دکتر سرگلزایی drsargolzaei
38.3K subscribers
1.89K photos
112 videos
175 files
3.38K links
Download Telegram
♦️انتشار شماره‌ی ۱۵۸ فصلنامه‌ی علمی‌تخصصی اطلاعات حکمت‌ومعرفت به دبیری راضیه‌ زینلی

🔹در ویژه نامۀ شماره یکصدو پنجاه و هشتم فصلنامۀ اطلاعات حکمت و معرفت ابعاد مختلف تنهایی و رابطۀ فرد با «دیگری»  از دیدگاه برخی از فیلسوفان و روان‌شناسان مورد مداقه قرار گرفته است.

هدف اصلی ویژه نامۀ «تنهایی و دیگری» غور در احوالات انسانی و مشخصاً روابط انسانی است. روابطی که از طرفی باعث رشد و ارتقا و تعالی و از طرفی باعث محدودیت و سلب آرامش و امنیت است. حضور «دیگری» از طرفی گریزناپذیر است و به «خود» تعریف و رنگی جدید می‌دهد، گویی ما در معیت دیگران هویت می‌یابیم و ازطرفی همین «دیگری» هویت و فردیت ما را به سلاخی می‌کشد و دفن می‌کند. روابط انسانی امری بسیار پیچیده و فهم آن بسیار دیریاب است. فهم این روابط به فهم تک تک افراد و هویت‌ شکل‌گرفتۀ افراد در اجتماع کمک خواهد کرد. واکاوی‌های فلسفی در حیطۀ فهم انسان، اغلب در چارچوب‌های نظری محصور می‌مانند و وجهۀ کاربردی ناچیزی پیدا می‌کنند. از طریق مطالب این ویژه نامه تلاش شده تا با پیوند زدن میان مباحث فلسفی و روان‌درمانی مجال کاربردی کردن این مفاهیم فراهم شود.

عناوین مطالب شماره‌۱۵۸ عبارتند از:
🔸ویژه نامه
سخن دبیر/ تنهایی در آیینۀ دیگری، راضیه زینلی

انسان در عصر تنهایی/ گفت و گو با محمد رضا سرگلزایی، محمود مقدسی و حسین محمودی، راضیه زینلی

سه نوع تنهایی عمیق/ ایرا جی کهن، ترجمه محسن ربیعی

رابطۀ خود و دیگری در اخلاق و زندگی نامۀ خود نوشت سیمون دوبووآر/ اورسلا تید، ترجمه حسین کاظمی یزدی

تنهایی وجودی و مراقبت آخر عمری: مروری نظام مند/ اریک جی.اتما، لوییز دی. درکسن، اورت فن لیوون، ترجمه ایمان آقابابایی

دیگری در اندیشۀ سارتر/ راضیه زینلی

تنهایی تصور ناپذیر/ هنریک هوینگراد میکلسن، ترجمه مریم بهریان

صور فلکی: فلسفۀ دیگر بودگی نسبی مارسل/ برایان ترینور، ترجمه فاطمه سعیدی

🔸اندیشه و نظر
عصر سوم: مصالحۀ جدید اخلاق و الهیات/ لنارت اشکوف، ترجمه جواد طاهری

🔸گزارش
بزرگداشت یاد و خاطره دکتر موسی ملایری در مجمع فلاسفه ایران/ تنظیم و ویرایش فاطمه محمد

🔸کتاب
معرفی، نقد و گفت و گو/ منیره پنج تنی
شعر مدرن: در هم آمیزی خیال و واقعیت (هم کناری آسمان و زمین، روزمره و امر متعالی)
انگاره های ذهنی جهان/ گفت و گو با سودابه فضایلی
نشانه شناسی کهن الگوها
تازه های نشر/ تحریف مدرن/ معرفی کتاب: نقد «تحریف مدرن» امام خمینی (جنگ عراق و ایران)
 #کانال_دوستان_حکمت_و_معرفت
https://t.me/joinchat/AAAAAD_s2rR-1QsTt-yZsg
#تنهایی_و_دیگری#شماره۱۵۸
#گفت‌وگو
🔖انسان در عصر تنهایی
بخش دوم
🔹سرگلزایی:
بد نیست به مطلبی راجع به احساس تنهایی اشاره کنم و آن هم مسئلۀ تیپ شخصیتی افراد و ارتباط آن با احساس تنهایی است. اگر دیدگاه تیپ‌های شخصیتی هانس آیزنک (Hans eysenck) را که روان‌شناس شخصیت و پژوهش‌گر بسیار برجسته‌ای است، لحاظ کنیم، او مثل محور x، y، Z، یک مؤلفۀ شخصیتی درون‌گرایی ـ برون‌گرایی را ذکر می‌کند، یک محور تقسیم‌بندی را نوروتیسیسم (Neuroticism) یا روان‌نژدی‌خویی قرار می‌دهد و یک محور شخصیت را سایکوتیسیسم یا روان‌گسیخته‌خویی قرار می‌دهد.
کارل گوستاو یونگ روان‌پزشک سوئیسی نیز دسته‌بندی‌ای سه محوری دارد: یک محور شخصیتی درون‌گرایی ـ برون‌گرایی است، یک محور احساسی بودن (feeling) در برابر متفکر بودن (thinking) است و یک محور حسی بودن (sensational) در برابر شهودی (intuitional) است. مسئله‌ای که نباید از آن غافل ماند این است که احساس تنهایی برای تیپ‌های مختلف شخصیتی، موضوع متفاوتی است؛ برای مثال شخص درون‌گرا، اگر ساعت‌ها یا حتی روزها با فردی در تعامل نباشد، احساس تنهایی نمی‌کند، درحالی‌که فرد برون‌گرا اگر نصف روز با کسی در تماس نباشد یا پیام ندهد یا با کسی احوال‌پرسی و معاشرت گرمی نکند، احساس می‌کند بسیار تنهاست. مسئلۀ بعد نوروتیسیسم است. شخصی که نوروتیسیسم یعنی حساسیت عاطفی بالایی دارد، ممکن است بسیار زود احساس طردشدگی بکند، احساس بکند تحویلش نگرفته‌اند، به او توهین کرده‌اند، تحقیر و توهینی متوجه او شده و بعد احساس کند با اینکه در جمع است، ولی تنهاست و چقدر مورد طرد واقع شده، ولی شخصی که تفکر محور است یا نوروتیسیسم پایینی دارد، ارزیابی منطقی و بی‌طرفانه می‌کند، برای مثال می‌گوید در فلان موقعیت طرف داشت جوک می‌گفت و بلافاصله احساس طرد یا تهاجم نمی‌کند، بلکه  ارزیابی می‌کند که برای مثال طرف قصد توهین و تحقیر داشت یا نه؟ و اینکه اگر طرف مرا تحقیر کرد آیا روی منافع من و وجهۀ من تأثیری داشت؟ و اگر ببیند نه، آن را بی‌اهمیت تلقی می‌کند؛ ولی شخصی که نوروتیسیسم بالایی دارد، به این راحتی نمی‌تواند هزینه ـ فایدۀ منطقی داشته باشد.
مؤلفۀ سوّم شخصیتی آیزنک، سایکوتیسیسم است که آن هم در مقولۀ تنهایی حائز اهمیت است. شخصی که سایکوتیسیسم بالایی دارد؛ یعنی اساساً همراهی با عرف برایش دشوار است، بیشتر احتمال دارد که خلوت‌گزینی را انتخاب بکند و اگر استعداد و امکانات لازم را داشته باشد، از خلوت‌گزینی‌اش چیزی (آفرینشی) دربیاد؛ درحالی‌که آن آدمی که سایکوتیسیسمش پایین است؛ یعنی ذهنش صرفاً در مسیر عرف و هنجارهای اجتماعی پیش می‌رود، کمتر خلوت را انتخاب می کند و اگر خلوتی هم پیش آید، احتمالاً آفرینشی از آن خلوت در نمی‌آید. این را لازم به عرض می‌دانم که گرچه سایکوتیسیسم از نظر لغوی با سایکوز هم‌خانواده‌ است و آن را روان‌گسیخته‌خویی ترجمه می‌کنند، امری لزوماً منفی نیست، این مؤلفۀ شخصیتی هم  در شخصیت‌های آنتی‌سوشیال و افراد روان‌پریش و سایکوتیک بالاست  و هم در میان هنرمندان خلاق و نظریه‌پردازان مستقل و صاحب‌نظر؛ بنابراین سایکوتیسیسم به خودی خود بار ارزشی مثبت یا منفی ندارد و بستگی دارد به اینکه چه‌قدر یک فرد استعداد داشته باشد و در چه محیطی باشد و این متفاوت بودنش، در چه شرایطی رخ دهد.
🔸محمودی: به نظرم مناسب می‌رسد در ابتدا تفکیکی داشته باشیم میان تنهایی و بی‌کسی. بی‌کسی مربوط به زمانی است که فرد افراد کمی دراطرافش هستند، مانند فردی که از فقدان پدر یا مادر یا برادر و خواهر رنج می‌برد، یا دوستان اندکی دارد. این فرد ناراحتی‌اش این است که کسی نیست حالم را بپرسد، کسی نیست که من اگر برای مثال مشکل مالی داشته باشم، از او پول قرض بگیرم، در مشکلات و گرفتاری‌ها از کسی کمک بگیرم و درددل نمی‌توانم بکنم. اینها رنج بی‌کسی را تجربه می‌کنند، اما می‌بینم گاهی افراد بی‌کس نیستند، اطرافیان فراوانی دارند. چنین شخصی می‌تواند ادعا کند که بی‌کس نیست، اما ممکن است در عین حال بگوید این‌ افراد مرا درک نمی‌کنند، گویی حرف مشترکی با آنها ندارم، جهان مشترکی با آنها ندارم. اجازه دهید در اینجا اصطلاح غار را از افلاطون وام بگیریم؛ اما در وضعیتی متفاوت. غار در تمثیل افلاطونی همگانی است و همۀ انسان‌ها در غار واحدی به سر می‌برند، اما فرض کنید که هر کدام از تک‌تک ما ممکن است غار مختص به خود را داشته باشد و گویی همۀ ما در غارهای متفاوت خود اسیر هستیم. یعنی هر کدام از ما در جهان بسته خود به سر می‌برد…
#کانال_دوستان_حکمت_و_معرفت

https://t.me/joinchat/AAAAAD_s2rR-1QsTt-yZsg
#تنهایی_و_دیگری#شماره۱۵۸
🔖گفت‌وگو
انسان در عصر تنهایی
بخش اول

🔹تنهایی ابعاد مختلفی را در برمی‌گیرد و آن‌جایی‌که از دیرباز درآمیختن با دیگری، از دغدغه‌های بنیادین آدمی بوده، مسئلۀ تنهایی، به یکی از پررنگ‌ترین مسائل او تبدیل شده است. درآمیختن با دیگری هزینه‌هایی را در بردارد، شاید مهم‌ترین آن از دست رفتن خلوت و فردیت ما باشد. فلاسفه‌، روان‌شناسان و جامعه‌شناسان بی‌شماری به مفهوم و تعریف تنهایی پرداخته‌اند و درصدد برآمده‌اند تا با غور در تنهایی، لایه‌های درونی آدمی را مورد واکاوی قرار دهند. به‌منظور شناخت این نظریات میزگردی ترتیب دادیم با حضور دکتر محمدرضا سرگلزایی، روانپزشک، دکتر حسین محمودی مدرس و پژوهشگر فلسفۀ دین و دکتر محمود مقدسی مدرس،‌ مترجم و پژوهشگر  فلسفه. در این میزگرد علاوه‌بر اینکه از بعد فلسفی به تعریف تنهایی و اقسام تنهایی پرداختیم، رابطۀ تنهایی با تیپ شخصیتی افراد را بررسی کرده و ابعاد روان‌شناسانۀ تنهایی و رابطۀ آن با دیگری را به بحث گذاشتیم.

راضیه زینلی
🔸بهتر است بحث را از مفهوم تنهایی آغاز کنیم. اساساً تنهایی چیست؟ آیا تنهایی تعریف مشخصی دارد و اینکه چه زمانی می‌توانیم ادعا کنیم فرد احساس تنهایی می‌کند؟
مقدسی: تنهایی را در سه ساحت می‌توان به بحث گذاشت: تنهایی گاه واقعیت، گاه انتخاب و گاه احساس است. این سه موقعیت به سه قسم تنهایی اشاره دارد؛ در قسم اول که تنهایی واقعیت است، با تنهایی فیزیکی سروکار داریم. یعنی هنگامی که کسی در کنار ما نیست و ما نیز نزد کسی حاضر نیستیم و با خودمان و اشیاء سروکار داریم. در نوع دوم که به‌ تنهایی در مقام انتخاب می‌نگریم، پای خلوت به میان می‌آید. و آن گاه که من قصد دارم از دیگران کناره بگیرم، در اینجا گرچه ممکن است به‌لحاظ فیزیکی تنها باشم، ولی این تنهایی انتخابِ خودخواستۀ من است، علاوه‌بر آن در این نوع تنهایی ممکن است من حتی در جمع قادر باشم با خود خلوت کنم. از این تنهایی‌ با عنوان تنهایی مثبت یاد شده که نوعی انتخاب است و می‌تواند در جمع یا بیرون از جمع واقع شود. سومین قسم تنهایی حالتی است که در آن تنهایی، احساس است و نوعی احساس منفی و ناخوش‌آیند تلقی می‌شود. احساس ناخشنودی ناشی از ناکام ماندن از نیاز به برقراری رابطه با مختصات خاص، ما احساس نیازی داریم و رابطه‌ای که به دنبال آن بودیم برقرار نشده، رابطه‌ای که می‌خواهیم اساساً وجود ندارد. در این حالت است که احساس تنهایی و جدا افتادن و طرد‌شدگی و رها شدن می‌کنیم و مواقعی نیز وجود دارد که ما با دیگران رابطه داریم، ولی آن رابطه متناسب با تصوری که ما از آن داریم، نیست و در این حالت درعین رابطه، احساس تنهایی می‌کنیم. این قسم تنهایی، تنهایی عاطفی نام گرفته است. مانند زوجی که با هم رابطه دارند، اما رابطه چنان که انتظار دارند اتقاق نیفتاده است.

🔸آیا تنهایی به میزان تعامل و معاشرتی که افراد با یکدیگر دارند، ارتباط دارد؟
مقدسی: تنهایی فیزیکی، به تعامل با آدم‌ها مرتبط است. زمانی که با دیگران در تعامل باشم، همیشه پیرامونم کسی هست، همواره هستند افرادی که پی‌گیر احوالات من باشند. افرادی که اشیاء را با آنها شریک شوم، و من به‌نوعی تنها استفاده‌کنندۀ این جهان نباشم. در تنهایی به‌معنای خلوت اتفاقاً ما از رابطه‌ها خارج می‌شویم تا مدتی را با خودمان سر کنیم. به این معنا برخی افراد در خلوت نیز تنها نیستند، چراکه صدایی که درونشان هست، صدای دیگران است، در درونشان نیز با دیگران وارد گفت و گو می‌شوند. و اما تنهایی نوع سوم که منفی است، به تعامل با آدم‌ها الزاماً ارتباطی ندارد، بلکه به کیفیت مورد انتظار رابطه مرتبط است. در این میان نکته‌ای حائز اهمیت است؛ در بسیاری از مواقع ما انواع تنهایی را با یکدیگر تاخت می‌زنیم، جایی ما حاضر می‌شویم تنهایی عاطفی را تاب آوریم، تا تنهایی فیزیکی را تحمل نکنیم، چراکه ممکن است تنهایی فیزیکی برایمان بوی مرگ بدهد، اینکه کسی نباشد که از حال ما خبر داشته باشد، برایمان دردناک است. به همین علت در رابطۀ نامناسب باقی می‌مانیم به صرف اینکه فردی باشد، دیگری‌ای باشد که با او در رابطه باشیم…
#کانال_دوستان_حکمت_و_معرفت
https://t.me/joinchat/AAAAAD_s2rR-1QsTt-yZsg
#تنهایی_و_دیگری#شماره۱۵۸
#گفت‌وگو
🔖انسان در عصر تنهایی
بخش دوم
🔹سرگلزایی:
بد نیست به مطلبی راجع به احساس تنهایی اشاره کنم و آن هم مسئلۀ تیپ شخصیتی افراد و ارتباط آن با احساس تنهایی است. اگر دیدگاه تیپ‌های شخصیتی هانس آیزنک (Hans eysenck) را که روان‌شناس شخصیت و پژوهش‌گر بسیار برجسته‌ای است، لحاظ کنیم، او مثل محور x، y، Z، یک مؤلفۀ شخصیتی درون‌گرایی ـ برون‌گرایی را ذکر می‌کند، یک محور تقسیم‌بندی را نوروتیسیسم (Neuroticism) یا روان‌نژدی‌خویی قرار می‌دهد و یک محور شخصیت را سایکوتیسیسم یا روان‌گسیخته‌خویی قرار می‌دهد.
کارل گوستاو یونگ روان‌پزشک سوئیسی نیز دسته‌بندی‌ای سه محوری دارد: یک محور شخصیتی درون‌گرایی ـ برون‌گرایی است، یک محور احساسی بودن (feeling) در برابر متفکر بودن (thinking) است و یک محور حسی بودن (sensational) در برابر شهودی (intuitional) است. مسئله‌ای که نباید از آن غافل ماند این است که احساس تنهایی برای تیپ‌های مختلف شخصیتی، موضوع متفاوتی است؛ برای مثال شخص درون‌گرا، اگر ساعت‌ها یا حتی روزها با فردی در تعامل نباشد، احساس تنهایی نمی‌کند، درحالی‌که فرد برون‌گرا اگر نصف روز با کسی در تماس نباشد یا پیام ندهد یا با کسی احوال‌پرسی و معاشرت گرمی نکند، احساس می‌کند بسیار تنهاست. مسئلۀ بعد نوروتیسیسم است. شخصی که نوروتیسیسم یعنی حساسیت عاطفی بالایی دارد، ممکن است بسیار زود احساس طردشدگی بکند، احساس بکند تحویلش نگرفته‌اند، به او توهین کرده‌اند، تحقیر و توهینی متوجه او شده و بعد احساس کند با اینکه در جمع است، ولی تنهاست و چقدر مورد طرد واقع شده، ولی شخصی که تفکر محور است یا نوروتیسیسم پایینی دارد، ارزیابی منطقی و بی‌طرفانه می‌کند، برای مثال می‌گوید در فلان موقعیت طرف داشت جوک می‌گفت و بلافاصله احساس طرد یا تهاجم نمی‌کند، بلکه  ارزیابی می‌کند که برای مثال طرف قصد توهین و تحقیر داشت یا نه؟ و اینکه اگر طرف مرا تحقیر کرد آیا روی منافع من و وجهۀ من تأثیری داشت؟ و اگر ببیند نه، آن را بی‌اهمیت تلقی می‌کند؛ ولی شخصی که نوروتیسیسم بالایی دارد، به این راحتی نمی‌تواند هزینه ـ فایدۀ منطقی داشته باشد.
مؤلفۀ سوّم شخصیتی آیزنک، سایکوتیسیسم است که آن هم در مقولۀ تنهایی حائز اهمیت است. شخصی که سایکوتیسیسم بالایی دارد؛ یعنی اساساً همراهی با عرف برایش دشوار است، بیشتر احتمال دارد که خلوت‌گزینی را انتخاب بکند و اگر استعداد و امکانات لازم را داشته باشد، از خلوت‌گزینی‌اش چیزی (آفرینشی) دربیاد؛ درحالی‌که آن آدمی که سایکوتیسیسمش پایین است؛ یعنی ذهنش صرفاً در مسیر عرف و هنجارهای اجتماعی پیش می‌رود، کمتر خلوت را انتخاب می کند و اگر خلوتی هم پیش آید، احتمالاً آفرینشی از آن خلوت در نمی‌آید. این را لازم به عرض می‌دانم که گرچه سایکوتیسیسم از نظر لغوی با سایکوز هم‌خانواده‌ است و آن را روان‌گسیخته‌خویی ترجمه می‌کنند، امری لزوماً منفی نیست، این مؤلفۀ شخصیتی هم  در شخصیت‌های آنتی‌سوشیال و افراد روان‌پریش و سایکوتیک بالاست  و هم در میان هنرمندان خلاق و نظریه‌پردازان مستقل و صاحب‌نظر؛ بنابراین سایکوتیسیسم به خودی خود بار ارزشی مثبت یا منفی ندارد و بستگی دارد به اینکه چه‌قدر یک فرد استعداد داشته باشد و در چه محیطی باشد و این متفاوت بودنش، در چه شرایطی رخ دهد.
🔸محمودی: به نظرم مناسب می‌رسد در ابتدا تفکیکی داشته باشیم میان تنهایی و بی‌کسی. بی‌کسی مربوط به زمانی است که فرد افراد کمی دراطرافش هستند، مانند فردی که از فقدان پدر یا مادر یا برادر و خواهر رنج می‌برد، یا دوستان اندکی دارد. این فرد ناراحتی‌اش این است که کسی نیست حالم را بپرسد، کسی نیست که من اگر برای مثال مشکل مالی داشته باشم، از او پول قرض بگیرم، در مشکلات و گرفتاری‌ها از کسی کمک بگیرم و درددل نمی‌توانم بکنم. اینها رنج بی‌کسی را تجربه می‌کنند، اما می‌بینم گاهی افراد بی‌کس نیستند، اطرافیان فراوانی دارند. چنین شخصی می‌تواند ادعا کند که بی‌کس نیست، اما ممکن است در عین حال بگوید این‌ افراد مرا درک نمی‌کنند، گویی حرف مشترکی با آنها ندارم، جهان مشترکی با آنها ندارم. اجازه دهید در اینجا اصطلاح غار را از افلاطون وام بگیریم؛ اما در وضعیتی متفاوت. غار در تمثیل افلاطونی همگانی است و همۀ انسان‌ها در غار واحدی به سر می‌برند، اما فرض کنید که هر کدام از تک‌تک ما ممکن است غار مختص به خود را داشته باشد و گویی همۀ ما در غارهای متفاوت خود اسیر هستیم. یعنی هر کدام از ما در جهان بسته خود به سر می‌برد…
#کانال_دوستان_حکمت_و_معرفت

https://t.me/joinchat/AAAAAD_s2rR-1QsTt-yZsg
#تنهایی_و_دیگری#شماره۱۵۸
#گفت‌وگو
🔖انسان در عصر تنهایی
بخش سوم
🔹محمودی:
زمانی ممکن است من دریابم که با اطرافیانم هم‌غار یا هم‌جهان نیستم، به عبارت دیگر همدل نیستم، همدلی به همان معنای مولانایی که از هم‌زبانی خوش‌تر است. در این صورت من احساس عمیق‌تری از تنهایی میان فردی را تجربه خواهم کرد. این تفکیک کمک می‌کند که ما درک عمیق‌تری از تنهایی‌های میان‌فردی مان داشته باشیم. امکان دارد شخصی هم تنها باشد و هم بی‌کس، ولی از طرفی ممکن است فرد تنها باشد، ولی بی‌کس نباشد و برعکس، بی‌کس باشد، ولی تنها نباشد. شخصی که هم بی‌کس با شد و هم تنها، فشار بیشتری را تحمل می‌کند.
در این میان عدد به رفع تنهایی و بی‌کسی کمکی نمی‌کند. یعنی کیفیت مهم است، نه کمیت. اینکه کسی بگوید در خانوادۀ پر جمعیتی زندگی می‌کند، دلیل نمی‌شود که او احساس بی‌کس را تجربه نکند. ممکن است شخص در خانوادۀ پر جمیعتی باشد، ولی دیگران برایش دل نسوزانند و دل ندهند، مهم تعداد افراد پرکننده در اطراف آدمی نیست، بلکه آنچه مهم است نوع رابطه است. از سوی دیگر ممکن است شخصی احساس بی‌کسی نکند، ولی حرف مشترکی نیز با اطرافیانش نداشته باشد. و این موضوع خود را در سطح جهانی بهتر نشان می‌دهد. اگر تعداد افراد پیرامون ما مشکل را حل می‌کرد، وقتی که ما متوجه می‌شدیم این کیهان خیلی بزرگ‌تر از آن چیزی است که ما فکرش را می‌کردیم، اتفاقاً باید کمتر احساس تنهایی می‌کردیم، اکنون که ما می‌دانیم بیش از هفت میلیارد آدم روی کرۀ زمین هستند، باید کمتر احساس تنهایی می‌کردیم، ولی دقیقاً برعکس است و بیشتر احساس تنهایی می‌کنیم. چرا؟ خود این عدد می‌تواند برای کسی که احساس بی‌کسی یا تنهایی می‌کند بیشتر آزاردهنده باشد. چرا که اگر زمانی ساکنین این کرۀ خاکی یک میلیارد نفر بودند و من تنها بودم و کسی حرف من را نمی‌فهمید، اکنون هفت میلیارد نفر روی زمین می‌زیند و من وضعم همان است. این عدد می‌تواند حال ما را بیش از پیش بد ‌کند. برای مثال من اگر بیفتم و بمیرم، آیا اساساً مردم چین یا هند از درد نبود من آگاه می‌شوند؟ آیا در مکزیک و آرژانتین غمی بر دل کسی می‌نشیند؟ تصور اینکه این هفت میلیارد انسان نسبت به مرگ من بی‌تفاوت هستند و اساساً مطلع نمی‌شوند می‌تواند عمق تنهایی تک‌تک ما را نشان دهد. در همین لحظه که ما به گفت و گو نشسته‌ایم تعداد کثیری از انسان‌ها جان می‌بازند و ما حتی نام و چهرۀ هیچ‌کدامشان را نمی‌شناسیم. و تصور اینکه جهان بدون آنها چه چیزی را از دست خواهد دارد برایمان امکان‌ناپذیر است. این یک پرسش اساسی است که جهان بدون من چه چیز کم دارد؟ و پاسخ آن روشن استهیچ! تعمق در این مسئله عمق تنهایی ما را آشکار می‌کند که ممکن است تأمل دربارۀ آن بسیار دردناک باشد. همۀ اینها در حالی است که این تنهایی با تمام عظمتش می‌تواند با حضور یک نفر و فقط یک نفر محو شود. اگر من یک نفر را در کنار خود داشته باشم که هم یاری گرم باشد و هم هم‌غار و هم‌جهان دیگر نه بی‌کس خواهم بود و نه تنها.
بعد عمیق‌تر و جدی‌تر داستان این است که کیفیت رابطه بسیار بیش از کمیت آن دارای اهمیت است و لذا تأثیرگذاری بیشتری بر روان ما دارد. برای نمونه تصور اینکه مرگ من برای هفت میلیارد انسان اهمیتی ندارد؛ آن قدر جان من را نخواهد آزرد که بدانم مرگم حتی برای کس یا کسانی که از جان دوستشان دارم و یا کسی که جایگاه معشوقم را دارد بی‌اهمیت باشد.  این نوع درد تنهایی به‌خوبی در این شعر حمید مصدق بیان شده است:
«گاه می‌اندیشم
خبر مرگ مرا با تو چه کس می‌گوید؟
آن زمان که خبر مرگ مرا
از کسی می‌شنوی
روی زیبای تو را
کاشکی می‌دیدم
شانه بالازدنت را -بی قید -
و تکان دادن دستت که - مهم نیست زیاد -
و تکان دادن سر را که
«عجیب! عاقبت مُرد؟ افسوس!»
کاشکی می‌دیدم
با خود می‌گویم
چه کسی باور کرد
جنگل جان مرا
آتش عشق تو خاکستر کرد!؟ 
حسرتی که در این کلام است بسیار جانکاه است. این نوعی تنهایی عاشقانه است که ناشی از عشق یک طرفه است. در این حالت فرد عاشق تنهایی عجیبی را تجربه می‌کند. اما از سوی دیگر حتی خود ما با خیلی از آدم‌ها این کار را می‌کنیم شاید چند ثانیه از شنیدن خبر مرگشان متأثر شویم و بعد از چند دقیقه با گفتن این که مرگ هم شتری است که در خانه همه خواهد خوابید، موضوع را به فراموشی سپرده و مشغول صحبت در مورد چیزهای دیگر می‌شویم، این تجربه‌ها عمق تنهایی بشر را نشان می‌دهد...

#کانال_دوستان_حکمت_و_معرفت
https://t.me/joinchat/AAAAAD_s2rR-1QsTt-yZsg