روزنوشت‌های احسان محمدی
17.6K subscribers
3.58K photos
1.17K videos
61 files
367 links
🎓دکترای فرهنگ و ارتباطات
📡مشاور رسانه‌ای
📰روزنامه‌نگار
📺 کارشناس رادیو و تلویزیون

📚 کتاب‌ها‌: جنگ بود، مارکز در تاکسی، شیوه دلبری و متروآشوبی و گنجینه‌پنهان

🔰صفحه اینستاگرام: ehsanmohammadi94
🔰توئیتر: ehsanm92
Download Telegram
⛔️ #اسید بپاش به عشق آزادی وطن!

احسان محمدی

🔹بعد از انتشار عکس و اطلاعات شخصی ام در یک کانال تلگرامی که من را "جاده صاف کن کُشتار مردم"! عنوان کرده بود، پیام ها و تماس های جالبی دریافت کردم.

🔰 چند نفر زنگ زدند و گفتند به روی من و خانواده‌ام اسید می پاشند. چند نفر هم با فحش های جنسی اندیشه های ناب شان را که در پایین تنه شان رسوب کرده به رخ کشیدند.

🔰 گله ای از این افراد ندارم. هیچکدام آنها نه من را می شناسند و نه حتی نوشته هایم را خوانده اند.

مدیر آن کانال اما جرمم را "امیدوار کردن مردم، تلاش برای آشتی ملی و حل مشکلات در داخل کشور" عنوان کرده است.

🔰 اگر به باورتان این گناه من و امثال من است، عرض می کنم که برخلاف شما این موارد را افتخار می دانم.

من مخالف هر شورش و اغتشاشی هستم که در آن خون بی گناهان آرزومند به زمین بریزد و فرصت طلبان، انقلاب آنها را بدزدند.

1⃣ کلاس سوم دبستان بودم که خبر آوردند بچه ای همسن و سال ما در بمباران شهید شده و برای غسل او را آورده اند به روستای #بیشه_دراز. جایی بین مهران و دهلران.

دوان دوان خودم را رساندم به رودخانه فصلی که مردم آنجا جمع شده بودند. دور جنازه را با حصیر و چیت بسته بودند که ما نبینیم. با دو، سه پسر بچه همسن و سال رفتیم بالای تپه ای که مشرف به رودخانه بود.

سرم را خم کردم و در چند متری ام پسر بچه ای دیدم که موهای کوتاهی داشت، صورتش زرد شده بود و طاق باز او را خوابانده بودند روی یک تخته چوبی.

روی شکمش بالش کوچکی گذاشته بودند که رنگ های زرد و آبی و نارنجی داشت ولی غرق در خون بود. احتمالاً ترکش شکم و استخوان های تُردش را پاره کرده بود.

این اولین مواجهه من با مرگ بود. تا پیش از آن جنگ کودکانه برایم آمیزه ای از ترس و لذت بود. بعد از آن هیچ #لذتی در جنگ ندیدم. فقط ترس ماند.

سال ۸۹ وقتی #مین تنها برادرم را که ۲۸ سال داشت از ما دزدید و او را در کفنی خونین و پایی که از تن اش جدا بود در خاک شور این سرزمین به امانت کاشتیم، همان جا #ترس را هم دفن کردم. برای ترساندن کمی دیر آمده اید!

2⃣ عباسقلی غفاری فرد در کتاب تاریخ سخت کُشی می نویسد یکی از شیوه های کُشتن محکومان در ایران اینطور بود که پاهای قربانی را به شاخه درختی می بستند، بعد آرام آرام شکمش را پاره می کردند تا امحا و احشایش بریزد روی صورتش.

قربانی تلاش می کرد روده ها را با دست توی شکمش برگرداند اما نمی توانستند و اندک اندک زیر روده و معده و جگر و ... خودش خفه می شد!

یا گاهی پوست قربانی را زنده زنده می کندند، گوشت تن اش را می شکافتند تا به استخوان برسد، بعد روی استخوان هایش #نفت می ریختند و آتش می زدند تا به بدترین شکل ممکن درد بکشد بعد بمیرد!

این اتفاقات در همین سرزمین افتاده، دورانی که نه قاره آمریکا کشف شده بود و نه کشوری به اسم اسرائیل که بشود گفت آن شکنجه گران تعلیم دیده #سیا و #موصاد هستند.

نه! اجداد ما بودند. ایرانیانی که هم داعیه مسلمانی داشتند و هم خود را از خون پاک کورش و #داریوش می دانستند. ما هنوز هم به همان اندازه می توانیم خطرناک باشیم، اسمش را هم می گذاریم برای آزادی و دفاع از وطن!!

🔰 اگر تهدید می کنید که امثال ما بترسیم و به جای دعوت به آرامش، امید بخشیدن و تلاش برای #آشتی_ملی، دعوت به شورش کنیم و خون بیشتر بریزد، اشتباه می کنید.

🔰 راه آبادی و آزادی این کشور از سطل اسید و فحش های خشتک محور و آتش زدن خیابان نمی گذرد. حتی اگر موفق شوید، انقلاب شما با این اندیشه های ترسناک، آرامش نمی بخشد. به قدرت نرسیده سطل اسید و چوبه دار دست گرفته اید، به قدرت برسید چه می کنید؟!

🔰 این سرزمین اندازه کافی خون دیده، مادران سوگوار دیده، دخترانی که با قاب عکسی از پدر بزرگ شده اند دیده، حصر و زندان و شکنجه دیده، نامهربانی و تلخی با فرزندان وفادارش دیده، اعدام بی محاکمه دیده، دفن در گورستان بی نام و نشان دیده، ترور دیده، قتل زنجیره ای دیده ... آرامش می خواهد نه آشوب!

🔰 دهها بار نوشته ام که این سبک حکمرانی آن وعده ای نبود که در انقلاب ۵۷ به مردم دادند. قرارمان استقلال و آزادی بود، نان و مسکن و لبخند بود. بار دگر روزگار چون شکر آید بود... باید فکری کنید قبل از آنکه دیر شود و دوباره افسوس بخوریم که دوره می کنیم شب را و روز را، هنوز را ...

🔰 من به اصلاح امیدوارم و شما به کمتر از #انقلاب راضی نیستید. گمان می کنم که انقلاب تازه، به پیش رفتن نیست، بیشتر فرورفتن است. در هزاره سوم، انقلاب_آن هم در ایران_ یعنی انداختن کبریت در بشکه باروت به امید گلستان شدن!

🔰 ما راهمان و فکرمان جداست. همین! من ضمن نقد حاکمیت و اینکه موظف است زندگی بهتری را برای مردم بسازد و خودمان هم به جای شکایت و گله بی وقفه آستین بالا بزنیم، به کارم که نوشتن است ادامه می دهم، شما هم سطل اسید را به عشق آزادی وطن آماده کنید!
🖋 @ehsanmohammadi95