دکتر سرگلزایی drsargolzaei
38.1K subscribers
1.73K photos
96 videos
149 files
3.22K links
Download Telegram
#یادداشت_هفته
#فاشیسم_و_سینما

پیش از این در مقالات متعددی، گذرا به فاشیسم پرداخته بودم که از آن بین مقالات #یونگ_و_فاشیسم، #پیشگویی_داستایوسکی 
و #هاناآرنت_کارل_یاسپرز_ومسئوليت_سیاسی را می توانم نام ببرم. در این یادداشت به جنبه ی رسانه ای شکل گیری فاشیسم اشاره می کنم.

#فاشیسم #Fascism چیست؟

فاشیسم نوعی از نظام حکومتی است که در آن قدرت سیاسی به خود #هاله_ای_قدسی عطا می کند و ردای مرجعیت دینی به تن می کند. داستایوسکی در رمان #برادران_کارامازوف به یکی شدن دولت و کلیسا اشاره کرده بود و در حکایت "مفتش بزرگ" در همین کتاب بیشتر به آن پرداخته بود.
دکتر سروش هم در کتاب "بسط تجربه نبوی" مقاله ای دارد با عنوان #ولایت_سیاسی_و_ولایت_باطنی که به خطر خلط مبحث ولایت باطنی (که در ادبیات عرفانی ما موضوعی رایج و برجسته است) با ولایت سیاسی (که علی القاعده امری مشروط و قراردادی است) پرداخته است.
همان طور که در مقاله "یونگ و فاشیسم" هم نوشته ام فاشیست ها #عوام_فریب(Populist) هستند، آن ها لشگری از اوباش بسیج می کنند و با کمک آن ها "نخبگان" را سرکوب می کنند. فاشیست ها خود را «مردمی» معرفی می کنند ولی مردمی بودن نقابی بر چهره یک #الیگارشی (oligarchy) است. مردم در نظام های فاشیستی تنها برای "اطاعت از فرامین" و "ستایش پیشوا" فراخوانده می شوند!
یکی از عوام فریبی های فاشیست ها این است که "کاپیتالیست" هستند ولی شعارهای سوسیالیستی سر می دهند! رهبران حکومت های فاشیستی همواره با حمله کردن به ثروتمندان، صاحبان سرمایه و کارآفرینان خود را همدل و همدرد کارگران و طبقات فرودست نشان می دهند اما در نهایت امپراتوری  آن ها بر پایه "رانت های اقتصادی" و انحصارهای بزرگ استقرار می یابد.
نظریه پردازان سیاسی، حکومت فرانکو در اسپانیا، موسولینی در ایتالیا و هیتلر در آلمان را شاخص فاشیسم می دانند. این حکومت ها ترکیبی بودند از جایگاه پیامبر گونه پیشوا، ملّی گرایی افراطی، ضدّیت با لیبرالیسم و همزمان ضدیت با سوسیالیسم (علیرغم شعارهای سوسیالیستی) و تمایل به کشور گشایی و نظامی گری (میلیتاریسم).

#سینما/تلویزیون در خدمت فاشیسم

روی کار آمدن فاشیست ها در اروپا همزمان بود با توسعه صنعت سینما. فاشیست ها به تأثیر گذاری سینما واقف بودند و سینما را در خدمت خود گرفتند. سینما این قابلیت را دارد که "روایت" را جایگزین "واقعیت" می کند. تماشاگر سینما چنان تحت تأثیر فیلمی که می بیند قرار می گیرد که گویا خود شاهد بی واسطه صحنه های به اکران درآمده بوده است. این چنین است که فاشیسم با کمک سینما می تواند "شبه واقعیت" را به جای واقعیت بنشاند.
سینما ابزار حکومت فاشیستی می شود تا عقاید غیرمنطقی، اخبار غیر واقعی و دوستی ها و دشمنی های بدون علت را در توده ایجاد کند. برای نمونه فیلم #پیروزی_اراده ساخته Leni Riefenstahl در ۱۹۳۵ را یکی از نافذترین ابزارهای  هژمونی نازی ها می دانند. این فیلم که بر اساس مراسم کنگره ۱۹۳۴ حزب نازی تهیه شده بود تصویری ابرانسانی و پیامبر گونه از هیتلر ترسیم می کرد. چشمانی که به آسمان خیره شده اند و سپس ظهور هواپیمای پیشوا در آسمان و فرود آن، چنان با مهارت چیده شده بودند که تماشاگر بی آن که بداند چرا ارادت و خضوع نسبت به پیشوا را در درون خود کشف می کرد!
یکی از عقاید و آرمان های نازی ها برنامه "آسان سازی مرگ" بود که به معنای از میان بردن کلیه نوزادان و افراد معلول و افراد مبتلا به بیماری های لاعلاج و عقیم کردن اجباری کلیه افراد مبتلا به بیماری های ارثی بود. پیش از این که هیتلر در ابتدای سپتامبر ۱۹۳۹ این فرمان را صادر کند بستر فرهنگی این فرمان با فیلم مستند #قهرمان_گذشته (۱۹۳۷) فراهم شد و سپس تا سال ۱۹۴۱ پنجاه هزار آلمانی طبق برنامه "آسان سازی مرگ" کشته شدند. در ۱۹۴۱ Volfgang Leibnitz با ساختن فیلم سینمایی #من_متهم_میکنم دستان آلوده نظام فاشیستی را شستشو داد و در دادگاهی نمایشی حکم به برائت جنایتکاران صادر کرد!
قبلا در مقاله #ریچارد_نیکسون_الویس_پریسلی_غسل_تعمید به نقش هنرمندان خودفروخته در شستن جنایات سیاستمداران پرداخته ام.
با گسترش تلویزیون، نقشی که سینما به عهده داشت تا اندازه زیادی به دوش تلویزیون گذاشته شد. حضور تلویزیون در خانه ها همانطور که #جورج_اورول در رمان ۱۹۸۴ به تصویر کشیده است همچون نماینده ویژه #حکومت_توتالیتاریست، استقلال فکری و عاطفی شهروندان را به چالش کشید. همان طور که سینمای آلمان فاشیستی هم نقش "پیشقراول" و هم نقش "غسل دهنده" را برای فرمان "آسان سازی مرگ" هیتلر فراهم کرده بود اکنون تلویزیون این دو نقش را بازی می کند. پیش از این در دو مقاله #تلویزیون_به_جای_واقعیت: #روان_پریشی_جمعی و #دروغ_بزرگ و راهی که به ترکستان می رسد به این موضوع پرداخته ام.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#یادداشت_هفته
#میلان_کوندرا_و_توتالیتاریسم

#میلان_کوندرا رمان نویس اهل چک و متولد ۱۹۲۹ است. کوندرا از ۱۹۵۸ در حالی که هنوز در چکسلواکی آن روز زندگی می کرد در رمان های #شوخی و #زندگی_جای_دیگری_است و در مجموعه داستان #عشق_های_خنده_دار به نقد جامعه ای پرداخت که زیر سلطه حکومت تک حزبی و توتالیتاریسم قرار داشت.
میلان کوندرا در مصاحبه ای با یان ماک ایوان گفته است: «آن چه در درون جوامع توتالیتر اتفاق می افتد، رسوایی های سیاسی نیست بلکه رسوایی های مردم شناختی است. پرسش اساسی برای من این بوده که قابلیت های انسان تا چه حد است. همه از بوروکراسی نظام کمونیستی، از گولاک ها، محاکمات سیاسی و تصفیه های استالینی حرف می زنند و همه ی این ها را به عنوان رسوایی های سیاسی مطرح می کنند و این حقیقت آشکار را به فراموشی می سپارند که نظام سیاسی نمی تواند کاری فراتر از قابلیت های مردم انجام دهد: اگر انسان توانایی کشتن نداشت هیچ رژیم سیاسی نمی توانست جنگ راه بیاندازد، از این جهت همیشه در پس مسألهٔ سیاسی مسأله ای مردم شناختی وجود دارد: حدود قابلیت های انسان».
من در ادامه نظرات میلان کوندرا می خواهم این مساله را مطرح کنم که توتالیتاریسم و فاشیسم، نظام های سیاسی فعال کننده بدترین قابلیت های انسان هستند. برخی توتالیتاریسم و فاشیسم را محصول قابلیت های روانی انسان ها می دانند و اعتقاد دارند اگر در جامعه ای که توتالیتاریسم یا #فاشیسم شکل گرفته است، رفتار عمومی مردم را مطالعه کنید می بینید که بی رحمی، خودمحوری، پستی و دنائت آن قدر شیوع دارد که به این نتیجه خواهید رسید که این مردم لیاقت نظام سیاسی سالم تری را ندارند، اما من باور دارم که این مسیر علت و معلولی مسیری دوطرفه است: از یک سو وجه تاریک انسان ها بستر شکل گیری نظام های توتالیتاریست و فاشیست است و از سوی دیگر این نظام های سیاسی، تشدید کننده و تحریک کننده وجه تاریک انسان ها هستند. بنابراین در چنین نظام های سیاسی یک سیکل معیوب ایجاد می شود، سیکل معیوبی که منجر به تشدید رذالت و پستی در جامعه می شود. مردم دروغگو، متملق، ریاکار، بی رحم و فاقد همدلی و فداکاری می شوند زیرا این تنها الگوی برنده بودن در نظام های توتالیتر و فاشیست است. اگر با عینک روان شناسی فردی به این مردم نگاه کنید و پویایی های اجتماعی را نادیده بگیرید به این نتیجه خواهید رسید که این مردم منشاء و مولد وضع موجود هستند و لایق چیزی جز این نیستند اما اگر عینک روان شناسی سیستمی به چشم بزنید خواهید دانست که «مردم» ، یک پدیده استاتیک نیست. بلکه مردم وجوه مختلفی دارند و نظام های سیاسی هم محصول این وجوه و هم عامل تشدید یا تخفیف این وجوه هستند.
اگر به جای پرسش "انسان چیست؟" پرسش "انسان چه می تواند باشد؟" را بگذارید خواهید دید که این پرسش به جای یک پاسخ، پاسخ های متعددی خواهد داشت و نظام سیاسی یکی از متغیر های تعیین کننده پاسخ این معادله است.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

پی نوشت: مصاحبه میلان کوندرا از مقدمه کتاب عشق های خنده دار ترجمه فروغ پوریاوری انتشارات روشنگران و مطالعات زنان نقل شد.

@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#مقاله
#تحلیل_جامعه_شناختی_برادران_کارامازوف

#فاشیسم یک نظام حکومتی است که هم ضد لیبرالیسم است، هم ضد سوسیالیسم! ضد لیبرالیسم است برای این که مدافع دولت خودکامه ای است که در تمام حوزه های زندگی اجتماعی دخالت میکند و ضد سوسیالیسم است چرا که فاشیسم مدافع نوعی افراطی از ملی گرایی ست که بیشتر شبیه نژاد پرستی است در حالی که انترناسیونالیسم از اصول محوری مارکسیسم- سوسیالیسم است. ویژگی دیگر فاشیسم این است که دولت را در جایگاه مذهب می نشاند. فاشیسم برای حکومت مقامی قدسی قائل می شود به گونه ای که گویی حکومت تجلی الوهیت در زمین است! معروف ترین نظام های فاشیستی قرن بیستم حکومت موسولینی در ایتالیا، نازیسم #هیتلر در آلمان و حکومت نظامی فرانکو در اسپانیا بودند.
در این مقاله میخواهم راجع به همین جنبه از #برادران_کارامازوف صحبت کنم.
در کتاب "برادران کارامازوف" داستایوسکی، با پنج چهره از کارامازوف ها روبرو هستیم:

1- "کارامازوف پدر" نماد اشرافیت مضمحل و فاسد است، دلقکی که در شهوات غوطه ور است اما از آن جا که صاحب ثروت است بر دیگران آقایی می کند.

2- "ایوان کارا مازوف" نماد "تکنوکرات های منفعت طلب" است. او در پی فرصتی است تا بدون این که "هزینه بپردازد" ثروت کارامازوف پدر را برباید .

3- "دیمیتری کارامازوف" نماد "ملت احساس مدار" است .او در پی احساسات خود روان است و هیجانات و شوریدگی ها قلاده بر گردن او افکنده اند. او کاری به کار جنگ های معرفتی یا نبرد های قدرت ندارد. اما اگر "پدر" در مقابل کام گرفتن احساسات او قرار بگیرد سر او را می شکند و خیال قتل او را نیز در سر می پروراند.

4- "آلکسی کارامازوف" نماد "تکلیف مداران" است. کسانی که از خود عبور کرده اند و دغدغه ی رنج و شادی دیگران را دارند. آلکسی آن گاه که لازم می بینند لباس کشیش به تن می کند و آن گاه که شرایط تغییر می کند این لباس را در می آورد، دیر را ترک می کند و به میان مردم می رود. صحنه ای که آلکسی به تاوان گناه دیمیتری "گاز گرفته می شود" نشانی است از این که تکلیف مداران قرار است قربانی همان ملتی باشند که برای رنج و شادی او می کوشند!

5- "اسمردیاکوف" (بدبو!) پنجمین چهره ی شاخص خانواده ی کارامازوف، فرزند نامشروع و نوکر صفت کارامازوف پدر است. گرچه او تنها کسی است که بی چون و چرا تابع کارامازوف پدر است، اما در نهایت او تنها کسی است که دست به خون پدر می آلاید ! اسمردیاکوف نماد طبقه ی "لمپن پرولتاریا" است گروهی از اراذل و اوباش که اشرافیت مضمحل و فاسد به او هویت می دهد و در انتها قدرت را از اشرافیت فاسد تحویل می گیرد.

در ایجاد یک فرآیند فاشیستی چند گروه دخالت دارند:  

1- اشرافیت مضمحل و فاسد که به جز پول هیچ ابزاری برایش باقی نماند و در نتیجه نیاز به نوکری بی چون و چرا دارد.

2- تکنوکرات های منفعت طلب که مشروعیت اشرافیت مضمحل را زیر سؤال می برد اما حاضر به پرداخت هزینه نیست.

3- ملت احساساتی که به دنبال شوریدگی ها و جنون ها و کام خواهی های خود است و پشت سر پرچم هر کسی که به او قول کمک بدهد می دود .

4- اسمردیاکوف بدبو یا همان اراذل و اوباش که جایی را که تکنوکرات های منفعت طلب خالی گذاشته اند را پر می کند !

چرا از برادران کارامازوف به فاشیسم رسیدم؟
 
زیرا "ایوان کارامازوف" است که پیشنهاد دهندهٔ  تز "دولت به عنوان یک مذهب" است. او تئوریسین فاشیسم است بدون این که بداند که فاشیسم با "لمپن پرولتاریا" می آید و او را به "جنون" می کشاند .
در انتهای رمان "برادران کارامازوف"، سرنوشت یک جامعهٔ به فاشیسم فرو غلطیده را می بینیم: پدر (اشرافیت فاسد) کشته شده است، اسمردیاکوف (لمپن ها) پس از قتل پدر خودکشی کرده است، ایوان (روشنفکرهای رذل منفعت خواه) به جنون افتاده و دیمیتری (ملت) محکوم به حبس ابد با اعمال شاقه شده است! تنها "آلکسی" است که "آزاده" زندگی کرده و "آزاد" مانده است و هنوز در اندیشه ی آزادی "دیمیتری" است.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#یادداشت_هفته
#اسطوره_شناسی_و_امر_سیاسی
قسمت دوم


این استبدادی هست که همه‌ی ما آن را می‌شناسیم. اما توتالیتاریزم از استبداد یک قدم جلوتر است، کاری می کند که وقتی که با چماقش به سمت ما می‌آید، چماقش را ببوسیم و با خیال راحت و طیب خاطر هرچه که داریم تقدیم ایشان کنیم و بگوییم شب هم بی‌زحمت به خانه‌ی ما تشریف بیاورید تا در خدمتتان باشیم. توتالیتاریزم با تغییر مفاهیم، خلق عبارت‌ها و تحریف واقعیت به گونه‌ای رفتار می‌کند که ما گردن کلفت سر کوچه مان را مُنجی خود بدانیم. کتاب روان شناسی استبداد و خودکامگی که با اسم دیگری به نام "نقد و تحلیل جباریت" نیز منتشر شده است اثر مانس اشپربر روان شناس آدلری اهل آلمان است. اشپربر در مقدمه‌ی کتاب می‌گوید برای اینکه بفهمیم چرا کسی سرکوب‌گر و سلطه‌گر است و دوست دارد با چماقش بر سر آدم‌ها بزند چندان نیازی به روانشناسی نیست. همه می‌دانند که بعضی از آدم‌ها هستند که خیلی نیاز به قدرت دارند و دوست دارند بقیه از آنها اطاعت کنند. آنها یا در کودکی بسیار تحقیر شده‌اند یا از آنها بسیار تمجید شده است. آنها می گویند: «انا ربّکم الأعلی» : من مربّی برتر شما هستم. اشپربر می‌گوید فهمیدن این آدم ها اصلا پیچیده نیست. اما آنچه که روانشناسی باید به شکل تخصصی به آن بپردازد، این است که چگونه انسان ها چماقی که بر سرشان فرود می آید را می‌پرستند. مسئله اینجا اسارت زبانی است. در واقع نظام‌های سلطه شروع می‌کنند به خلق زبان جدید و با خلق زبان جدید، راه تفکر مستقل، خلاق و پرسشگر را می‌بندند. در نتیجه ما همانگونه فکر می‌کنیم که آنها می‌خواهند. همین که به اژدهاک بگوییم ضحاک، باورمان می‌شود که مرد خنده‌رویی است. احتمالا پدر مهربانی نیز باشد. پدر مهربانی که زایده‌هایی هم بر روی شانه اش دارد. بالاخره هر خانه‌ای پدری دارد و هر پدری هم ممکن است یک زایده‌هایی داشته باشد، گل بی خار کجاست؟! می بینید که «استعارهٔ پدر» چگونه نگاه ما به مسأله را تحریف می کند؟

دو نویسنده‌ی بزرگ در آثارشان به امر "اسارت زبانی" پرداخته‌اند. فرانتس #کافکا در داستانی کوتاه به نام جزیره‌ی محکومین و #جورج_اورول در داستان 1984. جزیره‌ی محکومین سال ها پیش در ایران توسط حسن قائمیان با مقدمه‌ای از صادق هدایت ترجمه شده است. در داستان کافکا جزیره‌ای را می‌شناسیم که فرمانروایی دارد. فرمانروای جزیره برای مردم، دَه فرمان صادر می‌کند و اگر کسی از فرمان‌های او سرپیچی کند او را به دستگاهی برای تنبیه می‌سپارند که آن دستگاه با تیغ و خنجر و میخ، فرمان‌های نادیده گرفته شده را روی تن محکومین حک می‌کند. محکومین در حالی از شکنجه می‌میرند که تمام فرامین حاکم در ذهن‌شان تکرار می‌شود. چون تمام تن‌شان اسیر گفته‌های حاکم است. این اشاره‌ی زیبایی به امر اسارت زبانی است. آنقدر با فرامین، ذهن ما بمباران می‌شود که آرام آرام تن ما به فرامین عمل می‌کند. انگار تن ما از اختیار خود ما بیرون می رود.

جورج اورول در رمان 1984 در مورد یک
"Big Brother Association" 
یا یک نهاد قدرت صحبت می‌کند که کار آن ، خلق واژه‌های جدید و از بین بردن واژه‌های قبلی است. این نهاد قدرت، وزارتخانه‌ای به نام وزارت حقیقت دارد که کار آن جعل و تحریف واقعیت است و گزاره‌های غلط در مورد تاریخ و وقایعی که اتفاق می‌افتد به مردم می‌دهد. جورج اورول امر اسارت زبانی را به این صورت در رمان خود مطرح کرده است. یکی از چیزهایی که سبب شد در قرن بیستم نظام‌های توتالیتاریسمِ تمامیت خواهِ بیشتری داشته باشیم وجود رسانه‌های فراگیر مثل تلویزیون و سینما بود. رسانه‌های فراگیر یک «کلان روایت» خلق می‌کنند و آنقدر ما را تحت بمباران خود قرار می‌دهند که ما کلان روایت آنها را باور کرده و به تجربه‌های بلا‌فصل خودمان شک می‌کنیم. مثلأ می‌بینیم که سبد خرید ما کم و خالی شده است اما در سینما مردمی را می‌بینیم که با سبد پر از فروشگاه‌ها خارج می‌شوند. با خودمان می‌گوییم شاید سبد پر هست اما من نمی فهمم. یک روشنفکر می‌گوید وقتی رسانه‌های فراگیر، سعی می‌کنند چیزی را نشان بدهند، شما حواستان را جمع کنید که چه چیزی را از شما پنهان می‌کنند. وقتی یک خبر بارها در اخبار تکرار می‌شود، وقتی یک سوژه مرتب روی بیلبوردهاست، شما بیشتر از این که به آن فکر کنید، فکر کنید چه چیزی پشت آن خبر یا سوژه پنهان می‌شود. در یادداشت #فاشیسم_و_سینما بیشتر به این موضوع پرداخته ام.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#مقاله
#فاشیسم_چیست؟

فاشیسم محصول اشرافیت فاسد است. تجمع ثروت، رفاه زدگی می‌آورد و معنای رفاه‌زدگی افراط در کسب لذّت، تنبلی و از دست دادن اقتدار و کوشایی است؛ پس همیشه در حول و حوش اشراف رفاه‌زده، اوباشی جمع می‌شوند که در یک همزیستی مسالمت آمیز پس ماندۀ غذای اشراف را بخورند و از آنان محافظت کنند.
به تدریج که اوباش گردن کلفت می‌شوند تصمیم می‌گیرند که اشراف را کنار بزنند و خودشان جای آن‌ها بنشینند.
از آنجا که اوباش از طبقۀ پایینی جامعه  «پرولتاریا» بر می‌خیزند، ابتدا به غلط تصور می‌شود که این جابه جایی قدرت، خیزش تودۀ زحمتکش است! اما همانطور که مارکس گفته است این افراد به جای «پرولتاریا»،«لمپن پرولتاریا» هستند و جزو «نیروهای واپس گرا» محسوب می‌شوند. آن‌ها نیامده‌اند که ساختار را عوض کنند بلکه از ضعف اربابان‌شان استفاده کرده‌اند تا آن‌ها را کنار بزنند وجای آن‌ها بنشینند.
بنابراین گفته می‌شود: فاشیسم ضد سرمایه‌دار هاست ولی مدافع سرمایه‌داری است...

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

برای مطالعه متن کامل مقاله بالا لطفا به لینک زیر در سایت دکتر سرگلزایی مراجعه فرمایید:

از اینجا بخوانید

#drsargolzaei

@drsargolzaei
#میلان_کوندرا_و_توتالیتاریسم

میلان کوندرا رمان نویس اهل چک و متولد ۱۹۲۹ است. کوندرا از ۱۹۵۸ در حالی که هنوز در چکسلواکی آن روز زندگی می کرد در رمان های #شوخی و #زندگی_جای_دیگری_است و در مجموعه داستان #عشق_های_خنده_دار به نقد جامعه ای پرداخت که زیر سلطه حکومت تک حزبی و توتالیتاریسم قرار داشت.
میلان کوندرا در مصاحبه ای با یان ماک ایوان گفته است: «آن چه در درون جوامع توتالیتر اتفاق می افتد، رسوایی های سیاسی نیست بلکه رسوایی های مردم شناختی است. پرسش اساسی برای من این بوده که قابلیت های انسان تا چه حد است. همه از بوروکراسی نظام کمونیستی، از گولاک ها، محاکمات سیاسی و تصفیه های استالینی حرف می زنند و همه ی این ها را به عنوان رسوایی های سیاسی مطرح می کنند و این حقیقت آشکار را به فراموشی می سپارند که نظام سیاسی نمی تواند کاری فراتر از قابلیت های مردم انجام دهد: اگر انسان توانایی کشتن نداشت هیچ رژیم سیاسی نمی توانست جنگ راه بیاندازد، از این جهت همیشه در پس مسألهٔ سیاسی مسأله ای مردم شناختی وجود دارد: حدود قابلیت های انسان».
من در ادامه نظرات میلان کوندرا می خواهم این مساله را مطرح کنم که توتالیتاریسم و فاشیسم، نظام های سیاسی فعال کننده بدترین قابلیت های انسان هستند. برخی توتالیتاریسم و فاشیسم را محصول قابلیت های روانی انسان ها می دانند و اعتقاد دارند اگر در جامعه ای که توتالیتاریسم یا #فاشیسم شکل گرفته است، رفتار عمومی مردم را مطالعه کنید می بینید که بی رحمی، خودمحوری، پستی و دنائت آن قدر شیوع دارد که به این نتیجه خواهید رسید که این مردم لیاقت نظام سیاسی سالم تری را ندارند، اما من باور دارم که این مسیر علت و معلولی مسیری دوطرفه است: از یک سو وجه تاریک انسان ها بستر شکل گیری نظام های توتالیتاریست و فاشیست است و از سوی دیگر این نظام های سیاسی، تشدید کننده و تحریک کننده وجه تاریک انسان ها هستند. بنابراین در چنین نظام های سیاسی یک سیکل معیوب ایجاد می شود، سیکل معیوبی که منجر به تشدید رذالت و پستی در جامعه می شود. مردم دروغگو، متملق، ریاکار، بی رحم و فاقد همدلی و فداکاری می شوند زیرا این تنها الگوی برنده بودن در نظام های توتالیتر و فاشیست است. اگر با عینک روان شناسی فردی به این مردم نگاه کنید و پویایی های اجتماعی را نادیده بگیرید به این نتیجه خواهید رسید که این مردم منشاء و مولد وضع موجود هستند و لایق چیزی جز این نیستند اما اگر عینک روان شناسی سیستمی به چشم بزنید خواهید دانست که «مردم» ، یک پدیده استاتیک نیست. بلکه مردم وجوه مختلفی دارند و نظام های سیاسی هم محصول این وجوه و هم عامل تشدید یا تخفیف این وجوه هستند.
اگر به جای پرسش "انسان چیست؟" پرسش "انسان چه می تواند باشد؟" را بگذارید خواهید دید که این پرسش به جای یک پاسخ، پاسخ های متعددی خواهد داشت و نظام سیاسی یکی از متغیر های تعیین کننده پاسخ این معادله است.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

پی نوشت: مصاحبه میلان کوندرا از مقدمه کتاب عشق های خنده دار ترجمه فروغ پوریاوری انتشارات روشنگران و مطالعات زنان نقل شد.

@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#میلان_کوندرا_و_توتالیتاریسم

میلان کوندرا رمان نویس اهل چک و متولد ۱۹۲۹ است. کوندرا از ۱۹۵۸ در حالی که هنوز در چکسلواکی آن روز زندگی می کرد در رمان های #شوخی و #زندگی_جای_دیگری_است و در مجموعه داستان #عشق_های_خنده_دار به نقد جامعه ای پرداخت که زیر سلطه حکومت تک حزبی و توتالیتاریسم قرار داشت.
میلان کوندرا در مصاحبه ای با یان ماک ایوان گفته است: «آن چه در درون جوامع توتالیتر اتفاق می افتد، رسوایی های سیاسی نیست بلکه رسوایی های مردم شناختی است. پرسش اساسی برای من این بوده که قابلیت های انسان تا چه حد است. همه از بوروکراسی نظام کمونیستی، از گولاک ها، محاکمات سیاسی و تصفیه های استالینی حرف می زنند و همه ی این ها را به عنوان رسوایی های سیاسی مطرح می کنند و این حقیقت آشکار را به فراموشی می سپارند که نظام سیاسی نمی تواند کاری فراتر از قابلیت های مردم انجام دهد: اگر انسان توانایی کشتن نداشت هیچ رژیم سیاسی نمی توانست جنگ راه بیاندازد، از این جهت همیشه در پس مسألهٔ سیاسی مسأله ای مردم شناختی وجود دارد: حدود قابلیت های انسان».
من در ادامه نظرات میلان کوندرا می خواهم این مساله را مطرح کنم که توتالیتاریسم و فاشیسم، نظام های سیاسی فعال کننده بدترین قابلیت های انسان هستند. برخی توتالیتاریسم و فاشیسم را محصول قابلیت های روانی انسان ها می دانند و اعتقاد دارند اگر در جامعه ای که توتالیتاریسم یا #فاشیسم شکل گرفته است، رفتار عمومی مردم را مطالعه کنید می بینید که بی رحمی، خودمحوری، پستی و دنائت آن قدر شیوع دارد که به این نتیجه خواهید رسید که این مردم لیاقت نظام سیاسی سالم تری را ندارند، اما من باور دارم که این مسیر علت و معلولی مسیری دوطرفه است: از یک سو وجه تاریک انسان ها بستر شکل گیری نظام های توتالیتاریست و فاشیست است و از سوی دیگر این نظام های سیاسی، تشدید کننده و تحریک کننده وجه تاریک انسان ها هستند. بنابراین در چنین نظام های سیاسی یک سیکل معیوب ایجاد می شود، سیکل معیوبی که منجر به تشدید رذالت و پستی در جامعه می شود. مردم دروغگو، متملق، ریاکار، بی رحم و فاقد همدلی و فداکاری می شوند زیرا این تنها الگوی برنده بودن در نظام های توتالیتر و فاشیست است. اگر با عینک روان شناسی فردی به این مردم نگاه کنید و پویایی های اجتماعی را نادیده بگیرید به این نتیجه خواهید رسید که این مردم منشاء و مولد وضع موجود هستند و لایق چیزی جز این نیستند اما اگر عینک روان شناسی سیستمی به چشم بزنید خواهید دانست که «مردم» ، یک پدیده استاتیک نیست. بلکه مردم وجوه مختلفی دارند و نظام های سیاسی هم محصول این وجوه و هم عامل تشدید یا تخفیف این وجوه هستند.
اگر به جای پرسش "انسان چیست؟" پرسش "انسان چه می تواند باشد؟" را بگذارید خواهید دید که این پرسش به جای یک پاسخ، پاسخ های متعددی خواهد داشت و نظام سیاسی یکی از متغیر های تعیین کننده پاسخ این معادله است.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

پی نوشت: مصاحبه میلان کوندرا از مقدمه کتاب عشق های خنده دار ترجمه فروغ پوریاوری انتشارات روشنگران و مطالعات زنان نقل شد.

@drsargolzaei
Drsargolzaei.com