#معرفی_کتاب
#داستان_خرس_های_پاندا به روایت یک ساکسیفونیست که دوست دختری در فرانکفورت دارد (نمایش نامه)
نویسنده: ماتئی ویسنی یک
(Matei Visniec)
مترجم: تینوش نظم جو
ناشر: ماه ریز - ۱۳۸۸ (چاپ هشتم)
نمایش نامه «ماتئی ویسنی یک» از این صحنه آغاز می شود که مردی از خواب بیدار می شود و زنی ناشناس را در بسترش می بیند. گفتگوهای کوتاه بین مرد و زن، صحنه اول نمایش نامه را شکل می دهند. این گفتگوها حول محور آشنایی این دو می چرخند، در مهمانی شب پیش، جایی که مرد مست کرده، ساکسیفون نواخته، شعر خوانده و سرانجام روی لباس زن بالا آورده است!
در صحنه های بعد با مرد بیشتر آشنا می شویم، با سبک زندگی او، خانواده اش، شغلش و خاطراتش؛ امّا زن در تمام نمایشنامه در سایه می ماند. او تنها مصاحبی صمیمی و همدل است، گوشی شنوا، نوازش دهنده و مونس.
آرام آرام گفتگوهای بین مرد و زن قالب واژه ها را ترک می کنند و تبدیل به ندا و سپس تبدیل به سکوت می شوند و در انتهای نمایش نامه، مرد و زن از "قالب تن" خارج می شوند و تبدیل به یک آواز می شوند.
با یک تحلیل یونگی می توان نمایش نامه "خرس های پاندا" را سیر و سلوک یک مرد در مسیر ارتباط با "وحی شخصی اش" دانست، همان پدیده ای که "کارل گوستاو یونگ" نام آن را "آنیما" یا "مادینه روان" می گذارد: بخش زنانهٔ درون یک مرد، همان بخشی که یک مرد را صاحب خلاقیت، اشراق، الهام و کشف و شهود می کند.
مرد ابتدا زن را نمی شناسد اما ملاقاتش با زن در "احوالات دیونیزوسی" رخ داده است: موسیقی، شعر، مستی، خود را بالا آوردن و از هوش رفتن.
پس از ارتباط مرد با «آنیمایش» پرندگانی از جنس نور در خانهٔ او لانه می کنند و با هر واژه، هر فکر و هر نفس او زاد و ولد می کنند. این همان مسیر "هنرمند شدن" از دیدگاه یونگی است: ارتباط یک مرد با آنیما (مادینه روان درونش).
"ماتئی ویسنی یک" در این نمایش نامه بسیار کوتاه به شکلی شاعرانه و استعاره ای، جهان شناسی و هستی شناسی (اُنتولوژی) خود را بیان می کند:
زایش و مرگ، وحدت و کثرت، جسم و جان، واژه و معنا در یک دیالکتیک شاعرانه از یکدیگر متولد می شوند و در یکدیگر می میرند.
نمایش نامه "خرس های پاندا" خود، پیکره (فرمی) آنیمایی دارد: بی زمانی، بی مکانی، ابهام، ایهام و فضایی پر از افسون، راز و مستی خواننده را با ذات "آنیمایی" زندگی متصل می سازد.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/PandaStory.jpg
#داستان_خرس_های_پاندا به روایت یک ساکسیفونیست که دوست دختری در فرانکفورت دارد (نمایش نامه)
نویسنده: ماتئی ویسنی یک
(Matei Visniec)
مترجم: تینوش نظم جو
ناشر: ماه ریز - ۱۳۸۸ (چاپ هشتم)
نمایش نامه «ماتئی ویسنی یک» از این صحنه آغاز می شود که مردی از خواب بیدار می شود و زنی ناشناس را در بسترش می بیند. گفتگوهای کوتاه بین مرد و زن، صحنه اول نمایش نامه را شکل می دهند. این گفتگوها حول محور آشنایی این دو می چرخند، در مهمانی شب پیش، جایی که مرد مست کرده، ساکسیفون نواخته، شعر خوانده و سرانجام روی لباس زن بالا آورده است!
در صحنه های بعد با مرد بیشتر آشنا می شویم، با سبک زندگی او، خانواده اش، شغلش و خاطراتش؛ امّا زن در تمام نمایشنامه در سایه می ماند. او تنها مصاحبی صمیمی و همدل است، گوشی شنوا، نوازش دهنده و مونس.
آرام آرام گفتگوهای بین مرد و زن قالب واژه ها را ترک می کنند و تبدیل به ندا و سپس تبدیل به سکوت می شوند و در انتهای نمایش نامه، مرد و زن از "قالب تن" خارج می شوند و تبدیل به یک آواز می شوند.
با یک تحلیل یونگی می توان نمایش نامه "خرس های پاندا" را سیر و سلوک یک مرد در مسیر ارتباط با "وحی شخصی اش" دانست، همان پدیده ای که "کارل گوستاو یونگ" نام آن را "آنیما" یا "مادینه روان" می گذارد: بخش زنانهٔ درون یک مرد، همان بخشی که یک مرد را صاحب خلاقیت، اشراق، الهام و کشف و شهود می کند.
مرد ابتدا زن را نمی شناسد اما ملاقاتش با زن در "احوالات دیونیزوسی" رخ داده است: موسیقی، شعر، مستی، خود را بالا آوردن و از هوش رفتن.
پس از ارتباط مرد با «آنیمایش» پرندگانی از جنس نور در خانهٔ او لانه می کنند و با هر واژه، هر فکر و هر نفس او زاد و ولد می کنند. این همان مسیر "هنرمند شدن" از دیدگاه یونگی است: ارتباط یک مرد با آنیما (مادینه روان درونش).
"ماتئی ویسنی یک" در این نمایش نامه بسیار کوتاه به شکلی شاعرانه و استعاره ای، جهان شناسی و هستی شناسی (اُنتولوژی) خود را بیان می کند:
زایش و مرگ، وحدت و کثرت، جسم و جان، واژه و معنا در یک دیالکتیک شاعرانه از یکدیگر متولد می شوند و در یکدیگر می میرند.
نمایش نامه "خرس های پاندا" خود، پیکره (فرمی) آنیمایی دارد: بی زمانی، بی مکانی، ابهام، ایهام و فضایی پر از افسون، راز و مستی خواننده را با ذات "آنیمایی" زندگی متصل می سازد.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/PandaStory.jpg
#پرسش_و_پاسخ
*پرسش:
با درود و خسته نباشید
طبق معمول جا داره از مطالب پرباری که برامون میذارید نهایت تشکر رو داشته باشم همچنین از اینکه وقت گرانبهاتون رو به ما اختصاص میدید بسیار سپاسگزارم. در کانال کتابی رو به نام #داستان_خرس_های_پاندا معرفی کردید که در قسمتی از اون ویژگی های آنیما مثل خلاقیت و الهام و اشراق و ... رو بیان کردید. خواستم بدونم یک مرد برای تقویت بخش آنیمایی روانش چه کارهایی میتونه انجام بده؟؟ اگر امکانش هست منبع خوبی رو هم برام معرفی کنید تو این زمینه.
با سپاس فراوان.
مانا باشید.
*پاسخ #دکترسرگلزایی :
سلام و احترام
ممنونم که نوشته هایم را می خوانید.
در واقع برای تقویت وجه آنیمایی روان باید "کاری نکرد" ، باید دست از کار کشید، چرا که آنیما با سکوت و سکون و انعطاف و تسلیم معنا می یابد نه با تلاش و انتخاب و پشتکار و تقلّا. به همین دلیل است که #لائوتزو در کتاب "تائو ته چینگ" دعوت به "بی عملی" می کند. من #تائو_ته_چینگ را با ترجمهٔ امیرحسن قائمی و ایوب کوشان خوانده ام ولی تهیهٔ ترجمهٔ فرشید قهرمانی راحت تر است. علاوه بر این کتاب خلّاقیت راجنیش باگوان (اوشو) با ترجمه مرجان فرجی نیز برای فهم سبک زندگی آنیمایی مفید است.
تندرست باشید
@drsargolzaei
*پرسش:
با درود و خسته نباشید
طبق معمول جا داره از مطالب پرباری که برامون میذارید نهایت تشکر رو داشته باشم همچنین از اینکه وقت گرانبهاتون رو به ما اختصاص میدید بسیار سپاسگزارم. در کانال کتابی رو به نام #داستان_خرس_های_پاندا معرفی کردید که در قسمتی از اون ویژگی های آنیما مثل خلاقیت و الهام و اشراق و ... رو بیان کردید. خواستم بدونم یک مرد برای تقویت بخش آنیمایی روانش چه کارهایی میتونه انجام بده؟؟ اگر امکانش هست منبع خوبی رو هم برام معرفی کنید تو این زمینه.
با سپاس فراوان.
مانا باشید.
*پاسخ #دکترسرگلزایی :
سلام و احترام
ممنونم که نوشته هایم را می خوانید.
در واقع برای تقویت وجه آنیمایی روان باید "کاری نکرد" ، باید دست از کار کشید، چرا که آنیما با سکوت و سکون و انعطاف و تسلیم معنا می یابد نه با تلاش و انتخاب و پشتکار و تقلّا. به همین دلیل است که #لائوتزو در کتاب "تائو ته چینگ" دعوت به "بی عملی" می کند. من #تائو_ته_چینگ را با ترجمهٔ امیرحسن قائمی و ایوب کوشان خوانده ام ولی تهیهٔ ترجمهٔ فرشید قهرمانی راحت تر است. علاوه بر این کتاب خلّاقیت راجنیش باگوان (اوشو) با ترجمه مرجان فرجی نیز برای فهم سبک زندگی آنیمایی مفید است.
تندرست باشید
@drsargolzaei
#پرسش_و_پاسخ
*پرسش:
ضمن وقت بخیر و سپاس فراوان بابت مطالب ارزشمند شما، که هر از گاهی ما نیز آنها را در کانال تلگرام خودمان کپی میکنیم!...
در مورد نمایش #داستان_خرس_های_پاندا، آیا این تحلیل یونگی که ارائه فرمودید دیدگاه های کلیشه ای جنسیتی که تفاوت های ذاتی بین مردان و زنان قائل است را تقویت نمیکند و بر آن صحه نمیگذارد؟
همان دیدگاه هایی که خصلت هایی ازقبیل شکیبایی، پذیرش، تواضع، منعطف بودن، محبت وشفقت، ابرازِ احساسات، کشش هایِ معنوی و یا عاشقانه، و مفاهیمی مانند عرفان، رمز و راز، موسیقی و خلاقیت هایِ هنری و.... را زنانه تلقی میکند و خصلت های شفافیت، ثبات و استحکام، فعال بودن، تسلط بر خود و موقعیت، گفتار، عقل مداری و... را مردانه می انگارد.
و آیا چنین تحلیل هایی موجب افزایش شکاف جنسیتی و تقویت سکسیسم نمی شود؟
*پاسخ #دکترسرگلزایی :
سلام و احترام
ممنونم که نوشته هایم را می خوانید و ترویج می فرمایید.
همان طور که می فرمایید نظرات بزرگان روانکاوی مخصوصاً #فروید و #یونگ از شالودهٔ جنسیّتی (سکسیسم) برخوردارند. تمام کسانی هم که اثری ادبی یا هنری بر پایهٔ نظرات یونگ و فروید بنا می کنند خواسته یا ناخواسته دچار سوگیری جنسیّتی می شوند. بنده در مقاله ای با عنوان #زن_مرد_زندگی به اختصار به این مسأله پرداخته بودم. این مقاله را برایتان ارسال می کنم.
سبز باشید
@drsargolzaei
*پرسش:
ضمن وقت بخیر و سپاس فراوان بابت مطالب ارزشمند شما، که هر از گاهی ما نیز آنها را در کانال تلگرام خودمان کپی میکنیم!...
در مورد نمایش #داستان_خرس_های_پاندا، آیا این تحلیل یونگی که ارائه فرمودید دیدگاه های کلیشه ای جنسیتی که تفاوت های ذاتی بین مردان و زنان قائل است را تقویت نمیکند و بر آن صحه نمیگذارد؟
همان دیدگاه هایی که خصلت هایی ازقبیل شکیبایی، پذیرش، تواضع، منعطف بودن، محبت وشفقت، ابرازِ احساسات، کشش هایِ معنوی و یا عاشقانه، و مفاهیمی مانند عرفان، رمز و راز، موسیقی و خلاقیت هایِ هنری و.... را زنانه تلقی میکند و خصلت های شفافیت، ثبات و استحکام، فعال بودن، تسلط بر خود و موقعیت، گفتار، عقل مداری و... را مردانه می انگارد.
و آیا چنین تحلیل هایی موجب افزایش شکاف جنسیتی و تقویت سکسیسم نمی شود؟
*پاسخ #دکترسرگلزایی :
سلام و احترام
ممنونم که نوشته هایم را می خوانید و ترویج می فرمایید.
همان طور که می فرمایید نظرات بزرگان روانکاوی مخصوصاً #فروید و #یونگ از شالودهٔ جنسیّتی (سکسیسم) برخوردارند. تمام کسانی هم که اثری ادبی یا هنری بر پایهٔ نظرات یونگ و فروید بنا می کنند خواسته یا ناخواسته دچار سوگیری جنسیّتی می شوند. بنده در مقاله ای با عنوان #زن_مرد_زندگی به اختصار به این مسأله پرداخته بودم. این مقاله را برایتان ارسال می کنم.
سبز باشید
@drsargolzaei
#Synchronicity
از تعجب خشکم زد، خواننده ی ارمنی به زبان فارسی آواز می خواند! با همسفرم به دنبال "مسجد کبود ایروان" می گشتیم. از چهار راه خیابان "نالبندیان" که گذشتیم سمت راست، داخل پارک، کافه ای بود با چراغ های فلورسنت آبی و صدای موسیقی می آمد. خسته شده بودیم. گفتیم همین جا می نشینیم، یک نوشیدنی می خوریم و خستگی در می کنیم تا هنگام اذان مغرب به مسجد کبود برویم. وارد کافه که شدیم دیدیم موسیقی زنده است. مرد مو بوری گیتار می زد، مردی مو مشکی پیانو می نواخت و خانم جوانی می خواند. تا نشستیم آهنگ قبلی تمام شد و آهنگ جدیدی را شروع کردند، بلافاصله بعد از نشستن ما، یک آهنگ ایرانی بود: "خوابم یا بیدارم؟ تو با منی با من" جا خوردیم! یعنی به سرعت فهمیدند ما ایرانی هستیم و یک آهنگ ایرانی را شروع کردند؟! آهنگ زیبایی بود، قبلاً بارها شنیده بودم. زیر لب با خواننده همخوانی می کردم. آهنگ که تمام شد، کنجکاوی بی طاقتم کرد. با اینکه در این گونه موارد آدم کم رویی هستم، بلند شدم و جلوی سن رفتم، یک کلمه فارسی نمی دانستند! اصلاً هم نفهمیده بودند که ما ایرانی هستیم! طبق فهرست دفتر نت هاشان می خواندند و ورق به ورق پیش می رفتند و "تصادفاً" همزمان با ورود ما دفترچه ی نُت ها به تنها آواز ایرانی موجود در دفتر رسیده بود و آنها شروع به نواختن و خواندن کرده بودند. این خُنیاگران ناشناس مجرایی شده بودند تا Synchronicity رازآلود هستی ما را آنجا بنشاند! به "رضا" گفتم: "امشب قرار است همین جا بمانیم، راحت بنشین!" و نشستیم، برنامه ی آن شب مان را تغییر دادیم. به جای "مسجد آبی" در "کافه ی آبی" نشستیم...
برای خواندن داستان ها و اشعار #دکترسرگلزایی می توانید به بخش های #داستان و #شعر سایت drsargolzaei.com بروید.
@drsargolzaei
از تعجب خشکم زد، خواننده ی ارمنی به زبان فارسی آواز می خواند! با همسفرم به دنبال "مسجد کبود ایروان" می گشتیم. از چهار راه خیابان "نالبندیان" که گذشتیم سمت راست، داخل پارک، کافه ای بود با چراغ های فلورسنت آبی و صدای موسیقی می آمد. خسته شده بودیم. گفتیم همین جا می نشینیم، یک نوشیدنی می خوریم و خستگی در می کنیم تا هنگام اذان مغرب به مسجد کبود برویم. وارد کافه که شدیم دیدیم موسیقی زنده است. مرد مو بوری گیتار می زد، مردی مو مشکی پیانو می نواخت و خانم جوانی می خواند. تا نشستیم آهنگ قبلی تمام شد و آهنگ جدیدی را شروع کردند، بلافاصله بعد از نشستن ما، یک آهنگ ایرانی بود: "خوابم یا بیدارم؟ تو با منی با من" جا خوردیم! یعنی به سرعت فهمیدند ما ایرانی هستیم و یک آهنگ ایرانی را شروع کردند؟! آهنگ زیبایی بود، قبلاً بارها شنیده بودم. زیر لب با خواننده همخوانی می کردم. آهنگ که تمام شد، کنجکاوی بی طاقتم کرد. با اینکه در این گونه موارد آدم کم رویی هستم، بلند شدم و جلوی سن رفتم، یک کلمه فارسی نمی دانستند! اصلاً هم نفهمیده بودند که ما ایرانی هستیم! طبق فهرست دفتر نت هاشان می خواندند و ورق به ورق پیش می رفتند و "تصادفاً" همزمان با ورود ما دفترچه ی نُت ها به تنها آواز ایرانی موجود در دفتر رسیده بود و آنها شروع به نواختن و خواندن کرده بودند. این خُنیاگران ناشناس مجرایی شده بودند تا Synchronicity رازآلود هستی ما را آنجا بنشاند! به "رضا" گفتم: "امشب قرار است همین جا بمانیم، راحت بنشین!" و نشستیم، برنامه ی آن شب مان را تغییر دادیم. به جای "مسجد آبی" در "کافه ی آبی" نشستیم...
برای خواندن داستان ها و اشعار #دکترسرگلزایی می توانید به بخش های #داستان و #شعر سایت drsargolzaei.com بروید.
@drsargolzaei
#یادداشت_هفته
#Rationalism_یا_Romanticism?
- دکتر، چی سفارش می دین؟!
- فرق نمیکنه، پیشنهاد شما چیه؟
- پیشنهاد من اینه که یه شیر قهوه داغ با کیک کشمشی بخوریم و روش یه شربت بیدمشک خنک.
- اینو دلتون می گه؟!
- بله، دکتر، باز فکرکنم زیاد خوشتون نیومده از این که به دلم می خوام عمل کنم.
- موضوع این نیست که خوشم نیومده، موضوع اینه که این گزاره بیش از حد مبهم و دلبخواهی و غیر دقیقه! اصولاً به چه خواسته هایی میشه گفت «خواسته دل» یا «ندای قلب»؟! اگه شما از در یه کبابی رد شین دلتون کباب می خواد و اگه از در یه شیرینی فروشی رد شین هوس شیرینی می کنین.... این ندای دل نیست این تأثیر حس بویایی روی مرکز اشتهای شماست! به نظرم می یاد که برای زندگی باید معیار عینی تری داشته باشیم، تصمیم گیری بر اساس خواست دل مثل خونه ساختن روی آب میمونه، ما نیاز به پایه های باثباتی برای زندگی داریم...
- پایه های با ثبات دکتر؟!
- بله، بله، پایه های با ثبات
- ولی این زمین زیرپای ما که به نظر مون سفت و محکمه خودش روی یه چیز گرد متحرک واستاده که داره وسط یه اقیانوس از خلاء دور خودش و دور خورشید می چرخه، علاوه بر این که این زمین سفت از میلیون ها اتم و مولکول درست شده که با سرعت عجیبی همین حالا دارند می جنبد و تکون می خورند. با این وجود ما سر جامون تو «کافۀ درخت بلوط» محکم نشستیم و هیچ جا نمی افتیم، دکتر، ما کاملا «آویزونیم» به معنای واقعی کلمه «آویزون» و در حال دوران و نوسان، ولی یه چیزی ما رو نگه داشته، حالا می تونیم اسم اونو بذاریم «جاذبه» اونطور که فیزیکدان ها میگن یا اسمشو بذاریم «عشق» اونطور که عرفا می گن!
- باهمۀ این حرفا من بازم نگرانم که اگه در جامعه همه به دلشون عمل کنن چه اتفاقی می افته، آیا یه «آنارشی» ایجاد نمیشه، ذات بشر خودخواه و خودمحوره، اگه یه قانون مشترک وجود نداشته باشه، قانون جنگل حکمفرما میشه... خشونت، تجاوز،...
- و آیا رسیدن به یه قانون مشترک ممکنه دکتر؟! آیا علیرغم تمام قانون ها، دستورالعمل ها، فلسفه ها و مذاهب وضع جامعۀ بشری خشونت آمیزتر و آشفته تر از وضع زندگی حیوانات جنگل نیست؟!
- ببینین، ما آدما جزو جانورانی هستیم که علاقه به زندگی دسته جمعی دارن، یعنی اگه قرار باشه به خواست دل شون عمل کنن یا به زبان دیگه غریزی عمل کنن هم چاره ای ندارند جز زندگی اجتماعی و گروهی. اساس زندگی اجتماعی و گروهی بر وجود قانون مشترک استواره. مثلا یه چهار راه رو فرض کنین، قوانین راهنمایی و رانندگی و وجود چراغ راهنما باعث می شه اتومبیل ها با هم تصادف نکنن چون اطاعت از چراغ قرمز باعث می شه وقتی نوبت عبور شماست من توقف کنم، اما فرض کنیم قوانین رو بذاریم کنار و قرار باشه هر کس به دلش عمل کنه، اونوقت واقعأ چه تضمینی وجودداره که من و شما که مسیرها مون در وسط چهار راه با هم تقاطع می کنن همزمان تصمیم نگیریم به حرکت و با هم برخورد نکنیم؟!
- اما دکتر، این قانون مورد توافق در سطح وسیع وجود نداره، اگه وجود داشت که تمام طول تاریخ بشریت و تمام عرض جغرافیای زندگی درگیر جنگ و زدو خورد و کشتار نبود.
- درسته که هنوز بشر به این قانون مورد توافق همگانی نرسیده اما این به این معنا نیست که ما چیزی به نام «قانون دل» رو جایگزین آنچه هنوز مستقر نشده بکنیم، خالی گذاشتن جای اون قانون باعث می شه جستجو برای کشف اون قانون ادامه پیدا کنه، اما اگه یه چیز جعلی رو جای اون قانون بذاریم اونوقت متوجه گم شدن یه چیز مهم نمی شیم و جستجو مونو قطع می کنیم و در نتیجه همیشه در همین وضعیت آویزون باقی می مونیم.
بخش هایی از داستان #بالاتر_از_تئاتر_شهر
برای خواندن داستان ها و اشعار دکتر سرگلزایی به بخش های #داستان و #شعر سایت
drsargolzaei.com
رجوع بفرمایید.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
#Rationalism_یا_Romanticism?
- دکتر، چی سفارش می دین؟!
- فرق نمیکنه، پیشنهاد شما چیه؟
- پیشنهاد من اینه که یه شیر قهوه داغ با کیک کشمشی بخوریم و روش یه شربت بیدمشک خنک.
- اینو دلتون می گه؟!
- بله، دکتر، باز فکرکنم زیاد خوشتون نیومده از این که به دلم می خوام عمل کنم.
- موضوع این نیست که خوشم نیومده، موضوع اینه که این گزاره بیش از حد مبهم و دلبخواهی و غیر دقیقه! اصولاً به چه خواسته هایی میشه گفت «خواسته دل» یا «ندای قلب»؟! اگه شما از در یه کبابی رد شین دلتون کباب می خواد و اگه از در یه شیرینی فروشی رد شین هوس شیرینی می کنین.... این ندای دل نیست این تأثیر حس بویایی روی مرکز اشتهای شماست! به نظرم می یاد که برای زندگی باید معیار عینی تری داشته باشیم، تصمیم گیری بر اساس خواست دل مثل خونه ساختن روی آب میمونه، ما نیاز به پایه های باثباتی برای زندگی داریم...
- پایه های با ثبات دکتر؟!
- بله، بله، پایه های با ثبات
- ولی این زمین زیرپای ما که به نظر مون سفت و محکمه خودش روی یه چیز گرد متحرک واستاده که داره وسط یه اقیانوس از خلاء دور خودش و دور خورشید می چرخه، علاوه بر این که این زمین سفت از میلیون ها اتم و مولکول درست شده که با سرعت عجیبی همین حالا دارند می جنبد و تکون می خورند. با این وجود ما سر جامون تو «کافۀ درخت بلوط» محکم نشستیم و هیچ جا نمی افتیم، دکتر، ما کاملا «آویزونیم» به معنای واقعی کلمه «آویزون» و در حال دوران و نوسان، ولی یه چیزی ما رو نگه داشته، حالا می تونیم اسم اونو بذاریم «جاذبه» اونطور که فیزیکدان ها میگن یا اسمشو بذاریم «عشق» اونطور که عرفا می گن!
- باهمۀ این حرفا من بازم نگرانم که اگه در جامعه همه به دلشون عمل کنن چه اتفاقی می افته، آیا یه «آنارشی» ایجاد نمیشه، ذات بشر خودخواه و خودمحوره، اگه یه قانون مشترک وجود نداشته باشه، قانون جنگل حکمفرما میشه... خشونت، تجاوز،...
- و آیا رسیدن به یه قانون مشترک ممکنه دکتر؟! آیا علیرغم تمام قانون ها، دستورالعمل ها، فلسفه ها و مذاهب وضع جامعۀ بشری خشونت آمیزتر و آشفته تر از وضع زندگی حیوانات جنگل نیست؟!
- ببینین، ما آدما جزو جانورانی هستیم که علاقه به زندگی دسته جمعی دارن، یعنی اگه قرار باشه به خواست دل شون عمل کنن یا به زبان دیگه غریزی عمل کنن هم چاره ای ندارند جز زندگی اجتماعی و گروهی. اساس زندگی اجتماعی و گروهی بر وجود قانون مشترک استواره. مثلا یه چهار راه رو فرض کنین، قوانین راهنمایی و رانندگی و وجود چراغ راهنما باعث می شه اتومبیل ها با هم تصادف نکنن چون اطاعت از چراغ قرمز باعث می شه وقتی نوبت عبور شماست من توقف کنم، اما فرض کنیم قوانین رو بذاریم کنار و قرار باشه هر کس به دلش عمل کنه، اونوقت واقعأ چه تضمینی وجودداره که من و شما که مسیرها مون در وسط چهار راه با هم تقاطع می کنن همزمان تصمیم نگیریم به حرکت و با هم برخورد نکنیم؟!
- اما دکتر، این قانون مورد توافق در سطح وسیع وجود نداره، اگه وجود داشت که تمام طول تاریخ بشریت و تمام عرض جغرافیای زندگی درگیر جنگ و زدو خورد و کشتار نبود.
- درسته که هنوز بشر به این قانون مورد توافق همگانی نرسیده اما این به این معنا نیست که ما چیزی به نام «قانون دل» رو جایگزین آنچه هنوز مستقر نشده بکنیم، خالی گذاشتن جای اون قانون باعث می شه جستجو برای کشف اون قانون ادامه پیدا کنه، اما اگه یه چیز جعلی رو جای اون قانون بذاریم اونوقت متوجه گم شدن یه چیز مهم نمی شیم و جستجو مونو قطع می کنیم و در نتیجه همیشه در همین وضعیت آویزون باقی می مونیم.
بخش هایی از داستان #بالاتر_از_تئاتر_شهر
برای خواندن داستان ها و اشعار دکتر سرگلزایی به بخش های #داستان و #شعر سایت
drsargolzaei.com
رجوع بفرمایید.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
#پرسش_و_پاسخ
*پرسش:
دکتر سرگلزایی عزیز
درود
راجع به راه های ارضای نیازهای احساسی، که در #داستان #بالاتر_از_تئاتر_شهر نمونه ای از برداشت غلط از احساس (موضوع این نیست که خوشم نیومده، موضوع اینه که این گزاره بیش از حد مبهم و دلبخواهی و غیر دقیقه! اصولا به چه خواسته هایی میشه گفت «خواسته دل» یا «ندای قلب»؟!) و همچنین در مطلب #مهارتهای_زندگی_برای_غارنشین_که_آپارتمان_نشین_شده_است! (شما نیازمند این هستید که شیر تنظیم احساسات خود را در دست داشته باشید) پرسش دقیق من این است که آیا احساسات را با کاهش آن باید مدیریت نمود یا راه علمی دیگری هست.
پیشاپیش از فرصتی که گذاشتید صمیمانه سپاسگزارم.
*پاسخ #دکترسرگلزایی :
با سلام و احترام
همانطور که احتمالاً متوجه شده اید در یادداشت هفتهٔ کانال تلگرام عنوان این دیالوگ را
#Rationalism_یا_Romanticism?
گذاشته ام، زیرا پاسخ به این پرسش بستگی به این دارد که ما از منظر فیلسوفان «اصالت عقل» به ماجرا نگاه کنیم یا از منظر فیلسوفان رومانتیسیسم. از دیدگاه اصالت عقلی (دیدگاه دکارت و اسپینوزا) عقل محض یا intuition زمانی حاصل می شود که ما از درگیری عاطفی-عادتی با پدیده ها بیرون آییم. در این زمینه می توانید فصول مربوط به دکارت و اسپینوزا را در کتاب «سیر حکمت در اروپا» نوشتهٔ محمّدعلی فروغی بخوانید. برعکس فیلسوفان Rationalist ، فیلسوفان Romanticist عقل منتزع از عواطف را نه «ممکن» می دانند و نه «مطلوب». مختصر آرای این فیلسوفان را می توانید در فصل رومانتیسیسم از کتاب «تاریخ روان شناسی» هرگنهان ترجمه یحیی سیدمحمّدی بخوانید.
تندرست باشید
T.me/drsargolzaei
*پرسش:
دکتر سرگلزایی عزیز
درود
راجع به راه های ارضای نیازهای احساسی، که در #داستان #بالاتر_از_تئاتر_شهر نمونه ای از برداشت غلط از احساس (موضوع این نیست که خوشم نیومده، موضوع اینه که این گزاره بیش از حد مبهم و دلبخواهی و غیر دقیقه! اصولا به چه خواسته هایی میشه گفت «خواسته دل» یا «ندای قلب»؟!) و همچنین در مطلب #مهارتهای_زندگی_برای_غارنشین_که_آپارتمان_نشین_شده_است! (شما نیازمند این هستید که شیر تنظیم احساسات خود را در دست داشته باشید) پرسش دقیق من این است که آیا احساسات را با کاهش آن باید مدیریت نمود یا راه علمی دیگری هست.
پیشاپیش از فرصتی که گذاشتید صمیمانه سپاسگزارم.
*پاسخ #دکترسرگلزایی :
با سلام و احترام
همانطور که احتمالاً متوجه شده اید در یادداشت هفتهٔ کانال تلگرام عنوان این دیالوگ را
#Rationalism_یا_Romanticism?
گذاشته ام، زیرا پاسخ به این پرسش بستگی به این دارد که ما از منظر فیلسوفان «اصالت عقل» به ماجرا نگاه کنیم یا از منظر فیلسوفان رومانتیسیسم. از دیدگاه اصالت عقلی (دیدگاه دکارت و اسپینوزا) عقل محض یا intuition زمانی حاصل می شود که ما از درگیری عاطفی-عادتی با پدیده ها بیرون آییم. در این زمینه می توانید فصول مربوط به دکارت و اسپینوزا را در کتاب «سیر حکمت در اروپا» نوشتهٔ محمّدعلی فروغی بخوانید. برعکس فیلسوفان Rationalist ، فیلسوفان Romanticist عقل منتزع از عواطف را نه «ممکن» می دانند و نه «مطلوب». مختصر آرای این فیلسوفان را می توانید در فصل رومانتیسیسم از کتاب «تاریخ روان شناسی» هرگنهان ترجمه یحیی سیدمحمّدی بخوانید.
تندرست باشید
T.me/drsargolzaei
Telegram
دکتر سرگلزایی drsargolzaei
Psychiatrist ,Social activist
Email: isssp@yahoo.com
drsargolzaei.com
Instagram.com/drsargolzaei
https://twitter.com/drsargolzae
https://youtube.com/@sargolzaei
https://m.facebook.com/drsargolzaei
First Post:
https://t.me/drsargolzaei/7
@drsargolzaei
Email: isssp@yahoo.com
drsargolzaei.com
Instagram.com/drsargolzaei
https://twitter.com/drsargolzae
https://youtube.com/@sargolzaei
https://m.facebook.com/drsargolzaei
First Post:
https://t.me/drsargolzaei/7
@drsargolzaei
#یادداشت_هفته
#از_غریزه_تا_وظیفه
بخشی از داستان #بالاتر_از_تئاتر_شهر
- خوب، چی میشه اگه شما هم غریزی زندگی کنید و این سیستم پیچیده ارزشی و تحلیلی رو تعطیل کنید؟
- اونوقت آقای دکتر، انسان بودن خودمو تعطیل کردم. من خیلی وقتا به سمت چیزی که دوست دارم نمی رم، چون خیال می کنم حقم نیست، و خیلی وقتا کارایی رو انجام می دم که دوست ندارم، چون فکر می کنم این وظیفۀ منه... خوب، آقای دکتر، اگه این سیستم ارزشی و تحلیلی رو خاموش کنم، حق و وظیفه ای وجود نداره، و اصولا دیگه انتخابی هم وجود نداره، غریزه انتخاب می کنه و من مثل یه «ماشین زنده» عمل می کنم، من میشم یه چیزی مثل یه خرگوش یا یه عقاب....
- آفرین، پس دو راه بیشتر ندارین، یا مثل یک حیوان زندگی می کنین و غریزی عمل می کنید، یا مثل یک انسان زندگی می کنید و دچار درد و دغدغه هستین، می خوام بگم به نظر می رسه هر چه کسی «آدم تر» باشه بیشتر درد و دغدغه داره، بیشتر تردیدو دو دلی داره، بیشتر سوال و جستجو داره، می خوام بگم کسانی رو که می بینین که غریزی و اتوماتیک انتخاب می کنند و از شما آسوده ترند، هنوز «انسان درون شون» متولد نشده، اونا هنوز «انسان بالفعل» نیستند، اونا یک «انسان بالقوه اند»، فقط قابلیت انسان بودن رو دارند، خیال می کنم شما نباید به اونا غبطه بخورید. شما باید به حال اونها تأسف بخورید که می تونستن یه قدم از حیوان بودن جلوتر باشند ولی در حیوان بودن موندن...
- ولی، آخه، خیلی جاها که وصف انسان های خیلی بزرگ رو می گن یا می نویسند «آرامش» رو به عنوان ویژگی مهم این آدما معرفی می کنند، من خیال می کنم در میانۀ راه گیر کردم، نه آرامش حیوانی دارم، نه آرامش انسانی !
- البته، بعضی جاها هم جور دیگه گفتند، مثلا #ژان_پل_سارتر میگه «انسان یعنی دغدغه» و #شاملو میگه «انسان دشواری وظیفه است» و مگه #مولانا نگفته
هر که او آگاه تر، پُر دردتر هر که او بیدارتر، رُخ زردتر
به طور قطع انسان های بزرگ، دغدغه های متفاوتی با نیمه انسان ها دارند، برای چیزهایی که نیمه انسان ها نگران می شند و دلهره دارند انسان ها ممکنه نگران نباشند و نیمه انسان ها وقتی اونها رو می بینند احساس کنند که انسان ها چقدر آروم و بی دغدغه هستند، ولی اونها نمی فهمند که انسان ها دغدغه ها و نگرانی های دیگه ای دارند، بسیار بزرگتر، که برای نیمه انسان ها غیرقابل درکه...
- می خواین بگین من باید همینجوری باشم؟! پس من واسه چی اینجام؟!
- می خوام بگم اگه شما آدم باهوشی نبودین قبل از من، آدمای دیگه ای با دادن یک چارچوب پنداشتی اثبات نشده در مورد جهان هستی و زندگی و وظیفۀ ما در قبال زندگی، مُخ شمارو پر می کردن! شما باورتون می شد که می دونین از کجا آمدیم، به کجا می ریم و برای چی اومدیم. شما باورتون می شد که این چارچوب پنداشتی کامل ودقیق و درسته. اونوقت شما تبدیل می شدین به یه ماشین که طبق برنامه ای که بهش دادن عمل می کنه! دور و برتون رو نگاه کنین، خیلی آدما تبدیل شدن به چیزی در حد ماشین لباسشویی یا جاروبرقی. جاروبرقی کارشو انجام می ده و کاری به کار ماشین لباسشویی نداره، و ماشین لباسشویی هم نگران انتخاب بین شستن لباس ها یا شستن ظرف ها نیست. خیلی آدما اینطوری دارند زندگی می کنند. سرشونو انداختن پایین و همون کاری رو می کنن که بهشون دستور داده شده، حالا چه این دستور رو خانواده بهش داده باشه، چه فرهنگ اجتماعی، چه حکومت و چه ضرورت های اقتصادی. یه گروه از آدم ها هم که دارن غریزی زندگی می کنن، اونا فقط دارند گرسنگی ها شونو سیر می کنند و نیازهای جسمانی شونو ارضاء می کنند. خوب، شما می تونستین یکی از این نیمه انسان ها باشین، می تونستین ماشین باشید و طبق دستورالعمل رفتار کنید و یا می تونستین حیوان باشید و طبق غریزه عمل کنید. ولی شما متأسفانه یا خوشبختانه هیچکدام از اونها نیستین، شما یک انسانید، انسان! و اگر یه روز دیدید شما هم به جز دغدغۀ پول رستوران بچه هاتون دغدغه ای ندارید بفهمید که شما هم «مسخ» شدید. شما هم یه گوسفند شدید که سرشو می ندازه پایین، علف خودشو می خوره، جفتگیری می کند، می چره و می خوابه و دغدغۀ این که سر بقیۀ هم گله ای هاش چی میاد رو نداره و اصلا فکر نمی کنه که این گله از کجا اومده و به کجا میره، اون علفش رو می خوره و بقیه امور رو به چوپان و سگ های گله واگذار کرده، زندگی گوسفندی زندگی آروم و بی دغدغه ای است دوست من. می خواین گوسفندی زندگی کنین؟!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
برای خواندن تمام داستان به بخش #داستان سایت drsargolzaei.com مراجعه بفرمایید.
@drsargolzaei
#از_غریزه_تا_وظیفه
بخشی از داستان #بالاتر_از_تئاتر_شهر
- خوب، چی میشه اگه شما هم غریزی زندگی کنید و این سیستم پیچیده ارزشی و تحلیلی رو تعطیل کنید؟
- اونوقت آقای دکتر، انسان بودن خودمو تعطیل کردم. من خیلی وقتا به سمت چیزی که دوست دارم نمی رم، چون خیال می کنم حقم نیست، و خیلی وقتا کارایی رو انجام می دم که دوست ندارم، چون فکر می کنم این وظیفۀ منه... خوب، آقای دکتر، اگه این سیستم ارزشی و تحلیلی رو خاموش کنم، حق و وظیفه ای وجود نداره، و اصولا دیگه انتخابی هم وجود نداره، غریزه انتخاب می کنه و من مثل یه «ماشین زنده» عمل می کنم، من میشم یه چیزی مثل یه خرگوش یا یه عقاب....
- آفرین، پس دو راه بیشتر ندارین، یا مثل یک حیوان زندگی می کنین و غریزی عمل می کنید، یا مثل یک انسان زندگی می کنید و دچار درد و دغدغه هستین، می خوام بگم به نظر می رسه هر چه کسی «آدم تر» باشه بیشتر درد و دغدغه داره، بیشتر تردیدو دو دلی داره، بیشتر سوال و جستجو داره، می خوام بگم کسانی رو که می بینین که غریزی و اتوماتیک انتخاب می کنند و از شما آسوده ترند، هنوز «انسان درون شون» متولد نشده، اونا هنوز «انسان بالفعل» نیستند، اونا یک «انسان بالقوه اند»، فقط قابلیت انسان بودن رو دارند، خیال می کنم شما نباید به اونا غبطه بخورید. شما باید به حال اونها تأسف بخورید که می تونستن یه قدم از حیوان بودن جلوتر باشند ولی در حیوان بودن موندن...
- ولی، آخه، خیلی جاها که وصف انسان های خیلی بزرگ رو می گن یا می نویسند «آرامش» رو به عنوان ویژگی مهم این آدما معرفی می کنند، من خیال می کنم در میانۀ راه گیر کردم، نه آرامش حیوانی دارم، نه آرامش انسانی !
- البته، بعضی جاها هم جور دیگه گفتند، مثلا #ژان_پل_سارتر میگه «انسان یعنی دغدغه» و #شاملو میگه «انسان دشواری وظیفه است» و مگه #مولانا نگفته
هر که او آگاه تر، پُر دردتر هر که او بیدارتر، رُخ زردتر
به طور قطع انسان های بزرگ، دغدغه های متفاوتی با نیمه انسان ها دارند، برای چیزهایی که نیمه انسان ها نگران می شند و دلهره دارند انسان ها ممکنه نگران نباشند و نیمه انسان ها وقتی اونها رو می بینند احساس کنند که انسان ها چقدر آروم و بی دغدغه هستند، ولی اونها نمی فهمند که انسان ها دغدغه ها و نگرانی های دیگه ای دارند، بسیار بزرگتر، که برای نیمه انسان ها غیرقابل درکه...
- می خواین بگین من باید همینجوری باشم؟! پس من واسه چی اینجام؟!
- می خوام بگم اگه شما آدم باهوشی نبودین قبل از من، آدمای دیگه ای با دادن یک چارچوب پنداشتی اثبات نشده در مورد جهان هستی و زندگی و وظیفۀ ما در قبال زندگی، مُخ شمارو پر می کردن! شما باورتون می شد که می دونین از کجا آمدیم، به کجا می ریم و برای چی اومدیم. شما باورتون می شد که این چارچوب پنداشتی کامل ودقیق و درسته. اونوقت شما تبدیل می شدین به یه ماشین که طبق برنامه ای که بهش دادن عمل می کنه! دور و برتون رو نگاه کنین، خیلی آدما تبدیل شدن به چیزی در حد ماشین لباسشویی یا جاروبرقی. جاروبرقی کارشو انجام می ده و کاری به کار ماشین لباسشویی نداره، و ماشین لباسشویی هم نگران انتخاب بین شستن لباس ها یا شستن ظرف ها نیست. خیلی آدما اینطوری دارند زندگی می کنند. سرشونو انداختن پایین و همون کاری رو می کنن که بهشون دستور داده شده، حالا چه این دستور رو خانواده بهش داده باشه، چه فرهنگ اجتماعی، چه حکومت و چه ضرورت های اقتصادی. یه گروه از آدم ها هم که دارن غریزی زندگی می کنن، اونا فقط دارند گرسنگی ها شونو سیر می کنند و نیازهای جسمانی شونو ارضاء می کنند. خوب، شما می تونستین یکی از این نیمه انسان ها باشین، می تونستین ماشین باشید و طبق دستورالعمل رفتار کنید و یا می تونستین حیوان باشید و طبق غریزه عمل کنید. ولی شما متأسفانه یا خوشبختانه هیچکدام از اونها نیستین، شما یک انسانید، انسان! و اگر یه روز دیدید شما هم به جز دغدغۀ پول رستوران بچه هاتون دغدغه ای ندارید بفهمید که شما هم «مسخ» شدید. شما هم یه گوسفند شدید که سرشو می ندازه پایین، علف خودشو می خوره، جفتگیری می کند، می چره و می خوابه و دغدغۀ این که سر بقیۀ هم گله ای هاش چی میاد رو نداره و اصلا فکر نمی کنه که این گله از کجا اومده و به کجا میره، اون علفش رو می خوره و بقیه امور رو به چوپان و سگ های گله واگذار کرده، زندگی گوسفندی زندگی آروم و بی دغدغه ای است دوست من. می خواین گوسفندی زندگی کنین؟!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
برای خواندن تمام داستان به بخش #داستان سایت drsargolzaei.com مراجعه بفرمایید.
@drsargolzaei
#یادداشت_هفته
#عشق_و_آرکه_تایپ_ها
مریم سناریوی رابطۀ عاطفی اش را مرور می کند، سال ها پیش پس از یک ملاقات کوتاه تصادفی با مهرداد عاشقش می شود و همان روز به او تلفن می زند و می پرسد: «آیا در زندگی عاطفی شما کسی حضور ندارد؟!» وچون «کسی حضور ندارد» پس رابطه مریم و مهرداد شروع می شود، رابطه ای پر از تنش و فشار چرا که مهرداد در نوجوانی درحوادث تلخی پدر و مادرش را از دست داده و اکنون منزوی و در خود فرورفته زندگی می کند و درگیر زخم ها و آسیب های جدی از جمله وابستگی به مواد است. سال ها تلاش مریم برای بیرون آوردن مهرداد از «پناهگاه کپک زده اش» بی نتیجه می ماند تا جایی که مریم و مهرداد بارها به خودکشی همزمان فکر می کنند، یک پایان خونین برای یک عشق آشوبناک، تطهیر و تعمیدی برای یک اشتباه! «رَکعَتان فِی العشق، لایصحّ وُضوءُهُما إلّا بالدّم». آرکه تاپ «جنگجوی شهید» در سناریوی عشق مریم خود را نشان داده است. عشق مریم «دویدن در میدان مین» بوده است و اکنون در پایان جنگی که فتحی در پی نداشته است تنها شهادت است که می تواند یک پیروزی معنوی را برای مریم رقم بزند!
بخشی از داستان #زیارت_معبد_سکوت
#دکترمحمدرضاسرگلزايي_روانپزشک
برای مطالعهٔ #داستان ها و اشعار دکتر سرگلزایی به سایت drsargolzaei.com مراجعه فرمایید.
@drsargolzaei
#عشق_و_آرکه_تایپ_ها
مریم سناریوی رابطۀ عاطفی اش را مرور می کند، سال ها پیش پس از یک ملاقات کوتاه تصادفی با مهرداد عاشقش می شود و همان روز به او تلفن می زند و می پرسد: «آیا در زندگی عاطفی شما کسی حضور ندارد؟!» وچون «کسی حضور ندارد» پس رابطه مریم و مهرداد شروع می شود، رابطه ای پر از تنش و فشار چرا که مهرداد در نوجوانی درحوادث تلخی پدر و مادرش را از دست داده و اکنون منزوی و در خود فرورفته زندگی می کند و درگیر زخم ها و آسیب های جدی از جمله وابستگی به مواد است. سال ها تلاش مریم برای بیرون آوردن مهرداد از «پناهگاه کپک زده اش» بی نتیجه می ماند تا جایی که مریم و مهرداد بارها به خودکشی همزمان فکر می کنند، یک پایان خونین برای یک عشق آشوبناک، تطهیر و تعمیدی برای یک اشتباه! «رَکعَتان فِی العشق، لایصحّ وُضوءُهُما إلّا بالدّم». آرکه تاپ «جنگجوی شهید» در سناریوی عشق مریم خود را نشان داده است. عشق مریم «دویدن در میدان مین» بوده است و اکنون در پایان جنگی که فتحی در پی نداشته است تنها شهادت است که می تواند یک پیروزی معنوی را برای مریم رقم بزند!
بخشی از داستان #زیارت_معبد_سکوت
#دکترمحمدرضاسرگلزايي_روانپزشک
برای مطالعهٔ #داستان ها و اشعار دکتر سرگلزایی به سایت drsargolzaei.com مراجعه فرمایید.
@drsargolzaei
Forwarded from دکتر سرگلزایی drsargolzaei
مجموعه داستان2.pdf
1.6 MB