روزنوشت‌های احسان محمدی
17.6K subscribers
3.58K photos
1.17K videos
61 files
367 links
🎓دکترای فرهنگ و ارتباطات
📡مشاور رسانه‌ای
📰روزنامه‌نگار
📺 کارشناس رادیو و تلویزیون

📚 کتاب‌ها‌: جنگ بود، مارکز در تاکسی، شیوه دلبری و متروآشوبی و گنجینه‌پنهان

🔰صفحه اینستاگرام: ehsanmohammadi94
🔰توئیتر: ehsanm92
Download Telegram
🙏 دیدار با آقا معلم بعد از ۲۸ سال

✍️ #احسان_محمدی

بالاخره در لاهیجان پیدایش کردم. جعفر فلاح زحمتکش. معلم کلاس دوم ابتدایی ام. بیست و هشت سال پیش، از اینجا آمده بود تا لب مرز ایران و #عراق، در یک روستای بی برق و محروم و همجوار توپ و تانک و باروت و خون برای ما معلمی کند.

برای ما که مثل آن #پالپ های ته مانده قوطی رانی، انتهای جغرافیای ایران لابلای چرخ دنده های جنگی ویرانگر گیر کرده بودیم. نه آنقدر اهمیت داشتیم که نجاتمان دهند، نه از دلشان می آمد رهایمان کنند.

✍️ آن روزگار، شوخ طبع بود و سرزنده. شعرهای کتاب دوم #دبستان را با آهنگ یادمان می داد و از شهر می گفت. از تلویزیون، برق، قطار، بستنی...

ما خیره می شدیم به لب هایش تا مثل پیامبری که از بهشت آمده بود برایمان بگوید پشت کوه ها شهری است، کشوری است، دنیایی است.

تا وقتی زیر لحاف سیاه شب دراز می کشیدیم و #سگ ها پارس می کردند، زل بزنیم به ستاره ها و خیال ببافیم با چیزهایی که آقا معلم تعریف کرده بود.

مثل بچه های حالا که دلشان می خواهد با #باب_اسفنجی و #پاتریک و #سندی بروند رستوران آقای #خرچنگ و همبرگر بخورند!

✍️ هنوز با تمام جزییات من را به خاطر داشت. مثل همان سالها که تحسینم می کرد، دستم را می گرفت و می برد سرکلاس چهارمی ها تا برایشان مسئله های ریاضی را حل کنم، سکوت و منظم بودنم را دوست داشت، حالا هم هر چند دقیقه یکبار بر می گشت می گفت: احسان! خوبی؟

✍️ بی هیچ ادعا و اغراقی و با نهایت تواضعی که می شد نثار یک انسان کرد، پیش خانواده اش تحسینش کردم. از او تشکر کردم به خاطر اینکه به ما کلمه آموخت.

از طرف بچه های روستای کاور توه طاق که حالا متروک شده. از طرف آن بچه های کله تراشیده ی کُرد زبان و‌ سخت جان که حالا کارمند بانک، معلم، کارگر، مغازه دار و ... شده اند. از طرف بچه هایی که حالا نیستند، زیر خاک خفته اند اما بعید است حتی استخوان هایشان هم بزرگواری معلم هایی مثل جعفر فلاح زحمتکش را فراموش کرده باشند.

✍️ معلم ها موجودات شگفت انگیزی هستند، یادشان می رود که دسته کلیدشان را ظهر کجا گذاشته اند اما بعد از نزدیک به سی سال هنوز اسم کوچک شاگردهایشان را حفظ هستند.

وقتی سوار ماشین شدم که راه بیفتم، مثل وقتی که دانش آموز کلاس دوم ابتدایی مدرسه شهید هواسی بودم، دستم را گرفت و با دل نگرانی یک معلم بازنشسته گفت: احسان! احتیاط کن...

مثل کهنه سربازی از جنگ برگشته که سربازهای جوان را بدرقه می کند تا سرکوچه با چشم هایش همراهی کرد.... سپاس آقا معلم. روزت مبارک.
#روز_معلم
#جنگ_بود
🖋 @ehsanmohammadi95