Forwarded from دکتر سرگلزایی drsargolzaei
#چشم_تاریخ
#هیروهیتو یا امپراتور شووا (1989-1901) یکصد وبیست وچهارمین امپراتور #ژاپن بود که پس از مرگ پدرش به مقام امپراتوری نایل گردید، وی بین سال های ۱۹۲۶ تا ۱۹۸۹ امپراتور این کشور بود. تا قبل از پایان #جنگ_جهانی_دوم وی را پسر آسمان میخواندند. طبق قوانین ژاپن در آن موقع امپراتور را پسر آسمان مینامیدند و بجز افراد خاص کسی حق چشم دوختن به او را نداشت. هیروهیتو خود را شکست ناپذیر فرض می کرد!
در زمان حکومت وی ارتش ژاپن منچوری را اشغال کرد. او با آدولف #هیتلر و بنیتو #موسولینی پیمان اتحاد بست و با آغاز جنگ جهانی دوم دستور حمله به مستعمرات #انگلستان و #فرانسه در جنوب شرقی آسیا را صادر کرد. امپراطور ژاپن پیش از جنگ جهانی شبه جزیره ی کره را نیز تصرّف کرده بود! هیروهیتو همچنین در سال ۱۹۴۱ فرمان بمباران بندر #پرل_هاربر #آمریکا را داد و به این شکل جنگ با آمریکا را آغاز کرد .در روز 13 دسامبر سال 1937 میلادی سربازان ارتش ژاپن پس از 3 روز بمباران بی وقفه شهر نانجینگ یا نانکینگ در مرکز چین وارد این شهر می شوند. ورود سربازان ژاپنی به شهر نانجینگ برای اهالی فاجعه بار بود.
ژاپنی ها بلافاصله پس از تصرف شهر دست به قتل عام های گسترده و بی رحمانه می زنند. در نهایت بعد از کشته شدن حدود 10 میلیون چینی و با اعلام شکست #آلمان در بهار ۱۹۴۵ هیروهیتو برای حفظ تاج و تخت خود دستور عقب نشینی ارتش ژاپن از شرق و جنوب شرقی آسیا را صادر کرد. ایالات متحده آمریکا بارها از ژاپن خواست تسلیم شود ولی هیروهیتو و مقامات نظامی ژاپن نپذیرفتند. سرانجام آمریکا دو بمب اتم در شهرهای #هیروشیما و #ناگازاکی ژاپن پرتاب کرد. این اقدام آمریکا ضربهٔ سختی بر پیکرهٔ امپراطوری ژاپن وارد آورد، هیروهیتو با مشاهدهٔ این اوضاع به فکر تسلیم شدن افتاد. عدهای از نظامیان خواستند علیه وی کودتا کنند اما موفق نشدند و سرانجام هیروهیتو در ماه اوت ۱۹۴۵ شرایط ایالات متحدهٔ آمریکا را پذیرفت و ژاپن بی قید و شرط تسلیم شد. چند روز بعد هیروهیتو طی نطق رادیویی از مردم ژاپن خواست تا این شکست را بپذیرند و در راه ترمیم و پیشرفت کشورشان قدم بردارند همچنین اعلام کرد که از امروز دیگر پسر آسمان نیست و از هیچ قداستی نیز بر خوردار نمیباشد و از این پس همه میتوانند به او نگاه کنند. این گونه بود که افسانه ی آسمانی بودن و شکست ناپذیری پیشوا، ژاپن را گرفتار شرمساری تاریخی و خسارتی عظیم کرد. دولتمردان ژاپنی بارها از عملکرد جنگ افروزانه و اشغالگرانه ی ژاپن در دوران جنگ دوّم جهانی عذرخواهی کردند.
@drsargolzaei
http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/HeavenEmperor1.jpg
#هیروهیتو یا امپراتور شووا (1989-1901) یکصد وبیست وچهارمین امپراتور #ژاپن بود که پس از مرگ پدرش به مقام امپراتوری نایل گردید، وی بین سال های ۱۹۲۶ تا ۱۹۸۹ امپراتور این کشور بود. تا قبل از پایان #جنگ_جهانی_دوم وی را پسر آسمان میخواندند. طبق قوانین ژاپن در آن موقع امپراتور را پسر آسمان مینامیدند و بجز افراد خاص کسی حق چشم دوختن به او را نداشت. هیروهیتو خود را شکست ناپذیر فرض می کرد!
در زمان حکومت وی ارتش ژاپن منچوری را اشغال کرد. او با آدولف #هیتلر و بنیتو #موسولینی پیمان اتحاد بست و با آغاز جنگ جهانی دوم دستور حمله به مستعمرات #انگلستان و #فرانسه در جنوب شرقی آسیا را صادر کرد. امپراطور ژاپن پیش از جنگ جهانی شبه جزیره ی کره را نیز تصرّف کرده بود! هیروهیتو همچنین در سال ۱۹۴۱ فرمان بمباران بندر #پرل_هاربر #آمریکا را داد و به این شکل جنگ با آمریکا را آغاز کرد .در روز 13 دسامبر سال 1937 میلادی سربازان ارتش ژاپن پس از 3 روز بمباران بی وقفه شهر نانجینگ یا نانکینگ در مرکز چین وارد این شهر می شوند. ورود سربازان ژاپنی به شهر نانجینگ برای اهالی فاجعه بار بود.
ژاپنی ها بلافاصله پس از تصرف شهر دست به قتل عام های گسترده و بی رحمانه می زنند. در نهایت بعد از کشته شدن حدود 10 میلیون چینی و با اعلام شکست #آلمان در بهار ۱۹۴۵ هیروهیتو برای حفظ تاج و تخت خود دستور عقب نشینی ارتش ژاپن از شرق و جنوب شرقی آسیا را صادر کرد. ایالات متحده آمریکا بارها از ژاپن خواست تسلیم شود ولی هیروهیتو و مقامات نظامی ژاپن نپذیرفتند. سرانجام آمریکا دو بمب اتم در شهرهای #هیروشیما و #ناگازاکی ژاپن پرتاب کرد. این اقدام آمریکا ضربهٔ سختی بر پیکرهٔ امپراطوری ژاپن وارد آورد، هیروهیتو با مشاهدهٔ این اوضاع به فکر تسلیم شدن افتاد. عدهای از نظامیان خواستند علیه وی کودتا کنند اما موفق نشدند و سرانجام هیروهیتو در ماه اوت ۱۹۴۵ شرایط ایالات متحدهٔ آمریکا را پذیرفت و ژاپن بی قید و شرط تسلیم شد. چند روز بعد هیروهیتو طی نطق رادیویی از مردم ژاپن خواست تا این شکست را بپذیرند و در راه ترمیم و پیشرفت کشورشان قدم بردارند همچنین اعلام کرد که از امروز دیگر پسر آسمان نیست و از هیچ قداستی نیز بر خوردار نمیباشد و از این پس همه میتوانند به او نگاه کنند. این گونه بود که افسانه ی آسمانی بودن و شکست ناپذیری پیشوا، ژاپن را گرفتار شرمساری تاریخی و خسارتی عظیم کرد. دولتمردان ژاپنی بارها از عملکرد جنگ افروزانه و اشغالگرانه ی ژاپن در دوران جنگ دوّم جهانی عذرخواهی کردند.
@drsargolzaei
http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/HeavenEmperor1.jpg
#چشم_تاریخ
عکس زیر در 13 ژوئن 1936 در بندر هامبورگ برداشته شده است. #هیتلر شخصا در مراسم به آب انداختن یک ناو جنگی شرکت کرده است و صدها زن و مرد آلمانی با علامت «پاینده باد پیشوا» از قدرت طلبی جنون آمیز او حمایت می کنند. امّا «آگوست #لاندمسر» تک و تنها در میان این جمع دستانش را بر روی هم می گذارد و «همرنگ جماعت» نمی شود. شاید اگر تعداد بیشتری از این آگوست لاندمسرها در آلمان وجود داشتند پیشوای جنون زده در سال 1939 نیمی از جهان را وارد جنگ نمی کرد.
@drsargolzaei
http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/AugustLandmesser.jpg
عکس زیر در 13 ژوئن 1936 در بندر هامبورگ برداشته شده است. #هیتلر شخصا در مراسم به آب انداختن یک ناو جنگی شرکت کرده است و صدها زن و مرد آلمانی با علامت «پاینده باد پیشوا» از قدرت طلبی جنون آمیز او حمایت می کنند. امّا «آگوست #لاندمسر» تک و تنها در میان این جمع دستانش را بر روی هم می گذارد و «همرنگ جماعت» نمی شود. شاید اگر تعداد بیشتری از این آگوست لاندمسرها در آلمان وجود داشتند پیشوای جنون زده در سال 1939 نیمی از جهان را وارد جنگ نمی کرد.
@drsargolzaei
http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/AugustLandmesser.jpg
#پرسش_و_پاسخ
*پرسش:
با سلام و تشکر بابت مطالب ارزنده تان
جوانی هستم بیست و شش ساله و سوالی که جوابی برای آن نمی یابم این است که چگونه در گروه هایی مثل طالبان و داعش و یا احزابی مثل نازی افرادی هستند که حاضرند صادقانه جان و زندگی خود را برای آن اهداف یا آرمانها فدا کنند. چگونه کسی شهید خوانده میشود و دیگری تروریست؟ وقتی کسی تا بدین حد حاضر است همه چیزش را ببازد نمیتوانم به سادگی از او بگذرم. ممنون میشوم اگر نظر خود را بیان بفرمایید.
*پاسخ #دکترسرگلزایی :
با سلام و احترام
وضعیت روانشناختی این افراد خود فرا روی
(self- Transcendence)
نامیده می شود.
«خود فراروی» حالتی روانشناختی است که فرد از مصروف کردن و حتی فدا کردن خود برای دیگری لذت می برد. این «دیگری» که سیلوانو آریتی روانپزشک ایتالیایی آن را «دیگری فرادست»
(the dominant other)
نامیده است، می تواند یک انسان دیگر باشد یا یک کشور، یک حزب، یک آرمان، یک پروژه پژوهشی یا هرچیز دیگری باشد. چه افرادی همچون ارنستو #چگوارا و مصطفی چمران، که جان خود را فدای یک آرمان کردند، چه افرادی چون آموندسن و ماژلان که جان بر سر اکتشاف سرزمین های جدید گذاشتند و چه داوطلبانی که حاضر شدند آب آلوده مرداب ها را بنوشند تا به کشف چگونگی ابتلا به مالاریا کمک کنند در چنین وضعیتی قرار داشتند. تجربهٔ «خود فرا روی» با نوعی وضعیت «سرسختی» یا Hardiness خود را بروز می دهد که به گفته «کوباسا» شامل سه مولفه است: احساس منبع کنترل درونی، تعهّد و چالش پذیری. در این وضعیت نوعی تسلیم ناپذیری، ارادهٔ خلل ناپذیر و مقاومت در برابر شدائد و سختی ها در فرد تظاهر می یابد که او را برای رسیدن به هدف و عمل به وظیفه یاری می دهد.
گرچه «خود فرا روی» قدرت روانی فرد را افزایش می دهد و از این رو می تواند نقش مفید و سازنده ای در زندگی فرد داشته باشد اما این سکّه روی دیگری هم دارد. چنین وضعیتی می تواند با احساس همه چیز توانی (Omnipotence)، شکست ناپذیری، فنا ناپذیری و خود شیفتگی (Narcissism) بروز کند و در نتیجه فردی خود محور، انعطاف ناپذیر و جزم اندیش ساخته شود. چنین فرایندی را کارل گوستاو #یونگ ، روانپزشک سوئیسی، «تورم روانی»
(Psychic inflation)
نامیده است و به خطر آن اشاره کرده است.
معمولا همانطور که وجود افرادی که در «خود فرا روی» اند در جریان های سازنده علمی، فرهنگی اجتماعی ضروری است، وجود چنین افرادی در شکل گیری یک دیکتاتوری و نظام استبدادی نیز ضرورت دارد! یک روی سکّهٔ خودفراروی #مهاتماگاندی و #نلسون_ماندلا را می بینیم و روی دیگر این سکه آدولف #هیتلر را !
تحلیل خود فرا روی
گرچه با یک نگاه فرویدی ممکن است چنین وضعیت خود فرا روی را فرآیندی روان نژندانه (نورتیک) بدانیم که ناشی از «مازوخیسم» است، نظریه پردازانی مثل «ویکتور فرانکل» خود فرا روی را مسیر ضروری برای خود شکوفایی (Self-actualization) می دانند و دکتر آلکسیس کارل جراح عروق و فیزیولوژیست بزرگ فرانسوی که موفق به دریافت معتبر ترین جوایز علمی از جمله جایزه نوبل پزشکی شده است خود فراروی را از نیازهای والای انسانی می داند. به نظر می رسد هر دو نگاه صحیح باشند. خود فرا روی بسته به این که چگونه مدیریت شود می تواند فرصت یا برعکس تهدید باشد. خود فرا روی مدیریت نشده می تواند باعث قربانی شدن بی دلیل یک فرد یا حتی یک نسل گردد. خود فرا روی بدون برخورداری از مهارت هایی همچون «خود ارزیابی»
(self-evaluation)
و «شک ورزی» (Skepticism) فرد را مستعد «تورم روانی» می سازد.
سبز باشید
T.me/drsargolzaei
*پرسش:
با سلام و تشکر بابت مطالب ارزنده تان
جوانی هستم بیست و شش ساله و سوالی که جوابی برای آن نمی یابم این است که چگونه در گروه هایی مثل طالبان و داعش و یا احزابی مثل نازی افرادی هستند که حاضرند صادقانه جان و زندگی خود را برای آن اهداف یا آرمانها فدا کنند. چگونه کسی شهید خوانده میشود و دیگری تروریست؟ وقتی کسی تا بدین حد حاضر است همه چیزش را ببازد نمیتوانم به سادگی از او بگذرم. ممنون میشوم اگر نظر خود را بیان بفرمایید.
*پاسخ #دکترسرگلزایی :
با سلام و احترام
وضعیت روانشناختی این افراد خود فرا روی
(self- Transcendence)
نامیده می شود.
«خود فراروی» حالتی روانشناختی است که فرد از مصروف کردن و حتی فدا کردن خود برای دیگری لذت می برد. این «دیگری» که سیلوانو آریتی روانپزشک ایتالیایی آن را «دیگری فرادست»
(the dominant other)
نامیده است، می تواند یک انسان دیگر باشد یا یک کشور، یک حزب، یک آرمان، یک پروژه پژوهشی یا هرچیز دیگری باشد. چه افرادی همچون ارنستو #چگوارا و مصطفی چمران، که جان خود را فدای یک آرمان کردند، چه افرادی چون آموندسن و ماژلان که جان بر سر اکتشاف سرزمین های جدید گذاشتند و چه داوطلبانی که حاضر شدند آب آلوده مرداب ها را بنوشند تا به کشف چگونگی ابتلا به مالاریا کمک کنند در چنین وضعیتی قرار داشتند. تجربهٔ «خود فرا روی» با نوعی وضعیت «سرسختی» یا Hardiness خود را بروز می دهد که به گفته «کوباسا» شامل سه مولفه است: احساس منبع کنترل درونی، تعهّد و چالش پذیری. در این وضعیت نوعی تسلیم ناپذیری، ارادهٔ خلل ناپذیر و مقاومت در برابر شدائد و سختی ها در فرد تظاهر می یابد که او را برای رسیدن به هدف و عمل به وظیفه یاری می دهد.
گرچه «خود فرا روی» قدرت روانی فرد را افزایش می دهد و از این رو می تواند نقش مفید و سازنده ای در زندگی فرد داشته باشد اما این سکّه روی دیگری هم دارد. چنین وضعیتی می تواند با احساس همه چیز توانی (Omnipotence)، شکست ناپذیری، فنا ناپذیری و خود شیفتگی (Narcissism) بروز کند و در نتیجه فردی خود محور، انعطاف ناپذیر و جزم اندیش ساخته شود. چنین فرایندی را کارل گوستاو #یونگ ، روانپزشک سوئیسی، «تورم روانی»
(Psychic inflation)
نامیده است و به خطر آن اشاره کرده است.
معمولا همانطور که وجود افرادی که در «خود فرا روی» اند در جریان های سازنده علمی، فرهنگی اجتماعی ضروری است، وجود چنین افرادی در شکل گیری یک دیکتاتوری و نظام استبدادی نیز ضرورت دارد! یک روی سکّهٔ خودفراروی #مهاتماگاندی و #نلسون_ماندلا را می بینیم و روی دیگر این سکه آدولف #هیتلر را !
تحلیل خود فرا روی
گرچه با یک نگاه فرویدی ممکن است چنین وضعیت خود فرا روی را فرآیندی روان نژندانه (نورتیک) بدانیم که ناشی از «مازوخیسم» است، نظریه پردازانی مثل «ویکتور فرانکل» خود فرا روی را مسیر ضروری برای خود شکوفایی (Self-actualization) می دانند و دکتر آلکسیس کارل جراح عروق و فیزیولوژیست بزرگ فرانسوی که موفق به دریافت معتبر ترین جوایز علمی از جمله جایزه نوبل پزشکی شده است خود فراروی را از نیازهای والای انسانی می داند. به نظر می رسد هر دو نگاه صحیح باشند. خود فرا روی بسته به این که چگونه مدیریت شود می تواند فرصت یا برعکس تهدید باشد. خود فرا روی مدیریت نشده می تواند باعث قربانی شدن بی دلیل یک فرد یا حتی یک نسل گردد. خود فرا روی بدون برخورداری از مهارت هایی همچون «خود ارزیابی»
(self-evaluation)
و «شک ورزی» (Skepticism) فرد را مستعد «تورم روانی» می سازد.
سبز باشید
T.me/drsargolzaei
Telegram
دکتر سرگلزایی drsargolzaei
Psychiatrist ,Social activist
Email: isssp@yahoo.com
drsargolzaei.com
Instagram.com/drsargolzaei
https://twitter.com/drsargolzae
https://youtube.com/@sargolzaei
https://m.facebook.com/drsargolzaei
First Post:
https://t.me/drsargolzaei/7
@drsargolzaei
Email: isssp@yahoo.com
drsargolzaei.com
Instagram.com/drsargolzaei
https://twitter.com/drsargolzae
https://youtube.com/@sargolzaei
https://m.facebook.com/drsargolzaei
First Post:
https://t.me/drsargolzaei/7
@drsargolzaei
#چشم_تاریخ
#پاپ_پیوس_دوازدهم یکی از پاپ های کلیسای کاتولیک رم بود که در رم به دنیا آمد و از ۱۹۳۹ تا ۱۹۵۸ میلادی پاپ بود. پیوس دوازدهم در سال ۱۹۳۹ و همزمان با آغاز #جنگ_جهانی_دوم به مقام «پاپ اعظم» انتخاب شد و تا سال ۱۹۵۸ در این سمت باقی ماند. پیوس دوازدهم در جریان جنگ جهانی دوّم، از امضاء بیانیهٔ متّفقین در نکوهش نسلکشی و یهودستیزی آلمان نازی خودداری کرد، به این سبب برخی منتقدین به وی لقب «پاپ هیتلر» داده اند امّا کلیسای کاتولیک بارها ادعا کرده است که پاپ پیوس به یهودیان بسیاری پناه داده و آنها را در کلیساها و صومعه ها مخفی کرده بود و به ادعای واتیکان به این خاطر از #هیتلر انتقاد نکرده است که میترسیده موجبات خشونت و برخوردهای غیرانسانی و سختگیرانه بیشتری را فراهم سازد. در سال ۲۰۰۷ میلادی، ۱۵ کاردینال و ۱۵ اسقف اعظم واتیکان با اکثریت آرا، لقب «قدّیس» را به پاپ پیوس دوازدهم اعطا کردند. قِدّیس، لقبی مقدس در کلیسای کاتولیک است که بر مبنای آن لقب «مقدس» به نام فرد تقدیس شده، پیشوند میگردد. برای قدیس معرفی کردن فردی در کلیسای کاتولیک، باید (به باور کلیسا) معجزهای از فرد مورد نظر، به کلیسا اثبات شود. با انجام فرایند Beatification (آمرزش) و اعطای مقام قدّیس کلیسای کاتولیک اعلام می کند که این فرد وارد بهشت شده است!
@drsargolzaei
www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/Hitler'sPope.jpg
#پاپ_پیوس_دوازدهم یکی از پاپ های کلیسای کاتولیک رم بود که در رم به دنیا آمد و از ۱۹۳۹ تا ۱۹۵۸ میلادی پاپ بود. پیوس دوازدهم در سال ۱۹۳۹ و همزمان با آغاز #جنگ_جهانی_دوم به مقام «پاپ اعظم» انتخاب شد و تا سال ۱۹۵۸ در این سمت باقی ماند. پیوس دوازدهم در جریان جنگ جهانی دوّم، از امضاء بیانیهٔ متّفقین در نکوهش نسلکشی و یهودستیزی آلمان نازی خودداری کرد، به این سبب برخی منتقدین به وی لقب «پاپ هیتلر» داده اند امّا کلیسای کاتولیک بارها ادعا کرده است که پاپ پیوس به یهودیان بسیاری پناه داده و آنها را در کلیساها و صومعه ها مخفی کرده بود و به ادعای واتیکان به این خاطر از #هیتلر انتقاد نکرده است که میترسیده موجبات خشونت و برخوردهای غیرانسانی و سختگیرانه بیشتری را فراهم سازد. در سال ۲۰۰۷ میلادی، ۱۵ کاردینال و ۱۵ اسقف اعظم واتیکان با اکثریت آرا، لقب «قدّیس» را به پاپ پیوس دوازدهم اعطا کردند. قِدّیس، لقبی مقدس در کلیسای کاتولیک است که بر مبنای آن لقب «مقدس» به نام فرد تقدیس شده، پیشوند میگردد. برای قدیس معرفی کردن فردی در کلیسای کاتولیک، باید (به باور کلیسا) معجزهای از فرد مورد نظر، به کلیسا اثبات شود. با انجام فرایند Beatification (آمرزش) و اعطای مقام قدّیس کلیسای کاتولیک اعلام می کند که این فرد وارد بهشت شده است!
@drsargolzaei
www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/Hitler'sPope.jpg
#معرفی_کتاب
#قربانی
نویسنده: کورتزیو مالاپارته
مترجم: محمّد قاضی
ناشر: نشر ماهی - چاپ اول - ۱۳۹۵
کورتزیو مالاپارته نویسنده کتاب قربانی روزنامه نگاری ایتالیایی است که در ابتدای به قدرت رسیدن #هیتلر در آلمان نخستین کتاب را بر ضدّ او نوشت. این کتاب که "فن کودتا" نام داشت، در سال ۱۹۳۱ در اروپا منتشر شد ولی فروش آن علاوه بر آلمان در ایتالیا هم ممنوع بود چرا که #موسولینی حاکم #فاشیست ایتالیا متّحد هیتلر بود.
"مالاپارته" در طول جنگ دوم جهانی به عنوان یک روزنامه نگار در تمام کشورهای در حال جنگ حرکت می کرد و گزارش تهیه می کرد.
کتاب "قربانی" محصول مشاهدات مالاپارته از کشورهای در حال جنگ است. مالاپارته در جبهه های جنگ اوکراین حضور می یابد، در اردوگاه های یهودیان لهستان، در دانوب هنگام ورود نازی ها به بلگراد، زیر بمباران های رومانی و در صحنه های تیرباران اُسرای روسی و حلق آویز کردن یهودیان.
اما کتاب "قربانی" سبک خبری و ژورنالیستی ندارد بلکه مالاپارته با قلمی شاعرانه این جنگ جنون آمیز را روایت کرده است، مالاپارته در هنگام جنگ به رنگ آسمان، نگاه حیوانات و روح شهرها، ملت ها و فرهنگ ها نگاه می کند و آن ها را همان قدر روایت می کند که حوادث ملموس جنگ را، بنابراین بی جا نیست اگر این کتاب را گزارشی شاعرانه از جنگ جهانی دوّم بنامیم.
گفتگوهای مالاپارته در این کتاب همواره انباشته از طنزی تلخ و گزنده هستند، که نمونه ای از آن را در صفحه ۴۲۱ کتاب می خوانیم:
شاهزاده فردریک لبخند زنان به من نگاه کرد. بعد گفت:
"ماریزه چکار می کند؟ آلبرتا چطور؟"
گفتم: "اوه فردریک، این ها همه حالا روسپی گری می کنند. امروز در ایتالیا روسپی گری خیلی مُد شده است، به طوری که همه به روسپی گری رو آورده اند. پادشاه ایتالیا، پاپ، موسولینی، شاهزادگان محبوب ما، کاردینال ها و ژنرال ها همه امروز در ایتالیا روسپی گری می کنند... . خود من هم سال های سال مثل همه روسپی گری کردم. بعداً از این شیوه زده شدم، سر به طغیان برداشتم و به زندان افتادم؛ ولی حتی به زندان رفتن هم در ایتالیا وسیله ای است برای روسپی گری!"
* * *
"کورتزیو مالاپارته" در کتاب قربانی فراتر از یک مشاهده گر عمل می کند، او چارچوب جدیدی را برای مشاهده و تحلیل در اختیار خوانندگان کتابش قرار می دهد.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/sacrifice.jpg
#قربانی
نویسنده: کورتزیو مالاپارته
مترجم: محمّد قاضی
ناشر: نشر ماهی - چاپ اول - ۱۳۹۵
کورتزیو مالاپارته نویسنده کتاب قربانی روزنامه نگاری ایتالیایی است که در ابتدای به قدرت رسیدن #هیتلر در آلمان نخستین کتاب را بر ضدّ او نوشت. این کتاب که "فن کودتا" نام داشت، در سال ۱۹۳۱ در اروپا منتشر شد ولی فروش آن علاوه بر آلمان در ایتالیا هم ممنوع بود چرا که #موسولینی حاکم #فاشیست ایتالیا متّحد هیتلر بود.
"مالاپارته" در طول جنگ دوم جهانی به عنوان یک روزنامه نگار در تمام کشورهای در حال جنگ حرکت می کرد و گزارش تهیه می کرد.
کتاب "قربانی" محصول مشاهدات مالاپارته از کشورهای در حال جنگ است. مالاپارته در جبهه های جنگ اوکراین حضور می یابد، در اردوگاه های یهودیان لهستان، در دانوب هنگام ورود نازی ها به بلگراد، زیر بمباران های رومانی و در صحنه های تیرباران اُسرای روسی و حلق آویز کردن یهودیان.
اما کتاب "قربانی" سبک خبری و ژورنالیستی ندارد بلکه مالاپارته با قلمی شاعرانه این جنگ جنون آمیز را روایت کرده است، مالاپارته در هنگام جنگ به رنگ آسمان، نگاه حیوانات و روح شهرها، ملت ها و فرهنگ ها نگاه می کند و آن ها را همان قدر روایت می کند که حوادث ملموس جنگ را، بنابراین بی جا نیست اگر این کتاب را گزارشی شاعرانه از جنگ جهانی دوّم بنامیم.
گفتگوهای مالاپارته در این کتاب همواره انباشته از طنزی تلخ و گزنده هستند، که نمونه ای از آن را در صفحه ۴۲۱ کتاب می خوانیم:
شاهزاده فردریک لبخند زنان به من نگاه کرد. بعد گفت:
"ماریزه چکار می کند؟ آلبرتا چطور؟"
گفتم: "اوه فردریک، این ها همه حالا روسپی گری می کنند. امروز در ایتالیا روسپی گری خیلی مُد شده است، به طوری که همه به روسپی گری رو آورده اند. پادشاه ایتالیا، پاپ، موسولینی، شاهزادگان محبوب ما، کاردینال ها و ژنرال ها همه امروز در ایتالیا روسپی گری می کنند... . خود من هم سال های سال مثل همه روسپی گری کردم. بعداً از این شیوه زده شدم، سر به طغیان برداشتم و به زندان افتادم؛ ولی حتی به زندان رفتن هم در ایتالیا وسیله ای است برای روسپی گری!"
* * *
"کورتزیو مالاپارته" در کتاب قربانی فراتر از یک مشاهده گر عمل می کند، او چارچوب جدیدی را برای مشاهده و تحلیل در اختیار خوانندگان کتابش قرار می دهد.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/sacrifice.jpg
#چشم_تاریخ
#ویلی_برانت شاگرد مدرسه بود که در ارگان حزب سوسیال دموکرات زادگاهش، به نوشتن مقاله میپرداخت. در17 سالگی رسماً به عضویت همان حزب درآمد كه در آلمان آن زمان «راه سوم» خوانده ميشد. بیست ساله بود که ناسیونال سوسیالیستها (#نازیها) به قدرت رسیدند و #هیتلر تمام احزاب چپ را غیر قانونی اعلام کرد. هربرت فرام، نام مستعار «ویلی برانت*» را برای خود انتخاب کرد و به نروژ رفت تا از تعقیب نازیها در امان باشد. در 1940 که آلمان، نروژ را اشغال کرد، دستگیر شد. اما چون با نامی دیگر و در یونیفورم نروژی بود، شناخته نشد. چون آزاد شد، به سوئد رفت و در استکهلم تابعیت نروژی گرفت. در ۱۹۴۵به عنوان خبرنگار روزنامههای نروژی برای پیگیری اخبار دادگاه نورنبرگ در آلمان به کار پرداخت. در 1948 ملیت آلمانیاش را اعاده کرد و سال بعد و در 35 سالگی به عنوان معاونت شهردار مشهور برلین، انتخاب شد و در 1949 به نمایندگی اولین مجلس ملی آلمان و در1957 به عنوان شهردار برلین غربی انتخاب شد.
ویلی برانت سوسیال دموکرات که با فعالیتهای سیاسی خستگی ناپذیر در نقش نماینده مجلس آلمان بعد از جنگ، چهرهای آشنا برای آلمانیها بود، به عنوان شهردار برلین غربی در دوران جنگ سرد، یک چهره شناخته شده جهانی شد. در ائتلاف بزرگ احزاب دموکرات مسیحی و سوسیال دموکرات در سال 1966، به عنوان معاون صدراعظم و وزیر خارجه آلمان انتخاب شد و در انتخابات سه سال بعد، خود را نامزد صدراعظمی آلمان کرد و رأی آورد.
وی یک سال پس از انتخابش به نخستوزیری در هفتم دسامبر ۱۹۷۰ برای ادای احترام به قربانیان «شورش گتوی ورشو» و میلیونها قربانی لهستانی جنگ به ورشو رفت. لهستان در #جنگ_جهانی_دوم، بالاترین آمار تلفات انسانی را در سطح جهانی داشت. بعد از گذشت سه دهه از آن واقعه اسف بار تاریخی، ویلی برانت، در ورشو حضور یافت تا دست دوستی به سوی لهستان دراز کند. او در میدان مرکزی ورشو، کنار مجسمه یادبود کشته شدگان جنگ جهانی دوم لهستان به سخنرانی پرداخت. نفسها در سینه حبس بود و نه فقط لهستان، که دنیا چشم بود و گوش تا ببیند و بشنود او چگونه از کشورش اعاده حیثیت میکند... (چرا که آلمانها باور داشتند بسیاری از این جنایات توسط کمونیستها رخ داده بود) او کلمهای حرف نزد. به جای رفتن پشت تریبون، با قدمهای شمرده و آرام به طرف مجسمه یادبود رفت و در برابر آن زانو زد... و دقایقی بعد، در برابر چشمان حیرت زده خبرنگاران و حاضران، در سکوتی سنگین جایگاه را ترک کرد... او به این ترتیب به طور رسمی مسئولیت آلمان را در برافروختن آتش جنگ پذیرفت.
ویلی برانت #جایزه_صلح_نوبل ۱۹۷۱ را به خاطر این حرکت از آن خود کرد و مرد آن سال شد. وقتی بعدها از او علت این حرکت را پرسیدند، پاسخ داد: «آنجا بنای یادبود مردمانی بیگناه بود، این که چه کسی مقصر کشته شدن آنها است مهم نیست، مهم این است آنها دیگر در بین ما نیستند. در آن روز او قرارداد ورشو را نیز امضاء کرد که بر اساس آن آلمان از ادعاهای ارضی خود در مناطق مرزی با لهستان چشم پوشید. امروزه، یکی از میادین اصلی ورشو به نام ویلی برانت است و نمای یادبودی او، در حالیکه زانو زده است، در وسط این میدان به چشم میخورد.
@drsargolzaei
http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/WillyBrandt1.jpg
#ویلی_برانت شاگرد مدرسه بود که در ارگان حزب سوسیال دموکرات زادگاهش، به نوشتن مقاله میپرداخت. در17 سالگی رسماً به عضویت همان حزب درآمد كه در آلمان آن زمان «راه سوم» خوانده ميشد. بیست ساله بود که ناسیونال سوسیالیستها (#نازیها) به قدرت رسیدند و #هیتلر تمام احزاب چپ را غیر قانونی اعلام کرد. هربرت فرام، نام مستعار «ویلی برانت*» را برای خود انتخاب کرد و به نروژ رفت تا از تعقیب نازیها در امان باشد. در 1940 که آلمان، نروژ را اشغال کرد، دستگیر شد. اما چون با نامی دیگر و در یونیفورم نروژی بود، شناخته نشد. چون آزاد شد، به سوئد رفت و در استکهلم تابعیت نروژی گرفت. در ۱۹۴۵به عنوان خبرنگار روزنامههای نروژی برای پیگیری اخبار دادگاه نورنبرگ در آلمان به کار پرداخت. در 1948 ملیت آلمانیاش را اعاده کرد و سال بعد و در 35 سالگی به عنوان معاونت شهردار مشهور برلین، انتخاب شد و در 1949 به نمایندگی اولین مجلس ملی آلمان و در1957 به عنوان شهردار برلین غربی انتخاب شد.
ویلی برانت سوسیال دموکرات که با فعالیتهای سیاسی خستگی ناپذیر در نقش نماینده مجلس آلمان بعد از جنگ، چهرهای آشنا برای آلمانیها بود، به عنوان شهردار برلین غربی در دوران جنگ سرد، یک چهره شناخته شده جهانی شد. در ائتلاف بزرگ احزاب دموکرات مسیحی و سوسیال دموکرات در سال 1966، به عنوان معاون صدراعظم و وزیر خارجه آلمان انتخاب شد و در انتخابات سه سال بعد، خود را نامزد صدراعظمی آلمان کرد و رأی آورد.
وی یک سال پس از انتخابش به نخستوزیری در هفتم دسامبر ۱۹۷۰ برای ادای احترام به قربانیان «شورش گتوی ورشو» و میلیونها قربانی لهستانی جنگ به ورشو رفت. لهستان در #جنگ_جهانی_دوم، بالاترین آمار تلفات انسانی را در سطح جهانی داشت. بعد از گذشت سه دهه از آن واقعه اسف بار تاریخی، ویلی برانت، در ورشو حضور یافت تا دست دوستی به سوی لهستان دراز کند. او در میدان مرکزی ورشو، کنار مجسمه یادبود کشته شدگان جنگ جهانی دوم لهستان به سخنرانی پرداخت. نفسها در سینه حبس بود و نه فقط لهستان، که دنیا چشم بود و گوش تا ببیند و بشنود او چگونه از کشورش اعاده حیثیت میکند... (چرا که آلمانها باور داشتند بسیاری از این جنایات توسط کمونیستها رخ داده بود) او کلمهای حرف نزد. به جای رفتن پشت تریبون، با قدمهای شمرده و آرام به طرف مجسمه یادبود رفت و در برابر آن زانو زد... و دقایقی بعد، در برابر چشمان حیرت زده خبرنگاران و حاضران، در سکوتی سنگین جایگاه را ترک کرد... او به این ترتیب به طور رسمی مسئولیت آلمان را در برافروختن آتش جنگ پذیرفت.
ویلی برانت #جایزه_صلح_نوبل ۱۹۷۱ را به خاطر این حرکت از آن خود کرد و مرد آن سال شد. وقتی بعدها از او علت این حرکت را پرسیدند، پاسخ داد: «آنجا بنای یادبود مردمانی بیگناه بود، این که چه کسی مقصر کشته شدن آنها است مهم نیست، مهم این است آنها دیگر در بین ما نیستند. در آن روز او قرارداد ورشو را نیز امضاء کرد که بر اساس آن آلمان از ادعاهای ارضی خود در مناطق مرزی با لهستان چشم پوشید. امروزه، یکی از میادین اصلی ورشو به نام ویلی برانت است و نمای یادبودی او، در حالیکه زانو زده است، در وسط این میدان به چشم میخورد.
@drsargolzaei
http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/WillyBrandt1.jpg
Forwarded from دکتر سرگلزایی drsargolzaei
#مقاله
#یونگ_و_فاشیسم
زمانی که فاشیست ها در آلمان و اتریش روی کار آمدند، #یونگ به قدرت رسیدن آن ها را یک پدیده مذهبی دانست و اسم این پدیده را #مذهب_اوباش نهاد!
فاشیست ها بر شانه های اوباش سوار می شوند:
تکنیک موفقیت آن ها این است که یک مذهب جدید خلق می کنند، مذهبی که در آن اطاعت از پیشوا تنها شرط رستگاری است!
در مذهب خلق شده توسط فاشیست ها، برخلاف اغلب مذاهب رایج عالم، نیازی به پرهیزکاری، پارسایی، درون نگری و ارتباط شخصی با الوهیت وجود ندارد. همه آئین مذهبی در مناسک جمعی و با شور و غلیان هیجانات صورت می گیرد:
مراسم رژه، گردهمایی های عظیم خیابانی، تکان دادن پرچم ها و به بازو بستن بازوبند هایی که عضویت در آئین پیشوا را نشان می دهند.
اوباش کسانی هستند که فاقد یک هویت فردی و یک نظام ارزشی درونی هستند. آن ها نه تمایل به پارسایی و انضباط دارند و نه توان درون نگری و گوشه گیری و اعتکاف. پس برای چنین کسانی که همیشه دچار احساس گناه و احساس حقارت عمیق بوده اند مذهب فاشیست ها نور امید رستگاری است: به جای سکوت شعار بدهید و فریاد بزنید، به جای تنهایی برای شما اعتکاف گروهی فراهم می کنیم و به جای ارتباط درونی با الوهیت یک ارتباط جمعی با پیشوا را به شما پیشنهاد می کنیم. فاشیست ها به اوباش اعتماد به نفس می دهند، به آن ها وعده تعمید و رستگاری می دهند و این همان چیزی است که اوباش به آن نیاز دارند.
این چنین است که فاشیست ها به راحتی لشگری از اوباش فراهم می آورند، لشگری که خشونت را عبادت می داند و همچون یک ماشین غول پیکر ارعاب و سرکوب به پیش می رود.
#هیتلر راجع به نژاد بسیار حساس است اما آموزه ی نژادی او پر از تناقض و به لحاظ علمی بی اساس است. مفهوم نژاد هرگز تعریف نمی شود. مردم، نژاد، قبیله، گونه و ملت تقریبأ به یک معنا به کار می روند! گرچه او مساله نژادی را "کلید تاریخ جهان" می داند واقعیات زیست شناسی و ژنتیک ربطی به او ندارند. نظریه او منحصرأ در خدمت تبیین و توجیه نفرت و تعصب پیروانش نسبت به "دیگران" قرار دارد.
همچنین است یهودی ستیزی هیتلر: هیتلر همه دشمنانش را بدون استثناء یهودی می داند. دموکراسی و جامعه ملل، صلح طلبی، مارکسیسم و هنر مدرن همه از ابداعات یهودیت بین المللی هستند! به همین دلیل بین اوباش و پیشوا یک تفاهم عمیق ایجاد می شود. هیتلر علیه همه نهادهای مدرن اعلام جنگ می کند، نهادهایی که برای اوباش غیر قابل درک و ثقیلند، پس هیتلر به اوباش این پیام را می دهد: آن چه برای شما غیر قابل فهم است بد است، نابودش کنید!
#حزب_نازی در انتخابات ۱۹۳۲ پیروز شد، در ۱۰ می ۱۹۳۳ مراسم کتاب سوزان در برلین برگزار شد و در ۱۱ آوریل ۱۹۳۳ "پاکسازی" موزه ها و گالری ها آغاز شد! هیتلر در ۱۹۳۹ کشور آلمان را وارد جنگی بد سرانجام کرد. جنگی که پس از ۶ سال تخریب و کشتار با نابودی کشور و خودکشی پیشوا پایان یافت!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
پی نوشت:
منبع اطلاعات فوق کتابهای زیر هستند:
۱- اندیشه یونگ- ریچارد بیلسکر-ترجمه حسین پاینده- انتشارات آشیان
۲- هنر مدرنیسم- ساندرو بکولا- ترجمه رویین پاکباز و همکاران - انتشارات فرهنگ معاصر
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#یونگ_و_فاشیسم
زمانی که فاشیست ها در آلمان و اتریش روی کار آمدند، #یونگ به قدرت رسیدن آن ها را یک پدیده مذهبی دانست و اسم این پدیده را #مذهب_اوباش نهاد!
فاشیست ها بر شانه های اوباش سوار می شوند:
تکنیک موفقیت آن ها این است که یک مذهب جدید خلق می کنند، مذهبی که در آن اطاعت از پیشوا تنها شرط رستگاری است!
در مذهب خلق شده توسط فاشیست ها، برخلاف اغلب مذاهب رایج عالم، نیازی به پرهیزکاری، پارسایی، درون نگری و ارتباط شخصی با الوهیت وجود ندارد. همه آئین مذهبی در مناسک جمعی و با شور و غلیان هیجانات صورت می گیرد:
مراسم رژه، گردهمایی های عظیم خیابانی، تکان دادن پرچم ها و به بازو بستن بازوبند هایی که عضویت در آئین پیشوا را نشان می دهند.
اوباش کسانی هستند که فاقد یک هویت فردی و یک نظام ارزشی درونی هستند. آن ها نه تمایل به پارسایی و انضباط دارند و نه توان درون نگری و گوشه گیری و اعتکاف. پس برای چنین کسانی که همیشه دچار احساس گناه و احساس حقارت عمیق بوده اند مذهب فاشیست ها نور امید رستگاری است: به جای سکوت شعار بدهید و فریاد بزنید، به جای تنهایی برای شما اعتکاف گروهی فراهم می کنیم و به جای ارتباط درونی با الوهیت یک ارتباط جمعی با پیشوا را به شما پیشنهاد می کنیم. فاشیست ها به اوباش اعتماد به نفس می دهند، به آن ها وعده تعمید و رستگاری می دهند و این همان چیزی است که اوباش به آن نیاز دارند.
این چنین است که فاشیست ها به راحتی لشگری از اوباش فراهم می آورند، لشگری که خشونت را عبادت می داند و همچون یک ماشین غول پیکر ارعاب و سرکوب به پیش می رود.
#هیتلر راجع به نژاد بسیار حساس است اما آموزه ی نژادی او پر از تناقض و به لحاظ علمی بی اساس است. مفهوم نژاد هرگز تعریف نمی شود. مردم، نژاد، قبیله، گونه و ملت تقریبأ به یک معنا به کار می روند! گرچه او مساله نژادی را "کلید تاریخ جهان" می داند واقعیات زیست شناسی و ژنتیک ربطی به او ندارند. نظریه او منحصرأ در خدمت تبیین و توجیه نفرت و تعصب پیروانش نسبت به "دیگران" قرار دارد.
همچنین است یهودی ستیزی هیتلر: هیتلر همه دشمنانش را بدون استثناء یهودی می داند. دموکراسی و جامعه ملل، صلح طلبی، مارکسیسم و هنر مدرن همه از ابداعات یهودیت بین المللی هستند! به همین دلیل بین اوباش و پیشوا یک تفاهم عمیق ایجاد می شود. هیتلر علیه همه نهادهای مدرن اعلام جنگ می کند، نهادهایی که برای اوباش غیر قابل درک و ثقیلند، پس هیتلر به اوباش این پیام را می دهد: آن چه برای شما غیر قابل فهم است بد است، نابودش کنید!
#حزب_نازی در انتخابات ۱۹۳۲ پیروز شد، در ۱۰ می ۱۹۳۳ مراسم کتاب سوزان در برلین برگزار شد و در ۱۱ آوریل ۱۹۳۳ "پاکسازی" موزه ها و گالری ها آغاز شد! هیتلر در ۱۹۳۹ کشور آلمان را وارد جنگی بد سرانجام کرد. جنگی که پس از ۶ سال تخریب و کشتار با نابودی کشور و خودکشی پیشوا پایان یافت!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
پی نوشت:
منبع اطلاعات فوق کتابهای زیر هستند:
۱- اندیشه یونگ- ریچارد بیلسکر-ترجمه حسین پاینده- انتشارات آشیان
۲- هنر مدرنیسم- ساندرو بکولا- ترجمه رویین پاکباز و همکاران - انتشارات فرهنگ معاصر
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
دکتر محمدرضا سرگلزایی - روانپزشک
دکتر محمدرضا سرگلزایی – روانپزشک و معلم
برای دسترسی به همه محتوای سایت نیاز است شما در سایت ثبتنام کنید و در صورتی که پیش از این
#یادداشت_هفته
#با_این_که_فایده_نداشت...
"کنت گالئاتزو چیانو" داماد و وزیر خارجه ی #موسولینی بود. "موسولینی" که خود را "پیشوا" و "رهبر انقلاب فاشیستی ایتالیا" می دانست در ۱۹۴۰ با #هیتلر متحد شد و ایتالیا را وارد جنگ متجاوزانه ای کرد که بهای سنگین آن را علاوه بر ملت های مورد تجاوز، ملت های مطیع و بنده صفتی که از پیشوایان جنگ سالارشان تبعیت می کردند (ملت های آلمان، ایتالیا و ژاپن) نیز پرداختند. در واقع کشورهای متجاوز نیز همچون کشورهای مدافع، "قربانی" رهبران فاشیست، توتالیتاریست و میلیتاریستی بودند که حکومت را تبدیل به یک مذهب کرده بودند و به جای این که وکیل مردم باشند خود را هادی ملت می دانستند.
"کورتزیو مالاپارته" خبرنگار ایتالیایی در کتاب #قربانی ملاقات تصادفی خود با "کنت گالئاتزو چیانو" و گفتگوی کوتاهی که بین آن دو در می گیرد را ذکر کرده است. این گفتگو نشان می دهد که حتی نزدیک ترین اصحاب پیشوا نیز به جنون آمیز بودن تصمیمات پیشوا اذعان داشته اند ولی شهامت "نه گفتن" به او را نداشتند.
این ملاقات صبح یکی از روزهای ماه نوامبر ۱۹۴۲ در باشگاه گلف آکواسانتا رخ داده بود:
"من کنت چیانو را از زمان بچگی اش می شناختم و او همیشه در مقابل همه کس از من دفاع کرده بود، بی آنکه خود من از او خواسته باشم. او در ۱۹۳۳ وقتی مرا به پنج سال زندان محکوم کرده بودند از من دفاع کرد. و در سال های ۱۹۳۸ و ۱۹۳۹ و ۱۹۴۱ نیز وقتی مرا توقیف کرده بودند از من دفاع کرد و من نسبت به او جدا از هر گونه ملاحظه سیاسی احساس حق شناسی قلبی عمیقی می کردم. از طرفی دلم به حالش می سوخت و آرزو داشتم که روزی بتوانم کمکش کنم، اما اکنون دیگر هیچ کاری نمی شد کرد جز این که او را به خاک سپرد!
به او گفتم: "مواظب یارو باش!" (مراقب تصمیمات جنون آمیز موسولینی باش)
گفت: "می دانم، امَا او از همه متنفر است، از من هم متنفر است، گاهی وقت ها از خودم می پرسم که نکند یارو دیوانه شده است. به نظرت هنوز می شود کاری کرد؟"
گفتم: "از این پس دیگر کاری نمی شود کرد، دیگر دیر شده است! تو می بایست در ۱۹۴۰ کاری می کردی و نمی گذاشتی که او ایتالیا را به این جنگ شرم آور بکشاند."
گفت: "در ۱۹۴۰؟" و چنان خنده ای کرد که من بدم آمد.
سپس افزود: "ممکن بود جنگ خیلی خوب پیش برود."
من ساکت مانده بودم. او حس کرد که در سکوت من چه اعتراض دردناک و خصمانه ای هست و گفت: "تقصیر از من نیست.
این او بود که جنگ می خواست. من چه می توانستم بکنم؟"
- "بایست کنار می رفتی"
- "کنار می رفتم؟ بعد چه؟"
- "بعد؟ بعد هیچ!"
- "این که فایده ای نداشت!"
- "با این که فایده ای نداشت تو باید کناره گیری می کردی."
* * *
کتاب "قربانی" کورتزیو مالاپارته با ترجمه محمد قاضی در سال ۱۳۹۵ توسط نشر ماهی منتشر شده است.
مالاپارته در در این کتاب کاوشی عمیق و روانشناسانه در فرایند جنگ صورت داده است.
زمانی که مالاپارته گزارشات و تحلیل هایش را می نوشت هنوز روان شناسان اجتماعی فرایند های روانی شکل گیری حکومت های فاشیست، توتالیتاریست و میلیتاریست را بررسی نکرده بودند اما پس از او "استنلی میلگرام"، "سولومون اش" و "فیلیپ زیمباردو" نشان دادند که یکی از مهم ترین عوامل شکل گیری این حکومت ها تمایل به همنوایی (Conformity) در مردم است، تمایلی که باعث می شود ما "آری" بگوییم در حالی که می دانیم "نه گفتن" واکنش درست ماست.
در فرهنگ ایرانی، ضرب المثل هایی وجود دارند که تمایل به "همنوایی" را بازتولید می کنند، ضرب المثل هایی چون:
"خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت باش"
"یک دست که صدا نداره"
با یک گل که بهار نمیشه"
"ما نه سر پیازیم، نه ته پیاز"
"صلاح مملکت خویش خسروان دانند"
کاش عباراتی همچون "کُلُّکُم راعٍ وَ کُلُّکُم مَسؤولٌ" ، "لاتَستَوحِشوا فی طریقِ الهُدی لقلَّة أهلِها" و "کَم مِن فِئَةٍ قلیلةٍ غَلَبَت فِئَةٍ کثیرةٍ" معادل های پارسی داشتند تا پادزهری باشند بر آن ضرب المثل های نوکر صفتانه!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#با_این_که_فایده_نداشت...
"کنت گالئاتزو چیانو" داماد و وزیر خارجه ی #موسولینی بود. "موسولینی" که خود را "پیشوا" و "رهبر انقلاب فاشیستی ایتالیا" می دانست در ۱۹۴۰ با #هیتلر متحد شد و ایتالیا را وارد جنگ متجاوزانه ای کرد که بهای سنگین آن را علاوه بر ملت های مورد تجاوز، ملت های مطیع و بنده صفتی که از پیشوایان جنگ سالارشان تبعیت می کردند (ملت های آلمان، ایتالیا و ژاپن) نیز پرداختند. در واقع کشورهای متجاوز نیز همچون کشورهای مدافع، "قربانی" رهبران فاشیست، توتالیتاریست و میلیتاریستی بودند که حکومت را تبدیل به یک مذهب کرده بودند و به جای این که وکیل مردم باشند خود را هادی ملت می دانستند.
"کورتزیو مالاپارته" خبرنگار ایتالیایی در کتاب #قربانی ملاقات تصادفی خود با "کنت گالئاتزو چیانو" و گفتگوی کوتاهی که بین آن دو در می گیرد را ذکر کرده است. این گفتگو نشان می دهد که حتی نزدیک ترین اصحاب پیشوا نیز به جنون آمیز بودن تصمیمات پیشوا اذعان داشته اند ولی شهامت "نه گفتن" به او را نداشتند.
این ملاقات صبح یکی از روزهای ماه نوامبر ۱۹۴۲ در باشگاه گلف آکواسانتا رخ داده بود:
"من کنت چیانو را از زمان بچگی اش می شناختم و او همیشه در مقابل همه کس از من دفاع کرده بود، بی آنکه خود من از او خواسته باشم. او در ۱۹۳۳ وقتی مرا به پنج سال زندان محکوم کرده بودند از من دفاع کرد. و در سال های ۱۹۳۸ و ۱۹۳۹ و ۱۹۴۱ نیز وقتی مرا توقیف کرده بودند از من دفاع کرد و من نسبت به او جدا از هر گونه ملاحظه سیاسی احساس حق شناسی قلبی عمیقی می کردم. از طرفی دلم به حالش می سوخت و آرزو داشتم که روزی بتوانم کمکش کنم، اما اکنون دیگر هیچ کاری نمی شد کرد جز این که او را به خاک سپرد!
به او گفتم: "مواظب یارو باش!" (مراقب تصمیمات جنون آمیز موسولینی باش)
گفت: "می دانم، امَا او از همه متنفر است، از من هم متنفر است، گاهی وقت ها از خودم می پرسم که نکند یارو دیوانه شده است. به نظرت هنوز می شود کاری کرد؟"
گفتم: "از این پس دیگر کاری نمی شود کرد، دیگر دیر شده است! تو می بایست در ۱۹۴۰ کاری می کردی و نمی گذاشتی که او ایتالیا را به این جنگ شرم آور بکشاند."
گفت: "در ۱۹۴۰؟" و چنان خنده ای کرد که من بدم آمد.
سپس افزود: "ممکن بود جنگ خیلی خوب پیش برود."
من ساکت مانده بودم. او حس کرد که در سکوت من چه اعتراض دردناک و خصمانه ای هست و گفت: "تقصیر از من نیست.
این او بود که جنگ می خواست. من چه می توانستم بکنم؟"
- "بایست کنار می رفتی"
- "کنار می رفتم؟ بعد چه؟"
- "بعد؟ بعد هیچ!"
- "این که فایده ای نداشت!"
- "با این که فایده ای نداشت تو باید کناره گیری می کردی."
* * *
کتاب "قربانی" کورتزیو مالاپارته با ترجمه محمد قاضی در سال ۱۳۹۵ توسط نشر ماهی منتشر شده است.
مالاپارته در در این کتاب کاوشی عمیق و روانشناسانه در فرایند جنگ صورت داده است.
زمانی که مالاپارته گزارشات و تحلیل هایش را می نوشت هنوز روان شناسان اجتماعی فرایند های روانی شکل گیری حکومت های فاشیست، توتالیتاریست و میلیتاریست را بررسی نکرده بودند اما پس از او "استنلی میلگرام"، "سولومون اش" و "فیلیپ زیمباردو" نشان دادند که یکی از مهم ترین عوامل شکل گیری این حکومت ها تمایل به همنوایی (Conformity) در مردم است، تمایلی که باعث می شود ما "آری" بگوییم در حالی که می دانیم "نه گفتن" واکنش درست ماست.
در فرهنگ ایرانی، ضرب المثل هایی وجود دارند که تمایل به "همنوایی" را بازتولید می کنند، ضرب المثل هایی چون:
"خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت باش"
"یک دست که صدا نداره"
با یک گل که بهار نمیشه"
"ما نه سر پیازیم، نه ته پیاز"
"صلاح مملکت خویش خسروان دانند"
کاش عباراتی همچون "کُلُّکُم راعٍ وَ کُلُّکُم مَسؤولٌ" ، "لاتَستَوحِشوا فی طریقِ الهُدی لقلَّة أهلِها" و "کَم مِن فِئَةٍ قلیلةٍ غَلَبَت فِئَةٍ کثیرةٍ" معادل های پارسی داشتند تا پادزهری باشند بر آن ضرب المثل های نوکر صفتانه!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
Forwarded from دکتر سرگلزایی drsargolzaei
#چشم_تاریخ
عکس زیر در 13 ژوئن 1936 در بندر هامبورگ برداشته شده است. #هیتلر شخصا در مراسم به آب انداختن یک ناو جنگی شرکت کرده است و صدها زن و مرد آلمانی با علامت «پاینده باد پیشوا» از قدرت طلبی جنون آمیز او حمایت می کنند. امّا «آگوست #لاندمسر» تک و تنها در میان این جمع دستانش را بر روی هم می گذارد و «همرنگ جماعت» نمی شود. شاید اگر تعداد بیشتری از این آگوست لاندمسرها در آلمان وجود داشتند پیشوای جنون زده در سال 1939 نیمی از جهان را وارد جنگ نمی کرد.
@drsargolzaei
عکس زیر در 13 ژوئن 1936 در بندر هامبورگ برداشته شده است. #هیتلر شخصا در مراسم به آب انداختن یک ناو جنگی شرکت کرده است و صدها زن و مرد آلمانی با علامت «پاینده باد پیشوا» از قدرت طلبی جنون آمیز او حمایت می کنند. امّا «آگوست #لاندمسر» تک و تنها در میان این جمع دستانش را بر روی هم می گذارد و «همرنگ جماعت» نمی شود. شاید اگر تعداد بیشتری از این آگوست لاندمسرها در آلمان وجود داشتند پیشوای جنون زده در سال 1939 نیمی از جهان را وارد جنگ نمی کرد.
@drsargolzaei
Forwarded from دکتر سرگلزایی drsargolzaei
#چشم_تاریخ
هاینریش #هیملر از نزدیک ترین یاران آدولف #هیتلر بود. او فرماندهی سپاه اس.اس (ارتش موازی ارتش آلمان) و گشتاپو (پلیس مخفی آلمان نازی) را به عهده داشت. علاوه بر این هیملر در طرح اردوگاه های کار اجباری که هزاران یهودی، لهستانی و رومانیایی در آن ها جان سپردند نیز نقش تعیین کننده ای داشت. هیملر فردی تحصیلکرده (مهندس صنایع غذایی) و به شدَت مذهبی بود! در همان روزهایی که هزاران تن به دلیل تصمیمات هیملر تحت اسارت و شکنجه بودند هیملر در یک پیک نیک خانوادگی در هیئت پدری مهربان با فرزندانش عکس یادگاری می گیرد. شاید هیملر ستیزه جویی دائمی آلمان هیتلری را برای امنیت و افتخار فرزندانش ضروری می دید! پس از شکست آلمان نازی در جنگ دوَم جهانی، هیملر در حال فرار با گذرنامه ی جعلی توسط نیروهای انگلیسی دستگیر شد و با خوردن سیانور خودکشی کرد.
@drsargolzaei
هاینریش #هیملر از نزدیک ترین یاران آدولف #هیتلر بود. او فرماندهی سپاه اس.اس (ارتش موازی ارتش آلمان) و گشتاپو (پلیس مخفی آلمان نازی) را به عهده داشت. علاوه بر این هیملر در طرح اردوگاه های کار اجباری که هزاران یهودی، لهستانی و رومانیایی در آن ها جان سپردند نیز نقش تعیین کننده ای داشت. هیملر فردی تحصیلکرده (مهندس صنایع غذایی) و به شدَت مذهبی بود! در همان روزهایی که هزاران تن به دلیل تصمیمات هیملر تحت اسارت و شکنجه بودند هیملر در یک پیک نیک خانوادگی در هیئت پدری مهربان با فرزندانش عکس یادگاری می گیرد. شاید هیملر ستیزه جویی دائمی آلمان هیتلری را برای امنیت و افتخار فرزندانش ضروری می دید! پس از شکست آلمان نازی در جنگ دوَم جهانی، هیملر در حال فرار با گذرنامه ی جعلی توسط نیروهای انگلیسی دستگیر شد و با خوردن سیانور خودکشی کرد.
@drsargolzaei
Forwarded from دکتر سرگلزایی drsargolzaei
#چشم_تاریخ
#هیروهیتو یا امپراتور شووا (1989-1901) یکصد وبیست وچهارمین امپراتور #ژاپن بود که پس از مرگ پدرش به مقام امپراتوری نایل گردید، وی بین سال های ۱۹۲۶ تا ۱۹۸۹ امپراتور این کشور بود. تا قبل از پایان #جنگ_جهانی_دوم وی را پسر آسمان میخواندند. طبق قوانین ژاپن در آن موقع امپراتور را پسر آسمان مینامیدند و بجز افراد خاص کسی حق چشم دوختن به او را نداشت. هیروهیتو خود را شکست ناپذیر فرض می کرد!
در زمان حکومت وی ارتش ژاپن منچوری را اشغال کرد. او با آدولف #هیتلر و بنیتو #موسولینی پیمان اتحاد بست و با آغاز جنگ جهانی دوم دستور حمله به مستعمرات #انگلستان و #فرانسه در جنوب شرقی آسیا را صادر کرد. امپراطور ژاپن پیش از جنگ جهانی شبه جزیره ی کره را نیز تصرّف کرده بود! هیروهیتو همچنین در سال ۱۹۴۱ فرمان بمباران بندر #پرل_هاربر #آمریکا را داد و به این شکل جنگ با آمریکا را آغاز کرد .در روز 13 دسامبر سال 1937 میلادی سربازان ارتش ژاپن پس از 3 روز بمباران بی وقفه شهر نانجینگ یا نانکینگ در مرکز چین وارد این شهر می شوند. ورود سربازان ژاپنی به شهر نانجینگ برای اهالی فاجعه بار بود.
ژاپنی ها بلافاصله پس از تصرف شهر دست به قتل عام های گسترده و بی رحمانه می زنند. در نهایت بعد از کشته شدن حدود 10 میلیون چینی و با اعلام شکست #آلمان در بهار ۱۹۴۵ هیروهیتو برای حفظ تاج و تخت خود دستور عقب نشینی ارتش ژاپن از شرق و جنوب شرقی آسیا را صادر کرد. ایالات متحده آمریکا بارها از ژاپن خواست تسلیم شود ولی هیروهیتو و مقامات نظامی ژاپن نپذیرفتند. سرانجام آمریکا دو بمب اتم در شهرهای #هیروشیما و #ناگازاکی ژاپن پرتاب کرد. این اقدام آمریکا ضربهٔ سختی بر پیکرهٔ امپراطوری ژاپن وارد آورد، هیروهیتو با مشاهدهٔ این اوضاع به فکر تسلیم شدن افتاد. عدهای از نظامیان خواستند علیه وی کودتا کنند اما موفق نشدند و سرانجام هیروهیتو در ماه اوت ۱۹۴۵ شرایط ایالات متحدهٔ آمریکا را پذیرفت و ژاپن بی قید و شرط تسلیم شد. چند روز بعد هیروهیتو طی نطق رادیویی از مردم ژاپن خواست تا این شکست را بپذیرند و در راه ترمیم و پیشرفت کشورشان قدم بردارند همچنین اعلام کرد که از امروز دیگر پسر آسمان نیست و از هیچ قداستی نیز بر خوردار نمیباشد و از این پس همه میتوانند به او نگاه کنند. این گونه بود که افسانه ی آسمانی بودن و شکست ناپذیری پیشوا، ژاپن را گرفتار شرمساری تاریخی و خسارتی عظیم کرد. دولتمردان ژاپنی بارها از عملکرد جنگ افروزانه و اشغالگرانه ی ژاپن در دوران جنگ دوّم جهانی عذرخواهی کردند.
@drsargolzaei
http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/HeavenEmperor1.jpg
#هیروهیتو یا امپراتور شووا (1989-1901) یکصد وبیست وچهارمین امپراتور #ژاپن بود که پس از مرگ پدرش به مقام امپراتوری نایل گردید، وی بین سال های ۱۹۲۶ تا ۱۹۸۹ امپراتور این کشور بود. تا قبل از پایان #جنگ_جهانی_دوم وی را پسر آسمان میخواندند. طبق قوانین ژاپن در آن موقع امپراتور را پسر آسمان مینامیدند و بجز افراد خاص کسی حق چشم دوختن به او را نداشت. هیروهیتو خود را شکست ناپذیر فرض می کرد!
در زمان حکومت وی ارتش ژاپن منچوری را اشغال کرد. او با آدولف #هیتلر و بنیتو #موسولینی پیمان اتحاد بست و با آغاز جنگ جهانی دوم دستور حمله به مستعمرات #انگلستان و #فرانسه در جنوب شرقی آسیا را صادر کرد. امپراطور ژاپن پیش از جنگ جهانی شبه جزیره ی کره را نیز تصرّف کرده بود! هیروهیتو همچنین در سال ۱۹۴۱ فرمان بمباران بندر #پرل_هاربر #آمریکا را داد و به این شکل جنگ با آمریکا را آغاز کرد .در روز 13 دسامبر سال 1937 میلادی سربازان ارتش ژاپن پس از 3 روز بمباران بی وقفه شهر نانجینگ یا نانکینگ در مرکز چین وارد این شهر می شوند. ورود سربازان ژاپنی به شهر نانجینگ برای اهالی فاجعه بار بود.
ژاپنی ها بلافاصله پس از تصرف شهر دست به قتل عام های گسترده و بی رحمانه می زنند. در نهایت بعد از کشته شدن حدود 10 میلیون چینی و با اعلام شکست #آلمان در بهار ۱۹۴۵ هیروهیتو برای حفظ تاج و تخت خود دستور عقب نشینی ارتش ژاپن از شرق و جنوب شرقی آسیا را صادر کرد. ایالات متحده آمریکا بارها از ژاپن خواست تسلیم شود ولی هیروهیتو و مقامات نظامی ژاپن نپذیرفتند. سرانجام آمریکا دو بمب اتم در شهرهای #هیروشیما و #ناگازاکی ژاپن پرتاب کرد. این اقدام آمریکا ضربهٔ سختی بر پیکرهٔ امپراطوری ژاپن وارد آورد، هیروهیتو با مشاهدهٔ این اوضاع به فکر تسلیم شدن افتاد. عدهای از نظامیان خواستند علیه وی کودتا کنند اما موفق نشدند و سرانجام هیروهیتو در ماه اوت ۱۹۴۵ شرایط ایالات متحدهٔ آمریکا را پذیرفت و ژاپن بی قید و شرط تسلیم شد. چند روز بعد هیروهیتو طی نطق رادیویی از مردم ژاپن خواست تا این شکست را بپذیرند و در راه ترمیم و پیشرفت کشورشان قدم بردارند همچنین اعلام کرد که از امروز دیگر پسر آسمان نیست و از هیچ قداستی نیز بر خوردار نمیباشد و از این پس همه میتوانند به او نگاه کنند. این گونه بود که افسانه ی آسمانی بودن و شکست ناپذیری پیشوا، ژاپن را گرفتار شرمساری تاریخی و خسارتی عظیم کرد. دولتمردان ژاپنی بارها از عملکرد جنگ افروزانه و اشغالگرانه ی ژاپن در دوران جنگ دوّم جهانی عذرخواهی کردند.
@drsargolzaei
http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/HeavenEmperor1.jpg
#یادداشت_هفته:
#هاناآرنت_کارل_یاسپرز_ومسئوليت_سیاسی -قسمت اول
#هاناآرنت در سال ۱۹۰۶ در یک خانواده یهودی آلمانی متولد شد و از سال ۱۹۲۴ به تحصیل در رشته فلسفه در دانشگاه های ماربورگ، فرایبورگ و هایدلبرگ پرداخت و شاگرد مارتین #هایدگر، ادموند هوسرل و کارل #یاسپرز بود که هر کدام نقش برجسته ای در اگزیستانسیالیسم آلمانی و پدیدارشناسی داشتند. رساله دکتری فلسفه هانا آرنت "مفهوم عشق در دیدگاه سنت آگوستین" بود که زیر نظر کارل یاسپرز روانپزشک-فیلسوف آلمانی انجام گرفته بود.
کارل یاسپرز هم در سال ۱۸۸۳ در آلمان متولد شده بود و در ۱۹۰۸ تحصیلات طب خود را در دانشگاه هایدلبرگ تمام کرده بود و در همان سال وارد تحصیلات روانپزشکی در همان دانشگاه شد. یاسپرز در ۱۹۱۳ کتاب "آسیب شناسی روانی عمومی" را نوشت که نگاهی پدیدار شناسانه به تجربه بیماری روانی است. پس از آن یاسپرز به فلسفه علاقمند شد. ابتدا به تدریس روان شناسی در دانشکده فلسفه هادلبرگ پرداخت و از سال ۱۹۲۱ کار بالینی را رها کرد و وارد حوزه فلسفه شد.
در سال ۱۹۳۳ #نازی ها در #آلمان روی کار آمدند و سیاست یهودی ستیزی را آغاز کردند. "گونتر اشترن" همسر هانا آرنت همان سال به پاریس گریخت اما هانا آرنت تصمیم گرفت که در برلین بماند و به مبارزه با نازی ها بپردازد. دستگیری وی توسط "گشتاپو" (پلیس سیاسی نازی ها) و بازجویی یک هفته ای اش او را به این نتیجه رساند که نمی تواند در درون آلمان به مبارزه با نازی ها ادامه دهد بنابراین پس از آزادی از زندان ابتدا به پراگ، سپس به ژنو و در نهایت به پاریس گریخت و در آن جا در کنار فعالیت های پژوهشی خود به مبارزه فکری و اجتماعی علیه نازی ها ادامه داد. وقتی آلمان هیتلری فرانسه را اشغال کرد هانا آرنت به لیسبون و سپس به نیویورک گریخت.
مارتین هایدگر که زمانی استاد راهنمای هانا آرنت بود و دوره ای نیز روابط عاشقانه با آرنت داشت مسیر دیگری را طی کرد. او به نازی ها پیوست و رئیس دانشگاه فرایبورگ شد و قوانینی را که حکومت نازی بر ضد استادان یهودی وضع کرده بود به اجرا گذاشت و از جمله استاد خودش ادموند هوسرل را از دانشگاه اخراج کرد.
کارل یاسپرز یهودی نبود ولی از آن جا که با "گرترود مایر" یهودی ازدواج کرده بود نازی ها او را دارای "تمایلات یهودی" تشخیص دادند و در سال ۱۹۳۷ از دانشگاه اخراج کردند و انتشار نوشته های او را هم ممنوع کردند. یاسپرز اما علیرغم تهدید به اعزام به اردوگاه های کار اجباری تا پایان جنگ و سقوط نازی ها در آلمان ماند و پس از جنگ در ۱۹۴۸ به بازل (سوییس) مهاجرت کرد و به تدریس فلسفه ادامه داد.
هم هانا آرنت و هم کارل یاسپرز پس از جنگ به بحث فلسفی و روان شناسی جنایات نازی ها پرداختند. آن ها سعی کردند به این سؤال پاسخ دهند که چگونه مردم در مقابل نظام ها فاشیستی و توتالیتاریست تسلیم می شوند و به آن ها اجازه می دهند دست به جنایات سازمان یافته بزنند. آرنت در این زمینه دو مقاله نوشت: "گناه سازمان یافته و مسئولیت جهانی" (۱۹۴۵) و "مسئولیت فردی در یک نظام دیکتاتوری" (۱۹۶۴). یاسپرز هم مقاله ای نوشت تحت عنوان "جستاری در گناه آلمان ها" (۱۹۴۷).
هانا آرنت چند الگوی شایع در بین جنایتکاران نازی پیدا کرد. یکی از آن ها الگوی "مهره یک سازمان" (cog-theory) بود، الگوی کسانی که خود را پیچ و مهره یک سازمان می دانستند و مطیع اوامر مافوق بودند. آن ها اعتقاد داشتند شغلی به آن ها محوّل شده و آن ها به وظایف شغلی شان عمل می کنند و اگر آن ها به این وظیفه عمل نکنند فرد دیگری آن مأموریت را انجام خواهد داد و فرقی در نتیجه ایجاد نخواهد شد! این الگوی جنایت های "آدولف #آیشمن" بود که قبلا در یادداشت دیگری تحت عنوان #کارمند_شریف_اداره_سلاخی به این الگو پرداخته ام. الگوی دیگر جنایتکاران نازی، الگوی #هاینریش_هیملر فرمانده اس اس (سپاه سیاسی-نظامی #هیتلر) بود که قبلأ در #چشم_تاریخ او را معرفی کرده ام. الگوی هیملر الگوی یک "مرد خانواده" بود: "چنین مردی به خاطر حقوق ماهانه، تأمین زندگی خود و امنیت و آرامش زن و فرزندانش حاضر بود اعتقادات، شرف و شأن انسانی خود را زیر پا بگذارد، حاکم شدن امر خصوصی بر امر عمومی به او اجازه می داد که از قید مسئولیت اعمال خود یکسره آزاد باشد." چنین الگویی امروزه در جامعه ما نیز به وفور به چشم می خورد: من فقط مسئول خانواده خودم هستم!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
اینستاگرام:
http://Instagram.com/drsargolzaei
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#هاناآرنت_کارل_یاسپرز_ومسئوليت_سیاسی -قسمت اول
#هاناآرنت در سال ۱۹۰۶ در یک خانواده یهودی آلمانی متولد شد و از سال ۱۹۲۴ به تحصیل در رشته فلسفه در دانشگاه های ماربورگ، فرایبورگ و هایدلبرگ پرداخت و شاگرد مارتین #هایدگر، ادموند هوسرل و کارل #یاسپرز بود که هر کدام نقش برجسته ای در اگزیستانسیالیسم آلمانی و پدیدارشناسی داشتند. رساله دکتری فلسفه هانا آرنت "مفهوم عشق در دیدگاه سنت آگوستین" بود که زیر نظر کارل یاسپرز روانپزشک-فیلسوف آلمانی انجام گرفته بود.
کارل یاسپرز هم در سال ۱۸۸۳ در آلمان متولد شده بود و در ۱۹۰۸ تحصیلات طب خود را در دانشگاه هایدلبرگ تمام کرده بود و در همان سال وارد تحصیلات روانپزشکی در همان دانشگاه شد. یاسپرز در ۱۹۱۳ کتاب "آسیب شناسی روانی عمومی" را نوشت که نگاهی پدیدار شناسانه به تجربه بیماری روانی است. پس از آن یاسپرز به فلسفه علاقمند شد. ابتدا به تدریس روان شناسی در دانشکده فلسفه هادلبرگ پرداخت و از سال ۱۹۲۱ کار بالینی را رها کرد و وارد حوزه فلسفه شد.
در سال ۱۹۳۳ #نازی ها در #آلمان روی کار آمدند و سیاست یهودی ستیزی را آغاز کردند. "گونتر اشترن" همسر هانا آرنت همان سال به پاریس گریخت اما هانا آرنت تصمیم گرفت که در برلین بماند و به مبارزه با نازی ها بپردازد. دستگیری وی توسط "گشتاپو" (پلیس سیاسی نازی ها) و بازجویی یک هفته ای اش او را به این نتیجه رساند که نمی تواند در درون آلمان به مبارزه با نازی ها ادامه دهد بنابراین پس از آزادی از زندان ابتدا به پراگ، سپس به ژنو و در نهایت به پاریس گریخت و در آن جا در کنار فعالیت های پژوهشی خود به مبارزه فکری و اجتماعی علیه نازی ها ادامه داد. وقتی آلمان هیتلری فرانسه را اشغال کرد هانا آرنت به لیسبون و سپس به نیویورک گریخت.
مارتین هایدگر که زمانی استاد راهنمای هانا آرنت بود و دوره ای نیز روابط عاشقانه با آرنت داشت مسیر دیگری را طی کرد. او به نازی ها پیوست و رئیس دانشگاه فرایبورگ شد و قوانینی را که حکومت نازی بر ضد استادان یهودی وضع کرده بود به اجرا گذاشت و از جمله استاد خودش ادموند هوسرل را از دانشگاه اخراج کرد.
کارل یاسپرز یهودی نبود ولی از آن جا که با "گرترود مایر" یهودی ازدواج کرده بود نازی ها او را دارای "تمایلات یهودی" تشخیص دادند و در سال ۱۹۳۷ از دانشگاه اخراج کردند و انتشار نوشته های او را هم ممنوع کردند. یاسپرز اما علیرغم تهدید به اعزام به اردوگاه های کار اجباری تا پایان جنگ و سقوط نازی ها در آلمان ماند و پس از جنگ در ۱۹۴۸ به بازل (سوییس) مهاجرت کرد و به تدریس فلسفه ادامه داد.
هم هانا آرنت و هم کارل یاسپرز پس از جنگ به بحث فلسفی و روان شناسی جنایات نازی ها پرداختند. آن ها سعی کردند به این سؤال پاسخ دهند که چگونه مردم در مقابل نظام ها فاشیستی و توتالیتاریست تسلیم می شوند و به آن ها اجازه می دهند دست به جنایات سازمان یافته بزنند. آرنت در این زمینه دو مقاله نوشت: "گناه سازمان یافته و مسئولیت جهانی" (۱۹۴۵) و "مسئولیت فردی در یک نظام دیکتاتوری" (۱۹۶۴). یاسپرز هم مقاله ای نوشت تحت عنوان "جستاری در گناه آلمان ها" (۱۹۴۷).
هانا آرنت چند الگوی شایع در بین جنایتکاران نازی پیدا کرد. یکی از آن ها الگوی "مهره یک سازمان" (cog-theory) بود، الگوی کسانی که خود را پیچ و مهره یک سازمان می دانستند و مطیع اوامر مافوق بودند. آن ها اعتقاد داشتند شغلی به آن ها محوّل شده و آن ها به وظایف شغلی شان عمل می کنند و اگر آن ها به این وظیفه عمل نکنند فرد دیگری آن مأموریت را انجام خواهد داد و فرقی در نتیجه ایجاد نخواهد شد! این الگوی جنایت های "آدولف #آیشمن" بود که قبلا در یادداشت دیگری تحت عنوان #کارمند_شریف_اداره_سلاخی به این الگو پرداخته ام. الگوی دیگر جنایتکاران نازی، الگوی #هاینریش_هیملر فرمانده اس اس (سپاه سیاسی-نظامی #هیتلر) بود که قبلأ در #چشم_تاریخ او را معرفی کرده ام. الگوی هیملر الگوی یک "مرد خانواده" بود: "چنین مردی به خاطر حقوق ماهانه، تأمین زندگی خود و امنیت و آرامش زن و فرزندانش حاضر بود اعتقادات، شرف و شأن انسانی خود را زیر پا بگذارد، حاکم شدن امر خصوصی بر امر عمومی به او اجازه می داد که از قید مسئولیت اعمال خود یکسره آزاد باشد." چنین الگویی امروزه در جامعه ما نیز به وفور به چشم می خورد: من فقط مسئول خانواده خودم هستم!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
اینستاگرام:
http://Instagram.com/drsargolzaei
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#یادداشت_هفته
#هاناآرنت_کارل_یاسپرز_ومسئوليت_سیاسی -قسمت دوم
همدستی بین تکنوکرات هایی که با الگوی "کارمند مطیع" و "پدر خانواده" به مدیریت سازمانی جنایات می پرداختند و "اوباشی که از جنایت و خشونت" لذت می بردند منجر به رویش ماشین عظیم کشتار #هیتلر و سوختن زندگی میلیون ها انسان شد. راجع به این اوباش هم در مقاله #یونگ_و_فاشیسم" مختصری نوشته ام.
در این بین، کسانی هم با سکوت در برابر جنایات نازی ها به "شرّ کهتر" تن دادند و "حسابگری شخصی" را جایگزین "مسئولیت مدنی" کردند، همان الگوی "ما نه سر پیازیم، نه ته پیاز!" که در فرهنگ ایرانی هم بسیار شایع است.
کارل یاسپرز در مقاله اش موضوع "گناه سیاسی" را مطرح کرد: همه اعضاء جامعه مسئول شیوه حکومت جامعه اند و هر کس که از این مسئولیت مدنی شانه خالی کند در "گناه سیاسی" حکومت شریک و مقصر است.
هانا آرنت در نهایت به کسانی پرداخت که حتی با وجود خطر مرگ، از همکاری، تسلیم و سکوت در برابر جنایات حکومت خودداری کردند. آرنت تأکید می کند که این افراد ضرورتاً تحصیلکرده نبودند یا بینش فلسفی نداشتند:
"پیش شرط این گونه داوری هوش بسیار زیاد یا تجزیه و تحلیل پیچیده مضامین و مفاهیم نیست بلکه صرفاً استعداد رویارویی بی پرده با خویش است یعنی گرایش به درگیر شدن در گفتگویی بی صدا میان من و خودم، گفتگویی که از زمان سقراط و افلاطون معمولأ آن را تفکّر می نامیم. آنان که مستعد اندیشیدن اند، اهل تردید و شک اند، در مسایل دقت و ریزبینی دارند و شخصاً تصمیم می گیرند، در چنین هنگامه هایی اخلاقی عمل می کنند.
اگر علاقمندید در این زمینه بیشتر مطالعه کنید صفحات 33 تا 53 کتاب "هانا آرنت - نوشه دیوید واتسون - ترجمه فاطمه ولیانی - انتشارات هرمس" را پیشنهاد می کنم.
نسل کشی لهستانی ها، رومانیایی ها و یهودی ها توسط نازی ها و جنایات آن ها علیه دگراندیشان و معترضان تنها فاجعه انسانی تاریخ نیست. نسل کشی سرخپوستان آمریکا توسط مهاجران سفید پوست، نسل کشی ارامنه توسط ترک های عثمانی و نسل کشی مسلمانان بوسنی توسط صرب ها از حیث شدّت و وسعت با جنایات آلمان ها در دوران نازی ها قابل مقایسه اند اما از آن جا که مردم آلمان مردمی باسواد و متمدّن و وارث کانت، شوپنهاور، نیچه، گوته، هگل و نیز باخ و بتهون و صدها فیلسوف و ادیب و هنرمند بی نظیر بودند تحلیل روان شناختی و فلسفی آنچه توسط آنان اتفاق افتاد به فهم شکل گیری استبداد، فاشیسم، توتالیتاریسم و جنایات سازمان یافته در جامعه امروزی بیشتر کمک می کند.
آگاهی به فرایندها برای مدیریت فرایندها ضروری است.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
اینستاگرام:
http://Instagram.com/drsargolzaei
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#هاناآرنت_کارل_یاسپرز_ومسئوليت_سیاسی -قسمت دوم
همدستی بین تکنوکرات هایی که با الگوی "کارمند مطیع" و "پدر خانواده" به مدیریت سازمانی جنایات می پرداختند و "اوباشی که از جنایت و خشونت" لذت می بردند منجر به رویش ماشین عظیم کشتار #هیتلر و سوختن زندگی میلیون ها انسان شد. راجع به این اوباش هم در مقاله #یونگ_و_فاشیسم" مختصری نوشته ام.
در این بین، کسانی هم با سکوت در برابر جنایات نازی ها به "شرّ کهتر" تن دادند و "حسابگری شخصی" را جایگزین "مسئولیت مدنی" کردند، همان الگوی "ما نه سر پیازیم، نه ته پیاز!" که در فرهنگ ایرانی هم بسیار شایع است.
کارل یاسپرز در مقاله اش موضوع "گناه سیاسی" را مطرح کرد: همه اعضاء جامعه مسئول شیوه حکومت جامعه اند و هر کس که از این مسئولیت مدنی شانه خالی کند در "گناه سیاسی" حکومت شریک و مقصر است.
هانا آرنت در نهایت به کسانی پرداخت که حتی با وجود خطر مرگ، از همکاری، تسلیم و سکوت در برابر جنایات حکومت خودداری کردند. آرنت تأکید می کند که این افراد ضرورتاً تحصیلکرده نبودند یا بینش فلسفی نداشتند:
"پیش شرط این گونه داوری هوش بسیار زیاد یا تجزیه و تحلیل پیچیده مضامین و مفاهیم نیست بلکه صرفاً استعداد رویارویی بی پرده با خویش است یعنی گرایش به درگیر شدن در گفتگویی بی صدا میان من و خودم، گفتگویی که از زمان سقراط و افلاطون معمولأ آن را تفکّر می نامیم. آنان که مستعد اندیشیدن اند، اهل تردید و شک اند، در مسایل دقت و ریزبینی دارند و شخصاً تصمیم می گیرند، در چنین هنگامه هایی اخلاقی عمل می کنند.
اگر علاقمندید در این زمینه بیشتر مطالعه کنید صفحات 33 تا 53 کتاب "هانا آرنت - نوشه دیوید واتسون - ترجمه فاطمه ولیانی - انتشارات هرمس" را پیشنهاد می کنم.
نسل کشی لهستانی ها، رومانیایی ها و یهودی ها توسط نازی ها و جنایات آن ها علیه دگراندیشان و معترضان تنها فاجعه انسانی تاریخ نیست. نسل کشی سرخپوستان آمریکا توسط مهاجران سفید پوست، نسل کشی ارامنه توسط ترک های عثمانی و نسل کشی مسلمانان بوسنی توسط صرب ها از حیث شدّت و وسعت با جنایات آلمان ها در دوران نازی ها قابل مقایسه اند اما از آن جا که مردم آلمان مردمی باسواد و متمدّن و وارث کانت، شوپنهاور، نیچه، گوته، هگل و نیز باخ و بتهون و صدها فیلسوف و ادیب و هنرمند بی نظیر بودند تحلیل روان شناختی و فلسفی آنچه توسط آنان اتفاق افتاد به فهم شکل گیری استبداد، فاشیسم، توتالیتاریسم و جنایات سازمان یافته در جامعه امروزی بیشتر کمک می کند.
آگاهی به فرایندها برای مدیریت فرایندها ضروری است.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
اینستاگرام:
http://Instagram.com/drsargolzaei
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#یادداشت_هفته
#کارمند_شریف_اداره_سلاخی!
ابتدا اسرای لهستانی را به اردوگاه های کار اجباری می فرستاند. بعد نوبت به یهودی ها رسید. زن و مرد در این اردوگاه ها به کار طاقت فرسا می پرداختند و حداقل جیره غذایی را دریافت می کردند. وقتی بیمار و ناتوان می شدند به "حمام" فرستاده می شدند. در این حمام ها گاز سمی استنشاق می کردند و ظرف چند دقیقه بدون صرف فشنگ جان می دادند. سپس جنازه ها را در کوره ها می سوزاندند، "تمیز ترین" شکل کشتار!
چه کسی این سیستم "تمیز" را راهبری می کرد؟ "آدولف #آیشمن" مهندس آلمانی که مأمور طراحی سیستم "راه حل نهایی"
(Final Solution)
شده بود.
وقتی در ۱۹۴۵ متفقین برلین را محاصره کرده بودند #هیتلر خودکشی کرد، اما هیتلر به تنهایی جنایات خود را سازماندهی نمی کرد، جمعی از "نوابغ آلمان" با او همراهی می کردند: گوبلز، گورینگ، هیملر و آیشمن نمونه هایی از این "نوابغ مومن به پیشوا" بودند. بخشی از آنها در دادگاه جنایات جنگی نورنبرگ محاکمه شدند ولی تعدادی از آنها به نقاط دور دنیا همچون آمریکای جنوبی گریختند و با هویت جعلی سال ها به زندگی مخفی ادامه دادند. آیشمن جزو آنان بود. او سال ها پس از پایان جنگ دستگیر شد و به "اورشلیم" فرستاده شد.
پژوهشگران برجسته ای به مطالعه پرونده آیشمن پرداختند. آنها کنجکاو بودند ببینند وضعیت روانی کسی که مرگ هزاران انسان بی گناه را مدیریت کرده چگونه است.
یکی از معروف ترین کسانی که پرونده آیشمن را بررسی کرد #هانا_آرنت بود. هانا آرنت (۱۹۷۵- ۱۹۰۶) دکترای فلسفه خود را در ۱۹۲۹ زیر نظر "کارل یاسپرز" روانپزشک و فیلسوف آلمانی در دانشگاه هایدلبرگ اخذ کرد. پس از به قدرت رسیدن نازی ها مدتی توسط گشتاپو دستگیر شد ولی سپس به آمریکا گریخت. او اولین زن استاد در دانشگاه پرینستون بود. هانا آرنت در زمان محاکمه آیشمن مقالاتی را برای مطبوعات می نوشت که بعدأ در کتاب "آیشمن در اورشلیم" جمع آوری و منتشر شدند.
نتیجه تحقیقات پژوهشگرانی برجسته در سطح آرنت این بود:
* آیشمن هیچگونه بیماری روانی نداشت. او نه نسبت به لهستانی ها و نه نسبت به یهودیان هیچ خاطره بد یا کینه ای نداشت.
* آیشمن در تمام سال های مدرسه و دانشگاه فردی منضبط، قانون مند، وظیفه شناس و "نمونه" بود!
* آیشمن هیچ سابقه شخصی از پرخاشگری و خشونت نداشت و در خانواده و دوستان به عنوان فردی معاشرتی، مهربان و گرم شناخته می شد!
* آیشمن اعتقاد داشت که به عنوان یک "تکنوکرات" به "وظایفش" عمل کرده است، "سیستمی" که در آن کار می کرد "مأموریتی" را به او محول کرده بود و او هم به بهترین نحو مأموریت را "مهندسی" کرده بود!
در جنایات بزرگ و نظام مند، به دنبال شخصیت های ضد اجتماعی
(Antisocial Personality)
نگردید، شاگرد اول هایی با معدل بالا و نمره انضباط بیست بدنه ماشین های سرکوب را می سازند و نوابغ خودشیفته (Narcissistic) این کارمندان شریف، وظیفه شناس و مطیع را به "انجام وظیفه" مکلّف می کنند!
جنایت های سازمان یافته و کلان زمانی محقق می شوند که "جنایت" تبدیل به "وظیفه" شود!
شعبده رهبران توتالیتر همچون هیتلر، استالین و مائو این است که جنایت را تبدیل به تکلیف می کنند!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
اینستاگرام:
http://Instagram.com/drsargolzaei
وب سایت:
drsargolzaei.com
#کارمند_شریف_اداره_سلاخی!
ابتدا اسرای لهستانی را به اردوگاه های کار اجباری می فرستاند. بعد نوبت به یهودی ها رسید. زن و مرد در این اردوگاه ها به کار طاقت فرسا می پرداختند و حداقل جیره غذایی را دریافت می کردند. وقتی بیمار و ناتوان می شدند به "حمام" فرستاده می شدند. در این حمام ها گاز سمی استنشاق می کردند و ظرف چند دقیقه بدون صرف فشنگ جان می دادند. سپس جنازه ها را در کوره ها می سوزاندند، "تمیز ترین" شکل کشتار!
چه کسی این سیستم "تمیز" را راهبری می کرد؟ "آدولف #آیشمن" مهندس آلمانی که مأمور طراحی سیستم "راه حل نهایی"
(Final Solution)
شده بود.
وقتی در ۱۹۴۵ متفقین برلین را محاصره کرده بودند #هیتلر خودکشی کرد، اما هیتلر به تنهایی جنایات خود را سازماندهی نمی کرد، جمعی از "نوابغ آلمان" با او همراهی می کردند: گوبلز، گورینگ، هیملر و آیشمن نمونه هایی از این "نوابغ مومن به پیشوا" بودند. بخشی از آنها در دادگاه جنایات جنگی نورنبرگ محاکمه شدند ولی تعدادی از آنها به نقاط دور دنیا همچون آمریکای جنوبی گریختند و با هویت جعلی سال ها به زندگی مخفی ادامه دادند. آیشمن جزو آنان بود. او سال ها پس از پایان جنگ دستگیر شد و به "اورشلیم" فرستاده شد.
پژوهشگران برجسته ای به مطالعه پرونده آیشمن پرداختند. آنها کنجکاو بودند ببینند وضعیت روانی کسی که مرگ هزاران انسان بی گناه را مدیریت کرده چگونه است.
یکی از معروف ترین کسانی که پرونده آیشمن را بررسی کرد #هانا_آرنت بود. هانا آرنت (۱۹۷۵- ۱۹۰۶) دکترای فلسفه خود را در ۱۹۲۹ زیر نظر "کارل یاسپرز" روانپزشک و فیلسوف آلمانی در دانشگاه هایدلبرگ اخذ کرد. پس از به قدرت رسیدن نازی ها مدتی توسط گشتاپو دستگیر شد ولی سپس به آمریکا گریخت. او اولین زن استاد در دانشگاه پرینستون بود. هانا آرنت در زمان محاکمه آیشمن مقالاتی را برای مطبوعات می نوشت که بعدأ در کتاب "آیشمن در اورشلیم" جمع آوری و منتشر شدند.
نتیجه تحقیقات پژوهشگرانی برجسته در سطح آرنت این بود:
* آیشمن هیچگونه بیماری روانی نداشت. او نه نسبت به لهستانی ها و نه نسبت به یهودیان هیچ خاطره بد یا کینه ای نداشت.
* آیشمن در تمام سال های مدرسه و دانشگاه فردی منضبط، قانون مند، وظیفه شناس و "نمونه" بود!
* آیشمن هیچ سابقه شخصی از پرخاشگری و خشونت نداشت و در خانواده و دوستان به عنوان فردی معاشرتی، مهربان و گرم شناخته می شد!
* آیشمن اعتقاد داشت که به عنوان یک "تکنوکرات" به "وظایفش" عمل کرده است، "سیستمی" که در آن کار می کرد "مأموریتی" را به او محول کرده بود و او هم به بهترین نحو مأموریت را "مهندسی" کرده بود!
در جنایات بزرگ و نظام مند، به دنبال شخصیت های ضد اجتماعی
(Antisocial Personality)
نگردید، شاگرد اول هایی با معدل بالا و نمره انضباط بیست بدنه ماشین های سرکوب را می سازند و نوابغ خودشیفته (Narcissistic) این کارمندان شریف، وظیفه شناس و مطیع را به "انجام وظیفه" مکلّف می کنند!
جنایت های سازمان یافته و کلان زمانی محقق می شوند که "جنایت" تبدیل به "وظیفه" شود!
شعبده رهبران توتالیتر همچون هیتلر، استالین و مائو این است که جنایت را تبدیل به تکلیف می کنند!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
اینستاگرام:
http://Instagram.com/drsargolzaei
وب سایت:
drsargolzaei.com
Forwarded from اتچ بات
#چشم_تاریخ
#جوانان_هیتلری یک سازمان شبه نظامی در دوران حکومت آدولف #هیتلر در آلمان #نازی بود. برنامههای این سازمان برای جوانان پسر بین سنین ۱۴ تا ۱۸ سال و دختران ۱۰ تا ۱۸ سال طرّاحی شده بود. اصل کلی سازمان جوانان هیتلری این بود که هر عضو، یک سرباز فداکار برای «امپراتوری مقدّس آلمان» باشد.
رهبران آلمان نازی در پی این بودند که بتوانند از درون سازمان جوانان هیتلر نخبگان آینده ارتش موازی نظامی-ایدئولوژیک را بیابند. اعضای بلند پایه سازمان جوانان هیتلری با برگزاری جلسات متعدد سعی داشتند جوانان آلمان را جذب افکار نازیسم نمایند. این سازمان یک ماهنامه به نام «اراده و قدرت» داشت که به صورت منظم به چاپ میرسید و در اختیار اعضا گذاشته میشد.
در سال ۱۹۴۰ این ایده در سران آلمان نازی مطرح گردید که سازمان جوانان هیتلر میتواند به عنوان یک نیروی کمکی در خدمت جنگ باشد. پس از این بود که اعضای این سازمان به صورت فعال در بخشهایی مانند خدمات پستی، آتش نشانی، خدمات رادیویی و نیروهای ضدهوایی مشغول به کار در جبهههای جنگ شدند.
در سال ۱۹۴۳ رویکرد رهبران آلمان نازی در خصوص سازمان جوانان هیتلر تغییر کرد و تصمیم برآن شد که اعضای این سازمان خلاء بوجود آمده بر اثر جنگ را پر کرده و جایگزین نیروهای کشته شده در جبهه گردند. این روند تا پایان جنگ جهانی دوم ادامه داشت تا جایی که در سال ۱۹۴۵ از نوجوانانی با سن کمتر از ۱۲ سال در جبههها استفاده میشد. آن گونه که هاینریش بل در کتاب #عقاید_یک_دلقک نوشته است، تبلیغات گسترده ی نظام #فاشیست باعث شده بود بسیاری از مردم آلمان داوطلبانه فرزندان خود را برای فدا شدن در راه «امپراتوری مقدّس پیشوا» به جبهه ها بفرستند!
برای دانلود مجموعه چشم تاریخ لطفا به لینک زیر در سایت دکتر سرگلزایی مراجعه بفرمایید:
https://drsargolzaei.com/cat/%da%86%d8%b4%d9%85-%d8%aa%d8%a7%d8%b1%db%8c%d8%ae/
#جوانان_هیتلری یک سازمان شبه نظامی در دوران حکومت آدولف #هیتلر در آلمان #نازی بود. برنامههای این سازمان برای جوانان پسر بین سنین ۱۴ تا ۱۸ سال و دختران ۱۰ تا ۱۸ سال طرّاحی شده بود. اصل کلی سازمان جوانان هیتلری این بود که هر عضو، یک سرباز فداکار برای «امپراتوری مقدّس آلمان» باشد.
رهبران آلمان نازی در پی این بودند که بتوانند از درون سازمان جوانان هیتلر نخبگان آینده ارتش موازی نظامی-ایدئولوژیک را بیابند. اعضای بلند پایه سازمان جوانان هیتلری با برگزاری جلسات متعدد سعی داشتند جوانان آلمان را جذب افکار نازیسم نمایند. این سازمان یک ماهنامه به نام «اراده و قدرت» داشت که به صورت منظم به چاپ میرسید و در اختیار اعضا گذاشته میشد.
در سال ۱۹۴۰ این ایده در سران آلمان نازی مطرح گردید که سازمان جوانان هیتلر میتواند به عنوان یک نیروی کمکی در خدمت جنگ باشد. پس از این بود که اعضای این سازمان به صورت فعال در بخشهایی مانند خدمات پستی، آتش نشانی، خدمات رادیویی و نیروهای ضدهوایی مشغول به کار در جبهههای جنگ شدند.
در سال ۱۹۴۳ رویکرد رهبران آلمان نازی در خصوص سازمان جوانان هیتلر تغییر کرد و تصمیم برآن شد که اعضای این سازمان خلاء بوجود آمده بر اثر جنگ را پر کرده و جایگزین نیروهای کشته شده در جبهه گردند. این روند تا پایان جنگ جهانی دوم ادامه داشت تا جایی که در سال ۱۹۴۵ از نوجوانانی با سن کمتر از ۱۲ سال در جبههها استفاده میشد. آن گونه که هاینریش بل در کتاب #عقاید_یک_دلقک نوشته است، تبلیغات گسترده ی نظام #فاشیست باعث شده بود بسیاری از مردم آلمان داوطلبانه فرزندان خود را برای فدا شدن در راه «امپراتوری مقدّس پیشوا» به جبهه ها بفرستند!
برای دانلود مجموعه چشم تاریخ لطفا به لینک زیر در سایت دکتر سرگلزایی مراجعه بفرمایید:
https://drsargolzaei.com/cat/%da%86%d8%b4%d9%85-%d8%aa%d8%a7%d8%b1%db%8c%d8%ae/
Telegram
attach 📎
#چشم_تاریخ
عکس زیر در 13 ژوئن 1936 در بندر هامبورگ برداشته شدهاست. #هیتلر شخصا در مراسم به آب انداختن یک ناو جنگی شرکت کردهاست و صدها زن و مرد آلمانی با علامت «پاینده باد پیشوا» از قدرتطلبی جنونآمیز او حمایت میکنند. امّا «آگوست #لاندمسر» تک و تنها در میان این جمع دستانش را بر روی هم میگذارد و «همرنگ جماعت» نمیشود. شاید اگر تعداد بیشتری از این آگوست لاندمسرها در آلمان وجود داشتند پیشوای جنون زده در سال 1939 نیمی از جهان را وارد جنگ نمیکرد.
@drsargolzaei
عکس زیر در 13 ژوئن 1936 در بندر هامبورگ برداشته شدهاست. #هیتلر شخصا در مراسم به آب انداختن یک ناو جنگی شرکت کردهاست و صدها زن و مرد آلمانی با علامت «پاینده باد پیشوا» از قدرتطلبی جنونآمیز او حمایت میکنند. امّا «آگوست #لاندمسر» تک و تنها در میان این جمع دستانش را بر روی هم میگذارد و «همرنگ جماعت» نمیشود. شاید اگر تعداد بیشتری از این آگوست لاندمسرها در آلمان وجود داشتند پیشوای جنون زده در سال 1939 نیمی از جهان را وارد جنگ نمیکرد.
@drsargolzaei
#چشم_تاریخ
#لاندسمر
عکس زیر در 13 ژوئن 1936 در بندر هامبورگ برداشته شده است. #هیتلر شخصا در مراسم به آب انداختن یک ناو جنگی شرکت کرده است و صدها زن و مرد آلمانی با علامت «پاینده باد پیشوا» از قدرتطلبی جنونآمیز او حمایت میکنند. امّا «آگوست لاندمسر» تک و تنها در میان این جمع دستانش را بر روی هم میگذارد و «همرنگ جماعت» نمیشود. شاید اگر تعداد بیشتری از این آگوست لاندمسرها در آلمان وجود داشتند پیشوای جنون زده در سال 1939 نیمی از جهان را وارد جنگ نمیکرد.
#drsargolzaei
@drsargolzaei
#لاندسمر
عکس زیر در 13 ژوئن 1936 در بندر هامبورگ برداشته شده است. #هیتلر شخصا در مراسم به آب انداختن یک ناو جنگی شرکت کرده است و صدها زن و مرد آلمانی با علامت «پاینده باد پیشوا» از قدرتطلبی جنونآمیز او حمایت میکنند. امّا «آگوست لاندمسر» تک و تنها در میان این جمع دستانش را بر روی هم میگذارد و «همرنگ جماعت» نمیشود. شاید اگر تعداد بیشتری از این آگوست لاندمسرها در آلمان وجود داشتند پیشوای جنون زده در سال 1939 نیمی از جهان را وارد جنگ نمیکرد.
#drsargolzaei
@drsargolzaei
#مقاله
#کارمند_شریف_اداره_سلاخی!
ابتدا اسرای لهستانی را به اردوگاه های کار اجباری می فرستاند. بعد نوبت به یهودی ها رسید. زن و مرد در این اردوگاه ها به کار طاقت فرسا می پرداختند و حداقل جیره غذایی را دریافت می کردند. وقتی بیمار و ناتوان می شدند به "حمام" فرستاده می شدند. در این حمام ها گاز سمی استنشاق می کردند و ظرف چند دقیقه بدون صرف فشنگ جان می دادند. سپس جنازه ها را در کوره ها می سوزاندند، "تمیز ترین" شکل کشتار!
چه کسی این سیستم "تمیز" را راهبری می کرد؟ "آدولف #آیشمن" مهندس آلمانی که مأمور طراحی سیستم "راه حل نهایی"
(Final Solution)
شده بود.
وقتی در ۱۹۴۵ متفقین برلین را محاصره کرده بودند #هیتلر خودکشی کرد، اما هیتلر به تنهایی جنایات خود را سازماندهی نمی کرد، جمعی از "نوابغ آلمان" با او همراهی می کردند: گوبلز، گورینگ، هیملر و آیشمن نمونه هایی از این "نوابغ مومن به پیشوا" بودند. بخشی از آنها در دادگاه جنایات جنگی نورنبرگ محاکمه شدند ولی تعدادی از آنها به نقاط دور دنیا همچون آمریکای جنوبی گریختند و با هویت جعلی سال ها به زندگی مخفی ادامه دادند. آیشمن جزو آنان بود. او سال ها پس از پایان جنگ دستگیر شد و به "اورشلیم" فرستاده شد.
پژوهشگران برجسته ای به مطالعه پرونده آیشمن پرداختند. آنها کنجکاو بودند ببینند وضعیت روانی کسی که مرگ هزاران انسان بی گناه را مدیریت کرده چگونه است.
یکی از معروف ترین کسانی که پرونده آیشمن را بررسی کرد #هانا_آرنت بود. هانا آرنت (۱۹۷۵- ۱۹۰۶) دکترای فلسفه خود را در ۱۹۲۹ زیر نظر "کارل یاسپرز" روانپزشک و فیلسوف آلمانی در دانشگاه هایدلبرگ اخذ کرد. پس از به قدرت رسیدن نازی ها مدتی توسط گشتاپو دستگیر شد ولی سپس به آمریکا گریخت. او اولین زن استاد در دانشگاه پرینستون بود. هانا آرنت در زمان محاکمه آیشمن مقالاتی را برای مطبوعات می نوشت که بعدأ در کتاب "آیشمن در اورشلیم" جمع آوری و منتشر شدند.
نتیجه تحقیقات پژوهشگرانی برجسته در سطح آرنت این بود:
* آیشمن هیچگونه بیماری روانی نداشت. او نه نسبت به لهستانی ها و نه نسبت به یهودیان هیچ خاطره بد یا کینه ای نداشت.
* آیشمن در تمام سال های مدرسه و دانشگاه فردی منضبط، قانون مند، وظیفه شناس و "نمونه" بود!
* آیشمن هیچ سابقه شخصی از پرخاشگری و خشونت نداشت و در خانواده و دوستان به عنوان فردی معاشرتی، مهربان و گرم شناخته می شد!
* آیشمن اعتقاد داشت که به عنوان یک "تکنوکرات" به "وظایفش" عمل کرده است، "سیستمی" که در آن کار می کرد "مأموریتی" را به او محول کرده بود و او هم به بهترین نحو مأموریت را "مهندسی" کرده بود!
در جنایات بزرگ و نظام مند، به دنبال شخصیت های ضد اجتماعی
(Antisocial Personality)
نگردید، شاگرد اول هایی با معدل بالا و نمره انضباط بیست بدنه ماشین های سرکوب را می سازند و نوابغ خودشیفته (Narcissistic) این کارمندان شریف، وظیفه شناس و مطیع را به "انجام وظیفه" مکلّف می کنند!
جنایت های سازمان یافته و کلان زمانی محقق می شوند که "جنایت" تبدیل به "وظیفه" شود!
شعبده رهبران توتالیتر همچون هیتلر، استالین و مائو این است که جنایت را تبدیل به تکلیف می کنند!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
#drsargolzaei
@drsargolzaei
#کارمند_شریف_اداره_سلاخی!
ابتدا اسرای لهستانی را به اردوگاه های کار اجباری می فرستاند. بعد نوبت به یهودی ها رسید. زن و مرد در این اردوگاه ها به کار طاقت فرسا می پرداختند و حداقل جیره غذایی را دریافت می کردند. وقتی بیمار و ناتوان می شدند به "حمام" فرستاده می شدند. در این حمام ها گاز سمی استنشاق می کردند و ظرف چند دقیقه بدون صرف فشنگ جان می دادند. سپس جنازه ها را در کوره ها می سوزاندند، "تمیز ترین" شکل کشتار!
چه کسی این سیستم "تمیز" را راهبری می کرد؟ "آدولف #آیشمن" مهندس آلمانی که مأمور طراحی سیستم "راه حل نهایی"
(Final Solution)
شده بود.
وقتی در ۱۹۴۵ متفقین برلین را محاصره کرده بودند #هیتلر خودکشی کرد، اما هیتلر به تنهایی جنایات خود را سازماندهی نمی کرد، جمعی از "نوابغ آلمان" با او همراهی می کردند: گوبلز، گورینگ، هیملر و آیشمن نمونه هایی از این "نوابغ مومن به پیشوا" بودند. بخشی از آنها در دادگاه جنایات جنگی نورنبرگ محاکمه شدند ولی تعدادی از آنها به نقاط دور دنیا همچون آمریکای جنوبی گریختند و با هویت جعلی سال ها به زندگی مخفی ادامه دادند. آیشمن جزو آنان بود. او سال ها پس از پایان جنگ دستگیر شد و به "اورشلیم" فرستاده شد.
پژوهشگران برجسته ای به مطالعه پرونده آیشمن پرداختند. آنها کنجکاو بودند ببینند وضعیت روانی کسی که مرگ هزاران انسان بی گناه را مدیریت کرده چگونه است.
یکی از معروف ترین کسانی که پرونده آیشمن را بررسی کرد #هانا_آرنت بود. هانا آرنت (۱۹۷۵- ۱۹۰۶) دکترای فلسفه خود را در ۱۹۲۹ زیر نظر "کارل یاسپرز" روانپزشک و فیلسوف آلمانی در دانشگاه هایدلبرگ اخذ کرد. پس از به قدرت رسیدن نازی ها مدتی توسط گشتاپو دستگیر شد ولی سپس به آمریکا گریخت. او اولین زن استاد در دانشگاه پرینستون بود. هانا آرنت در زمان محاکمه آیشمن مقالاتی را برای مطبوعات می نوشت که بعدأ در کتاب "آیشمن در اورشلیم" جمع آوری و منتشر شدند.
نتیجه تحقیقات پژوهشگرانی برجسته در سطح آرنت این بود:
* آیشمن هیچگونه بیماری روانی نداشت. او نه نسبت به لهستانی ها و نه نسبت به یهودیان هیچ خاطره بد یا کینه ای نداشت.
* آیشمن در تمام سال های مدرسه و دانشگاه فردی منضبط، قانون مند، وظیفه شناس و "نمونه" بود!
* آیشمن هیچ سابقه شخصی از پرخاشگری و خشونت نداشت و در خانواده و دوستان به عنوان فردی معاشرتی، مهربان و گرم شناخته می شد!
* آیشمن اعتقاد داشت که به عنوان یک "تکنوکرات" به "وظایفش" عمل کرده است، "سیستمی" که در آن کار می کرد "مأموریتی" را به او محول کرده بود و او هم به بهترین نحو مأموریت را "مهندسی" کرده بود!
در جنایات بزرگ و نظام مند، به دنبال شخصیت های ضد اجتماعی
(Antisocial Personality)
نگردید، شاگرد اول هایی با معدل بالا و نمره انضباط بیست بدنه ماشین های سرکوب را می سازند و نوابغ خودشیفته (Narcissistic) این کارمندان شریف، وظیفه شناس و مطیع را به "انجام وظیفه" مکلّف می کنند!
جنایت های سازمان یافته و کلان زمانی محقق می شوند که "جنایت" تبدیل به "وظیفه" شود!
شعبده رهبران توتالیتر همچون هیتلر، استالین و مائو این است که جنایت را تبدیل به تکلیف می کنند!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
#drsargolzaei
@drsargolzaei
Forwarded from دکتر سرگلزایی drsargolzaei
#یادداشت_هفته:
#هاناآرنت_کارل_یاسپرز_ومسئوليت_سیاسی -قسمت اول
#هاناآرنت در سال ۱۹۰۶ در یک خانواده یهودی آلمانی متولد شد و از سال ۱۹۲۴ به تحصیل در رشته فلسفه در دانشگاه های ماربورگ، فرایبورگ و هایدلبرگ پرداخت و شاگرد مارتین #هایدگر، ادموند هوسرل و کارل #یاسپرز بود که هر کدام نقش برجسته ای در اگزیستانسیالیسم آلمانی و پدیدارشناسی داشتند. رساله دکتری فلسفه هانا آرنت "مفهوم عشق در دیدگاه سنت آگوستین" بود که زیر نظر کارل یاسپرز روانپزشک-فیلسوف آلمانی انجام گرفته بود.
کارل یاسپرز هم در سال ۱۸۸۳ در آلمان متولد شده بود و در ۱۹۰۸ تحصیلات طب خود را در دانشگاه هایدلبرگ تمام کرده بود و در همان سال وارد تحصیلات روانپزشکی در همان دانشگاه شد. یاسپرز در ۱۹۱۳ کتاب "آسیب شناسی روانی عمومی" را نوشت که نگاهی پدیدار شناسانه به تجربه بیماری روانی است. پس از آن یاسپرز به فلسفه علاقمند شد. ابتدا به تدریس روان شناسی در دانشکده فلسفه هادلبرگ پرداخت و از سال ۱۹۲۱ کار بالینی را رها کرد و وارد حوزه فلسفه شد.
در سال ۱۹۳۳ #نازی ها در #آلمان روی کار آمدند و سیاست یهودی ستیزی را آغاز کردند. "گونتر اشترن" همسر هانا آرنت همان سال به پاریس گریخت اما هانا آرنت تصمیم گرفت که در برلین بماند و به مبارزه با نازی ها بپردازد. دستگیری وی توسط "گشتاپو" (پلیس سیاسی نازی ها) و بازجویی یک هفته ای اش او را به این نتیجه رساند که نمی تواند در درون آلمان به مبارزه با نازی ها ادامه دهد بنابراین پس از آزادی از زندان ابتدا به پراگ، سپس به ژنو و در نهایت به پاریس گریخت و در آن جا در کنار فعالیت های پژوهشی خود به مبارزه فکری و اجتماعی علیه نازی ها ادامه داد. وقتی آلمان هیتلری فرانسه را اشغال کرد هانا آرنت به لیسبون و سپس به نیویورک گریخت.
مارتین هایدگر که زمانی استاد راهنمای هانا آرنت بود و دوره ای نیز روابط عاشقانه با آرنت داشت مسیر دیگری را طی کرد. او به نازی ها پیوست و رئیس دانشگاه فرایبورگ شد و قوانینی را که حکومت نازی بر ضد استادان یهودی وضع کرده بود به اجرا گذاشت و از جمله استاد خودش ادموند هوسرل را از دانشگاه اخراج کرد.
کارل یاسپرز یهودی نبود ولی از آن جا که با "گرترود مایر" یهودی ازدواج کرده بود نازی ها او را دارای "تمایلات یهودی" تشخیص دادند و در سال ۱۹۳۷ از دانشگاه اخراج کردند و انتشار نوشته های او را هم ممنوع کردند. یاسپرز اما علیرغم تهدید به اعزام به اردوگاه های کار اجباری تا پایان جنگ و سقوط نازی ها در آلمان ماند و پس از جنگ در ۱۹۴۸ به بازل (سوییس) مهاجرت کرد و به تدریس فلسفه ادامه داد.
هم هانا آرنت و هم کارل یاسپرز پس از جنگ به بحث فلسفی و روان شناسی جنایات نازی ها پرداختند. آن ها سعی کردند به این سؤال پاسخ دهند که چگونه مردم در مقابل نظام ها فاشیستی و توتالیتاریست تسلیم می شوند و به آن ها اجازه می دهند دست به جنایات سازمان یافته بزنند. آرنت در این زمینه دو مقاله نوشت: "گناه سازمان یافته و مسئولیت جهانی" (۱۹۴۵) و "مسئولیت فردی در یک نظام دیکتاتوری" (۱۹۶۴). یاسپرز هم مقاله ای نوشت تحت عنوان "جستاری در گناه آلمان ها" (۱۹۴۷).
هانا آرنت چند الگوی شایع در بین جنایتکاران نازی پیدا کرد. یکی از آن ها الگوی "مهره یک سازمان" (cog-theory) بود، الگوی کسانی که خود را پیچ و مهره یک سازمان می دانستند و مطیع اوامر مافوق بودند. آن ها اعتقاد داشتند شغلی به آن ها محوّل شده و آن ها به وظایف شغلی شان عمل می کنند و اگر آن ها به این وظیفه عمل نکنند فرد دیگری آن مأموریت را انجام خواهد داد و فرقی در نتیجه ایجاد نخواهد شد! این الگوی جنایت های "آدولف #آیشمن" بود که قبلا در یادداشت دیگری تحت عنوان #کارمند_شریف_اداره_سلاخی به این الگو پرداخته ام. الگوی دیگر جنایتکاران نازی، الگوی #هاینریش_هیملر فرمانده اس اس (سپاه سیاسی-نظامی #هیتلر) بود که قبلأ در #چشم_تاریخ او را معرفی کرده ام. الگوی هیملر الگوی یک "مرد خانواده" بود: "چنین مردی به خاطر حقوق ماهانه، تأمین زندگی خود و امنیت و آرامش زن و فرزندانش حاضر بود اعتقادات، شرف و شأن انسانی خود را زیر پا بگذارد، حاکم شدن امر خصوصی بر امر عمومی به او اجازه می داد که از قید مسئولیت اعمال خود یکسره آزاد باشد." چنین الگویی امروزه در جامعه ما نیز به وفور به چشم می خورد: من فقط مسئول خانواده خودم هستم!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
اینستاگرام:
http://Instagram.com/drsargolzaei
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#هاناآرنت_کارل_یاسپرز_ومسئوليت_سیاسی -قسمت اول
#هاناآرنت در سال ۱۹۰۶ در یک خانواده یهودی آلمانی متولد شد و از سال ۱۹۲۴ به تحصیل در رشته فلسفه در دانشگاه های ماربورگ، فرایبورگ و هایدلبرگ پرداخت و شاگرد مارتین #هایدگر، ادموند هوسرل و کارل #یاسپرز بود که هر کدام نقش برجسته ای در اگزیستانسیالیسم آلمانی و پدیدارشناسی داشتند. رساله دکتری فلسفه هانا آرنت "مفهوم عشق در دیدگاه سنت آگوستین" بود که زیر نظر کارل یاسپرز روانپزشک-فیلسوف آلمانی انجام گرفته بود.
کارل یاسپرز هم در سال ۱۸۸۳ در آلمان متولد شده بود و در ۱۹۰۸ تحصیلات طب خود را در دانشگاه هایدلبرگ تمام کرده بود و در همان سال وارد تحصیلات روانپزشکی در همان دانشگاه شد. یاسپرز در ۱۹۱۳ کتاب "آسیب شناسی روانی عمومی" را نوشت که نگاهی پدیدار شناسانه به تجربه بیماری روانی است. پس از آن یاسپرز به فلسفه علاقمند شد. ابتدا به تدریس روان شناسی در دانشکده فلسفه هادلبرگ پرداخت و از سال ۱۹۲۱ کار بالینی را رها کرد و وارد حوزه فلسفه شد.
در سال ۱۹۳۳ #نازی ها در #آلمان روی کار آمدند و سیاست یهودی ستیزی را آغاز کردند. "گونتر اشترن" همسر هانا آرنت همان سال به پاریس گریخت اما هانا آرنت تصمیم گرفت که در برلین بماند و به مبارزه با نازی ها بپردازد. دستگیری وی توسط "گشتاپو" (پلیس سیاسی نازی ها) و بازجویی یک هفته ای اش او را به این نتیجه رساند که نمی تواند در درون آلمان به مبارزه با نازی ها ادامه دهد بنابراین پس از آزادی از زندان ابتدا به پراگ، سپس به ژنو و در نهایت به پاریس گریخت و در آن جا در کنار فعالیت های پژوهشی خود به مبارزه فکری و اجتماعی علیه نازی ها ادامه داد. وقتی آلمان هیتلری فرانسه را اشغال کرد هانا آرنت به لیسبون و سپس به نیویورک گریخت.
مارتین هایدگر که زمانی استاد راهنمای هانا آرنت بود و دوره ای نیز روابط عاشقانه با آرنت داشت مسیر دیگری را طی کرد. او به نازی ها پیوست و رئیس دانشگاه فرایبورگ شد و قوانینی را که حکومت نازی بر ضد استادان یهودی وضع کرده بود به اجرا گذاشت و از جمله استاد خودش ادموند هوسرل را از دانشگاه اخراج کرد.
کارل یاسپرز یهودی نبود ولی از آن جا که با "گرترود مایر" یهودی ازدواج کرده بود نازی ها او را دارای "تمایلات یهودی" تشخیص دادند و در سال ۱۹۳۷ از دانشگاه اخراج کردند و انتشار نوشته های او را هم ممنوع کردند. یاسپرز اما علیرغم تهدید به اعزام به اردوگاه های کار اجباری تا پایان جنگ و سقوط نازی ها در آلمان ماند و پس از جنگ در ۱۹۴۸ به بازل (سوییس) مهاجرت کرد و به تدریس فلسفه ادامه داد.
هم هانا آرنت و هم کارل یاسپرز پس از جنگ به بحث فلسفی و روان شناسی جنایات نازی ها پرداختند. آن ها سعی کردند به این سؤال پاسخ دهند که چگونه مردم در مقابل نظام ها فاشیستی و توتالیتاریست تسلیم می شوند و به آن ها اجازه می دهند دست به جنایات سازمان یافته بزنند. آرنت در این زمینه دو مقاله نوشت: "گناه سازمان یافته و مسئولیت جهانی" (۱۹۴۵) و "مسئولیت فردی در یک نظام دیکتاتوری" (۱۹۶۴). یاسپرز هم مقاله ای نوشت تحت عنوان "جستاری در گناه آلمان ها" (۱۹۴۷).
هانا آرنت چند الگوی شایع در بین جنایتکاران نازی پیدا کرد. یکی از آن ها الگوی "مهره یک سازمان" (cog-theory) بود، الگوی کسانی که خود را پیچ و مهره یک سازمان می دانستند و مطیع اوامر مافوق بودند. آن ها اعتقاد داشتند شغلی به آن ها محوّل شده و آن ها به وظایف شغلی شان عمل می کنند و اگر آن ها به این وظیفه عمل نکنند فرد دیگری آن مأموریت را انجام خواهد داد و فرقی در نتیجه ایجاد نخواهد شد! این الگوی جنایت های "آدولف #آیشمن" بود که قبلا در یادداشت دیگری تحت عنوان #کارمند_شریف_اداره_سلاخی به این الگو پرداخته ام. الگوی دیگر جنایتکاران نازی، الگوی #هاینریش_هیملر فرمانده اس اس (سپاه سیاسی-نظامی #هیتلر) بود که قبلأ در #چشم_تاریخ او را معرفی کرده ام. الگوی هیملر الگوی یک "مرد خانواده" بود: "چنین مردی به خاطر حقوق ماهانه، تأمین زندگی خود و امنیت و آرامش زن و فرزندانش حاضر بود اعتقادات، شرف و شأن انسانی خود را زیر پا بگذارد، حاکم شدن امر خصوصی بر امر عمومی به او اجازه می داد که از قید مسئولیت اعمال خود یکسره آزاد باشد." چنین الگویی امروزه در جامعه ما نیز به وفور به چشم می خورد: من فقط مسئول خانواده خودم هستم!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
اینستاگرام:
http://Instagram.com/drsargolzaei
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
Forwarded from دکتر سرگلزایی drsargolzaei
#یادداشت_هفته
#هاناآرنت_کارل_یاسپرز_ومسئوليت_سیاسی -قسمت دوم
همدستی بین تکنوکرات هایی که با الگوی "کارمند مطیع" و "پدر خانواده" به مدیریت سازمانی جنایات می پرداختند و "اوباشی که از جنایت و خشونت" لذت می بردند منجر به رویش ماشین عظیم کشتار #هیتلر و سوختن زندگی میلیون ها انسان شد. راجع به این اوباش هم در مقاله #یونگ_و_فاشیسم" مختصری نوشته ام.
در این بین، کسانی هم با سکوت در برابر جنایات نازی ها به "شرّ کهتر" تن دادند و "حسابگری شخصی" را جایگزین "مسئولیت مدنی" کردند، همان الگوی "ما نه سر پیازیم، نه ته پیاز!" که در فرهنگ ایرانی هم بسیار شایع است.
کارل یاسپرز در مقاله اش موضوع "گناه سیاسی" را مطرح کرد: همه اعضاء جامعه مسئول شیوه حکومت جامعه اند و هر کس که از این مسئولیت مدنی شانه خالی کند در "گناه سیاسی" حکومت شریک و مقصر است.
هانا آرنت در نهایت به کسانی پرداخت که حتی با وجود خطر مرگ، از همکاری، تسلیم و سکوت در برابر جنایات حکومت خودداری کردند. آرنت تأکید می کند که این افراد ضرورتاً تحصیلکرده نبودند یا بینش فلسفی نداشتند:
"پیش شرط این گونه داوری هوش بسیار زیاد یا تجزیه و تحلیل پیچیده مضامین و مفاهیم نیست بلکه صرفاً استعداد رویارویی بی پرده با خویش است یعنی گرایش به درگیر شدن در گفتگویی بی صدا میان من و خودم، گفتگویی که از زمان سقراط و افلاطون معمولأ آن را تفکّر می نامیم. آنان که مستعد اندیشیدن اند، اهل تردید و شک اند، در مسایل دقت و ریزبینی دارند و شخصاً تصمیم می گیرند، در چنین هنگامه هایی اخلاقی عمل می کنند.
اگر علاقمندید در این زمینه بیشتر مطالعه کنید صفحات 33 تا 53 کتاب "هانا آرنت - نوشه دیوید واتسون - ترجمه فاطمه ولیانی - انتشارات هرمس" را پیشنهاد می کنم.
نسل کشی لهستانی ها، رومانیایی ها و یهودی ها توسط نازی ها و جنایات آن ها علیه دگراندیشان و معترضان تنها فاجعه انسانی تاریخ نیست. نسل کشی سرخپوستان آمریکا توسط مهاجران سفید پوست، نسل کشی ارامنه توسط ترک های عثمانی و نسل کشی مسلمانان بوسنی توسط صرب ها از حیث شدّت و وسعت با جنایات آلمان ها در دوران نازی ها قابل مقایسه اند اما از آن جا که مردم آلمان مردمی باسواد و متمدّن و وارث کانت، شوپنهاور، نیچه، گوته، هگل و نیز باخ و بتهون و صدها فیلسوف و ادیب و هنرمند بی نظیر بودند تحلیل روان شناختی و فلسفی آنچه توسط آنان اتفاق افتاد به فهم شکل گیری استبداد، فاشیسم، توتالیتاریسم و جنایات سازمان یافته در جامعه امروزی بیشتر کمک می کند.
آگاهی به فرایندها برای مدیریت فرایندها ضروری است.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
اینستاگرام:
http://Instagram.com/drsargolzaei
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#هاناآرنت_کارل_یاسپرز_ومسئوليت_سیاسی -قسمت دوم
همدستی بین تکنوکرات هایی که با الگوی "کارمند مطیع" و "پدر خانواده" به مدیریت سازمانی جنایات می پرداختند و "اوباشی که از جنایت و خشونت" لذت می بردند منجر به رویش ماشین عظیم کشتار #هیتلر و سوختن زندگی میلیون ها انسان شد. راجع به این اوباش هم در مقاله #یونگ_و_فاشیسم" مختصری نوشته ام.
در این بین، کسانی هم با سکوت در برابر جنایات نازی ها به "شرّ کهتر" تن دادند و "حسابگری شخصی" را جایگزین "مسئولیت مدنی" کردند، همان الگوی "ما نه سر پیازیم، نه ته پیاز!" که در فرهنگ ایرانی هم بسیار شایع است.
کارل یاسپرز در مقاله اش موضوع "گناه سیاسی" را مطرح کرد: همه اعضاء جامعه مسئول شیوه حکومت جامعه اند و هر کس که از این مسئولیت مدنی شانه خالی کند در "گناه سیاسی" حکومت شریک و مقصر است.
هانا آرنت در نهایت به کسانی پرداخت که حتی با وجود خطر مرگ، از همکاری، تسلیم و سکوت در برابر جنایات حکومت خودداری کردند. آرنت تأکید می کند که این افراد ضرورتاً تحصیلکرده نبودند یا بینش فلسفی نداشتند:
"پیش شرط این گونه داوری هوش بسیار زیاد یا تجزیه و تحلیل پیچیده مضامین و مفاهیم نیست بلکه صرفاً استعداد رویارویی بی پرده با خویش است یعنی گرایش به درگیر شدن در گفتگویی بی صدا میان من و خودم، گفتگویی که از زمان سقراط و افلاطون معمولأ آن را تفکّر می نامیم. آنان که مستعد اندیشیدن اند، اهل تردید و شک اند، در مسایل دقت و ریزبینی دارند و شخصاً تصمیم می گیرند، در چنین هنگامه هایی اخلاقی عمل می کنند.
اگر علاقمندید در این زمینه بیشتر مطالعه کنید صفحات 33 تا 53 کتاب "هانا آرنت - نوشه دیوید واتسون - ترجمه فاطمه ولیانی - انتشارات هرمس" را پیشنهاد می کنم.
نسل کشی لهستانی ها، رومانیایی ها و یهودی ها توسط نازی ها و جنایات آن ها علیه دگراندیشان و معترضان تنها فاجعه انسانی تاریخ نیست. نسل کشی سرخپوستان آمریکا توسط مهاجران سفید پوست، نسل کشی ارامنه توسط ترک های عثمانی و نسل کشی مسلمانان بوسنی توسط صرب ها از حیث شدّت و وسعت با جنایات آلمان ها در دوران نازی ها قابل مقایسه اند اما از آن جا که مردم آلمان مردمی باسواد و متمدّن و وارث کانت، شوپنهاور، نیچه، گوته، هگل و نیز باخ و بتهون و صدها فیلسوف و ادیب و هنرمند بی نظیر بودند تحلیل روان شناختی و فلسفی آنچه توسط آنان اتفاق افتاد به فهم شکل گیری استبداد، فاشیسم، توتالیتاریسم و جنایات سازمان یافته در جامعه امروزی بیشتر کمک می کند.
آگاهی به فرایندها برای مدیریت فرایندها ضروری است.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
اینستاگرام:
http://Instagram.com/drsargolzaei
@drsargolzaei
drsargolzaei.com