روزنوشت‌های احسان محمدی
17K subscribers
3.58K photos
1.17K videos
61 files
369 links
🎓دکترای فرهنگ و ارتباطات
📡مشاور رسانه‌ای
📰روزنامه‌نگار
📺 کارشناس رادیو و تلویزیون

📚 کتاب‌ها‌: جنگ بود، مارکز در تاکسی، شیوه دلبری و متروآشوبی و گنجینه‌پنهان

🔰صفحه اینستاگرام: ehsanmohammadi94
🔰توئیتر: ehsanm92
Download Telegram
📸 نفرین به جنگ، نفرین به گلوله... به وحشت بچه ها نگاه کنید؟ سلام بر صلح!
📸 مهدی پدرامخو
#حمله_تروریستی_اهواز
🖋 @ehsanmohammadi95
🚫 روز رژه؛ اشک و خون خانواده ها...

✍️احمد پازوکی

🎉 روز رژه برای خانواده نظامیا هم روز خاص و خوبیه. خوزستان که بودیم، بابا یه کلاه قرمز کج و یه شمشیرِ هیجان انگیز (که دسته ش سرشیر بود) مخصوص روز رژه داشت.

خانواده ها در طول راه می ایستادن یا توی خونه پای شبکه استانی می نشستن تا "مرد"شونو ببینن و بگن "ایناهاش ... ایناهاش...بابا" و ذوق کنن و فردا توی مدرسه بگن که بابامو –یا داداشمو- تلویزیون نشون داد.

🎈 زن و بچه نظامیا در کنارِ مراسم اصلی، دورهمی خودشونو دارن. بعد از یه سال سخت و اعصاب خورد کن و بی پولی و ماموریتای متوالیِ شوهرا و پدراشون و دوری از فامیل و دیدن تیر و فنگ و دژبان و پوتین، انگار این یه روز برای اونهاست که جشن –چه جشنی- بگیرن و نفسی تازه کنن.

ارتشیا و سپاهیا مظلومن؛ خیلی مظلومتر از حتی کارمندای ادارات دیگه، چه برسه به بازاریا و مغازه دارای همیشه غرغروی وطن... حساب سردارای مافیایی یه چیز دیگه ست.

🔥 اینا رو گفتم که بگم وقتی اخبار امروز اهواز رو شنیدم یهو قلبم ریخت. عمق داستان فراتر از خبرای سیاسی و ریشه یابی و چه می دونم، الاحوازیه و هر کوفت و زهرمار دیگه ایه. هشت نفر – تا الان- صبح روز مراسم، جشن، از زن و بچه شون خداحافظی کردن، با کلاه و پوتین نوی مخصوص مراسم از خونه بیرون اومدن و دیگه بر نمی گردن...

خبرو که خوندم دستم ناخودآگاه رفت سمت تلفن و شماره بابا رو گرفتم؛ توی قسمت بازنشسته های مراسم رژه نشسته بود. گوشی رو که برداشت نتونستم جلوی اشکامو بگیرم.
#حمله_تروریستی_اهواز
@roozekholase
🖋 @ehsanmohammadi95