دکتر سرگلزایی drsargolzaei
38.3K subscribers
1.89K photos
112 videos
174 files
3.38K links
Download Telegram
#یادداشت_هفته
#هاناآرنت_کارل_یاسپرز_ومسئوليت_سیاسی -قسمت اول

#هاناآرنت در سال ۱۹۰۶ در یک خانواده یهودی آلمانی متولد شد و از سال ۱۹۲۴ به تحصیل در رشته فلسفه در دانشگاه های ماربورگ، فرایبورگ و هایدلبرگ پرداخت و شاگرد مارتین #هایدگر، ادموند هوسرل و کارل #یاسپرز بود که هر کدام نقش برجسته ای در اگزیستانسیالیسم آلمانی و پدیدارشناسی داشتند. رساله دکتری فلسفه هانا آرنت "مفهوم عشق در دیدگاه سنت آگوستین" بود که زیر نظر کارل یاسپرز روانپزشک-فیلسوف آلمانی انجام گرفته بود.
کارل یاسپرز هم در سال ۱۸۸۳ در آلمان متولد شده بود و در ۱۹۰۸ تحصیلات طب خود را در دانشگاه هایدلبرگ تمام کرده بود و در همان سال وارد تحصیلات روانپزشکی در همان دانشگاه شد. یاسپرز در ۱۹۱۳ کتاب "آسیب شناسی روانی عمومی" را نوشت که نگاهی پدیدار شناسانه به تجربه بیماری روانی است. پس از آن یاسپرز به فلسفه علاقمند شد. ابتدا به تدریس روان شناسی در دانشکده فلسفه هادلبرگ پرداخت و از سال ۱۹۲۱ کار بالینی را رها کرد و وارد حوزه فلسفه شد.
در سال ۱۹۳۳ #نازی ها در #آلمان روی کار آمدند و سیاست یهودی ستیزی را آغاز کردند. "گونتر اشترن" همسر هانا آرنت همان سال به پاریس گریخت اما هانا آرنت تصمیم گرفت که در برلین بماند و به مبارزه با نازی ها بپردازد. دستگیری وی توسط "گشتاپو" (پلیس سیاسی نازی ها) و بازجویی یک هفته ای اش او را به این نتیجه رساند که نمی تواند در درون آلمان به مبارزه با نازی ها ادامه دهد بنابراین پس از آزادی از زندان ابتدا به پراگ، سپس به ژنو و در نهایت به پاریس گریخت و در آن جا در کنار فعالیت های پژوهشی خود به مبارزه فکری و اجتماعی علیه نازی ها ادامه داد. وقتی آلمان هیتلری فرانسه را اشغال کرد هانا آرنت به لیسبون و سپس به نیویورک گریخت. 
مارتین هایدگر که زمانی استاد راهنمای هانا آرنت بود و دوره ای نیز روابط عاشقانه با آرنت داشت مسیر دیگری را طی کرد. او به نازی ها پیوست و رئیس دانشگاه فرایبورگ شد و قوانینی  را که حکومت نازی بر ضد استادان یهودی وضع کرده بود به اجرا گذاشت و از جمله استاد خودش ادموند هوسرل را از دانشگاه اخراج کرد.
کارل یاسپرز یهودی نبود ولی از آن جا که با "گرترود مایر"  یهودی ازدواج کرده بود نازی ها او را دارای "تمایلات یهودی" تشخیص دادند و در سال ۱۹۳۷ از دانشگاه اخراج کردند و انتشار نوشته های او را هم ممنوع کردند. یاسپرز اما علیرغم تهدید به اعزام به اردوگاه های کار اجباری تا پایان جنگ و سقوط نازی ها در آلمان ماند و پس از جنگ در ۱۹۴۸ به بازل (سوییس) مهاجرت کرد و به تدریس فلسفه ادامه داد.
هم هانا آرنت و هم کارل یاسپرز پس از جنگ به بحث فلسفی و روان شناسی جنایات نازی ها پرداختند. آن ها سعی کردند به این سؤال پاسخ دهند که چگونه مردم در مقابل نظام ها فاشیستی و توتالیتاریست تسلیم می شوند و به آن ها اجازه می دهند دست به جنایات سازمان یافته بزنند. آرنت در این زمینه دو مقاله نوشت: "گناه سازمان یافته و مسئولیت جهانی" (۱۹۴۵)  و "مسئولیت فردی در یک نظام دیکتاتوری" (۱۹۶۴). یاسپرز هم مقاله ای نوشت تحت عنوان "جستاری در گناه آلمان ها" (۱۹۴۷).
هانا آرنت چند الگوی شایع در بین جنایتکاران نازی پیدا کرد. یکی از آن ها الگوی "مهره یک سازمان" (cog-theory) بود، الگوی کسانی که خود را پیچ و مهره یک سازمان می دانستند و مطیع اوامر مافوق بودند. آن ها اعتقاد داشتند شغلی به آن ها محوّل شده و آن ها به وظایف شغلی شان عمل می کنند و اگر آن ها به این وظیفه عمل نکنند فرد دیگری آن مأموریت را انجام خواهد داد و فرقی در نتیجه ایجاد نخواهد شد! این الگوی جنایت های "آدولف #آیشمن" بود که قبلا در یادداشت دیگری تحت عنوان #کارمند_شریف_اداره_سلاخی به این الگو پرداخته ام. الگوی دیگر جنایتکاران نازی، الگوی #هاینریش_هیملر فرمانده اس اس (سپاه سیاسی-نظامی #هیتلر) بود که قبلأ در #چشم_تاریخ او را معرفی کرده ام. الگوی هیملر الگوی یک "مرد خانواده" بود: "چنین مردی به خاطر حقوق ماهانه، تأمین زندگی خود و امنیت و آرامش زن و فرزندانش حاضر بود اعتقادات، شرف و شأن انسانی خود را زیر پا بگذارد، حاکم شدن امر خصوصی بر امر عمومی به او اجازه می داد که از قید مسئولیت اعمال خود یکسره آزاد باشد." چنین الگویی امروزه در جامعه ما نیز به وفور به چشم می خورد: من فقط مسئول خانواده خودم هستم! 

#دکترمحمدررضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#یادداشت_هفته
#هاناآرنت_کارل_یاسپرز_ومسئوليت_سیاسی -قسمت دوم

همدستی بین تکنوکرات هایی که با الگوی "کارمند مطیع" و "پدر خانواده" به مدیریت سازمانی جنایات می پرداختند و "اوباشی که از جنایت و خشونت" لذت می بردند منجر به رویش ماشین عظیم کشتار #هیتلر و سوختن زندگی میلیون ها انسان شد. راجع به این اوباش هم در مقاله #یونگ_و_فاشیسم" مختصری نوشته ام.
در این بین، کسانی هم با سکوت در برابر جنایات نازی ها به "شرّ کهتر" تن دادند و "حسابگری شخصی" را جایگزین "مسئولیت مدنی" کردند، همان الگوی "ما نه سر پیازیم، نه ته پیاز!" که در فرهنگ ایرانی هم بسیار شایع است. 
کارل یاسپرز در مقاله اش موضوع "گناه سیاسی" را مطرح کرد:  همه اعضاء جامعه مسئول شیوه حکومت جامعه اند و هر کس که از این مسئولیت مدنی شانه خالی کند در "گناه سیاسی" حکومت شریک و مقصر است.
هانا آرنت در نهایت به کسانی پرداخت که حتی با وجود خطر مرگ، از همکاری، تسلیم و سکوت در برابر جنایات حکومت خودداری کردند. آرنت تأکید می کند که این افراد ضرورتاً تحصیلکرده نبودند یا بینش فلسفی نداشتند:
"پیش شرط این گونه داوری هوش بسیار زیاد یا تجزیه و تحلیل پیچیده مضامین و مفاهیم نیست بلکه صرفاً استعداد رویارویی بی پرده با خویش است یعنی گرایش به درگیر شدن در گفتگویی بی صدا میان من و خودم، گفتگویی که از زمان سقراط و افلاطون معمولأ آن را تفکّر می نامیم. آنان که مستعد اندیشیدن اند، اهل تردید و شک اند، در مسایل دقت و ریزبینی دارند و شخصاً تصمیم می گیرند، در چنین هنگامه هایی اخلاقی عمل می کنند.
اگر علاقمندید در این زمینه بیشتر مطالعه کنید صفحات 33 تا 53 کتاب "هانا آرنت - نوشه دیوید واتسون - ترجمه فاطمه ولیانی - انتشارات هرمس" را پیشنهاد می کنم.
نسل کشی لهستانی ها، رومانیایی ها و یهودی ها توسط نازی ها و جنایات آن ها علیه دگراندیشان و معترضان تنها فاجعه انسانی تاریخ نیست. نسل کشی سرخپوستان آمریکا توسط مهاجران سفید پوست، نسل کشی ارامنه توسط ترک های عثمانی و نسل کشی مسلمانان بوسنی توسط صرب ها از حیث شدّت و وسعت با جنایات آلمان ها در دوران نازی ها قابل مقایسه اند اما از آن جا که مردم آلمان مردمی باسواد و متمدّن و وارث کانت، شوپنهاور، نیچه، گوته، هگل و نیز باخ و بتهون و صدها فیلسوف و ادیب و هنرمند بی نظیر بودند تحلیل روان شناختی و فلسفی آنچه توسط آنان اتفاق افتاد به فهم شکل گیری استبداد، فاشیسم، توتالیتاریسم و جنایات سازمان یافته در جامعه امروزی بیشتر کمک می کند.
آگاهی به فرایندها برای مدیریت فرایندها ضروری است.

#دکترمحمدررضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#چشم_تاریخ

#نلسون_ماندلا (زاده  ۱۹۱۸ - درگذشته  ۲۰۱۳) نخستین رئیس جمهورآفریقای جنوبی است که در انتخابات دموکراتیک عمومی برگزیده شد. وی پیش از ریاست جمهوری از فعالان برجستهٔ مخالف #آپارتاید در آفریقای جنوبی و رهبر کنگره ملی آفریقا بود. او به خاطر فعالیت‌ های مقاومت مسلحانه مخفی محاکمه و زندانی شد. مبارزه مسلحانه بخشی جدایی‌ناپذیر از مبارزه علیه آپارتاید بود. ماندلا پس از آزادی از زندان در سال ۱۹۹۰، سیاست صلح‌طلبی را در پیش گرفت، و این امر منجر به تسهیل انتقال آفریقای جنوبی به سمت دموکراسی‌ای شد که نماینده تمامی قشرهای مردم باشد.
نلسون ماندلا در زمان دستگیری خود، در سال ۱۹۶۲، عضو برجسته کمیته مرکزی حزب کمونیست آفریقای جنوبی بود. 
ماندلا در طول ۲۷ سال زندان، که بیشتر آن را در یک سلول در جزیره روبن سپری کرد، مشهورترین چهرهٔ مبارزه علیه آپارتاید در آفریقای جنوبی شد. گرچه رژیم آپارتاید و طرفدارانش وی و کنگره ملی آفریقا را کمونیست و تروریست می‌دانند.

@drsargolzaei

http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/NelsonMandela.jpg
#مقاله
#دیستوپیای_سرمایه_داری

در تابستان 1989 مقاله ای با عنوان "پایان تاریخ؟" در نشریه "نشنال اینترست" به چاپ رسید. نویسنده آن "فرانسیس فوکویاما" اعلام کرد که #لیبرالیسم ، #کمونیسم را شکست داده است و دوران جدیدی آغاز شده است که با محوریت _حقوق_بشر ، نظام سیاسی #لیبرال_دموکراسی و نظام اقتصادی #کاپیتالیسم تعریف میشود.
یک سال بعد، زمانی که کتاب "پایان تاریخ و آخرین انسان" از همین نویسنده به چاپ رسید علامت سئوال از عنوان آن حذف شده بود! فوکویاما (دکترای افتصاد سیاسی و آمریکایی ژاپنی تبار) با اشاره به نظریه #هگل ، در این کتاب کوشید تا آن چه را که پس از فروپاشی دیوار برلین رخ میداد به مثابه فرا رسیدن پایان تاریخ توصیف کند.
دیدگاه فرانسیس فوکویاما که مورد استقبال "نومحافظه کاران" قرار گرفت سخن از "پایان ایدئولوژی" می گفت، ایدئولوژی هایی که به دنبال ساختن یک "آرمان شهر" و خلق یک "انسان نو" هستند.
دیدگاه فوکویاما این بود که همین جامعه موجود لیبرال دموکراسی (فرهنگ و تمدن سرمایه داری غربی) همان آرمان شهری است که در انتظار آن بودیم و این انسان، آخرین انسان است و هر حرکتی از این نقطه ما را نه به سوی آرمان شهر (اتوپیا)، بلکه به سوی جهنم زمینی (دیس توپیا) خواهد برد!
یک دهه پس از کتاب فوکویاما، "توماس پیکتی" اقتصاد دان فرانسوی، کتاب "سرمایه در قرن بیست و یکم" را نوشت. #پیکتی با ارائه آماری از تبعیض و نابرابری در جهان نشان داد که جهانی که "کاپیتالیسم" با شعار "لیبرال دموکراسی" خلق کرده است همان "دیس توپیایی" است که ما را از آن ترسانده اند!
"پیکتی" که برخی او را #مارکس دوم نامیده اند ثابت کرده است که افزایش این شکاف طبقاتی موجودیت نهادهای دموکراتیک را به شدت به مخاطره می افکند و همان طور که سال های سال مارکسیست ها می گفتند "لیبرال دموکراسی" یک پارادوکس است، یعنی در لیبرالیسم سرمایه داری امکان تحقق دموکراسی وجود ندارد.
از دیدگاه "توماس پیکتی" هرگاه نرخ سود سرمایه از رشد اقتصادی کشوری بالاتر برود نابرابری افزایش می یابد و این افزایش نابرابری باعث افزایش بی ثباتی، ناامنی، جنگ و تزلزل #دموکراسی خواهد شد. "پیکتی" دو راهکار برای پیشگیری و درمان این خطر پیشنهاد میکند: اولی وضع "مالیات بر ثروت" و دومی وضع "مالیات بین المللی" برای جلوگیری از فرارهای مالیاتی شرکت های عظیم چند ملیتی است.
به عقیده من، در کشور ما که نابرابری به شدت در حال افزایش است توجه به هشدارهای "توماس پیکتی" ضروری است.

کتاب "سرمایه در قرن بیست و یکم" با ترجمه علی صباغی و محمدرضا فرهادی پور توسط "نشر آمه" منتشر شده است. انتشارات" نقد فرهنگ" هم همین کتاب را با ترجمه "اصلان قودجانی" منتشر نموده است.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#معرفی_کتاب

نام کتاب: #مغلطه
(راهنمای درست اندیشیدن)
نویسنده: جمی وایت Jamie Whyte
مترجم: مریم تقدیسی
ناشر: ققنوس - ۱۳۹۵

                   *                 *                *

"مراقب سرایت اظهار نظرهای کارشناسی باشید. این اتفاق زمانی رخ می دهد که کسی را که در زمینه ای کارشناس است به عنوان منبعی موثق در زمینه ای کاملأ متفاوت با تخصصش به شما معرفی می کنند. مثلأ به نظرات انیشتین حتی اگر در زمینه های کاملأ بی ربط با دنیای فیزیک باشند توجهی خاص می شود. از افراد بسیاری شنیده ام که اکثر ما فقط از ده درصد قابلیت مغزمان استفاده می کنیم. وقتی از آن ها می پرسم که چرا باید چنین چیزی را باور کنم می گویند چون #انیشتین این طور گفته است. این که او چه طور در جایگاهی قرار داشته که بتواند چنین نظری بدهد برای کسی روشن نیست. کسی نمی تواند منکر هوش فوق العاده انیشتین شود ولی انیشتین در مورد این که ما از چند درصد قابلیت های مغزمان استفاده می کنیم  چیزی بیشتر از من و شما نمی دانست!"

آن چه خواندید بریده ای است از کتاب "مغلطه" نوشته جمی وایت. نویسنده این کتاب مدرّس فلسفه در دانشگاه کمبریج بوده است و مقالات بسیاری را عمدتأ درباره "حقیقت" در مجلاتی مانند "تحلیل" و "مجله انگلیسی فلسفه علم" به چاپ رسانده است. جمی وایت در کتاب "مغلطه" سعی می کند ما را در مقابل "تفکر غلط" واکسینه نماید. او در این کتاب انواع روش های متقاعد کردن غیر استدلالی را به ما معرفی می کند.
روش های متقاعد کردن مبتنی بر استدلال غیرمنطقی را "مغلطه" یا مغالطه" یا "سفسطه" می نامیم. "مغالطات" در واقع روش های فریب دادن مغز و ناکار کردن تفکر نقاد هستند. یکی از این مغالطات، سفسطه اقتدار است: ابتدا اقتدار، بزرگی، نبوغ، ثروت و موفقیت یک فرد را توضیح می دهیم و سپس بخشی از عقاید، افکار و گفته های او را نقل قول می کنیم. منطقی که پشت این نقل قول وجود دارد این است: فردی با این هوش و اهمیت و موفقیت که نمی شود اشتباه بکند! این نتیجه گیری، منطقی نیست بلکه "شبهِ منطقی"است.
سفسطه ی اقتدار یکی از دوازده نوع سفسطه ای است که جمی وایت در کتاب "مغلطه" شرح داده است.
کتاب در زبان اصلی با لحن طنزآمیزی همراه است. متأسفانه مترجم نتوانسته طنز کلام نویسنده را به ترجمه فارسی منتقل کند به همین دلیل گرچه ترجمه سلیس و صحیح است ولی ریشخندی را که جمی وایت به غلط اندیشی ما دارد در ترجمه فارسی نمی بینیم. این ریشخند فیلسوفانه گاهی برای بیدار کردن ما از چُرت عادت های فکری غلط مان ضروری است.
در انتها بریده دیگری از این کتاب ارزشمند را برایتان نقل می کنم:

"با ایمان بودن چقدر لذت بخش است ولی به این که آیا موضوع مورد نظرتان حقیقت دارد یا نه هیچ ربطی ندارد! ایمان هر قدر هم برای کسی احساسات زیبا ایجاد کند و هر قدر هم که کسانی که این احساسات را بروز می دهند فرهیخته باشند، باز هم از حیث نگرش مبتنی بر شواهد ، دقیقأ از جنس تعصّب است. همین که باوری از سر ایمان شکل گرفته است شاهدی است بر این که نه گواهی وجود دارد و نه دلیلی!"

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei

http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/maghlate.jpg
#پرسش_و_پاسخ

*جناب آقای #دکترسرگلزایی
با عرض سلام و تشکر  بابت آگاه سازی جامعه

شما قبلا در پست هایی به نظر #اریک_برن در مورد سه گرسنگی انسان اشاره ای داشتید، دو مورد از این گرسنگی ها تقریبأ مربوط به همه موجودات زنده است اما در مورد سوم یعنی گرسنگی ساختار به نظر این غریزه ذاتی فقط مربوط به انسان است سؤالم این جاست که این گرسنگی چیست؟  و از کجا میشه فهمید که این غریزه انسانی در حال تغذیه درست است؟


*با سلام و احترام

مفهوم گرسنگی ساختار این است که انسان نمی تواند سردرگمی، آشوب و بی معنایی را تحمّل کند، او می خواهد محیطش را بشناسد و بتواند آن را پیش بینی کند. #ارسطو قرن ها قبل با عبارت «اراده ی معطوف به دانستن» از این غریزه (که احتمالاً مختصّ انسان است) یاد کرده بود. اگر ساختارها و طبقه بندی جهان بر مبنای داده های میدانی باشند می توان گفت این غریزه به درستی کار می کند، برعکس هرگاه این غریزه  با داستان هایی درباره ی جهان که هیچ داده ی محیطی از آن ها حمایت نمی کند اقناع شود این غریزه بیمارگونه کار کرده است. 

@drsargolzaei
#چشم_تاریخ

گریگوری #راسپوتین  (1869-1917) شیادی بود که از احساسات مذهبی و خرافه باوری روس ها سوء استفاده کرد. او خود را لمس شده ی مریم مقدس معرفی کرد و با زبان بازی و شگردهایی تأثیرگذار، توانست به عوام بقبولاند که از ارتباطات خاص با قدیسان برخوردار است و قدرت شفا دادن و پیش گویی دارد. از آن جا که تفکر درباریان قرن نوزدهم روسیه نیز سرشار از اعتقادات خرافی بود، راسپوتین به سرعت به دربار نفوذ کرد و مرشد و مراد گروهی از درباریان بویژه بانوان اشرافی شد .
در زمان جنگ جهانی اول «نیکولای رومانوف» تزار روسیه تصمیم گرفت خود به فرماندهی مستقیم جنگ بپردازد و بیشتر وقت خود را در جبهه ها می گذراند، در نتیجه پایتخت توسط ملکه اداره می شد. راسپوتین ملکه را قانع کرد که که او با مکاشفات و الهامات غیبی اش می تواند راهکارهای درستی را برای اداره ی مملکت پیشنهاد دهد. نتیجه این که در عمل سکان هدایت حکومت به دست راسپوتین افتاد. نتیجه ی این کار سوء مدیریت کلان و نابسامانی های گسترده بود. وضع به جایی رسید که تنی چند از درباریان که به نقش مخرب راسپوتین پی برده بودند کمر به قتل او بستند و او را از میان بردند اما شیرازه ی امور چنان ازهم پاشیده بود که کمتر از یک سال بعد طومار حکومت رومانوف درهم پیچیده شد و تزار و تمام اعضای خانواده ی او – حتی فرزندان بی گناهش – به دست انقلابیون اعدام شدند. در عکس راسپوتین را نشسته در میان زنان اشرافی می بینید.

@drsargolzaei

http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/Rasputin2.jpg
گروه موسیقی #بانی_ام در سال 1977 #آهنگ ی را با متنی طنز آلود اجرا کردند که ماجرای "معجزات" #راسپوتین را با تمسخر روایت می کنند و در انتهای آن از قتل راسپوتین توسط مردان برجسته ی دربار رومانوف یاد می کنند.

@drsargolzaei
#SIXTEEN_TONS (M. Travis)

performed by Tennessee Ernie Ford (1955)
transcribed by Mark Albert
#آهنگ #شانزده_تن توسط مرل ترویس سروده شده
در 1955 توسط ارنی فورد خوانده شده

متن این آهنگ با ترجمه #دکترسرگلزایی:

Some people say a man is made out of mud
A poor man's made out of muscle and blood
Muscle and blood and skin and bones
A mind that's weak and a back that's strong
مردم میگن آدمیزاد از خاک درست شده
اما بیچاره مرد فقیری که از عضله و خون ساخته شده
عضله و خون و پوست و استخون
ذهنش ضعیفه، پشتش قویه

You load sixteen tons what do you get
Another day older and deeper in debt
Saint Peter don't you call me 'cause I can't go
I owe my soul to the company store

تو شونزده تن بار می زنی، عوضش چی گیرت میاد؟
یه روز پیرتری و بیشتر تو قرض فرو رفتی!
آهای سنت پیتر منو صدا نزن، تو نمی تونی روح منو به بهشت ببری
وقتی که من پیشاپیش روحم رو به فروشگاه کمپانی فروخته ام
I was born one morning when the sun didn't shine
I picked up my shovel and I walked to the mine
I loaded sixteen tons of number nine coal
And the straw boss said well a bless my soul
من صبح روزی به دنیا اومدم که خورشید تابشی نداشت
بیلم رو برداشتم و رفتم معدن زغال سنگ
شونزده تن زغال نمره نه بار زدم
و رئیس کذاییم گفت ای وللا، خوشم اومد
You load sixteen tons what do you get
Another day older and deeper in debt
Saint Peter don't you call me 'cause I can't go
I owe my soul to the company store
تو شونزده تن بار می زنی، عوضش چی گیرت میاد؟
یه روز پیرتری و بیشتر تو قرض فرو رفتی!
آهای سنت پیتر منو صدا نزن، تو نمی تونی روح من رو به بهشت ببری
وقتی که من پیشاپیش روحم رو به فروشگاه کمپانی فروخته ام
I was born one morning it was drizzling rain
Fighting and trouble are my middle name
I was raised in the canebreak by an old mama lion
Ain't no high tone woman make me walk the line
روزی که من به دنیا اومدم بارون ریزی می بارید
اسم میانی من جنگ و مشکلاته
من تو مزرعه نیشکر توسط یه ماده شیر پیر بزرگ شدم
پس جیغ و هوار هیچ زنی نمی تونه منو سر به راه کنه
You load sixteen tons what do you get
Another day older and deeper in debt
Saint Peter don't you call me 'cause I can't go
I owe my soul to the company store
تو شونزده تن بار می زنی، عوضش چی گیرت میاد؟
یه روز پیرتری و بیشتر تو قرض فرو رفتی!
آهای سنت پیتر منو صدا نزن، تو نمی تونی روح من رو به بهشت ببری
وقتی که من پیشاپیش روحم رو به فروشگاه کمپانی فروخته ام
If you see me coming better step aside
A lot of men didn't a lot of men died
One fist of iron the other of steel
If the right one don't get you then the left one will
اگه دیدی دارم میام بهتره از جلوی راهم بری کنار
مردای زیادی که سر راه من وایستادن مرده اند
یه مشتم آهنه یه مشتم فولاد
اگه مشت راستم بهت نخوره مشت چپم بهت خواهد خورد
You load sixteen tons what do you get
Another day older and deeper in debt
Saint Peter don't you call me 'cause I can't go
I owe my soul to the company store
تو شونزده تن بار می زنی، عوضش چی گیرت میاد؟
یه روز پیرتری و بیشتر تو قرض فرو رفتی!
آهای سنت پیتر منو صدا نزن، تو نمی تونی من به بهشت ببری
وقتی که من روحم رو به فروشگاه کمپانی فروخته ام

@drsargolzaei
The road to freedom
Chris de Burgh
#آهنگ

#The_road_to_freedom
#کریس_دی_برگ، خواننده و ترانه‌سرای ایرلندی/بریتانیایی

@drsargolzaei
#یادداشت_هفته
#فاشیسم_و_سینما

پیش از این در مقالات متعددی، گذرا به فاشیسم پرداخته بودم که از آن بین مقالات #یونگ_و_فاشیسم، #پیشگویی_داستایوسکی 
و #هاناآرنت_کارل_یاسپرز_ومسئوليت_سیاسی را می توانم نام ببرم. در این یادداشت به جنبه ی رسانه ای شکل گیری فاشیسم اشاره می کنم.

#فاشیسم #Fascism چیست؟

فاشیسم نوعی از نظام حکومتی است که در آن قدرت سیاسی به خود #هاله_ای_قدسی عطا می کند و ردای مرجعیت دینی به تن می کند. داستایوسکی در رمان #برادران_کارامازوف به یکی شدن دولت و کلیسا اشاره کرده بود و در حکایت "مفتش بزرگ" در همین کتاب بیشتر به آن پرداخته بود.
دکتر سروش هم در کتاب "بسط تجربه نبوی" مقاله ای دارد با عنوان #ولایت_سیاسی_و_ولایت_باطنی که به خطر خلط مبحث ولایت باطنی (که در ادبیات عرفانی ما موضوعی رایج و برجسته است) با ولایت سیاسی (که علی القاعده امری مشروط و قراردادی است) پرداخته است.
همان طور که در مقاله "یونگ و فاشیسم" هم نوشته ام فاشیست ها #عوام_فریب(Populist) هستند، آن ها لشگری از اوباش بسیج می کنند و با کمک آن ها "نخبگان" را سرکوب می کنند. فاشیست ها خود را «مردمی» معرفی می کنند ولی مردمی بودن نقابی بر چهره یک #الیگارشی (oligarchy) است. مردم در نظام های فاشیستی تنها برای "اطاعت از فرامین" و "ستایش پیشوا" فراخوانده می شوند!
یکی از عوام فریبی های فاشیست ها این است که "کاپیتالیست" هستند ولی شعارهای سوسیالیستی سر می دهند! رهبران حکومت های فاشیستی همواره با حمله کردن به ثروتمندان، صاحبان سرمایه و کارآفرینان خود را همدل و همدرد کارگران و طبقات فرودست نشان می دهند اما در نهایت امپراتوری  آن ها بر پایه "رانت های اقتصادی" و انحصارهای بزرگ استقرار می یابد.
نظریه پردازان سیاسی، حکومت فرانکو در اسپانیا، موسولینی در ایتالیا و هیتلر در آلمان را شاخص فاشیسم می دانند. این حکومت ها ترکیبی بودند از جایگاه پیامبر گونه پیشوا، ملّی گرایی افراطی، ضدّیت با لیبرالیسم و همزمان ضدیت با سوسیالیسم (علیرغم شعارهای سوسیالیستی) و تمایل به کشور گشایی و نظامی گری (میلیتاریسم).

#سینما/تلویزیون در خدمت فاشیسم

روی کار آمدن فاشیست ها در اروپا همزمان بود با توسعه صنعت سینما. فاشیست ها به تأثیر گذاری سینما واقف بودند و سینما را در خدمت خود گرفتند. سینما این قابلیت را دارد که "روایت" را جایگزین "واقعیت" می کند. تماشاگر سینما چنان تحت تأثیر فیلمی که می بیند قرار می گیرد که گویا خود شاهد بی واسطه صحنه های به اکران درآمده بوده است. این چنین است که فاشیسم با کمک سینما می تواند "شبه واقعیت" را به جای واقعیت بنشاند.
سینما ابزار حکومت فاشیستی می شود تا عقاید غیرمنطقی، اخبار غیر واقعی و دوستی ها و دشمنی های بدون علت را در توده ایجاد کند. برای نمونه فیلم #پیروزی_اراده ساخته Leni Riefenstahl در ۱۹۳۵ را یکی از نافذترین ابزارهای  هژمونی نازی ها می دانند. این فیلم که بر اساس مراسم کنگره ۱۹۳۴ حزب نازی تهیه شده بود تصویری ابرانسانی و پیامبر گونه از هیتلر ترسیم می کرد. چشمانی که به آسمان خیره شده اند و سپس ظهور هواپیمای پیشوا در آسمان و فرود آن، چنان با مهارت چیده شده بودند که تماشاگر بی آن که بداند چرا ارادت و خضوع نسبت به پیشوا را در درون خود کشف می کرد!
یکی از عقاید و آرمان های نازی ها برنامه "آسان سازی مرگ" بود که به معنای از میان بردن کلیه نوزادان و افراد معلول و افراد مبتلا به بیماری های لاعلاج و عقیم کردن اجباری کلیه افراد مبتلا به بیماری های ارثی بود. پیش از این که هیتلر در ابتدای سپتامبر ۱۹۳۹ این فرمان را صادر کند بستر فرهنگی این فرمان با فیلم مستند #قهرمان_گذشته (۱۹۳۷) فراهم شد و سپس تا سال ۱۹۴۱ پنجاه هزار آلمانی طبق برنامه "آسان سازی مرگ" کشته شدند. در ۱۹۴۱ Volfgang Leibnitz با ساختن فیلم سینمایی #من_متهم_میکنم دستان آلوده نظام فاشیستی را شستشو داد و در دادگاهی نمایشی حکم به برائت جنایتکاران صادر کرد!
قبلا در مقاله #ریچارد_نیکسون_الویس_پریسلی_غسل_تعمید به نقش هنرمندان خودفروخته در شستن جنایات سیاستمداران پرداخته ام.
با گسترش تلویزیون، نقشی که سینما به عهده داشت تا اندازه زیادی به دوش تلویزیون گذاشته شد. حضور تلویزیون در خانه ها همانطور که #جورج_اورول در رمان ۱۹۸۴ به تصویر کشیده است همچون نماینده ویژه #حکومت_توتالیتاریست، استقلال فکری و عاطفی شهروندان را به چالش کشید. همان طور که سینمای آلمان فاشیستی هم نقش "پیشقراول" و هم نقش "غسل دهنده" را برای فرمان "آسان سازی مرگ" هیتلر فراهم کرده بود اکنون تلویزیون این دو نقش را بازی می کند. پیش از این در دو مقاله #تلویزیون_به_جای_واقعیت: #روان_پریشی_جمعی و #دروغ_بزرگ و راهی که به ترکستان می رسد به این موضوع پرداخته ام.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#چشم_تاریخ

مانیفست ۳۴۳ (به فرانسوی: 
le manifeste des 343)
بیانیه‌ای بود که در سال ۱۹۷۱ میلادی ۳۴۳ زن فرانسوی امضا کرده و به انجام سقط جنین در زندگی خویش اقرار کردند و در نتیجه، خود را در معرض خطر پیگرد قضایی قرار دادند. متن این مانیفست توسط #سیمون_دوبووار نوشته شده بود و زنان سرشناسی نیز آن را امضا کرده بودند. بیانیه در نشریه فرانسوی نوول ابسرواتور در تاریخ ۵ آوریل ۱۹۷۱ منتشر شد.

متن بیانیه این طور آغاز می‌شد:

یک میلیون زن هر ساله در فرانسه سقط جنین انجام می‌دهند.
آن ها به دلیل محکوم بودن به پنهان‌کاری، خود را در شرایط خطرناک قرار می‌دهند، در حالی که این عمل تحت نظارت پزشکی یکی از ساده‌ترین عمل‌ها است.
این زنان در حجاب سکوت فرو می‌روند.
من اعلام می‌کنم یکی از آن ها هستم. من سقط جنین انجام داده‌ام.
ما همان طور که خواستار دسترسی آزاد به کنترل موالید هستیم، خواستار آزادیِ سقط جنین هستیم.

این حرکت یکی از مشهورترین مثال‌های نافرمانی مدنی در کشور فرانسه است. این حرکت الهام بخش مانیفست ۳۳۱ پزشک بود که حمایت خود را از حقوق سقط جنین اعلام کردند. در دسامبر ۱۹۷۴-ژانویه ۱۹۷۵ قانون ویل (Veil) که بنابر نام وزیر بهداشت فرانسه، سیمون ویل نامگذاری شده‌است، تصویب شد که بر اساس آن مجازات پایان دادن داوطلبانه به حاملگی طی ۱۰ هفته نخست بارداری (که بعداً تا ۱۲ هفته نیز افزایش یافت) لغو شد.

@drsargolzaei

www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/Woman'sRight.jpg
Forwarded from عصر اندیشه
"کارگاه مصاحبه بالینی ( ۱ )"

مدرس : دکتر محمدرضا سرگلزایی
زمان : ۲ ، ۱۶ ، ۲۳ آذر ماه
ساعت : ۱۵ تا ۱۸
سه شنبه ها
هزینه: ۲۶۵۰۰۰ تومان

در صورت تمایل برای ثبت نام، نام و نام خانوادگی خود و عنوان کارگاه را به شماره ۰۹۱۲۲۶۲۳۰۲۹(آقای محمدی) پیامک نمایید.
@asreandishe_org
#مقاله

#ارمایل_و_گرمایل: #نه_سیخ_بسوزد_نه_کباب

داستان #ضحاک (اژدهاک) یکی از جالب ترین قصه های شاهنامه حکیم ابوالقاسم #فردوسی است:
1- ضحاک عرب است و پایتخت او بیت المقدس است ولی بر ایران زمین سلطه دارد، چه رویای عجیبی است این کابوس اسطوره ای فردوسی!
2- شیطان در هیأت آشپزی در می آید و به استخدام دربار در می آید و برای نخستین بار به ضحاک گوشت می خوراند. طعم پرندگان بریان به مذاق ضحاک خوش می آید و تصمیم به تشویق آشپز جدید می گیرد.
3- ضحاک آشپز مرغ بریان کننده را به حضور می طلبد و از او تمجید می کند و به او می گوید چه دستمزدی برای این غذای لذیذ طلب می کند، آشپز که همان شیطان است می گوید بوسه بر شانه های شاه بهترین پاداش من است! شاه را این تملق خوش می آید و اجازه بوسه می دهد!
4- فردا شانه های شاه زخم می شود و پس از زمانی چند زخم ها باز می شوند و دو مار سیاه از زخم ها بیرون می آیند، مارها تمایل دارند از گوش های طاغوت به داخل روند و مغز سر او را بخورند! شیطان به هیأت حکیمی ظاهر می شود و می گوید تنها راه بقای شاه این است که هر روز دو جوان را قربانی کند و مغز سر آنان را به خورد مارها دهد تا سیر باشند و اشتهایی برای مغز شاه نداشته باشند! ضحاک می پذیرد و امر صادر می کند!
5- هر روز دو پسر جوان ایرانی دستگیر می شوند و به آشپزخانه دربار آورده می شوند، به قید قرعه! عدالت برقرار است! به کسی ظلم نمی شود!
و روزانه مغز سر دو جوان غذای مارهاست، باشد که مغز شاه سالم بماند! قیمت مغز شاه سالانه بیش از هفتصد مغز جوان است
6- هیچکس را جرات مقاومت نیست، ایرانیان کماکان دچار این گفتمان هستند: "بگذار همسایه فریاد بزند، چرا من؟!" و خشنودی هر خانواده ایرانی این است که امروز نوبت جوان آن ها نشده است: "ستون به ستون فرج است!"
7- ارمایل و گرمایل که اداره کننده آشپزخانه دربار هستند تصمیم  به اقدام می گیرند ، نه اقدامی "رادیکال" بلکه اقدامی "میان دارانه!" 
آن ها فکر می کنند که اگر هر روز یک جوان را قربانی کنند و مغز سر یک جوان را با مغز سر یک گوسپند مخلوط کنند مارها تغییر طعم مغز را متوجه نمی شنوند با این حساب آن ها می توانند در سال 365 جوان را نجات دهند!
(جالب است که مارها "مغز" می خواهند، مغز! نه قلب، نه جگر، نه ران، نه دست، مغز! هرکس که مغز ندارد خوش بگذراند، مارها فقط مغز طلب می کنند).
8- اقدام "میان دارانه" ارمایل و گرمایل جواب می دهد! مارها طعم مغز مخلوط را تشخیص نمی دهند و هر روز از دو جوان که به آشپزخانه سلطنتی سپرده می شوند یکی آزاد می شود! ارمایل و گرمایل خوشنودند که در سال 365 نفر را نجات داده اند، نیمه پر لیوان!
9- ارمایل و گرمایل هر روز یک جوان را آزاد می کنند و به او می گویند سر به بیابان بگذارد و در شهرها آفتابی نشود که اگر معلوم شود او از آشپزخانه حکومتی گریخته ، هم او خوراک مارها می شود و هم سر ارمایل و گرمایل. فردوسی می گوید "کردها" از نسل همان آزاد شده ها هستند، به همین دلیل است که شیفته کوه و دشت هستند و از شهرها فراری!
اما من می گویم اولویت کردها آزادگی است، با افق های باز نسبت دارند و بندگی را بر نمی تابند
10- #کاوه آهنگر بود و سه جوانش خوراک مارهای حکومتی شده بودند، کاوه "رادیکال" بود، اگر ارمایل و گرمایل هم سه جوان داده بودند شاید رادیکال شده بودند!
11- ضحاک مار به دوش تصمیم می گیرد از رعایا نامه ای بگیرد مبنی بر این که سلطانی دادگر است! رعایا اطاعت می کنند! به صف می ایستند تا طوماری را امضاء کنند به نفع دادگری ضحاک! می ایستند و امضاء می کنند، در صف می ایستند و امضاء می کنند! در صف می ایستند و.... !
12- نوبت به کاوه می رسد، امضاء نمی کند، طومار را پاره می کند، فریاد می زند که تو بیدادگری. کاوه نمی ترسد!
13- فریاد کاوه، ضحاک و درباریان را وحشت زده می کند: این فریاد دلیرانه شمارش معکوس سقوط ضحاک است.
14- #فروغ می سراید:
"همه می ترسند/ همه می ترسند اما من و تو/ به چراغ و آب و آینه پیوستیم و نترسیدیم!"

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#مقاله
#بازخوانی_داستان_ضحاک:
#واژه_های_فریبکار- قسمت اول

رابین روبرتسون در کتاب "راهنمای مقدماتی روانشناسی یونگی" ، "کهن الگو" را "داستان های تکرار شونده" تعریف می کند. از دیدگاه روانشناسی آرکی تایپی (کهن الگویی) در داستان های متعدد و متکثر جهان می توان مایه های مشترک و تکرار شونده (موتیف) یافت گرچه در این ایده، مایه ای از "جبر اندیشی" وجود دارد اما تنها با دانستن جبرها و قواعد هستی است که ما به حق انتخاب و اختیار واقعی خود واقف می گردیم. اختیاری که بدون آگاهی از جبرها و محدودیت ها باشد یک اختیار تخیلی و توهمی است، همچون تخیل پرواز در کسی که به قواعد فیزیک و مکانیک همچون جاذبه زمین، اصطکاک و قوانین آئرودینامیک ناآگاه باشد.

اسطوره ها (Myths) همان کهن الگوها یا جان مایه های داستان های زندگی هستند و ما با مرور آن ها می توانیم نگاهی عمیق تر به مسائل روزمره مان داشته باشیم.

یکی از این اسطوره ها در فرهنگ پارسی، افسانه #ضحاک است. حکیم ابوالقاسم #فردوسی در شاهنامه به تفصیل ماجرای پادشاهی ضحاک را شرح می دهد. قبلا در یادداشت دیگری با نام : #ارمایل_و_گرمایل: #نه_سیخ_بسوزد_نه_کباب بخش دیگری از این داستان را شرح داده بودم. در این یادداشت به جنبه دیگری از این افسانه ی پرعبرت می پردازم.

۱- واژه ضحاک معرب اژی دهاک است. از آنجا که دو مار بزرگ (اژدها) بر شانه های ضحاک روئیده بودند لقب شایسته این پادشاه همان اژی دهاک بود که به معنای "صاحب مارها" است اما انتقال این واژه به زبان عربی آن را تبدیل به ضحاک کرده است که به معنای "خنده رو" است. آیا این تبدیل در درون خود نوعی تطهیر را حمل نمی کند؟ معرب شدن واژه زمینه را برای فریب اذهان فراهم کرده است و حاکمی که علی القاعده باید نام اژدها بر خود داشته باشد به خندان بودن چهره مشهور می گردد! در زمانه ای حکیم توس به کنایه به این "فریبکاری زبانی" اشاره می کند که زبان عربی بر ایران تسلط کامل دارد. آیا فردوسی در این داستان اشاره ای ظریف به "سلطه زبانی" ندارد؟ واژه ها می توانند ابزار سلطه باشند، چنان که #میشل_فوکو فیلسوف فرانسوی می گوید: "زبان، سلطه است!"

واژه ها همان طور که می توانند ابزار انتقال پیام باشند، می توانند ذهن را بفریبند و اطلاعات غلط مخابره کنند. وقتی زنی را "آهو خانم" می نامند شما بی اختیار تصور می کنید که آن زن چشمان درشتی دارد در حال که اگر او را "گیسو" بنامند شما بلافاصله دچار این تخیل می شوید که این زن گیسوان بلندی دارد!

یکی از اولین اقدامات نظام های سلطه گر ابداع واژه هاست، واژه هایی که در ذهن شنوندگان تصویری واژگونه از پادشاه اژدهاوش خلق کنند.

۲- ضحاک عرب است اما "هزار سال" بر ایران استیلا می یابد چرا که "بزرگان ایران" او را برای پادشاهی ایران دعوت کرده اند! سرداران ایرانی چون از زمامداری جمشید که هفتصد سال به درازا کشیده است خسته شده اند به سراغ ضحاک رفته اند و به او برای سرنگونی جمشید یاری داده اند!

این داستان در عین حال که اشاره به پیروزی اعراب بر ساسانیان دارد یک الگوی تکرار شونده را نیز به ذهن متبادر می کند:
"از چاله در آمدن و به چاه فرو افتادن!"

یکایک از ایران برآمد سپاه
سوی "تازیان" برگرفتند راه
سواران ایران همه شاه جوی
نهادند یکسر به ضحاک روی
به شاهی بر او آفرین خواندند
ورا شاه ایران زمین خواندند
"کی اژدهافش" بیامد چو باد
به ایران زمین تاج بر سر نهاد

۳- در زمانه ضحاک چه بر سر ایرانیان می آید؟ تنبلی و خرافه پرستی! خواهران جمشید (کنایه از ملت ایران) را به خانه ضحاک می برند، ضحاک به آن ها تنبلی و جادو پرستی می آموزد:

دو پاکیزه از خانه جم شید
برون آوریدند لرزان چو بید
که جمشید را هر دو خواهر بدند
سر بانوان را چون افسر بدند
ز پوشیده رویان یکی شهرناز
دگر ماهرویی به نام ارنواز
به ایوان ضحاک بردندشان
بدان اژدهافش سپردندشان
بپروندشان از ره بدخوئی
بیاموختشان "تنبل و جادوئی"

بلای دیگری که ضحاک بر سر مردم ایران می آورد این است که هر شب دو مرد جوان را می کشد و مغز آن ها را خوراک مارهای رسته بر شانه هایش می کند. اشاره فردوسی به "مغز" اشاره جالبی است. مارهایی که از بوسه ابلیس بر شانه های ضحاک روییده اند تنها خوراک شان "مغز مردان جوان" است. آیا اشاره فردوسی این نیست که نظام حکومتی ضحاک "اندیشه سلحشوری" را نابود می کرد؟

چنان بد که هر شب دو مرد جوان
چه کهتر چه از تخمه پهلوان
بکشتی و مغزش برون آختی
مر آن اژدها را خورش ساختی

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#مقاله
#بازخوانی_داستان_ضحاک: #واژه_های_فریبکار- قسمت دوم

۴- #ضحاک خواب می بیند که سه پهلوان وارد کاخ او می شوند، او را با گرز گران می کوبند و به زنجیر می کشند و به خفت و خواری به چاهی در کوه دماوند می اندازند. ضحاک با شهرناز و ارنواز که اکنون هم بستر او هستند کابوسش را در میان می گذارد و با تعبیر موبدان در می یابد که یکی از مردانی که مغز او خوراک مارهایش شده است به نام "آبتین" پسری داشته بنام "فریدون". فرانک، همسر آبتین و مادر فریدون داستان ظلم ضحاک را برای پسر گفته است و کینه او را در دل پسر کاشته، روزی فریدون تخت ضحاک را واژگون خواهد کرد. ضحاک به فکر می افتد که اقدام به تبلیغات گسترده کند، از همه ملت امضا بگیرد که از او هیچ ظلمی سر نزده است! قرار است همه صف بکشند و گواهی دهند که ضحاک عادل و دادگر است! جالب است که تا زمانی که #کاوه آهنگر فریاد برمی آورد و گواهی عدل و داد شاه را پاره می کند و بر زمین می ریزد بسیاری از ایرانیان ترسو گواهی را امضا می کنند:

یکی محضر اکنون بباید نبشت
که جز تخم نیکی سپهبد نکشت!
نگوید سخن جز همه راستی
نخواهد بداد اندرون کاستی
ز بیم سپهبد همه راستان
بدان کار گشتند همداستان
در آن محضر اژدها ناگزیز
گواهی نوشتند برنا و پیر

۵- کاوه آهنگر به پیش می افتد و آهنگران در پی او، چرم بر سر نیزه می کنند و پرچم قیام بر می افرازند. فریدون و برادرانش کیانوش و شادکام به این جنبش می پیوندند و سپاهی فراهم می آید. سپاه از "اروند رود" عبور می کند و به "پایتخت ضحاک" روی می آورد. پایتخت ضحاک کجاست؟ بیت المقدس! #فردوسی حکیم باز به فریبکاری واژه ها اشاره می کند، خانه ناپاکی را بیت المقدس نام گذاشته اند، ضحاک هاله ای از تقدس به دور خود کشیده است! 

به خشکی رسیدند سر کینه جوی
به "بیت المقدس" نهادند روی
به تازی زبان خانه پاک خوان
برآورد ایوان ضحاک دان

افسانه ضحاک مار به دوش و کاوه آهنگر پر از نکته های ظریف و اشارات نهانی است که گفتگو درباره آن ها در یک مقاله نمی گنجد بلکه نیاز به نوشتن کتابی دارد اما آن چه مراد من در این یادداشت است بازخوانی داستانی است که در زندگی جمعی ما تکرار می شود: یک نکته از این معنی، گفتیم و همین باشد!

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com

 
جلسات کارورزی تربیت رواندرمانگر با نظارت بالینی
#دکترمحمدرضاسرگلزایی

دوشنبه های هر هفته ساعت 17 تا 20

در #انجمن_هیپنوتیزم_بالینی_ایران

میدان ونک - خیابان ملاصدرا - خیابان شیخ بهایی شمالی - کوچه خلیلی شهانقی - پلاک 12
88032039 - 09123336716