#یادداشت_هفته
#مصاحبه
#روانشناسی_و_عاشقی
#قسمت_دوم
مصاحبهٔ علی ورامینی
(از صفحهٔ اندیشهٔ روزنامهٔ اعتماد)
با دکتر محمّدرضا سرگلزایی (روانپزشک)
در باب علّت، غایت و انواع عاشقی
یکی دیگر میگوید اگر کسی راجع به عشق با ما سخن نمیگفت و اگر تجربیات عاشقانه را ( مثلاً ترک نام و آبرو کردن در راه معشوق، خودکشی کردن و یا مردن در راه عشق) از فیلمها، قصهها، رمانها و آهنگهای پر سوز و گداز حذف کنند، دیگر کسی این چنین عاشق نمیشود. آن هم درست میگوید و علت فاعلی عشق را بیان میکند که در ساحت رفتاری، یادگیری و همانندسازی معنا می یابد. فردی هم که بیان میکند عشق باعث میشود یک مرد آنیمای خودش را انکشاف یا اکتشاف کند و یک زن آنیموس خودش را انکشاف و اکتشاف کند و در مسیر عاشق شدن به تمامیت برسد، آنها هم دارند راجع به علت غایی عشق صحبت میکنند که نه در عرصهٔ ملکولی، نه در عرصهٔ فرافردی (کهن الگویی)، نه در عرصهٔ رفتاری بلکه در عرصهٔ معنوی مفهوم می یابد. طبیعی است آنکه در سطح بیولوژیک راجعبه عشق صحبت میکند، دیگر نمیتواند مولکولها را مقدس بپندارد و بنابراین در سطح مولکولی حرف زدن، همهی عوامل را به قول «ماکس وبر» قداست-زدایی (disenchantment) میکند. شما هر چیز مقدسی را در سطح مولکولی نگاه کنید آنرا دچار قداستزدایی کردهاید. مثلا هر مکان مقدسی را وقتی در سطح آجرهای آن برررسی کنید، آجر که دیگر مقدس نیست، این همان آجری است که در ساخت بازارچه از آن استفاده شده، با همان ترکیب و همان شکل و از همان آجرپزی. وقتی آن مکان را ریزریز کنید و به شیشه، آهن، سیمان و آجر تبدیل شود و هرکدام در گوشهای بیافتد امر مقدس از بین میرود. اما وقتی اینها را ترکیب میکنیم و به یک تمامیتی میرسانیم، آن تمامیت ممکن است که برای ما یک هالهی قدسی بیابد و در ذهن ما امر قدسی را تداعی کند.
بنابراین اختلاف نظر میان کسانی که عشق را سُفلی میبینند با کسانی که آن را عُلیا میبینند در ساحت و سطحی است که به عشق نگاه میکنند. اگر عشق را در سطح هورمونهای جنسی ببینیم، ممکن است بهنظرمان عشق سفلی بیاید. آدم عاشق که میشود همان حرکتهایی را انجام میدهد که بقیهی نخستیها، بقیهی پریماتها و بقیهی میمونسانها انجام میدهند و همان رفتارهای جفتیابیای که در گوریل ، در شامپانزه و در اورانگوتان میتوانید ببیینید بخش زیادیاش را در انسان هم میتوانید ببینید. اگر از دیدگاه عینی و کردارشناسانهٔ علم ethology به ماجرا نگاه کنید، میگویید این که همان کاری است که اورانگوتان و شامپانزه هم میکند، کجای این عشق مقدس است؟! اما اگر از این وادی ( به قول مولانا از سر این رَبوَة) نگاه کنید که هیچ اورانگوتانی برای معشوقش غزل عاشقانه نمیسراید و هیچ اورانگوتانی برای معشوقش تاجمحل نمیسازد؛ اینجا متوجه میشوید که این عشق یک کارکردهایی دارد که آن کارکردها و آن غایتها عشق انسان را از عشق شامپانزه و اورانگوتان متمایز میکند. وقتی این سطوح اربعه ی ارسطویی را نگاه کنیم، آن وقت به جای «این یا آن»، میتوانیم به «این و آن» برسیم (به قول کارل گوستاو یونگ که می گوید: مسأله بر سر «این و آن» است، نه «این یا آن» )
• نسبت عشق با سلامت روان چیست؟ نسبت آن با تکامل روان، ذهن و یا روح چیست؟
عشق نه برای سلامت روان لازم است، نه مانع است و نه کافیست؛ یعنی آدمهایی میتوانند عاشق بشوند و سلامت روان داشته باشند و آدمهایی میتوانند عاشق نشوند و سلامت روان داشته باشند، برعکسش هم درست است: بعضی ها سلامت روان ندارند گرچه عاشقی را تجربه کرده اند و بعضی دیگر هم سلامت روان ندارند گرچه عاشقی را تجربه نکرده اند. بنابراین نه میشود به کسی که عاشق نشده بگوییم تو شرط لازم سلامت روان را نداری و نه به کسی که عاشق شده بگوییم که تو شرط سلامت روان را نداری بهخاطر اینکه عاشق شدی و عشق مانع سلامت روان است و نه به کسی که عاشق شده میتوانیم بگوییم که تو به کمال رسیدی! چنین نیست برای اینکه ما انواع عشق داریم. انواع شخصیتها و انواع فرهنگها، انواع عشقها را تولید میکند. ما به آدمی که عاشق میشود و بهخاطر آن رابطهی عاشقانه قتل انجام میدهد نمیتوانیم بگوییم که بهواسطه عشق سلامت روان پیدا کرده است. اما آن عشقی که عاشق در تجربهی عاشقی شعر میسراید یا نقاشی میکند، این عشق یک وجه هنرمندانهٔ انسانیای را در او شکفته است (همان طور پیشتر گفتم هیچ شامپانزهای، هیچ اورانگوتانی و هیچ گوریلی آن بذر و آن میوهٔ هنر و ادبیات را ندارد). این آدم تا عاشق نبوده نه شعر میفهمیده و نه میسروده است. اما حال که عاشق شده شعر میفهمد و شعر میسراید. اینجا در واقع یک پدیدهی انسانی و یک پدیدهی هنری به این آدم افزوده شده است، پس عشق در این آدم سلامت روان ایجاد میکند.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
#مصاحبه
#روانشناسی_و_عاشقی
#قسمت_دوم
مصاحبهٔ علی ورامینی
(از صفحهٔ اندیشهٔ روزنامهٔ اعتماد)
با دکتر محمّدرضا سرگلزایی (روانپزشک)
در باب علّت، غایت و انواع عاشقی
یکی دیگر میگوید اگر کسی راجع به عشق با ما سخن نمیگفت و اگر تجربیات عاشقانه را ( مثلاً ترک نام و آبرو کردن در راه معشوق، خودکشی کردن و یا مردن در راه عشق) از فیلمها، قصهها، رمانها و آهنگهای پر سوز و گداز حذف کنند، دیگر کسی این چنین عاشق نمیشود. آن هم درست میگوید و علت فاعلی عشق را بیان میکند که در ساحت رفتاری، یادگیری و همانندسازی معنا می یابد. فردی هم که بیان میکند عشق باعث میشود یک مرد آنیمای خودش را انکشاف یا اکتشاف کند و یک زن آنیموس خودش را انکشاف و اکتشاف کند و در مسیر عاشق شدن به تمامیت برسد، آنها هم دارند راجع به علت غایی عشق صحبت میکنند که نه در عرصهٔ ملکولی، نه در عرصهٔ فرافردی (کهن الگویی)، نه در عرصهٔ رفتاری بلکه در عرصهٔ معنوی مفهوم می یابد. طبیعی است آنکه در سطح بیولوژیک راجعبه عشق صحبت میکند، دیگر نمیتواند مولکولها را مقدس بپندارد و بنابراین در سطح مولکولی حرف زدن، همهی عوامل را به قول «ماکس وبر» قداست-زدایی (disenchantment) میکند. شما هر چیز مقدسی را در سطح مولکولی نگاه کنید آنرا دچار قداستزدایی کردهاید. مثلا هر مکان مقدسی را وقتی در سطح آجرهای آن برررسی کنید، آجر که دیگر مقدس نیست، این همان آجری است که در ساخت بازارچه از آن استفاده شده، با همان ترکیب و همان شکل و از همان آجرپزی. وقتی آن مکان را ریزریز کنید و به شیشه، آهن، سیمان و آجر تبدیل شود و هرکدام در گوشهای بیافتد امر مقدس از بین میرود. اما وقتی اینها را ترکیب میکنیم و به یک تمامیتی میرسانیم، آن تمامیت ممکن است که برای ما یک هالهی قدسی بیابد و در ذهن ما امر قدسی را تداعی کند.
بنابراین اختلاف نظر میان کسانی که عشق را سُفلی میبینند با کسانی که آن را عُلیا میبینند در ساحت و سطحی است که به عشق نگاه میکنند. اگر عشق را در سطح هورمونهای جنسی ببینیم، ممکن است بهنظرمان عشق سفلی بیاید. آدم عاشق که میشود همان حرکتهایی را انجام میدهد که بقیهی نخستیها، بقیهی پریماتها و بقیهی میمونسانها انجام میدهند و همان رفتارهای جفتیابیای که در گوریل ، در شامپانزه و در اورانگوتان میتوانید ببیینید بخش زیادیاش را در انسان هم میتوانید ببینید. اگر از دیدگاه عینی و کردارشناسانهٔ علم ethology به ماجرا نگاه کنید، میگویید این که همان کاری است که اورانگوتان و شامپانزه هم میکند، کجای این عشق مقدس است؟! اما اگر از این وادی ( به قول مولانا از سر این رَبوَة) نگاه کنید که هیچ اورانگوتانی برای معشوقش غزل عاشقانه نمیسراید و هیچ اورانگوتانی برای معشوقش تاجمحل نمیسازد؛ اینجا متوجه میشوید که این عشق یک کارکردهایی دارد که آن کارکردها و آن غایتها عشق انسان را از عشق شامپانزه و اورانگوتان متمایز میکند. وقتی این سطوح اربعه ی ارسطویی را نگاه کنیم، آن وقت به جای «این یا آن»، میتوانیم به «این و آن» برسیم (به قول کارل گوستاو یونگ که می گوید: مسأله بر سر «این و آن» است، نه «این یا آن» )
• نسبت عشق با سلامت روان چیست؟ نسبت آن با تکامل روان، ذهن و یا روح چیست؟
عشق نه برای سلامت روان لازم است، نه مانع است و نه کافیست؛ یعنی آدمهایی میتوانند عاشق بشوند و سلامت روان داشته باشند و آدمهایی میتوانند عاشق نشوند و سلامت روان داشته باشند، برعکسش هم درست است: بعضی ها سلامت روان ندارند گرچه عاشقی را تجربه کرده اند و بعضی دیگر هم سلامت روان ندارند گرچه عاشقی را تجربه نکرده اند. بنابراین نه میشود به کسی که عاشق نشده بگوییم تو شرط لازم سلامت روان را نداری و نه به کسی که عاشق شده بگوییم که تو شرط سلامت روان را نداری بهخاطر اینکه عاشق شدی و عشق مانع سلامت روان است و نه به کسی که عاشق شده میتوانیم بگوییم که تو به کمال رسیدی! چنین نیست برای اینکه ما انواع عشق داریم. انواع شخصیتها و انواع فرهنگها، انواع عشقها را تولید میکند. ما به آدمی که عاشق میشود و بهخاطر آن رابطهی عاشقانه قتل انجام میدهد نمیتوانیم بگوییم که بهواسطه عشق سلامت روان پیدا کرده است. اما آن عشقی که عاشق در تجربهی عاشقی شعر میسراید یا نقاشی میکند، این عشق یک وجه هنرمندانهٔ انسانیای را در او شکفته است (همان طور پیشتر گفتم هیچ شامپانزهای، هیچ اورانگوتانی و هیچ گوریلی آن بذر و آن میوهٔ هنر و ادبیات را ندارد). این آدم تا عاشق نبوده نه شعر میفهمیده و نه میسروده است. اما حال که عاشق شده شعر میفهمد و شعر میسراید. اینجا در واقع یک پدیدهی انسانی و یک پدیدهی هنری به این آدم افزوده شده است، پس عشق در این آدم سلامت روان ایجاد میکند.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei