دکتر سرگلزایی drsargolzaei
38.3K subscribers
1.91K photos
114 videos
176 files
3.4K links
Download Telegram
#مقاله
#ناخودآگاه_جمعی_خرده_بورژواها
قسمت اول

مقدمه:
گرچه اولين بار اصطلاح«ناخودآگاه جمعي» را دكتر كارل گوستاو #يونگ -روانپزشك و اسطوره شناس سوئيسي- وضع كرد ولي پيش از او و هم زمان با او نظريه پردازان زيادي به موضوع «روان جمعي» با اصطلاحات ديگري اشاره كردند. چيزي كه يونگ به اين مقوله اضافه كرد مطرح كردن «امكان رها شدن از اسارت روان جمعي» بود: انساني كه مراحل تفَرد (individuation) را طي كند از زنجيره هاي نامرئي روان جمعي (mass psyche) رها مي گردد.
چيزي كه بين يونگ و صاحب نظران دیگر متفاوت بود، ديدگاه آن ها درباره محتواي ناخودآگاه جمعی بود. «گئورگ ويلهلم #هگل» مرحله تاريخي (روح تاریخ) را محتواي ناخودآگاه جمعي مي دانست، #كارل_ماركس طبقه اقتصادي را و #ژاك_لاكان زبان را، در حالي كه نگاه يونگ به ناخودآگاه جمعي نگاهي «اسطوره اي» بود كه به وضوح در تحليل او از علَت دو جنگ جهاني  دیده می شود (كتاب يونگ و سياست: ولاديمير والتر اوداینیک- نشر ني)
در اين مقاله مي خواهم نه با ديدگاه يونگي كه با ديدگاه ماركس به مصداقي از ناخودآگاه جمعي بپردازم: ناخودآگاه جمعي خرده بورژواها!

مفهوم طبقه:
ازديدگاه ماركس، دو طبقه اصلي و دو طبقه فرعي در ساختار اقتصادي-اجتماعي قابل تشخيص هستند. طبقات اصلي عبارتند از طبقه بورژا و طبقه پرولتاريا. 
طبقه پرولتاريا، شامل افرادي است كه كار مي كنند و ازحاصل كار خود در حدَ نيازهاي ضروري زندگي بهره مند مي شوند. امَا اين افراد از آن جا كه صاحب منابع اقتصادي (معدن، مزرعه، زمين ساختماني) و ابزارهاي اقتصادي (كارخانه، ماشين) نيستند تعيين كننده «شرايط كار» نيستند بلكه كساني كه صاحب منابع و ابزارهاي اقتصادي هستند «شرايط كاري» را تعيين مي كنند و طبعاً اين افراد شرايط كار را به گونه اي تعيين مي كنند كه بيشترين سهم را از «ارزش افزوده» ببرند و حداقل سهم را به طبقه پرولتاريا بپردازند. اين افراد را بورژوا مي ناميم. 
اما علاوه بر دو طبقه اصلي پرولتاريا و بورژوا، دو طبقه فرعي نيز وجود دارند. يكي طبقه خرده بورژوا و ديگري طبقه لمپن پرولتاريا.

خرده بورژواها درمرز ميان بورژواها و پرولتاريا قرار مي گيرند. آن ها از كارگري به «سركارگري» ارتقاء يافته اند (چه به لحاظ بالارفتن درآمد و چه به لحاظ اجتماعي) و در واقع واسطه اي هستند بين بورژوا (صاحب كارخانه- صاحب زمين) و پرولتاريا (كارگران).

آخرين طبقه نيز لمپن پرولتاريا است. اين افراد از نظر مالي در سطح پاييني قرار دارند و از اين نظر به طبقه پرولتاريا نزديك هستند اما برخلاف طبقه پرولتاريا  به كاري كه ارزش افزوده ايجاد كند اشتغال ندارند و اغلب مشغول كارهاي گروهي وتيمي نيز نيستند و در نتيجه برخلاف پرولتاريا فاقد «هويت جمعي» هستند. كساني كه شغل هاي كاذب يا غير قانوني دارند (گداها- جيب برها- شرَخرها-خرده فروشان مواد مخدر- روسپي ها) جزو طبقه لمپن پرولتاریا قرار دارند. به عقيده ماركس اين گروه (لمپن پرولتاريا) برخلاف طبقه پرولتاريا،  نقش «ضد انقلابي» دارند يعني مانع حركت طبقه كارگر براي تشكيل يك جامعه سوسياليستي مي گردند. آن ها به دليل فقدان هویت گروهی و فقدان آگاهی طبقاتی با قيمت پايين خود را مي فروشند بنابراين طبقه ی بورژوا از اين طبقه براي سركوب طبقه پرولتاريا استفاده مي كند.

روان شناسي خورده بورژواها:
دراين مقاله مي خواهم به روانشناسي خرده بورژواها بپردازم: طبقه اي كه خاستگاهش در طبقه پرولتارياست و چشم اندازش در طبقه بورژوا بنابراين هميشه گرفتاركشمكش دروني (تعارض) است.
مطرح كردن اين ماجرا در اين مقاله از اين جهت برايم مهم بود كه اغلب مراجعان به رواندرمانگرها از طبقه خرده بورژوا هستند و گرچه آن ها تعارض هایشان را در سطح كاملاً فردي و خانوادگي مطرح مي كنند اما لازم است رواندرمانگران به اين مسأله آگاهي داشته باشند كه ريشه عميق اغلب تعارضات اين افراد سطح ناخودآگاه جمعي طبقاتي آن هاست.
 بورژواها فاقد هم حسي با طبقه كارگر هستند. آن ها نسبت به طبقه پرولتاريا يا دلسوزي ندارند بلكه به آن ها «نگاه ابزاري» دارند. ممكن است حتي در تامين معاش و رفاه آن ها تلاش كنند اما نه به سبب «درك انساني شرايط زندگي آن ها» بلكه به سبب اين كه مي خواهند از اين طريق انگيزه و همكاري آن ها را در زمينه توليد و خدمات بالا ببرند اما دراين زمينه نظريه بورژوا اين است: «مواظب باشيد بيش از ظرفيت شان به آن ها ندهيد، جنبه اش را ندارند، هار مي شوند!». 
اما يك خرده بورژوا با طبقه پايين تر از خودش (چه پرولتاريا و چه حتي لمپن پرولتاريا) هم حسي (sympathy) دارد،

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#مقاله
#ناخودآگاه_جمعی_خرده_بورژواها
قسمت دوم

زيرا خود خاستگاه (ريشه) در آن طبقه دارد بنابراين نمي تواند رنج اين طبقه را تحمل كند اما از آن سو حشر و نشر با طبقه بورژوا، آرزوهاي او را ارتقاء داده و او نمي تواند شرايط زندگي خود را بپذيرد. از اين رو چشم انداز او رسيدن به طبقه بورژواست اما «بي رحمي» بورژوا را ندارد. نه با «قناعت» كارگري مي تواند چارچوب زندگي خود را ببندد نه با «بي رحمي بورژوازي» مي تواند كوله بار خود را ببندد! با ديدن قصرها و اتوموبيل هاي گرانقيمت بورژواها آه حسرت مي كشد و با ديدن پشت خميده فقرا اشك غم در چشمانش جمع مي شود!
خرده بورژوا نيز مانند لمپن پرولتاريا فاقد هويت جمعي است. هويت او با «رقابت با همگنان» شكل مي گيرد نه با «همبستگي» بنابراين او نيز مانند طبقه لمپن پرولتاريا خود را ارزان مي فروشد. گفتمان «مأمورم و معذورم» در بين اين طبقه شايع است با اين تفاوت كه لمپن ها به دليل سطح پايين تر اقتصادی و فرهنگی اغلب درباره خود فروشي خود احساس گناه و پشيماني نيز ندارند اما خرده بورژوا همان زمان كه خود را مي فروشد احساس گناه و پشيماني مي كند! نتيجه اين كه خرده بورژوا سرشار از خشم است. گاهي اين خشم را درون فكني (introjection) مي كند و احساس بي كفايتي و بي عرضگي به او دست مي دهد و افسرده مي شود و گاهي اين خشم را فرافكني (projection) مي كند و نسبت به كساني كه در موضع قدرت قرار دارند دچار خشم و نفرت مي شود بنابراين حركت هايي كه خاستگاه خرده بورژوازي دارند آكنده از تمايل ناخودآگاه به تخريب هستند و گرايشات ميليشيايي دارند (به عنوان نمونه در تاريخ معاصر مي توان به اقدامات تروريستي فدائيان اسلام و چریک های چپ اشاره كرد). 
خرده بورژواها در زمينه مذهب نيز دچار تعارضات عميقي هستند. مذهب براي پرولتاريا  همان افيوني ست كه كارل #ماركس مي گفت بنابراين پرولتاريا معتاد اين افيون است و كمتر پيش مي آيد كه در زمينه مصرف افيونش دو دلي داشته باشد. ازآن سو بورژواها در عمل كاملاً سكولار هستند و نام هر آئيني را يدك بكشند در عمل تنها به منافع خود فكر مي كنند و بس! اما خرده بورژوا با موضوع مذهب درگيري دروني دارد. نه مي تواند با اين افيون آرام گيرد و نه مي تواند همچون بورژوا از آن استفاده ابزاري كند بنابراين خرده بورژوا دچار دغدغه ها ي عميق هستی شناختي و اخلاقي است، نه به بندر آرامي مي رسد و نه مي تواند دست از قايقراني بكشد و تسليم امواج شود: كتاب مي خواند، گفتگو مي كند، كنجكاوي مي كند و خودكاوي و خودسرزنش سازي دارد.

آينده يك خرده بورژوا:
چه خرده بورژوا بر احساساتش غالب شود و براي رسيدن به چشم اندازهاي بورژوایی پا روي هم حسي عاطفي و دغدغه هاي اخلاقيش بگذارد و بتواند خود را تا حد بورژواها بالا بكشد و چه از آن سو پا روي منافع اقتصاديش بگذارد و شرايط مالي مشابه طبقه پرولتاريا پيداكند تا پايان عمر درگير تعارض و كشمكش دروني خواهد بود. ممكن است استفاده دائمي از داروهاي روانگرا يا الكل و مواد او را آرام كند يا عضويت در يك فرقه ديني جدید به او آرامش دهد امّا هميشه آتش زير خاكستر است ولی بسته به اين كه به كدام طبقه بپیوندد نسل بعدي او خصلت هاي جمعي آن طبقه را مي پذيرند و از تعارض رها مي شوند. اما اگر خرده بورژوا در همین طبقه باقي بماند نسل بعدي او نيز سرنوشتي مشابه را به ارث مي برند.

تفَرد، حقيقت يا افسانه؟ :
همان طور كه در مقدمه مقاله گفتم، كارل گوستاو #يونگ، با مطرح كردن موضوع تفَرد امكان رهایي از جبر روان جمعي را مطرح مي كند. از آن جا كه ديدگاه يونگ صبغه ای «ليبراليستي» (فرد- محور) دارد و از اساس با ديدگاه هاي «سوسياليستي» (جامعه- محور) غير قابل جمع است اين نظريه او را نمي توانيم در سيستم زباني ماركسيستي تأئيد يا رد نماييم. از ديدگاه سوسياليستي، فرد سالم در يك نظام اقتصادي بيمار (كاپيتاليسم) غير قابل تحقق است بنابراين،نه تنها فرایند تفَرد كه کلیّت بحث سلامت روان زیر مجموعهٔ نظام اقتصادي- اجتماعي است.

وجه مثبت تعارض! :
گرچه تعارض همچون آتشي سوزان فرد دچار را مي سوزاند اما همين تعارض جنبه مثبتي نيز دارد: خودآگاهي! همان طور كه شما به حضور بدن تان زمانی آگاه مي شويد كه دچار درد جسماني باشيد، به حضور تمامَيت «خود»تان نيز تنها در شرايط كشمكش دروني آگاه مي شويد. بنابراين خرده بورژوا همان طو ر كه محكوم به تعارض است مشمول خود آگاهی است. بورژوا، پرولتاريا و لمپن پرولتاريا «نوعاً» فاقد خودآگاهي اند و رفتاري مكانيكي وماشين وار دارند اما خرده بورژوا بودن فرد را دغدغه مند و در عين حال عصيانگر، غير قابل پيش بيني و غير مكانيكي مي كند. 
هنگامي كه #آلبركامو مي گويد: «عصيان مي كنم، پس هستم» و #ژان_پل_سارتر مي گويد: «انسان بودن يعني دغدغه داشتن» خرده بورژوا را توصيف مي كنند!

#دكترمحمدرضاسرگلزايي_روانپزشک

@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#مقاله
#آرمانشهر_و_ویرانشهر -قسمت دوم

در سال 1950 جوزف مک کارتی سناتور جمهوری خواه ایالت ویسکانسین "جهاد ضد کمونیسم" را راه اندازی کرد.
مک کارتی علاوه بر راه اندازی مجدد "تصفیه" در دانشگاه ها، سینما و سازمان های دولتی، "ادبیات ضد آمریکایی" را نیز هدف قرار داد و جریان "مک کارتیسم" سی هزار کتاب که به گفته همکاران مک کارتی طرفدار کمونیسم محسوب می شدند از کتابخانه ها جمع آوری شدند!
در "دکترین ترومن" و "مک کارتیسم" سبک زندگی آمریکایی به گونه ای تبدیل به یک "اتوپیا" شد و هر نوع انتقاد از این سبک زندگی زمینه ساز حرکت به سمت "دیس توپیا " قلمداد شد!
"هراس سرخ" امکان دستگیری 140 نفر از رهبران احزاب کمونیست آمریکا را فراهم آورد، بازجویی و تصفیه کارکنان دانشگاه ها و وزارتخانه ها امکانپذیر شد و استراق سمع مکالمات تلفنی شهروندان توسط سیستم های امنیتی معمول گشت! هراس از دیس توپیا خود زمینه ساز دیس توپیایی دیگری شد!
اما جدا از لیبرالیسم در عرصه سیاسی، جریان قدرتمندی از لیبرالیسم نیز وارد عرصه روانشناسی شد. این جریان، تلاش برای تغییر دادن جامعه و مبارزه بر علیه بی عدالتی را یک "دن کیشوتیسم" می داند و سعی در بی اعتبار کردن هر نوع مبارزه اجتماعی دارد.
این جریان هر نوع تلاش برای مقابله با نهادهای قدرت را با برچست "عقده اودیپ" حرکت آنارشیستی ناشی از مشکل داشتن با پدر و تثبیت لیبیدو در مرحله اودیپال به سخره می گیرد.
ویکتور فرانکل - روانپزشک اتریشی- در کتاب "پزشک و روح" به شرح حال یکی از بیمارانش می پردازد که دیپلمات وزارت خارجه امریکا بوده و سال ها تحت درمان روانکاوی قرار داشته چرا که با سیاست خارجی امپریالیستی آمریکا مخالف بوده و قصد استعفا داشته ولی روانکاوش معتقد بوده مخالفت او با سیاست خارجی امریکا ناشی از عقده اودیپ است و او باید به جای استعفا به کندو کاو در رابطه اش با پدر در دوران کودکی بپردازد!
روانشناس لیبرالیست هر نوع فداکاری و جانبازی برای آرمان های اجتماعی را با برچسب "مازوخیسم" بی ارزش می کند، هر نوع مخالفت با نهادهای قدرت را با برچسب "آنارشیسم" به سخره می گیرد و هر نوع تسلیم ناپذیری در برابر نهادهای قدرت را ارائه "عقده ادیپ" می داند.
از دیدگاه روانشناسی لیبرالیست هر نوع تلاش اجتماعی برای حرکت به سوی "اتوپیا" بیهوده است و "اتوپیا" تنها در درون فرد محقق می شود و "سفر قهرمانی" باید منجر به این شود که به جای جنگیدن با وضع موجود، با جهان همان گونه که هست به صلح برسیم.
در عرصه ادبیات نیز ، روشنفکری خرده بورژوا به همین سو حرکت کرد. قهرمان قصه ها به جای کنش اجتماعی به درون خود فرو می رود و به خلق بهشت کوچکی در میان یک جهنم بزرگ موفق می شود. در این حوزه از ادبیات، قهرمان قصه از چریک مسلکی به صوفی منشی می رسد و بر خلاف افلاطون، همچون لائوتسوی چینی به این نتیجه می رسد که اگر فرد متعادل شود، می بیند که جهان متعادل است. این گونه است که روشنفکر خرده بورژوا در نهایت به گفتان شبه مذهبی عرفانی پناه می برد و کافه های پر از دود سیگار و موزیک "بودابار" و در حد اعلای آن پاتوق های پینک فلوید و ماری جوانا تبدیل به "خانقاه هایی " می شوند که رمقی برای" "کنش اجتماعی" باقی نمی گذارند.
کتاب #بازگشت_به_ناکجاآباد که گفتگویی است بین امانوئل آرتری و سیمون لامارته با ترجمه علی کبیری نقدی است هوشمندانه بر این روشنفکری خرده بورژوایی که در نهایت به یک "اتوپیایی تخیلی" تن میدهد.
بر خلاف جریان روشنفکری در آمریکای لاتین که عمدتأ خصلت سوسیالیستی خود را حفظ کرده است، جریان روشنفکری در ایران به سرعت پس از کودتای 28 مرداد 1332 به سمت لیبرالیستی شدن افراطی پیش رفت. قطعأ یکی از مهم ترین دلایل تاریخی آن اشتباهات استراتژیک حزب توده بود که به جای دفاع از سوسیالیسم خود را موظف به دفاع از منافع همسایه بزرگ می دید اما شاید یکی از دلایل عمیق تر این ماجرا گرایش فرهنگی ایرانیان به صوفی گری و عرفان زدگی باشد که در شرایط دشوار گریز از اجتماع را جایگزین کنش اجتماعی می کنند!

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

پی نوشت ها: 

پیشنهاد می کنم مقالات زیر را از همین نگارنده در همین سایت که مرتبط با موضوع مقاله هستند را نیز مطالعه بفرمایید:
#ناخودآگاه_جمعی_خرده_بورژواها #آیا_فمینیسم_بدون_سوسیالیسم_ممکن_است
#عرفان_زدگی_درفرهنگ_ایرانی
#روشنفکری_و_روشنفکرمآبی

@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#مقاله
#تحلیل_جامعه_شناختی_برادران_کارامازوف
پی نوشت:

«لمپن» یا «لومپن»: مخفف «لومپن پرولتاریا» است به معنای «پرولتاریای ژنده». این اصطلاح را اولین بار «کارل مارکس» و «فردریش انگلس» در دومین کتاب مشترک خود (ایدئولوژی آلمانی: 1845) به کار بردند. آنان در  این اثر و آثار بعدی خود «لومپن پرولتاریا» را «خرده طبقه ای» در جامعه دانستند که برخلاف «بورژوازی» و «پرولتاریا» در تولید نقشی ندارد و در حاشیه ی اجتماع از راه های مشکوک مانند «کلاهبرداری»، «واسطه گری»، «قاچاق» و «گدایی» امرار معاش می کند. مارکس این گروه اجتماعی  را وابسته و ریزه خوار بورژوازی و اشرافیت می بیند و به همین خاطر آنان را ضدانقلابی ارزیابی می کند.
برای اطلاع بیشتر از تحلیل مارکسیستی طبقات اجتماعی پیشنهاد می کنم دو مقاله ی #ناخودآگاه_جمعی_خرده_بورژواها و #آیا_فمینیسم_بدون_سوسیالیسم_ممکن_است؟ را نیز در سایت و کانال تلگرام بنده مطالعه کنید.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#پرسش_و_پاسخ

▫️پرسش:

سلام جناب دکتر عزیز 
بسیار سپاسگزار بخاطر آموزشها و مطالبتون

جناب دکتر دارم مطالب از اول میخونم یکی از نوشته هاتونو نفهمیدم البته قطعا بخاطر درک و سواد کم من هست به همین دلیل خواهش میکنم لطف کنید و توضیحی بدین. متشکرم
نوستالژی یعنی جستجوی خدا در گذشته، در حالی که خدا در آینده منزل دارد!
خب من یاد گرفتم خدا رو نه در گذشته و نه در آینده میشه پیدا کرد. خدا در لحظه اکنون هست و گذشته و آینده حجاب خدا هستند.
میشه در مورد اون قسمت که فرمودید خدا در آینده منزل دارد برام بگید.  ممنونم


▫️پاسخ #دکترسرگلزایی :

با سلام و احترام
من بر اساس دیدگاه گئورگ ویلهلم #هگل که جهان را حرکت ایدهٔ کل به سوی خودآگاهی کامل می دانست و بر اساس دیدگاه #یونگ که خدا را معادل #ناخودآگاه_جمعی می دانست باور دارم که  آرمانی که ما نام خدا را بر آن می نهیم همان تحقّق خودآگاهی کامل است که هنوز محقّق نشده است. گرچه برآرای هگل و یونگ نقدهای جدّی وارد است ولی در این زمینه رأی این دو نظریه پرداز را پسندیده ام. در این زمینه می توانید مقالهٔ #انسان_و_تاریخ؛ #از_هگل_تا_یونگ بنده را در سایت یا کانال تلگرامم مطالعه فرمایید. کتاب های #شناخت_روان فابیو مارکزی (تالار کتاب) و #صفر_تولد_ومرگ_درفیزیک_جدید دکتر مسعود ناصری (انتشارات مثلث) و فصل آخر کتاب #انسان_خردمند یووال نوح هراری (فرهنگ نشر معاصر) به شما در تصوّر این مفهوم کمک می کنند.

سبز باشید

T.me/drsargolzaei
#مقاله
#ناخودآگاه_جمعی_خرده_بورژواها
قسمت اول

مقدمه:
گرچه اولين بار اصطلاح«ناخودآگاه جمعي» را دكتر كارل گوستاو #يونگ -روانپزشك و اسطوره شناس سوئيسي- وضع كرد ولي پيش از او و هم زمان با او نظريه پردازان زيادي به موضوع «روان جمعي» با اصطلاحات ديگري اشاره كردند. چيزي كه يونگ به اين مقوله اضافه كرد مطرح كردن «امكان رها شدن از اسارت روان جمعي» بود: انساني كه مراحل تفَرد (individuation) را طي كند از زنجيره هاي نامرئي روان جمعي (mass psyche) رها مي گردد.
چيزي كه بين يونگ و صاحب نظران دیگر متفاوت بود، ديدگاه آن ها درباره محتواي ناخودآگاه جمعی بود. «گئورگ ويلهلم #هگل» مرحله تاريخي (روح تاریخ) را محتواي ناخودآگاه جمعي مي دانست، #كارل_ماركس طبقه اقتصادي را و #ژاك_لاكان زبان را، در حالي كه نگاه يونگ به ناخودآگاه جمعي نگاهي «اسطوره اي» بود كه به وضوح در تحليل او از علَت دو جنگ جهاني  دیده می شود (كتاب يونگ و سياست: ولاديمير والتر اوداینیک- نشر ني)
در اين مقاله مي خواهم نه با ديدگاه يونگي كه با ديدگاه ماركس به مصداقي از ناخودآگاه جمعي بپردازم: ناخودآگاه جمعي خرده بورژواها!

مفهوم طبقه:
ازديدگاه ماركس، دو طبقه اصلي و دو طبقه فرعي در ساختار اقتصادي-اجتماعي قابل تشخيص هستند. طبقات اصلي عبارتند از طبقه بورژا و طبقه پرولتاريا. 
طبقه پرولتاريا، شامل افرادي است كه كار مي كنند و ازحاصل كار خود در حدَ نيازهاي ضروري زندگي بهره مند مي شوند. امَا اين افراد از آن جا كه صاحب منابع اقتصادي (معدن، مزرعه، زمين ساختماني) و ابزارهاي اقتصادي (كارخانه، ماشين) نيستند تعيين كننده «شرايط كار» نيستند بلكه كساني كه صاحب منابع و ابزارهاي اقتصادي هستند «شرايط كاري» را تعيين مي كنند و طبعاً اين افراد شرايط كار را به گونه اي تعيين مي كنند كه بيشترين سهم را از «ارزش افزوده» ببرند و حداقل سهم را به طبقه پرولتاريا بپردازند. اين افراد را بورژوا مي ناميم. 
اما علاوه بر دو طبقه اصلي پرولتاريا و بورژوا، دو طبقه فرعي نيز وجود دارند. يكي طبقه خرده بورژوا و ديگري طبقه لمپن پرولتاريا.

خرده بورژواها درمرز ميان بورژواها و پرولتاريا قرار مي گيرند. آن ها از كارگري به «سركارگري» ارتقاء يافته اند (چه به لحاظ بالارفتن درآمد و چه به لحاظ اجتماعي) و در واقع واسطه اي هستند بين بورژوا (صاحب كارخانه- صاحب زمين) و پرولتاريا (كارگران).

آخرين طبقه نيز لمپن پرولتاريا است. اين افراد از نظر مالي در سطح پاييني قرار دارند و از اين نظر به طبقه پرولتاريا نزديك هستند اما برخلاف طبقه پرولتاريا  به كاري كه ارزش افزوده ايجاد كند اشتغال ندارند و اغلب مشغول كارهاي گروهي وتيمي نيز نيستند و در نتيجه برخلاف پرولتاريا فاقد «هويت جمعي» هستند. كساني كه شغل هاي كاذب يا غير قانوني دارند (گداها- جيب برها- شرَخرها-خرده فروشان مواد مخدر- روسپي ها) جزو طبقه لمپن پرولتاریا قرار دارند. به عقيده ماركس اين گروه (لمپن پرولتاريا) برخلاف طبقه پرولتاريا،  نقش «ضد انقلابي» دارند يعني مانع حركت طبقه كارگر براي تشكيل يك جامعه سوسياليستي مي گردند. آن ها به دليل فقدان هویت گروهی و فقدان آگاهی طبقاتی با قيمت پايين خود را مي فروشند بنابراين طبقه ی بورژوا از اين طبقه براي سركوب طبقه پرولتاريا استفاده مي كند.

روان شناسي خورده بورژواها:
دراين مقاله مي خواهم به روانشناسي خرده بورژواها بپردازم: طبقه اي كه خاستگاهش در طبقه پرولتارياست و چشم اندازش در طبقه بورژوا بنابراين هميشه گرفتاركشمكش دروني (تعارض) است.
مطرح كردن اين ماجرا در اين مقاله از اين جهت برايم مهم بود كه اغلب مراجعان به رواندرمانگرها از طبقه خرده بورژوا هستند و گرچه آن ها تعارض هایشان را در سطح كاملاً فردي و خانوادگي مطرح مي كنند اما لازم است رواندرمانگران به اين مسأله آگاهي داشته باشند كه ريشه عميق اغلب تعارضات اين افراد سطح ناخودآگاه جمعي طبقاتي آن هاست.
 بورژواها فاقد هم حسي با طبقه كارگر هستند. آن ها نسبت به طبقه پرولتاريا يا دلسوزي ندارند بلكه به آن ها «نگاه ابزاري» دارند. ممكن است حتي در تامين معاش و رفاه آن ها تلاش كنند اما نه به سبب «درك انساني شرايط زندگي آن ها» بلكه به سبب اين كه مي خواهند از اين طريق انگيزه و همكاري آن ها را در زمينه توليد و خدمات بالا ببرند اما دراين زمينه نظريه بورژوا اين است: «مواظب باشيد بيش از ظرفيت شان به آن ها ندهيد، جنبه اش را ندارند، هار مي شوند!». 
اما يك خرده بورژوا با طبقه پايين تر از خودش (چه پرولتاريا و چه حتي لمپن پرولتاريا) هم حسي (sympathy) دارد،

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

T.me/drsargolzaei
#مقاله
#ناخودآگاه_جمعی_خرده_بورژواها
قسمت دوم

زيرا خود خاستگاه (ريشه) در آن طبقه دارد بنابراين نمي تواند رنج اين طبقه را تحمل كند اما از آن سو حشر و نشر با طبقه بورژوا، آرزوهاي او را ارتقاء داده و او نمي تواند شرايط زندگي خود را بپذيرد. از اين رو چشم انداز او رسيدن به طبقه بورژواست اما «بي رحمي» بورژوا را ندارد. نه با «قناعت» كارگري مي تواند چارچوب زندگي خود را ببندد نه با «بي رحمي بورژوازي» مي تواند كوله بار خود را ببندد! با ديدن قصرها و اتوموبيل هاي گرانقيمت بورژواها آه حسرت مي كشد و با ديدن پشت خميده فقرا اشك غم در چشمانش جمع مي شود!
خرده بورژوا نيز مانند لمپن پرولتاريا فاقد هويت جمعي است. هويت او با «رقابت با همگنان» شكل مي گيرد نه با «همبستگي» بنابراين او نيز مانند طبقه لمپن پرولتاريا خود را ارزان مي فروشد. گفتمان «مأمورم و معذورم» در بين اين طبقه شايع است با اين تفاوت كه لمپن ها به دليل سطح پايين تر اقتصادی و فرهنگی اغلب درباره خود فروشي خود احساس گناه و پشيماني نيز ندارند اما خرده بورژوا همان زمان كه خود را مي فروشد احساس گناه و پشيماني مي كند! نتيجه اين كه خرده بورژوا سرشار از خشم است. گاهي اين خشم را درون فكني (introjection) مي كند و احساس بي كفايتي و بي عرضگي به او دست مي دهد و افسرده مي شود و گاهي اين خشم را فرافكني (projection) مي كند و نسبت به كساني كه در موضع قدرت قرار دارند دچار خشم و نفرت مي شود بنابراين حركت هايي كه خاستگاه خرده بورژوازي دارند آكنده از تمايل ناخودآگاه به تخريب هستند و گرايشات ميليشيايي دارند (به عنوان نمونه در تاريخ معاصر مي توان به اقدامات تروريستي فدائيان اسلام و چریک های چپ اشاره كرد). 
خرده بورژواها در زمينه مذهب نيز دچار تعارضات عميقي هستند. مذهب براي پرولتاريا  همان افيوني ست كه كارل #ماركس مي گفت بنابراين پرولتاريا معتاد اين افيون است و كمتر پيش مي آيد كه در زمينه مصرف افيونش دو دلي داشته باشد. ازآن سو بورژواها در عمل كاملاً سكولار هستند و نام هر آئيني را يدك بكشند در عمل تنها به منافع خود فكر مي كنند و بس! اما خرده بورژوا با موضوع مذهب درگيري دروني دارد. نه مي تواند با اين افيون آرام گيرد و نه مي تواند همچون بورژوا از آن استفاده ابزاري كند بنابراين خرده بورژوا دچار دغدغه ها ي عميق هستی شناختي و اخلاقي است، نه به بندر آرامي مي رسد و نه مي تواند دست از قايقراني بكشد و تسليم امواج شود: كتاب مي خواند، گفتگو مي كند، كنجكاوي مي كند و خودكاوي و خودسرزنش سازي دارد.

آينده يك خرده بورژوا:
چه خرده بورژوا بر احساساتش غالب شود و براي رسيدن به چشم اندازهاي بورژوایی پا روي هم حسي عاطفي و دغدغه هاي اخلاقيش بگذارد و بتواند خود را تا حد بورژواها بالا بكشد و چه از آن سو پا روي منافع اقتصاديش بگذارد و شرايط مالي مشابه طبقه پرولتاريا پيداكند تا پايان عمر درگير تعارض و كشمكش دروني خواهد بود. ممكن است استفاده دائمي از داروهاي روانگرا يا الكل و مواد او را آرام كند يا عضويت در يك فرقه ديني جدید به او آرامش دهد امّا هميشه آتش زير خاكستر است ولی بسته به اين كه به كدام طبقه بپیوندد نسل بعدي او خصلت هاي جمعي آن طبقه را مي پذيرند و از تعارض رها مي شوند. اما اگر خرده بورژوا در همین طبقه باقي بماند نسل بعدي او نيز سرنوشتي مشابه را به ارث مي برند.

تفَرد، حقيقت يا افسانه؟ :
همان طور كه در مقدمه مقاله گفتم، كارل گوستاو #يونگ، با مطرح كردن موضوع تفَرد امكان رهایي از جبر روان جمعي را مطرح مي كند. از آن جا كه ديدگاه يونگ صبغه ای «ليبراليستي» (فرد- محور) دارد و از اساس با ديدگاه هاي «سوسياليستي» (جامعه- محور) غير قابل جمع است اين نظريه او را نمي توانيم در سيستم زباني ماركسيستي تأئيد يا رد نماييم. از ديدگاه سوسياليستي، فرد سالم در يك نظام اقتصادي بيمار (كاپيتاليسم) غير قابل تحقق است بنابراين،نه تنها فرایند تفَرد كه کلیّت بحث سلامت روان زیر مجموعهٔ نظام اقتصادي- اجتماعي است.

وجه مثبت تعارض! :
گرچه تعارض همچون آتشي سوزان فرد دچار را مي سوزاند اما همين تعارض جنبه مثبتي نيز دارد: خودآگاهي! همان طور كه شما به حضور بدن تان زمانی آگاه مي شويد كه دچار درد جسماني باشيد، به حضور تمامَيت «خود»تان نيز تنها در شرايط كشمكش دروني آگاه مي شويد. بنابراين خرده بورژوا همان طو ر كه محكوم به تعارض است مشمول خود آگاهی است. بورژوا، پرولتاريا و لمپن پرولتاريا «نوعاً» فاقد خودآگاهي اند و رفتاري مكانيكي وماشين وار دارند اما خرده بورژوا بودن فرد را دغدغه مند و در عين حال عصيانگر، غير قابل پيش بيني و غير مكانيكي مي كند. 
هنگامي كه #آلبركامو مي گويد: «عصيان مي كنم، پس هستم» و #ژان_پل_سارتر مي گويد: «انسان بودن يعني دغدغه داشتن» خرده بورژوا را توصيف مي كنند!

#دكترمحمدرضاسرگلزايي_روانپزشک

T.me/drsargolzaei
#پرسش_و_پاسخ
#ناخودآگاه_جمعی_یونگ

پرسش:

درود به شما

سپاس فراوان از اینکه همه ی ایمیل های من رو جواب دادید. خیلی ممنون از توجه و مهربانی شما.

کارل یونگ دو نوع هنر رو باز می شناسد.

۱- آنکه از ناخودآگاه شخصی می آید.
۲- آنکه از ناخودآگاه جمعی می آید.

در هنر سینما چه کارگردان هایی یا دقیقا چه فیلم هایی برآمده از ناخودآگاه جمعی اند؟ و دیدن آن آثار چه کمکی می تواند بکند ؟ آیا آن آثار قابل تحلیل هستند ؟ در فرایند درمان کدام نوع از آثار ( برآمده از ناخودآگاه شخصی یا جمعی ) می تواند به فرد کمک کند؟ 


پاسخ #دکترسرگلزایی:

با سلام و احترام

اوّل این که بنده این نقل قول از یونگ را در مصاحبه های آقای عباس مخبر (مترجم و محقّق حوزهٔ اسطوره شناسی) خوانده ام و در کتاب «خلاقیت» اوشو نیز خوانده ام ولی خودم در کتاب های یونگ این تقسیم بندی را پیدا نکرده ام، لذا سپاسگزار می شوم اگر کتابی که منبع نقل قول تان است را به من بفرمایید.

دوّم این که گذشته از این که صاحب این تقسیم بندی راجع به هنر چه کسی باشد می توانم اینطور توضیح دهم که برای آن دسته هنرمندانی که هنرشان ابزاری است برای بیان رؤیاها و تألّمات شخصی شان، هنر ابزاری است برای بیان خویش و التیام خویشتن و مخاطبانی از هنر این افراد بهره می برند که به واسطهٔ اثر هنری آن هنرمند زبانی برای بیان آنچه در درون شان زبانی نیافته است می یابند؛ در حالی که دستهٔ دوّم هنرمندان زبانی هستند برای بیان ناخودآگاه جمعی جامعه شان و در نتیجه به خودآگاهی، بیداری و رشد جامعه کمک می کنند. اینها از زمرهٔ افرادی هستند که به تعبیر یونگ (در کتاب رؤیاها-ترجمه دکتر ابوالقاسم اسماعیل پور-نشر قطره) «رؤیاهای بزرگ» و به تعبیر دکتر عبدالکریم سروش «رؤیاهای رسولانه» می بینند.  برای مثال سهراب سپهری شاعری است که ناخودآگاه شخصی خود را به زیبایی ابراز می کند در حالی که احمد شاملو زبان زمانه و جامعه است.

در کارگردانان صاحب نام من می توانم آلفرد هیچکاک را نمونه ای از بیان هنرمندانهٔ ناخودآگاه شخصی بدانم در حالی که بهرام بیضایی نمونه ای از بیان هنرمندانهٔ ناخودآگاه جمعی ماست.

همیشه نیز نمی توان چنین خط مرز قاطعی را رسم کرد چنان که فروغ فرخزاد در همان حال که ملهم از ناخودآگاه شخصی اش بود راوی ناخودآگاه جمعی ما نیز بود. فدریکو فللینی در فیلم «هشت ونیم» و آندری تارکوفسکی در فیلم «آینه» همزمان بیان کنندهٔ ناخودآگاه شخصی و جمعی هستند.

فایل صوتی تحلیل بنده از هر دوی این فیلم ها در کانال تلگرامم موجود است.

سوّم- پیشنهاد می کنم یادداشت من با عنوان «رؤیا و اسطوره» را در بخش مقالات روان شناسی تحلیلی یونگ در سایت drsargolzaei.com مطالعه فرمایید.

سبز باشید

http://Instagram.com/drsargolzaei

@drsargolzaei
مقاله

#مقاله

#ناخودآگاه_جمعی_خرده‌بورژواها

مقدمه:

گرچه اولین بار اصطلاح «ناخودآگاه جمعی» را دکتر کارل گوستاو یونگ (روان‌پزشک و اسطوره شناس سوئیسی) وضع کرد ولی پیش از او و هم‌زمان با او نظریه‌پردازان زیادی به موضوع «روان جمعی» با اصطلاحات دیگری اشاره کردند. چیزی‌که یونگ به این مقوله اضافه کرد، مطرح کردن «امکان رها شدن از اسارت روانِ جمعی» بود:انسانی که مراحل تفرّد (individuation) را طی کند از زنجیره‌های نامرئی روانِ جمعی (mass psyche) رها می‌شود.
چیزی که بین یونگ و صاحب‌نظران دیگر متفاوت بود دیدگاه آن‌ها درباره محتوای ناخودآگاه جمعی بود. «گئورگ ویلهلم هگل» مرحله تاریخی را محتوای ناخودآگاه جمعی می‌دانست.
«کارل مارکس» طبقه اقتصادی را و «ژاک لاکان» زبان را، در حالی که نگاه یونگ به ناخودآگاه جمعی نگاهی «اسطوره‌ای» بود که به وضوح در تحلیل او از علّت جنگ جهانی اول قابل شناسایی است. (کتاب یونگ و سیاست: ولادیمیر اودایینگ –نشر نی)
در این مقاله می‌خواهم نه با دیدگاه یونگی که با دیدگاه مارکس به مصداقی از ناخودآگاه جمعی بپردازم: ناخودآگاه جمعی خرده‌بورژواها!...

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

برای مطالعه ادامه متن بالا لطفا به لینک زیر در وب‌سایت دکتر سرگلزایی مراجعه بفرمایید:

از اینجا بخوانید
#مقاله

#ناخودآگاه_جمعی_خرده‌بورژواها

مقدمه:

گرچه اولین بار اصطلاح «ناخودآگاه جمعی» را دکتر کارل گوستاو یونگ (روان‌پزشک و اسطوره شناس سوئیسی) وضع کرد ولی پیش از او و هم‌زمان با او نظریه‌پردازان زیادی به موضوع «روان جمعی» با اصطلاحات دیگری اشاره کردند. چیزی‌که یونگ به این مقوله اضافه کرد، مطرح کردن «امکان رها شدن از اسارت روانِ جمعی» بود:انسانی که مراحل تفرّد (individuation) را طی کند از زنجیره‌های نامرئی روانِ جمعی (mass psyche) رها می‌شود.
چیزی که بین یونگ و صاحب‌نظران دیگر متفاوت بود دیدگاه آن‌ها درباره محتوای ناخودآگاه جمعی بود. «گئورگ ویلهلم هگل» مرحله تاریخی را محتوای ناخودآگاه جمعی می‌دانست.
«کارل مارکس» طبقه اقتصادی را و «ژاک لاکان» زبان را، در حالی که نگاه یونگ به ناخودآگاه جمعی نگاهی «اسطوره‌ای» بود که به وضوح در تحلیل او از علّت جنگ جهانی اول قابل شناسایی است. (کتاب یونگ و سیاست: ولادیمیر اودایینگ –نشر نی)
در این مقاله می‌خواهم نه با دیدگاه یونگی که با دیدگاه مارکس به مصداقی از ناخودآگاه جمعی بپردازم: ناخودآگاه جمعی خرده‌بورژواها!...

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

برای مطالعه ادامه متن بالا لطفا به لینک زیر در وب‌سایت دکتر سرگلزایی مراجعه بفرمایید:

از اینجا بخوانید