روزنوشت‌های احسان محمدی
17.4K subscribers
3.58K photos
1.17K videos
61 files
367 links
🎓دکترای فرهنگ و ارتباطات
📡مشاور رسانه‌ای
📰روزنامه‌نگار
📺 کارشناس رادیو و تلویزیون

📚 کتاب‌ها‌: جنگ بود، مارکز در تاکسی، شیوه دلبری و متروآشوبی و گنجینه‌پنهان

🔰صفحه اینستاگرام: ehsanmohammadi94
🔰توئیتر: ehsanm92
Download Telegram
🏔 عذاب وجدان به سبک بچه های آلپ

✍️ احسان محمدی_ به محض تولد یاد گرفتم از عراق بدم بیاید. جنگ بود و آنها دشمن. سر صف مدرسه هم پای آمریکا و شوروی آمد وسط که گرچه خیلی در جریان نبودیم اما از ته دل مرگ بر را نثارشان می کردیم. گاهی هم می خواندیم « نه شن داریم نه ماسه، مرگ بر فرانسه»! چرا فرانسه؟ هم ریتم داشت و هم در آن روزگار اصولاً «مرگ» بر «زندگی» اولویت داشت.

🏔 بعدها عاشق آلپ شدیم! آلپ کشور نبود. هایدی و آنت و لوسین ما را بردند به دامنه های سرسبز، بچه های موبور و چکمه پوش با گونه های سرخ و شیر بز و نان های گردولی و سورتمه بازی.

🚿یک نفر نوشته بود:«چرا از این چیزا که می ریزن تو شامپوی بچه ها که چشمو نمی سوزونه تو شامپوی ما بزرگترا نمی ریزن، مگه چش ما چش سگه؟!» فارغ از طنز ماجرا به این فکر کردم که چرا کارتون بچه های آلپ را برای ما پخش کردند، مگر قلب ما از سنگ بود؟ هنوز و بعد از سالها هر وقت یادش می افتم قلبم مثل همان روزها فشرده می شود. حس گناهکار بودن از همان کودکی با ما ماند که ماند.

آنت با همان شمایل حنا دختری در مزرعه با پدرش زندگی می کرد. مادرش هنگام به دنیا آمدن دنی مُرد اما بچه را به او سپرد. دوست صمیمی اش لوسین بود. پسری با صورت کک مکی، بازیگوش و فداکار که گاهی با آنت لجبازی می کرد.

🍞 آنقدر با مادربزرگ آنت، خانم ماری، کلوز موش خرمای دنی، ماری و لوسین و آنت قاطی شده بودیم که گاهی یادمان می رفت ما در دهکده روسینیر آلپ زندگی نمی کنیم. خانه ما جایی بود که هرگز برف نمی آمد. نان های ما گرد نبود. شاید برای همین وقتی آنت نان را با دست تکه می کرد و توی سوپ می زد و می خورد، دهان ما آب می افتاد و بوی سوپ از قاب تلویزیون چهارده اینچ پارس می زد بیرون!

😔 هزاران کیلومتر دورتر با بچه های کوه آلپ خوشبخت بودیم تا اینکه دنی و لوسین با هم بحث کردند و دنی بخاطر کلوز (بچه موش خرمای سفیدش) از صخره به پایین پرت شد و پایش آسیب دید و چوب زیر بغل می زد. قلب میلیون ها کودک در ایران شکست. آنت گریه می کرد و لوسین را نمی بخشید. او را مقصر می دانست. لوسین تقلا می کرد که دلش را به دست بیاورد و نمی شد.

💔 چه حس بدی بود. حس گناهکار بودن در آن سن و سال. چقدر دلم می خواست ما هم نزدیک مان جنگلی داشتیم که آنجا پیرمردی کنار بخاری می نشست و با چوب، گوزن درست می کرد.
کاش خداوندگاران سانسور که اوشین را به یک بانوی پاکدامن تبدیل کرده بودند دست می بردند توی ماجرا و گناه پای دنی را می انداختند گردن یک نفر دیگر تا اینقدر دلمان برای لوسین نسوزد.

🎵تیتراژ اصلی این انیمیشن را چون یک زن خوانده بود، به درخواست صدا و سیما مجید انتظامی و همسرش از نو ساختند و عجب به دل نشست گرچه انتظامی هنوز گله مند است که هرگز اسمی از او نبردند!

▪️ حرف اخر اینکه چرا حالا که از آن نان های گردولی می خریم و توی سوپ می زنیم، مزه نان های آنت را نمی دهد؟
#اوشین #آنت #لوسین #بچه_های_کوه_آلپ
🖋 @ehsanmohammadi95