پوستش توی دهانمان بگذاریم تا ذره ذره آب شود ... تا دیرتر تمام شود."
📕 دوران خدمت #سربازی می رفتم کتابخانه و لابلای انبوه کتاب ها، گاهی الماس پیدا می کردم. یکی از آنها کتاب "روزنامه نگاران غصه می خورند و پیر می شوند" به قلم ژیلا بنی یعقوب بود.
🔹 چکیده گفتگو با روزنامه نگارهای برآمده از دوم خرداد. یکی از گفتگوها که چهارده سال است هر کجا می روم با من سفر می کند، خاطره #اردشیر_رستمی است که خواندید.
🔹 او بعدها نقش جوانی #شهریار را در یک سریال بازی کرد اما برای من و نسل من همان طراح نازک طبع و ظریف خیالی است که زن ها را با گیسوان سیاه بلند قلم می زد.
🔹از روزگار فعلی اش خبر ندارم ولی می شود حدس زد که دیگر گرفتار یک دانه شکلات نیست. اما کودکانی در این سرزمین هستند که هنوز به همان اندازه سخت کار می کنند.
مردی با آن ذهن پر نقش و نگار و لطیف سزاوار زندگی خوب است.
🙏بنی یعقوب به خوبی در کتاب، رنجی که روزنامه نگاران می کشند را قلمی کرده است.
این کتاب البته در بازار موجود نیست ولی تا دلتان بخواهد کتاب رازهای جنسی، صد راه برای سوسک کردن دیگران، پچ پچ های یک هندو که با هسته خرما زندگی می کرد و البته آثار استاد عباس جدیدی در تیراژ انبوه منتشر شده است.
🔹هر قدیسی گذشته ای دارد و هر گناهکاری آینده ای. روزنامه نگارهایی که من می شناسم نه قدیس هستند، نه گناهکار. آنها فکر می کنند، می نویسند، غصه می خورند و پیر می شوند...
🖋 @ehsanmohammadi95
✍ احسان محمدی
🔹 بخشی از گزارش دیدار سال ۷۶ ژیلا بنی یعقوب با مادر شهید جهان آرا را می خواندم. رنج آور است که از این مادر خواسته بودند عکس یکی از چهار پسرش جان باخته اش را از روی دیوار پایین بکشد. #چهار_پسر!
1⃣ #علی زیر شکنجه ساواک شهید شد.
2⃣ #محسن در خرمشهر اسیر و هنوز مفقودالاثر است.
3⃣ #محمد که سردار شهید است.
4⃣ #حسن که دانشجوی پزشکی بود و گفته می شود به اتهام همکاری با منافقین دستگیر و بعد از چند سال زندان در ۶۷ اعدام شد.
#هاشمی_رفسنجانی در خاطراتش می نویسد که همه تلاشش را کرد اما نتوانست مانع از اعدام او شود.
🔹برای مادر، فرزند فرزند است. عصاره جانش. در مورد کم و کیف پرونده حسن چیزی نمی دانم. اگر آنچه از بنی یعقوب نقل شده حقیقت داشته باشد کسی که رفته و از این مادر خواسته عکس پاره تنش را از دیوار "خانه خودش" پایین بیاورد شایسته دریافت #مدال_طلای_بی_شرمی است.
بگذریم! این ماجرا من را بُرد به سال ۸۲.
🔹 " مادرم می رفت خرده پارچه خیاطی ها را می آورد خانه. ما رشته رشته می کردیم. رشته ها را می فروخت به مکانیک ها که با آن دست هایشان را پاک می کردند.
🔹 پرز پارچه ها گلویمان را می سوزاند. اذیت مان می کرد. مادرم به ما شکلات می داد تا پرز کمتر گلویمان را بسوزاند اما حیف زود تمام می شد.
🔹 ما پنج بچه بودیم و مادرم پول نداشت روزی بیشتر از یک #شکلات به ما بدهد. تا اینکه من یک کشف تازه کردم. فهمیدم برای اینکه شکلات زود تمام نشود آن را با پوستش توی دهانمان بگذاریم تا ذره ذره آب شود ... تا دیرتر تمام شود."
📕 دوران خدمت #سربازی می رفتم کتابخانه و لابلای انبوه کتاب ها، گاهی الماس پیدا می کردم. یکی از آنها کتاب "روزنامه نگاران غصه می خورند و پیر می شوند" به قلم ژیلا بنی یعقوب بود.
🔹 چکیده گفتگو با روزنامه نگارهای برآمده از دوم خرداد. یکی از گفتگوها که چهارده سال است هر کجا می روم با من سفر می کند، خاطره #اردشیر_رستمی است که خواندید.
🔹 او بعدها نقش جوانی #شهریار را در یک سریال بازی کرد اما برای من و نسل من همان طراح نازک طبع و ظریف خیالی است که زن ها را با گیسوان سیاه بلند قلم می زد.
🔹از روزگار فعلی اش خبر ندارم ولی می شود حدس زد که دیگر گرفتار یک دانه شکلات نیست. اما کودکانی در این سرزمین هستند که هنوز به همان اندازه سخت کار می کنند.
مردی با آن ذهن پر نقش و نگار و لطیف سزاوار زندگی خوب است.
🙏بنی یعقوب به خوبی در کتاب، رنجی که روزنامه نگاران می کشند را قلمی کرده است.
این کتاب البته در بازار موجود نیست ولی تا دلتان بخواهد کتاب رازهای جنسی، صد راه برای سوسک کردن دیگران، پچ پچ های یک هندو که با هسته خرما زندگی می کرد و البته آثار استاد عباس جدیدی در تیراژ انبوه منتشر شده است.
🔹هر قدیسی گذشته ای دارد و هر گناهکاری آینده ای. روزنامه نگارهایی که من می شناسم نه قدیس هستند، نه گناهکار. آنها فکر می کنند، می نویسند، غصه می خورند و پیر می شوند...
🖋 @ehsanmohammadi95
↙️ زندگی همهاش معجزه است
✍ احسان محمدی
"مادرم میرفت خرده پارچه خیاطیها را میآورد خانه. ما رشتهرشته میکردیم. رشتهها را میفروخت به مکانیکها که با آن دستهایشان را پاک میکردند.
پرز پارچهها گلویمان را میسوزاند. اذیتمان میکرد. مادرم به ما شکلات میداد تا پُرز کمتر گلویمان را بسوزاند اما حیف زود تمام میشد.
ما پنج بچه بودیم و مادرم پول نداشت روزی بیشتر از یک شکلات به ما بدهد. تا اینکه من یک کشف تازه کردم. فهمیدم برای اینکه شکلات زود تمام نشود آن را با پوستش توی دهانمان بگذاریم تا ذره ذره آب شود ... تا دیرتر تمام شود."
📕 دوران خدمت سربازی میرفتم کتابخانه و لابلای انبوه کتابها، گاهی الماس پیدا میکردم. یکی از آنها کتاب "روزنامهنگاران غصه میخورند و پیر میشوند" به قلم #ژیلا_بنی_یعقوب بود.
📕 چکیده گفتگو با روزنامهنگاران برآمده از دوم خرداد. ازسال ۸۲ هر کجا می روم این خاطره تلخِ #اردشیر_رستمی از شکلاتِ شیرین با من است.
او بعدها نقش جوانی #شهریار را در یک سریال بازی کرد و آثار مختلف به شهرت رسید.
اما برای من و نسل من همان طراح نازک طبع و ظریف خیالی است که زنها را با گیسوان سیاه بلند قلم میزد و میدانم دیگر گرفتار یک دانه شکلات نیست. مردی با آن ذهن پر نقش و نگار و لطیف سزاوار زندگی خوب است.
اما کودکانی در این سرزمین هستند که هنوز به همان اندازه سخت کار میکنند.
📕 بنییعقوب به خوبی در کتاب، رنجی که روزنامهنگاران میکشند را قلمی کرده است.
📕 این کتاب البته در بازار موجود نیست ولی تا دلتان بخواهد کتاب رازهای جنسی، صد راه برای سوسک کردن دیگران، پچپچهای یک هندو که با هسته خرما زندگی میکرد و ... در تیراژ انبوه منتشر شده است.
📺 امشب رستمی مهمان برنامه #کتاب_باز بود و با همان لطافت شعر خواند و چه لذتبخش این کار را کرد و من داشتم به دستهایش نگاه میکردم که هنوز انگار بوی شکلات میداد وقتی که گفت همهی زندگی معجزه است، ما نمیبینیم.
📺 کتابباز را #سروش_صحت به خوبی اجرا میکند. از معدود برنامههایی که آبروی تلویزیون است و از شنبه تا چهارشنبه ساعت 20 از شبکه نسیم پخش میشود.
🔹 هر قدیسی گذشتهای دارد و هر گناهکاری آینده ای. روزنامهنگارهایی که من میشناسم نه قدیس هستند، نه گناهکار مطلق. آنها فکر میکنند، مینویسند، غصه میخورند و پیر میشوند ...
🖋 @ehsanmohammadi95
✍ احسان محمدی
"مادرم میرفت خرده پارچه خیاطیها را میآورد خانه. ما رشتهرشته میکردیم. رشتهها را میفروخت به مکانیکها که با آن دستهایشان را پاک میکردند.
پرز پارچهها گلویمان را میسوزاند. اذیتمان میکرد. مادرم به ما شکلات میداد تا پُرز کمتر گلویمان را بسوزاند اما حیف زود تمام میشد.
ما پنج بچه بودیم و مادرم پول نداشت روزی بیشتر از یک شکلات به ما بدهد. تا اینکه من یک کشف تازه کردم. فهمیدم برای اینکه شکلات زود تمام نشود آن را با پوستش توی دهانمان بگذاریم تا ذره ذره آب شود ... تا دیرتر تمام شود."
📕 دوران خدمت سربازی میرفتم کتابخانه و لابلای انبوه کتابها، گاهی الماس پیدا میکردم. یکی از آنها کتاب "روزنامهنگاران غصه میخورند و پیر میشوند" به قلم #ژیلا_بنی_یعقوب بود.
📕 چکیده گفتگو با روزنامهنگاران برآمده از دوم خرداد. ازسال ۸۲ هر کجا می روم این خاطره تلخِ #اردشیر_رستمی از شکلاتِ شیرین با من است.
او بعدها نقش جوانی #شهریار را در یک سریال بازی کرد و آثار مختلف به شهرت رسید.
اما برای من و نسل من همان طراح نازک طبع و ظریف خیالی است که زنها را با گیسوان سیاه بلند قلم میزد و میدانم دیگر گرفتار یک دانه شکلات نیست. مردی با آن ذهن پر نقش و نگار و لطیف سزاوار زندگی خوب است.
اما کودکانی در این سرزمین هستند که هنوز به همان اندازه سخت کار میکنند.
📕 بنییعقوب به خوبی در کتاب، رنجی که روزنامهنگاران میکشند را قلمی کرده است.
📕 این کتاب البته در بازار موجود نیست ولی تا دلتان بخواهد کتاب رازهای جنسی، صد راه برای سوسک کردن دیگران، پچپچهای یک هندو که با هسته خرما زندگی میکرد و ... در تیراژ انبوه منتشر شده است.
📺 امشب رستمی مهمان برنامه #کتاب_باز بود و با همان لطافت شعر خواند و چه لذتبخش این کار را کرد و من داشتم به دستهایش نگاه میکردم که هنوز انگار بوی شکلات میداد وقتی که گفت همهی زندگی معجزه است، ما نمیبینیم.
📺 کتابباز را #سروش_صحت به خوبی اجرا میکند. از معدود برنامههایی که آبروی تلویزیون است و از شنبه تا چهارشنبه ساعت 20 از شبکه نسیم پخش میشود.
🔹 هر قدیسی گذشتهای دارد و هر گناهکاری آینده ای. روزنامهنگارهایی که من میشناسم نه قدیس هستند، نه گناهکار مطلق. آنها فکر میکنند، مینویسند، غصه میخورند و پیر میشوند ...
🖋 @ehsanmohammadi95
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📺 خندیدن به زمینخورده
✍ احسان محمدی
◀️دنیا الاکلنگ است. بدجور بالا و پایین دارد. احمق مردا و ابله زنا که وقتی آن بالاست پُز بدهد به زیردستیها، به زمین خوردهها، به آنها که روزگار موقع تقسیم کیکِ خوشبختی و لبخند، سهمشان را دزدید یا بخشید به نورچشمیهایش.
◀️ زخم تحقیر خوب نمیشود. آدم هی رویش پماد میمالد اما خوب نمیشود، هی حواست را پرت میکنی، به چیزهای خوب زندگی فکر میکنی، بوی خاک بارانخورده، طعم #قورمهسبزی جا افتاده، لبخند کسی که دوستش داری، آواز #شجریان، رندی #سعدی، خَش صدای #خسرو شکیبایی، کمانچه #کلهر، شعرهای #فروغ، اولین جوانه زیر برف، پیامک واریز پول به حساب، لالایی مادر، گل #خداداد_عزیزی به استرالیا، به ... هی موقع خواب بالش را زیر و رو میکنی که طرف خنکش آرامات کند و نمیشود...
◀ امشب داشتم برنامه #کتاب_باز را میدیدم. #اردشیر_رستمی نازنین این حکایت را تعریف کرد. تاوان خندیدن به موشِ لنگی که به زاری میگریخت... و آرزو کردم خدا من را به خاطر گناه بزرگ تحقیر که حتماً دانسته یا ندانسته مرتکبش شدهام ببخشد.
🖋 @ehsanmohammadi95
✍ احسان محمدی
◀️دنیا الاکلنگ است. بدجور بالا و پایین دارد. احمق مردا و ابله زنا که وقتی آن بالاست پُز بدهد به زیردستیها، به زمین خوردهها، به آنها که روزگار موقع تقسیم کیکِ خوشبختی و لبخند، سهمشان را دزدید یا بخشید به نورچشمیهایش.
◀️ زخم تحقیر خوب نمیشود. آدم هی رویش پماد میمالد اما خوب نمیشود، هی حواست را پرت میکنی، به چیزهای خوب زندگی فکر میکنی، بوی خاک بارانخورده، طعم #قورمهسبزی جا افتاده، لبخند کسی که دوستش داری، آواز #شجریان، رندی #سعدی، خَش صدای #خسرو شکیبایی، کمانچه #کلهر، شعرهای #فروغ، اولین جوانه زیر برف، پیامک واریز پول به حساب، لالایی مادر، گل #خداداد_عزیزی به استرالیا، به ... هی موقع خواب بالش را زیر و رو میکنی که طرف خنکش آرامات کند و نمیشود...
◀ امشب داشتم برنامه #کتاب_باز را میدیدم. #اردشیر_رستمی نازنین این حکایت را تعریف کرد. تاوان خندیدن به موشِ لنگی که به زاری میگریخت... و آرزو کردم خدا من را به خاطر گناه بزرگ تحقیر که حتماً دانسته یا ندانسته مرتکبش شدهام ببخشد.
🖋 @ehsanmohammadi95