دکتر سرگلزایی drsargolzaei
38.2K subscribers
1.8K photos
97 videos
159 files
3.27K links
Download Telegram
#مقاله
#چند_پند_از_مثنوی -قسمت سوم

باز هم #مولانا در اين مورد قصه ای دارد به نام مجنون و شتر، که مي گويد مجنون تصمیم گرفت با شتر به قبیله لیلی برود؛ از قضا آن شتر تازه زایمان کرده و بچه اش که در طویله بود، شیر می خواست. شتر دل نگران بچه اش بود و مجنون دل نگران لیلی:

" همچو مجنون درتنازع با شتر
گه شتر چربید و گه مجنون حر "

مجنون سوار شتر شد که به سراغ لیلی برود؛ اما بعد از مدتی که راه می رفت، خوابش می گرفت و شتر كه هوای بچه اش را داشت، برمی گشت. بعد از چند ساعت که راه رفتند، مجنون دید که دوباره در جای اول است و این کار بارها تکرار شد. بعد از سه شبانه روز، مجنون می بیند که هی می رود و بر می گردد! نهایتأ مجنون گفت:

" ای ناقه چو هر دو عاشقیم
ما دو ضدّ، بس همره نالایقیم "

می گويد: "من عاشق لیلی هستم که آن طرف است و تو عاشق بچه ات که این طرف است. ما هر دو عاشقیم؛ ولی عاشق دو چیز ضدّیم و به همين دليل ما همرهان نالایقی هستیم". خیلی وقت ها ما در زندگی ابزار هایی را برای رسیدن به هدفی انتخاب می کنیم که زماني نتیجه دلخواه ما را ایجاد می کردند، اما الان دیگر ایجاد نمی کنند؛ ولی ما هم چنان به استفاده از آن ها ادامه می دهيم.
#پائولوکوئیلو در کتاب "زهیر" ماجرای جالبی را نقل می کند. او می گويد در ایستگاه قطار نشسته بودم و فکر می کردم که فاصله بین دو ریل قطار (مثلا 143 سانتیمتر) از کجا آمده و چرا؟! از سوزنبان و نگهبان ايستگاه و راننده قطار پرسیدم که چرا فاصله ی دو ریل این قدر است؟ آنها گفتند که نمی دانيم؛ همیشه این طور بوده! بعد از آن، پائولو كوئيلو در اين مورد تحقیق کرده و متوجه شده وقتي اولین قطار را ساخته اند، از همان ريل هايي براي حركت آن استفاده کرده اند که ترامواهاي اسبی روی آن راه می رفته اند و چون عرض بدن دو اسب در کنار هم مثلا حدود 143 سانتیمتر بوده، بنابراین این ریل ها با این مختصٌات ساخته شده و اولین قطار ها هم این گونه ساخته شده اند. حالا در نظر بگیرید که این ها مثلا 5% ریل هایی بودند که بعداً ساخته شدند، اما 95% مابقی هم بر مبنای همان قطارهای اولیه ساخته شدند! بعد می گويد که حتي مخزن سوخت سفینه های فضایی (شاتل) را که می خواستند بسازند، از آن جا كه اين مخزن ها بايد توسط قطاری به این ابعاد حمل مي شد، اين اندازه ها را در ساخت آن ها هم مد نظر قرار دادند. بنابراين طراحی سفینه ها در نهایت به طراحی ترامواهاي اسبی برگشت که آن هم بر مبنای عرض بدن دو تا اسب بود!
پائولوکوئيلو با اين مثال می خواهد بگويد چیزی که در یک زمان طریقیت دارد وکار می کند و ابزار رسیدن به چیز ديگري است، ممكن است بعد از مدتی طریقیت خود را از دست بدهد. اما ما هم چنان سوار همان شتر هستیم؛ در حالی که آن شتر هیچ وقت ما را به قبیله لیلی نمی رساند... باید ببینیم که چه چیز طریق است، ابزار است، و چه چیزی هدف؟!... ببینیم که چه چیزی گرانقیمت تر است و... ببینیم که چه چیزی را بابت چه چیزی مي پردازیم.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#معرفی_کتاب

#راستان (نمایشنامه)
نویسنده: آلبر کامو
مترجم: سپیده نوروزی
انتشارات نیلوفر، ۱۳۸۹
* * *
نمایشنامه Les Justes توسط #آلبرکامو (1960 - 1913) رمان نویس و نمایشنامه نویس برجسته الجزایری- فرانسوی نوشته شده است. ماجرای این نمایشنامه به موضوعی تاریخی بر می گردد:
در زمستان ۱۹۰۵ گروهی از انقلابیون روس تصمیم می گیرند دوک اعظم (از عوامل اصلی حکومت استبدادی رومانوف) را به قتل برسانند. آلبر کامو در این نمایشنامه گفتگوی بین مبارزانی را به تصویر می کشد که در خط نخست عملیات قرار دارند. این گفتگو باعث می شود که آلبر کامو بحث های مهم فلسفه اخلاق و فلسفه سیاسی را به زبان ساده بازگو کند، همان سؤال معروف "آیا هدف وسیله را توجیه می کند؟" یا موضوع "اخلاق مبارزه".
من در فصل های آخر کتاب #اخلاق_و_آزادی موضوع اخلاق مبارزه را مورد بحث قرار داده ام. از آن جا که این کتاب مجوز چاپ دریافت نکرد آن را به صورت مقالات پی در پی در بخش مقالات سایت drsargolzaei.com گذاشته ام.
#میلان_کندرا داستان نویس برجسته چک می گوید: "انسان به هر چه دست می زند، آن را به آمیزه ای از بهشت و جهنم تبدیل می کند!"، کسانی که برای فضیلت ها و آرمان های انسانی مجاهده می کنند بارها با چالش های وسیعی در حوزه اخلاق مواجه می شوند، چالش این که برای جنگیدن با شر تا کجا باید پیش برویم تا خود مرتکب شرارت نشویم. #نیچه فیلسوف آلمانی سال ها پیش زینهار داده بود که "مراقب باشید در راه مبارزه با هیولا، خود تبدیل به هیولا نشوید!"
در کتاب راستان، آلبر کامو چالش های فلسفی را از زبان بازیگران نمایش به مناظره می گذارد. بگذارید از نمایشنامه بگذریم و به تاریخ بپردازیم:
در همان سال هایی که آزادیخواهان روس برای شکستن اقتدار نامشروع نظام استبدادی دست به ترور "دوک سرژ" زدند در ایران هم میرزا رضا کرمانی با تپانچه ای در دست سینه ناصرالدین شاه را (که به شکرانه پنجاهمین سالگرد سلطنتش به زیارت شاه عبدالعظیم آمده بود) سوراخ کرد.
آزادیخواهان روس در ۱۹۰۵ به سختی سرکوب شدند. یکی از دانشجویان اعدامی آن سال ها برادر #لنین بود. #میرزارضاکرمانی نیز پس از قتل ناصرالدین شاه به دار آویخته شد. سال های سال ناصرالدین شاه را که در جوار شاه عبدالعظیم حسنی به خاک سپرده شده بود "شاه شهید" می نامیدند و بر میرزا رضای شهید لعنت می فرستادند.
اما یک دهه بعد مجاهدت آزادیخواهان روس به ثمر نشست. نیکولای رومانوفی که حاضر به اصلاحات نبود از حکومت به زیر افتاد و همراه با تمام اعضای خانواده اش تیر باران شد. در ایران نیز آرمان میرزا رضای کرمانی و سایر آرزومندان آزادی به ثمر نشست و در مرداد ۱۲۸۵ شمسی، مظفرالدین شاه فرزند ناصرالدین شاه "فرمان مشروطه"را امضا کرد.
تا پیش از #مشروطه، شاه به عنوان نماینده خدا در زمین، به تنهایی در رأس مملکت قرار داشت، قانون می گذاشت، قانون اجرا می کرد و بر درستی اجرای قانون نظارت می کرد! هدف مشروطیت تأسیس مجلس شورای ملی و عدالت خانه بود که بر مبنای آن، نمایندگان ملت قانون وضع می کردند، "قضات مستقل" بر اجرای قانون نظارت می کردند و حکومت مجری قانون و مستخدم ملت بود. نه در روسیه پیروزی انقلاب ۱۹۱۷ منجر به فضای باز سیاسی شد و نه در ایران پیروزی انقلاب مشروطه منجر به تفکیک قوا، اما "راستان" (Les Justes) که زندگی شخصی شان را فدای آرمان ها و ارزش های انسانی کردند همچون فانوس دریایی کشتی طوفان زده جامعه بشری را هادی و راهنما شدند. آیا اگر "آرمان ها" را از جامعه بشری بگیریم زندگی بشری چیزی بیش از تنازع بقای گونه ای از "پریمات ها" خواهد بود؟ پس بگذار علیرغم واقع بینی ماتریالیستی دلبسته آرمان ها و فضیلت های انسانی باقی بمانیم همانگونه که "دورا دالبوف" در نمایشنامه راستان می گوید:
"ما از راستانیم، لذا محکومیم به این که از خود بزرگتر باشیم!"
این کتاب آلبر کامو در گذشته توسط ابوالفضل قاضی نیز به فارسی ترجمه شده است. خشایار دیهیمی نیز این کتاب را با نام «صالحان» ترجمه کرده که توسط نشر ماهی منتشر شده است و ترجمه ی دیگری از کتاب هم با نام «دادگستران» صورت گرفته است.

- دورا: در این دنیا بیش از حد خون و خشونت هست. کسانی که واقعا دوستدار عدالتند حق عاشق شدن ندارند...
- کالیائف: اما ما مردم خود را دوست داریم
- دورا: درست است دوست شان داریم، عشق ما به مردم عشقی بی حد اما بی پشتوانه است، ما دور از مردم زندگی می کنیم، غرق افکار خودمان، و مردم، آیا مردم ما را دوست دارند؟ آیا مردم می دانند که ما عاشق آن ها هستیم؟! مردم ساکتند، آن هم چه سکوتی، چه سکوتی!

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei
Forwarded from عصر اندیشه
عصر اندیشه برگزار می کند:

"دوره روانشناسی تحلیلی یونگ"

مدرس: دکتر محمدرضا سرگلزایی
تئوری: ۱۱، ۲۵ شهریور و ۸، ۲۹ مهر
عملی: ۶، ۱۳، ۲۰ و ۲۷ آبان
پنج شنبه ها از ساعت ۱۶ تا ۲۰

هزینه کارگاه تئوری: ۳۸۵۰۰۰ تومان
هزینه کارگاه عملی: ۳۸۵۰۰۰ تومان
هزینه گواهی مرکز تحقیقات علوم رفتاری: ۵۰۰۰۰ تومان

در صورت تمایل به ثبت نام، نام، نام خانوادگی و عنوان کارگاه را شماره ۰۹۱۲۲۶۲۳۰۲۹ (آقای محمدی) پیامک نمایید.
@asreandishe_org
#مقاله
#ضریب_هوش_و_ساختارسیاسی

#ژان_پياژه اعتقاد دارد كه هر چه در جايي تنوع (Diversity) ، غنا (Richness) و پيچيدگي (Complexity) در زمينه اطلاعات بيشتر باشد، رشد شناختي بيشتر است. بنابراين "جامعه باز" – آن چنان كه كارل #پوپر نام مي نهد – باعث رشد فرهنگي يك جامعه مي شود و "جامعه بسته اطلاعاتي" باعث پسرفت فرهنگي مي شود.
نمونه چنين پديده اي در چين و هونگ كونگ ديده شد. از دهه 1950 كه جمهوري كمونيستي مائو در چين پيروز شد فضاي چين فضاي "تك صدايي" و "سانسور اطلاعات" شد (اكنون نيز عليرغم تحولات اقتصادي هنوز چين بصورت تك حزبي اداره مي شود و سانسور اطلاعات و فيلتر شدن اينترنت در آن ادامه دارد !)
در همين حال قرارداد بين چين و انگلستان باعث شد كه بندر هونگ كونگ تا سال 2000 ميلادي خارج از حاكميت مائوئيزم باقي بماند. نتيجه اين شد كه چند دهه پس از آن اميد به زندگي (طول عمر مورد انتظار) در هونگ كونگ (همان ژن چيني) نزديك به 20 سال بالاتر از چين باشد. (كتاب مديريت استراتژيك – فرد ديويد) و رتبه هوش (IQ) هونگ كونگي ها در جهان اول و رتبه چيني ها درجهان هشتم باشد ! (اين رتبه بندي را در سايت ويكي پديا مي توانيد ملاحظه كنيد)
جامعه تك صدايي افرادي را تربيت مي كند كه رشد شناختي پاييني دارند و از نظر پياژه پايين بودن رشد شناختي يعني "تفكر عيني" (Concrete) به جاي "تفكر انتزاعي" (Abstract) .

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#آیا_فمینیسم_بدون_سوسیالیسم_ممکن_است؟-قسمت اول

#فمينيسم چيست؟

«مارلين لگيت» كتابي دربارۀ تاريخ فمينيسم نوشته كه با نام «زنان در روزگارشان» با ترجمۀ نيلوفر مهديان توسط نشر ني منتشر شده است. «لگيت» تاريخ فمينيسم را در سه سطح بررسي مي كند. سطح اوّل عصيان هاي فردی عليه تعريف نهادينۀ زنانگي در جامعه است. شايد رهبانيت «رابعه عدويّه»، كشف حجاب «طاهره قرة العين» و اشعار اروتيك #فروغ_فرخزاد را بتوان نمونه هايي از اين سطح فمينيسم در جامعۀ ما به حساب آورد. سطح دوّم فمينيسم، به تغيير گسترده تر در فرهنگ جامعه بستگي دارد: گسترش اين نگرش كه سنّت هاي اجتماعي نه اموري الهي، كه قراردادهايي بشري هستند. بر‌ اين اساس كتاب «تبارشناسي اخلاق» ويلهلم فريدريش #نيچه و كتاب «تاريخ جنسّيت» ميشل #فوكو را مي‌توان حركت هايي فمينيستي محسوب كرد. در سطح ملّي هم مي توان كتاب هاي امثال احمد #كسروي و #صادق_هدايت را در اين طبقه از جنبش فمينيسم قرار داد گرچه بظاهر ممكن است تكيۀ خاصّي بر مسائل زنان در آنها نبينیم. سطح سوّم فمينيسم، ايجاد يك «آگاهي طبقه» در زنان است كه منجر به ايجاد جنبش‌هاي اجتماعي احقاق حقوق زنان مي گردد. نمونه اي از اين جنبش ها، جنبش حق رأي زنان در اواخر قرن نوزدهم بود كه منجر به تصويب اصلاحيۀ نوزدهم قانون اساسي ايالات متحده شد كه در سال 1920 ميلادي حق رأي زنان را به رسميّت شناخت. بنابر اين پيش از آن كه به سئوال مطرح شده در عنوان مقاله پاسخ دهم بايد روشن كنم كه مقصودم از فمينيسم كدام يك از سطوح فمينيسم است. منظور من، سطح دوّم فمينيسم است به اين معنا كه يكي از سنّت هاي فكري نهادينه به چالش كشيده شود كه اتّفاقاً در تغيير شرايط اجتماعي زنان اهمّيت دارد.
سنّت فكري مذكور اين است: «سكس، سرويسي است كه زن به مرد مي دهد و بايد در قبال آن امتيازي دريافت كند». ريشۀ اين سنّت فكري به عصر شكار بر مي گردد!

گوشت در برابر سكس!

در عصر شكار، تأمين مواد غذايي كاري دشوار بود كه نياز به قدرت عضلاني زياد داشت. از يك طرف ضعف عضلاني زنان مانع موفقّيت آن ها در جمع آوري غذا ميشد و از ديگر سو بارداري، زايمان و شيردهي مكرّر زنان كه از نوجواني تا سالمندي آن ها را اشغال مي كرد امكان جستجوي غذا را براي آنان محدود مي كرد. نتيجه اين كه زنان قدرت تأمين غذاي خود و فرزندان‌ شان را نداشتند و مجبور بودند براي اين منظور به مردان متّكي باشند. اين شرايط ايجاب مي كرد كه زنان تأمين نياز جنسي مردان را منوط به دريافت غذا نمايند. بنابراين در عصر شكار، «فاحشگي» رفتار نرمال و همگاني زنان بود. شرايط فوق، با تغييراتي در عصر كشاورزي نيز ادامه يافت امّا عصر صنعتي شرايط جديدي ايجاد كرد: فعاليت توليدي نيازي به قدرت عضلاني نداشت بنابر‌اين زنان فرصتي برابر مردان براي تأمين غذا داشتند. همزمان ابداع روش مؤثر جلوگيري از بارداري (كنتراسپشن) باعث شد كه زنان مجبور نباشند همۀ دوران مفيد عمر خود را صرف بارداري، زايمان و بچّه داري كنند. بنابراين زنان مي‌توانستند به فعالّيت جنسي خود نه به عنوان كالايي براي فروش بلكه به فرصتي براي لذّت بنگرند. پس انتظار مي‌رفت كه زنان تجارت «سكس در برابر غذا»، «تمكين در برابر نفقه» و «لذّت در برابر امنيّت» را كنار بگذارند امّا چنين نشد. چه چيزي مانع شكسته شدن اين سنّت فكري است؟

كالا به عنوان «فتيش»

«فتيش» به معناي شيء مقدّس است. در روانپزشكي اصطلاع «فتيشيسم» در مورد كساني به كار مي رود كه تنها در حضور يك شيء خاص (مثلاً كفش قرمز پاشنه بلند در يك زن) تحريك جنسي پيدا مي كنند. كارل ماركس پايه گذار ماركسيسم، مبحثي را تحت عنوان «كالا به عنوان فتيش» مطرح كرده است. از نظر او، در جامعۀ سرمايه‌ داري (كاپيتاليسم)، شيء براي نياز عيني خريداري نمي شود بلكه خريد اشياء جنبۀ «افسون زدگي» به خود مي گيرد! انسان ها به گونه اي به اشياء پشت ويترين ها مي نگرند كه گويي آنها اشيائي متبرّك و مقدّس اند كه براي تعميد و رستگاري ضروري اند! به قول #اريك_فروم روانكاو اومانيست «داشتن جاي بودن را مي‌گيرد.» اين «افسون زدگي» محصول سيكل معيوب نظام كاپيتاليستي است: ما توليد مي كنيم تا مصرف كنيم و مصرف مي كنيم تا توليد كنيم! در نظام كاپيتاليستي پس از انقلاب صنعتي، ماشين ها باري را كه بر دوش «بردگان» بود به دوش گرفتند امّا به «بردگان» وظيفۀ جديدي محول شد:
خريد بيش از نياز!

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#آیا_فمینیسم_بدون_سوسیالیسم_ممکن_است؟ -قسمت دوم

خريد بيش از نياز!

به راه افتادن رسانه هاي فراگير در عصر صنعتي اين فرصت را به صاحبان سرمايه داد كه افسون خود را به راه بياندازند و در اين بازي، قرار شد سهم بيشتري به زنان داده شود زيرا زنان به دليل غلبۀ «آگاهي جمعي» شان بر «آگاهي فردي» (به تعبير ديگر تلقين پذيري بيشتر) مخاطبان مهم تري تلقي مي شوند. تبليغات نظام سرمايه داري كه براي تبليغ يك كيف تمام برجستگي ها و فرو رفتگي هاي بدن زنان را آگرانديسمان مي كند، فرهنگ «نمايش جنسي» يا به تعبير روانپزشكي exhibitionism را رواج مي دهد، گرچه شيوع بالاي اين نوع «خودنمايي جنسي» -‌كه در عصر شكار ضرورت بود و در عصر فراصنعتي غير ضروري‌- باعث مي‌شود كه منابع روانشناسي و روانپزشكي نيز در مورد‌هاي نمونه (case reports) به اين «نمايشگري فرهنگي» كمتر بپردازند.
جرّاحي هاي زيبايي افراطي، تزريق در گونه و لب ها، استفادۀ افراطي از مواد آرايشي و لباس‌هاي محّرك و بدن نما نگاه جنسيتّي و جنسي (sexism) را زنده نگه مي دارد و مانع از اين مي شود كه به زن -‌و نيز به مرد‌- فارغ از كروموزوم ها و اندام هاي تناسلي‌شان نگاه كنيم. تنها در افول نظام سرمايه داري است كه sexism جاي خود را به Feminism مي دهد.

كدام سوسياليسم؟

در ابتداي مقاله، منظورم از فمينيسم روشن كردم. اكنون جا دارد منظورم را از #سوسياليسم هم بيان كنم. بديهي است كه سوسياليسم نام يك نظام اجتماعی-اقتصادي است و مرتبط شدن آن با استالينيزم شوروی و آلمان شرقي سابق و توتاليتاريسم كره شمالي صرفاً دلايل تاريخي داشته است. به قول ارنستو #چگوارا ادّعاي ماركسيست بودن روس‌ها به اندازۀ ادّعاي مسيحي بودن پاپ مضحك است!
نظام سوسياليستي نظامي است كه با وضع قوانين اقتصادي در زمينۀ قانون كار (حقوق كارگران)، قوانين مالياتي و توزيع هوشمندانۀ منابع ملّي فاصلۀ سقف و كف درآمد كاهش يابد. گرچه کارل #مارکس اعتقاد دارد سوسیالیسم واقعی محصول نظام تولید است نه نظام توزیع. او سوسیالیسم را سرنوشت نهایی نظام سرمایه داری می داند: شرایطی که افزایش تولید منجر به در دسترس بودن کالا برای همه حتی بدون اجبار به کار کردن می گردد! از نظر او کسانی که سوسیالیسم را محصول تغییر نظام توزیع می دانند "سوسیالیست های تخیلی" هستند. اما اگر مارکس زنده می ماند و می دید که روزی آمریکایی ها گندم ها را در دریا ریختند تا قیمت گندم پایین نیاید شاید قانع می شد که تنها راه تحقق سوسیالیسم تغییر در نظام توزیع است.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

پی نوشت:
برای مطالعه ی بیشتر در این زمینه کتاب "آزادی زنان" نوشته ی ایولین رید ترجمه افشنگ مقصودی از انتشارات نشر گل آذین را بخوانید

@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#آهنگ

#کارگر
آهنگساز و خواننده: #فرامرزاصلانی
شاعر: محمدعلی بهمنی
@drsargolzaei
#آهنگ
#آفتابکاران_جنگل که به #سراومدزمستون هم معروف است، سروده ی سعید سلطانپور است.اصل موسیقی این ترانه، از یک ترانه ی فولکلور ارمنی با نام ساری سیرون یار sari sirun yar (یار زیبای کوهستان) گرفته شده است.خواننده ی این اجرا خانم #شقایق_کمالی است.

@drsargolzaei
#آهنگ

#آفتابکاران_جنگل يا #سراومدزمستون

سروده ی سعید سلطانپور
آهنگساز مهرداد باران،گروه کر دانشجویان واشنگتن


سر اومد زمستون
شکفته بهارون
گل سرخ خورشید باز اومد و شب شد گریزون
گل سرخ خورشید باز اومد و شب شد گریزون
کوه‌ها لاله‌زارن
لاله‌ها بیدارن
تو کوه‌ها دارن گل گل گل آفتابو می‌کارن
تو کوه‌ها دارن گل گل گل آفتابو می‌کارن
توی کوهستون
دلش بیداره
تفنگ و گل و گندم
داره می‌یاره
توی سینه‌اش جان جان جان
توی سینه‌اش جان جان جان
یه جنگل ستاره داره جان جان
یه جنگل ستاره داره
سر اومد زمستون
شکفته بهارون
گل سرخ خورشید باز اومد و شب شد گریزون
گل سرخ خورشید باز اومد و شب شد گریزون
لبش خندهٔ نور
دلش شعلهٔ شور
صداش چشمه ویادش، آهوی جنگل دور
توی کوهستون دلش بیداره
تفنگ و گل و گندم داره می‌یاره
توی سینه‌اش جان جان جان
توی سینه‌اش جان جان جان
یه جنگل ستاره داره جان جان
یه جنگل ستاره داره.

@drsargolzaei
#یادداشت_هفته
#سانسور_شایعه_سرمایه_اجتماعی
 

توان اقتصادی یک فرد تنها بستگی به مقدار اموال و املاک او ندارد، بلکه این که یک فرد چه قدر در جامعه اعتبار و نفوذ دارد هم جزئی از توان اقتصادی است. به این بخش از توان اقتصادی، سرمایه
اجتماعی (Social Capital) می گوییم.
همان طور که یک فرد علاوه بر سرمایه اقتصادی، سرمایه اجتماعی دارد یک جامعه هم دارای سرمایه اجتماعی است. ایران از حیث سرمایه اقتصادی کشوری ثروتمند است اما از حیث سرمایه اجتماعی کشوری ضعیف است! ما کشوری داریم که جزو بزرگترین مخازن نفت و گاز طبیعی دنیاست، کشوری که از حیث اقلیمی و تاریخی پتانسیل های مهمی برای گردشگری دارد و از حیث جغرافیایی پل بین آسیای میانه و آب های آزاد و پل بین خاورمیانه و شبه قاره هند است. اگر به رده بندی های جهانی "توسعه" نگاه کنید شگفت زده می شوید که چرا کشوری که با این پتانسیل ها باید در یک سوم بالای جدول قرار داشته باشد در یک سوم انتهایی جدول قرار دارد. پاسخ را باید در پایین بودن "سرمایه اجتماعی" این کشور دانست.
مهمترین عنصر در سرمایه اجتماعی "اعتماد عمومی" است. وقتی فضای اجتماعی سرشار از اعتماد است آفرینش شغل و ثروت بالا می رود. چه وقت مردم یک جامعه به هم اعتماد دارند؟ وقتی که به صحت اخباری که از یکدیگر دریافت می کنند باور داشته باشند. بنابراین وقتی در روابط بین فردی مان فرض را بر دروغ بودن اخباری که از هم می شنویم بگذاریم می توان گفت سرمایه اجتماعی مان از دست رفته است. سانسور و شایعه، دو فرآیندی هستند که سرمایه اجتماعی ما را به آتش می کشند.

در فرآیند سانسور ما بخشی از واقعیت را انکار و کتمان می کنیم و در فرآیند شایعه چیزی که واقعیت ندارد را به جای واقعیت می گذاریم.
وقتی رسانه های عمومی در یک جامعه گرفتار سانسور می شوند اعتماد مردم به اخبار پایین می آید. شاید کمتر از ده درصد از نوشته ها یا برنامه های رسانه ها سانسور شوند ولی از آن جا که ما نمی دانیم کدام بخش از کتاب، روزنامه یا اخبار توسط تیغ سانسور بریده شده است ما به همه آن مطالب شک می کنیم.  این گونه است که رسانه هایی که شریان اطلاعات جامعه هستند بی آبرو می شوند!
وقتی اعتماد مردم به رسانه های رسمی از بین می رود رسانه غیر رسمی به کار می افتد: شایعه! حالا مردمی که از اخبار رسمی مورد اعتماد محروم مانده اند خود تولید کننده و توزیع کننده اخبار غیر رسمی و اغلب بی بنیان می شوند و با "فوروارد کردن" آنچه به دست شان می رسد دست به انتشار بی اعتمادی در جامعه می زنند.
این چنین است که ما در دریایی از اخبار و اطلاعات غوطه ور هستیم که به قطره ای از آن نمی توانیم اعتماد کنیم! در چنین فضایی از شک و بی اعتمادی چگونه ممکن است "مشارکت مدنی" شکل بگیرد؟! ما تبدیل به جزیره های منزوی می شویم و هرکس به منافع کوتاه مدت شخصی اش می اندیشد. چند هفته پیش در یادداشتی با عنوان #پنکه_ای_که_فقط_خودش_را_خنک_میکند به پدیده سانسور پرداختم . سال گذشته هم در یادداشتی با عنوان #فوروارد_نکنید به پدیده ی شایعه پرداخته بودم. هر دوی این یادداشت ها همراه با تمام یادداشت هفته هایی که در این دو سال نوشته ام در بخش آرشیو سایت drsargolzaei.com قابل دسترسی هستند. چیزی که در این یادداشت به نوشته های قبلی ام می افزایم این است که پدیده های فرهنگی سانسور و شایعه تنها از حیث اخلاقی نکوهیده نیستند، بلکه موانعی جدی در مقابل توسعه اقتصادی جامعه نیز هستند. اینترنت و شبکه های اجتماعی به ما این فرصت را می دهند که به جای این که قربانی سانسور و تماشاگر منفعل رسانه های رسمی تحریف کننده باشیم، "شهروند - خبرنگار" باشیم.

شهروند - خبرنگار یک مشاهده گر فعال است که خود تولید کننده خبر است:  عکس می گیرد، گزارش می دهد، مصاحبه تهیه می کند، اظهار نظر می کند و زیر تک تک اخباری که تولید می کند "امضا" می کند و مسئولیت قانونی شهروند فعال بودن را می پذیرد. این چنین است که ما نه منفعلانه می نشینیم تا اخبار سانسور شده به خوردمان داده شود و نه فعالانه در انتشار شایعه و اخبار کاذب دخالت می کنیم بلکه خود نقش یک رسانه صادق و سالم را به عهده می گیریم.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei

 
#مقاله
#روانشناسی_پسامدرن -قسمت اول

با گذار انديشه ی بشري از عصر مدرن (مدرنيته) به عصر پسامدرن (پُست مدرنيزم) روان شناسي نيز دچار دگرگوني مي گردد. اين دگرگوني هم درجايگاه "اصول" و هم در جايگاه «فنون» متجلي مي شود. در اين مقاله به كنكاش در اين تحول مي پردازيم:

الف- پُست مدرنيزم چيست؟

گرچه در تعريف پُست مدرنيزم همچون هر اصطلاح ديگر نظرات متنّوعي وجود دارند، نگارنده اساس پُست مدرنيزم را در جريان زير مي داند:

1-جنبش «سورئاليزم» در هنر
2-جريان «پديدارشناسي» در فلسفه
3-جنبش «ساختار زدايي» درزبان شناسي
4-جريان «فيزيك كوانتومي» در علم از «سورئاليزم» تا «ساختار زدايي»

«پابلو پيكاسو» هنر را دروغي مي داند كه از حقييقت قدرتمندتر است. «ژاك مورنو» هنر را دروغي مي داند كه به آشكار شدن حقيقتي منجر مي شود. «فردريك شيلر» هنر را «نگهبان تبار جهان ايده آل» مي داند و عقيده دارد حقيقت تنها به پشتوانه توّهم هنر دوام مي آورد. از تعريف كه بگذريم در هر عصري رسالت متفاوتي براي هنر قائل شده اند. 
«رئاليست ها» رسالت هنر را انتقال  مو به موي واقعيت دانسته اند.
در حالي كه «رومانتيسيست ها» ترسيم جهاني زيباتر را وظيفه هنر می دانستند، 
«ناتوراليست ها» وظيفه هنر را تلنگر زدن به وجدان هاي خفته و به درد آوردن انسان هاي بي درد و بي تفاوت دانسته اند.
ديدگاه فيلسوفاني چون امانوئل كانت و ديويد هيوم راجع به واقعيت باعث شد كه در ميانه عصر نوگرايي «مدرنيته» اين ايده قوت بگيرد كه ذهن هميشه وبلاانقطاع واسطه ی بين ما و جهان است و تا ذهن را نشناسيم نمي توانيم حدس هاي صائب تري درباره جهان داشته باشيم. 
چنين ديدگاهي باعث شد كه هنر رسالتي جديد بيابد: «بازنمايي هرچه روشن تر ذهن»
اين رسالت جديد باعث تولد سبك هاي جديد چون «اكسپرسيونيسم» و «امپرسيونيسم» در نقاشي و «سورئاليزم» در ادبيات شد. 
«آندره برتون» پايه گذار «سورئاليزم»، هنر  را راه رفتن در مرز خيال و واقعيت دانسته است. جنبش سورئاليزم ظرف چند دهه منجر به ايجاد «ساختار زدايي»
(Deconstructivism)
در زبان شناسي شد. بزرگاني چون «ژاك دريدا» ساختار قبلي زبان شناسي را در هم شكستند و زبان را نه تنها به عنوان محتواي ذهن (Content) بلكه به معناي بستر و زمينه ذهن (Context) معرفي نمودند. 
انسان با «زبان» حقيقت را «توصيف» نمي كند بلكه آن را «خلق» مي كند!
چنين نگرشي موج جديدي از «بلورالیسم» (تكثر گرايي) ايجاد كرد، موجي كه ديگر به كمرنگ كردن مرز بين «درست و نادرست» محدود نمي شد بلكه مرز بين «واقعي و غير واقعي» و « هست و نيست» را نيز كمرنگ نمود. 

زلزله آلماني

دانشمندان و فيلسوفان آلماني قرن بيستم زلزله اي بي مانند را در قلمرو هستي شناسي (آنتولوژي) ايجاد كردند. از يك سو «هاينزنبرگ» فيزيكدان برجسته آلماني با اصل عدم قطعیت (تعيين ناپذيري) فهم ناپذيري جهان را به اثبات رساند و از سويي «بوهر» و «بوهم» متخصصان شيمي فيزيك آلماني به «غير ماّدي» بودن اجزاي سازنده «ماده» پي بردند. 
جريان پديدار شناسي نيز كه نطفه ی آن توسط «گئورگ ويلهلم فريدريش هگل» آلماني در قرن نوزدهم بسته شد در قرن بيستم توسط «ادموند هوسرل» و «مارتين هايدگر» آلماني به بار نشست.
چكيده سخن پديدار شناسان (Phenomenologists)
نقد «عینیت گرایی»
(Objectivity)
و «تحليل گرايي»
(Analyticalthinking)
به عنوان پايه هاي «عقلانیت» (Rationality) بود.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#مقاله
#روانشناسی_پسامدرن -قسمت دوم

بيچاره روانشناس پُست مدرن!

آن چه گذشت به طور بسيار مختصر نشان مي دهد كه در تفكر پسامدرن مرز بين خيال و واقعيت، عقلاني و غير عقلاني، وجود و نيستي محو شده است. در چنين تفكّري تكليف روانشناسي كه در عصر مُدرن مراجعان خود را به سوي «عينيت گرايي» ، «تحليل»، «زندگي عاقلانه» و «تفكر استراتژيك» پيش مي برد چه مي شود؟ وقتي بنا به گفته «ميشل فوكو» فيلسوف تاريخدان فرانسوي در كتاب «ديرينه شناسي جنون»، تعريف سلامت روانی بيش از آن كه يك موضوع علمي باشد يك مساله فرهنگي- تاريخي است، تكليف «تشخيص گذاري» روانپزشكي چه خواهد شد؟!

كشيشان بي دين!

«زيگموند فرويد » پايه گذار روانكاوي در ابتداي قرن بيستم در يك پيش بيني نبوغ آميز نقش روانكاوان را با عبارتي توصيف كرده است كه بيشتر توصيف جايگاه آنان در يك نظام فكري پسامدرن است: «Secular Priests»
متخصصان بهداشت رواني در عصر پسامدرن قرار است نقشي متناقض (پارادوكسيكال) بازي كنند، از يك سو كشيش باشند و از سوي ديگر سكولار!
«کارل گوستاويونگ» روانپزشك سوئيسي و پايه گذار روانشناسي تحليلي، رواندرمانگران را بيچارگاني مي داند كه ضمن اين كه به «نمي دانم مطلق» رسيده اند قرار است بر جايگاه «داناي مطلق» تكيه زنند. 
به نظر مي رسد در چنين شرايطي، روان درمانگري چاره اي جز اين ندارد كه به رويكرد اومانيستي كارل راجرز بازگردد: "Therapeutic use of self"
اين رويكرد مبتني بر استفاده از ظرفيّت هاي بالقوه بشري همچون همدلي (empathy)، صميميت (intimacy) و داشتن «دردمشترك» است. 
بديهي است كه در چنين شرايطي انقلابي بزرگ در آموزش رواندرمانگران ايجاد خواهد شد. 

منابع:
1-معماري شادماني: آلن دوباتن
2-عصر دسترسي: جرمي ريفكين
3- لاكان: دارين ليدر-جودي گروز
4- فرويد به عنوان فيلسوف: ريچارد بوبتي
5-سمينار يونگ درباره زرتشت نيچه: ترجمه دكتر سپيده حبيب

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzari
drsargolzaei.com
#پرسش_و_پاسخ

گفتگویی پیامکی با یک دوست

- سلام. شما چطور با بی معنایی زندگی کنار میاین؟

#دکترسرگلزایی :
*سلام. نمی دونم. خودبخود حل شد. دیگه برام مهم نیست. فک کنم یه جوری دوره اش تموم میشه.

- اگه الان ازتون بپرسن "معنی زندگی چیه؟" چه جوابی میدین؟

*جواب نمیدم، سکوت میکنم!

- این سؤال یک سؤال بشری نیست؟

*چرا. و این سکوت هم یک سکوت بشری است.

- اما من بعنوان یه آدم از این سکوت چیزی دستگیرم نمیشه

*از دست من هم کاری برنمیاد! عجز بشریم رو می پذیرم و میگم: "نمیدونم"، سکوت من پاسخی به شما نیست، پاسخی به خودمه، واکنش ذهنمه نه جوابی که بهش فکر کنم و بخوام شما رو بهش قانع کنم.

- من این سؤالو از باب فلسفیش از شما نمی پرسم و نمی تونم قبول کنم که " شما" نمی دونین در این لحظه چرا زندگی می کنین. من از کس دیگه ای اینو نمی پرسم. از شما می پرسم و دقیقأ به پاسخ شما نیاز دارم؛ هر چی که باشه.دلیلش هم اینه که پاسخ شما به احتمال زیاد پاسخی است که من در آینده بهش خواهم رسید. ولی اینجوری شاید بشه در زمان صرفه جویی کرد. این بزرگترین کمکیه که میتونین به من بکنین.

*من به جای معنای زندگی به سبک زندگی توجه دارم، روزمرگی رو پذیرفتم، حتی حماسه هم معنایی برای زندگیم نیست، سبک زندگیمه.

- و این سبک حماسی از کجا میاد؟ از آن چه که هستید؟

*از عادت شاید، از تربیت احتمالا.

- عادت، تربیت، توارث و آرکه تایپ ها سرنوشت ما رو می سازند؛ پس رشد چه معنایی داره؟

*رشد برای من یعنی این که  جبر بشری و زیستی رو بپذیرم ولی به جبر سیاسی-اجتماعی تن ندم.

@drsargolzaei
#چشم_تاریخ

عکس زیر در 13 ژوئن 1936 در بندر هامبورگ برداشته شده است. #هیتلر شخصا در مراسم به آب انداختن یک ناو جنگی شرکت کرده است و صدها زن و مرد آلمانی با علامت «پاینده باد پیشوا» از قدرت طلبی جنون آمیز او حمایت می کنند. امّا «آگوست #لاندمسر» تک و تنها در میان این جمع دستانش را بر روی هم می گذارد و «همرنگ جماعت» نمی شود. شاید اگر تعداد بیشتری از این آگوست لاندمسرها در آلمان وجود داشتند پیشوای جنون زده در سال 1939 نیمی از جهان را وارد جنگ نمی کرد.

@drsargolzaei
#مقاله
#قانونی_برای_همه

سال‌ها قبل، یک متخصص مدیریت قانون مهمی را بیان کرد:
«ما برای انجام همه‌ی کارها وقت نداریم، ما برای انجام همه‌ی کارها پول نداریم، اما برای انجام مهم ‌ترین کارها، وقت و پول داریم.»
بنابراین یکی از «مهم ‌ترین کارها» این است که تعیین کنیم «مهم‌ ترین کارها» برای من کدامند.
به این کار «اولویت ‌بندی» می‌گوییم. اگر «اولویت ‌بندی» نداشته باشیم، وقت و پول خود را صرف کارهایی می‌کنیم که از درجه‌ی دوم یا حتی سومِ اهمیت برخوردارند، آن‌وقت برای کارهای درجه ‌یک خود، وقت یا پول کافی نداریم. علاوه‌ بر وقت و پول، در دیگر زمینه‌ها هم ما دچار «محدودیت منابع» هستیم. برای نمونه، در زمینه‌ی «اعتبار»؛ ما در بین مردم، اعتباری داریم، اما این اعتبار، «بی‌نهایت» نیست. اگر اعتبارمان را در جایی خرج کنیم که از درجه‌ی اهمیت پایینی برخوردار است، در جایی‌که از درجه‌ی اهمیت بالاتری برخوردار است، «اعتبار» کم می‌آوریم! #سعدی این مطلب را به زیبایی بیان کرده است:

«سخن کم گوی تا در کار گیرند»

اکنون این قانون را در حیطه‌های مختلف زندگی بیان می‌کنیم: 

معیارهای زندگی

همه‌ی سلیقه‌های من را دیگران نمی‌توانند برآورده کنند، پس لازم است به‌ وضوح و روشن بیان کنم که مهم‌ترین اصول من در زندگی کدام‌اند. آن‌گاه دیگران می‌توانند در مراوده با من، مهم‌ترین اصول و ارزش‌های مرا رعایت کنند.

روابط با انسان‌ها

همه‌ی انسان‌ها را نمی‌توان راضی نگه‌ داشت اما می‌توان مهم‌ ترین انسان‌ها را راضی نگه ‌داشت. پس لازم است تکلیفِ خودم را روشن کنم که مهم ‌ترین انسان ‌ها در زندگی من چه کسانی هستند و بیشترین سرمایه‌ گذاری‌ام را روی چه کسانی لازم است انجام دهم.

لذت‌ها

من نمی‌توانم از همه‌چیز، لذت ببرم. برای برخی لذت‌ها، لازم است از برخی دیگر از لذت‌ها بگذرم، پس لازم است برای خودم تعریف کنم اولویت ‌بندی لذت ‌های زندگی، برای من چگونه است. به عبارت دیگر، چه چیزی را به چه چیزی می‌فروشم.

اظهارنظر

من نمی‌توانم در مورد همه‌چیز اظهارنظر کنم. لازم است مهم ‌ترین جنبه‌هایی که دغدغه‌ی اظهارنظر در آن‌ها را دارم، مشخص کنم و دانش خود را در آن زمینه‌ها بالا ببرم. 

چند نمونه:

- یک چهره‌ی مشهور و سرشناس نمی‌تواند به ‌راحتی در خیابان بایستد و از یک گاری، لبو بخرد و در کنار خیابان از لبوی داغ خوردن، لذت ببرد! پس لازم است تکلیف خود را روشن کنید. «شهرت» را بیشتر ‌دوست دارید یا «لبو» را؟!
- یک فرد خوش‌اندام، نمی‌تواند هر غذایی را که دوست دارد، بخورد. حفظ یک اندام زیبا، نیازمند انضباط غذایی است! یک‌بار دیگر باید تکلیف خود را روشن کنید، «اندام زیبا» برایتان مهم‌تر است یا «کیک خامه‌ای»؟!

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei
drsargolzaei.com