دکتر سرگلزایی drsargolzaei
38.3K subscribers
1.88K photos
112 videos
174 files
3.37K links
Download Telegram
📌 سفرآموزشی"مولانا شدن به روایت یونگ"
مدرس: دکتر محمدرضا سرگلزایی
زمان برگزاری: 16 و 17 خردادماه
مطابق با 6 , 7 June
ساعت: 10 تا 14
محل برگزاری: ترکیه - قونیه

بازشناختن انسان های معناجو، ژرف اندیش و تأثیرگذار -از مولانا تا یونگ- می تواند ما را در بازشناسی خودمان، دیگران و زندگی کمک کند و دریچه هایی را به روی مان بگشاید. در جهان آشوبناک و شتاب زده ی امروز ما بیش از قبل به غواصی در ژرفای زندگی نیازمندیم. سفر به قونیه را بهانه ای کرده ایم برای چند روز تأمل و گفتگو و 8 ساعت پای حرف های روانپزشکی می نشینیم که هم کارل گوستاو یونگ را خوب می شناسد و هم عمیقا با دردهای انسان امروز آشناست و گرچه از مولانا اسطوره نمی سازد ولی با دنیای عرفان، معنویت و مولانا بیگانه نیست و با روایتی یونگی، "مولانا شدن" را بازخوانی می کند.
🔻بار دیگر با هم سفر می کنیم به قونیه؛ به سرزمینی که مولانا را در خود پذیرفت تا اندیشه را پذیرفته باشد و آغوش به روی دگراندیشی چون مولانا گشوده باشد.

🔴برای کسب اطلاعات بیشتر از طریق تلگرام به شناسه @sorooshemowlana با ما در ارتباط باشید.
@sorooshemewlana
🔹 این‌طرفی‌ها! آن‌طرفی‌ها!

🔹 آقای مجید:
من خودم روزی آن‌طرفی بودم و امروز ظاهرا این‌طرفی هستم و اگر از این طرف هم سرخورده و ناامید شوم ممکن است نهایتا بی‌طرف شوم و یا مجددا بغلطم و آن‌طرفی شوم! این حالت زیگزاگی این‌طرف و آن‌طرفی بودن و شدن بالاخره باید به تعادلی برسد که نهایتا امثال من به تعادل و وحدتی برسیم که خودمان را و حتی مخالف خودمان را به جای در دو قطب متضاد دیدن، به صورت یک طیف ببینیم و نیز دعوت به طیف شدن نماییم و نه هول دادن به سمت دو قطبی شدن؛ این یعنی پذیرش همه‌ی دیدگاه‌ها بدون غرض و مرض. اصولا این‌طرفی و آن‌طرفی کردن قضایا، محصول موقعیت و جامعه‌ای است که ما در آن زندگی می‌کنیم. ما هنوز از توان دیدن حقایق به شکل یک طیف و نه دو قطب برخوردار نیستیم. ما فرزندان یک رابطه‌ی نامشروع هستیم. نطفه‌ی ما محصول تضاد و سرگردانی در جامعه‌ای مستبد و بی‌عدالت است که دیرینه تاریخی دارد. محصول این چند دههٔ اخیر هم نیست و شاید بتوان گفت اتفاقا این چند دهه است که محصول آن تاریخ استبدادزده است. ما فرزندانی سرگردان هستیم که هویت مشخصی نداشته و نداریم لذا خواسته یا ناخواسته مجبوریم مرزمان را از دیگری جدا کنیم و خود را بری از صفات زشت حریف بدانیم. چه این‌طرفی باشیم و چه آن‌طرفی چندان تفاوتی در دستیابی به یک هویت پخته و منسجم نداریم چرا که فرزندان و نطفه‌های مشروع از دل والدین مشروع که همان دموکراسی واقعی، عدالت و آزادی است بسته و متولد می شوند و نه در دامن استبداد! لذا چون ما چنین تجربه‌ای نداشته و نداریم پس نمی‌توانیم هم دم از عدالت و انصاف بزنیم. به همان میزان که در دنیای آن‌طرف، آشفتگی هست (که بخشی از آن را در کانال دکتر سرگلزایی ملاحظه کردیم) به همان نسبت هم در این طرف آشفتگی و نابهنجاری وجود دارد. در این طرف هم طیف گسترده‌ای از مخالفت‌ها وجود دارد و کمتر کسی را می‌توان یافت که حتی در یک نظر موافق دیگری باشد. کدام دو روشنفکر را می‌شناسیم که حداقل نزدیکی را چه در روش وچه در منش با یکدیگر داشته باشند؟ و حتی اگر هم داشته باشند کجا و چگونه می‌توانند آن را به مخاطبان خود نشان بدهند؟ البته اینها را نمی‌گویم که ناامیدی تولید کنم، اینها را می‌گویم که به خودآگاهی‌مان بیافزایم. برای رسیدن به انسجام باید قطب‌بندی را کنار بگذاریم. حداقل ما که مدعی انصاف و عدالت و آزادی هستیم باید چنین ویژگی‌ای را ابتدا در خودمان پیاده کنیم تا بتوانیم از مرز خودخواهی عبور کنیم. برای این کار هم باید زحمت کشید که البته بخش کوچکی از این زحمت، گفتگو است و سخت تر از آن، عمل و رفتار ما است، به گونه‌ای که حتی مخالف ما هم در جمع ما احساس امنیت بکند. به نظرم گفتگو از همین نقطه آغاز می شود. دعوت کسی به گفتگو منوط به ایجاد امنیت و فضای گفتگو است. والدینی که بین فرزندان خود اختلاف می‌بینند بهتر است جانب یک فرزند را نگیرند و بی‌طرف باشند وگرنه والدگری آنها هم خود نوعی افزودن به تضاد و تعارضات بین فرزندان است. بی‌طرف بودن هم هنر بزرگی است اگر بتوان گاهی حتی مصلحتی هم بی‌طرف بود پیامد نیکی خواهد داشت.

🔹 آقای عیسی:
دوست گرانقدری راه برون‌رفت از بن‌بست رو گفتگوی اقناعی این‌طرفی‌ها با آن‌طرفی‌ها دانستند. سؤال من از ایشان این‌ است که آیا آقای خاتمی و اصلاح طلبان از سال ۷۶ تا پایان دور دوم ریاست جمهوری آقای روحانی همین مسیر را که ایشان می‌فرمایند رو دنبال نکردند؟ آیا بیست سال برای این مسیر کافی نبوده؟ آیا چون هم اکنون راهی پیدا نشده ایشان همان مسیر قبلی رو توصیه می‌کنند؟ آیا تداوم مسیر قبلی مانع از اندیشیدن برای یافتن آلترناتیو بهتری نمی‌شود؟ آیا از میرحسین و خاتمی و روحانی افراد قابل‌اعتماد‌تری برای آن‌طرفی‌ها داریم که بتوانند گفتگوی اقناعی داشته باشند و توافق کنند و گشایشی از بالا صورت بگیرد؟ دیدگاه دوست ما ریشه در رئالیسم دارد یا رومانتیسیم؟ آیا اگر این‌طرفی‌ها با قشر خاکستری به گفتگو بنشینند راهکار مناسب‌تر و مفیدتری نیست؟

🔹 با گفت‌وگو از مرزها عبور کنیم.
🔹️ این‌طرفی‌ها! آن‌طرفی‌ها!

🔹 خانم سارا:
من فرزند سوم از پنج فرزند یه بابای سپاهی‌ام که هشت سال عمرش رو جبهه بود و بعدم توی سپاه بود تا بازنشستگی. وقتی امروز به گذشته نگاه می‌کنم می‌بینم دقیقا ما یه جمهوری اسلامی در خونه داشتیم که چون جامعه‌ی خانواده‌ی ما خیلی کوچک‌تر بود، فشار و کنترل در این جامعه کوچک به مراتب بیشتر از فشاری‌ست که مردم عادی در جامعه‌ی بزرگ ایران تجربه کردن. پدر کنترل‌گر مذهبی‌ای که اگر دستوراتش انجام نمی‌شد با شدت عمل فراوان و کتک مجبورم میکرد به اجرای قانون‌هاش. برای نماز با شدت عمل زیاد باهام برخورد میکرد و من که در درونم توضیحی برای خوندن نماز نداشتم از زیرش در می‌رفتم و این باعث میشد با شدت عملش مواجه بشم و خیلی سر این موضوع تنبیه بشم و کتک بخورم، مثلا صبح که به‌زور بلندمون میکرد که نماز بخونیم می‌رفتم توی دستشویی و شیر آب رو الکی باز می‌کردم که فک کنه دارم وضو میگیرم. هر قدر بیشتر شدت عمل به خرج می‌داد من کمتر دلم میخواست دستوراتش رو انجام بدم، ولی فضا، فضای جبر بود و حداقل باید اداشو در می‌آوردم و این موضوع خیلی من می‌رنجوند. بعد هم سر حجاب خیلی کتک خوردم. یه بار که کلاس پنجم بودم و برای پیک‌نیک رفته بودیم فشم در یک لحظه غافلگیرم کرد و چنان ضربه‌ای زد تو سرم که سرم محکم خورد توی ماشینی که کنارش ایستاده بودم و گفت که این رو زدم تا یادت بمونه که دیگه روسریت رو باز نگذاری‌. بزرگتر هم که شدم یک بار جلوی چتری موهام رو قیچی کرد چون از روسری بیرون بود. نوجوان که بودم، اجبار برای چادر شروع شد و ما از تو خونه چادر سر می‌کردیم و سر کوچه در می‌آوردی. چادر رو دوست نداشتم و خجالت می‌کشیدم از این‌که چادر سرم کنم. توی مدرسه که کیف ها رو می‌گشتن من خیلی می‌ترسیدم ک کسی چادرم رو ببینه و آبروم بره. بعدها چون ۳ تا دختر بودیم تونستیم متقاعدش کنیم که چادر رو بزاریم کنار ولی اجازه نمی‌داد لباس‌هایی که دوست داریم رو بپوشیم و من و خواهرهام مانتوهایی که دوست داشتیم و از نظر اون غیر قابل قبول بود رو پایین توی حیاط می‌پوشیدیم ک اون نبینه و این‌جوری چیزی که دوست داشتیم رو تنمون میکردیم. اگر توی خیابون یکی شبیه بابام رو می‌دیدم چنان رعشه و ترسی رو تجربه میکردم که انگار جلاد رو دیدم چون اگر منو با اون لباس‌ها می‌دید معلوم نبود چه بلایی ب سرمون بیاره. یک بار مانتو رو توی تنم پاره کرد چون به نظرش تنگ بود و من نباید اونو می‌پوشیدم و یک بار مانتویی که دوخته بودم رو به‌دلیل این‌که طرح پارچه‌اش براش قابل قبول نبود مصادره کرد. بیرون رفتن با دوستان یک رؤیای دور بود ولی چون مأموریت می‌رفت ما هر از گاهی این رؤیا رو تجربه میکردیم. سال‌ها گذشت و من وارد جامعه شدم. از من حقیقی‌ام خیلی دور بودم چون نتونسته بودم خود واقعی‌ام رو زندگی کنم و اونی هم که اون خواسته بود نشده بودم. بی‌هویت بدون این‌که بدونم کی‌ام و چی میخوام از زندگیم، همرنگ جماعت می‌شدم و بسیار آسیب دیدم. چند سال روی خودم کار کردم تا بالاخره تونستم بفهمم کی هستم و چی می‌خوام و هویتی که قلبم باهاش در آرامشه رو پیدا کردم، و بعد با اتکا به هویت مستقلی که ساخته بودم جلوش ایستادم و انقلاب کردم و گفتم من میخوام خودم باشم. خیلی سعی کرد تخریبم کنه و بر من سلطه پیدا کنه ولی من دیگه اون آدم ترسو و بی‌هویت قبلی نبودم و به‌مرور تونستم بهش بفهمونم که دیگه اجازه نمیدم در مسائل من دخالت کنه و من مستقل تصمیم میگیرم و زندگی میکنم. بهاش این شد که پدر من هیچ رفاقتی با من نداره و احساسش اینه که من جزو عذاب‌های زندگیشم ولی امروز این‌طور فکر می‌کنم که احساسات اون به من ربطی نداره چون من سالها تلاش کردم که باهاش رفیق باشم و اون منو همینجور که هستم بپذیره ولی اون انتخابش این نیست و من مسئول انتخاب پدرم نیستم. از اين‌که مهر و عاطفه‌اش رو توی زندگیم ندارم و به من اجازه نمیده که بهش محبت کنم بسیار حسرت می‌خورم.
پدرم هنوز ذوب در ولایته و در شلوغی‌های روزهای آخر مهر با بحث مفصلی که باهاش کردم ازم خواست خونه رو ترک کنم و من بیشتر از یک ماه به خونه نرفتم ولی پای عقایدم ایستادم و سر خم نکردم تا این‌که خودش تماس گرفت و گفت برگرد خونه و من توی عصبانیت یه حرفی زدم. من به خودم و هویتی که دارم و آزادی اندیشه‌ام چه خوب و چه بد، افتخار میکنم. مهم برام اینه که اونجوری که دوست دارم زندگی می‌کنم و تا اونجایی که به حریم خصوصی کسی تجاوز نشه برام تفاوتی نداره که این آزادی من از نظر دیگران چگونه معنی میشه.

🔹 با گفت‌وگو از مرزها عبور کنیم.
Forwarded from Cafe sz
دیوار خرابه‌ای در نزدیکی آپارتمان من است که شده است زمین نبرد نظام و اپوزیسیون! بعضی روز‌ها که از مقابلش می‌گذرم شعار اینوری‌ها رویش خودنمایی می‌کند و بعضی روز‌ها شعار آنوری‌ها. بعضی وقتها هم چندبار در طول روز جبهه عوض می‌کند و همین باعث می‌شود که بعضی شبها، وقتی پتو را روی خودم می‌کشم به این فکر کنم که الان آن دیوار در تصرف کیست و از قوانین کدام طرف تبعیت می‌کند. اما جذابیت این دیوار تنها در همین نکته خلاصه نمی‌شود؛ چرا که در این شش ماه دیوارهای زیادی بوده‌اند که این نبرد را روی تن‌شان حمل کرده‌اند. نکته‌ای که در این دیوار منحصر به فرد است این است که تنها یک "مرگ بر" دارد و بی‌نهایت اسم خط خورده مقابلش! هیچکس به خودش زحمت خط زدن یا پاک کردن آن "مرگ بر" اولیه را نداده است و تنها هرکس که رسیده اسم قبلی را خط زده و اسم حریفانش را مقابلش نوشته است. گویی بالاخره اعضای هر دو جبهه بر سر یک موضوع به توافق رسیده‌اند و آن این است که مرگ برای ما در این زمان و مکان تنها راه‌حل قطعی‌ست. گویی این دیوار تاریخ مصور ما را روی درز‌ها و آجر‌هایش حمل می‌کند؛ اسم‌ها می‌آیند و می‌روند و در نهایت تنها مرگ است که مالک حقیقی دیوار است. دیگر حتی کسی به خودش زحمت نوشتن یک فحش ناموسی را هم نمی‌دهد!
این‌ها را که می‌نویسم مقابلش نشسته‌ام؛ مقابل آن مرگ و تک‌تک قربانی‌هایش. صدای فریاد شادی از یک قهوه‌خانه می‌آید؛ گویا یکی از باشگاه‌های محبوب پایتخت شوتی را گل کرده است. از پس ذهنم می‌گذرد که یک اسپری بخرم و روی دیواری یک "زنده باد" بنویسم. همان دم خودم را متهم می‌کنم به سانتیمانتالیسم و گوش آن کودک رویاپرداز درونم را می‌پیچم تا یادش نرود حقیقت زمانه‌اش را. از جایم بلند می‌شوم، گرد و خاک شلوارم را می‌تکانم و می‌روم تا یک شانه تخم مرغ بخرم.
📝📷سهیل سرگلزایی
@szcafe

https://t.me/joinchat/AAAAADu0ycAlNL-9TnwPxA
🔹️ پروژه‌ی جدید گفت‌و‌گو:

🔴 آیا تاکنون موفق شده‌اید فردی از طرفداران رژیم را با گفت‌وگو متقاعد کنید که رژیم موسوم به جمهوری اسلامی نامشروع، ناکارآمد، فاسد و غیرقابل اصلاح است؟

اگر تجربه‌ای دارید به اشتراک بگذارید، ایمیل دکتر محمدرضاسرگلزایی:

isssp@yahoo.com

🔹 با گفت‌وگو از مرزها عبور کنیم.
دکتر سرگلزایی drsargolzaei
🔹️ پروژه‌ی جدید گفت‌و‌گو: 🔴 آیا تاکنون موفق شده‌اید فردی از طرفداران رژیم را با گفت‌وگو متقاعد کنید که رژیم موسوم به جمهوری اسلامی نامشروع، ناکارآمد، فاسد و غیرقابل اصلاح است؟ اگر تجربه‌ای دارید به اشتراک بگذارید، ایمیل دکتر محمدرضاسرگلزایی: isssp@yahoo.com…
🔹️ پروژه‌ی جدید گفت‌و‌گو:

🔴 آیا تاکنون موفق شده‌اید فردی از طرفداران رژیم را با گفت‌وگو متقاعد کنید که رژیم موسوم به جمهوری اسلامی نامشروع، ناکارآمد، فاسد و غیرقابل اصلاح است؟

🔹 آقای آرمان:
بله. به راحتی. اساسا علاقه‌ی طرفداران رژیم به همین خصوصیات جمهوری اسلامی است.
جمهوری اسلامی فاسد است. فساد به ایشان اجازه می‌دهد از درآمدهای هنگفت بهره‌مند شوند و با رشوه از مجازات بگریزند. جمهوری اسلامی ناکارآمد است. ناکارآمدی باعث می‌شود بتوانند هر تخلفی انجام دهند، بدون آن که برای کسی مهم باشد. جمهوری اسلامی نامشروع است. لذا طرفداران نظام نیز نیازی به توجیه هیچ یک از اعمال‌شان نمی‌بینند.
جمهوری اسلامی اصلاح‌ناپذیر است. لذا ایشان خیال‌شان راحت است شرایط عوض نخواهد شد و موفقیت‌شان مداوم است.
اما مهم‌تر از همه: جمهوری اسلامی مقدس است. لذا تمام صفات آن نیز مقدس و خواست خداوند است. اشکال از مردم است و هر آسیبی به ایشان می‌رسد عدالت خداست.

🔹 آقا یا خانم طراح:
جناب دکتر من جزو افرادی هستم که کل خاندانم موافق رژیم هستن فقط در شرایط بسیار نادری با افراد مخالف نظام اونم به‌قدر دو جمله موافقت می‌کنند، که یا اون افراد براشون منفعتی داشته باشه یا از جایگاهی بین فامیل و محل برخوردار باشه. این آدم‌ها به جرأت می‌گم خیلی سریع رنگ عوض می‌کنند،  بسیار متعصبانه و کورکورانه دنبال چیزی رو گرفتند که اگه لحظه‌ای قادر به تأمل بودند تا الآن روی موضع خودشون تأکید نمیکردن. با هر سؤال که اونها رو به چالش فکری بکشونه مخالفن و اساسا مایلند فکر نکنن و فقط تقلید کننده‌ی راه کسی باشن.  این‌طوری خیلی به خودشون راحت میگیرن و اگه اشتباهی هم رخ بده خودشون زیر سؤال نمیرن چون فکر خودشون نبوده. حق خورده شده توسط نظام رو کمی باور دارند ولی به امید آخرتی رنگین چشم پوشی کردن ، و غیر قابل اصلاح بودن نظام رو اصلا نمی‌پذیرن یا میگن که اصلا مشکلی وجود نداره یا اگه مشکلاتی هست از ما ملت هست که خوب گوش نمی‌دیم که اینا چی میخوان ازمون،  یا میگن تقدیر همینه باید سر تسلیم فرود آورد،  من که دیگه دست از توضیح برای این افراد برداشتم چون واقعا آدمی که خودش رو به خواب زده نمیشه بیدار کرد.

🔹 آقای دانیال:
من یه زمانی خیلی سعی میکردم با صحبت بعضی از اطرافیان رو که طرفداری رژیم رو میکنن قانع کنم که در اشتباه هستن اما عمدتا با شکست مواجه شدم. دلیلش هم این بود که همیشه سعی می‌کردم با منطق و استدلال ثابت کنم که در اشتباه هستن اما متأسفانه افرادی که طرفداری رژیم رو می کنن منطقی در‌کارشون نیست. جدای جیره خواران رژیم که در طرفداری منافع دارند بیشتر افراد کورکورانه‌ طرفداری رژیم رو می‌کنن که این طرفداری کورکورانه به‌نظرم از فرهنگ و ارزش‌های اشتباه خانواده است و یا تأثیر شستشوی شدید مغزی ناشی از پروپاگاندای رژیم است. بعضی از این افراد وقتی فشار مشکلات اقتصادی روی زندگی‌شون تأثیر گذاشت تازه چشم‌شون به حقیقت باز می‌شه که چه کلاه بزرگی سرشون رفته و در‌ چه  اشتباهی بودند.

🔹 آقای محمد:
دکتر سرگلزایی عزیز در مورد این موضوع من به شخصه خیلی تجربه‌ی صحبت با این افراد را دارم، از خیلی وقت پیش تا حالا. به‌طور کلی فکر می‌کنم طرفداران نظام را می‌شه به دو طیف کلی تقسیم کرد: ۱- افرادی که بهره مندی مالی از نظام می برن. ۲- افرادی که تحت تأثیر پروپاگاندای نظام قرار گرفتن. البته این دو طیف همپوشانی هم دارند. راجع به افرادی که درگیر پروپاگاندای نظامن، ریشه‌ی این پروپاگاندا غالبا در طبقه محروم جامعه وجود داره که درآمد حداقلی‌ای دارن و اتفاقا اون طبقه اصلا دسترسی به شبکه خبری آزاد نداره و اخبار رو از دستگاه ضداطلاعات ایران می‌گیره و شستشوی مغزی می‌شه، توسط جریان‌های بسیج و مساجد و کانون‌های فرهنگی و آموزش و پرورش و ... در واقع اون افراد کاملا تحت سیطره‌ی ضداطلاعات و تبلیغات نظامن، و دسته‌ای که بهره‌ی مالی می‌برن که تو گفتگوی قبلی راجع بهش مفصل صحبت شد که چون خودشون هم این حس رو دارن که لایق جایگاه‌شون نیستن بخشی از هویتشون رو گره زدن به جمهوری اسلامی. اگر قراره گفتگویی صورت بگیره باید هدفمند باشه. وقتی اون آدم هویتش رو گره زده به نظام که منفعت مالی داشته باشه صحبت راجع به محتوای نظام فایده‌ای نداره. شاید اگه بهش کمک کنید خودش رو بپذیره و سعی کنه برای زندگی تلاش کنه به جای این‌که سوءاستفاده کنه خیلی مثبت‌تر باشه تا صحبت راجع به محتوای نظام. و اما دسته ای که می‌شه گفت به نوعی شاید فریب نظام رو خوردن من فکر نمی‌کنم ما در شبکه‌های مجازی خیلی دسترسی به آدم‌هایی از این جنس داشته باشیم، ولی در حالت کلی باید حوزه‌ی سیطره پروپاگاندای نظام رو دید و بعد تصمیم گرفت.

🔹 تجربه‌های‌مان را به اشتراک بگذاریم.
Forwarded from نیازستان (محسن یارمحمدی)
#دردستان

- به مادران جهان به‌ویژه تن‌وجان شرحه‌شرحه‌ی مادران ایران

گفته بودم ؛ شبهای چهار فصل ، فرقی نمی‌کرد ، دیر که می‌رسیدم خانه ، مادر سرکوچه زیر نور ضعیف لامپ زرد رنگ صد وات ایستاده بود و به خیابان خلوت چشم دوخته تا کی مرا ببیند و هرچه می‌گفتم : مادر این چه‌کاری‌ست آخر ؟ آمدن نیامدنت سرکوچه چیزی را عوض میکند؟ می‌گفت: نه ولی من نمی‌توانم ، نمی‌شود ، دل‌دِهولِم ، دلشوره دارم... مادر نشده‌ای بدانی چه می‌گویم ...
و من هرگز مادر نخواهم شد تا بدانم مادران چشم به‌راه فرزند چه می‌کشند همانطور که هرگز نخواهم فهمید عده‌ای شیطان‌تبار از کجا آمده‌اند که می‌توانند کسانی را که فرزند مادری و پدری هستند... بزنند و بکشند و...
به گمانم نخستین و آخرین چیزی که این جماعت نمی‌فهمند همین معنای مادری است. معنایی که یحتمل فقط یک مادر میفهمد درست مثل مادرم یا مادر مادرم..
ننه شیرزنی بود مدیر ، خانواده ای بزرگ داشت و همه سربه فرمانش ... و بسیار داغ دیده بود. داغ پدر و مادر در نوجوانی، داغ فرزندان قد و نیم قد، داغ سر و همسر اما یک داغ برایش همیشه تازه بود و فراموش ناشدنی ...
او به عشق عباسِ وفادار، نام نخست پسرش را گذاشته بود غلام‌عباس و بسیار بسیارش دوست می‌داشت. عباس جوان‌ افتاد و داغی بر دل ننه گذاشت که .... دم به دم یادش می‌کرد و آه می‌کشید و باران می‌شد..
- عباسم عباسم کجاست که نیامد ؟
و سال‌ها این داغ کهنه را تازه نگاه داشت تا شبی که همه می‌دانستیم می‌رود اما نمی‌رفت. جان رها نمی‌کرد آن تن بسیار بسیار خسته را و چرا هیچکس نمی‌فهمید. گهگاه حرکتی می‌کرد عامدانه. گویا تمام نیروهاش را جمع می‌کرد تا چیزی بگوید و نمی‌شد و نمی‌شد و نمی‌شد...
ناگهان مادرم عکس کوچک عباس را برداشت گذاشت توی دست ننه و دست را گذاشت روی سینه...
- مادر بیا این عباس توست...
پیرزن نفسی عمیق کشید و آرام شد ...

غرق خون بود و نمی‌مرد ز حسرت فرهاد
خواندم افسانه‌ی شیرین و به خوابش کردم..

و.... همین.
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
به ریسمان الهی که چنگ نزدم
آن را به دور گردنم انداختی
همان موقع بود که دانستم
تو همان طناب داری
که از رگ گردن به من نزدیک‌تر است




#شعر
#اشکان_دانشمند✍🏻
#اشکان_غفاریان_دانشمند

@ashkandaneshmand
#مقاله

#روز_جهانی_کارگر (اول ماه می)

انتخاب اوّل ماه مِی به عنوان روز کارگر به این لحاظ بوده است که در چهارم ماه مه سال ۱۸۸۶، و در چهارمین روز اعتصاب و تجمع کارگران آمریکایی در شهر شیکاگو، پلیس به روی آنان آتش گشود که شماری کشته، عده‌ای مجروح و بعداً چهارتن نیز اعدام شدند. کارگران اعتصابی خواستار تعدیل شرایط کار و کاهش ساعات روزانه کار از ده ساعت به هشت ساعت بودند. قرار بود که اوّل ماه می ۱۸۸۶ در آمریکا کاهش ساعات کار به هشت ساعت در روز، به اجرا درآید که چنین نشد و در نتیجه، کارگران در گوشه و کنار این کشور دست به تظاهرات زدند و در یک‌هزار و دویست کارخانه و کارگاه، اعتصاب صورت گرفت.
این اعتراضات نتیجهٔ فوری دریافت نکردند، اما بعدها در سطح وسیع مؤثر واقع شدند. پس از آن، هشت ساعت کار در روز عُرف بسیاری از کشورها در سراسر جهان شد. از این رو این روز به عنوان روز تظاهرات، راهپیمایی، و سخنرانی انتخاب شد. در هند این روز همچنین روز معترضان سیاسی نیز هست.
در سال ۱۹۵۵ در کلیسای کاتولیک رومی، ۱ می به عنوان روز «قدیس یوسف کارگر»، نامزد مریم مقدس نامگذاری شد.
به مناسبت این روز مهم می‌خواهم به بحث «ارزش‌افزوده، فاصلهٔ‌طبقاتی و جنگ‌های ملّی-مذهبی» بپردازم.
طبقه‌کارگر (یا پرولتاریا) شامل کسانی است که از طریق کار‌کردن ارتزاق می‌کنند، در مقابل، طبقه سرمایه‌دار (یا بورژوا) کسانی هستند که سرمایه‌شان درآمد ایجاد می‌کند و مجبور نیستند برای ارتزاق کار کنند.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

برای مطالعه متن کامل‌ مقاله بالا لطفا به لینک زیر در وب‌سایت دکتر‌ سرگلزایی مراجعه فرمایید:

از اینجا بخوانید

#drsargolzaei

@drsargolzaei
#SIXTEEN_TONS (M. Travis)

performed by Tennessee Ernie Ford (1955)
transcribed by Mark Albert
#آهنگ #شانزده_تن توسط مرل ترویس سروده شده
در 1955 توسط ارنی فورد خوانده شده

متن این آهنگ با ترجمه #دکترسرگلزایی:

Some people say a man is made out of mud
A poor man's made out of muscle and blood
Muscle and blood and skin and bones
A mind that's weak and a back that's strong
مردم میگن آدمیزاد از خاک درست شده
اما بیچاره مرد فقیری که از عضله و خون ساخته شده
عضله و خون و پوست و استخون
ذهنش ضعیفه، پشتش قویه

You load sixteen tons what do you get
Another day older and deeper in debt
Saint Peter don't you call me 'cause I can't go
I owe my soul to the company store

تو شونزده تن بار می زنی، عوضش چی گیرت میاد؟
یه روز پیرتری و بیشتر تو قرض فرو رفتی!
آهای سنت پیتر منو صدا نزن، تو نمی تونی روح منو به بهشت ببری
وقتی که من پیشاپیش روحم رو به فروشگاه کمپانی فروخته ام
I was born one morning when the sun didn't shine
I picked up my shovel and I walked to the mine
I loaded sixteen tons of number nine coal
And the straw boss said well a bless my soul
من صبح روزی به دنیا اومدم که خورشید تابشی نداشت
بیلم رو برداشتم و رفتم معدن زغال سنگ
شونزده تن زغال نمره نه بار زدم
و رئیس کذاییم گفت ای وللا، خوشم اومد
You load sixteen tons what do you get
Another day older and deeper in debt
Saint Peter don't you call me 'cause I can't go
I owe my soul to the company store
تو شونزده تن بار می زنی، عوضش چی گیرت میاد؟
یه روز پیرتری و بیشتر تو قرض فرو رفتی!
آهای سنت پیتر منو صدا نزن، تو نمی تونی روح من رو به بهشت ببری
وقتی که من پیشاپیش روحم رو به فروشگاه کمپانی فروخته ام
I was born one morning it was drizzling rain
Fighting and trouble are my middle name
I was raised in the canebreak by an old mama lion
Ain't no high tone woman make me walk the line
روزی که من به دنیا اومدم بارون ریزی می بارید
اسم میانی من جنگ و مشکلاته
من تو مزرعه نیشکر توسط یه ماده شیر پیر بزرگ شدم
پس جیغ و هوار هیچ زنی نمی تونه منو سر به راه کنه
You load sixteen tons what do you get
Another day older and deeper in debt
Saint Peter don't you call me 'cause I can't go
I owe my soul to the company store
تو شونزده تن بار می زنی، عوضش چی گیرت میاد؟
یه روز پیرتری و بیشتر تو قرض فرو رفتی!
آهای سنت پیتر منو صدا نزن، تو نمی تونی روح من رو به بهشت ببری
وقتی که من پیشاپیش روحم رو به فروشگاه کمپانی فروخته ام
If you see me coming better step aside
A lot of men didn't a lot of men died
One fist of iron the other of steel
If the right one don't get you then the left one will
اگه دیدی دارم میام بهتره از جلوی راهم بری کنار
مردای زیادی که سر راه من وایستادن مرده اند
یه مشتم آهنه یه مشتم فولاد
اگه مشت راستم بهت نخوره مشت چپم بهت خواهد خورد
You load sixteen tons what do you get
Another day older and deeper in debt
Saint Peter don't you call me 'cause I can't go
I owe my soul to the company store
تو شونزده تن بار می زنی، عوضش چی گیرت میاد؟
یه روز پیرتری و بیشتر تو قرض فرو رفتی!
آهای سنت پیتر منو صدا نزن، تو نمی تونی من به بهشت ببری
وقتی که من روحم رو به فروشگاه کمپانی فروخته ام

@drsargolzaei
Forwarded from Hamid Akhavein
🔧🔨🪛 روز کارگر مبارک باد

🖋یکی از مهمترین روابط انسان، روابط کاری است.
کار در پایه ای ترین تعریف خود، حرکتی جسمانی است برای تقویت جسم
در درجه دوم برآوردن نیازهای مالی اقتصادی
و در پایه بالاتر ، رل اجتماعی و پایگاه شخصیتی به فرد می دهد
در بالاترین سطح، یکی از مهمترین منابع تامین کننده "تصویر خود" در انسان است.

افزایش و بهبود بهره کار در هر چهار پایه به روابط انسانی موجود در محل کار برمیگردد و بامرزترین روابط کاری همواره رنگ و بویی از انسانیت و عاطفه دارد .
اریک برن در نظریه "گرسنگی نوازش"، ارزش نوازشی بالایی برای کار قائل شده است.
اگر کار نتواند، حداقل نیازهای روانی، عاطفی،‌ مالی و شخصیتی فرد را تامین کند، کار نیست، بیگاری است.
و بیگاری از بیکاری بدتر است.

وقتی سرزمینی، سرزمین تولید و بهبود باشد نه مصرف و مصرف گرایی ....
وقتی در سرزمینی ارزش کار و کارکردن به دلالی تاجرانه و تجارت فاجرانه بچربد،
وقتی دستهایی که مشغول به کارند، دست های پینه بسته و آغشته به گِل کشاورزی و روغن و گرده سیاه آهنگری و چهره های غرق در عرق و صورت های دود گرفته از غبار معادن، احترام برانگیزند و مفت خوری، تن آسایی، ولیعهدی، شاهزادگی وآقازاده گی اشمئزاز، آن وقت است که کار، به مفهوم و اهداف ارزشمند خود نزدیک تر میشود و روز کارگر معنا می یابد.

🔧🍀 رشت. دکترحمیداخوین. ۱۴۰۱/۲/۱۱.🍀


#روز_کارگر

Tel: @HypnoseChannel
Insta: Instagram.com/Hamid_akhavein
دکتر سرگلزایی drsargolzaei
🔹️ پروژه‌ی جدید گفت‌و‌گو: 🔴 آیا تاکنون موفق شده‌اید فردی از طرفداران رژیم را با گفت‌وگو متقاعد کنید که رژیم موسوم به جمهوری اسلامی نامشروع، ناکارآمد، فاسد و غیرقابل اصلاح است؟ اگر تجربه‌ای دارید به اشتراک بگذارید، ایمیل دکتر محمدرضاسرگلزایی: isssp@yahoo.com…
🔴 آیا گفت‌وگو ممکن است؟
آیا طرفداران حکومت ایران اهل گفتگو هستند؟


🔹 خانم مریم:
 من هم در اطرافم افرادی هستند که موافق نظام هستند و من بارها تلاش کردم که با آنها راجع به فساد و دیکتاتوری و  سایر مشکلات موجود در این سیستم صحبت کنم ولی به‌دلیل تعصب شدید این افراد ناتوان بودم چرا که مدام دلیل تراشی و توجیه می‌کنند. به‌طور اتفاقی در کلاس‌های استادی قرار گرفتم که ایشان بسیار متدین اما شدیدا مخالف سیستم موجود بودند و تعریف خاص خود را از دین دارند؛ کلاس‌شون را که متن‌خوانی ادبیات کهن و همچنین تفسیر قرآن (متفاوت با تفاسیر موجود) است و البته به سیاست موجود هم مطالب را ارتباط می‌دهند، با وجودی که رایگان برگزار می‌کنند  اما تعداد افراد شرکت کننده تقریبا انگشت‌شمار است و همین تعداد هم اکثراً از مذهبیون معتقد به نظام هستند. من با وجودی که اعتقادی به مذهب ندارم به‌دلیل نوع نگاه ایشان به مسائل چند سالیه پیگیر این کلاس هستم.  با وجود همهٔ مهارت ایشون در  استدلال و به چالش کشیدن نظرات مخالف و قدرت کلامشان، دانشجوها که اکثرا تحصیلات دکترا دارند و استاد دانشگاه هستند از مواضع خودشون  پایین نمیان و انگار با یه دیوار دفاعی دور باورشون حصار کشیدن. به نظر میرسه ذهن فرد متعصب می‌تونه بسیار خشک و انعطاف ناپذیر باشه.

🔹 آقای امیر:
موضوعی که من در خصوص گروهی از طرفداران نظام مشاهده می‌کنم مسأله‌ی هویت‌گیری و هویت‌یابی است. هویت این افراد با ج‌ا تعریف میشه و ارزش‌های حکومت تبدیل به ارزش‌های فردی و خانودگی این افراد شده. قرائت حکومتی از فرهنگ اسلامی، شعارهای طرفداری از مستمندان و تقلید از سیره‌ی امامان شیعه و تکریم شهدای دفاع مقدس و شهدای دوران جدید، نگاه سیاسی ضد امپریالیستی و ضد غرب و آمریکا، فرهنگ مسجد و مداحی و ده‌ها ایده و شعاری که در همه‌ی ارکان زندگی این افراد رخنه کرده باعث می‌شه این افراد بدون وجود ج.ا با خلا هویتی مواجه بشن و ناگزیر مدافع حکومت می‌مانند.

🔹 آقای احمد:
همان‌طور که دوستان فرمودند یک دسته از طرفداران حکومت افرادی هستند که جیره‌خوار هستند و منافع‌شون اجازه نمیده جور دیگری اعلام نظر کنند اما گروه دیگر افرادی هستند با پیش زمینه‌ی مذهبی که ۴۳ سال از طریق اخبار صدا وسیما چنان شستشوی مغزی شده‌اند و ج.ا را نماد واقعی اسلام می‌دانند که هیچگونه تجزیه تحلیل و توضیحی را نمی‌پذیرند؛ این گروه اکثریت طرفداران را تشکیل می‌دهد که حتی حاضر نیستند اگر روزنامه‌خوان باشند غیر از روزنامه‌های جوان و کیهان روزنامه‌ای را بخوانند وهیچ خبری مبنی بر خطا ‌و اشتباه حکومت را باور نمی‌کنند و حتی نمی‌خوانند که نکند به دانسته‌هایشان شک کنند. اینها را به هیچ وجه نمی‌توان مجاب کرد.

🔹 خانم فاطمه:
من خودم درخانواده موافق نظام بزرگ شده‌ام و اوایل همیشه بحث می‌کردم حتی فیلم ومستندات نشان می‌دادم اما از یک‌جایی فهمیدم بحث راه به‌ جایی نمی‌برد، تا این‌که آزمایش مایر و بیشاب در زمینه‌ی نژادپرستی را در مجله‌ی ساینس خواندم و در پیجم هم گذاشتم. به‌نظرم برای تغییر، شخص باید احساس کند خود اوست که خواهان تغییر است نه این‌که در یک گفتگو قانع شده. احساس آزادی وحق انتخاب رشد فردی وقتی به فرد تزریق شود کمتر موضع می‌گیرد و مقاومت می‌کند؛ پرسش‌های سقراطی و بی‌طرف بودن و تحمل در بحث، احتمال بالاتری برای تغییر در طرف مقابل ایجاد می‌کند. اسلام در زمینه‌ی علم کلام و مباحثه قوی است و می‌دانیم که دلایل نقلی لزوما با دلایل عقلی و تجربی یکی نیستند، پس با سلاح بحث و نقد نمی‌توان به مبارزه‌ی پروپاگاندای جمهوری اسلامی رفت که بر پایهٔ کلام اسلامی بناشده. پدر خودم روحانی است و بارها با او مباحثه کرده‌ام و متوجه شده‌ام نباید از همان نقطه‌ای که قوت اسلام و گفتمان نظام است وارد شد زیرا وارد یک جنگ نابرابر و پر مغالطه می‌شویم. همچنین انسان‌ها در بحث بیشتر سیستم ستیز/گریز مغزشان فعال می‌شود تا سیستم استدلال و یادگیری، در حالی که راه حل خاموش کردن این سیستم و گریز در مباحثه است.

🔹 تجربه‌های‌مان را به اشتراک بگذاریم.
Forwarded from زیر سقف آسمان
♦️به مناسبت روز معلم

خیام عباسی

۱۲ اردی‌بهشت ۱۴۰۲

۱۲ اردیبهشت از ابتدا به یاد ابوالحسن خانعلی نام‌گذاری شد اما پس از انقلاب سال ۵۷، این روز را چنان مصادره کردند که بسیاری از فلسفۀ این روز اطلاع ندارند.

از این موضوع که بگذریم، پرسش این است که از شأن و مقام و کارکرد معلم در ایران امروز چه برجای مانده است؟.
می‌دانید که هر سال، کارگزاران جمهوری اسلامی به مناسبت این روز، مجالسی برپا، و در پیام‌ها و مجالسی در بیان اهمیت و ارزش علم و تعلیم و معلم مبالغه می‌کنند و به هزار شاهد و مشهود نیز از بیان واقعیات زندگی معلمان و چگونگی آموزش طفره می‌روند و قلب حقیقت می‌کنند و خرقۀ تزویر می‌پوشند و در حفظ ظاهر می‌کوشند.
مسئولین امر آموزش (از آموزش پیش‌دبستانی تا دوره‌های تخصصی) می‌دانند، خانواده‌ها نیز نیک اطلاع دارند، و معلمان و استادان هم بهتر و نیک‌تر آگاه هستند که از درس و  مدرسه و دانشگاه «چیزکی» برجای نمانده است.
به سادگی و شفافی می‌گویم که از آموزش در ایران جز یک «هیچ بزرگ» اثری و ثمری نیست. البته من از دو دسته علوم فنی و تجربی اطلاع وثیقی ندارم و آن‌چه می‌گویم، ناظر به علوم انسانی است.

علت‌العلل این فاجعۀ ویران‌کننده، بدون شک، سلطۀ ایدئولوژی بر علم است. از توضیح این ویرانی الان می‌گذرم. اما از زندگی معلمان باید گفت. تا این‌جا با هزینۀ سنگینی بر ایرانیان مسلم گشته است که علم بهتر از ثروت نیست. و اگر باشد، در ایران امروز نیست.

از بدیهیات رشد علم و تربیت عالم، اوضاع بسامان زندگی معلمان در هر کشوری است، و زندگی معلمان ایرانی، در اوج پریشانی و آشفتگی و نابسامانی و بی‌اعتمادی و لغزندگی و فقر و فلاکت و گرسنگی و بی‌خان‌ومانی شدید است. اکثریت این قشر در تدبیر زندگی خویشتن فرومانده‌اند. پس چه جای توصیه و‌ نصیحت به شاگردان است که «توانا بود هر که دانا بود»، یا «برای تحصیل علم از مهد تا لحد بکوشید»؟!. یا کدام معلم شهامت آن دارد که راز زندگی خود را چون نمونه بر شاگردان بگشاید چنان که آنان را پشیمان و حسرت‌زده نکند؟.

به‌جز درصد اندکی از این قشر که با حکومت هم‌نوایی می‌کنند، بقیه در حسرت نان و نوایی، ابتدای ماه را در سختی و عسرت به انتها می‌رسانند. به‌راستی هیچ قومی با معلمان سرزمین خود این چنین نکرده است. معلمان که از مظلوم‌ترین و قانع‌ترین قشر تاریخ این مرز و بوم هستند، از پشیمان‌ترین هم هستند. معلمان ایرانی رنج درازی کشیده‌اند، سعی باطلی برده‌اند، عمر ضایع کرده‌اند، حسرت به دل خود و خانواده نهاده‌اند، به بی‌راهه رفته‌اند، شاهد مقصود در آغوش نکشیده‌اند، خسر‌الدنیا شده‌اند، صورت به سیلی سرخ کرده‌اند، میراث عالمان برده‌اند و به‌جز غصۀ ایام نخورده‌اند. دریغا که حسرت گذشته می‌خورند و بیم آینده می‌برند. آخر به چه چیزی ابتهاج و افتخار کنند؟. به ارزشمندی شأن و شخصیت؟، به آرزوهای بر باد رفته؟، به فرزندان ناکام مانده؟، به روزگار سپری شدۀ بی‌هوده؟، به دربه‌دری و بی‌مسکنی؟، به رخسار زرد و تن زار و گرسنه؟، به فردای منهدم شده؟، به لکنت در کلاس درس؟، به از اسب و اصل افتادن؟، به ازخودبیگانه شدن؟، به بی‌حرمتی علم؟، به چهره‌های مغموم و مأیوس شاگردان؟، به مخروبۀ وطن؟، به  آن‌همه بیداد و بدبختی که بر مردم وطن می‌رود؟، به فروش اعضای بدن ملت، به احکام سنگین قضایی برای شاگردان آگاه وطن؟، به چه دل خوش دارند؟. یک نشانه برای دلخوشی این قوم بیاورید تا اینان هم به تسبیح تزویر، محسنات علم در ایران این سال‌ها را بشمارند و بیاموزند.
آن چه بر معلمان می‌رود، نه در تاریخ کشور همانند دارد نه در دگر کشورها.حکومت اگر به جای یک روز، تمام‌شمار سال را به نام آنان هم بزند، هیچ از تخریب دبستان تا دانشگاه کم نمی‌کند.

ما درست در زمهریر و زمستان تعلیم ایستاده‌ایم. انزوای عاقلان و عالمان، و برکشیدن جاهلان، بنای علم را منهدم کرده است. سواد آینده تاریک و خاموش است. آیندۀ نوباوگان، مبهم است و معلم و دانش و دانش‌اندوزی به وادی بی‌ارزش‌ها سقوط کرده‌اند.

کاش این یک روز را هم مسوولین از ما نگویند. کاش خموشی بگزینند. کاش نمک بر زخم‌های ما نپاشند.

#معلم

@NewHasanMohaddesi
Forwarded from نیازستان (محسن یارمحمدی)
در اهمیت تاریخ دانی #ﺍﺑﻮﺍﻟﺤﺴﻦ_ﺧﺎﻧﻌﻠﯽ

بارها گفته ام همه چیز ما انسان‌ها زبان است و کلمات با تسلط بر زبان جهان مارا آن‌گونه که می‌خواهند تغییر می‌دهند. زبان و کلمات خود را نجات دهید تا نجات یابید ..
و اما حکایت قلب نا‌مها و نشان‌ها در چهل پنجاه سال اخیر و ویرانی مهیب این کار به نکته ای اشاره می‌شود درباره‌ی ۱۲ اردیبهشت ؛


ﺍﺑﻮﺍﻟﺤﺴﻦ ﺧﺎﻧﻌﻠﯽ (۱۳۱۱_ ۱۳۴۰)

ﻣﻌﻠﻢ ۲۹ ﺳﺎﻟﻪ ﺩﺭﻭﺱﻓﻠﺴﻔﻪ ﻭ ﺯﺑﺎﻥ ﻋﺮﺑﯽ
 ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ۱۲ ﺍﺭﺩﯾﺒﻬﺸﺖ ﺳﺎﻝ۱۳۴۰
 ﺩﺭ ﺗﺠﻤﻊ ﺻﻨﻔﯽ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ‌ﺁﻣﯿﺰ ﻣﻌﻠﻤﺎﻥ ﺩﺭ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﺑﻬﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺑﺎ ﮔﻠﻮﻟﻪ ﺍﺳﻠﺤﻪ ﺭﺋﯿﺲ ﮐﻼ‌ﻧﺘﺮﯼ ﺑﻬﺎﺭﺳﺘﺎﻥ، ﺳﺮﮔﺮﺩﻧﺎﺻﺮ ﺷﻬﺮﺳﺘﺎﻧﯽ، ﮐﺸﺘﻪ ﺷﺪ.
ﺷﻮﺍﻫﺪ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﯽ‌ﺩﻫﺪ ﮐﻪ ﺍﻭ ﻧﻪ ﺳﺨﻨﺮﺍﻥ ﻭ ﻧﻪ ﻫﺪﺍﯾﺖ‌ﮐﻨﻨﺪﻩٔ ﻣﻌﻠﻤﺎﻥ، ﺑﻠﮑﻪ ﯾﮏ ﻣﻌﻠﻢ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﻣﻌﻠﻤﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﺑﻪ ﮐﻢ ﺑﻮﺩﻥ ﺣﻘﻮﻕ ﺧﻮﺩ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺗﺠﻤﻊ ﺷﺮﮐﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ. ﻧﺎﺻﺮ ﺷﻬﺮﺳﺘﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺍﺣﺘﻤﺎﻻ‌ً ﻣﻮﻗﻌﯿﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻄﺮ ﻣﯽ‌ﺩﯾﺪ، ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺗﺠﻤﻊ‌ﮐﻨﻨﺪﮔﺎﻥ ﺷﻠﯿﮏ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﮔﻠﻮﻟﻪ‌ﺍﯼ ﺑﻪ ﺳﺮ ﺍﺑﻮﺍﻟﺤﺴﻦ ﺧﺎﻧﻌﻠﯽ ﺍﺻﺎﺑﺖ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﻭ ﺗﯿﺮ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﻢ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﺭﺍ ﻣﺠﺮﻭﺡ ﮐﺮﺩ. ﺍﻭ ﺩﺭﻫﻨﮕﺎﻡ ﻣﺮﮒ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﯼ ﺩﮐﺘﺮﺍﯼ ﻓﻠﺴﻔﻪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ.
ﭘﯿﮑﺮ ﺧﺎﻧﻌﻠﯽ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺩﺳﺖ ﻣﻌﻠﻤﺎﻥ ﺑﺎ ﺷﻌﺎﺭ «ﮐﺸﺘﻨﺪ ﯾﮏ ﻣﻌﻠﻢ ﺭﺍ» ﺑﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺑﺎﺯﺭﮔﺎﻧﺎﻥ
 ﻣﻨﺘﻘﻞ ﺷﺪ، ﻭﻟﯽ ﺍﻗﺪﺍﻣﺎﺕ ﭘﺰﺷﮑﺎﻥ ﻣﺆﺛﺮ ﻭﺍﻗﻊ ﻧﺸﺪ ﻭ ﻭﯼ ﺟﺎﻥ ﺑﺎﺧﺖ ﻭ ﺩﺭ ﻗﺒﺮﺳﺘﺎﻥ ﺍﺑﻦ ﺑﺎﺑﻮﯾﻪ
 ﺩﺭ ﺩﻓﻦ ﺷﺪ.
ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺣﺎﺩﺛﻪ ﺭﺋﯿﺲ ﮐﻼ‌ﻧﺘﺮﯼ ﺑﺮﮐﻨﺎﺭ ﻭ ﻣﻮﺭﺩ ﺑﺎﺯﺧﻮﺍﺳﺖ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺖ٬ #ﺷﺮﯾﻒ_ﺍﻣﺎﻣﯽ
 ﻧﺨﺴﺖ‌ﻭﺯﯾﺮ
 ﻭﻗﺖ ﺍﺳﺘﻌﻔﺎﺀ ﮐﺮﺩ #محمدرضاپهلوی
 ﺍﺳﺘﻌﻔﺎﯼ ﺍﻭ ﺭﺍ ﭘﺬﯾﺮﻓﺖ ﻭ ﻋﻠﯽ ﺍﻣﯿﻨﯽ
 ﺭﺍ ﻣﺄﻣﻮﺭ ﺗﺸﮑﯿﻞ ﮐﺎﺑﯿﻨﻪ ﺟﺪﯾﺪ ﮐﺮﺩ. ﺍﻭ ﻗﻮﻝ ﻣﺴﺎﻋﺪ ﺑﻪ ﺍﻓﺰﺍﯾﺶ ﺣﻘﻮﻕ ﻣﻌﻠﻤﺎﻥ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﭘﺲ ﺍﺯ «ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺷﺪﻥ ﺣﻘﻮﻕ ﻣﻌﻠﻤﯿﻦ ﺑﺎ ﺣﻘﻮﻕ ﻣﻬﻨﺪﺳﯿﻦ» ﺗﺤﺼﻦ ﯾﺎﺯﺩﻩ ﺭﻭﺯﻩ ﻣﻌﻠﻤﺎﻥ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﮔﺮﻓﺖ. ﺣﮑﻮﻣﺖ ﻭﻗﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻟﺠﻮﯾﯽ ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﻭﺯ ۱۲ ﺍﺭﺩﯾﺒﻬﺸﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﻣﺮﮒ ﺧﺎﻧﻌﻠﯽ #ﺭﻭﺯ_معلم ﻧﺎﻡ‌ﮔﺬﺍﺭﯼ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﻧﻘﻼ‌ﺏ ﺍﺳﻼ‌ﻣﯽ ﻭ ﺗﺮﻭﺭ #مرتضی_ﻣﻄﻬرﯼ
 ﺩﺭ ﯾﺎﺯﺩﻫﻢ ﺍﺭﺩﯾﺒﻬﺸﺖ ۱۳۵۸، ﺭﻭﺯ ﮐﺸﺘﻪ ﺷﺪﻥ ﻭﯼ ﺑﺎ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺗﺄﺧﯿﺮ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﺷﺪ ﻭ ﺩﻭﺍﺯﺩﻫﻢ ﺍﺭﺩﯾﺒﻬﺸﺖ ﻣﺠﺪﺩﺍً ﺑﻪ ﻧﺎﻡ #ﺭﻭز_معلم ﻧﺎﻡ ﮔﺮﻓﺖ....

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🔴 آیا گفت‌وگو ممکن است؟
🔹 آیا طرفداران حکومت ایران اهل گفتگو هستند؟


🔹 خانم مریم:
در مورد مبحث تغییر فکر افراد طرفدار نظام، می‌خواستم عرض کنم همانطور که دوستان در بحث آن‌طرفی‌ها گفتند این هموطنان ما یک طیف هستند و گروه اندکی وجود دارند که همهٔ پیوندهای مذهبی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی را به‌طور کامل با نظام حفظ کرده باشند. به‌ نظرِ من قطع پیوندِ اقتصادی آخرین و سخت‌ترین قدم برای همهٔ افراد است، چه معتقد و خاکسار نسبت به ارزش‌ها و حقانیت نظام، چه عالم به همهٔ جهات ولی بدونِ قصد بیدار شدن از خواب خود خواسته. ولی غیر ممکن نیست و با هزینه‌بر شدن اتصال به نظام حکومتی و به‌خصوص با خواست و فشار خانواده و بستگان و به‌صورت تدریجی انجام می‌شود، که البته به باز بودن راه برگشت  و جایگزین‌های معیشتی نیز بستگی دارد. در بُعد هواداری سیاسی، در چند سال گذشته شاهد ریزش و تغییر عقیده‌ی افراد زیادی بوده‌ایم که فقط به لحاظ وابستگی عقیدتی و اجتماعی، و همچنین نداشتن نقطه سیاسی مشترک با سایر مخالفینِ نظام، لعابی از طرفداری را حفظ نموده‌اند و شاید نه از حب علی که از بغض معاویه به ادامهٔ طرفداری تظاهر می‌کنند. برای این گروه پیدا شدن نشانه‌هایی از تشابه عقیده با سایر مخالفان و رفع هراس از برخورد انتقام گیرنده و پرخاشگرانه‌ی طیفِ افراطی و تمامیت‌خواه اپوزیسیون می‌تواند در تغییر مواضع راهگشا باشد. بهترین روش برای شروع صحبت با این گروه مثال زدن روحانیون مخالف حکومت و نقل قول و فتوا از ایشان در خصوص نهی و تقبیح فساد اقتصادی و سوءاستفاده‌های نظام از قدرت مذهبی در زمینه‌های دنیوی، و ذکر احادیث و روایات و بخصوص فتاوا و نظرات چالش‌برانگیز دینی از سوی مراجع و مجتهدانِ برائت‌جو از حکومت است، که خود رهبران فکری این گروه را تشکیل می‌دهند. 
البته گروهی از هواداران سیاسی وجود دارند که بخاطر علاقه به سلطه بر زندگی سایرین و بدون تعلق خاطر به دین، مذهب و اخلاق همیشه از نظام‌های فاشیستی استقبال می‌کنند و در ادبیات شما اوباش حکومتی خوانده می‌شوند، که برای حفظ زیست سیاسی خویش به دینداری یا سرسپردگی به جنبه‌های ایدئولوژیک حکومت نیز تظاهر کرده  و خواهند کرد. سخنرانی شما در مورد چگونه جدا کردن اوباش از حکومت در این زمینه بسیار شفاف کننده و راهگشا بود.

🔹 خانم یا آقای شیرزاد:
من در خانواده‌ای مذهبي بزرگ شدم اما در حال حاضر خودم و خواهرانم هیچ اعتقاد مذهبی و هیچگونه وابستگی به حکومت نداریم. بارها با اطرافیانم برای متقاعد کردن بحث کرده‌ام اما تا به حال نه خودم تونستم و نه کسی رو دیدم که تونسته باشه افراطیون مذهبی رو که طرفدار حکومت هستن متقاعد به چیزی کنه. به نظرم چیزی در شخصیت ایشان وجود داره شبیه لجاجت، تعصب، ترس، خشم، سرخوردگی و حس انتقام که باعث میشه از طریق مذهبی که حکومت بهشون دیکته میکنه خودشونو اقناع کنن و نمیخوان که بپذيرند جای دیگری باشن و یا جور دیگه‌ای فکر کنن و یه‌جورایی شخصیت معتاد دارن و خودشونو به قدرت و مذهب آویزون کردن، اگر بیفتن سقوط میکنن به قول بزرگی این‌ها اگر مذهبی نباشن الکلی میشن یا معتاد به مواد میشن بنابراین مذهب و پیرو بودن ظاهر تمیزتر و پذیرفته شده‌تری بهشون میده. البته این درمورد کسایی هست که وابستگی مالی به حکومت ندارن در مورد جیره‌بگیران که موضوع کاملا مشخصه.

🔹 آقای علیرضا:
مادربزرگ مسنی داشتم، خدایش بیامرزد وسواسی، اهل کتاب و متدین، طرفدار دو آتیشه نبودند ولی رهرو، دنبال کننده و پیگیر نظام بودند. کله‌ی ما هم داغ بود وارد بحث و مناظره می‌شدیم. یک بار که در حلقه‌ی باطل افتادند و دیگر راه دررویی نبود حرف جالبی زدند فرمودند مادر جان من عمریست با این رویه پیش آمدم و چنین منش و رفتاری پیش گرفتم با این که می فهمم حساب و کتاب جور در نمی‌آید ولی نمیتوانم خود را قانع کنم که عمریست اشتباه کردم بگذار آخر عمری درحال و هوای خودم باشم. به نظرم حداقل در مورد بخشی از عزیزان صادق است. اعتراف و قبول اشتباه سخت است مخصوصا در این زمینه.

🔹 تجربه‌های‌مان را به اشتراک بگذاریم
.
Forwarded from بشنو از نی/م.حسین صائبی (M.Hosaen Saebi)
بهشت از دست آدم رفت از اون روزی که گندم خورد
ببین چی میشه اون کس که یه جو از حق مردم خورد!

سر آزادگی مردن ته دلدادگی میشه
یه وقتایی تمام دین همین آزادگی میشه

#روزبه_بمانی
#خوشنویسی_محمدحسین_صائبی

https://t.me/khoshnevisibeshnoazney۰
Forwarded from كانون نگرش نو (Mojgan Nasiri)
همراهان عزیز ،فایل صوتی دو وبینار زیر جهت خریداری موجود است.

1️⃣«افسردگی ،یک کلمه چند معنا»

2️⃣«اضطراب ، یک کلمه چند معنا»

برگزار شده؛
در کانون نگرش نو

توسط :استاد عزیز دکتر محمد رضا سرگلزایی - روانپزشک

@kanoonnegareshno
001 416-879-7357