🔹️ گفتوگوهای دکتر سرگلزایی با صاحبنظران را در یوتیوب رسمی دکتر سرگلزایی دنبال کنید 🔺
🔹 گفتوگو برای یادگیری
🔸 گفتوگو برای آشتی
🔹 گفتوگو برای آینده
🔹 گفتوگو برای یادگیری
🔸 گفتوگو برای آشتی
🔹 گفتوگو برای آینده
🔹️ گفتوگوهای دکتر سرگلزایی با صاحبنظران را در یوتیوب رسمی دکتر سرگلزایی دنبال کنید 🔺
🔹 گفتوگو برای یادگیری
🔸 گفتوگو برای آشتی
🔹 گفتوگو برای آینده
@drsargolzaei
🔹 گفتوگو برای یادگیری
🔸 گفتوگو برای آشتی
🔹 گفتوگو برای آینده
@drsargolzaei
🔴 آیا گفتوگو ممکن است؟
🔹 آیا طرفداران حکومت ایران اهل گفتگو هستند؟
🔹 آقای آرمان:
بله، ایشان مشتاق بازجویی و تفتیش عقاید مردم و شناسایی موافقان و مخالفان و پرونده سازی برای همه اند، زیرا میخواهند مخالفان را هدایت یا اعدام کنند، و وفاداران را پرورش دهند. اما نظرشان عوض نمیشود، زیرا:
* وظیفهی آخوند دفاع از دین است نه تحقیق در دین
* وظیفهی مؤمن حفظ ایمان یعنی ایمنی اعتقادات است.
* وظیفهی مسلمان تسلیم بودن و پیروی است. نباید نظری از خود داشته باشند.
طرفداران حکومت کمتر گفتگو میکنند، اما مخبرند و هر پرندهای در محله پر بزند مینویسند و گزارش میدهند. این سه قشر با چماق و هویج به خوبی در این مورد آموزش دیدهاند.
🔹 خانم مریم:
من متوجه شدهام ، طرفداری آدمها از هر چیزی میتواند منفعتی به دنبال داشته باشد؛ منفعت میتواند مادی و معنوی باشد. در شکلگیری شناخت انسانها جنبه های تربیتی ، زیستی، روانی، اجتماعی که فرد در آن زیسته است و معنایی که هر انسانی در زندگی دارد بسیار تأثیرگذار است. بنابراین به این نتیجه رسیدهام که با صحبت با این گروه نمیشود آنها را متقاعد کرد مگر در شناخت آنها از باورهایشان تعارضی بوجود بیاید و در پی آن تعارض، خودشان متوجه تفکر غلط شان بشوند. سالهاست با این آدمها بحث نمیکنم بیشتر دنبال جنبههای مشترک تفکراتم با آنها هستم و به گفتگو میپردازم. با مطالب علمی و نظریه ها به در میگویم که دیوار بشنود. یادم میآید دوستی برای مدت طولانی مطالبی در رد و تحلیل وعدهی خمینی راجع به آب ، برق ، گاز مجانی .... برایم می فرستاد، به او گفتم منظورت از این کار چیست؟ صحبتهای خمینی که مشخص است، فیلم آن نیز موجود است و نیاز به تحلیل ندارد، نظر من را هم میدانی! دوستم گفت آخر تو چند بار به این موضوع استناد کردی! اما میدانم که آنها اعتقاد دارند که هدف وسیله را توجیه میکند. من نتوانستهام آنها را متقاعد کنم همان طور که آنها نتوانستهاند مرا متقاعد کنند. برای تغییر شناخت، اراده ای از طرف انسان ها لازم است.
🔹 آقای علی:
اول از همه بهتر میدونم تا موضع خودم رو نسبت به این پرسش شما مشخص کنم. بنده تمام صفاتی که به کار بردید را بهطور کامل قبول ندارم و یا اطمینان ندارم مانند فاسد و غیرقابل اصلاح، به عقیدهی من باید مشخص بشود که منظور ما از فاسد چه نوع فساد و در چه زمینههایی است با وجود این که آمارها نشان از فساد بالای سیستم دارد. غیرقابل اصلاح بودن رو هم باید مشخص کرد که اصلاح در چه زمینهای مد نظر است؟ اصلاح نظام سیاسی؟ روابط خارجه؟ قوانین؟ و یا اقتصاد؟ با وجود این که ما برای اصلاح در بسیاری از زمینهها شکست خوردیم اما بازهم ناممکن نیست اصلاحات در بعضی زمینه ها مانند اقتصاد. در این چندسالی که توفیق داشتم در دانشگاه تهران تحصیل کنم باید بگم که برخلاف بقیه به عقیدهی خودم در تغییر و اصلاح نگاه طرفداران نظام دستاوردهای خوبی داشتم، درسته که بعد از بحثهایی که داشتم موفق به تبدیل یک طرفدار به مخالف نشدم (که در هیچیک از بحثهای خودم چنین نیتی رو هم نداشتم) اما رویکرد و نگاه تعداد خوبی رو تغییر دادم. علت این که بحثهای خودم رو مؤثر میدونم اینه که از ابتدا با این نیت شروع نکردم که بخوام کسی رو قانع کنم و یا به مجادله بپردازم بلکه برای شنیدن و شناخت جهانی که تعریف کرده و میبینه شروع کردم و حتی بعضی مواقع برای یادگیری با یک طرفدار نظام و یا یک روحانی بحث میکنم. صبر میکنم تا شناختی نسبی از تفکراتش پیدا بکنم و سپس طرح پرسش میکنم. این کار باعث میشه که در مرحلهی اول بدون ذهنیت وارد گفت وگو بشه و در ادامه سعی میکنم با احترام به ارزشهایی که داره سوالاتم رو در چهارچوب تفکری خودش طرح کنم (بطور مثال اگر مذهبی است اشکالات دینی و یا اخلاقی وارد میکنم و یا شرح واقعهای و پرسشی که دچار شک و ابهام بشود) دومین مسئلهی مهم اینه که تلاش میکنم تا بحث در بستری مانند تلگرام شکل بگیره که هم من فرصت فکر بیشتر بر روی تفکراتش رو داشته باشم و هم از مغلطه جلوگیری بشه. معمولا این کار باعث این میشود که شخص نیز بر روی جملات خود فکر کند (در گروه بحث نمیکنم و بحث خودم رو با یک نفر انجام میدم). طبیعیه که تصور اینکه شخصی بطور کامل از دیدگاه و اعتقادات خودش با چند جلسه بحث برگرده خیلی بعیده ولی همین نوع از گفت و گو بعضا تاثیر خوبی داشته.
🔹 تجربههایمان را به اشتراک بگذاریم.
🔹 آیا طرفداران حکومت ایران اهل گفتگو هستند؟
🔹 آقای آرمان:
بله، ایشان مشتاق بازجویی و تفتیش عقاید مردم و شناسایی موافقان و مخالفان و پرونده سازی برای همه اند، زیرا میخواهند مخالفان را هدایت یا اعدام کنند، و وفاداران را پرورش دهند. اما نظرشان عوض نمیشود، زیرا:
* وظیفهی آخوند دفاع از دین است نه تحقیق در دین
* وظیفهی مؤمن حفظ ایمان یعنی ایمنی اعتقادات است.
* وظیفهی مسلمان تسلیم بودن و پیروی است. نباید نظری از خود داشته باشند.
طرفداران حکومت کمتر گفتگو میکنند، اما مخبرند و هر پرندهای در محله پر بزند مینویسند و گزارش میدهند. این سه قشر با چماق و هویج به خوبی در این مورد آموزش دیدهاند.
🔹 خانم مریم:
من متوجه شدهام ، طرفداری آدمها از هر چیزی میتواند منفعتی به دنبال داشته باشد؛ منفعت میتواند مادی و معنوی باشد. در شکلگیری شناخت انسانها جنبه های تربیتی ، زیستی، روانی، اجتماعی که فرد در آن زیسته است و معنایی که هر انسانی در زندگی دارد بسیار تأثیرگذار است. بنابراین به این نتیجه رسیدهام که با صحبت با این گروه نمیشود آنها را متقاعد کرد مگر در شناخت آنها از باورهایشان تعارضی بوجود بیاید و در پی آن تعارض، خودشان متوجه تفکر غلط شان بشوند. سالهاست با این آدمها بحث نمیکنم بیشتر دنبال جنبههای مشترک تفکراتم با آنها هستم و به گفتگو میپردازم. با مطالب علمی و نظریه ها به در میگویم که دیوار بشنود. یادم میآید دوستی برای مدت طولانی مطالبی در رد و تحلیل وعدهی خمینی راجع به آب ، برق ، گاز مجانی .... برایم می فرستاد، به او گفتم منظورت از این کار چیست؟ صحبتهای خمینی که مشخص است، فیلم آن نیز موجود است و نیاز به تحلیل ندارد، نظر من را هم میدانی! دوستم گفت آخر تو چند بار به این موضوع استناد کردی! اما میدانم که آنها اعتقاد دارند که هدف وسیله را توجیه میکند. من نتوانستهام آنها را متقاعد کنم همان طور که آنها نتوانستهاند مرا متقاعد کنند. برای تغییر شناخت، اراده ای از طرف انسان ها لازم است.
🔹 آقای علی:
اول از همه بهتر میدونم تا موضع خودم رو نسبت به این پرسش شما مشخص کنم. بنده تمام صفاتی که به کار بردید را بهطور کامل قبول ندارم و یا اطمینان ندارم مانند فاسد و غیرقابل اصلاح، به عقیدهی من باید مشخص بشود که منظور ما از فاسد چه نوع فساد و در چه زمینههایی است با وجود این که آمارها نشان از فساد بالای سیستم دارد. غیرقابل اصلاح بودن رو هم باید مشخص کرد که اصلاح در چه زمینهای مد نظر است؟ اصلاح نظام سیاسی؟ روابط خارجه؟ قوانین؟ و یا اقتصاد؟ با وجود این که ما برای اصلاح در بسیاری از زمینهها شکست خوردیم اما بازهم ناممکن نیست اصلاحات در بعضی زمینه ها مانند اقتصاد. در این چندسالی که توفیق داشتم در دانشگاه تهران تحصیل کنم باید بگم که برخلاف بقیه به عقیدهی خودم در تغییر و اصلاح نگاه طرفداران نظام دستاوردهای خوبی داشتم، درسته که بعد از بحثهایی که داشتم موفق به تبدیل یک طرفدار به مخالف نشدم (که در هیچیک از بحثهای خودم چنین نیتی رو هم نداشتم) اما رویکرد و نگاه تعداد خوبی رو تغییر دادم. علت این که بحثهای خودم رو مؤثر میدونم اینه که از ابتدا با این نیت شروع نکردم که بخوام کسی رو قانع کنم و یا به مجادله بپردازم بلکه برای شنیدن و شناخت جهانی که تعریف کرده و میبینه شروع کردم و حتی بعضی مواقع برای یادگیری با یک طرفدار نظام و یا یک روحانی بحث میکنم. صبر میکنم تا شناختی نسبی از تفکراتش پیدا بکنم و سپس طرح پرسش میکنم. این کار باعث میشه که در مرحلهی اول بدون ذهنیت وارد گفت وگو بشه و در ادامه سعی میکنم با احترام به ارزشهایی که داره سوالاتم رو در چهارچوب تفکری خودش طرح کنم (بطور مثال اگر مذهبی است اشکالات دینی و یا اخلاقی وارد میکنم و یا شرح واقعهای و پرسشی که دچار شک و ابهام بشود) دومین مسئلهی مهم اینه که تلاش میکنم تا بحث در بستری مانند تلگرام شکل بگیره که هم من فرصت فکر بیشتر بر روی تفکراتش رو داشته باشم و هم از مغلطه جلوگیری بشه. معمولا این کار باعث این میشود که شخص نیز بر روی جملات خود فکر کند (در گروه بحث نمیکنم و بحث خودم رو با یک نفر انجام میدم). طبیعیه که تصور اینکه شخصی بطور کامل از دیدگاه و اعتقادات خودش با چند جلسه بحث برگرده خیلی بعیده ولی همین نوع از گفت و گو بعضا تاثیر خوبی داشته.
🔹 تجربههایمان را به اشتراک بگذاریم.
Forwarded from كانون نگرش نو (Mojgan Nasiri)
عزیزان و همراهان گرامی
برای ثبت نام در وبینار
«چرا عالم بی عمل؟ »ً
لطفا به این شماره تکست کنید
سپاس و مهر
🙏💚
001 416 879 7357
کانون نگرش نو- تورنتو
@kanoonnegareshno
برای ثبت نام در وبینار
«چرا عالم بی عمل؟ »ً
لطفا به این شماره تکست کنید
سپاس و مهر
🙏💚
001 416 879 7357
کانون نگرش نو- تورنتو
@kanoonnegareshno
Forwarded from كانون نگرش نو (Mojgan Nasiri)
علم با عمل معنا میشود.
«یونسکو» یک بار دیگر در تعریف سواد تغییر ایجاد کرد.
در این تعریف جدید، توانایی ایجاد تغییر، ملاک باسوادی قرارگرفته است یعنی شخصی باسواد تلقی میشود که بتواند با استفاده از خواندهها و آموختههای خود، تغییری در زندگی خود ایجاد کند.
▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
« دو کس رنج بیهوده بردند و سعی بی فایده کردند:
یکی آن که اندوخت و نخورد، و دیگر آن که آموخت و عمل نکرد.
سعدی
https://t.me/kanoonnegareshno
«یونسکو» یک بار دیگر در تعریف سواد تغییر ایجاد کرد.
در این تعریف جدید، توانایی ایجاد تغییر، ملاک باسوادی قرارگرفته است یعنی شخصی باسواد تلقی میشود که بتواند با استفاده از خواندهها و آموختههای خود، تغییری در زندگی خود ایجاد کند.
▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
« دو کس رنج بیهوده بردند و سعی بی فایده کردند:
یکی آن که اندوخت و نخورد، و دیگر آن که آموخت و عمل نکرد.
سعدی
https://t.me/kanoonnegareshno
🔹 گفتوگو برای آشتی
🔹 گفتوگو برای اینده
🔸 خانم آذین:
من پیگیر کانالتون هستم و با توجه به مجموعهی مطالب، پیشنهاد پروژهای برای گفتگو دارم، چون کنجکاوم مشاهدهی سایر افراد رو هم بدونم. بیرون که هستم اگر سوار ماشین نباشم اغلب حجاب ندارم. جاهای مختلفی هم توی شهر بودم از متروی تجریش تا متروی تهرانپارس، از بالای شهر تا بافت مذهبی شهر. چیزی که مشاهده کردم اینه که افراد محجبه عادی هیچ واکنشی ندارند، حتی (به قول خودشون) تذکر لسانی ساده! محله ای که خودم زندگی میکنم بافت نسبتا مذهبی داره و من تنها کسی هستم که بدون حجاب هستم و مثلا میدونم این مغازهدار خیلی مذهبیه ولی وقتی ازش خرید میکنم خیلی معمولی نگاهم میکنه، نه خشمی میبینم و نه هیچ واکنشی که نشان از نارضایتی داشته باشه. شاید عنوانی برای گفتگو مثل "مشاهدهی من به عنوان زن آزاده در شهر" برای بقیه هم جالب باشه.
🔹 تجربههایمان را به اشتراک بگذاریم.
🔹 گفتوگو برای اینده
🔸 خانم آذین:
من پیگیر کانالتون هستم و با توجه به مجموعهی مطالب، پیشنهاد پروژهای برای گفتگو دارم، چون کنجکاوم مشاهدهی سایر افراد رو هم بدونم. بیرون که هستم اگر سوار ماشین نباشم اغلب حجاب ندارم. جاهای مختلفی هم توی شهر بودم از متروی تجریش تا متروی تهرانپارس، از بالای شهر تا بافت مذهبی شهر. چیزی که مشاهده کردم اینه که افراد محجبه عادی هیچ واکنشی ندارند، حتی (به قول خودشون) تذکر لسانی ساده! محله ای که خودم زندگی میکنم بافت نسبتا مذهبی داره و من تنها کسی هستم که بدون حجاب هستم و مثلا میدونم این مغازهدار خیلی مذهبیه ولی وقتی ازش خرید میکنم خیلی معمولی نگاهم میکنه، نه خشمی میبینم و نه هیچ واکنشی که نشان از نارضایتی داشته باشه. شاید عنوانی برای گفتگو مثل "مشاهدهی من به عنوان زن آزاده در شهر" برای بقیه هم جالب باشه.
🔹 تجربههایمان را به اشتراک بگذاریم.
Forwarded from "ابرهای تاریک" اشکان دانشمند (Ashkan GhD)
شنلقهوهای
بچه که بودم، یکی از منابع دریافت دادهها، تلویزیون بود و من هم ساعتهایی از روز را در محراب سه شبکه میگذراندم. کارتونها را دوست داشتم و فیلمهای رزمی، مثل همهی کودکان هیجانزده و سالم، اما من با یک فوبیا بزرگ میشدم که هنوز شناختی از آن نداشتم، فوبیای فضای بسته (فوبیای هرمس که در غار به دنیا آمده بود.) هرچیز بسته ترسناک بود، چه اتاق باشد، چه آسانسور، چه آغوش و چه قبر.
یک روز مردی شنلقهوهای، بعد از برنامه کودک ظاهر شد و آغوشش را به روی کودکان از کارتوندرآمده گشود. موضوع بحثش فضای تنگی بود که راه خروج ندارد. اتاقکی بسته که ما میمانیم و کارهای کرده و نکرده. دو موجود هم قرار بود برنامههایی اجرا کنند و سوالاتی بپرسند. اولین چیزی که نظرم را جلب کرد، نوع سوالها بود ولی موجود شنلقهوهای اصرار داشت روش رفتاریشان را شرح بدهد. تأکید میکرد که آنقدرها شوخی سرشان نمیشود و از بینیهایشان آتش بیرون میزند. بعد ادامه داد که اولویتشان دین کسیست که در اتاقک تنگ گیر افتاده و اگر از این مرحله عبور کند، امام اول اهمیت پیدا میکند. چیزیکه برایم جای تعجب داشت، اصرار مرد دستمالبهسر شنلقهوهای بر این بود که باید جوابها را از الان حفظ کنیم و تقلب هم به حساب نمیآید.
من با هر محاسبهای امتحان را قبول میشدم، اما یک مشکل وجود داشت؛ ترس از فضای بسته. وقتی می ترسیدم، نمیتوانستم درست تمرکز کنم. از فردای آن روز، هرکدامشان را که بیرون از قاب تلویزیون میدیدم، به نظرم شبیه قبری بود که هر آن ممکن است شنلش گشوده شود و تو را درونش بکشد.
تختخواب برایم شده بود محل تمرین و حوزهی امتحان. هرشب تنگ و تنگتر میشد، اما از پس چند سوال ساده برمیآمدم. چیزیکه وهمآور مینمود، همان پارچهی قهوهایرنگی بود که بشارت اتاقک تنگ را داده بود.
اصول و فروع دین را از بر کردم و اگر نمیترسیدم، حتما میتوانستم شعلهی آتش بینی آن دو موجود را تنظیم کنم تا در آن فضای بسته قوز بالای قوز نشود.
یک شب خواب دیدم، راهی از داخل قبر باز کردهام که به فضای باز راه دارد و اگر بجنبم، پیش از رسیدن بازپرسهای دین میتوانم فرار کنم.
دوسال بعد، امام جماعت در مدرسهمان برای بچههای تازهوارد حرف میزد و وقتی نطق تمام شد، آغوشش را باز کرد تا بچهها را زیر شنل قهوهایاش بگیرد. به من که رسید، فاصله گرفتم و گفتم، «من از فضای بسته میترسم.» طوری نگاهم کرد که انگار فهمیده بود من راه فرار را پیدا کردهام.
#داستان
#اشکان_دانشمند✍🏻
#اشکان_غفاریان_دانشمند
@ashkandaneshmand
بچه که بودم، یکی از منابع دریافت دادهها، تلویزیون بود و من هم ساعتهایی از روز را در محراب سه شبکه میگذراندم. کارتونها را دوست داشتم و فیلمهای رزمی، مثل همهی کودکان هیجانزده و سالم، اما من با یک فوبیا بزرگ میشدم که هنوز شناختی از آن نداشتم، فوبیای فضای بسته (فوبیای هرمس که در غار به دنیا آمده بود.) هرچیز بسته ترسناک بود، چه اتاق باشد، چه آسانسور، چه آغوش و چه قبر.
یک روز مردی شنلقهوهای، بعد از برنامه کودک ظاهر شد و آغوشش را به روی کودکان از کارتوندرآمده گشود. موضوع بحثش فضای تنگی بود که راه خروج ندارد. اتاقکی بسته که ما میمانیم و کارهای کرده و نکرده. دو موجود هم قرار بود برنامههایی اجرا کنند و سوالاتی بپرسند. اولین چیزی که نظرم را جلب کرد، نوع سوالها بود ولی موجود شنلقهوهای اصرار داشت روش رفتاریشان را شرح بدهد. تأکید میکرد که آنقدرها شوخی سرشان نمیشود و از بینیهایشان آتش بیرون میزند. بعد ادامه داد که اولویتشان دین کسیست که در اتاقک تنگ گیر افتاده و اگر از این مرحله عبور کند، امام اول اهمیت پیدا میکند. چیزیکه برایم جای تعجب داشت، اصرار مرد دستمالبهسر شنلقهوهای بر این بود که باید جوابها را از الان حفظ کنیم و تقلب هم به حساب نمیآید.
من با هر محاسبهای امتحان را قبول میشدم، اما یک مشکل وجود داشت؛ ترس از فضای بسته. وقتی می ترسیدم، نمیتوانستم درست تمرکز کنم. از فردای آن روز، هرکدامشان را که بیرون از قاب تلویزیون میدیدم، به نظرم شبیه قبری بود که هر آن ممکن است شنلش گشوده شود و تو را درونش بکشد.
تختخواب برایم شده بود محل تمرین و حوزهی امتحان. هرشب تنگ و تنگتر میشد، اما از پس چند سوال ساده برمیآمدم. چیزیکه وهمآور مینمود، همان پارچهی قهوهایرنگی بود که بشارت اتاقک تنگ را داده بود.
اصول و فروع دین را از بر کردم و اگر نمیترسیدم، حتما میتوانستم شعلهی آتش بینی آن دو موجود را تنظیم کنم تا در آن فضای بسته قوز بالای قوز نشود.
یک شب خواب دیدم، راهی از داخل قبر باز کردهام که به فضای باز راه دارد و اگر بجنبم، پیش از رسیدن بازپرسهای دین میتوانم فرار کنم.
دوسال بعد، امام جماعت در مدرسهمان برای بچههای تازهوارد حرف میزد و وقتی نطق تمام شد، آغوشش را باز کرد تا بچهها را زیر شنل قهوهایاش بگیرد. به من که رسید، فاصله گرفتم و گفتم، «من از فضای بسته میترسم.» طوری نگاهم کرد که انگار فهمیده بود من راه فرار را پیدا کردهام.
#داستان
#اشکان_دانشمند✍🏻
#اشکان_غفاریان_دانشمند
@ashkandaneshmand
Forwarded from خیالات سرزده
من اینجا یک روز
بر لبه ی این مغاک بی انتهای انکار
و روز دیگر بر بلندترین بام امکان
با سوزش تاول های ترکیده
بر کف پاهای دویده و نرسیده
از خود بی خود خواهم شد
به سان دیوانه ای که
بر طاقچه ی اتاقش
نه کتاب مقدسی هست
و نه تمثال فرضی پیامبری...
#افسانه_نجاتی
@khialatesarzadeh
بر لبه ی این مغاک بی انتهای انکار
و روز دیگر بر بلندترین بام امکان
با سوزش تاول های ترکیده
بر کف پاهای دویده و نرسیده
از خود بی خود خواهم شد
به سان دیوانه ای که
بر طاقچه ی اتاقش
نه کتاب مقدسی هست
و نه تمثال فرضی پیامبری...
#افسانه_نجاتی
@khialatesarzadeh
Forwarded from ساسان حبیبوند
🌀 «خدمت به دین؟»
آدم دیندار، هدفش از دینداری نباید این باشد که به دین خدمت کند. باید ببیند دین آمده است چه خدمتی به او بکند، بعنی چه سود و صلاحی برای او فراهم کند، وگرنه من به دین خدمت کنم که چه بشود؟ دین چه نیازی به کمک من دارد؟ منم که به داشتن یک مجموعه دانش و اخلاقیات عقلانی و خردمندانه نیاز دارم تا زندگیام را به سلامت و شکوفایی بگذرانم، حالا شما اسمش را دین بگذارید یا چیز دیگر.
🔹متوجه تفاوتش هستید؟ تو ممکن است سراپا آلوده به خودپرستی و جهالت و حماقت باشی و در همان حال، از صبح تا شب به خیال خودت به دین خدمت بکنی- که میکنند. این چه سودی برای تو و جامعهات دارد؟ چگونه صرف تبلیغ و ترویج یک ایسم یا عقیده تو را انسانی عاقل، مهربان و عاری از جهل و خشونت و تعصب خواهد کرد؟
در حالی که اگر در پی این باشی که هرچیزی، خواه دین یا علم یا تکنولوژی برای فهمیدهتر شدن و انسانتر شدن تو چه میتواند بکند، انسان دیگری خواهی شد.
از #درسگفتارهای_شناختپروری
@sasanhabibvand
آدم دیندار، هدفش از دینداری نباید این باشد که به دین خدمت کند. باید ببیند دین آمده است چه خدمتی به او بکند، بعنی چه سود و صلاحی برای او فراهم کند، وگرنه من به دین خدمت کنم که چه بشود؟ دین چه نیازی به کمک من دارد؟ منم که به داشتن یک مجموعه دانش و اخلاقیات عقلانی و خردمندانه نیاز دارم تا زندگیام را به سلامت و شکوفایی بگذرانم، حالا شما اسمش را دین بگذارید یا چیز دیگر.
🔹متوجه تفاوتش هستید؟ تو ممکن است سراپا آلوده به خودپرستی و جهالت و حماقت باشی و در همان حال، از صبح تا شب به خیال خودت به دین خدمت بکنی- که میکنند. این چه سودی برای تو و جامعهات دارد؟ چگونه صرف تبلیغ و ترویج یک ایسم یا عقیده تو را انسانی عاقل، مهربان و عاری از جهل و خشونت و تعصب خواهد کرد؟
در حالی که اگر در پی این باشی که هرچیزی، خواه دین یا علم یا تکنولوژی برای فهمیدهتر شدن و انسانتر شدن تو چه میتواند بکند، انسان دیگری خواهی شد.
از #درسگفتارهای_شناختپروری
@sasanhabibvand
دکتر سرگلزایی drsargolzaei
1_5098392124726969263.pdf
🔹 معرفی کتاب
نام کتاب: اعتماد کور
گروههای بزرگ و رهبران آنها در زمان بحران و وحشت
نویسنده: وامیک ولکان
کتاب "اعتماد کور" توضیح مبسوطی در مورد عوامل زمینه ساز خشونت در درگیریهای سیاسی - اجتماعی ارائه میدهد. نویسندهی آن روانکاوی است که احتمالاً مستقیمترین تجربه را در مورد چنین موضوعاتی در دنیا دارد. دکتر ولکان مذاکره کنندهی با تجربهای است که در بسیاری از مذاکرات غیر رسمی بین گروههای درگیر تعارض (مثل گروههای فلسطینی و اسرائیلی) حضور داشته و بنیانگذار مرکزی برای حل تعارضات بین گروهها است. دکتر ولکان دانش خود از روانشناسی را برای درک تجارب آشفته و مخرب انسانی در بزرگترین ناآرامیها و فاجعهها در سراسر اروپا، آسیا و خاورمیانه به کار میگیرد و به شناسایی علل جنگ، انقلاب، قتل عام و ترور می پردازد. او از ضرورت عقل و بهکارگیری دانش تحلیلی مدرن برای حل منازعه در بالاترین سطوح سخن می گوید. موضوع کتاب در مورد گروههای بزرگ و رهبران آنها است. نویسنده در این کتاب به واپسروی یا پسرفت (رگرسیون: بازگشت به تفکر کودکانه) گروه بزرگ در هنگام تهدید هویت گروه و آرمانی کردن رهبر و نقش رهبر نارسیسیتیک میپردازد. او همچنین به بررسی نقش دین و بنیادگرایی و به جا دانستن خشونت "righteous violence" در ناآرامیهای اجتماعی سیاسی می پردازد.
پیدیاف این کتاب در کانال به اشتراک گذاشته شد.
نام کتاب: اعتماد کور
گروههای بزرگ و رهبران آنها در زمان بحران و وحشت
نویسنده: وامیک ولکان
کتاب "اعتماد کور" توضیح مبسوطی در مورد عوامل زمینه ساز خشونت در درگیریهای سیاسی - اجتماعی ارائه میدهد. نویسندهی آن روانکاوی است که احتمالاً مستقیمترین تجربه را در مورد چنین موضوعاتی در دنیا دارد. دکتر ولکان مذاکره کنندهی با تجربهای است که در بسیاری از مذاکرات غیر رسمی بین گروههای درگیر تعارض (مثل گروههای فلسطینی و اسرائیلی) حضور داشته و بنیانگذار مرکزی برای حل تعارضات بین گروهها است. دکتر ولکان دانش خود از روانشناسی را برای درک تجارب آشفته و مخرب انسانی در بزرگترین ناآرامیها و فاجعهها در سراسر اروپا، آسیا و خاورمیانه به کار میگیرد و به شناسایی علل جنگ، انقلاب، قتل عام و ترور می پردازد. او از ضرورت عقل و بهکارگیری دانش تحلیلی مدرن برای حل منازعه در بالاترین سطوح سخن می گوید. موضوع کتاب در مورد گروههای بزرگ و رهبران آنها است. نویسنده در این کتاب به واپسروی یا پسرفت (رگرسیون: بازگشت به تفکر کودکانه) گروه بزرگ در هنگام تهدید هویت گروه و آرمانی کردن رهبر و نقش رهبر نارسیسیتیک میپردازد. او همچنین به بررسی نقش دین و بنیادگرایی و به جا دانستن خشونت "righteous violence" در ناآرامیهای اجتماعی سیاسی می پردازد.
پیدیاف این کتاب در کانال به اشتراک گذاشته شد.
Forwarded from روانشناسی اجتماعی ایرانیان
جنبش مردان
فاطمه علمدار
احمد کسروی دهه شصتی بود.ناصرالدین شاه که کشته شد،داشت کودکی اش را میگذراند و یادش بود که آن روزها در دادگاههای تبریز،شهادت مردی که موهای سرش را نمیتراشید نمی پذیرفتند،چون مسلمان که وضو میگیرد باید مسح سر بکشد و تری دستش به پوست سرش برسد و مردی که جلوی سرش مو داشت یعنی اهل نماز نبود.ریش نماد مردانگی بود و مردی که ریشش را میتراشید حتما میخواست مفعول جنسی مردان دیگر شود...
جعفر شهری دهه نودی بود.چشم که باز کرد محمدعلی شاه رفته بود و دانشجوهای از فرنگ برگشته داشتند رویای ایران جدیدشان را در مدرسه ها و روزنامه ها میپروراندند.شهری یادش بود که آن روزها مردها لباسهای چندلایه و گشادی میپوشیدند که حجم اعضای بدنشان را بپوشاند و فقط صورت و دستهایشان معلوم باشد.میگفت زشتی اینکه مردی کلاهش بیفتد و سرش معلوم شود همانقدر بود که زنی بی چادر باشد.
ابراهیم خواجه نوری دهه هفتادی بود.۲۲سالش بود که در نشریه اش نوشت زنها چادر و روبنده نداشته باشند هم بد نیست و۴ماه رفت زندان.۱۳۰۴ با دوستانش تصمیم گرفتند به جای کلاه قاجاری،کلاه پهلوی برسر بگذارند و در خیابانها راه بروند تا مردم بفهمند هویت فرد مسلمان یا ایرانی وابسته به لباسش نیست.روزهایی بود که با کلاه پهلوی در خیابان راه رفتن نماد مقاومت بود.مقاومت خشونت پرهیز!و خب آنقدر کتک خوردند که ۱۳۰۷شد و قانون اصلاح پوشش مردان کلاه پهلوی را اجباری کرد.
۷۰سال از اولین اعزام دانشجویان ایرانی به اروپا گذشته بود که بالاخره به خودشان جرات دادند که داخل ایران هم با کت و شلوار راه بروند و کم کم طبقه ممتاز جدیدی را شکل بدهند که دانش نوین غربی را میداند و میتواند مشاغل بالای دولتی را بگیرد و با سرمایه فرهنگی و سیاسی اش،خودش را بکند الگوی"مرد تراز ایرانی" و روحانی و کاسب و تاجر و روستایی و شازده ای که مثل او فکر نمیکند را عقب مانده و محافظه کار و کهنه پرست بخواند و علیه آنها مقاله چاپ کند که به عقاید پوسیده شان چسبیده اند و نمیگذارند کشور پیشرفت کند.البته که آنها هم به اینها میگفتند فکلی و فرنگی مآب.
۱۳۰۷کلاه پهلوی شد آخرین حلقه اتصال مردان با لباس ایرانی.به دانشجویانی که برای تحصیل اعزام میشدند اروپا،کت و شلوار و کراوات میدادند و کلاه پهلوی،هرچند که کلاه پهلوی شبیه کلاه کارگران راه آهن اروپا بود و ظاهر دانشجویان ایرانی مایه خنده اروپاییان میشد.
قانون اصلاح پوشش که ابلاغ شد،مردهایی که به لباسهای گشادشان عادت کرده بودند و کت و شلوار معذبشان میکرد؛عبا و دستار میپوشیدند روی این لباس نجس اجنبی و وقت ورود به ادارات یا مدارس آنها را در می آوردند و کلاه پهلوی به سر میگذاشتند.کلاهی که چون لبه داشت نمیشد با آن سجده کرد و پیشانی را درست بر مهر گذاشت و همزمان عده ای داشتند بحث میکردند که "مردِ تراز" در فضای بسته کلاهش را بر میدارد و اصلا کی گفته سر مردها نباید برهنه شود...
۱۳۱۴ که قرار شد زنان چادر و روبنده را بردارند،مردها هم موظف شدند به جای کلاه پهلوی یا ملی،کلاه شاپو یا بین المللی استفاده کنند.حتی اجازه تنوع در پوشش کلاه هم بهشان داده شد و وزارت داخله دفترچه راهنمایی منتشر کرد راجع به کارکرد انواع کلاه ها و اینکه کجا باید کلاه را برداشت.
اصلاح پوشش قرار بود همه مردها را شبیه هم کند و باعث شود هویتهای قومی و مذهبی و قبیله ای شان را حل کنند در هویت ملی جدید.قرار بود یک عرصه عمومی یکدست و منظم بسازد از مردان جدید اهل ورزش و سالم که هم تحصیلکرده بودند و هم میهن پرست.مردانی که میفهمیدند برای حفظ شان کشورشان در مقابل غربیها باید قید همجنسگرایی و چندهمسری و کودک همسری را بزنند و با زنان ایرانی ازدواج کنند که آنها هم تحصیلکرده باشند و بتوانند بشوند مدیرخانه و مسئول تربیت کودکان.
روزگاری بود که کت و شلوار نپوشیدن و ریش نتراشیدن و کلاه برنداشتن و نفرستادن دختران به مدرسه، نماد مقاومت در برابر اجنبی و حفظ هویت اسلامی بود و مردان متشرع برایش هزینه میدادند.
رضاشاه که رفت بعضی از متشرعین برگشتند به پوشش خودشان ولی جوانترهایشان با همان لباسی که با آن جامعه پذیر شده بودند ماندند.حسین امامی که عضو فداییان اسلام بود و سال ۱۳۲۴کسروی را کشت و سال۱۳۲۸هژیر را،کت و شلوار میپوشید و سربرهنه بود،انگار نه انگار که تا همین۱۰سال قبل برهنگیِ سرِ مردان شرم آور بود و برایش وااسلاما میگفتند.
۵۰سال بعد از روزهای کودکی شهری،مردی که بدون عمامه دیدنش هیچ معنایی به جز سادگی و صمیمت برای مردم نداشت،شد رهبر انقلابی اسلامی و شهدایی با موهای پرپشت و مجعد و زیبا شدند الگوی جوانان مومن انقلابی..
۱۳۰۳،میرزاده عشقی به قمرالملوک دل و جرات میداد که بتواند کنسرتش را بیحجاب اجرا کند و نترسد که ببرندش شهربانی.۱۳۰۴،مردی کلاه پهلوی پوشید و کتک خورد و ۱۴۰۲ مردان تهدید میشوند که کراوات و شلوارک و آستین کوتاه نپوشند...
و تاریخ راه خودش را میرود...
فاطمه علمدار
احمد کسروی دهه شصتی بود.ناصرالدین شاه که کشته شد،داشت کودکی اش را میگذراند و یادش بود که آن روزها در دادگاههای تبریز،شهادت مردی که موهای سرش را نمیتراشید نمی پذیرفتند،چون مسلمان که وضو میگیرد باید مسح سر بکشد و تری دستش به پوست سرش برسد و مردی که جلوی سرش مو داشت یعنی اهل نماز نبود.ریش نماد مردانگی بود و مردی که ریشش را میتراشید حتما میخواست مفعول جنسی مردان دیگر شود...
جعفر شهری دهه نودی بود.چشم که باز کرد محمدعلی شاه رفته بود و دانشجوهای از فرنگ برگشته داشتند رویای ایران جدیدشان را در مدرسه ها و روزنامه ها میپروراندند.شهری یادش بود که آن روزها مردها لباسهای چندلایه و گشادی میپوشیدند که حجم اعضای بدنشان را بپوشاند و فقط صورت و دستهایشان معلوم باشد.میگفت زشتی اینکه مردی کلاهش بیفتد و سرش معلوم شود همانقدر بود که زنی بی چادر باشد.
ابراهیم خواجه نوری دهه هفتادی بود.۲۲سالش بود که در نشریه اش نوشت زنها چادر و روبنده نداشته باشند هم بد نیست و۴ماه رفت زندان.۱۳۰۴ با دوستانش تصمیم گرفتند به جای کلاه قاجاری،کلاه پهلوی برسر بگذارند و در خیابانها راه بروند تا مردم بفهمند هویت فرد مسلمان یا ایرانی وابسته به لباسش نیست.روزهایی بود که با کلاه پهلوی در خیابان راه رفتن نماد مقاومت بود.مقاومت خشونت پرهیز!و خب آنقدر کتک خوردند که ۱۳۰۷شد و قانون اصلاح پوشش مردان کلاه پهلوی را اجباری کرد.
۷۰سال از اولین اعزام دانشجویان ایرانی به اروپا گذشته بود که بالاخره به خودشان جرات دادند که داخل ایران هم با کت و شلوار راه بروند و کم کم طبقه ممتاز جدیدی را شکل بدهند که دانش نوین غربی را میداند و میتواند مشاغل بالای دولتی را بگیرد و با سرمایه فرهنگی و سیاسی اش،خودش را بکند الگوی"مرد تراز ایرانی" و روحانی و کاسب و تاجر و روستایی و شازده ای که مثل او فکر نمیکند را عقب مانده و محافظه کار و کهنه پرست بخواند و علیه آنها مقاله چاپ کند که به عقاید پوسیده شان چسبیده اند و نمیگذارند کشور پیشرفت کند.البته که آنها هم به اینها میگفتند فکلی و فرنگی مآب.
۱۳۰۷کلاه پهلوی شد آخرین حلقه اتصال مردان با لباس ایرانی.به دانشجویانی که برای تحصیل اعزام میشدند اروپا،کت و شلوار و کراوات میدادند و کلاه پهلوی،هرچند که کلاه پهلوی شبیه کلاه کارگران راه آهن اروپا بود و ظاهر دانشجویان ایرانی مایه خنده اروپاییان میشد.
قانون اصلاح پوشش که ابلاغ شد،مردهایی که به لباسهای گشادشان عادت کرده بودند و کت و شلوار معذبشان میکرد؛عبا و دستار میپوشیدند روی این لباس نجس اجنبی و وقت ورود به ادارات یا مدارس آنها را در می آوردند و کلاه پهلوی به سر میگذاشتند.کلاهی که چون لبه داشت نمیشد با آن سجده کرد و پیشانی را درست بر مهر گذاشت و همزمان عده ای داشتند بحث میکردند که "مردِ تراز" در فضای بسته کلاهش را بر میدارد و اصلا کی گفته سر مردها نباید برهنه شود...
۱۳۱۴ که قرار شد زنان چادر و روبنده را بردارند،مردها هم موظف شدند به جای کلاه پهلوی یا ملی،کلاه شاپو یا بین المللی استفاده کنند.حتی اجازه تنوع در پوشش کلاه هم بهشان داده شد و وزارت داخله دفترچه راهنمایی منتشر کرد راجع به کارکرد انواع کلاه ها و اینکه کجا باید کلاه را برداشت.
اصلاح پوشش قرار بود همه مردها را شبیه هم کند و باعث شود هویتهای قومی و مذهبی و قبیله ای شان را حل کنند در هویت ملی جدید.قرار بود یک عرصه عمومی یکدست و منظم بسازد از مردان جدید اهل ورزش و سالم که هم تحصیلکرده بودند و هم میهن پرست.مردانی که میفهمیدند برای حفظ شان کشورشان در مقابل غربیها باید قید همجنسگرایی و چندهمسری و کودک همسری را بزنند و با زنان ایرانی ازدواج کنند که آنها هم تحصیلکرده باشند و بتوانند بشوند مدیرخانه و مسئول تربیت کودکان.
روزگاری بود که کت و شلوار نپوشیدن و ریش نتراشیدن و کلاه برنداشتن و نفرستادن دختران به مدرسه، نماد مقاومت در برابر اجنبی و حفظ هویت اسلامی بود و مردان متشرع برایش هزینه میدادند.
رضاشاه که رفت بعضی از متشرعین برگشتند به پوشش خودشان ولی جوانترهایشان با همان لباسی که با آن جامعه پذیر شده بودند ماندند.حسین امامی که عضو فداییان اسلام بود و سال ۱۳۲۴کسروی را کشت و سال۱۳۲۸هژیر را،کت و شلوار میپوشید و سربرهنه بود،انگار نه انگار که تا همین۱۰سال قبل برهنگیِ سرِ مردان شرم آور بود و برایش وااسلاما میگفتند.
۵۰سال بعد از روزهای کودکی شهری،مردی که بدون عمامه دیدنش هیچ معنایی به جز سادگی و صمیمت برای مردم نداشت،شد رهبر انقلابی اسلامی و شهدایی با موهای پرپشت و مجعد و زیبا شدند الگوی جوانان مومن انقلابی..
۱۳۰۳،میرزاده عشقی به قمرالملوک دل و جرات میداد که بتواند کنسرتش را بیحجاب اجرا کند و نترسد که ببرندش شهربانی.۱۳۰۴،مردی کلاه پهلوی پوشید و کتک خورد و ۱۴۰۲ مردان تهدید میشوند که کراوات و شلوارک و آستین کوتاه نپوشند...
و تاریخ راه خودش را میرود...
فایل صوتی وبینار
"تیپشناسی طرفداران رژیم جمهوری اسلامی" در کانال پادکستهای دکتر سرگلزایی و کانال کانون نگرش نو به اشتراک گذاشته شد:
https://t.me/drsargolzaeipodcast/1037
تاریخ برگزاری:
شنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲
"تیپشناسی طرفداران رژیم جمهوری اسلامی" در کانال پادکستهای دکتر سرگلزایی و کانال کانون نگرش نو به اشتراک گذاشته شد:
https://t.me/drsargolzaeipodcast/1037
تاریخ برگزاری:
شنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲
Forwarded from كانون نگرش نو (Mojgan Nasiri)
💠فایل صوتی
وبینارهای زیرجهت خریداری موجود می باشد:
1️⃣«تکنیک های تغییر »
دکتر سرگلزایی- روان پزشک
2️⃣«چرا عالم بی عمل؟»
دکتر سرگلزایی- روان پزشک
کانون نگرش نو
@kanoonnegareshno
001 416-879-7357
وبینارهای زیرجهت خریداری موجود می باشد:
1️⃣«تکنیک های تغییر »
دکتر سرگلزایی- روان پزشک
2️⃣«چرا عالم بی عمل؟»
دکتر سرگلزایی- روان پزشک
کانون نگرش نو
@kanoonnegareshno
001 416-879-7357
معرفی کتاب : قلب فروزان دانکو
نویسنده : ماکسیم گورکی
مترجم : صادق سرابی
انتشارات گوتنبرگ، چاپ پیش از انقلاب
«دانکو به کسانی که برای آنها متحمّل آن همه زحمت و سختی شده بود ، به دقت نگریست و دید که آن ها همچون جانورانند . بسیاری از مردم به دور او حلقه زده بودند اما بر چهرهی آنها از حق شناسی اثری نبود و انتظاری هم از آنها نمیرفت. آنگاه در قلب او آتش خشم شعلهور شد اما در اثر مهر و محبتی که نسبت به مردم داشت، فوراً خاموش گردید، او مردم را دوست میداشت و فکر میکرد شاید بدون او، مردم نابود شوند. از این رو آرزوی نجات بخشیدن آنها همچون آتش مقدسی در قلبش شعله کشید . میل نجات بخشیدن و راه بخشیدن به مردم ، ناگهان فروغی از آتش را در چشمان او نمایان ساخت.»
"آلکسی ماکسیموویچ پِشکوف" همان ماکسیم گورکی معروف ، ادیب و فعال سیاسی روسی است. سعید نفیسی تاریخنگار، شاعر و مترجم ایرانی در شرح حالی از این نویسنده میگوید: گورکی در ادبیات روس به معنای «تلخ» است و گویی ماکسیم پشکوف نام گورکی را در آغاز نویسندگی برای خود انتخاب کرده است تا به این وسیله وجه تلخ و تراژیک جهان را برای همیشه با خودش به یدک بکشد . “گورکی” پژواک خشم خروشان یک شاعر از تلخی حقیقت دوران روسیه تزاری و سال های پس از انقلاب است.
افسانۀ ” قلب فروزان دانکو ” در ابتدا کتابی ساده به نظر می رسد، اما مطالعۀ آن در کنار بیوگرافی و فعالیتهای اجتماعی و سیاسی نویسندهاش، خواننده را به این نتیجه میرساند که روایتهای ماکسیم گورکی افسانه نیستند، بلکه واگویی خودفراروی مبارزان و آزادیخواهانی است که میل آنها به تغییر و رهایی از شرایط استبداد و تحقیر، جبر زمانه را مغلوب میسازد، چیزی شبیه به افسانهها و چیزی شبیه به اسطوره.
در داستان "دانکو" قهرمان جوان و سلحشور به آغوش مرگ میرود تا جماعتی را به رهایی برساند. در این افسانه، دانکو برای نجات همقبیلهایهایش از گستره سیاهی و ظلمت، قلب سوزانش را از قفس تن جدا میکند، از آن مشعلی میسازد تا راهی روشن شود. در پایان داستان، دانکو جانش را بر سر آرمانش فدا میکند و روایت ایثار او در اشعار و آهنگهای ملّی و افسانه ها جاودان میماند و حماسی میشود.
ماکسیم گورکی اگرچه یک ادیب و نویسنده بود اما به ادبیات بیشتر به شکل بستری برای تغییر قوانین مستبدانه و زورگویانۀ اجتماعی نگاه میکرد.
افسانۀ "قلب فروزان دانکو" جهان پر از ترس و وحشت مردمانی که در میان غل و زنجیر استبداد، روزمرگیشان را میگذرانند، به تصویر میکشد ، گورکی از حربۀ داستاننویسی برای محکم کردن فرهنگ مبارزه در میان مردمان خوابزده و مسخ شده از جادوی سلطهی فرهنگی بهره برده است. این رئالیسم آمیخته به رومانتیسیزم را به نوعی می توان کنش نویسنده در کوران حوادث دانست.
ماکسیم گورکی در رمان "مادر" که یکی از معروفترین نمونههای ادبیات مبارزه است مینویسد: "به خاطر همین ترس بیمعنی است که ما داریم هلاک میشیم، حاکمان از این ترس ما سوءاستفاده میکنن ، اونها خوب میدونن که مردم تا وقتی که بترسن مثل درختهای غان در مرداب خواهند پوسید."
نسخهی pdf کتاب ⬇️
نویسنده : ماکسیم گورکی
مترجم : صادق سرابی
انتشارات گوتنبرگ، چاپ پیش از انقلاب
«دانکو به کسانی که برای آنها متحمّل آن همه زحمت و سختی شده بود ، به دقت نگریست و دید که آن ها همچون جانورانند . بسیاری از مردم به دور او حلقه زده بودند اما بر چهرهی آنها از حق شناسی اثری نبود و انتظاری هم از آنها نمیرفت. آنگاه در قلب او آتش خشم شعلهور شد اما در اثر مهر و محبتی که نسبت به مردم داشت، فوراً خاموش گردید، او مردم را دوست میداشت و فکر میکرد شاید بدون او، مردم نابود شوند. از این رو آرزوی نجات بخشیدن آنها همچون آتش مقدسی در قلبش شعله کشید . میل نجات بخشیدن و راه بخشیدن به مردم ، ناگهان فروغی از آتش را در چشمان او نمایان ساخت.»
"آلکسی ماکسیموویچ پِشکوف" همان ماکسیم گورکی معروف ، ادیب و فعال سیاسی روسی است. سعید نفیسی تاریخنگار، شاعر و مترجم ایرانی در شرح حالی از این نویسنده میگوید: گورکی در ادبیات روس به معنای «تلخ» است و گویی ماکسیم پشکوف نام گورکی را در آغاز نویسندگی برای خود انتخاب کرده است تا به این وسیله وجه تلخ و تراژیک جهان را برای همیشه با خودش به یدک بکشد . “گورکی” پژواک خشم خروشان یک شاعر از تلخی حقیقت دوران روسیه تزاری و سال های پس از انقلاب است.
افسانۀ ” قلب فروزان دانکو ” در ابتدا کتابی ساده به نظر می رسد، اما مطالعۀ آن در کنار بیوگرافی و فعالیتهای اجتماعی و سیاسی نویسندهاش، خواننده را به این نتیجه میرساند که روایتهای ماکسیم گورکی افسانه نیستند، بلکه واگویی خودفراروی مبارزان و آزادیخواهانی است که میل آنها به تغییر و رهایی از شرایط استبداد و تحقیر، جبر زمانه را مغلوب میسازد، چیزی شبیه به افسانهها و چیزی شبیه به اسطوره.
در داستان "دانکو" قهرمان جوان و سلحشور به آغوش مرگ میرود تا جماعتی را به رهایی برساند. در این افسانه، دانکو برای نجات همقبیلهایهایش از گستره سیاهی و ظلمت، قلب سوزانش را از قفس تن جدا میکند، از آن مشعلی میسازد تا راهی روشن شود. در پایان داستان، دانکو جانش را بر سر آرمانش فدا میکند و روایت ایثار او در اشعار و آهنگهای ملّی و افسانه ها جاودان میماند و حماسی میشود.
ماکسیم گورکی اگرچه یک ادیب و نویسنده بود اما به ادبیات بیشتر به شکل بستری برای تغییر قوانین مستبدانه و زورگویانۀ اجتماعی نگاه میکرد.
افسانۀ "قلب فروزان دانکو" جهان پر از ترس و وحشت مردمانی که در میان غل و زنجیر استبداد، روزمرگیشان را میگذرانند، به تصویر میکشد ، گورکی از حربۀ داستاننویسی برای محکم کردن فرهنگ مبارزه در میان مردمان خوابزده و مسخ شده از جادوی سلطهی فرهنگی بهره برده است. این رئالیسم آمیخته به رومانتیسیزم را به نوعی می توان کنش نویسنده در کوران حوادث دانست.
ماکسیم گورکی در رمان "مادر" که یکی از معروفترین نمونههای ادبیات مبارزه است مینویسد: "به خاطر همین ترس بیمعنی است که ما داریم هلاک میشیم، حاکمان از این ترس ما سوءاستفاده میکنن ، اونها خوب میدونن که مردم تا وقتی که بترسن مثل درختهای غان در مرداب خواهند پوسید."
نسخهی pdf کتاب ⬇️