دکتر سرگلزایی drsargolzaei
38.3K subscribers
1.91K photos
114 videos
176 files
3.4K links
Download Telegram
#یادداشت_هفته
#نظام_تفاخر

#کارن_هورنای (۱۹۵۲-۱۸۸۵) یکی از اولین زنان روانکاو است. هورنای آلمانی است ولی بیشتر عمر کاری اش را در ایالات متحده گذرانده است. روی کار آمدن فاشیست ها (حزب نازی) باعث شد که انبوهی از نخبه ها و نوابغ از آلمان و اتریش بگریزند. معمولا پدیده "فرار مغزها" یا "کوچ نخبگان" یکی از پیامدهای روی کار آمدن نظام های فاشیست و توتالیتاریست است. نخبه ها اهل اندیشه اند ولی فاشیست ها و توتالیتارها با آزاد اندیشی مخالفند و می گویند تو آزادی بیاندیشی مشروط به این که نتیجه اندیشه تو چیزی خارج از چارچوب "قرائت رسمی" یا "اندیشه پیشوا" نباشد!
طبیعی است که در چنین نظامی بیان آزاد اندیشه ها جرم است و نخبه ها تحمل چنین فضایی را ندارند. به این دلیل پس از روی کار آمدن حزب نازی نوابغی همچون زیگموند #فروید، کارن هورنای، اریک فروم، فریتز پرلز، آلبرت #انیشتین، ژاکوب مورنو، #هاناآرنت و آنا فروید آلمان و اتریش را ترک کردند و آنها که ماندند (همچون کارل یاسپرز و ویکتور فرانکل) متحمل فشارهای سنگین شدند. پیش از این به تفصیل راجع به نظام های #فاشیست و توتالیتاریست و نیز راجع به آرنت و یاسپرز نوشته ام و اکنون می خواهم به بخشی از اندیشه های هورنای بپردازم.
هورنای باور دارد که هر جامعه ای دارای یک نظام تفاخر (Pride System) است. نظام تفاخر تصویر ایده آلی است که محصول تاریخ، فرهنگ و نظام سیاسی است و افراد تلاش می کنند به آن تصویر ایده آل نزدیک شوند تا بتوانند به دیگران فخرفروشی کنند و به خود افتخار نمایند. شاید بتوان "نظام تفاخر" هورنای را شبیه به "هژمونی فرهنگی" آنتونی گرامشی دانست که پیش از این در مقاله #گرامشی_هژمونی_فرودستان_پرستشگر به آن پرداخته ام.
کارن هورنای می گوید نظام تفاخر اجتماعی ما را از خویشتن اصیل مان بیگانه می کند و باعث می شود ما به جای حرکت به سوی خویشتن واقعی (Real Self) به سوی آن خویشتن ایده آل بازاری (Idealized Self) حرکت کنیم. چرا نام این خویشتن ایده آل را بازاری نهادم؟ زیرا این نقش اجتماعی بازار و خریدار دارد و شما با نزدیک شدن به آن "سرمایه اجتماعی" (Social Capital) و در نتیجه سرمایه اقتصادی (Economic Capital) خود را افزایش می دهید و امکانات و فرصت های بیشتری برای کسب قدرت، شهرت، ثروت و محبوبیت به دست می آورید. ولی هورنای باور دارد که اگر در راستای کشف و تحقق خویشتن واقعی خود حرکت نکنیم اکتساب این قدرت و ثروت و شهرت نمی تواند ما را به "رضایت" برساند و ما در بالاترین پله های نردبان پیروزی اجتماعی نیز ناراضی، تنیده و افسرده خواهیم بود. 
این که آیا هورنای درست می گوید یا نه بستگی دارد به این که شما با "روان شناسی انسانگرا و وجودی" (اومانیستی و اگزیستانسیال) موافق باشید یا نه.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#یادداشت_هفته
#استقلالی_هستی_یا_پرسپولیسی؟

هر بار که شهرآورد پایتخت یا مسابقه دو تیم استقلال و پرسپولیس برگزار می شود گروه زیادی از طرفداران این دو تیم به شور می افتند، از رجز خوانی های پیش از مسابقه گرفته تا سوت زدن ها و هو کردن های حین فوتبال و بالاخره جشن و پایکوبی هواداران تیم برنده پس از مسابقه با شکل و شمایلی کلیشه ای در هر بار داربی پایتخت تکرار می شود، بسته به این که کدام تیم برده باشد، پس از مسابقه گروهی با شال های آبی یا قرمز به خیابان ها می ریزند، بوق می زنند و شلوغ می کنند. بخش زیادی از این پایکوبان خیابانی نه به شکل حرفه ای فوتبالیست هستند و نه حتی به شکل منظم ورزشکارند بسیاری از آن ها هم جوانانی هستند که در حوزه های شغلی، اقتصادی و حتی عاطفی دچار مشکلات عدیده ای هستند که پیروزی هیچ کدام از این تیم ها هیچ کمکی به حل مشکلات آن ها و بهبود کیفیت زندگی شان نمی کند پس این همه شور و شعف چه دلیلی دارد؟

اول - "آکسل هونت"
(Axel Honneth)
فیلسوف آلمانی و استاد دانشگاه فرانکفورت می گوید یکی از دلایل هر رابطه اجتماعی تلاش برای "بازشناسی هویت" است، انسان با عضویت در گروه های اجتماعی علاوه بر این که در جستجوی دریافت حمایت است در جستجوی "کسب هویت" (Recognition) نیز هست. برای کسی که نتوانسته است از طریق کار موثر، هویت اجتماعی خود را به اثبات برساند استقلالی یا پرسپولیسی بودن تلاشی است برای اثبات وجود و هویتش به خودش و دیگران. در یادداشت دیگری با عنوان #خالکوبی_خودزنی_هویت ، به شیوه دیگری از کسب هویت از طریق حکاکی نمادها بر بدن پرداخته ام.

دوم - #کارن_هورنای روانکاو آلمانی اعتقاد دارد که "نظام تفاخر اجتماعی" یک تصویر ایده آل  ایجاد می کند که مردم آن جامعه تلاش می کنند به آن نزدیک شوند، این تصویر که توسط رسانه ها ترویج می شود نمونه ای از قدرت، ثروت و شهرت است. پوشش خبری مستمر راجع به جزئیات زندگی ستاره های فوتبال و سینما و بزرگ نمایی جایگاه مقامات سیاسی باعث می شود که ما برای شبیه شدن به آن ها تلاش کنیم و نسبت به آن ها ترکیبی از احساسات ستایش و حسادت را داشته باشیم. از آنجا که رسیدن به این جایگاه برای اغلب مردم ناممکن است، این مردم تبدیل به پرستش کنندگان پرتعارض سوپر استارهای موسیقی، سینما، ورزش و سیاست می شوند. این پرستش گران از طرفی دچار از "خود بیگانگی" می شوند و ارتباط شان با توانایی ها، استعدادها، ضعف ها و شرایط واقعی زندگی شان کمرنگ می شود و از سویی با راه افتادن به دنبال این بت های بازاری، احساس "تقرب و تشبه" به آن ها می کنند. چنین مردمی برای پیروزی بت های رسانه ای چنان دست افشان و پای کوبان می شوند که گویی سهمی از آن پیروزی به این ها خواهد رسید. در واقع این هواداران زندگی ایده آل خود را از طریق وکلایشان انجام می دهند و از قدرت و درخشش و شکوه سوپر استارهایی که به وکالت این ها افسانه ای زندگی می کنند لذت می برند: وصف العیش، نصف العیش!
پیش از این در یادداشت #نظام_تفاخر راجع به نظریه کارن هورنای نوشته ام و در یادداشت #بتهای_خودفروش_و_بت_پرستان_خیانتکار نیز راجع به احساسات متعارض هواداران سوپر استارها به تفصیل نوشته ام. 
در فیلم سینمایی
"Fifteen Million Merits"
از مجموعه آینه سیاه، ساخته "چارلی بروکر" به شکلی نمادین تصویری از این بت سازی رسانه ای و نظام تفاخر نمایش داده شده است.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#پرسش_و_پاسخ

پرسش:

سلام آقای دکتر

در ابتدا از مطالب بسیار خوبتان تشکر می‌کنم.
در مقاله ای که در کمتر از یک ساعت پیش با عنوان #دست_نگه‌دارید_این‌کشتی_دارد_غرق_می‌شود، اشاره بسیار خوبی به تعهد اجتماعی نمودید. اما در انتهای مقاله به گفته ای از مارکس در مورد آفت تخصصی شدن اشاره کردید. این سوال رو هم بیشتر جهت عدم سوء تفاهم به مارکس پرسیدم. آیا منظور مارکس از تخصصی شدن دقیقا همین رشته های تخصصی ست که در همه علوم وجود دارد؟ یعنی مثلاً وجود تخصصی به نام روانپزشکی یا قلب و مغز و ... یک اشتباه است و ما باید با همان طب سنتی که یک طبیب همه دردها رو تشخیص می‌داد، برگردیم؟

البته مفهمومی‌ که من از مثال کشتی تایتانیک و قلعه حیوانات دریافت کردم، تعهد اجتماعی بود و چندان ارتباطی با تخصصی شدن ندارد.
با تشکر از شما و کارل مارکس بزرگ

پاسخ #دکترسرگلزایی:

با سلام و احترام
ممنونم که مطالب کانال را مطالعه می فرمایید.
منظور #کارل_مارکس از تخصصی شدن در #نظام_کاپیتالیسم این است که هر فرد چنان با حرفه و تخصص خود همذات پنداری می کند که راجع به آنچه به رشتهٔ تخصصی و حرفه اش مربوط نیست بی اعتنا و بی توجه می شود. همانندسازی با حرفه و شغل، با حرفه ای بودن تفاوت دارد، کسی که با حرفه اش همانندسازی می کند هیچ نقش و تکلیفی جدا از نقش و تکالیف تخصصی شغلی اش برای خود قائل نیست.
پیروز باشید

T.me/drsargolzaei
#یادداشت_های_وارده
#مدعیان_یا_موانع_گفت_و_گو

#نظام_بهرامی_کمیل: دکترای جامعه‌شناسی و مولف کتاب‌ گونه‌شناسی روشنفکران ایرانی

۱.اساتید و روشنفکران: اساتیدی که با استناد به ارجاعاتی از کانت، هوسرل، بوبر، هابرماس، بوهم، رورتی و دیگران در ستایش گفت‌وگو مطلب می‌نویسند در عمل به‌ندرت تحمل شنیدن نظر دیگری را دارند و با کوچک‌ترین نقدی به‌هم‌ریخته و دودمان منتقد را به باد می‌دهند. رفتار و منش این اساتید به‌طور طبیعی به پیروان و هواداران آن‌ها منتقل شده و آن‌ها هم فقط مدح مراد خود را می‌پسندند و کوچک‌ترین نقدی به استاد والامقام را با ناسزا و یا بایکوت پاسخ می‌دهند. اساتید بزرگواری که در نقد رابطه مراد و مریدی مطلب نوشته‌اند و نوچه پروری را آفت فرهنگ جامعه می‌دانند و از خود بنیادی (autonomy) دم می‌زنند خودشان تشنه ستایش‌کنندگان بیشتر و بیشترند.

۲.نشریات روشنفکری: متأسفانه در ایران نشریات روشنفکری تنها تریبون افراد خاصی هستند. روزنامه‌نگارانی که ده‌ها مطلب در رسالت و وظیفه روزنامه‌نگاری نوشته‌اند و از تبدیل‌شدن نشریات به تریبون احزاب و باندهای سیاسی نالیده‌اند؛ خودشان تریبون شخصی برخی افراد شده‌اند. این وضعیت باعث شده کم‌کم روشنفکران صاحب‌نام به فکر تأسیس نشریه اختصاصی خود بیافتند.

۳.نشریات علمی: در کشورهای غربی و اساساً در بیشتر دنیای متمدن فصلنامه‌های علمی- تخصصی به چاپ مقالاتی اقدام می‌کنند که نویسندگانش از سراسر کشور هستند. در نشریات دانشگاهی کشورهای توسعه‌یافته از چاپ مقالاتی که در نقد همدیگر باشند استقبال می‌کنند و چه‌بسا مقاله‌ای که در یک شماره چاپ می‌شود در شماره‌های بعدی همان نشریه نقد می‌شود. اما در ایران هر دانشگاه و موسسه علمی- پژوهشی برای خود امتیاز فصلنامه‌ای را کسب کرده و فقط به چاپ مقالات هیئت‌علمی آن دانشگاه یا موسسه مشغول هستند. اینکه اساتیدی که درس گفت‌وگو می‌دهند در عمل چقدر به گفتگو پایبندند از همین مدیریت فصلنامه‌هایشان معلوم است.

۴.ناشران: اگر از ناشرانی که در ازای دریافت پول کتاب چاپ می‌کنند بگذریم؛ در سایر موارد روابط مافیای بر چاپ کتاب حاکم است. ناشرانی که گرایش چپ دارند محال است کتابی با گرایش راست را چاپ کنند و بالعکس. همچنین اکثر ناشران دغدغه‌ای برای معرفی افراد نخبه و خلاق ندارند و ترجیح می‌دهند اولویت‌های دیگری را سرمشق خود قرار دهند. چنین عملکردهایی یکی از دلایلی است که باعث می‌شود برخی نویسندگان به دنبال تأسیس انتشاراتی شخصی یا گروهی خود باشند. درنتیجه علاوه بر اینکه مانعی برای گفتگو و تعامل ایجاد می‌شود مؤلفان وقت و انرژی خود را در مسیر امور اجرایی انتشاراتی صرف می‌کنند.

۵.شبکه‌های مجازی: ده سال قبل، راه انداختن وبلاگ به یک اپیدمی اجتماعی تبدیل‌شده بود؛ زیرا همه می‌خواستند بگویند و کمتر کسی حاضر بود بشنود. اکنون هم در بر همان پاشنه می‌چرخد. استادی که بزرگ‌ترین مشکل جامعه را فراموش کردن زندگی روزمره می‌داند حاضر نیست یک یادداشت از فرد دیگری درباره زندگی روزمره به اشتراک گذارد. گروهی که نام صفحه یا کانالشان را «روشنگری»؛ « نقد و نظر »یا «گفت‌وگو» می‌گذارند، راه‌های ارتباطی مخاطبان را بسته‌اند و حاضر به شنیدن نیستند. در یک مدل دیگری چند صاحب کانال فقط پست‌های همدیگر را منتشر می‌کنند و بیگانگان شانسی برای منعکس کردن نظراتشان ندارند. درنتیجه این بیگانگان ترغیب می‌شوند که کانال ارتباطی اختصاصی خود را راه بیندازند که سرانجامش گفتگوی کم و کمتر است.

۶.بنیادها: آخرین مانع گفت‌وگو «بنیادهای فکری و فرهنگی» هستند. قاعدتاً این بنیادها برای تولید گفت‌وگو و خلق فکر و اندیشه‌های جدید بنا می‌شوند اما در ایران این بنیادها به تریبونی برای مدح یک فرد و تکرار حرف‌های او تبدیل‌شده‌اند. بنیاد مطهری، آوینی یا شریعتی و .... چه اندازه زمینه را برای گفت‌وگو و نقد افکار این عزیزان فراهم کرده‌اند؟
خلاصه اینکه آیا بنیاد شریعتی یک‌بار از سید جواد طباطبایی برای نقد افکار دکتر دعوت کرده است؟ آیا سید جواد طباطبایی در فصلنامه سیاست‌نامه که حامیانش آن را می‌گردانند یک مقاله از همفکران شریعتی چاپ کرده است؟ آیا فیلسوفان بزرگی مانند علامه جعفری و ابراهیم دینانی (که برخی به او لقب پدر گفت‌وگو داده‌اند)؛ یک‌بار از خود پرسیده‌اند حضور پررنگ آن‌ها در تلویزیون به قیمت کمرنگ‌تر کردن دیگران بوده است؟ آیا نشریات؛ شبکه‌های اجتماعی و ناشران کتاب به شکل‌گیری و گسترش گفت‌وگو کمک می‌کنند یا در عمل جامعه را به سمت تک‌گویی سوق می‌دهند؟
به نظر می‌رسد تمرکز بر سانسور سیاسی باعث شده از سانسور فرهنگی و نقش خودمان در بایکوت که بسیار عمیق‌تر و خطرناک‌تر است غافل بمانیم.

@drsargolzaei
 #یادداشت_های_وارده
#کتابی_در_باب_فاشیسم_توتالیتاریسم_و_کاپیتالیسم


گفتگوی #نظام_بهرامی_کمیل دکترای جامعه‌شناسی با خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در مورد کتاب #جنون_قدرت_و_قدرت_نامشروع

در حوزه کتاب و کتابخوانی یکی از نیازهای همیشگی، نیاز به مشاور و معرفی کتاب یا نظریات مناسب با توجه به علاقه خواننده است. در صورت نبودن راهنما و مشاوری متخصص؛ خواننده‌ای که به موضوعی علاقه‌مند می‌شود باید وقت و هزینه زیادی بگذارد و با پس از آزمون و خطای‌های متعدد تنها به بخشی از منابع ضروری و مورد نیاز دست پیدا کند. اما مشاورانی که بتوانند موضوعات را به‌طور خلاصه و با زبانی ساده بیان کنند و مهمتر از آن به خواننده بگویند چه منابعی برایش مفیدتر است نعمت بسیار بزرگی است که مطالعه را آسان و لذت بخش می‌کند.

محمدرضا سرگلزایی از معدود افرادی است که نوشته‌‌اش این ویژگی‌ها را دارد. اطلاعات و دانش گسترده او باعث می‌شود که مخاطب بفهمد نه تنها کدام کتاب‌های درسی و تئوریک؛ بلکه کدام رمان‌ها و حتی کدام فیلم‌ها به موضوع مدنظر مربوط است. پنجره‌هایی که سرگلزایی در ذهن خواننده باز می‌کند باعث می‌شود خواننده در یک رشته علمی متوقف نمانده و برای مثال از حوزه روانشناسی علاقه‌مند به مطالعه اثری دیگر در حوزه ادبیات، مدیریت، علوم سیاسی یا جامعه‌شناسی شود.

کتاب «جنون قدرت و قدرت نامشروع»؛ مجموعه یادداشت‌های محمدرضا سرگلزایی در باب فاشیسم، توتالیتاریسم و کاپیتالیسم است که در سال 1397 از سوی انتشارات قطره روانه بازار شده است. هرچند تخصص نویسنده روانپزشکی است اما تحلیل‌هایش در سطح فردی و شخص باقی نمانده و با به‌کار بستن ایده «ناخودآگاه جمعی» کارل گوستاو یونگ در یادداشت‌هایش به سطح کلان و ساختاری پدیده‌ها هم نزدیک می‌شود و در این مسیر از رشته‌هایی مانند فلسفه، جامعه‌شناسی و علوم سیاسی هم بهره می‌برد.

در این کتاب نویسنده با ارایه یادداشت‌های‌ بسیار کوتاهی تلاش کرده ابعاد مختلف پدیده فاشیسم و توتالیتاریسم را نشان دهد. برای مثال در یادداشتی با عنوان «مثلث کارپمن ایرانیان»؛ ابعاد اجتماعی پذیرش نظام سلطه را توصیف کرده و می‌نویسد: «یکی از مهمترین عواملی که باعث شد اسکندر یا مغولان با وجود تعداد اندکشان سال‌ها بر ایران حکمرانی کنند؛ روحیه و ویژگی شخصیتی اکثریت ایرانیان بود که می‌خواستند خود را قربانی نشان دهند و هیچ تلاش و کنشی برای خارج شدن از این وضعیت نداشتند.»

نویسنده در یادداشت دیگری با عنوان «کارمند شریف اداره سلاخی» و همچنین یادداشت «هانا آرنت، کارل یاسپرس و مسئولیت سیاسی» توضیح می‌دهد که یک الگوی شخصیتی که خود را «پیچ و مهره سازمان» می‌داند آمادگی دارد که فجیع‌ترین دستورات را بدون چون و چرا اطاعت کند و در جلو بردن ماشین فاشیسم سهیم شود؛ اما همیشه منکر نقشش شود و تقصیر را به گردن مافوقش که به او دستور می‌داده بیاندازد.

در نهایت در یادداشت دیگری با عنوان «چرا مدیریت زئوسی بحران آفرین است؟» نویسنده نشان می‌دهد که کدام الگوی مدیریتی برای ظهور و رواج استبداد و توتالیتاریسم همخوانی بیشتری دارد. مدیری که به سبک زئوسی مدیریت می‌کند برای خود حق وتو قایل است و تمایل دارد که همه به او وابسته و نیازمند به تایید نهایی او باشند. چنین مدیری عاشق بحران‌آفرینی و تنش‌زایی است و اگر اوضاع آرام و روی روال باشد احساس می‌کند که اقتدارش درحال تضعیف شدن است و باید به سرعت بحران‌آفرینی و دشمن‌تراشی کند.

از ویژگی‌های دیگر این مجموعه این است که نویسنده از موضوعات جامعه خودش هم غافل نشده و برای مثال در یادداشتی با عنوان «استبدادپذیری در گفتمان عرفانی» به خوبی نشان می‌دهد رابطه کورکورانه مرید و مرادی که در ادبیات و عرفان ایران وجود دارد چگونه ممکن است زمینه را برای ایجاد نظامی استبدادی فراهم کند.

از آنجا که نویسنده یادداشت‌هایی را که قبلا و به مرور زمان منتشر کرده در یک مجموعه و درکنار هم قرارداده؛ بهتر است تمام کتاب یک بار دیگر ویرایش شده و ارجاعات تکراری به یادداشت‌هایی که در همین مجموعه چاپ شده است حذف شود.

برای مثال می‌توان به راحتی ارجاعات صفحات14، 15، 18، 34 و 47 را حذف کرد. همچنین یادداشت‌هایی با عناوین «آنتونیو گرامشی و هژمونی فرهنگی» و «ادبیات مستقل، پادزهر قرائت رسمی» نیاز به بازبینی اساسی دارد. به نظر می‌رسد برخی یادداشت‌های این مجموعه هم زیاد از حد خلاصه و کوتاه است و کمی توضیح بیشتر می‌تواند برای خواننده مفیدتر باشد.

@drsargolzaei
یادداشت هفته

#یادداشت_هفته
#نظام_تفاخر

“کارن هورنای” (۱۹۵۲-۱۸۸۵) یکی از اولین زنان روانکاو است. هورنای آلمانی است ولی بیشتر عمر کاری اش را در ایالات متحده گذرانده است. روی کار آمدن فاشیست ها (حزب نازی) باعث شد که انبوهی از نخبه ها و نوابغ از آلمان و اتریش بگریزند. معمولا پدیده “فرار مغزها” یا “کوچ نخبگان” یکی از پیامدهای روی کار آمدن نظام های فاشیست و توتالیتاریست است. نخبه ها اهل اندیشه اند ولی فاشیست ها و توتالیتارها با آزاد اندیشی مخالفند و می گویند تو آزادی بیاندیشی مشروط به این که نتیجه اندیشه تو چیزی خارج از چارچوب “قرائت رسمی” یا “اندیشه پیشوا” نباشد!
طبیعی است که در چنین نظامی بیان آزاد اندیشه ها جرم است و نخبه ها تحمل چنین فضایی را ندارند. به این دلیل پس از روی کار آمدن حزب نازی نوابغی همچون زیگموند فروید، کارن هورنای، اریک فروم، فریتز پرلز، آلبرت انیشتین، ژاکوب مورنو، هانا آرنت و آنا فروید آلمان و اتریش را ترک کردند و آنها که ماندند (همچون کارل یاسپرز و ویکتور فرانکل) متحمل فشارهای سنگین شدند. پیش از این به تفصیل راجع به نظام های فاشیست و توتالیتاریست و نیز راجع به آرنت و یاسپرز نوشته ام و اکنون می خواهم به بخشی از اندیشه های هورنای بپردازم.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

برای مطالعه متن‌ کامل‌ مطلب لطفا به لینک زیر در سایت دکتر سرگلزایی مراجعه بفرمایید:

ادامه مطلب‌ را بخوانید
Forwarded from اتچ بات
#یادداشتهای_وارده

#مطالبه‌گری_اجتماعی_یا_طلبکاری_اجتماعی

#نظام_بهرامی_کمیل (دکترای جامعه‌شناسی)

مقدمه:

«مطالبه‌گری اجتماعی»؛ به معنای بیان و پی‌گیری خواسته‌های گروهی برای احقاق حقوق اجتماعی و شهروندی از طریق سازوکارهای نهادینه شده است. از آنجا که انسان‌ها در جامعه زندگی می‌کنند و این زندگی جمعی برخی حقوق و وظایف را به دنبال دارد؛ مطالبه‌گری اجتماعی نشان دهنده اراده افراد برای دستیابی به خواسته‌ها و حقوق اجتماعی و شهروندی آن‌ها است...


الزامات مطالبه‌گری اجتماعی:

برای تحقق مطالبه‌گری اجتماعی رعایت موارد زیر ضروری است:

1. مطالبه‌گری امری اجتماعی است؛ بنابراین فرد یا افرادی که مطالبه‌ای را مطرح می‌کنند باید پیش از هر چیز به سازماندهی و ایجاد تشکل فکر کنند. البته منظور از سازماندهی؛ الزاما داشتن ساختار رسمی و بوروکراتیک نیست؛ بلکه منظور این است که طرح درخواست و پیگیری مطالبات از حالت فردی و جداگانه خارج شده و افرادی که درخواست مشابه‌ای دارند آن را بطور گروهی مطرح و پیگیری کنند. روشن است چنین روشی باعث می‌شود امکان طرح جامع و پایدار مطالبات فراهم شده و دستیابی به اهداف محقق شود.

2. مطالبه‌گری اجتماعی تمرین دموکراسی و انجام کار مشارکتی است؛ بنابراین بدون داشتن ظرفیت و روحیه همکاری جمعی و احترام به نظر دیگران مطالبه‌گری اجتماعی مقدور نیست. افزایش مشارکت و کار جمعی با مباحث نظری و آکادمیک محقق نمی‌شود؛ بلکه چنین روحیه و آمادگی‌ای نیازمند تمرین عملی و ملموس است.

3. مطالبه‌گری اجتماعی از مسئولیت‌پذیری و تعهد اجتماعی جدا نیست و در دل خود آن را به همراه دارد. اگر افراد درخواستی داشته باشند اما در قبال آن درخواست هیچ تعهد و مسئولیتی را نپذیرند؛ طرح مطالبه معنایی ندارد. در ادامه تفاوت‌های «مطالبه‌گری اجتماعی» با «طلبکاری اجتماعی» مشخص خواهد شد.


مطالبه‌گری اجتماعی یا طلبکاری اجتماعی:

باید بین مطالبه‌گری اجتماعی با طلبکاری اجتماعی تفاوت قایل شد. برخی از مهمترین تفاوت‌های این دو به شرح زیر است:

1. مطالبه‌گری اجتماعی کنش‌محور است از مشارکت و کنش فعالانه افراد ایجاد می‌شود. در صورتیکه طلبکاری اجتماعی صرفا نوعی نق زدن و غرغر کردن بدون هیچ حرکت و اقدام عملی است...

2. مطالبه‌گری اجتماعی از خواست تک تک افراد شروع می‌شود اما به فراتر از سطح فردی رفته و خواستار تغییر ساختاری برای احقاق همگان می‌شود.

3. مطالبه‌گری مشروط به گذاشتن وقت و هزینه دادن است این هزینه ممکن است مالی، زمانی و یا حتی جانی باشد. طلبکاری اجتماعی می‌خواهد بدون هیچگونه هزینه‌ای از حداکثر منافع برخوردار شود...

@drsargolzaei
#پرسش_و_پاسخ

پرسش:

سلام آقای دکتر

در ابتدا از مطالب بسیار خوب‌تان تشکر می‌کنم.
در مقاله‌ای با عنوان #دست_نگه‌دارید_این‌کشتی_دارد_غرق_می‌شود، اشاره بسیار خوبی به تعهد اجتماعی نمودید. اما در انتهای مقاله به گفته‌ای از مارکس در مورد آفت تخصصی‌شدن اشاره کردید. این سوال رو هم بیش‌تر جهت عدم سوءتفاهم به مارکس پرسیدم. آیا منظور مارکس از تخصصی‌شدن دقیقا همین رشته‌های تخصصی‌ست که در همه علوم وجود دارد؟ یعنی مثلاً وجود تخصصی به نام روان‌پزشکی یا قلب و مغز و... یک اشتباه است و ما باید با همان طب‌سنتی که یک طبیب همه دردها رو تشخیص می‌داد، برگردیم؟

البته مفهمومی‌ که من از مثال کشتی تایتانیک و قلعه حیوانات دریافت کردم، تعهداجتماعی بود و چندان ارتباطی با تخصصی شدن ندارد.

با تشکر از شما.


پاسخ دکتر سرگلزایی:

با سلام و احترام

ممنونم که مطالب کانال را مطالعه می‌فرمایید.
منظور #کارل_مارکس از تخصصی شدن در #نظام_کاپیتالیسم این است که هر فرد چنان با حرفه و تخصص خود همذات‌پنداری می‌کند که راجع به آن‌چه به رشتهٔ تخصصی و حرفه‌اش مربوط نیست بی‌اعتنا و بی‌توجه می‌شود. همانندسازی با حرفه و شغل، با حرفه‌ای بودن تفاوت دارد، کسی که با حرفه‌اش همانندسازی می‌کند هیچ نقش و تکلیفی جدا از نقش و تکالیف تخصصی شغلی‌اش برای خود قائل نیست.

پیروز باشید.

Drsargolzaei.com

@drsargolzaei
#پرسش_و_پاسخ

پرسش:

سلام آقای دکتر

در ابتدا از مطالب بسیار خوب‌تان تشکر می‌کنم.
در مقاله‌ای با عنوان #دست_نگه‌دارید_این‌کشتی_دارد_غرق_می‌شود، اشاره بسیار خوبی به تعهد اجتماعی نمودید. اما در انتهای مقاله به گفته‌ای از مارکس در مورد آفت تخصصی‌شدن اشاره کردید. این سوال رو هم بیش‌تر جهت عدم سوءتفاهم به مارکس پرسیدم. آیا منظور مارکس از تخصصی‌شدن دقیقا همین رشته‌های تخصصی‌ست که در همه علوم وجود دارد؟ یعنی مثلاً وجود تخصصی به نام روان‌پزشکی یا قلب و مغز و... یک اشتباه است و ما باید با همان طب‌سنتی که یک طبیب همه دردها رو تشخیص می‌داد، برگردیم؟

البته مفهمومی‌ که من از مثال کشتی تایتانیک و قلعه حیوانات دریافت کردم، تعهداجتماعی بود و چندان ارتباطی با تخصصی شدن ندارد.

با تشکر از شما.


پاسخ #دکترسرگلزایی:

با سلام و احترام

ممنونم که مطالب کانال را مطالعه می‌فرمایید.
منظور #کارل_مارکس از تخصصی شدن در #نظام_کاپیتالیسم این است که هر فرد چنان با حرفه و تخصص خود همذات‌پنداری می‌کند که راجع به آن‌چه به رشتهٔ تخصصی و حرفه‌اش مربوط نیست بی‌اعتنا و بی‌توجه می‌شود. همانندسازی با حرفه و شغل، با حرفه‌ای بودن تفاوت دارد، کسی که با حرفه‌اش همانندسازی می‌کند هیچ نقش و تکلیفی جدا از نقش و تکالیف تخصصی شغلی‌اش برای خود قائل نیست.

پیروز باشید.

#دکتر_سرگلزایی

#drsargolzaei

@drsargolzaei
Forwarded from نیازستان (محسن یارمحمدی)
#کتاب_خاطره
فکر میکنم #شهرام بهتر از من معنای #سیستم یا #دستگاه و #نظام را می‌دانست
بالاخره او ریاضی میخواند و #شریف قبول شد و نفت و پالایشگاه می شناخت و...
در همان تازه جوانی های دوروبر بیست سالگی یعنی سالهای دهه ی هفتاد می‌گفت: نمی توانم بمانم خواهم رفت
- چرا ندارد چون نمی توانم هیچ کاری کنم
من همیشه پدرانم را سر زنش کرده ام که چرا کاری نکردند و حال خودم جایی ایستاده ام که هیچ کاری نمی توانم بکنم
-می ایستیم، تلاش می کنیم و می سازیم
- چرند می گویی و..
رفت هفته ی بعد با #بخش_سرطان آمد و هفته های بعد رفت.نماند که بگویم:
نه اینقدرها هم پلید نیست. این اندازه ها هم نفرت انگیز و چندش آور نیست.اینهمه هم غمبار غمبار غمبار نیست.
غده ای بد خیم است اما #سرطان نیست..اگر هم باشد متاستاز نکرده و..
#شهرام سالهاست که رفته
او معنای #نظام را بهتر من می‌دانست منی که حالا بیش از سی سال است که در کنار مطالعات و تلاشها دست و پاها زده ام برای اثبات اینکه شهرام مثل نویسنده ی کتاب تیره بین بوده و نومید.
استالین مرده،
#سولژنیتسین هم.
اما #پوتین همه جا هست
و من دوباره میخواهم #بخش_سرطان بخوانم
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹